ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

● دیدگاه

پیامبرانِ بی‌سلاحِ ایرانی در تاکستانِ خداوند

محمود صباحی- بررسی نمونه شیوه برخورد روحانیونِ شیعی با پیروان دین بهایی، نمونه‌ای بازنمای وحشتی مهارناپذیر و نهان‌ناشدنی: وحشتِ از دست دادنِ اعتبار و احترام و امنیت و آسودگی و گنجِ بادآوردی که در اختیار آنان است.

دروغ‌پردازی پیرامونِ اقلیت‌ها به ویژه پیرامونِ بی‌خطرترینِ آن‌ها امری بسیار شناخته‌شده در جهان است اما مگر بی‌خطرترین همان خطرناک‌ترین نیست؟

اقلیت‌ها باید چون بز عزازیل (در فرهنگ یهودی) یا ابلیس (در فرهنگ مسیحی و اسلامی) بارِ سنگین ناکامی‌ها و درماندگی‌ها و ندانم‌کارهای یک قوم یا ملت را بر دوش خود بکشند و چونان کفاره‌یِ گناهانِ اکثریتْ قربانی شوند. در ایران نیز اقلیت‌ها نقش شیطان رجیم (=رانده ‌شده، سنگ‌سار شده، نفرین ‌شده) را بر گرده‌یِ خود بس سنگین یافته‌اند و هر یک به گونه‌ای قربانی شده‌اند اما اقلیت بهائی بیش‌ترین عذاب‌ و عُسرت‌ را تا کنون تحمل کرده است و هنوز هم می‌کند¹ و همین قیدِ «هنوز» من را وامی‌دارد تا بخشی از این دروغ‌ها یا افسانه‌‌هایِ به پیش‌داوری بدل شده را برملا کنم؛ با این امید که از طریقِ این آگاهی‌بخشیِ اجتماعی، ناروایی و نارواگری نسبت به اقلیت‌ها در جامعه‌ی ایرانی رو به کاستی و نیستی بگذارد.  

روحانیون شیعه در برابر جنبشِ بهائی از همان روزهای نخست واکنشی هیستریک نشان دادند و تا توانستند برایِ شتم و هدمِ آن افسانه‌‌هایِ بی‌اساس ساختند (و این کار را هم‌چنان ادامه می‌دهند) و این تنها یک دلیل بنیادی دارد: درک و دریافتِ اجتماعیِ آموزه‌هایِ این جنبشِ الهیاتی به استیلایِ تاریخیِ روحانیونْ بدونِ خشونت و خون‌ریزی یک‌بار برایِ همیشه خاتمه خواهد داد و شاکله‌یِ طبقاتیِ آنان را درهم خواهد کوبید؛ استیلایِ روحانیونی که در همه‌یِ اعصار مخل و مزاحمِ توسعه‌یِ سیاسی و اجتماعی و اقتصادیِ ایران بوده‌اند و هر جنبشِ مترقی و رهایی‌بخش در جامعه‌یِ ایران را به دسیسه‌یِ استعمارگران تقلیل داده‌اند تا به استعمار و استحمارِ تاریخیِ خود ادامه دهند.

عکس از آرشیو

روحانیونِ شیعی برایِ آلودن و نابودنِ آموزه‌هایِ بهائی انگیزه‌‌ای بسیار قدرت‌مند دارند؛ انگیزه‌ای که خاستگاهِ روان‌شناختیِ آن وحشتی مهارناپذیر و نهان‌ناشدنی است: وحشتِ از دست دادنِ اعتبار و احترام و امنیت و آسودگی و گنجی بادآورد؛ و این همانا بُن‌رانه‌یِ این دشمنیِ هیستریک و بی‌پایان است؛ دشمنیِ لجوجانه‌ایِ که خود را در تولید پیوسته و گسترده‌یِ گفتارها و نوشتارهایی آشکار می‌کند که از اساس فاقد ارز‌ش‌هایِ ادبی یا علمی‌‌اند. آری! آنان به غریزه دریافته‌اند: آن که سازِ مقدس را به کلامِ خود می‌شکند، سازِ اقدس (=مقدس‌تر) را خواهد نواخت! ـــ و آیا این خود بسنده نیست تا آنان را از سَرِ رشک به دوّار و دروغ دراندازد؟

روحانیون شیعی دروغ‌زنان و افسانه‌سرایان ماهری‌اند اما یک مطالعه‌یِ مستقل و بدونِ پیش‌داوری می‌تواند همه‌یِ آن افسانه‌ها یا دروغ‌های شاخ‌دار و بی‌شاخ آنان را سترون کند. بادا که در جامعه‌یِ ایران چنان شود که دیگر هیچ‌کس برایِ بقایِ فردی و اجتماعی و سیاسیِ خود به بهتان‌سازی و افسانه‌‌پردازی و دروغ‌زنی نیاز نداشته باشد.  

اینک بررسیِ سه افسانه‌‌ یا دروغ یا بهتان که روحانیون شیعی با یاریِ نوچگان‌ِ خود علیه اقلیتِ بهائی ساخته و پرداخته‌اند:

افسانه‌یِ اسرائیل ــــ این بهتان ادعا می‌کند که استقرارِ عالی‌ترین نهادِ بهائی «بیت‌‌العدل اعظم» در اسرائیل نشانه‌ی وابستگی آنان به دولت اسرائيل است. اما حقیقت چیست؟

پس از اعدام باب و مسائل پس از آنْ زندگی بهاء‌الله ـــ بنیادگذار دین بهائی ـــ یا در زندان گذشت یا در تبعید؛ و همین تبعید‌های پی‌درپی سبب شد تا سرانجام از ایران به رغم میل‌اش بسیار دور افتد.

با درخواستِ مصرانه و مؤکدِ دولتِ ایرانْ دولتِ عثمانیْ بهاء‌الله را در سال ۱۸۶۳ از بغداد به استانبول و سپس به ادرنه و از آن‌جا به عکا ـــ که در آن زمان بخشی از امپراتوری عثمانی بود ـــ تبعید کرد و این یک تبعید ساده نبود: بهاء‌الله و همراهان‌اش برای دو سال در قلعه‌ای زندانی بودند اما پس از رهایی از قلعه نیز اجازه‌ی ترک عکا را نداشتند.

بهاء‌الله پس از ۴۰ ‌سال زندگی در تبعید در سال ۱۸۹۲م در عکا درگذشت و در همه‌ی این روزگارِ دشوار پسرش عبدالبهاء او را همراهی می‌کرد. در این زمان‌ نه هنوز کشوری به نام فلسطین وجود داشت و نه کشوری به نام اسرائيل. این منطقه تکه‌ای از شام یا شامات² بود که بخشی از سرزمین‌های امپراتوری عثمانی به‌شمار می‌رفت. تازه در اواخر زندگی عبدالبهاء پسر بهاء‌الله بود که پس از فروپاشیِ امپراتوریِ اسلامیِ عثمانی کشور فلسطین ـــ تحت قیمومت انگلستان ـــ پدید آمد و حدود ۲۷ سال بعد از مرگِ عبدالبهاء (در سال ۱۹۲۱م) کشور اسرائیل در سال ۱۹۴۸م بنیاد گذاشته شد.

