ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

مهرانگیز کار: هنوز باور نمی‌کنم که این همه ظلم را پذیرفته باشیم

مهرانگیز کار - چهل سال است صداها را خفه می‌کنند و طلبکارانه به زیان منافع ملی کشور در جهان نفرت می‌پراکنند.

فعالان سیاسی، روشنفکران و مردمی که ۴۰ سال پیش در ایران انقلاب کردند یا شاهد انقلاب بودند، در روزهای پیروزی انقلاب کجا بودند و چه می‌کردند؟ چه بیم و امیدهایی به این انقلاب داشتند؟ و اکنون پس از گذشت چهار دهه، بیم و امیدهای آن روزهای‌شان را چقدر منطبق بر نتایج این انقلاب می‌بینند؟

مهرانگیز کار

مهرانگیز کار، حقوق‌دان، پژوهشگر و فعال حقوق‌زنان، در گفت‌وگو با آسو تجربه‌اش از انقلاب و نتایج آن را این‌گونه روایت می‌کند:

روزهای انقلاب ۵۷ در تهران بودم. دوران کارآموزی وکالت دادگستری را می‌گذراندم و بیشتر در راه خانه و دادگستری تظاهرات انقلابی را می‌دیدم. دادگستری دوران شاه، زنان را در جایگاه قاضی یا وکیل با روی گشاده می‌پذیرفت. در دفاتر دادگاه‌ها که داد و ستد «زیرمیزی» هنوز رایج نشده بود، کلی احترام داشتم. کارمندان دفتری با آن که در جمع‌شان مذهبی زیاد بود، به وکلای زن و کارآموزان زن بیش از وکلای مرد احترام می‌گذاشتند و به ما مانند امیدهای آینده نگاه می‌کردند. البته در محافل مخالفان دینی و غیر دینی و چپ، چنین اعتبار و احترامی نداشتیم و به ما مثل عطایای ملوکانه که در خور احراز مقام و موقعیت نبودیم پوزخند می‌زدند. سعی داشتند اعتماد به نفس و غرور جوجه‌های شاه را با خاک یکسان کنند. در فضائی پارادوکسیکال، زندگی حرفه‌ای خود را سامان می‌دادیم. من هم به این چشم نگریسته می‌شدم. البته چون در مطبوعات کشور مقاله‌های اجتماعی می‌نوشتم و جا افتاده بودم، بیشتر با محافلی که به هر شکل به موفقیت زنان برچسب عطایای «ملوکانه» می‌زدند و آن را خوار و خفیف جلوه می‌دادند، رفت و آمد داشتم و با تضادها بهتر آشنا می‌شدم. نشانه‌های انقلاب که از راه رسید، دو شقه شدیم. جمعی به صفوف انقلاب پیوستند و جمعی تماشاچی انقلاب شدند. من از دسته‌ی دوم بودم و به تدریج نجواها را در گوشم می‌شنیدم که: «حتماً ساواکی است!»

از همان زمان، امیدی به این انقلاب نداشتم، ولی تا دل‌تان بخواهد بیم و هراس از آینده درونم را می‌جَوید. همیشه به اقتضای جوانی و فزون‌خواهی و گذراندن مدرسه‌ی حقوق در دانشگاه تهران، آرزو داشتم نظام سیاسی دیگری که در آن سوداهای آزادی‌خواهانه و رؤیاهایم شکل واقعی به خود بگیرد، از راه برسد. اما چهره‌ای که از سال ۵۶ با آن روبه‌رو شدم، زشت‌تر از آن بود که تصور می‌کردم. تا جایی که می‌گفتند «شاه باید سلطنت کند، نه حکومت» امیدبخش بود، اما وقتی این خواست را آخوندی رهبری می‌کرد با ماهیت تاریخی این صنف که خوانده بودیم‌اش، رؤیاها چرک می‌شد و گاهی کابوس‌ها هجوم می‌آورد. زن‌های بی‌حجاب را می‌دیدم که به اختیار و با هدف پذیرفته‌شدن از سوی مخالفان دینی شاه، به صفوف انقلاب می‌پیوستند و بیم‌هایم شدت می‌گرفت.

