ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

تاریخ‌نگاری نخبه‌گرا؛ رضاشاه قهرمان ملی و سازنده ایران مدرن

حمیدرضا یوسفی- شعار «رضا شاه روحت شاد» که در تجمعات سال گذشته شنیده می‌شد، گویا نشان از میل شعاردهندگان به حضور قهرمانی یگانه برآمده از دل تاریخ می‌داد. اما سوژه‌ای که در ذهن شعاردهندگان ایجاد شده بود، ریشه در شکلی از تاریخ‌نگاری دارد. نوعی از تاریخ‌نگاری نخبه‌گرا که تداوم این ایده را تاکنون ممکن کرده است.

شعار «رضا شاه روحت شاد» که در تجمعات سال گذشته شنیده می‌شد، گویا نشان از میل شعاردهندگان به حضور قهرمانی یگانه برآمده از دل تاریخ می‌داد. اما سوژه‌ای که در ذهن شعاردهندگان ایجاد شده بود، ریشه در شکلی از تاریخ‌نگاری دارد. نوعی از تاریخ‌نگاری نخبه‌گرا که تداوم این ایده را تاکنون ممکن کرده است.

در دی ماه سال گذشته در جریان اعتراضات سراسری بارها شعار «رضاشاه روحت شاد» از سوی برخی معترضان شنیده شد و چندی پیش نیز در جریان کشف یک مومیایی در شهر ری که به رضاشاه نسبت داده شد، بار دیگر نام رضاشاه را بر سر زبان‌ها انداخت؛ مردی که به اعتقاد بسیاری به یکباره از دل انبوهی بحران‌ که پس از مشروطه گریبان ایران را گرفته بود بیرون آمد اما گام به گام بر تمامی بحران‌ها یکی پس از دیگری فائق آمد. در فهم رایج، رضاشاه فیگور قهرمان ملی و سازنده ایران مدرن است، مردی که با همت والای خود و عرق ناسیونالیستی یک تنه ایران را وارد دروازه‌های تجدد و مناسبات دنیای جدید کرد و ایران را از کشوری عقب‌افتاده که غرق در هرج و مرج و مناسبات پیشامدرن بود، به کشوری نسبتاً آباد و در مسیر توسعه و دستیابی به مولفه‌های جدید قرار داد، رضاشاه امروز به نوعی نماد ایران نوین معرفی می‌شود. در این یادداشت قصد ندارم با بیان برخی واقعیت‌ها و دلایل تاریخی به نفی آنچه به رضاشاه نسبت داده می‌شود بپردازم. اینکه رضاشاه پهلوی چه ویژگی‌هایی داشت و یا در دوران سلطنت خود چه کرد و چه نکرد در منابع تاریخی بیرون از تاریخ‌نگاری رسمی پهلوی وجود دارد و قابل بررسی است. در این یادداشت می‌کوشم به اختصار به جای پرداختن به شخص رضاشاه و اقدامات او، به چگونگی شکل‌گیری ایده «رضاشاه قهرمان ملی و سازنده ایران مدرن» بپردازم؛ در واقع چه نوع تاریخ‌نگاری شکل‌گیری و تداوم این ایده را تا به امروز ممکن کرده است؟

قطعاً فهم رایج از رضاشاه که او را فیگور قهرمان ملی و سازنده ایران مدرن می‌داند با منابع تاریخ‌نگاری رسمی پهلوی نسبتی دارد. تاریخ‌نگاری رسمی واقعیت را  با توجه به خواست قدرت به گونه‌ای دیگر ترسیم می‌کند و می‌کوشد از طریق دستگاه‌های ایدئولوژیک به نشر و ترویج آن در جامعه بپردازد. حجم تاریخ‌نگاری رسمی-درباری که در دوران پهلوی چه در پهلوی اول و چه در پهلوی دوم در بازنویسی و بازتعریف تاریخ به نفع دودمان پهلوی به ویژه شخص رضاشاه در مقام ناجی ایران تولید شد و تاثیری که در اذهان عمومی از طریق کتاب‌های آموزشی و نظام آکادمیک و رسانه‌های مختلف جمعی گذاشت، به قدری زیاد است که حتی به رقم وقوع انقلاب ۵۷ و نفی تولیدات تاریخ‌نگاری رسمی پهلوی به وسیله محصولات تاریخ‌نگاری رسمی جمهوری اسلامی، همچنان رسوبات آن باقی مانده است. این رسوبات به ویژه هنگام بروز نابسامانی‌های اجتماعی و سیاسی بار دیگر از پس اذهان بیرون می‌آید و خود را در شکل شعار «رضاشاه روحت شاد» و یا به شکل‌های دیگر نشان می‌دهد. بیان واقعیت‌های دیگر درباره شخص رضاشاه و دوران سلطنت او که به واسطه تاریخ‌نگاری رسمی پهلوی به حاشیه رفته -کما اینکه تاریخ‌نگاری رسمی جمهوری اسلامی در چهار دهه مشغول به انجام این کار بود- نمی‌تواند شعار «رضاشاه روحت شاد» را برای همیشه به محاق ببرد؛ چراکه شعار «رضاشاه روحت شاد» محصول نوع دیگری از تاریخ‌نگاری –نه تاریخ‌نگاری رسمی- است که می‌توان آن را ژانر تاریخ‌نگاری نخبه‌گرا-سیاسی نامید.(۱) در تاریخ‌نگاری نخبه‌گرا-سیاسی که شیوه مرسوم و هژمونیک تاریخ‌نگاری از دوران مشروطه تا به امروز است، شکل‌گیری وقایع و رویدادهای سیاسی بیش از آنکه محصول شرایط اجتماعی و تغییر و دگردیسی‌های مختلف در حوزه‌های گوناگون باشد، ریشه در آگاهی نخبگان و فعل مردان بزرگ دارد و برهمین اساس ماهیتش «سوژه‌محور» و متکی به دگردیسی‌های آگاهی است.

