ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

توماس مان و اضمحلال فرهنگی در آستانه قرن بیستم

<p>حسین نوش&zwnj;آذر- می&zwnj;گویند وقتی توماس مان در دوازدهم نوامبر ۱۹۲۹ اطلاع پیدا کرد که نوبل ادبی به رمان &quot;بودنبروک&quot; تعلق گرفته، مأیوس و عصبانی شد. او مطمئن بود که در آن سال جایزه نوبل را دریافت می&zwnj;کند، اما امید داشت که این جایزه را به خاطر رمان &quot;کوه جادو&quot; به او اهداء کنند.</p> <!--break--> <p>می&zwnj;بینیم که انسان همواره دلیلی برای رنجش خاطر و ناراحتی می&zwnj;یابد و رنجش و یأس ما را پایانی نیست. اما این را هم باید در نظر داشت که توماس مان و نویسندگانی مانند او را نمی&zwnj;توان با نویسندگان کنونی مقایسه کرد. او و هم&zwnj;نسلانش در آغاز قرن بیستم پر از غرور بودند و &quot;روایت داستانی&quot; هنوز عمومیت پیدا نکرده بود و در حلقه نخبگان شکل می&zwnj;گرفت. هرچند که نشانه&zwnj;هایی از اضمحلال فرهنگی دیده می&zwnj;شد و توماس مان هم در مجموعه آثارش همین موضوع را دستمایه قرار داده است.</p> <p>&nbsp;</p> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20123101_thomas_mann_nushazar.mp3"><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon_14.jpg" /></a><br /> &nbsp;</p> <p>در مجموعه برنامه&zwnj;های ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه که با هومر آغاز شد و با فیلیپ راث به پایان می&zwnj;رسد، امروز به توماس مان، روایتگر اضمحلال فرهنگی در آستانه قرن بیستم می&zwnj;پردازیم.</p> <p>&nbsp;</p> <p>&quot;بودنبروک&quot; نخستین رمان توماس مان است. توماس مان در سال ۱۹۰۱این رمان را در رم نوشت. در آن زمان او با برادرش، هاینریش مان در نزدیکی&zwnj;های رم سکونت داشت. نخستین جلد از این رمان دو جلدی در سال ۱۹۰۱ منتشر شد، اما خوانندگان چندان اقبالی به آن نشان ندادند. دو سال بعد که این دو جلد در یک مجلد انتشار پیدا کرد، در رسانه&zwnj;ها بازتاب گسترده پیدا کرد و خوانندگان هم متوجه این اثر شدند. بودنبروک داستان زوال و فروپاشی خانواده یک بازگان لوبکی&zwnj;ست و شخصیت&zwnj;های آن مابه&zwnj;ازای بیرونی دارد. <br /> &nbsp;</p> <blockquote> <p>&nbsp;<img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/thmannu02.jpg" />نخستین رمان توماس مان</p> </blockquote> <p>لوبک شهری&zwnj;ست در شمال آلمان و زادگاه توماس مان هم هست. به همین جهت &quot;بودنبروک&quot; در لوبک هیاهوی زیادی ایجاد کرد. توماس مان چه در این رمان و چه در آثاری که بعدها آفرید، از جمله در &quot;کوه جادو&quot; اصولاً شرح&zwnj;حال نویسی (بیوگرافی) را با روایت داستانی درهم&zwnj;می&zwnj;آمیزد. در بودنبروک او تلاش کرده بود پرتره&zwnj;ای از جامعه بازرگانان لوبک به دست دهد و طبعاً شخصیت&zwnj;هایش را از میان اشخاصی که می&zwnj;شناخت و با بعضی&zwnj;هاشان حتی آمد و شد داشت برگزیده بود، اما شرح حال آنها را با داستان&zwnj;های خیالی درآمیخته بود. این موضوع تا آن حد درین کتاب برجسته بود که یک کتابفروش لوبکی برای بازارگرمی فهرستی تهیه کرده بود از شخصیت&zwnj;های این کتاب و از مقایسه با شخصیت&zwnj;های شناخته شده در لوبک هویت واقعی قهرمانان و ضد قهرمانان داستان را آشکار کرده بود.