برفی که هرگز بند نمیآید
<p>احمد مرادی - سهم محمود حسینی‌زاد در شناختن نویسندگان معاصر آلمان به خوانندگان داخل ایران، احتمالاً از هر کسی بیشتر است. کتاب‌های نویسندگان چیره‌دستی مثل یودیت هرمان و پتر اشتام به لطف ترجمه‌های دقیق او، در بازار نشر ایران دیده می‌شوند.</p> <!--break--> <p>حسینی‌زاد هر چند سال یک‌بار، با تلاشی می‌خواهد به ما یادآوری کند که به‌جز ترجمه، در نوشتن داستان هم دستی دارد. از او تاکنون دو مجموعه داستان منتشر شده است. «این برف کی آمده...» تازه‌ترین اثر اوست، که چند ماه پیش از سوی نشر «چشمه» به‌روی پیشخوان کتاب‌فروشی‌ها رفته است.</p> <p>کتاب دربردارنده ۱۱ داستان است که همه با محوریت مرگ نوشته شده‌اند. تمِ مرگ در کتاب فراگیر است و نویسنده سعی کرده با رجوع به این درون‌مایه‌ی پُرکاربرد و قدرتمند، روایت‌های تازه‌ای از برخورد با آن ارائه دهد که البته حتی با نگاهی سرسری به اثر هم می‌توان دریافت که حسینی‌زاد به‌طور کامل در این کار شکست خورده است. <br /> </p> <p>بزرگ‌ترین مشکل کتاب، پرداخت‌های ناقص و سطحی آن است. از این نظر، کتاب در سطح حیرت‌آوری از ضعف به‌سر می‌برد. داستان‌هایی مثل «منتظر جواب من نشد» و «فقط وقتی خوابش می‌برد» فاقد شخصیت‌پردازی هستند. حسینی‌زاد طرح‌هایی به غایت کلیشه‌ای را بدون برجسته‌کردن عناصر داستانی در نازل‌ترین سطح ممکن ارائه کرده است. در چنین مجموعه داستان‌هایی که تم و درون‌مایه محوریت دارد، تنوع ایده‌ها و نوع پرداخت به هر کدام کیفیت کتاب را تعیین خواهد کرد.</p> <p> </p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/ahmmora04.jpg" />محمود حسینی‌زاد، نویسنده و مترجم</p> </blockquote> <p>«این برف...» حتی در ایده‌پردازی هم لنگ می‌زند. حداقل چهار تا از داستان‌های کتاب، با ایده‌ی واحدی نوشته شده‌اند: برگشتن مرده‌ها به زندگی. آدم‌های کتاب مرتباً درباره‌ی این حرف می‌زنند که چه می‌شد اگر مرده‌ها می‌توانستند به زندگی برگردند، و پرداخت‌های حسینی‌زاد با چند دیالوگ کسل‌کننده و بد به اتمام می‌رسند. در داستان‌هایی هم بازگشت مرده‌ها به زندگی اتفاق افتاده است. مثل داستان «نه، خالی نیست» که روایت بازگشت پدر و مادرِ مرده‌ی پسری به زندگی اوست. باز هم هیچ برخورد چالش‌برانگیزی در داستان شکل نگرفته است. داستان‌های کتاب یا بدون پرداخت‌های مناسب داستانی در مرحله‌ی طرح به‌سر می‌برند، و یا با پرداخت‌های کلیشه‌ای کسل‌کننده و تکراری از آب درآمده‌اند. <br /> </p> <p>برخورد با موضوع مرگ و نوشتن از کلیشه‌های پیرامونِ آن، هوشیاری زیادی می‌خواهد. نیفتادن در دام کلیشه هنگام قلم زدن در میان کلیشه‌ها، هیچ‌وقت ساده نیست. تک‌تکِ کلمات حسینی‌زاد در دام کلیشه، زندگی پُرنقصی دارند. «انگار ما هیچ‌وقت یاد نمی‌گیریم که هر چیزی که طول و عرض و ارتفاع داره محکوم به فناست. اینکه می‌گن مرگ حَقه، در اصل توجیه همین واقعیته.» (ص ۳۹ کتاب) کتاب سرشار از جملات اضافی‌ست، سرشار از توضیح دیالوگ‌ها، حرف‌های تکراری‌، که در همه‌ی داستان‌ها دیده می‌شود. نکته‌ی دیگر درباره‌ی دیالوگ‌های اثر، فاقد لحن بودن آن‌هاست. آدم‌های حسینی‌زاد از هر طبقه و مرامی، مثل هم حرف می‌زنند.