در این شیوه از تاریخ‌نگاری که آثار فریدون آدمیت و سیدجواد طباطبایی تنها نمونه‌هایی از آن است، وقوع انقلاب مشروطه محصول گسست آگاهی نخبگان است؛ به‌طوری که در یک لحظه –مواجهه با غرب- در میان نخبگان و روشنفکران چرایی عقب‌ماندگی ایرانیان در برابر غرب تبدیل به یک مسئله می‌شود. گذشته ایران به ویژه حمله قبایل مختلف در دوره‌های گوناگون به عقب‌ماندگی ایران دامن زد و ایران را در باتلاق زوال و انحطاط فرو برد، بار سنگین انحطاط حرکت ایران به سمت پیشرفت را کند کرد و باعث عقب‌ماندگی ایران در قافله تمدن از غرب شد، به همین دلیل ایران باید گذشته خود را فراموش کند و به سوی آینده که چیزی جز غربی شدن حداکثری نبود حرکت کند. براساس این خوانش انقلاب مشروطه معلول گسست آگاهی نخبگان در لحظه مواجهه با غرب است که ما به ازای عینی آن از طریق کنش مردان بزرگ در سال  ۱۲۸۵ش. به وقوع پیوست. به این ترتیب گذشته تاریخی ما که از سوی نخبگان علل عقب‌ماندگی معرفی می‌شود، تبدیل به پیش تاریخ انقلاب مشروطه می‌شود که امکان وقوع انقلاب مشروطه را فراهم می‌سازد. قانون‌گرایی، تشکیل مجلس شورای ملی و تاسیس عدالتخانه نه ضرورت تغییرات اجتماعی که خواست نخبگان «فکر» و «عمل» مردان بزرگ تفسیر می‌شود.

در روایت تاریخ‌نگاری نخبه‌گرا، پس از وقوع انقلاب مشروطه، درگیری مشروطه‌خواهان به ویژه در مجلس شورای ملی با یکدیگر، مشروطه را از مسیر خود خارج می‌کند. از سوی دیگر افزایش بحران‌های اقتصادی و سیاسی و نابسامانی‌های اجتماعی و درگیری با دول خارجی منجر به زایش یک وضعیت آشفته می‌شود که ایران را تا مرز فروپاشی سرزمینی می‌برد. در این لحظه بار دیگر نخبگان که مشروطه را بیرون از مسیر آغازین خود می‌دیدند و آرمان‌های آن را بربادرفته می‌پنداشتند، خواستار روی کار آمدن فردی بودند که بتواند از بالا با توسل به یک قدرت پولادین نظم سرزمینی را حفظ و با تاسیس یک دولت مقتدر ملی، ایران را به پیشرفت و آبادانی برساند. به این ترتیب روی کار آمدن رضاشاه و تاسیس دولت ملی پهلوی خواست حاملان مشروطه و نتیجه «شکست» انقلاب مشروطه تفسیر می‌شود. در تاریخ‌نگاری نخبه‌گرا دولت پهلوی معلول گریزناپذیر شکست انقلاب مشروطه و خواست حاملان مشروطه برای تاسیس دولت ملی مقتدر بیان می‌شود. رضاشاه در مقام نجات‌دهنده با تاسیس دولت ملی شروع به رفع نابسامانی‌ها می‌کند و به تدریج تا سال۱۳۲۰ش. ایران را ‌«سامان» می‌بخشد.