</p> <p>&nbsp;</p> <p>علاوه بر سبک که از درهم&zwnj;آمیزی شرح&zwnj;حال&zwnj;نویسی با &quot;تخییل&quot; (فیکشن) پدید می&zwnj;آمد، در همین کتاب، در &quot;بودنبرک&quot; مهم&zwnj;ترین موضوع آثار توماس مان هم به چشم می&zwnj;خورد: فروپاشی اجتماعی در آغاز قرن بیستم. این موضوع در آثار دیگر توماس مان هم مدام تکرار می&zwnj;شود. مهم&zwnj;ترین درونمایه &quot;مرگ در ونیز&quot;،&quot;دکتر فاوستوس&quot; و &quot;اعترافات کلاهبرداری به نام فلیکس کرول&quot; همین افول و زوال فرهنگی&zwnj;ست در آستانه گذار از قرن نوزدهم به قرن بیستم. <br /> &nbsp;</p> <p>توماس مان هم&zwnj;جنسگرا بود، اما او که با دختری از یک خانواده بسیار مرفه ازدواج کرده بود، هرگز به همجنسگرایی&zwnj;اش اعتراف نکرد. این زندگی جنسی سرکوب&zwnj;شده و دوگانه باعث شده که جوانان نوبالغ خوش آب و رنگ به آثار او راه پیدا کنند و نویسنده به آنها تمایلاتی نشان دهد. توجه پنهان و آشکار به &quot;اروس&quot; و اندیشه مرگ در آثار توماس مان بسیار برجسته است. این دو عامل در خدمت به بیان درآوردن زوالی&zwnj;ست که با به قدرت رسیدن نازی&zwnj;ها و تشکیل امپراطوری سوم در آلمان شتاب گرفت و نویسنده را واداشت که وطنش را از ترس جان ترک کند و به آمریکا بگریزد.<br /> &nbsp;</p> <p>توماس مان نظرگاه را در داستانش مدام تغییر می&zwnj;دهد. در داستان&zwnj;های او یک صدای تفسیرگر هم به گوش می&zwnj;رسد که بی&zwnj;تردید صدای خود نویسنده است. این صدا معمولاً داستان را با چاشنی طنز و مطایبه به نتیجه مطلوب می&zwnj;رساند. &quot;طنز توماس مان&quot; در ادبیات آلمان شهرت زیادی دارد و یک سبک کاملاً مستقل در داستان&zwnj;نویسی آلمان به شمار می&zwnj;آید.</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p>&nbsp;<img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/thmannu03.jpg" />کوه جادو، توماس مان</p> </blockquote> <p>توماس مان برخلاف روشنفکرانی مانند گوتفرید بن و هایدگر با امپراطوری سوم و با هیتلر همراهی نکرد و با هیتلر از در مخالفت درآمد. در سال ۱۹۳۳ پلیس حکم حبس خانگی توماس مان را صادر کرد. مان در آن زمان همراه با همسرش کاتیا در خارج از آلمان به&zwnj;سر می&zwnj;برد. آنها که از این حکم مطلع شدند، به آلمان برنگشتند و ناگزیر به آمریکا مهاجرت کردند. توماس مان در سال&zwnj;های تبعید هرگز نتوانست خود را با جامعه آمریکا تطبیق دهد، اما از آلمان هم بیزار شده بود. او از طریق رادیو با هموطنانش صحبت می&zwnj;کرد و آنها را به مبارزه با فاشیست&zwnj;ها برمی&zwnj;انگیخت. صدای او که خطاب به هموطنانش می&zwnj;گوید: &quot;شنوندگان آلمانی، سلام&quot; هنوز در یادها باقی مانده است. آلمانی&zwnj;ها اغلب وقتی که می&zwnj;خواهند بگویند کسانی هم بودند که با هیتلر مخالفت کردند، از توماس مان هم مثال می&zwnj;آورند. <br /> &nbsp;</p> <p>بعد از پایان جنگ جهانی دوم توماس مان که رابطه پرتنشی با آلمان و با آلمانی&zwnj;ها و با فرهنگ فاشیست&zwnj;پرور در این کشور داشت، به وطنش برنگشت. در دویستمین زادروز گوته، در سال ۱۹۴۹، توماس مان از آمریکا دل کند، به اروپا برگشت و در سوئیس با همسرش زندگی آرامی را در پیش گرفت. <br /> از توماس مان در مجموع هشت رمان، ۳۰ داستان بلند (نوول)، چندین نمایشنامه رادیویی و مجموعه&zwnj; عظیم و قابل مطالعه&zwnj;ای از روزنوشت&zwnj;های او به یادگار مانده است. <br /> &nbsp;</p> <p>در همین زمینه:<br /> <a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/3511"> ::ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه، حسین نوش&zwnj;آذر، دفتر خاک، رادیو زمانه::</a></p> <p>&nbsp;</p> <p><u>&nbsp; ویدئو: برای آشنایی با این برنامه رادیویی می&zwnj;توانید ویدئو زیر را تماشا کنید</u></p>

حسین نوش‌آذر- می‌گویند وقتی توماس مان در دوازدهم نوامبر ۱۹۲۹ اطلاع پیدا کرد که نوبل ادبی به رمان "بودنبروک" تعلق گرفته، مأیوس و عصبانی شد. او مطمئن بود که در آن سال جایزه نوبل را دریافت می‌کند، اما امید داشت که این جایزه را به خاطر رمان "کوه جادو" به او اهداء کنند.

