کفشهای نوک چهارگوش و پیژامههای آستیندار
<p>ناصر غیاثی - کم و بیش همه‌ی اهل فن در این نکته توافق دارند که لازم است هر چند سال یک بار یک ترجمه‌ی تازه از آثار شاخص و شاهکار ادبیات جهان انجام شود. اثری که مثلاً ۵۰ سال پیش و طبعاً به زبان آن روز ترجمه شده، بی‌تردید نیاز به ترجمه‌ی دوباره و تازه دارد.</p> <!--break--> <p>تحول در زبان، نارسایی ترجمه‌های پیشین، ناقص یا فاقد کیفیت بودن آن‌ها از جمله دلیل‌هایی است که می‌توان در جانبداری از این نظر ارایه کرد. پس هر ترجمه‌ی تازه مدعی است، ترجمه‌های پیش از خود را نپسندیده و چیزی بیش از آن‌ها عرضه می‌کند. گذشته از آن تا همین چند سال پیش کمتر کتابی از داستایفسکی یا کافکا در دست بود که از زبان اصلی به فارسی ترجمه شده باشد. <br /> </p> <p><strong>بیگانه</strong><br /> </p> <p>رمان "بیگانه"‌ی آلبر کامو (۱۹۶۰ - ۱۹۱۳) از آن دست آثاری است که چندین بار و اغلب از زبان اصلی ترجمه شده است. جلال آل‌احمد و علی‌اصغر خبره‌زاده (گویا برای نخستین بار)، امیرجلال‌الدین اعلم، هدایت‌الله میرزمانی، محمدرضا پارسایار، خشایار دیهیمی، پرویز شهدی و لیلی گلستان مترجم‌هایی هستند که به ترجمه‌ی این اثر دست زده‌اند. نوشته‌ی زیر تلاشی است در پاسخ به این پرسش که آیا لیلی گلستان توانسته است ترجمه‌ای تازه‌ای از "بیگانه" ارایه کند یا خیر. <br /> </p> <p><strong>الجزیره یا الجزایر</strong><br /> </p> <p>چاپ نخست "بیگانه" ترجمه‌ی لیلی گلستان در سال ۱۳۸۶ توسط نشر مرکز انتشار یافت و در سال‌های بعد به چاپ چهارم رسید. لیلی گلستان در گفت‌وگویی می‌گوید: این "کتاب در مدتی کمتر از ۲۵ روز به چاپ دوم رسید" و "به جرأت می‌گویم در طول ۳۵ سال ترجمه، هیچ کتابی را به اندازه «بیگانه» با دقت و وسواس ترجمه نکرده بودم؛ به حدی که ترجمه این رمان کوتاه، یک سال وقت گرفت." <br /> مطالعه‌ی دقیق کتاب اما نشان می‌دهد، دقت و وسواس مترجم چندان کارساز نبوده است. <br /> اولین نکته‌ای که در‌‌ همان صفحه‌ی اول به چشم می‌خورد، خطایی است بسیار فاحش و در عین حال شگفت‌آور: "آسایشگاه سالمندان در مارنگو است. هشتاد کیلومتری الجزایر." این خطا دست‌کم دو بار دیگر در صفحه‌ی میانی کتاب تکرار می‌شود: "اتوبوس وارد روشنایی‌های الجزایر شد" و "به چند کیلومتری الجزایر رفتیم" و "کلبۀ ساحلی‌اش نزدیک الجزایر". <br /> </p> <p>چنین اشتباهی را نمی‌توان به حساب غلط چاپی گذاشت چون دست‌کم در چاپ دوم کتاب تصحیح نشده. آیا مترجم دو کلمه را شبیه هم دیده؟ یا اینکه مترجمِ چنین اثر مهمی نمی‌دانست "الجزایر" اسم کشور و "الجزیره" پایتخت آن است یا اینکه کم‌دقتی کرده است؟ <br /> </p> <p><strong>توصیف‌های عجیب</strong><br /> </p> <p>در کتاب به توصیف‌های عجیبی برمی‌خوریم غیرقابل تصور؛ از قبیلِ "کفش‌های نوک چهارگوش" یا "یکی از پیژاماهای مرا پوشیده بود و آستین‌هایش را تا زده بود." فرهنگ سخن واژه‌ی "پیژاما" را به "پیژامه" ارجاع می‌دهد و در معنی پیژامه می‌نویسد: "شلواری از جنس پارچه نازک که معمولاً مردان در خانه می‌پوشند." و در ادامه می‌آورد: "واژه پای‌جامه از فارسی به هندی، از هندی به انگلیسی، از انگلیسی به فرانسه و از فرانسه به فارسی سیر کرده است."</p> <p> </p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/naslgol02.jpg" />آلبر کامو، نویسنده رمان "بیگانه"</p> </blockquote> <p>در متن اصلی هر کلمه‌ای آمده باشد، "پیژامه" یا آن‌طور که مترجم آورده است "پیژاما" ترجمه‌ی درست و دقیق آن به فارسی نیست، به این دلیل ساده که پیژامه آستین ندارد. <br /> "اثاث اتاق چند صندلی و چهارپایه به شکل ضربدر بود. دوتای آن‌ها در وسط بود که تابوت رویشان بود که سرپوش داشت."گذشته از اینکه تصور اشیاء درون اتاق به شکل ضربدر غیرممکن است، این هم معلوم نیست دوتای کدامشان در وسط بودند، اثاث؟ صندلی‌؟ یا چهارپایه؟ "تمام این‌ها... نگاهم و افکارم را به هم ریخته بود." در فارسی فعلی به نام "به هم ریختن افکار " داریم اما "به ریختن نگاه " نه. <br /> </p> <p><strong>جمله‌های بی‌معنی</strong><br /> </p> <p>کم نیستند جملاتی که فهم آن‌ها محال است. از این قبیل‌اند: "فکر می‌کنم دیدنی‌های هر جا، دیگر شروع شده بود"،"آخرین پرده آبی را که به دهانم می‌رفت"، "می‌توانم به دل انسانی آنکه واکنش‌های بنیادین‌اش را نمی‌شناسم متوسل شوم."،"هرگز مثل امروز حس نکرده‌ام که آگاهی از فرمانی والا و مقدس و نفرتم در برابر چهرۀ آدمی که در آن غیر از دیوسیرتی چیزی نمی‌بینم این تکلیف دشوار را اجرگذارد و متعادل و روشن کند."</p> <p>مترجم گاهی جملات را مکانیکی و کلمه به کلمه ترجمه می‌کند، بی‌آنکه توجه داشته باشد چنین جملاتی در فارسی بی‌معنی‌اند: <br /> "نمی‌توانستم این تجمل را داشته باشم."<br /> "(...) وکیلم (...) فریاد برآورد که هیات منصفه یک کارگر شریف را به مرگ محکوم خواهد کرد، کارگری که لحظه‌ای خودگم کرده شده و درخواست تخفیف مجازات برای جنایتی کرد که حمل آن برای من مشخص‌ترین مجازات خواهد بود."<br /> معلوم نیست چگونه می‌شود "خودگم‌کرده" شد یا جنایتی را حمل کرد."شنای قورباغه را ناشیانه کرد" و "دوباره شروع را بازی کرده بود" و "وقتی روی پلاژ لباس‌هایمان را پوشیدیم" <br /> </p> <p><strong>غلط‌های دستوری</strong></p> <p>".. این حقیقت را چسبیده بودم همان‌قدر که او مرا چسبیده بود." ناگفته پیداست که به کسی یا چیزی می‌چسبند و نه کسی یا چیزی را. "نمی‌بینی مردم چقدر از این خوشبختی که من نصیب‌ام کرده‌ام، حسودی می‌کنند." به کس یا چیزی حسودی می‌کنند