از نظر تاریخی آن‌چه بسیار واضح است، این است: هیچ مقارنه و ملازمه‌‌یِ تاریخی در میانِ پدیدآییِ بهائیت و هستی‌یابیِ کشورِ فلسطین و اسرائیل وجود ندارد و هر دوِ این کشور-دولت‌ها بسیار بعد‌تر از شکل‌گیریِ دیانت و جامعه‌یِ بهائی پدید آمدند. بنابر این، این تنها یک ابزار تبلیغی بسیار ناروا و نادرست علیه اقلیت بهائی است که آن را پدیده‌ای اسرائیلی معرفی می‌کنند.

اگر امروزه «بیت‌العدلِ اعظم» در حیفاست از آن روست که شورای بین‌المللی تصمیم‌گیری جامعه‌ی بهائی پس از مرگ شوقی افندی، نوه‌یِ دختریِ عبدالبهاء ـــ که فرزندی نداشت ـــ باید به امور دینی و اداری بهائیان جهان می‌پرداخت. بیت‌العدل اعظم را بهاء‌الله پیش‌تر در زمان حیات خود برای جامعه‌ی بهائی پیش‌بینی و طرح کرده بود تا به مثابه یک شورا برای امور نوین قوانینی را وضع یا احکامی را بنابر مقتضیات زمانه تفسیر کند: «… چون‌ که هر روز را امری و هر حين را حکمی مقتضی، لذا امور بوزرای بيت عدل راجع تا آن چه را مصلحت وقت دانند معمول دارند».³

با همه‌ی این، سبب توجه و علاقه‌ی بهائیان به حیفا و نیز عکا تنها بدین ‌سبب نیست، بل به دلایلِ عاطفی‌ و علقه‌هایِ مذهبی آنان به سه شخصیت کلیدی دین بهائی است که در حیفا و عکا دفن شده‌اند:

الف. بعد از اعدامِ علی‌محمد باب ــــ چهره‌یِ پیشگام در شکل‌گیریِ جامعه‌یِ جدیدِ بهائی و از قدسینِ این دیانت ـــ پیکر او را از ترسِ حکومت و روحانیون و ایرانیانِ گوش به فرمانِ روحانیون، نمی‌توانستند دفن کنند و حدود ۵۰ سال آن را در مکان‌های مختلف نهان ‌‌داشتند تا آن که سرانجام بقایای پیکر او را از ایران خارج کردند و در حیفا در دامنه‌یِ کوه کَرمِل4 به خاک سپردند.5 در آن زمانْ عبدالبهاء در حیفا سکونت داشت و پس از درگذشت‌اش پیکر او نیز در یکی از اتاق‌هایِ آرمگاه باب که بهائیان آن را «مقامِ اعلی» می‌نامند، در مقام یک قدیس بهائی، به خاک سپرده شد.  

ب. پس از درگذشت بهاء‌الله، در همان شهری که می‌زیست یعنی در عکا پیکر او به خاک سپرده شد و از آن پس آرمگاه او «روضه‌ی مبارکه» نامیده می‌شود که مقدس‌ترین مکان برای بهائیان و نیز قبله‌ی آنان است.

افسانه‌یِ انگلستان ــــ این افترا برآیند این استدلال است که چون انگلستان به عبدالبهاء فرزند بهاء‌الله لقب سر (Sir) داده، پس لابد بهائیت یک برساخته‌ی انگلیسی6 است اما حقیقت چیست؟

در سال‌های جنگ جهانی اول، عبدالبهاء با بهره‌ گرفتن از مزارع بهائی در دره‌ی اردن این منطقه را از بلای قحطی نجات داد. پس از پایان جنگ جهانی اول که قیمومت انگلستان بر فلسطین یعنی بخشی از سرزمین‌های امپراتوری عثمانی آغاز شد، دولت انگستان به عبدالبهاء به دلیل تلاش‌های انسان‌دوستانه‌اش در طول جنگ جهانی اول لقب سر اعطا کرد و این زمانی رخ داد که بهائیت به مثابه یک دینِ بین‌المللی جایگاه خود را پیدا کرده بود. به ویژه آن که عبدالبهاء پس از اضمحلال دولت عثمانی آزادی خود را به دست آورد و توانست به رغم کهولت در سال‌های ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۳م به مصر، اروپا و آمریکا سفر کند و با سخنرانی‌های خود در جاهای مختلف آموزه‌های دین بهائی را در مقامِ «پیامبر ایرانیِ صلح» با دیگران هم در میان بگذارد.

افسانه‌یِ روسیه ــــ یکی دیگر از تلاش‌ها برای بدنام کردن اقلیت بهائی در ایران در دهه‌ی ۱۹۳۰م اتفاق افتاد. در آن زمان ناگهان سر و کله‌ی کتابی در بازار ایران پیدا ‌شد به نام «اعترافات دالگورکی» سفیر روسیه در سال‌های حکومت محمد شاه و سال‌هایِ نخستِ حکومت ناصرالدین شاه قاجار.

محمود صباحی

این کتاب که سپس با عناوینِ دیگری مانند «یادداشت‌های کینیاز دالقوروکی» و «گزارش گینیاز دالقورکی» هم منتشر شد، گزارشی است که بیش‌ترین شباهت را به افتراها و بهتان‌ها و دروغ‌پردازی‌هایِ روزنامه‌یِ کیهان دارد. در این کتابِ نه چندان مفصل، فردی به نام دالگورکی با نقل یک داستان خیالی ادعا می‌کند که او که زبان فارسی را پیش‌تر آموخته بوده است، با آموختنِ زبان عربی و تلمذ در نزد علمای شیعی در هیأتِ یک روحانی به نام شیخ عیسی لنکرانی زمینه‌ی پدیدآیی جنبش بابی و دین بهائی را با طرح و نقشه‌ی قبلی برای ایجاد تفرقه در میان ایرانیان مسلمان فراهم کرده است.