در این قسم تاریخ‌نگاری نخبه‌گرا سوژه‌محور، خواست نخبگان «فکر» در کنار «عمل» مردان بزرگ بدون توجه به مطالبات مردمی و درگیری نیروهای سیاسی و اجتماعی درون جامعه، عامل اساسی و موتور پیش‌برنده تاریخ اجتماعی ایران در نظر گرفته می‌شود. بر اساس همین سبک تاریخ‌نگاری است که همه تغییرات اجتماعی و سیاسی و اصلاحات اقتصادی و… تنها در کنش‌گری سوژه‌ها خلاصه می‌شود؛ «امیرکبیر دست به اصلاحات زد»، «رضاشاه ایران را آباد کرد»، «مصدق نفت را ملی کرد»، «قوام آذربایجان را آزاد کرد»، «محمدرضا پهلوی انقلاب سفید را انجام داد». این قسم تاریخ‌نگاری تا به امروز نیز هم‌چنان دست بالا را دارد برای نمونه «محمد خاتمی پدر اصلاحات است»، «ظریف قهرمان ملی است»، «احمدی‌نژاد ایران را به نابودی کشاند»، «روحانی نجات‌دهنده ایران است». گویا تاریخ تنها در ذهن نخبگان فکر و عمل مردان بزرگ رقم می‌خورد. تاریخ‌نگاری نخبه‌گرا هرگونه کنش‌گری نیروهای اجتماعی و سیاسی و وقوع «امکان»‌ها را نادیده می‌گیرد و با یک نگاه خطی و غایت‌شناختی تنها بر سوژه‌گی نخبگان و کنش‌گری آنها تاکید می‌کند. گویا در یک لحظه (پس از شکست از قوای نظامی روسیه) عباس میرزا تصمیم می‌گیرد دست به اصلاحات بزند یا امیرکبیر می‌اندیشد که راه نجات ایران انجام اصلاحات حداکثری است و ایران نیاز به یک دولت مقتدر دارد. نخبگان و روشنفکران می‌اندیشند که ایران از دنیای غرب عقب افتاده است و باید عقب‌ماندگی خود را جبران کند، انقلاب مشروطه نتیجه اندیشه نخبگان برای رفع عقب‌ماندگی ایرانیان تفسیر می‌شود. روی کار آمدن رضاشاه نیز بیرون از این منطق سوژه‌محور قرار ندارد، رضاشاه از میان نابسامانی‌های مشروطه بیرون می‌آید و تصمیم می‌گیرد با تاسیس یک دولت مقتدر ملی، نابسامانی‌های ایران را درمان کند. در این شیوه از تاریخ‌نگاری شکل‌گیری دولت ملی ایران بیشتر از اینکه دلایل مادی داشته باشد، محصول «ایده» شکست انقلاب مشروطه از سوی حاملان آن و خواست «درونی» رضاشاه برای تاسیس یک دولت ملی مقتدر تفسیر می‌شود.

اگرچه ایران در دوران پهلوی اول تغییرات گسترده‌ای را تجربه کرد، اما برای فهم این تغییرات به جای تاکید بر کنش‌گری و خواست درونی رضاشاه باید به شرایط اجتماعی و سیاسی که ضرورت این تغییرات را امکان‌پذیر ساخت توجه کرد. قطعاً نقش رضاشاه را نمی‌توان در انجام این تغییرات نادیده گرفت اما ضرورت تغییرات نه به خواست رضاشاه که به شرایط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و… وقت ایران بر می‌گردد. این ایده که رضاشاه به یکباره برای نجات ایران از خویش برون آمد و کاری کرد و ایران را در مسیر پیشرفت قرار داد و دولت ملی را در ایران تاسیس کرد، تقلیل دگردیسی در حوزه‌های مختلف اجتماعی و سیاسی صرفاً به کنش‌گری یک سوژه است. دلایل روی کار آمدن رضاشاه و پشتیبانی از او برای تاسیس یک دولت ملی مقتدر را می‌توان در هم‌نشینی عوامل مختلفی فهمید. از جمله این عوامل، حمایت روحانیون محافظه‌کار از رضاشاه است که موقعیت اجتماعی خود و تاثیرگذاری در مناسبات قدرت سیاسی را پس از مشروطه و روی کار آمدن مشروطه‌خواهان متجدد که خواستار به حاشیه رفتن احکام دین و روحانیون بودند در معرض خطر می‌دیدند. از سوی دیگر، باید به تمایل دولت انگلیس به تاسیس یک دولت مرکزی مقتدر (به جای قدرت‌های محلی) که امکان برقراری پیمان با آن وجود داشته باشد، اشاره کرد. عامل دیگر بی‌شک ناتوانی نیروهای اجتماعی و سیاسی برای تشکیل دولت متمرکز مقتدر بود. نادیده گرفتن این موارد و دیگر عوامل، منجر به فهم نادرستی از مناسبات قدرت و درگیری‌های اجتماعی میان گروه‌های مختلف در سطح جامعه خواهد شد.