و نه از کس یا چیزی. <br /> "قرار خواهند داد" در این جمله: "هیأت منصفه این نکته را مورد توجه قرار خواهند داد" یا "پیدانکرده است" در این جمله "آقایان هیأت منصفه، در روان من دقیق شده و چیزی پیدا نکرده است" یا ریخت: "سینماهای محله هم موجی از تماشاچی را ریخت توی خیابان‌ها". "یک قایق ماهیگیری کوچکی را دیدم" به جای "یک قایق ماهیگیری کوچک" یا "یک جور دویدن دیوانه‌واری" به جای "یک جور دویدن دیوانه‌وار" "مسئلۀ قابل اهمیت" و "گذر یک ماشین را شنیدیم" و "رفاقت با او برایم بی‌تفاوت بود"، "درباره‌اش فکری ندارم" <br /> </p> <p><strong>تکرار‌ها</strong><br /> </p> <p>انگار "خود مترادف" مثل این است و جمله‌ی "انگار مثل این است که" تکرار مکررات است، چنان که "باز" و "دوباره" در این جمله: "باز دوباره برگشتم." همین‌طور است تکرار "کمی" در:"بعد از ناهار کمی حوصله‌ام سررفت و کمی توی آپارتمان ول گشتم." <br /> </p> <p><strong>از "را" ‌ها</strong><br /> </p> <p>حرف اضافه‌ی "را" به کرات و اغلب نادرست در جمله‌های جاخوش کرده‌اند مثل: "امروز را چه کار کنم" "با خودش مزۀ نمک را می‌آورد" "دو روز مرخصی را از رئیسم خواستم." "فکرش را کردم." <br /> </p> <p><strong>جملات مجهول</strong><br /> </p> <p>مترجم تمام جملات را با‌‌ همان ساختمانی که گویا در زبان اصلی بود، کلمه به کلمه به فارسی ترجمه کرده است: "از او پرسیده شد"، "صداهای گنگی شنیده شد"، "زنگی زده شد"، "حرف ماسون کمترشنیده شد"، "باز از او پرسیده شد"، "به این اکتفا می‌شد". <br /> می‌بینیم این مترجم "بیگانه" در ادعای خود مبنی بر ارایه‌ی ترجمه‌ای تازه ناموفق بوده است. جای سئوال دارد، چگونه است، این کتاب در شمارگان ۳۰۰۰ آن‌چنان مقبول می‌افتد که در مدتی کمتر از بیست و پنج روز به چاپ دوم می‌رسد و از زمان انتشار به تقریب هر سال یک بار چاپ شده است؟<br /> </p> <p><strong>در همین زمینه:</strong></p> <p><a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/2062">::مقالات ناصر غیاثی در رادیو زمانه::</a></p>
ناصر غیاثی - کم و بیش همهی اهل فن در این نکته توافق دارند که لازم است هر چند سال یک بار یک ترجمهی تازه از آثار شاخص و شاهکار ادبیات جهان انجام شود. اثری که مثلاً ۵۰ سال پیش و طبعاً به زبان آن روز ترجمه شده، بیتردید نیاز به ترجمهی دوباره و تازه دارد.
تحول در زبان، نارسایی ترجمههای پیشین، ناقص یا فاقد کیفیت بودن آنها از جمله دلیلهایی است که میتوان در جانبداری از این نظر ارایه کرد. پس هر ترجمهی تازه مدعی است، ترجمههای پیش از خود را نپسندیده و چیزی بیش از آنها عرضه میکند. گذشته از آن تا همین چند سال پیش کمتر کتابی از داستایفسکی یا کافکا در دست بود که از زبان اصلی به فارسی ترجمه شده باشد.