</p> <p> </p> <p>ضعف دیگر کتاب در زبان است. جمله‌بندی‌ها در بیان حس درونی کاراکتر نارساست. انگار حسینی‌زاد از نوشتن طفره رفته است. هر داستان فقط چند صفحه حجم دارد و این برای نوشتن از مرگ کافی نیست. نه این‌که زیاد‌نویسی خوب است، اما مرگ چیزی نیست که در یکی دو صفحه جمع شود. وقتی مرگی اتفاق می‌افتد، آدم‌ها آن‌قدر تحت‌ تأثیر قرار می‌گیرند که برای نوشتن از درونیاتشان، خیلی بیشتر از سه، چهار صفحه نیاز است، چرا که گستره‌ی تمِ مرگ به اندازه‌ی گستره‌ی تمام زندگی هر آدم است. نویسنده کلمات را از آدم‌هایش دریغ کرده. آن‌را کج و کوله ساخته و توی دنیای پُررنج ر‌هاشان کرده است.</p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/ahmmora03.jpg" /> این برف کی آمده، محمود حسینی‌زاد</p> </blockquote> <p>روایت در «این برف...» فاقد جزئیاتی‌ست که داستان بدان نیازمند است. ضعف این فقدان، در داستان «فقط وقتی خوابش می‌برد...» بیشتر عیان است. راوی مردی‌ست که بنا به دعوت دوستش به خانه‌ای پا می‌گذارد. در آنجا متوجه می‌شود که صاحب‌خانه با مرده‌ای زندگی می‌کند. اگر حتی از بحث مهم تلفیق فضای رئال با اتفاقات غیررئال هم بگذریم، کندذهنی راوی این داستان دیدنی‌ست. همه‌چیز دمِ‌دستی و به اصطلاح، سریالی پیش رفته است. حتی تعجب راوی و یا هراس‌اش از دیدن چنین چیزی در زندگی صاحب‌خانه هم خوب از کار در نیامده است. <br /> </p> <p>گرچه قیاس در ادبیات، عملی‌ست غالباً اشتباه، اما خواننده‌ای که «آلیس» نوشته‌ی یودیت هرمان را با ترجمه‌ی حسینی‌زاد خوانده باشد، نمی‌تواند این ‌دو کتاب را با هم مقایسه نکند. «آلیس» هم مجموعه داستانی‌ست با محوریت مرگ، اما این‌دو کتاب با وجود تشابه در تم، یک تفاوت عظیم هم دارند: کیفیت! «آلیس» نمونه‌ی درخشانی‌ست از کتابی که سال‌ها در ذهن می‌ماند. کتابی که با پرداخت‌های کامل‌اش، جای خالی مرگ را در خود ماندگار کرده است. اینکه آیا حسینی‌زاد از هرمان تأثیر گرفته است یا نه، بحث مهمی نیست. ادبیات خوانده می‌شود که تأثیر بگذارد، اما در کنارش، داستان‌پردازی را هم به ما یاد می‌دهد. <br /> </p> <p>این روز‌ها بازار کتاب ایران بیش از این‌که تحت تاثیر کیفیت آثار منتشر شده باشد، تحت تأثیر نام‌ها، محافل و سودپرستی‌ست. داستان‌نویسی فارسی به روال نامطمئنی افتاده است که نمی‌توان نسبت به آینده‌اش خوش‌بین بود و کتاب ضعیفی مثل «این برف...» فقط یک نمونه از چرخه‌ی کاذب نشر در ایران است.<br /> </p> <p>شناسنامه کتاب:<br /> این برف کی آمده، محمود حسینی‌زاد، ویراستار: مهدی یزدانی‌خرم، نشر چشمه، چاپ اول: ۱۳۹۰، ۱۱۱ صفحه، ۲۶۰۰ تومان.</p> <p> </p> <p>در همین زمینه:<br /> <a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/6348"> ::مقالات احمد مرادی در زمانه::</a><br /> </p>
احمد مرادی - سهم محمود حسینیزاد در شناختن نویسندگان معاصر آلمان به خوانندگان داخل ایران، احتمالاً از هر کسی بیشتر است. کتابهای نویسندگان چیرهدستی مثل یودیت هرمان و پتر اشتام به لطف ترجمههای دقیق او، در بازار نشر ایران دیده میشوند.