در این داستانِ ولنگار از نگرِ سبک و محتوا از نام دیمیتری ایوانوویچ دالگوروکف7، دیپلمات و سناتور روس که در سال ۱۸۴۵ به عنوان وزیر مختار به ایران آمد بهره گرفته شده است. این دیپلمات روس بنابر گزارش‌هایِ منابعِ بهائی (برای نمونه در کتاب قرنِ‌ بدیع8) برای آزاد‌سازی بهاء‌الله ـــ که در آن زمان به عنوان یک بابی به نام میرزا حسینعلی زندانی شده بود9 ـــ تلاش فراوان کرد و همین موضوع بعدها برای تخیل نویسنده یا نویسندگان یادداشت‌های دالقورکی ماده‌ی دل‌نوشی و دل‌خوشی شد. گویی آن‌ها فراموش کرده بودند که در جامعه‌ی بی‌قانونی ‌چون ایران دست به دامانِ سفارت‌خانه‌ها و امام‌زاده‌ها شدن و بست‌نشستن در آن‌ها برای نجاتِ جان خود یا برای رساندن صدای اعتراض خود عملی عادی بوده است؛ چنان که امیر کبیر هم دستِ آخر وقتی تلاش‌ها و عریضه‌هایش برای اثبات بی‌گناهی بی‌‌پاسخ ماندند، از سرِ ناچاری دستِ یاری به سفارتِ انگلستان10 و روسیه دراز کرد و در این میان حتا سفارت روسیه برای نجات او مداخله کرد اما او نه یک بابی ساده به نام میرزا حسینعلی، که صدر اعظم معزول شده‌ی ایران بود: نخجیرِ بزرگی که رهایی‌اش از دستِ درازِ جبارِ کوته‌آستینِ قاجار به این سادگی‌ها نبود.

در واقع در این سَمَرِ بی‌ثمرِ شیعی هر حادثه‌ای در زندگیِ افراد به مثابه بخشی از طرح و نقشه‌ی از پیش ‌تعیین شده‌ی آقای دالگورکی تصویر شده است. گویی این مرد روس همان «قادرِ مطلق» است که به روی زمین آمده و می‌گوید: بشو! ــــ و آن‌ گاه می‌شود هر آن چه او اراده کرده است: وه! که چه افسانِ بی‌افسونی!

آن ذهنی که این کتاب را جعل کرده است 11، مشکل‌اش فقط این نیست که از فرط بلاهت و نادانی به هذیان‌گویی روی می‌آورد تا به زعم خود یک‌پارچگی ایران را به اتکا به نیروی وحدت‌بخش اسلام و نژاد آریایی حفظ کند و بنابر این برای پذیرایی از مخاطب خود معجونِ مهوعی از شیعی‌گری و ایران‌پرستی برمی‌آورد، بلکه مشکل بزرگ‌ترش این است که جاهلانه تیشه به ریشه‌ی آن نهال نورسته‌ای می‌زند که قرار است فرهنگ ایرانی را با اتکا بر نیروهای عقلی و عاطفی خود از این ایستایی به درآورد و تکثر و تکثرگرایی را جایگزین آن وحدت استبدادی و سرکوب‌گری کند که تا کنون بزرگ‌ترین عامل فروبستگی و در خودفرماندگی‌‌اش بوده است.

برسازنده یا برسازندگان این نقلِ عقل‌گریز و آن قصه‌‌ که برآورده‌اند یک‌سر نقضِ غرض‌اند: آن‌ها  ‌‌جهالت آن ایرانیانی را بازمی‌تابند که با ادعای میهن‌پرستی، مانع فرّخی و فراخی ایران و رهایی‌ آن از تنگناهای تاریخی و اجتماعی می‌شوند چرا که به هویتی ایستا و غایی و نهایی ایمان دارند، و سیالیت و تمایز و تفاوت را چونان چنددستگی و پراکندگی و از این‌رو خیانت درمی‌‌نگرند در همان حالی که یک زندگی سیاسی و اجتماعیِ انسانی‌تر و برتر نه بر بُنِ هم‌سانی و یک‌سانی که بر بُنِ سوداها و صداهایِ متضاد و ناهمسان محقق می‌شود.

موضوع روشن است: این نشانه‌‌‌یِ توسعه‌ و تشخصِ فردی و اجتماعی است که اختلافِ نظر و اختلافِ عقیده نه عامل نفاق و دشمنی و چندپارگی، که عاملِ رشد، شکوفایی، آفرینش‌گری و حتا دوستی دریافته می‌شود. هم‌چنان که تأکید بر وحدت و یک‌پارچگی با بیرون راندن نیروهای متفاوت و متمایز و دگرگون و ناهم‌سانْ نشان‌دهنده‌ی یک ذهن پس‌مانده و بیش از همه، یک ذهن قبیله‌‌نگر است؛ ذهنی که دیگرانِ متفاوت و دگرسان را چونان ایل‌ها و قبیله‌هایی می‌نگرد که باید به آن‌ها حمله آورد و غارت‌شان کند، پیش از آن که آن‌ها به او حمله آورند و غارت‌اش کنند.  

باری، بهتان‌ها فراوان‌اند اما این سه نمونه از عادی‌‌شده‌ترین بهتان‌هایی است که در جامعه‌ی ایرانی به یک گروه شاخص اجتماعی بسته‌ شده‌اند و بی‌وقفه تکرار می‌شوند. در این میان آن‌چه دهشتناک است این نیست که انسان‌هایی با درد‌ها و زخم‌های این بهتان‌ها و توهین‌ها باید زندگی کنند و آسیب ببینند، بل آن است که جامعه‌ی ایرانی از نیرویِ خلاقِ این اقلیت یا اقلیت‌هایِ دیگر به مثابه پاره‌ای از پیکرِ خود و نیرویِ نهفته‌یِ خود محروم می‌ماند؛ تنها برای آن که یک گروه و طبقه‌یِ اجتماعی، نگران از دست دادنِ جایگاه طبقاتی و اجتماعی خویش است: گروه یا طبقه‌ای که با اندکی تأمل در کنه امور می‌توانست به روشنی دریابد که در یک موقعیتِ اجتماعیِ تازه ـــ که با نیروهایِ نوخاسته‌یِ اقلیت ساخته می‌شود ـــ تشخصی دیگرگون و چه‌بسا واقعی‌تر و انسانی‌تر از آن منزلتِ قدیمی در انتظار آن است؛ یعنی می‌تواند آن اعتبار و احترام و امتیاز پیشینِ اجتماعیِ خود را در نقش‌های نوتر و سودمندتر اجتماعی بازیابد بی آن که ناگزیر باشد در آن رداها و قباهای دست‌وپا‌گیر خود را بپوشاند و ناسودمندی اجتماعی و اقتصادی خود را به هزار تمهید و ترفند سود‌مند بنماید.

سخن کوتاه: چون نیک بنگریم این اقلیت نیست که در نهایت با این بهتان‌ها و افتراها پس‌رانده می‌شود و از توسعه باز می‌ماند، بل این جامعه‌ی ایرانی است که از تحقق نهایی ارزش‌های نوین و نهفته‌ی خود بازداشته می‌شود: ارزش‌هایی که برآیند قرن‌ها آروین و اروندِ زیسته‌شده‌یِ انسان‌ها در فلات ایران‌اند و خود را در هیأتِ آگاهی‌هایِ فردی و بیداری‌هایِ اجتماعی آشکار می‌کنند؛ آگاهی‌ها و بیداریی‌هایی که در جوف و در جامه‌یِ تکانه‌های افراد تکین و جنبش‌هایِ اجتماعیِ اقلیتْ رای‌ها و راه‌هایِ یک زندگی شایاتر و شایسته‌تر را نشان می‌دهند با این امید که روزی به آستانه‌ی زندگی اکثریت گام بگذارند.  