بیگانه
رمان "بیگانه"ی آلبر کامو (۱۹۶۰ - ۱۹۱۳) از آن دست آثاری است که چندین بار و اغلب از زبان اصلی ترجمه شده است. جلال آلاحمد و علیاصغر خبرهزاده (گویا برای نخستین بار)، امیرجلالالدین اعلم، هدایتالله میرزمانی، محمدرضا پارسایار، خشایار دیهیمی، پرویز شهدی و لیلی گلستان مترجمهایی هستند که به ترجمهی این اثر دست زدهاند. نوشتهی زیر تلاشی است در پاسخ به این پرسش که آیا لیلی گلستان توانسته است ترجمهای تازهای از "بیگانه" ارایه کند یا خیر.
الجزیره یا الجزایر
چاپ نخست "بیگانه" ترجمهی لیلی گلستان در سال ۱۳۸۶ توسط نشر مرکز انتشار یافت و در سالهای بعد به چاپ چهارم رسید. لیلی گلستان در گفتوگویی میگوید: این "کتاب در مدتی کمتر از ۲۵ روز به چاپ دوم رسید" و "به جرأت میگویم در طول ۳۵ سال ترجمه، هیچ کتابی را به اندازه «بیگانه» با دقت و وسواس ترجمه نکرده بودم؛ به حدی که ترجمه این رمان کوتاه، یک سال وقت گرفت."
مطالعهی دقیق کتاب اما نشان میدهد، دقت و وسواس مترجم چندان کارساز نبوده است.
اولین نکتهای که در همان صفحهی اول به چشم میخورد، خطایی است بسیار فاحش و در عین حال شگفتآور: "آسایشگاه سالمندان در مارنگو است. هشتاد کیلومتری الجزایر." این خطا دستکم دو بار دیگر در صفحهی میانی کتاب تکرار میشود: "اتوبوس وارد روشناییهای الجزایر شد" و "به چند کیلومتری الجزایر رفتیم" و "کلبۀ ساحلیاش نزدیک الجزایر".
چنین اشتباهی را نمیتوان به حساب غلط چاپی گذاشت چون دستکم در چاپ دوم کتاب تصحیح نشده. آیا مترجم دو کلمه را شبیه هم دیده؟ یا اینکه مترجمِ چنین اثر مهمی نمیدانست "الجزایر" اسم کشور و "الجزیره" پایتخت آن است یا اینکه کمدقتی کرده است؟
توصیفهای عجیب
در کتاب به توصیفهای عجیبی برمیخوریم غیرقابل تصور؛ از قبیلِ "کفشهای نوک چهارگوش" یا "یکی از پیژاماهای مرا پوشیده بود و آستینهایش را تا زده بود." فرهنگ سخن واژهی "پیژاما" را به "پیژامه" ارجاع میدهد و در معنی پیژامه مینویسد: "شلواری از جنس پارچه نازک که معمولاً مردان در خانه میپوشند." و در ادامه میآورد: "واژه پایجامه از فارسی به هندی، از هندی به انگلیسی، از انگلیسی به فرانسه و از فرانسه به فارسی سیر کرده است."
آلبر کامو، نویسنده رمان "بیگانه"
در متن اصلی هر کلمهای آمده باشد، "پیژامه" یا آنطور که مترجم آورده است "پیژاما" ترجمهی درست و دقیق آن به فارسی نیست، به این دلیل ساده که پیژامه آستین ندارد.
"اثاث اتاق چند صندلی و چهارپایه به شکل ضربدر بود. دوتای آنها در وسط بود که تابوت رویشان بود که سرپوش داشت."گذشته از اینکه تصور اشیاء درون اتاق به شکل ضربدر غیرممکن است، این هم معلوم نیست دوتای کدامشان در وسط بودند، اثاث؟ صندلی؟ یا چهارپایه؟ "تمام اینها... نگاهم و افکارم را به هم ریخته بود." در فارسی فعلی به نام "به هم ریختن افکار " داریم اما "به ریختن نگاه " نه.