حسینیزاد هر چند سال یکبار، با تلاشی میخواهد به ما یادآوری کند که بهجز ترجمه، در نوشتن داستان هم دستی دارد. از او تاکنون دو مجموعه داستان منتشر شده است. «این برف کی آمده...» تازهترین اثر اوست، که چند ماه پیش از سوی نشر «چشمه» بهروی پیشخوان کتابفروشیها رفته است.
کتاب دربردارنده ۱۱ داستان است که همه با محوریت مرگ نوشته شدهاند. تمِ مرگ در کتاب فراگیر است و نویسنده سعی کرده با رجوع به این درونمایهی پُرکاربرد و قدرتمند، روایتهای تازهای از برخورد با آن ارائه دهد که البته حتی با نگاهی سرسری به اثر هم میتوان دریافت که حسینیزاد بهطور کامل در این کار شکست خورده است.
بزرگترین مشکل کتاب، پرداختهای ناقص و سطحی آن است. از این نظر، کتاب در سطح حیرتآوری از ضعف بهسر میبرد. داستانهایی مثل «منتظر جواب من نشد» و «فقط وقتی خوابش میبرد» فاقد شخصیتپردازی هستند. حسینیزاد طرحهایی به غایت کلیشهای را بدون برجستهکردن عناصر داستانی در نازلترین سطح ممکن ارائه کرده است. در چنین مجموعه داستانهایی که تم و درونمایه محوریت دارد، تنوع ایدهها و نوع پرداخت به هر کدام کیفیت کتاب را تعیین خواهد کرد.
محمود حسینیزاد، نویسنده و مترجم
«این برف...» حتی در ایدهپردازی هم لنگ میزند. حداقل چهار تا از داستانهای کتاب، با ایدهی واحدی نوشته شدهاند: برگشتن مردهها به زندگی. آدمهای کتاب مرتباً دربارهی این حرف میزنند که چه میشد اگر مردهها میتوانستند به زندگی برگردند، و پرداختهای حسینیزاد با چند دیالوگ کسلکننده و بد به اتمام میرسند. در داستانهایی هم بازگشت مردهها به زندگی اتفاق افتاده است. مثل داستان «نه، خالی نیست» که روایت بازگشت پدر و مادرِ مردهی پسری به زندگی اوست. باز هم هیچ برخورد چالشبرانگیزی در داستان شکل نگرفته است. داستانهای کتاب یا بدون پرداختهای مناسب داستانی در مرحلهی طرح بهسر میبرند، و یا با پرداختهای کلیشهای کسلکننده و تکراری از آب درآمدهاند.
برخورد با موضوع مرگ و نوشتن از کلیشههای پیرامونِ آن، هوشیاری زیادی میخواهد. نیفتادن در دام کلیشه هنگام قلم زدن در میان کلیشهها، هیچوقت ساده نیست. تکتکِ کلمات حسینیزاد در دام کلیشه، زندگی پُرنقصی دارند. «انگار ما هیچوقت یاد نمیگیریم که هر چیزی که طول و عرض و ارتفاع داره محکوم به فناست. اینکه میگن مرگ حَقه، در اصل توجیه همین واقعیته.» (ص ۳۹ کتاب) کتاب سرشار از جملات اضافیست، سرشار از توضیح دیالوگها، حرفهای تکراری، که در همهی داستانها دیده میشود. نکتهی دیگر دربارهی دیالوگهای اثر، فاقد لحن بودن آنهاست. آدمهای حسینیزاد از هر طبقه و مرامی، مثل هم حرف میزنند.
