ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

«آن سوی باور»ِ نایپل: سیر اسلام در میان مسلمانان غیر عرب

«آن سوی باور» نوشته نویسنده فقید برنده نوبل ادبی به شرح مشاهدات او از چهار کشور اسلامی از جمله ایران اختصاص دارد. مجید نفیسی این کتاب را بررسی کرده است.

وی اس نایپل برنده جایزه ادبی نوبل و نویسنده فقید هندی‌تبار زاده ترینیداد و لندن‌نشین در سال ۱۹۷۹ سفری به چهار کشور مسلمان غیر عرب اندونزی، ایران، پاکستان و مالزی کرد و مشاهدات خود را درباره خیزش جنبش‌های اسلامی در آن کشورها در کتابی به نام "در میان اهل باور" (Among The Believers) گرد آورد. شانزده سال بعد همین نویسنده مجدداً سفری به این چهار کشور می‌کند و تحول جنبش‌های اسلامی را در آنجا مورد بررسی قرار می‌دهد و در کتابی به نام "آن ‌سوی باور: سیر اسلام در میان نومسلمانان" (Beyond Belief: Islamic Excursion Among The Converted People) در سال ۱۹۹۸ منتشر می‌سازد. این کتاب را خواندم و آن را در پیوند با مسایل جاری در ایران و خاورمیانه مفید یافتم. خوشبختانه نویسنده در این کتاب جابه جا دست به مقایسه تحولات سال ۹۵ نسبت به سال ۷۹ زده و از این رو خواندن کتاب دوم را در گرو کتاب اول قرار نداده است.

وی اس نایپل، نویسنده‌ فقید بریتانیایی برنده نوبل ادبی

وی اس نایپل مشاهدات خود را به سبک معمول سفرنامه‌نویسان ننوشته، بلکه هر بخش را اساساً به سرگذشت افراد معینی اختصاص داده و کوشیده است تا با ذکر زندگی آنها در گذشته و حال، شمه‌ای از موقعیت اجتماعی هر قلمرویی را توضیح دهد. به عنوان مثال در بخش مربوط به ایران، هنگام دیدار با صادق خلخالی درمی‌یابیم که پدر او کشاورز بوده، خودش در کودکی چوپانی می‌کرده و سر گوسفندها را می‌بریده، در سال ۷۹ سر انسان‌ها را می‌برد و حالا در سال ۹۵ به دور از هیاهوی انقلابی پس از سکته قلبی در خانه کوچکش در قم خلوت گزیده و نایپل را به دیدار از حسینعلی منتظری تشویق می‌کند. این شیوه سفرنامه‌نویسی به کار اصلی نویسنده که همانا نگارش داستان می‌باشد نزدیک است و نویسنده آن را "مدیریت روایت" می‌خواند. با این وجود کتاب از کمبود ویرایش رنج می‌برد و در بسیاری موارد، مطالب تکرار می‌شود و خواننده احساس می‌کند که با یادداشت‌های اولیه نویسنده روبروست. به علاوه خودداری نایپل  از بیان احساسات شخصی خود، نوشته او را از عینیت‌گرایی سردی برخوردار کرده است. این نقیصه در فصل مربوط به پاکستان از همه کمتر به چشم می‌خورد زیرا نویسنده جا به جا میان سنت‌ها و مراسم مردم با آنچه خود در کودکی در میان مهاجران هندی در ترینیداد تجربه کرده است همانندی می‌یابد.

وی اس نایپل، "آن ‌سوی باور: سیر اسلام در میان نومسلمانان"

گریز از "من" و حدیث نفس، خصیصه‌ای‌ست که در داستان‌ها و رمان‌های نایپل  نیز به چشم می‌خورد اما به قول نویسنده فرانسوی آلن روب گری‌یه هر نوشته‌ای علی‌رغم میل نویسنده آن، سرگذشت او را در خود منعکس می‌کند و احتراز از خاطره‌نویسی نباید داستان‌نویس را به پاک کردن هرگونه رد پای شخصی بکشاند.

مضمون واحد کتاب از عنوان فرعی آن "سیر اسلام در میان مردم نومسلمان" پیداست و نویسنده چه در پیشگفتار و چه جابجا در متن کتاب به توضیح آن پرداخته است. به نظر او، اسلام بنا به خاستگاهش یک دین عربی‌ست و در هر جا که مردم غیر عرب را به زیر پرچم خود کشانده از آنها خواسته است که فرهنگ و دین پیشین خود را از یاد ببرند و تنها به یک کتاب به زبان عربی و یک قبله در خاک عرب اقتدا کنند. انکار هویت ملی در میان مسلمانان غیر عرب باعث بروز "روان‌پریشی" و "پوچ‌گرایی" نزد آنها شده و زمینه مساعدی را برای غلیان اجتماعی به همراه آورده است.