جملههای بیمعنی
کم نیستند جملاتی که فهم آنها محال است. از این قبیلاند: "فکر میکنم دیدنیهای هر جا، دیگر شروع شده بود"،"آخرین پرده آبی را که به دهانم میرفت"، "میتوانم به دل انسانی آنکه واکنشهای بنیادیناش را نمیشناسم متوسل شوم."،"هرگز مثل امروز حس نکردهام که آگاهی از فرمانی والا و مقدس و نفرتم در برابر چهرۀ آدمی که در آن غیر از دیوسیرتی چیزی نمیبینم این تکلیف دشوار را اجرگذارد و متعادل و روشن کند."
مترجم گاهی جملات را مکانیکی و کلمه به کلمه ترجمه میکند، بیآنکه توجه داشته باشد چنین جملاتی در فارسی بیمعنیاند:
"نمیتوانستم این تجمل را داشته باشم."
"(...) وکیلم (...) فریاد برآورد که هیات منصفه یک کارگر شریف را به مرگ محکوم خواهد کرد، کارگری که لحظهای خودگم کرده شده و درخواست تخفیف مجازات برای جنایتی کرد که حمل آن برای من مشخصترین مجازات خواهد بود."
معلوم نیست چگونه میشود "خودگمکرده" شد یا جنایتی را حمل کرد."شنای قورباغه را ناشیانه کرد" و "دوباره شروع را بازی کرده بود" و "وقتی روی پلاژ لباسهایمان را پوشیدیم"
غلطهای دستوری
".. این حقیقت را چسبیده بودم همانقدر که او مرا چسبیده بود." ناگفته پیداست که به کسی یا چیزی میچسبند و نه کسی یا چیزی را. "نمیبینی مردم چقدر از این خوشبختی که من نصیبام کردهام، حسودی میکنند." به کس یا چیزی حسودی میکنند و نه از کس یا چیزی.
"قرار خواهند داد" در این جمله: "هیأت منصفه این نکته را مورد توجه قرار خواهند داد" یا "پیدانکرده است" در این جمله "آقایان هیأت منصفه، در روان من دقیق شده و چیزی پیدا نکرده است" یا ریخت: "سینماهای محله هم موجی از تماشاچی را ریخت توی خیابانها". "یک قایق ماهیگیری کوچکی را دیدم" به جای "یک قایق ماهیگیری کوچک" یا "یک جور دویدن دیوانهواری" به جای "یک جور دویدن دیوانهوار" "مسئلۀ قابل اهمیت" و "گذر یک ماشین را شنیدیم" و "رفاقت با او برایم بیتفاوت بود"، "دربارهاش فکری ندارم"
تکرارها
انگار "خود مترادف" مثل این است و جملهی "انگار مثل این است که" تکرار مکررات است، چنان که "باز" و "دوباره" در این جمله: "باز دوباره برگشتم." همینطور است تکرار "کمی" در:"بعد از ناهار کمی حوصلهام سررفت و کمی توی آپارتمان ول گشتم."
از "را" ها
حرف اضافهی "را" به کرات و اغلب نادرست در جملههای جاخوش کردهاند مثل: "امروز را چه کار کنم" "با خودش مزۀ نمک را میآورد" "دو روز مرخصی را از رئیسم خواستم." "فکرش را کردم."
جملات مجهول
مترجم تمام جملات را با همان ساختمانی که گویا در زبان اصلی بود، کلمه به کلمه به فارسی ترجمه کرده است: "از او پرسیده شد"، "صداهای گنگی شنیده شد"، "زنگی زده شد"، "حرف ماسون کمترشنیده شد"، "باز از او پرسیده شد"، "به این اکتفا میشد".