بر خلاف تاریخ‌نگاری نخبه‌گرا که بر کنش‌گری سوژه‌ها و دگردیسی‌های آگاهی تاکید می‌کند، نوعی از تاریخ‌نگاری وجود دارد که می‌توان آن را تاریخ‌نگاری انتقادی-اجتماعی نامید. این شیوه از تاریخ‌نگاری بر دگردیسی و تغییر در حوزه‌های مختلف و هم‌نشینی آنها در کنار یکدیگر در یک لحظه مشخص تاکید می‌کند که امکان شکل‌گیری یک «رویداد» را فراهم می‌سازد. تاریخ‌نگاری انتقادی-اجتماعی به نوعی تاریخ‌نگاری از پایین است و بر درگیری میان نیروهای مختلف اجتماعی و سیاسی با ویژگی‌های متنوع در شکلی‌گیری «رویداد»ها در مناسبات قدرت تاکید دارد. شکل‌گیری رویدادهای سیاسی در غیاب روابط اجتماعی میان نیروها امکان‌پذیر نیست. تاریخ‌نگاری نخبه‌گرا روابط اجتماعی در سطوح پایین -در جامعه میان توده‌های مردم- را نادیده می‌گیرد و هرگونه تغییر در مناسبات قدرت را از بالا و صرفاً در عاملیت نخبگان در نظر می‌گیرد. آن‌چه امروز هم‌چنان در حوزه تاریخ اجتماعی ایران در جایگاه هژمونیک قرار دارد همین جنس تاریخ‌نگاری نخبه‌گرا و سوژه‌محور است که عملاً در جهت خواست قدرت یعنی نادیده گرفتن عاملیت نیروهای اجتماعی و سیاسی و تاریخ‌نگاری از پایین عمل می‌کند. مادامی که تاریخ‌نگاری نخبه‌گرا (فرادستان) که نه فقط در نظام آکادمیک بلکه بیرون از آن نیز سایه سنگینی دارد، کارکرد به حاشیه بردن و نادیده گرفتن روابط اجتماعی در سطوح مختلف جامعه (از مرکز تا حاشیه) را برعهده دارد، تاریخ تنها به واسطه فکر نخبگان و عمل مردان بزرگ در قدرت نوشته می‌شود.

منبع این مطلب وب‌سایت میدان

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • بیدار

    (( به قدری زیاد است که حتی به رقم وقوع انقلاب ۵۷ و نفی تولیدات تاریخ‌نگاری رسمی پهلوی )) رقم؟ یا رغم

  • م.نظامی

    بدبخت ملتی که قهرمان ملی اش رضاخان میرپنج باشه. قاتل مبارزان راه آزادی ای چون فرخی یزدی. میرزاده عشقی و ... چطور قهرمان ملی می تونه باشه.

  • سامان

    رضاشاه رفتارهای بدی هم داشت. هرچه قدرت بیتشر شود طبیعی است که رفتار بدتر میشود. ولی سوی دیگر را هم باید دید. اثر خدمت های رضاشاه و کسانی که با او برای آبادانی و پیشرفت کشور کار میکردند را نمیشود و نباید نادیده انگاشت. نادیده هم بگیریم، مردم می بینند و قدردانی می کنند. بنظر من او در نوع خود پدیده ای استثنایی در خدمت به کشور بود. حجم و نوع خدمتهایش سرنوشت ساز بود. بسیاری از خدمت های او کسانی که با او همکاری کردند برای همگان روشن نیست. بیشتر راه و ساختمان دیده میشود. مردم داوری خود را میکنند. کینه آخوندها هم از این است که او با بعضی کارهایش بازار آنها را کساد کرد.