می‌بینیم که انسان همواره دلیلی برای رنجش خاطر و ناراحتی می‌یابد و رنجش و یأس ما را پایانی نیست. اما این را هم باید در نظر داشت که توماس مان و نویسندگانی مانند او را نمی‌توان با نویسندگان کنونی مقایسه کرد. او و هم‌نسلانش در آغاز قرن بیستم پر از غرور بودند و "روایت داستانی" هنوز عمومیت پیدا نکرده بود و در حلقه نخبگان شکل می‌گرفت. هرچند که نشانه‌هایی از اضمحلال فرهنگی دیده می‌شد و توماس مان هم در مجموعه آثارش همین موضوع را دستمایه قرار داده است.

در مجموعه برنامه‌های ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه که با هومر آغاز شد و با فیلیپ راث به پایان می‌رسد، امروز به توماس مان، روایتگر اضمحلال فرهنگی در آستانه قرن بیستم می‌پردازیم.

"بودنبروک" نخستین رمان توماس مان است. توماس مان در سال ۱۹۰۱این رمان را در رم نوشت. در آن زمان او با برادرش، هاینریش مان در نزدیکی‌های رم سکونت داشت. نخستین جلد از این رمان دو جلدی در سال ۱۹۰۱ منتشر شد، اما خوانندگان چندان اقبالی به آن نشان ندادند. دو سال بعد که این دو جلد در یک مجلد انتشار پیدا کرد، در رسانه‌ها بازتاب گسترده پیدا کرد و خوانندگان هم متوجه این اثر شدند. بودنبروک داستان زوال و فروپاشی خانواده یک بازگان لوبکی‌ست و شخصیت‌های آن مابه‌ازای بیرونی دارد.
 

 نخستین رمان توماس مان

لوبک شهری‌ست در شمال آلمان و زادگاه توماس مان هم هست. به همین جهت "بودنبروک" در لوبک هیاهوی زیادی ایجاد کرد. توماس مان چه در این رمان و چه در آثاری که بعدها آفرید، از جمله در "کوه جادو" اصولاً شرح‌حال نویسی (بیوگرافی) را با روایت داستانی درهم‌می‌آمیزد. در بودنبروک او تلاش کرده بود پرتره‌ای از جامعه بازرگانان لوبک به دست دهد و طبعاً شخصیت‌هایش را از میان اشخاصی که می‌شناخت و با بعضی‌هاشان حتی آمد و شد داشت برگزیده بود، اما شرح حال آنها را با داستان‌های خیالی درآمیخته بود. این موضوع تا آن حد درین کتاب برجسته بود که یک کتابفروش لوبکی برای بازارگرمی فهرستی تهیه کرده بود از شخصیت‌های این کتاب و از مقایسه با شخصیت‌های شناخته شده در لوبک هویت واقعی قهرمانان و ضد قهرمانان داستان را آشکار کرده بود.

علاوه بر سبک که از درهم‌آمیزی شرح‌حال‌نویسی با "تخییل" (فیکشن) پدید می‌آمد، در همین کتاب، در "بودنبرک" مهم‌ترین موضوع آثار توماس مان هم به چشم می‌خورد: فروپاشی اجتماعی در آغاز قرن بیستم. این موضوع در آثار دیگر توماس مان هم مدام تکرار می‌شود. مهم‌ترین درونمایه "مرگ در ونیز"،"دکتر فاوستوس" و "اعترافات کلاهبرداری به نام فلیکس کرول" همین افول و زوال فرهنگی‌ست در آستانه گذار از قرن نوزدهم به قرن بیستم.
 

توماس مان هم‌جنسگرا بود، اما او که با دختری از یک خانواده بسیار مرفه ازدواج کرده بود، هرگز به همجنسگرایی‌اش اعتراف نکرد. این زندگی جنسی سرکوب‌شده و دوگانه باعث شده که جوانان نوبالغ خوش آب و رنگ به آثار او راه پیدا کنند و نویسنده به آنها تمایلاتی نشان دهد. توجه پنهان و آشکار به "اروس" و اندیشه مرگ در آثار توماس مان بسیار برجسته است. این دو عامل در خدمت به بیان درآوردن زوالی‌ست که با به قدرت رسیدن نازی‌ها و تشکیل امپراطوری سوم در آلمان شتاب گرفت و نویسنده را واداشت که وطنش را از ترس جان ترک کند و به آمریکا بگریزد.
 