ضعف دیگر کتاب در زبان است. جملهبندیها در بیان حس درونی کاراکتر نارساست. انگار حسینیزاد از نوشتن طفره رفته است. هر داستان فقط چند صفحه حجم دارد و این برای نوشتن از مرگ کافی نیست. نه اینکه زیادنویسی خوب است، اما مرگ چیزی نیست که در یکی دو صفحه جمع شود. وقتی مرگی اتفاق میافتد، آدمها آنقدر تحت تأثیر قرار میگیرند که برای نوشتن از درونیاتشان، خیلی بیشتر از سه، چهار صفحه نیاز است، چرا که گسترهی تمِ مرگ به اندازهی گسترهی تمام زندگی هر آدم است. نویسنده کلمات را از آدمهایش دریغ کرده. آنرا کج و کوله ساخته و توی دنیای پُررنج رهاشان کرده است.
این برف کی آمده، محمود حسینیزاد
روایت در «این برف...» فاقد جزئیاتیست که داستان بدان نیازمند است. ضعف این فقدان، در داستان «فقط وقتی خوابش میبرد...» بیشتر عیان است. راوی مردیست که بنا به دعوت دوستش به خانهای پا میگذارد. در آنجا متوجه میشود که صاحبخانه با مردهای زندگی میکند. اگر حتی از بحث مهم تلفیق فضای رئال با اتفاقات غیررئال هم بگذریم، کندذهنی راوی این داستان دیدنیست. همهچیز دمِدستی و به اصطلاح، سریالی پیش رفته است. حتی تعجب راوی و یا هراساش از دیدن چنین چیزی در زندگی صاحبخانه هم خوب از کار در نیامده است.
گرچه قیاس در ادبیات، عملیست غالباً اشتباه، اما خوانندهای که «آلیس» نوشتهی یودیت هرمان را با ترجمهی حسینیزاد خوانده باشد، نمیتواند این دو کتاب را با هم مقایسه نکند. «آلیس» هم مجموعه داستانیست با محوریت مرگ، اما ایندو کتاب با وجود تشابه در تم، یک تفاوت عظیم هم دارند: کیفیت! «آلیس» نمونهی درخشانیست از کتابی که سالها در ذهن میماند. کتابی که با پرداختهای کاملاش، جای خالی مرگ را در خود ماندگار کرده است. اینکه آیا حسینیزاد از هرمان تأثیر گرفته است یا نه، بحث مهمی نیست. ادبیات خوانده میشود که تأثیر بگذارد، اما در کنارش، داستانپردازی را هم به ما یاد میدهد.
این روزها بازار کتاب ایران بیش از اینکه تحت تاثیر کیفیت آثار منتشر شده باشد، تحت تأثیر نامها، محافل و سودپرستیست. داستاننویسی فارسی به روال نامطمئنی افتاده است که نمیتوان نسبت به آیندهاش خوشبین بود و کتاب ضعیفی مثل «این برف...» فقط یک نمونه از چرخهی کاذب نشر در ایران است.
شناسنامه کتاب:
این برف کی آمده، محمود حسینیزاد، ویراستار: مهدی یزدانیخرم، نشر چشمه، چاپ اول: ۱۳۹۰، ۱۱۱ صفحه، ۲۶۰۰ تومان.
در همین زمینه:
::مقالات احمد مرادی در زمانه::
نظرها
Anonymous
در آخرين جمله اين نقد، در کلمه ای، تمام مصيبت ادبيات داستانی امروز ايران بازتاب دارد: "محافل". عده ای روزنامه نگار بی سواد تمام صفحات ادبی و فرهنگی روزنامه ها را اشغال کرده اند و پی در پی برای کتب های بی مايه خود و دوستانشان معرفی و نقدهای آنچنانی می نويسند و به زور فضايی کاذب برای اين يا آن کتاب بوجود می آورند. شما در گوگل جست و جو کنيد تا با حيرت ببينيد که ده ها معرفی و نقد مثبت و مصاحبه و نشست و غيره برای همين کتاب در روزنلمه ها نوشته و جاهای گوناگون برگزار شده است. کتابی در صد و يازده صفحه که از صفحه ده شروع می شود و اگر ورق بزنيد می بينيد که در مجموع هشت صفحه آن هم سفيد است. ماشاالله همه هم تصور می کنند نويسنده آثار خلاقه ادبی جهانی اند و هر سال در زمان اعلام برنده جايزه نوبل ادبی، در عيان و نهان، دشنام می دهند که باز هم حق ما خورده شد!!