  • سیامک

    سوای این سه بُعد ذکر شده در بالا, در حین روزهای بحرانی, حوادثی نادر نیز اتفاق افتادند که میتوان گفت به تنهایی نتیجهء ماجرا را تغییر دادند, به قول فرنگی ها : مانند آتش سوزی سینما رکس, یا اعتصاب مطبوعات,...(به سنجش محمد قائد, این اعتصاب روزنامه ها در آن هفته ها اتفاقا بدترین اثر منفی را داشت). و البته مهمتر از ابعاد کلی و حوادث مشخصی که از ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۸ اتفاق افتاد, درک این نکته است که ما در ایران در حقیقت امر, دو انقلاب داشتیم و دو گروهبندی نامتجانس. نکته ای که متاسفانه فقط محمد قائد (از زاویه ای ژورنالیستی, تاریخی) و سر دبیر این سایت (از زاویه ای فلسفی, سیاسی) به آن اشاره می کنند. خوشبختانه تاریخ نگاری امروزه در ایران از حضور فرزانگانی مانند استاد عباس امانت و امثالهم بهره می برد. به امید روزی که یکی از این اساتید تاریخ جامع انقلاب (مرده به دنیا آمده) ۱۳۵۷ را برای ما و نسل های آتی بنویسد.

  • سیامک

    جناب جهانگرا شما کاملا صحیح می فرماید, تاریخ انقلاب ۱۳۵۷ در ایران (که با سرعتی ناباوارنه تبدیل به ضد انقلاب و سپس جهنمی برای ۴۰ سال اخیر گشت) متاسفانه هنوز نبشته نشده است. اختصارا عرض شود که برای چنین تاریخی حداقل سه ساحت می باید در نظر گرفته شود: ۱) جغرافیای-سیاسی ایران و پیامدهای آن: نفت, سلطهء انگلیس, کودتا, جنگ سرد (کوبیدن ناسیونالیست ها و چپها, در مقابل تقویت کردن گرایشات محافظه کار اسلامی), و از همه مهمتر انتگراسیون اقتصاد ایران (عمدتا صنعت نفت) در بازار جهانی و بدین ترتیب صدمه پذیری از بحران های جهانی سیستم, تاثیرات رکود اقتصادی اوایل و نیمه دههء ۷۰ میلادی در برنامه های شاه: کسر بودجه, تورم, "اتاق اصناف".....بحران مشروعیت رژیم. ۲) سیاستهای رژیم کودتا: توسعهء اقتدار منشانه از بالا به پایین, همسویی داشتن با جنگ سرد و تقویت نهاد مذهب در مقابل جبهه ملی و چپ ها (تاسیس انجمن حجتیه توسط ساواک), جشنهای ۲۵۰۰ ساله و عوض کردن تقویم کشوری, گذار به سیستم تک حزبی "رستاخیز",....بحران مشروعیت رژیم ۳) سیاستهای اپوزیسیون سلطنت: عمدتا پوپولیسم جهان سومی (۹۰% تا ۹۵% مخالفان شاه) با چند استثناء که خود قائده را ثبت می کرد. دقت کنید که هم رژیم و هم اپوزیسیون ملی و چپ و مذهبی, هر چهار تا, در بسیاری از مسلک هایی که شما ذکر می کنید (ناسیونالیزم, مذهب, جهان سوم گرایی, شخصیت استبدادی و رهبری از بالا به پایین,...) نکات بسیار مشترکی داشتند.

  • احمد

    نویسنده متنی علمی در مورد علم تاریخ نویسی بطور کلی ونوعی تاریخنگاری مرسوم در ایران و سایر کشورهای شرقیارائه کرده است ودر مورد اشخاص هم نه خیر گفته و نه شز.چگونه است که بعضیها فورا شاهرگشان باد میکند برای طرفداری یا برعکس ان. اقایان چنان اظهار عقیده میکنند که گویا همه حق در نزد خودشان است و بس.مقاله نویسنده حاوی مطلب مهمی است ولی به اختصار نوشته شده است.

  • جهانگرا

    تاریخ نگاران نخبه گرا بسیار برنقش دیکتاتوری محمد رضا شاه در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی تاکید می ورزند و توضیح نمیدهند که در آن دوران که تمام کشورهای آفریقایی، جنوب اروپا بغیر از دموکراسی مافیایی ایتالیا، شرق اروپا، کل آسیا بغیر از دموکراسی فامیلی هند و دموکراسی نیم بند ژاپن و همه آمریکای لاتین دیکتاتوری بودند، چرا فقط دیکتاتوری پهلوی دوم منجر به انقلاب شد. ضمنا همین نخبه گرایان، با وقاحت هر چه تمامتر، نقش روشنفکران دینی و غیر دینی، اسلامیستها، جهادیستها، استالینیستها ، مائوسیتها، فاشیستها و ناسیونالیستها را در انقلاب اسلامی نادیده می گیرند.