توماس مان نظرگاه را در داستانش مدام تغییر می‌دهد. در داستان‌های او یک صدای تفسیرگر هم به گوش می‌رسد که بی‌تردید صدای خود نویسنده است. این صدا معمولاً داستان را با چاشنی طنز و مطایبه به نتیجه مطلوب می‌رساند. "طنز توماس مان" در ادبیات آلمان شهرت زیادی دارد و یک سبک کاملاً مستقل در داستان‌نویسی آلمان به شمار می‌آید.

 کوه جادو، توماس مان

توماس مان برخلاف روشنفکرانی مانند گوتفرید بن و هایدگر با امپراطوری سوم و با هیتلر همراهی نکرد و با هیتلر از در مخالفت درآمد. در سال ۱۹۳۳ پلیس حکم حبس خانگی توماس مان را صادر کرد. مان در آن زمان همراه با همسرش کاتیا در خارج از آلمان به‌سر می‌برد. آنها که از این حکم مطلع شدند، به آلمان برنگشتند و ناگزیر به آمریکا مهاجرت کردند. توماس مان در سال‌های تبعید هرگز نتوانست خود را با جامعه آمریکا تطبیق دهد، اما از آلمان هم بیزار شده بود. او از طریق رادیو با هموطنانش صحبت می‌کرد و آنها را به مبارزه با فاشیست‌ها برمی‌انگیخت. صدای او که خطاب به هموطنانش می‌گوید: "شنوندگان آلمانی، سلام" هنوز در یادها باقی مانده است. آلمانی‌ها اغلب وقتی که می‌خواهند بگویند کسانی هم بودند که با هیتلر مخالفت کردند، از توماس مان هم مثال می‌آورند.
 

بعد از پایان جنگ جهانی دوم توماس مان که رابطه پرتنشی با آلمان و با آلمانی‌ها و با فرهنگ فاشیست‌پرور در این کشور داشت، به وطنش برنگشت. در دویستمین زادروز گوته، در سال ۱۹۴۹، توماس مان از آمریکا دل کند، به اروپا برگشت و در سوئیس با همسرش زندگی آرامی را در پیش گرفت.
از توماس مان در مجموع هشت رمان، ۳۰ داستان بلند (نوول)، چندین نمایشنامه رادیویی و مجموعه‌ عظیم و قابل مطالعه‌ای از روزنوشت‌های او به یادگار مانده است.
 