  • پانویس‌ها:

¹- این بدیهی است که من گمان نمی‌کنم که اقلیت‌های دیگر در جامعه‌ی ایران به حقوق خود دست یافته‌اند یا آزار نمی‌بینند اما شدت آزار بهائیان و محرومیت‌هایی که بر آنان روا می‌دارند سبب می‌شود که وضع بهائیان را چونان وضعی نمادین از اوضاع اقلیت‌‌ها در کانون بحث و توجه قرار دهم. در واقع وقتی از اقلیت بهائی صحبت می‌کنم به طور ضمنی اقلیت‌های دیگر را نیز مد نظر دارم؛ یعنی چون صد آمد، نود هم پیش ماست.

²- دربرگیرنده‌ی کشورهای امروزین سوریه، اردن، لبنان، فلسطین٬ قبرس٬ بخش‌هایی از جنوب ترکیه و شرق مصر.

3- برگرفته از لوح اشراقات بهاء‌الله.

4- کوه کَرمِل در زبان عبری هار هاکرمل (הַר הַכַּרְמֶל) به معنای تاکستان خداوند است. برخی از شهرهای مهم اسرائیل در دامنه‌ی این کوه یا دقیق‌تر: رشته کوه واقع شده‌اند. 

5- با همه‌ی این‌ قضایا، اهلِ بیان یعنی بابیان به بهاء‌الله نگرویده، معتقدند که مزارِ باب در امامزاده معصومِ تهران  است و آن را زیارت‌گاه خود می‌دانند.

6- گویا این کج‌خیالی چنان در ذهن ایرانیان جا گرفته بود که حتا مورخی چون فریدون آدمیت نیز بدون هیچ پشتوانه‌ی تاریخیِ محکمی در کتاب امیر کبیر و ایران (چاپ ۱۳۲۳ش) مدعی شده بود که ملاحسین بشرویه نخستین پیرو باب عامل انگلیس بوده است که سپس به اشتباه خود پی‌ برد و در چاپ بعدی این اشتباه و دقیق‌تر، این اتهام لپی خود را حذف کرد. این اشتباه این حقیقت را هم آشکار کرد: مورخان ایرانی معاصر چندان که باید هنوز معاصر نشده‌اند زیرا افراد و حوادث دگرگون‌سازِ اجتماعی و تاریخی را چونان پدیده‌هایی نمی‌نگرند که تولید کنندگان‌ آن‌ها نه اراده‌ی توطئه‌آمیز که یک  زندگی اجتماعی یا یک نیروی جمعی است.

7- Dimitri Ivanovich Dolgorukov

8- اصل این کتاب را به زبان انگلیسی (God Passes By) شوقی افندی (جانشین عبدالبهاء) نوشته که در سال ۱۹۴۴ در آمریکا منتشر شد و سپس نصرالله مودت آن را به فارسی ترجمه کرد. در این کتاب چهار جلدی تاریخ بهائی به گونه‌ای نوین گزارش شده است. در این کتاب چنین آمده است: «… وساطت و دخالت پرنس دالگوركی سفير روس در ايران كه به جميع وسايل حضرت بهاءالله بكوشيد و در اثبات بی گناهی آن مظلوم آفاق سعی مشكور مبذول داشت».

9- اشاره به زمانی است که بهاء‌الله بعد از ترور نافرجام ناصرالدین‌شاه به همراه بابیان شناخته شده‌ی دیگر به اتهام دست داشتن در این حادثه دستگیر و زندانی می‌شود که پس از چهارماه با پیگیری‌های میرزا آقا خان صدر اعظم و خویشاوندان‌اش به ویژه شوهر خواهرش (مجید آهی) که به عنوان منشی سفارت روسیه کار می‌کرد، آزاد می‌شود. در واقع پیگیری سفیر روسیه بخشی از پیگیری‌های شوهر خواهر بهاء‌الله بوده است. البته یکی از دلایل مهم دیگری که  به آزادی بهاء‌الله از زندان کمک کرد این بود که یکی از بابیان ‌(که ادعای نیابت باب را داشت) به نام ملا شیخ علی ترشیزی (نامور به عظیم) پس از دستگیری مسئولیت این ترور نافرجام را پذیرفت و حتا هم‌دستان خود را معرفی کرد که همگی به گونه‌ای هولناک کشته شدند.

10- عباس امانت در کتاب قبله‌ی عالم: ناصرالدین شاه قاجار و پادشاهی ایران، ترجمه‌ی حسن کامشاد، تهران ۱۳۸۴، ص ۲۲۸-۲۲۹ نامه‌ی امیرکبیر به وزیر‌ مختار وقت انگلستان را بدین‌شرح آورده است: «آن جناب اغلب گفته‌اند که از جانب دولت انگلیس خاصه دستور دارند ضعفا و ستمدیدگان را معاضدت فرمایند. من امروزه در ایران احدی را نمی‌شناسم که از خود من ستمدیده‌تر و بی‌کس‌تر باشد. این مختصر را در دم آخر (پیش از عزیمت به تبعید کاشان) به شما می‌نویسم. من بدون هیچ تقصیری نه فقط از مقام و منصب خود معزول بلکه ساعت به ساعت در معرض مخاطرات تازه می‌باشم. افراد ذی‌نفع که دور شاه حلقه زده‌اند به این اکتفا ندارند که غضب همایونی تنها شامل حال من شود، بلکه اولیای دربار را چنان بر ضد من برانگیخته‌اند که دیگر امیدی به جان خود و عائله و برادرم ندارم. علی‌هذا من و خویشان و برادرم خود را به دامن حمایت دولت بریتانیا می‌اندازیم. اطمینان دارم که آن جناب به معاضدت اقدام می‌کنند و طبق قواعد انسانیت و شرافت به طرزی شایسته تاج و تخت بریتانیای کبیر و شأن ملت انگلیس در حق من و خانواده و برادرم عمل خواهید فرمود. فقدان هرگونه تقصیر این جانب از یادداشت رسمی وزیر امور خارجه [بریتانیا] به وزیر خارجه این دربار مشهود است. دیگر توان (یا مجال) نوشتن ندارم». ــــ اصل این نامه بنابر گزارش عباس امانت در  همان کتاب سند شماره‌ی F.O. 60/164 در آرشیو ملی بریتانیا است.