  • دکتر علی کاوانی

    رضا شاه شخص وطن پرست و خدمتگذاری بود ولی به قدرت رسیدن او محصول سیاست انگلستان برای مهار گسترش انقلاب بلشویکی به کشورهای همسایه بود و این مهمترین عامل است و بقیه عوامل همه فرعی هستند. والسلام

  • سیامک

    به اسم خود در آوردن ایده ها و پروژه های دیگران یک چیز است, امیر کبیر بودن یک چیز دیگر. البته امیر کبیر هم محدودیات خود را داشت و عاقبتش را هم دید! آدولف رضا خان هنرش همهء کارها را به نام خود تمام کردن بود. اون ارتشی هم که "ساخت" بدون شلیک گلوله ای از هم پاشید. کل سیستم راه آهن نیز ترانزیتی بود که انگلستان در ایران احتیاج داشت و در ۱۳۲۱ از آن استفاده ای بهینه کرد. زنده یاد اسلام کاظمیه در کتاب "قصه های کوچه دلبخواه" از خاطرات کودکی اش ذکر می کند, که پس از خروج "آدولف رضا خان" چگونه مردم در خیابان شعار می دادند که: "شاه دی.. گریخته, ایرانو به روس فروخته"! اینهمه "افتخار" به سازندگی در دوران "پهلوی" اول, در بهترین حالت هیچی نبود جز نوعی سوء-توسعه, شبه-توسعه, همه چیز برای دولت, هیچ برای جامعهء مدنی. از همهء اینها جزییات مهمتر, ربط چنین واقعیت هایی با علم تاریخنگاری و زاویه(های) روایتهای تاریخی ما می باشد. روشی که در این مقال بدان اشاره می شود: یعنی تاریخ با یک روایت ضد-نخبگان, غیر-نخبگان, سنخیتی دارد با سنت و روش "تاریخ های مردمی" که مورخان عظیم و غولی مانند زنده یاد "ادوارد پ. تامسون" از پیشگامان آن می باشند. مقالهء آرواند آبراهامیان در بارهء اقشار مختلف مردمی در انقلاب مشروطیت نمونه ای خوبی از این روش در تاریخنگاری ایرانی است. مورخ و کنشگر کبیر آمریکایی هاوارد زین نیز کتابی در مورد "تاریخ مردمی ایالات متهم آمریکا" نبشته است.

  • Nima Azadi

    نویسنده ی عزیز، دو گونه تاریخ نگاری را در برابر هم گذاشته و به مقایسه نشسته است که البته کار ارزنده ایست اما نکته‌ای را که ایشان گذرا مطرح کرده و از آن گذشته ا‌ند همانا تاریخ نگاری رسمی‌ دوران پهلوی است که در پلید نشان دادن هر چه بیشتر دوران پادشاهان قاجار و برجسته سازی دوران پهلوی‌ها حسابی‌ سنگ تمام گذاشته است و در نتیجه موجب شده که حتا اقدامات مثبت دوران قاجاری کاملا نادیده گرفته شود و ذهنیتی به وجود آید که تنها منجی کبیر ایران، رضا شاه است که جامعه ی ایران را از دوران قرون وسطی به دوران مدرن هدایت کرده است. در حالی‌ که به شهادت اسناد تاریخی‌ بیشتر اقدامات نوسازی ایران و یا به بیان دیگر، پروژه ی مدرنیزاسیون تقلیدی کشور، از دوران قاجاریه و بویژه دوره ی‌های ناصر الدین شاه و مظفر الدین شاه آغاز شده که البته رضا شاه به آن‌ها شتاب بیشتری داده و یا به گسترش آن‌ها همت گمارده است. جا دارد که به دوران قاجاریه علیرغم بی‌ کفایتی‌های پادشاهان این سلسله، واقع بینانه نگریسته شود تا ما را هر چه بیشتر از تاریخ نگاری ایدئولوژیک دور کرده و به تاریخ نگاری علمی‌ نزدیک کند.

  • Arman

    مقاله شما به نتایج و عملکرد رضا شاه نگاهی نداشت. همه جای دنیا کارنامه دولت ها را نهایتا به قدرتمندترین فرد نسبت می دهند. اینکه چرا رضا شاه در اذهان مانده به خاطر کارنامه اوست و شما بهتر بود به درستی و نادرستی آنها می پرداختید. اینکه آیا آنچه به او در مورد موفقیتش نسبت می دهند حاصل تصمیمات او بوده است یا خیر و تا چه اندازه؟