  ویدئو: برای آشنایی با این برنامه رادیویی می‌توانید ویدئو زیر را تماشا کنید

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • نادر

    <p>تیتر این نوشته &quot; توماس مان و اضمحلال فرهنگی&zwnj; در قرن بیستم &quot; هست، اما در سراسر متن حتی یک جمله هم دربارهٔ این موضوع دیده نمیشود. به نظر می&zwnj;رسه که نویسنده از سر اجبار به پیگیری این مجموعه نوشته&zwnj;ها و نظم بخشیدن تاریخی&zwnj; به آنها به نویسنده&zwnj;ای مثل توماس مان رسیده اما یا به علت عدم شناخت کافی&zwnj; یا بی&zwnj; حوصلگی یا هر علت دیگر، کار را &quot; سمبل &quot; کرده. ضمنا بخش مربوط به &quot;اروس&quot; ( به عنوان یکی&zwnj; از تمهای مرکزی داستان &quot; مرگ در ونیز &quot; )، به نحو بسیار ناشیانه&zwnj;ای با همجنسگرایی توماس مان پیوند خورده و در این میان، تنها چیزی که غایب در صحنه است همان چیزیست که دقیقا باید در مرکز صحنه باشد: اضمحلال فرهنگی&zwnj; یا به عبارت دقیقتر فروپاشی ارزش&zwnj;های مدرن که بهترین بستر خود را در جهان آلمانی&zwnj; زبان آن روزگار یافت ( کافیست اثر دو نویسندهٔ اتریشی&zwnj; معاصر توماس مان، یعنی&zwnj; روبرت موزیل و هرمان بروخ را شاهد آوریم _ که شاهکار اولی&zwnj;، تحسین توماس مان را بر می&zwnj;&zwnj;انگیخت). ضمنا خواننده&zwnj; فارسی زبان با آثار مان نا آشنا نیست؛ از جمله دو رمان &quot; مرگ در ونیز &quot; و &quot; کوه جادو&quot; توسط حسن نکوروح _ که متخصص ادبیات آلمانیست _ به فارسی ترجمه شده اند که آقای نوش آذر، برخلاف نوشته&zwnj;های قبلی&zwnj;، به آنها هیچ اشاره&zwnj;ای نکرده است. با چنین اوصافی، بهتر نیست خوانندگان یا شنوندگان این مجموعه برنامه، به جای توشه برداشتن از &quot; ده دقیقه ادبیات غرب &quot;، به سراغ آسان&zwnj;ترین منابع موجود ( و از جمله ویکیپدیا) بروند؟</p> <p>-----------------------------------</p> <p>خواننده گرامی، با تشکر از شما که وقت گذاشتید و نظرتان را به من گفتید. توضیح می&zwnj;دهم که این مجموعه برنامه&zwnj;ها، در چارچوب یک برنامه رادیویی&zwnj; با زبان ساده و در حد حداکثر یک هزار کلمه تهیه می&zwnj;شود . طبعاً و جبراً با یک نقد یا یک جستار ادبی تفاوت دارد. چنانچه جنابعالی مایل&zwnj;اید به طور عمیق&zwnj;تر و موشکافانه&zwnj;تری با توماس مان و آثارش آشنا شوید، منابع دانشگاهی متعددی در دسترس قرار دارد. به همه دوستان علاقمند به ادبیات داستانی جهان یادآوری می&zwnj;کنم که این برنامه طبق تعریفی که از آن در دست داریم، مخاطب عام و جوانان و نوجوانان علاقمند به ادبیات داستانی جهان را در نظر دارد و همچنین در گزینش نویسندگان دقت می&zwnj;کنیم که دست&zwnj;کم یکی از ویژگی&zwnj;های آنان برای خواننده ایرانی جالب و از برخی لحاظ آموزنده باشد. طبعاً خوانندگان ما در ایران با آثار بسیاری از نویسندگان غربی از جمله توماس مان و هاینریش مان آشنا هستند. هدف ما اما در این برنامه&zwnj;ها معرفی ترجمه&zwnj;ها نیست، هرچند که مترجمان سختکوش و با انگیزه در ایران فراوان&zwnj;اند. با احترام به شما و دیگر خوانندگان و شنوندگان این مجموعه برنامه&zwnj;ها: حسین نوش&zwnj;آذر</p> <p>&nbsp;</p>

  • کاربر مهمان

    من مدتی است با این مجموعه برنامه آشنا شده ام. . البته چه خوب است که یک نفر از کسانی که به برنامه دقت داشته اند و مشخصا آگاه هستند نظر خود را به گونه ای اعلام کرده اند که هم پاسخ آقای نوش آذر و هم نوشته آن خواننده ،خود بحثی باارزشی شده. ولی فکر می کنم در نقد برنامه توسط کاربر کمی کم لطفی شده و سخت گیری ایشان متناسب با برنامه نیست.

  • فرفر

    احتمالا خیلی نکات دیگر هم در مورد توماس مان قابل ذکر بود از مان انتشار رمان خانواده بودنبروک 1901 الی 1925 بیش از 50 برار تجدید چاپ شد اینکه وقتی ویل دورانت در جلسه باشگاه نوسندگان در آمریکا به او می گوید می خواهد کتابی در مورد تاریخ بنویسد نه مشخص نباشد آن را یک مسیحی یا کلیمی یا مسلمان نوشته است با کنایه به او می گوید شما باید ملحد باشید. شاید نظر توماس مان در مورد موسقی واگنر که آنرا از بعضی نظر ها داروی مخدری ارتجاعی میدانست بخصوص از اینکه فهمید هیتلر اپرای حلقه واگنر را با شور و شوق تحسین میکرده و یا نظزش در مورد نیچه و شوپنهاور در مورد تائید کارهای روزولت که ریس جمهور شده بود برنامه راه نو او را پذیرفتن مسالمت آمیز عناصر سوسیالیسم توسط آمریکا میدانست و اینکه در دوره مکارتی 1947 در حالی که در سال 1944 تبعه آمریکا شده بود به عنوان هوادار شوروی ترک کرد و به اروپا برگشت در ضمن هیچ اشاره ای به داستان یوسف و برادرانش نشد و بیساری از نکات دیگر ولی البته فکر کنم با هدف تهیه این مجموعه که در مدت کوتاه چند دقیقه ای و یا حداکثر 1000 کلمه قرار است تهیه شود بیشتر از این امکان پذیر نبوده است در هر صورت قایل قدر دانی است شاید فتح بابی برای علاقه مندان برای مطالعه بیشتر شود.