11- یکی دیگر از نشانه‌های مهارناشده‌‌ای که مجعول بودن کتاب را آشکار می‌کند، احساسات ناخودآگاه شیعی نویسنده یا نویسندگان این کتاب است تا آن‌جا که در موقع مطالعه‌ی این کتاب خواننده‌ی هوشمند با چنین پرسشی در ذهن خود رو به رو می‌شود: وزیرمختارِ روس که به اعتراف خودْ تظاهر به مسلمانی می‌کند، چرا باید در یادداشت‌ها و اعترافات‌اش مانند یک شیعه‌ی افراطی جانبدارانه از حوادث تاریخیِ اسلام یاد کند؟ ـــــ آیا این همان لمحه‌ای نیست که نویسنده یا نویسندگان این کتاب خود و اهداف‌شان را فاش می‌کنند؟ 

  • از همین نویسنده
  • مجموعه مطالب این نویسنده را در اینجا ببینید

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • نوید

    با تشکر از جناب صباحی که به عنوان یک غیربهائی قلم انصاف به دست گرفته اند تا بعضی اکاذیب بهائی ستیزان را مطرح کنند. امّا آنچه اسباب تأسف است آن که بعضی دوستان در پاسخ به ایشان شبیه مقالات و کتب بهائی ستیزان نوشته اند! خوشبختانه ایرادهایی که بعضی عزیزان اشاره کردند هم در آثار وحیانی بهائی و هم در کتبی که بهائیان پاسخ داده شده و نیازی به طرح آن نیست. کافی است به سایت کتابخانۀ بهائی و دیگر سایت ها همچون نقطه نظر، ولوله در شهر، آئین بهائی، و امثال آن مراجعه شود. ستم های 40 سالۀ بهائیان اگرچه خسارت های مهلکی بر جامعۀ بهائیان ایران وارد کرد، ولی در کنار آن باعث شد تا روشنفکران ایران عزیزمان نگاه جدید و دقیق تر و صحیح تری نسبت به جامعۀ بهائی یابند و دیگر تحت تأثیر القائات آخوندهای مقتدر شیعۀ قاجاریه و پهلوی تحلیل های اشتباه نکنند. ماحصلی از این بیداری را می توان در بیانیۀ «ما شرمگینیم» چند صد نفر از ایشان در اینترنت و نیز در کتاب «رگ تاک» در اینترنت یافت. دیگر زمان باور به اکاذیب گذشته و وجه المصالحه کردن بهائیان گذشته. علاوه بر آن اینک ملّت عزیز ایران که ستم جمهوری اسلامی ایران را حس می کند و بعضی به نان شب محتاج شده اند و طعم زندان و شکنجه می کشند شناخت واقعی نسبت به حکومت فقاهتی پیدا کرده و تازه می فهمند چگونه آخوندها با اکاذیب و تهمت و ریا 175 سال است بهائیان را می کشند و زندان و شکنجه می کنند و از کار بی کار می کنند و دانشگاه راه نمی دهند و حتی قبرستان هایشان را ویران می کنند. اینک ملت ایران با حقه های آخوندی برای سرکوب هر کسی را که مخالف منافعشان می دانند آشنا شده اند و در برابر حکومت می ایستند. اینک بجای طرح اکاذیب بهائی ستیزان باید فکر اتحاد و وحدت همۀ ایرانیان بود و با حقیقت جویی دست حکومت دروغگو را رو کرد.

  • آزیتا

    چقدر آدم باید فکر خود را بی نقص و ملاک سنجش تمام عیار بداند که تحسین دیگران از کاری روشنگرانه و آگاهانه را "تعارفات" بداند. انگار فقط توهمات ناشی از صدو هفتاد سال سم پاشی علیه بهائیان است که تعارف نیست و اصل حقیقت است!

  • علی

    محمود جان این عبارتِ "حالا اجازه بدهید ما گام اولیه"ء شما, حقیر را به یاد دوران دانشجویی می اندازد, و عزیزانی که در مورد تقریبا هر مقوله و موضوعی (از حقوق زنان تا آزادی بیان,...) چیزی می گفتند شبیه "حالا اول این گام اولیه" علیه شاه, و .... و این نه به معنای طعنه زدن به شما دوست گرامی است و نه لزوما جنبه ای منفی. بیش هر چیز شاید شباهت در استدلال و نوعی برخورد مرحله ای: اول این, بعداً آن. حالا, آیا نمی شود که همزمان نقدی تمام-جنبه ای (Immanent Critique) از مقولات فراهم آورد؛ با برجسته کردن جوانب مثبت و همچنین نشان دادن محدودیت ها و اشکالات هر مقوله؟ که البته ممکن است, اما شاید (و به احتمال قوی) به گیرایی نثر شما نخواهد بود. این هم از تعارفات خالی بازی معمول ایرونی نیست. برخی کامنت های همین بلاگ اقراری است بر این واقعیت. نبشتارهای شما همواره خواندنی و پرسش برانگیز است, با کیفیتی بالا. سرت سبز و دمت شاد

  • محمود صباحی

    سلام علی عزیز. این مقاله تنها گزارشی از دروغ‌های شاخدار و بی‌شاخی است که پیرامون بهائیت ساخته شده‌اند و نیز بررسی دلایل روان‌شناختی و اجتماعی این دروغ‌‌پردازی. حال اجازه بدهید ما این گام اولیه یعنی رفع توهین و افترا را از اقلیت را برداریم و آن وقت (در یک فرصتی که این اقلیت دیگر تحت فشار و تنگنا نبود)به نقد آن بپردازیم. امید که شاد و تندرست باشید. با احترام م.ص

  • محمود صباحی

    سلام آقای بابک عزیز. باور کنید که من اصلاً قصدم طعنه‌زدن نبود. متاسفم اگر جمله من این احساس منفی را در شما برانگیخت. مقصودم این بود که بگویم در فرهنگ‌ لغت‌ها معناهای زیاد و حتا متفاوتی برای کلمه اروند وجود دارد. اما من هدفم این بود که هم به تجربه(آروین) و هم به آرزو(و اروند) و خواستی که برآیند این تجربه است اشاره کنم برای همین هر دو این کلمات را آوردم. تندرست باشید. با احترام م.ص

  • محمود صباحی

    سلام آقای فریدی عزیز. مسائلی که شما مطرح می‌کنید از مدار و مقصد این مقاله بیرون است. من قصدم در این مقاله ارائه یک تحلیل جامعه‌شناختی از یک جنبش دینی - اجتماعی و بیش از همه اتهام‌زدایی از یک اقلیت ایرانی است که در همه‌ی دوره‌ها به شدت سرکوب شده است. به جز این، من نه بهایی هستم (و نه به دین دیگری گرایش دارم) که ذهنم با این مسائل (شما طرح کرده‌اید) مشغول باشد. من به عنوان جامعه‌شناس نتایج عملی و اجتماعی بهاییت را می‌سنجم و از همین روزن می‌بینم که دین بهایی از دید جامعه‌شناسی(نسبت به جامعه‌ای که ما در آن زندگی می‌کنیم) جامعه‌‌ای انسانی‌تر و اخلاقی‌تر را بنیاد نهاده است. خلاصه: از دید من هر جنبش دینی و اجتماعی و سیاسی را نه از نیات یا برخی اختلافات تاریخی و داخلی که از نتایج عملی و اجتماعی و انسانی آن می‌توان شناخت! دست کم من بدین‌گونه فکر می کنم. تندرست باشید. با احترام م.ص

  • بابک

    آقای صبوحی چرا فرض گرفته‌اید واژه‌نامه‌ای ندیده‌ام. می‌توانید پاسخ ندهید اما پاسخ دادن و طعنه زدن جالب نیست. آروین را نپرسیدم. اروند را پرسیدم. این دو را با هم آورده‌ای که چندان به هم نمی‌خورد.