فرضیه وی. اس. نایپل  هم از لحاظ آسیب‌شناسی و هم از زاویه درمان درد نادرست می‌باشد. عدم پذیرش ادیان و مکاتب دیگر تنها محدود به اسلام نیست و تمام ادیان توحیدی مانند مسیحیت و یهودیت تاب همزیستی با مذاهب دیگر را ندارند و حقیقت را در انحصار خود می‌دانند و از پیرو دین خود می‌خواهند که ادیان دیگر را باطل بخواند و از مکتب پیشین خود بگسلد. تنها در عصر جدید است که با نضج مردم‌سالاری و جدا شدن کلیسا از دولت راه برای نرمش‌پذیری دینی هموار می‌شود و همزیستی ادیان گوناگون تشویق می‌گردد. کشورهای غربی که بیشتر از موهبت مردم‌سالاری برخوردارند راه را برای اعتلای فرهنگ‌های گوناگون باز کرده‌اند ولی کشورهای مسلمان‌نشین از آنجا که کماکان زیر سلطه استبداد سیاسی هستند از اصلاح دینی محروم مانده و بنیادگرایی اسلامی در آنجا مانند قرون وسطی همچنان به ریشه کن کردن فرهنگ‌های متفاوت تحت عناوین "جاهلیت"، "ارتداد" و "کفر" مشغول است. در نتیجه سرکوب فرهنگ‌های غیر مسلمان در کشورهای اسلامی در خود کشورهای عرب نیز وجود دارد و محدود به کشورهای مسلمان غیر عرب نمی‌شود. اختناق مذهبی پیش از همه از بنیادگرایی و فقدان تساهل دینی ناشی می‌شود و تنها در برخی از سرزمین‌ها و در برهه‌هایی از تاریخ تأثیرات ستم ملی را در آن می‌توان دید.

عصبیت عربی در دوره کوتاه خلافت بنی‌امیه در قرن هشتم و نهم میلادی تساهل داشت. هنگامی که نومسلمانان غیرعرب مجبور بودند که تحت نام "موالی" قیومیت یک طایفه عرب را بپذیرند. ولی با استقرار امپراتوری‌های صفوی، ترکان عثمانی و مغولان در هند از قرن یازدهم به بعد عصبیت عربی خود مقهور ملل مسلمان غیرعرب شد. در دوره‌های معاصر ناسیونالیسم عرب از دین اسلام به عنوان پرچمی برای مقاصد قومی خود استفاده می‌کند. اشکال کار را نباید در خاستگاه عربی دین اسلام جستجو کرد بلکه فقدان دموکراسی و نرمش‌پذیری دینی و سیاسی باعث بروز ستم ملی و روان‌پریشی اجتماعی در میان مسلمانان عرب و غیر عرب یکسان بوده است. آنچنان که در مصر ناصری می‌توان یافت در عراق و سوریه هم دیده می‌شود.

این دو برداشت متفاوت آسیب‌شناسانه، در نحوه درمان تأثیر می‌گذارد. اگر ما سرچشمه روان‌پریشی اجتماعی را در خاستگاه عربی اسلام جستجو کنیم آنگاه منطقاً به این نتیجه می‌رسیم که تنها راه رهایی مردم مسلمان غیرعرب ستیزه با دین اسلام و ریشه‌کن کردن آن است. حال این که اگر ما علت درد را در عدم تسامح دینی و بنیادگرایی و موانع رشد و استحکام دموکراسی در کشورهای مسلمان جستجو کنیم، همت ما صرف ترویج اندیشه آزادی و نهادینه شدن آن می‌گردد و به جای یک جنگ صلیبی خونین و بیهوده راه را برای رشد دموکراسی و اصلاح دینی اسلام فراهم می‌آورد.