  • آذران

    مردم کارهای رضاشاه را می بینند و شعار میدهند. تنها شعار هم نیست. این که خود می بینم و می شنوم از او بنیکی یاد میشود و میگویند خدا بیامرزد. جالب است که در باره پسرش اینهمه خوب گفته نمیشود. از بسیاری از کارهای او هم خبر ندارند. زیرا از نوع مادی نیست. برای مثال دانشگاه تنها در و دیوار و ساختمان نیست، سازمان و نیروهای مختلف میخواهد. کارهای فرهنگی و سازمان و تشکیلات و پرورش نیرو و بسیاری کارهای دیگر هم بوده. کشوری که رضاشاه تحویل گرفت را باید با کشوری که تحویل داد مقایسه کرد، با امکانات و پول و فرصت زمانی کمی که داشت، در زمانی که آن همه ناامنی بود، در برابر پول و امکانات و ابزار و فرصتی که بعدها در اختیار حاکمان بود. بی سواد بود، نفهم بود، هرچه بود نتیجه کارش را با آنچه در اختیار داشت با نتیجه کار باسوادها و فهمیده ها و خوبها با همه امکانات و فرصتی که داشتند بسنجیم و داوری کنیم. رضاشاه هم تنها نبود. کسانی همکار او بوده اند. یادشان بخوبی و روحشان شاد. هرجا که مردم قدم میگذارند کارهای اورا که می بینند، بنیادی است و در زندگی مردم اثر مثبت دارد. هنوز کارهای وی چشمگیر است. با اینکه در زمانی که او بر سرکار آمد(آنهم در مدت حدود 16 سالی که ماند) این همه تحصیلکرده و پول نفت نبود، اینهمه ابزار و امکانات آبادانی نبود، این همه نیروی متخصص نبود. البته او خطاهایی هم داشت. در این بحثی نیست. ولی در جمع کارها و اثرهای مثبتش چشمگیر است. او بر سرنوشت این ملت اثرهای مثبت درخشانی گذاشته که همچنان مردم می بینند و از آن بهره مندند. این ربطی به شیوه تاریخ نویسی ندارد.

  • فرزین

    بنظرم اگر مردم شعار رضاشاه روحت شاد سر دادند، این شعار را جوانانی سر دادند که بیشتر متولد دهه شصت هستند و مطالعه‌ای درخصوص زمان رضا شاه ندارند. هدف از این شعار تنها گفتن این واقعیت است که جمهوری ولایت فقیه با ناکارآمدی، فساد، و استبدادش، روی پادشاهی دیکتارتور را سفید کرد. این در فرهنگ مردم ماست که هرزمان فردی بدتر در جایی ظهور و نمود پیدا کرده مردم در اصطلاح عامیانه گفته‌اند "باز خدا پدر او را بیامرزد که حداقل او ....نبود!" اما این سخن دلیل بر درستکاری شخص قبلی نیست! و به حق چنین است، پهلوی دوم گرچه انسانی ایراندوست بود، ولی مطابق با تمام معیارهای جامعه مدنی، ایشان دیکتاتوری مستبد بود، اما ایراندوستی او هرگز اجازه نداد که خیانتهایی که این نظام ولایت فقیه به کشور کرده را انجام دهد (اما درخصوص رفتار با مردم و خیانت به مردم هر دو با درجاتی به مردم ایران خیانت کردند). به شخصه این نگرانی گروهها واحزاب مختلف از روی کار آمدن نظام سلطنتی را بسیار بی‌مورد می‌بینم. حتی اگر قرار باشد آمریکا به ایران حمله کند و نسل سوم پهلوی‌ها را بر ایران حاکم کند باز نظام جدید، لزوماً، نظامی سلطنتی نخواهد بود. ما مردم ایران بدنبال یک حکومت فدرال ـ دمکراسی هستیم و هرگز خواهان یک حکومتی که یک فرد در رأس آن برای هشتاد میلیون تصمیم‌گیری کند نیستیم. و تمام گروهها و جناحها باید این را بدانند که حاکم کردن هر گروه و جناحی (به شکل غیر دمکراتیک) بر مردم ایران رفتن در دور باطل استبداد و خونریزی و خیانت به ایران است. و مردم ایران از این تفکر بیزار و منزجر هستند. پس لطفا این دعوای احمقانه حیدری نعمتی را تمام کنید و "اگر واقعا برای ایران دل می سوزانید" دست در دست دیگر هموطنانتان بگذارید تا کشورمان را از نو بسازیم.

  • حسن

    تجلیل از شخص سرکوبگر ودیکتاتوری مثل رضا شاه که آدمی بی سواد و نفهم ، معتاد و دایم اخمر مایه تاسف است. اگر تحلیل درستی می خواهی داشته باشی بایداز نظرات افراد با سلیقه های مختلف فکری را در میان بگذاری .