  • علی

    این تصویری که از بهائیت در اینجا ترسیم می شود روایتی بسیار رومانتیک, مهره با مقداری زیادی بی دقتی تاریخی است. قبل از هر چیز عرض باید شود که هرگونه انتقاد به مسلک بهائی به هیچ وجه بمثابه بهانه ای برای سرکوب آن نیست, سرکوبی که هم در حاکمیت شاه (تخریب معبد بهائیان توسط ارتشبد باتمانقلیچ) و هم در تاریخ ننگین جمهوری جهنمی اسلامی بخشی از فرهنگ ایرانی گشته است. رئوس مطالبی که می بایست در هر گونه سنجش, بررسی و نقد تاریخی بهائیت در نظر گرفته شود, و در اینجا حتا اشاره ای نیز بدانان نشده است , از این قرار است: ۱) نقش خشونت و قهر در روابط درونی بابیان و برخوردهای خصم آمیز مابین جناح های مختلف آن. نویسندهء گرامی از عنوان "پیامبران بی سلاح " در اینجا استفاده کرده است, اما سیر تاریخی تحول بابیه و تکامل آن به مسلک بهائیت فرایندی پر از خشونت (با استفاده از سلاح های سرد و گرم) بود که در اینجا هیچ اشاره ای بدان نمی شود. ۲) گر چه استاد صباحی به درست اشاره دارد که کوچ بهائیان به شام (شامات) قبل از تأسیس اسرائیل بوده است, اما در بررسی روابط نخبگان بهائیت با استعمارگران انگلیسی (و دریافت لقب های اشرافی از ملکهء انگلستان و غیره) هیچ اشاره ای ندارد. نکته آخر و شاید مهمترین نکته: دلیل کینه ورزی مجونانهء آخوندها از بابیان و سپس اهل بهائیت به این دلیل بود که ملایان به خوبی میدانستند که رشد و گسترش این مسلک بمثابه ای پایان آخوندیزم و شیعه در ایران است. اما خود نهضت بابیان (و سپس بهائیت) نیز چیزی نیستند غیر از یک مذهب و فرقه ای دیگر (هر چند در مقایسه با آخوندها و شیعیان, بسیار مترقی تر و امروزی تر). اگر پیش فرض ما بر این باشد که دوران مذاهب و فرقه ها در ایران به سر رسیده است, آنگاه لازم است که نقدی جانانه, درونی و همه جانبه (Immanent Critique) از تمامی ادیان, مذاهب و فرقه ها در ایران به عمل آوریم. و این آن مهمی است که متاسفانه در اینجا صورت نگرفته است. با سپاس از جناب صباحی و فرصت و فضایی که در اینجا فراهم آورده اند, تا بدین مسائل مهم پرداخته شود. شاد باشید.

  • فریدی

    سرکار خانم لاهوتی من با نویسنده مقاله در گفتگو بودم که مداخله ای نا هنگام رخ داد . همچنان پیش داوری و عصبیت موانع تحری حقیقتند همان ها که در مرور همان چند سطر مشهودند .

  • بیژن

    ظاهرا آقای صباحی کم کم دارد به نوشتن به فارسی معیار بر میگردد. و در این مقاله کمتر از لغات مهجور و خودساخته استفاده کرده است. و دوستان ایشان هم مکررا آقای نویسنده را مورد لطف قرار داده اند. آقای صباحی بابیت و بهائیت بعنوان یک جنبش اجتماعی از مطالبات مردم ستمدیده در آن روزگار پرده برمیدارد . گرچه شک دارم که چنانچه موفق میشد بیشتر از روحانیت به رواداری احترام میگذاشت. اما بررسی آن بعنوان یک دین که کاری سخت محک است. برای اینکه این دین خود نیز دنیایی از خرافه پرستی و مردسالاری و آیین و مناسکی پاک خنده دار است. حقیقت این است که محاکمه و اعدام سیدمحمد علی باب به این دلیل کاری شنیع بود که او آدمی مهجور و نیمه دیوانه بود . نمیتوانست از خودش دفاع کند. و روحانیت تبریز او را جدی گرفته بود و مثل آدمی که مسئول رفتار و گفتار خود است او را محاکمه کرد. کسانی که تاریخ بهائیت را خوانده اند میدانند که اختلاف بین بهاء الله و صبح ازل در واقع رقابتی محک و پر از کلک و فریب بود و چنین آدمهایی نمیتوانند چندان مقدس باشند. منتهی تاریخ هر قوم را طرفدارانش مینوسیند و پا بر حقیقت میگذارند و صد و بیست سال بعد استاد صباحی از آنان شهید میسازد

  • افشین

    جناب آقای صباحی بسیار ممنون و سپاسگزارم از این نوشته شما. همانند متون قبل شما از خواندنش بسیار لذت بردم. به امید فردایی بدون تهمت، دروغگویی، دودستگی، جنگ و دشمنی. موفق و پایدار باشین.

  • طوبی لاهوتی

    جناب آقای فریدی، با احترام: اینکه بنده سؤالی را از مرجع مورد اعتقادم بپرسم یا نه، به خودم مربوط است، نه به دیگران. در ضمن معلومات از آنکه نوع که جنابعالی دارید بیشتر از خواندن ردّیه ها می آید، نه اصل آثار بهائی.

  • فریدی

    از سرکار خانم لاهوتی و خانم آزیتا که پیشاپیش مرا ناخوانای متون بهایی خوانده اند می پرسم که هیچ ایا از بیت العدل پاسخ گرفته اید که چرا هرگز بانویی در میان 9 نفر نیست ؟

  • ناباور

    24000 پیامبر در طول تاریخ آمدند ولی نه آشوبی را فرو نشاندند و نه راهی به آگاهی انسان گشودند بلکه به آشوب و نادانی افزودند. گیرم دو یا سه پیامبر دیگر در این یکی دو قرن اخیر آمده باشند یا بعد از این بیایند، نتیجه همان است که بود.

