ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

نامه یک همجنس‌خواه به مادرش

<p>&nbsp;خشایار خسته، وبلاگ&zwnj;نویس و شاعر همجنسگرای ایران، از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۱ در وبلاگ &quot;<span>پسر خسته</span>&quot; می&zwnj;نوشت. از ژانویه سال ۲۰۰۱ که این وبلاگ در ایران فیلتر شد، در آدرس تازه &quot;خشایار&quot; می&zwnj;نویسد.</p> <!--break--> <div>&nbsp;</div> <div><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20120303_Degarbash_Nameh-BehroozRoosta.mp3"><img alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon.jpg" /></a></div> <div>&nbsp;</div> <div dir="RTL">او در شمار آن دسته از وبلاگ&zwnj;نویسان گی است که فعالیت خود در فضای مجازی را از اوایل دهه هشتاد و با هدف روشنگری اجتماعی از مسیر پست&zwnj;ها و کامنت&zwnj;های خود در وبلاگ&zwnj;های معتبر مشابه آغاز کردند و تا اواخر دهه&zwnj; هشتاد به&zwnj;تدریج از شدت فعالیت خود در این فضا کاستند و به دیگر فعالیت&zwnj;های فرهنگی و اجتماعی روی آوردند. این گروه در چارچوب فعالیت ادبی و تئوریک شامل معتبرترین گروه وبلاگنویسان گی است. از این گروه می&zwnj;توان به نام&zwnj;هایی چون &quot;همسرشت&quot;،&quot;ابر شلوارپوش&quot;، &quot;حمید پرنیان&quot;، &quot;باربدشب&quot;، &quot;همزاد&quot;، &quot;آدم آهنی&quot;، &quot;سولمیت&quot; و &quot;سهراب&quot; اشاره کرد که به رسم وبلاگ&zwnj;نویسی دگرباش، به عنوان شخصیت&zwnj;هایی مجازی، راه را بر نسل جوان همجنسگرایان باز و هموار کردند.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">از خشایار خسته دو مجموعه شعر به نام&zwnj;های &quot;نگفتم؟ حرف&zwnj;های همیشه همین&zwnj;طور بوده&quot; با نشر افرا و &quot;شکریست با شکایت&quot; و یک رمان به نام &quot;قهوه خانه&quot; با نشر گیلگمیشان منتشر شده است.&nbsp;خشایار در شعرهای مجموعه اول خود بیشتر به قصه&zwnj;گویی پیرامون زندگی همجنسگرایان مرد می&zwnj;پردازد و در مجموعه دوم، نگاه همواروتیک خود را مطرح می&zwnj;کند.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL">آنچه در اینجا می&zwnj;خوانید از مجموعه شعر &quot;نگفتم؟ حرفهای همیشه همینطور بوده&quot; انتخاب شده است.</div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><b><font size="4">&nbsp;</font></b></div> <div dir="RTL"><font size="4"><span>اولین</span>&nbsp;نامه&zwnj; پست&zwnj;نشده پسر همجنس&zwnj;خواه سی و سه ساله به مادرش</font></div> <div dir="RTL"><b><font size="4">&nbsp;</font></b></div> <div dir="RTL"><strong>&nbsp;</strong></div> <div dir="RTL"><strong>سلام مادر</strong></div> <div dir="RTL"><span dir="LTR"><br /> </span><strong>امروز دلم عجیب هواتو کرده.</strong></div> <div dir="RTL"><strong>&nbsp;</strong><strong>بابا می</strong><strong>&zwnj;</strong><strong>گفت</strong><strong>تبریز نیستی</strong></div> <div dir="RTL"><strong>بابا می</strong><strong>&zwnj;</strong><strong>گفت این روزها خوش</strong><strong>&zwnj;</strong><strong>حالی</strong></div> <div dir="RTL"><strong>داداش کوچولوی من خاطرخواه شده، خوش به حال مامانش</strong></div> <div dir="RTL"><strong>خوش به حال داداش کوچولو که مامانی مثل تو داره&nbsp;</strong><strong>که</strong></div> <div dir="RTL"><strong>پا شده رفته ببینه کدوم دختریه که دل شازده پسرش رو</strong><strong>دزدیده</strong></div> <div dir="RTL"><span dir="LTR"><br /> </span><strong>خیلی وقته باهم حرف نزدیم</strong></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><strong>از وقتی که من تصمیم گرفتم<span dir="LTR"><span dir="RTL">سگ</span> </span>بشم،</strong><strong>پارس کنم و پاچه&zwnj;گیری کنم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>تو هم چاره&zwnj;ای نداشتی مامان، دور شدیم از هم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>اونقدر دور شدیم که دیگه من داشتم خفه می&zwnj;شدم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>اونقدر دور شدیم که من فرار کردم اومدم تهران</strong><strong>،</strong><strong>چاره</strong><strong>&zwnj;</strong><strong>ای&nbsp;</strong><strong>نداشتم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>یادته وقتی خبر قبولی منو از دانشگاه شنیدی چقدر گریه&nbsp;</strong><strong>کردی؟ چقدر خوش</strong><strong>&zwnj;</strong><strong>حال بودی؟ من زیاد خوش</strong><strong>&zwnj;</strong><strong>حالِت می&zwnj;کردم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>آخرین بار همون قبولی دانشگاه بود</strong></div> <div dir="RTL"><strong>آره ... آخرین ایستگاه قطار خوش</strong><strong>&zwnj;</strong><strong>حالی تو</strong></div> <div dir="RTL"><strong>قطاری که من راننده</strong><strong>&zwnj;</strong><strong>ش بودم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>آخه قرار بود بعد از اون</strong><strong>،</strong><strong> من مثل داداش کوچولو</strong><strong>،</strong><strong> خاطرخواه&nbsp;</strong><strong>بشم و ... شادی&zwnj;های تو ادامه داشته باشه</strong></div> <div dir="RTL"><strong>&nbsp;</strong></div> <div dir="RTL"><strong>آره ... نشدم، در عوض سگ شدم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>مامان من هم دل دارم، یعنی داشتم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>عاشق می</strong><strong>&zwnj;</strong><strong>شدم، گریه می&zwnj;کردم، آدم بودم مامان</strong></div> <div dir="RTL"><span dir="LTR"><br /> </span><strong>آره عاشق&nbsp;</strong><strong>می&zwnj;شدم ولی نه عاشق شهین و مهین، من عاشق اکبر می&zwnj;شدم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>عاشق اصغر می&zwnj;شدم ،عاشق پسر می</strong><strong>&zwnj;</strong><strong>شدم نه&nbsp;</strong><strong>دختر</strong></div> <div dir="RTL"><strong>آخه چطوری می&zwnj;گفتم به&zwnj;ت؟ وقتی نمی&zwnj;خواستی&nbsp;</strong><strong>بشنوی</strong></div> <div dir="RTL"><span dir="LTR"><br /> </span><strong>یادته یه</strong><strong>&zwnj;</strong><strong>بار که بچه بودم با ذوق و شوق از مدرسه&nbsp;</strong><strong>اومدم به&zwnj;ت گفتم یه پسری اومده کلاسمون اسمش شاهینه؟ </strong></div> <div dir="RTL"><strong>بعد نشستیم و کلی حرف زدیم و</strong><strong>تو فرداش یه کتاب گرفته بودی</strong></div> <div dir="RTL"><strong><em>لک</em><em>&zwnj;</em><em>لک&zwnj;ها بر بام</em></strong></div> <div dir="RTL"><strong>و</strong><strong>من روش نوشتم</strong><em><span dir="LTR">&quot;</span></em><strong><em><span dir="LTR"> </span></em><em>تقدیم به هم</em><em>&zwnj;</em><em>شاگردی جدیدم شاهین</em></strong><em>&quot;</em><strong>تو&nbsp;</strong><strong>هم یه گل کنارش کشیدی</strong></div> <div dir="RTL"><strong>یادته دو سه ماه بعدش به&zwnj;ت گفتم شاهین یه شلوار جین&nbsp;</strong><strong>خوشگل می&zwnj;پوشه</strong><strong>&zwnj;</strong><strong>؟ فرداش رفتیم من و تو، مادر و پسر، یه شلوار عین همون برام خریدی.</strong></div> <div dir="RTL"><strong>یادته اون سال که داشت تموم می&zwnj;شد&zwnj;، من یه روز گریه می&zwnj;کردم</strong><strong>&zwnj;</strong><strong>؟ نوازشم کردی، گفتم من سه ماه شاهین رو نمی&zwnj;بینم</strong></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><strong>یادته چی شد؟ یه نگاهی به من کردی که تا مغز</strong><strong>&nbsp;استخونم&nbsp;</strong><strong>یخ کرد</strong></div> <div dir="RTL"><strong>خیلی چیزا رو با همون نگاه بهم یاد دادی</strong></div> <div dir="RTL">&nbsp;</div> <div dir="RTL"><strong>من دیگه ساکت بودم بعد از اون نگاه، دیگه ساکت شدم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>دیگه فهمیدم که نباید خیلی چیزا رو گفت</strong></div> <div dir="RTL"><strong>دیگه گریه هم نکردم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>آخه دیگه داشتم مرد می&zwnj;شدم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>یه مرد سیزده چارده ساله، دیگه باید خیلی چیزا رو می&zwnj;فهمیدم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>&nbsp;</strong></div> <div dir="RTL"><strong>فهمیدم مامان</strong></div> <div dir="RTL"><strong>تهران جای خوبیه</strong></div> <div dir="RTL"><strong>دوستای خوبی دارم اینجا که مثل خودم هستن ولی خیلی می</strong><strong>&zwnj;</strong><strong>فهمن، من زیاد نمی&zwnj;فهمم چی می</strong><strong>&zwnj;</strong><strong>گن</strong></div> <div dir="RTL"><strong>از جنبش و حقوق و آزادی حرف می&zwnj;زنن</strong></div> <div dir="RTL"><strong>منم خوشم میاد، ولی زیاد نمی&zwnj;فهمم یعنی چی</strong></div> <div dir="RTL"><strong>این دوستام همدیگه</strong><strong>&zwnj;</strong><strong>رو خیلی دوس دارن</strong></div> <div dir="RTL"><strong>یکی، یکی رو دوست می&zwnj;داره، بعد از مدتی، یکی این یکی&nbsp;</strong><strong>رو دوست می&zwnj;داره و اون یکی، یکی دیگه رو</strong></div> <div dir="RTL"><strong>&nbsp;</strong></div> <div dir="RTL"><strong>همینجوری می&zwnj;چرخن. بازی خیلی قشنگیه ولی من بلد نیستم</strong></div> <div dir="RTL"><strong><span dir="LTR">&nbsp;</span></strong><strong>اینا منم بازی میدن ولی من یاد نمی&zwnj;گیرم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>یه بار به یکیشون گفتم که انگار دوستش&nbsp;</strong><strong>دارم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>نمی&zwnj;دونم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>انگار یواش گفتم</strong></div> <div dir="RTL"><strong><span dir="LTR">&nbsp;</span></strong><strong>شاید نشنید</strong></div> <div dir="RTL"><strong>شایدم شنید و به روی خودش نیاورد،&nbsp;</strong><strong>نمی</strong><strong>&zwnj;</strong><strong>دونم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>&nbsp;</strong></div> <div dir="RTL"><strong>بازی ِ سختیه مامان، من بلد نیستم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>کاش تو با من حرف می&zwnj;زدی</strong></div> <div dir="RTL"><strong>بالاخره تو بیشتر منو می&zwnj;شناختی</strong></div> <div dir="RTL"><strong>یه چیزی می&zwnj;گفتی، یه راهی جلوی پام&nbsp;</strong><strong>می&zwnj;ذاشتی</strong></div> <div dir="RTL"><strong>مثلا</strong><strong>ً</strong><strong> یه کتاب می&zwnj;گرفتی و باهم روش یه چیزی می&zwnj;نوشتیم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>&nbsp;</strong></div> <div dir="RTL"><strong>بالاخره یه جوری می</strong><strong>&zwnj;</strong><strong>شه مامان، نگران نباش</strong></div> <div dir="RTL"><strong>بالاخره یکی منو دوس می&zwnj;داره یه روزی</strong></div> <div dir="RTL"><strong>منم دوسش می&zwnj;دارم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>خیلی خوب میشه</strong></div> <div dir="RTL"><strong>ولی همیشه این گوشه&zwnj; دلم یه جوری می&zwnj;مونه</strong></div> <div dir="RTL"><strong>حتی اگه اون منو دوست داشته باشه</strong></div> <div dir="RTL"><strong>حتی اگه برای هم بمیریم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>باز من یه چیزی کم دارم</strong></div> <div dir="RTL"><strong>&nbsp;</strong></div> <div dir="RTL"><strong>می&zwnj;بوسمت</strong></div>

 خشایار خسته، وبلاگ‌نویس و شاعر همجنسگرای ایران، از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۱ در وبلاگ "پسر خسته" می‌نوشت. از ژانویه سال ۲۰۰۱ که این وبلاگ در ایران فیلتر شد، در آدرس تازه "خشایار" می‌نویسد.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • AR

    دردناک بود....:(

  • آتوسا

    بسیار زیبا بود...زلال و ساده...

  • کاربر مهمان

    گریم انداختی پسر