از این گذشته، حتی هنگامی که جامعه هنوز پا به عصر آزادی و تساهل دینی نگذاشته، باز هم استیلای یک مذهب توحیدی علیرغم بانیان آن باعث نابودی ادیان پیشین نمی‌شود و این ادیان در اشکال تازه‌تری به زندگی خود ادامه می‌دهند. یک جریان بنیادگرا مانند فرقه "وهابی" در عربستان سعودی البته می‌کوشد تا اماکن مقدس را نابود سازد و اجازه بنای اماکن مقدس تازه را ندهد، ولی مردم به فتوای شرعی تسلیم نمی‌شوند و امامزاده‌های جدید به وجود می‌آورند یا اماکن مقدس پیشین را صورت اسلامی می‌دهند.

جالب اینجاست که نایپل  علیرغم فرضیه خود، در میان مردم این چهار کشور مسلمان غیرعرب نمونه‌هایی برای این استحاله می‌یابد. در اندونزی و مالزی هنوز نفوذ ادیان هندی، بودایی و دایویی در مساجد مشهود است. در پاکستان در بقعه پیر صوفی می‌توان ردیابی کریشنا را دید و در ایران تکه‌های مرمری را یافت که از پاسارگاد کوروش کنده شده تا در ساختن مسجدی به کار آید. بنابراین، دین اسلام نیز مانند هر دین دیگری برای ورود به سرزمینی تازه باید به لباس بومی آن منطقه درآید. یک بنیادگرای خشک فقط اصول مذهبی را می‌بیند و می‌کوشد تا از جریان هرگونه ویژگی فرهنگی در قالب دینی جلوگیری کند.

ولی زندگی آرام آرام خیالات او را نقش بر آب می‌کند و آن اصول را با رنگ‌های بومی درهم می‌آمیزد. به نظر می‌رسد که وی. اس. نایپل  بیشتر از سوی بنیادگرایی اسلامی به خصوص از نوع وهابی آن احاطه شده و طرز تلقی آن‌ها را از اسلام به کلیه نحله‌های اسلامی تعمیم داده است. طالبان در افغانستان دوقلوهای سنگی بودای بامیان را خرد کردند، اما آتشگاه‌های زرتشتی در ایران و معابد بودایی در اندونزی هنوز برپا هستند و علیرغم سرکوب دینی هنوز مقاومت می‌کنند.

با وجود این کاستی‌ها در روش و مضمون، کتاب حاضر از زاویه بررسی سیر تحول خیزش اسلامی در دهه ۱۹۷۰ در چهار کشور نامبرده و سرنوشت‌های متفاوت آن بسیار جالب توجه است. روند تحول در اندونزی و مالزی تقریباً همانند است. حکومت‌های عرفی آرام آرام به آرمان‌پردازان اسلامی اجازه می‌دهند که وارد دستگاه سیاسی شوند و خود به صورت مبلغ آن درآیند. در اندونزی، وحید به جای حبیبی می‌آید و در مالزی، ابراهیم انور به جای رهبری گروه معترض "جوانان مسلمان" به صورت یکی از رهبران حزب حاکم درمی‌آید و رونق بازار و توسعه اقتصادی جای شعارهای خشک دینی را می‌گیرد. در پاکستان اختناق اسلامی ژنرال ضیاء سست می‌شود ولی جامعه همچنان دستخوش آشوب‌های قومی و دینی باقی می‌ماند زیرا بنای دولت سیاسی آن از ابتدا بر آمیزش مذهب و سیاست گذاشته شده است. نایپل با آوردن نقل قولی از اقبال لاهوری، آرمان‌پرداز دولت اسلامی پاکستان، به ریشه‌های فکری این نهاد ضد دموکراتیک اشاره می‌کند. پیروان مولانا مودودی که در فرقه "جماعت اسلامی" گرد آمده‌اند فقط از این لحاظ با اقبال فرق دارند که می‌خواهند به صدور انقلاب اسلامی خود بپردازند و چارچوب ملی پاکستان را تند می‌دانند. در بخش مربوط به ایران نویسنده با ترسیم فضای یأس‌آلود پس از جنگ، زمینه‌های بروز اصلاح‌خواهی را نشان می‌دهد. یکی از افراد مصاحبه شونده، راه رهایی را در آمیزش دو طایفه غربگرا و اسلامگرا می‌بیند. البته تحولات سیاسی و اجتماعی در سالی که نایپل  از این کشورها دیدن کرده خاتمه نمی‌یابد و همچنان که ما امروزه شاهد آن هستیم دستخوش دگرگونی‌های بیشتری شده است. آیا این تحولات به سمت رشد اندیشه آزادی و تساهل دینی گرایش دارد یا برعکس به استحکام دولتهای خودکامه دینی منجر خواهد شد؟