  • محمود صباحی

    سلام آقای بابک در پاسخ خواهش شما. با آوردن دو کلمه آروین و اروند خواسته‌ام به تجربه‌ی زیستی و آرزومندی برآمده از این تجربه‌ی زیستیِ مردمان این منطقه اشاره کنم. آروین به معنی تجربه و آزمون است و اروند هم نوعی چالاکی و ورزیدگی و حتا رنج و آرزو و نیرومندی است. این دو کلمه(اگرچه خویشاوندند) هر یک به ساحتی از ساحات تجربه اشاره می‌کنند. یک مراجعه به فرهنگ لغات فارسی می‌تواند اطلاعات فراوانی را نصیب شما کند. برای انتقال برخی مفاهیم در زبان فارسی گاهی ناچاریم از دو یا حتا چند کلمه استفاده کنیم. شاد و تندرست باشید. با احترام م.ص

  • ایراندوست

    گفته شده که بهاالله بنام مسلمانی مهاجر از ایران در فلسطین ، زمین‌های اعراب را با پول محافل یهودی می‌خرید و به مهاجران یهودی ارزان می‌فروخت یا می‌بخشید . اگر بهاییان امروز قربانی اجهاف و بی عدالتی فاشیسم اسلامی حاکم بر ایران هستند چرا وقتی در فاشیسم آریامهری در مسند امور سیاسی و اقتصادی بودند و مسبب و همکار با استبداد ، موازی با فراموسنری عمل میکردند، امروزه هیچگونه مسولیتی یا انتقادی از عملکرد خود در آنزمان از مردم ایران ندارند ؟

  • روزبه

    لطفا بفرمایید چرا از درج نظر بنده خوداری کردید من که به کسی توهینی نکرده ام. اگر خواهان درج نظرات مخالف نیستید از این پس منهم وقتم راتلف نمیکنم که نظرم را بنویسم. با عرض احترام

  • جهان

    یک دلیل روشن برای آخوندهای شیعه در مخالفت و شوراندن مردم بر علیه بهایت ، اینست که اگر ساکت باشند به معنای تایید بهایت و در نتیجه تخته شدن دکان آخوندهای دین فروش است و دیگر چیزی ندارند که از قول امامانشان وروایتها و رساله آخوندهای بیسواد دیگر بگویند و بخورد مردم عام بدهند ، حال چگونه انتظار دارید آخوندها حاضر شوند این دکان چند صد میلیارد دلاری در سال را تخته کنند

  • آزیتا

    این نوع تصورات منفی و کاملاً خلاف واقع که آقای فریدی درباره بیت العدل بهائیان دارند نتیجه همان نوع بهتان هایی است که آقای صباحی به خوبی در مقاله بررسی کرده اند. با تأسف فراوان می بینیم که حتی کسانی مثل ایشان که ظاهراً توانایی اندازه گیری بلندای لباس پیامبری را دارند خودشان نمی روند نوشته های بهاءالله را بخوانندو با انصاف در آها نظر کنند. ایشان چنان حرف می زنند که گویا در زمان مسیح و محمد همه کس آن قداستی را که ایشان ازش حرف می زند در مسیح و محمد دیدند! بسیار کسان رخت پیامبری را آن زمان بر پیکر ایشان حتی نمی آزمودند!

  • آزیتا

    آقای فریدی، جهت اطلاعتان عرض می شود، که بیت العدل و محافل ملی تصمیم گیری در امور شخصی را همیشه به عهده خود افراد می گذارند، یعنی اگر من بهائی در امر خصوصی و شخصی ان راهنمائی بخواهم راهنمائی می کنند، اما همیشه و حتماً تصمیم را به عهده خودم می گذارند. می بینید که این با تصوری که دارید زمین تا آسمان فرق می کند.

  • طوبی لاهوتی

    این یادداشت در پاسخ آقای نویدی نوشته می شود، اگر واقعاً بخواهند پاسخ سؤالاتشان را بدانند: بیت العدل اعظم جمع منتخب منتخب منتخبین است، یعنی افراد بهائی نمایندگان خود را در هر محل به رأی خود اتخاب می کنند ( و این رأی را کاملاً بین خود و خدای خد نگاه می دارند، یعنی هیچکس به دیگری نمی گوید من به که رآی دادم تا هیچکس تحت نفوذ دیگری نباشد و آزادی کامل در رأی حفظ شود). نمایندگان انتخاب شده در مرکز هر کشور رأی می دهند و محفل آن کشور را باز هم به همان طریق انتخاب می کنند. در مرحله بعدی اعضای محافل ملی دنیا رأی می دهند (باز هم هر فرد خود و خدایش می داند که به چه کسانی رأی داده است)، نتیجه انتخاب نه نفر اعضای بیت العدل اعظم است. پس از انتخاب، این جمع به عالم بهائی معرفی می شوند. بیت العدل اعظم تصمیمات کلی حرکت و عملکر جامعه را می گیرند، و بهائیان عالم آن مرجع را که خود انتخاب کرده اند،در آن امور مطاع می دانند. در ضمن خوبست بدانید که انتخابات بهائی به هیچ وجه و در هیچ مرحله ای کاندیدای انتخابات شدن و پروپاگاندا ندارد. این از وظایف روحانی هر فرد است که خود در امور جامعه اش دقت کند و ببیند چه افرادی مناسب خدمت هستند، گفتم "خدمت" و نگفتم "رهبری" چون در امر بهائی رهبری در خدمت تعریف می شود. آن کس که انتخاب می شود خادم جامعه است. می بینید که برخلاف فرمایش شما هیچ چیز "راز آلود ناشناس" وجود ندارد. چنین تصوراتی ناشی از سم پاشی های دائم علیه بهائیان است. کار عظیمی که محمود صباحی کرده است، این است که بجای قبول آن سم پاشی ها خودش رفته و متون اصلی بهائی را خوانده. کاری که پرسشگر واقعی می کند.

  • bijan

    جناب صباحی : در اینکه جعل و دروغ در مورد بهائیان زیاد گفته و نوشته شده تردیدی نیست ولی اگر کتاب" اقدس" را مطالعه کنید به این مرام طبقاتی باور و امتیاز ور پی می برید . بی دانشی نویسنده کتاب اقدس تا انجا است که آزادی وآزادی خواهی را نادانی میداند ! و مهریه زنان شهری را بیشتر از روستایی تعیین میکند !و اگر کسی خانه ای را آتش زد یکی از مجازات ها ی اور را آتش زدن مجرم تعیین میکند! گمان نمیکنم این چنین حکم بی رحمانه ای در هیچیک از آیین ها باشد .سراسر کتاب اقدس از این قبیل مهملات است .وجای تاسف دارد که کثیری تحصیل کرده به آن اقتدا میکنند !!

  • مزدا کریمی

    شاید یکی از مهمترین آرزوهایی که در جهانبینی بهایی تبلور یافت تجدید نظر در معنای وحدت بود: تاکید بر اینکه اتحاد پایدار نه بواسطه انکار و نفی گوناگونی، که از گرامیداشت و پاسداشت آن سر بر می آرد. نمیدانم! شاید هنوز دو قرن دیگر لازم بود تا بتوانیم با همه وجودمان این حقیقت را دریابیم.