میبینیم این مترجم "بیگانه" در ادعای خود مبنی بر ارایهی ترجمهای تازه ناموفق بوده است. جای سئوال دارد، چگونه است، این کتاب در شمارگان ۳۰۰۰ آنچنان مقبول میافتد که در مدتی کمتر از بیست و پنج روز به چاپ دوم میرسد و از زمان انتشار به تقریب هر سال یک بار چاپ شده است؟
در همین زمینه:
نظرها
نقاد
يک اشتباه کوچک در نوشته شما. نوشته ايد: «حرف اضافهی "را" به کرات و اغلب نادرست در جملههای جاخوش کردهاند». درست: «... حا خوش کرده است». فعل "جا خوش کردن" برمی گردد به "حرف اضافه" و نه به "جمله ها". همه ی ما جايزالخطائيم!
ایجادی
از این فرصت استفاده کرده وشما را از کار تازه فیلسوف معاصر فرانسوی میشل اونفری در باره آلبر کامو آگاه میسازم. این اثر که در 600 صفحه چاپ شده در پی اثبات این امر میباشد که ژان پل سارتر تلاش میکرد تا کامو بی بها جلوه داده شود، حال آنکه کامو یک فیلسوف است وارزش افکار او خوب شناخته نشده است.نام این کتاب "نظم آزادگرا، زندگی فلسفی آلبر کامو"، انتشارات فلاماریون، پاریس. این کتاب اعتراض به جایگاه ومقام سارتر و رساله ای در اثبات دیدگاه کامو میباشد. با سپاس. جلال ایجادی
علي جولا
دست مريزاد! نقدتان عالي بود. اين ترجمه از كتاب را هنوز نخواندهام تا بتوانم تاييد يا ردي درباره اين نقد بنويسم؛ اما متاسفانه اغلب ما عادت كردهايم در حين نقد ترجمهاي از كتابي، نظري هم به نام پر احترام مترجم كرده و بيخود و بيجهت از آن تعريف ميكنيم؛ و فراموش ميكنيم كه وظيفه نقاد بيان نقاط ضعف است؛ نقاط قوت را همه درمييابند.
سپهر
در مورد ترجمه های امیر جلال الدین اعلم از کارهای کافکا مقل قصر و محاکمه هم بسیار می شود نوشت. دنیای کافکا دنیای پیچیده ای ست اما ترجمه آقای اعلم به فارسی بر پیچیده گی اش افزود. چون حالا ایران نیستم و به کتاب ها دسترسی ندارم نمی توانم نمونه هایش را بگویم اما وقتی به فارسی می خواندم اش حس می کردم دارم شکنجه می شوم.
کاربر مهمان
بعضی اشارات درست بود اما واقعا بعضی ها رو گیرهای الکی دادید متاسفم!
کاربر مهمان
ببخشید شما همانی نیستید که از حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی جایزه گرفته اید ؟! می دانید حوزه تبلیغات اسلامی یعنی چه؟ میدانید سانسور و خرافات و شکنجه و اعدام یعنی چه؟ باد از آن طرف می آید میروید آن طرف. از این طرف می آید می آیید این طرف.
فرزاد
در ترجمۀ خانم گلستان از بیگانه جمله های "شاهکارتر"ی هم هست! بفرمایید: از فصل پنجم بخش دوم "به حرف و سخن های درباره اعدام توجه نکرده بودم." "در این تصمیم گیری غیر قابل مقاومت" "یک جور دویدن دیوانه واری که تمام بخت های امید را به دست می داد." "به اندازۀ همین دیواری که من تنم را در امتدادش می فشارم."{واقعاً چه جوری می شود اینجوری فشرد؟} "اگر روزی به امری محال از این زندان آزاد شوم ..."{کاموی بیچاره! "به فرض محال" ات ببین به چه روزی درآمده!} "یک ترکیب بندی شیمیایی پیدا کنم." "نه نفر روی ده نفر می مردند."{شکلش را بکشید.} "برای رفتن به پای گیوتین باید روی سکوی اعدام رفت و به زحمت از پله هایی بالا رفت." "دستگاه هم تراز مردی بود که به طرفش می رفت."{این هم بلدید شکلش را بکشید؟}