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • داود بهرنگ

    (2) دین اسلام اما به عکس دین یهود دین "ای انسان" است. این را قبایل عرب ـ به تقلید از قوم یهود ـ و مبنی بر عادات و "ظرفیت عقلی شان" دین "ای عرب" فهمیده اند و چون این دین در بنیادهای نظری خود "ای انسان" را مخاطب قرار می دهد "اعراب مسلمان" کوشیده اند همه انسان ها را ـ تا آنجا که می توانند و البته به شکل و شیوۀ قبایلی و زور و تحمیل ـ مسلمان کنند. همه انسان ها را به این ترتیب کافر خواندن یک قاعدۀ شگفت انگیز اسلامی و برساختۀ "عرب مسلمان" یا برساختۀ "درک قومی مردمان از اسلام" است. کاری که برای نمونه سلطان محمود غزنوی در دورۀ حکومت خود در شرق ایران اقدام بدان کرد در فکر هیچ فرد یهود نمی گنجد و معنایش الغای دین یهود است. به این ترتیب دیگران را "کافر" خواندن از ویژگی های درک دینی قوم عرب و هر قومی اندیش عرب و غیر عرب از اسلام است. دین یهود و مسیحیت این را ندارد. با احترام داود بهرنگ توضیح: تعبیر "ظرفیت عقلی" را دیوید هیوم در کتاب "تاریخ طبیعی دین" بارها در بارۀ انسان بدوی به کار برده است که می توان آن را در مورد انسان در هر مقطعی از زمان به کار برد. هیوم برای مثال در ص 3کتاب به زبان اصلی می نویسد: … expect not, that he will employ his mind with any anxiety about a subject, so remote, so uninteresting, and which so much exceeds the bounds of his capacity.

  • داود بهرنگ

    (1) با سلام در این نوشته یک خطای "پرنسیب" وجود دارد که من آن را در متون دانشگاهی هم به تکرار می بینم و این جا بنابراین توجه عزیزم نفیسی را به این نکته جلب می کنم. گفته می شود: «فرضیه وی. اس. نایپل هم از لحاظ آسیب‌شناسی و هم از زاویه درمان درد نادرست است. عدم پذیرش دیگر ادیان و مکاتب تنها محدود به اسلام نیست و ... » این گفته درست نیست. این را من این جا شرح می دهم: یهودیت دین "قوم یهود" است. یعنی از بنیاد ـ یک دین از برای یک قوم ـ است. تا کنون هیچ فرد یهودی کسی را به پذیرش دین خود فرا نخوانده است. [یهودی کسی است که هم پدر و هم مادرش یهودی است. اگر چنان چه کسی یهودی است دینش [مادر زاد] دین یهود است.] یعنی این دین از اساس "فرا خواندنی" نیست؛ هویت [تاریخی و] انضمامی قوم یهود است. [این جنبه از دین "یهود" در اغلب مباحث دانشگاهی نادیده گرفته شده است؛ و می شود.] مسیحیت را کسی به اسم "پولُس رسول" دین در معنای امروز کرده است. اگر فردی به اسم "پُلُس رسول" نبود دینی به اسم مسیحیت در وجود نمی آمد. "کتاب مقدس" هم نتیجۀ تلاش و کوشش "پُلُس رسول" است. وی همه عمر تکرار کرد که: "دین عیسی مسیح شریعت ندارد و از برای الغای شریعت است!" این که "پُلُس رسول" دین را در "نبود شریعت" و در "تجلیل محبت" عنوان کرد و مسیحیان اما راه به قرون وسطی بردند و طی چند صد سال هر چه نابدتر را تحمیل جامعۀ بشری کردند به سبب "نارس" بودن عقل [یا ظرفیت عقلی] انسان ـ در مقطع زمان ـ است. مگر نه این است که: آنچه انسان امروز در غرب دارد و بدان دست یافته است پنجاه سال پیش نداشت و نمی توانست داشته باشد. آنچه انسان 50 سال پیش در غرب داشت ... آن را یکصد سال پیش از آن نداشت و نمی توانست داشته باشد. آنچه انسان 100 سال پیش در غرب داشت ... آن را دویست سال پیش از آن نداشت و نمی توانست داشته باشد. آنچه انسان 200 سال پیش در غرب داشت ... آن را سیصد سال پیش از آن نداشت و نمی توانست داشته باشد و ... این اسمش تطور عقل آدمی [تغییر چگونگی درک و دریافت آدمی] در طی زمان است. ادامه در 2