  • جهانگرا

    این نگاه نخبه گرا نه فقط در تاریخ نگاری، بلکه در صحنه سیاسی ایران نیز نقشی تعیین کننده دارد. همگی شاهد هستیم که طیفهای گوناگون سیاسی و اینتلیجنسیای برون مرزی چگونه هرچهار سال یکبار همه اختلافات صوری خود را کنار گذاشته و متحدا مردم ایران را برای بدتر نشدن وضعیت، به انتخاب کاندیدای مطلوب پیشوا ترغیب می کنند. در صورت عدم انتخاب کاندیدای مطلوب، اینتلیجنسیای مذهبی تبلیغ می کند اسلام و تشیع عزیز به خطر می افتد. چپها و استالینیتستها تبلیغ میکنند که جبهه امپریالیسم ستیز عزیز تضعیف می شود. ملییون تبلیغ می کنند ایران عزیز تجزیه می شود. ملی مذهبی ها تبلیغ می کنند آمریکا حمله می کند. اصلاح طلبان تبلیغ می کنند ایران عزیز سوریه ایی می شود. اصول گرایان با تبلیغ منفی القا می کنند که ایرانیان عزیز را کهریزکی می کنند. خلاصه برای ارضای اپوزیسیون و اینتلیجنسیای عزیز، ایرانیان باید تا ظهور امام زمان عج اللله تعالی فرجه الشریف ،‌منویات آنان را اجرا کنند‌و این نظام مقدس را تحمل نمایند.

  • علی کوهی

    شما کی میخواهید بزرگ شده و دست از تکرار دروغهای بریتانیا در مورد رضاشاه بزرگ بردارید . اگر رضا شاه و کلا پهلوی ها نبودند الان در وضعی شبیه افغانستان و سومالی شاید هم بدتر بسر میبردید . و شما که روحانیت سنتی را محکوم میکنید باید بگویم ایکاش اینها محافظه کار باقی مانده بودند و در سیاست دخالت نمی کردند . درود بر پهلوی ها

  • دکتر علی کاوانی

    نویسنده محترم در این مقاله تلاش نمود تا تاریخ نویسی نخبه کرا را نفی کند و تاریخ نویسی بر مبنای سیاسی و اجتماعی را توصیه کند ولیکن خود نتوانست دلایل سیاسی اجتماعی رضا شاه را را شرح دهد و به دو جمله بسیار کوتاه بسنده کرد که یکی از انها این بود که انگلستان میخواست یک دولت مرکزی در ایران باشد که بتواند با ان پیمان ببندد که نکته ای کاملا فرعی و بی اهمیت است. مهمترین دلیل بر سر کار امدن رضاشاه انقلاب بلشویکی در روسیه و تصمیم انگلستان برای اصلاحات سیاسی اجتماعی در کشورهای پیرامون اتحاد جماهیر شوروی برای جلوگیری از سرایت این انقلاب به کشورهای دیگر بود و عوامل دیگر همه فرعی بودند. پیچیده سخن گفتن و غامض نمودن یک سخن و تکرار چندین و چند باره ان در یک مقاله و ناتوانی از ارایه تحلیل جایگزین روش مناسبی نیست

  • سیامک

    با سپاس از این مقال روشنگر, خصوصا زاویه و دیدگاه نوینِ غیر-نخبگان, ضد-نخبگان در علم تاریخ نگاری ایرانی. در رابطه با تاریخ آن دوران: انقلاب مشروطیت و شکستش, ظهور و صعود رضا میر پنج,....شاید بد نباشد که به دو مورد توجه مخصوص شود. یکی جنبش بابیه و پیوند آن با انقلاب مشروطیت, و دیگری رابطه ای آدولف رضا خان با سلطهء انگلیس, سید ضیا و امثالهم. که این دو پیوستگی و مقارنت به نوعی کاملا متضاد یکدیگر هستند. اولی بیانگر جنبشی بومی, اصیل (autochthonous ) و مترقی, و دیگری پروژهء استعمار در ایران. اشاره به حمایت روحانیون از سلطنت "پهلوی" نیز واقعیتی است که اکثر اوقات اندک یا هیچ اشاره ای بدان نمی شود. "حمایت روحانیون محافظه‌کار از رضاشاه ...که موقعیت اجتماعی خود و تاثیرگذاری در مناسبات قدرت سیاسی را پس از مشروطه و روی کار آمدن مشروطه‌خواهان متجدد که خواستار به حاشیه رفتن احکام دین و روحانیون بودند در معرض خطر می‌دیدند." ------------------------------------ در ضمن هما ناطق مقالهء جالبی در مورد "خاستگاه روحانیون شیعه در تاریخ معاصر ایران" در نشریهء الفبا داشت.