  • فریدی

    جناب صباحی از بزرگواری و پاسختان خرسندم . اما با خوانش دو باره هنوز پاسخم را در متن مقاله شما نیافته ام - و البته نافهمی را هم از خود دور نمی دانم - این که بیت العدل همچنان در اسرائیل باقی مانده است نوشته اید دلایل عاطفی هم دارد , بسیار خوب ! اما این را کدام آزادمنشی بر می تابد که از بیانیه های جمعی ناشناخته اطاعت کند و به این اطاعت رنگ قداست ببخشد ؟ ممکن است سازمان های تروریستی و شبکه های جهانی قاچاق چنین باشند اما داعیه دار دیانت نیستند . توافق آنان با اعضای شبکه یک توافق مالی است و یا اعضایشان از همان ورود به سازمان با تعقل بدرود می گویند . اما دیانت و فرهنگ مقوله ای فراتر از این هاست . . .

  • محمود صباحی

    سلام نیما آزادی عزیز. پرسش شما نیاز به یک نوشتار دیگری دارد که حتما به آن خواهم پرداخت زیرا از دید جامعه‌شناختی مساله‌ و تجربه‌ی تاریخی بسیار مهمی است. شاد و تندرست باشید. با احترام م.ص

  • محمود صباحی

    آقای فریدی عزیز. ممنونم از توجه‌تان. درباره‌ی عنوان باید عرض کنم که ابهام از آن‌جایی ایجاد شده که زیرنویس‌های مقاله منتشر نشده‌اند. دلیل‌اش را نمی‌دانم. باید از مسئولین سایت پرسید. تاکستان خداوند اشاره به کوه کرمل در اسرائیل است که برخی از مقدسین بهایی در آن‌جا مدفون‌اند و کوه کَرمِل در زبان عبری هار هاکرمل (הַר הַכַּרְמֶל) به معنای تاکستان خداوند است. رازی درکار نیست. اگر مقاله را دقیق بخوانید متوجه می‌شوند که چرا مرکز بهاییان در آن‌جاست. شاد و تندرست باشید. با احترام م.ص

  • روزبه

    زهر ادیان کی بی اثر میشود . جناب نویسنده بجای خواندن روضه برای شیعه و بهاییت یا مسیحیت قدری از تکامل داروین و تاریخ تمدن بشری از درون غارها تا شهر نشینی و پیدایش ادیان و شکل گیری گیتی ووو بنویسید وبخوانید . دست از این چرندیات که همه ریشه در یک موجود واهی بنام خدا که همه پیامبران دروغین خود را بدان حواله میدهند و سخنگوی این موجود دروغین معرفی میکنند بردارید. یکنفر لطف کند و واقعا اثبات کند این به اصلاح پیامبران با آن موجود تخیلی ارتباط داشته اند. هر ننه قمری آمده و یک ادعایی کرده و گفته پیامبر است و یه عده هم دنبالش راه افتاده اند . بله شاید در هزارهای قبل که بشر هیچ نمیدانست میشد این را درک کرد ولی امروز که ما به اسرار حیات و کائنات و ذرات بنیادی دست یافته ایم دیگر چرا؟!!!!

  • Nima Azadi

    محمود عزیز، همان طور که شما می دانید جنبش باب در آغاز جنبشی درون دینی بود که اگر تداوم می یافت به پروتستانیسم شیعی تبدیل می شد و می توانست برای ایرانیان نقش پیشروانه ی دینی خود را در گذر از دوران پیشا مدرن به مدرن انجام دهد. اما پرسش کلیدی که جنبه ی جامعه شناختی هم دارد این است که چرا جنبش درون دینی باب در این کار شکست خورد و سرانجام دین جدیدی به نام بهائیت متولد شد ؟

  • کیومرث

    در بارۀ یادداشت‌های کینیاز دالگورکی لازم است ذکر شود که مورّخینی مانند عبّاس اقبال آشتیانی، مجتبی مینوی و احمد کسروی بر جعلی بودن این یادداشت‌ها صحّه گذاشته‌اند. (مراجعه شود از جمله به کتاب یکصد و شصت سال مبارزه با آئین بهائی، اثر فریدون وهمن، صص 159-158)

  • مرادی

    با خرافات نمی توان خرافات را اصلاح کرد... با فکر غلط وجود امام زمان نمی توانید با ادعای اینکه شما خود امام زمان هستید مبارزه کنید... هیچ کس امام زمان نیست... امام برای مسلمانان قرآن است...همانطور که قبلا تورات امام بوده است... کسی آگاه نیست از اینکه بیشترین علم به قرآن را او دارد تا مدعی شود امام است... فقط خدا میداند چه کسی جلوتر است... شورا و همفکری مسلمین راه را از چاه نشان میدهد آنهم بشرط اینکه ایشان هنگام خواندن قرآن بین آیات هر سوره نیز رعایت اتصال و شورای بین آیات را رعایت کنند...روش فهم ملاک الهی یعنی روش فهم قرآن... شورای بین مومنین نماینده و سخنگوی فعلی و موقت را تعیین میکند تا یک صدا از بین آنها برای دیگران شنیده شود...تا مادامی که رعایت امانت و عدالت کند...

  • فریدی

    جناب صباحی درود نثر زیبایتان کششی داشت که مرا به خواندن همه مقاله واداشت . اما جناب محمود خان با همه زیبا نویسی با این سخن که روحانیون دروغ زنی کرده اند و می کنند و خواهند کرد گزاره های شما بی پاسخ مانده است . از ابهام اصطلاح برساخته پیامبران بی سلاح ایرانی که بگذریم ماجرای بیت العدل چیست ؟ این جماعت رازآلود ناشناس چه کسانی هستند که من باید به فرمانشان گردن نهم ؟ نگفتید که دلیل حضور یا ادامه حضورشان در آن جا چیست ؟ راستش ساحت دیانت مقدس تر از این رفتارهاست . پیامبری , جامه افراد تکین است ؛ تشریفی است که بر بالای دیگران کوتاه است و کوتاه .

  • آزیتا

    مقاله بسیار خوبی است. رویکرد صباحی به موضوع به خصوص از جهت توجه به آسیبی که این تهمت ها با محروم کردن جامعه ایرانی از حضور فعال پاره ای از تن خودش برآن وارد می آورد، غنیمت است. جامعه روشنفکران ایرانی از کسروی تا صباحی راه خیلی درازی را به سوی روشنائی طی کرده است. از خیلی جهات صباحی درست آن سوی طیفی ایستاده که سر دیگرش کسروی قرار دارد، نگاه هایتان به صوفیان و به بهائیان گواه این مدعاست. حضور و بروزصباحی آدم را به آینده روشنفکری ایران خوش بین می کند. از او برای اندیشه هایش و از رادیو زمانه برای انتشار آنها قدر دانی می کنم.

  • بابک

    «ارزش‌هایی که برآیند قرن‌ها آروین و اروندِ زیسته‌شده‌یِ انسان‌ها در فلات ایران‌اند و خود را در هیأتِ آگاهی‌هایِ فردی و بیداری‌هایِ اجتماعی آشکار می‌کنند» «اروند» به چه معنایی به کار رفته است؟ آیا اروند است یا آروند؟ از نویسنده خواهش دارم پاسخ دهند. سپاس