نه دانای کل بودم، نه حکومت شاه را ایدئال می‌یافتم، اما مادری داشتم که سیگار پشت سیگار آتش می‌زد و هر بار که می‌خواستم خانه را ترک کنم هشدارم می‌داد تا وارد این میدان جهنمی نشوم. تردید نداشت که آنها زنان را زیر انواع حجاب می‌برند. خوشبختانه زود پر کشید و ندید که با ابناء بشر چه می‌کنند؟

چهره‌ی امروزی کشورم که از آن بنا به خواست آخوند رانده شده‌ام، بسیار بسیار بدتر از بیم‌ها و کابوس‌هایی است که آن روزها گرفتارش شده بودم. هنوز باور نمی‌کنم که این همه ظلم را پذیرفته باشیم. در بهترین دوران از تاریخ معاصر ایران، یک ساختار حقوقی گذاشتند روی دست‌مان که تمام کرامت انسانی و حیثیت جهانی ما را خدشه‌دار کرد. به بهانه‌ی دین‌باوری، هر چه را داشتیم تاراج کردند. ارزش‌های اخلاقی که ایرانیان بدون حضور پلیس در زیست فردی و اجتماعی به آن پایبند بودند، مهم‌ترین داشته‌های ما بود که به تاراج رفت.

شرایط جهانی به کام آنها تغییر کرد. از تغییر شرایط جهانی، ایرانیان سود نبردند، جانیان انقلابی و دزدان انقلابی سود بردند. کشتند و کشتند و کشتند. دزدیدند و به ریش ما خندیدند. چهل سال است صداها را خفه می‌کنند و طلبکارانه به زیان منافع ملی کشور در جهان نفرت می‌پراکنند. ادبیات نفرت بر سیاست خارجی سایه افکنده است. رژیم حقوقی و جزائی، رژیم تبعیض است. دست قطع می‌کنند، سنگسار می‌کنند، اعدام می‌کنند، زنان را می‌چزانند، تولید‌مثل را تشویق می‌کنند و بچه‌ها می‌شوند «کودک خیابانی». شکنجه شده است تنها شیوه برای پایان بخشیدن به جنبش‌های اجتماعی، حق کسب و رفتن به دانشگاه‌ها را از ایرانیان بهائی دزدیده‌اند، ایرانیان سنی و اقوام با دردهای بی‌درمان خود سرمی‌کنند و… .

این روزها که شهر را چراغانی کرده‌اند تا چهل سالگی انقلاب را جشن بگیرند، ایرانیان زیر وحشت ناامنی و آینده‌ای که هولناک‌تر از گذشته در ذهن‌شان تصویر می‌شود، باور نمی‌کنند این همه چرک و شکنجه و فقر و اسارت را از انقلابی دارند که با هزار امید به سویش دست دراز کرده بودند و می‌گفتند «شاه برود، هرکه می‌خواهد بیاید»، یا «به فرض که خمینی تو زرد از آب در بیاید، ترتیبش را می‌دهیم، از شاه که قوی‌تر نیست.»

منبع:  آسو

لینک مطلب در تریبون زمانه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • دوست سیامک پورزندم از تهران

    خانم مهرانگیز کار سلام. بنده سالها پیش شما را با شوهرتان دیده ام. شوهرتان را که ناجوانمردانه زجر کشش کردند و کشتندش. يادم است که شخص شما هم بسیار دست به عصا بودید و مرا و مارا به ثبر دعوت می کردید. من فکر می کنم ما مردمان ایران در عین باور به مرد رندی و زرنگ بازی مردمانی بسیار ساده لوحیم. مردمانی به غایت نان به نرخ روز خور و در نهایت توسری خور و در نهایت پستی. و گر نه کدام ملت در جهان این چنین سرش را برلب گودال اسلام و تشیع می گذارد تا آخوند و ملا و آیت الله و مداح به عایت بیشر ف بیاید و سرش را ببرد.خانم محترم تمامی جهان از صبر تحمل و بی ررگی ما ملت در شگفت است. چندی پیش دختر خانمی در خیابان پهلوی داشت مثل آدم راه می رفت. ناگهان یک گشت ارزشاد انحراف گرفت و در میان خیل جمعیت آن دختر جوان را دسگیر کردند و بردند من پیر مرد دخالت کردم آنها به من گفتند شما برو پی کارت! اما دریغ از یک نفر که پشتبانی این دختر حرفی بزند. خانم مخرانگیز کار من بارها سخنان بسیار لطیف شما را از رادیوهای مختلف شنیده ام. باید بگویم که خودشما مثل ممثل سخنانتان هستید. بسیار محافظه کار! و این البته تازگی ندارد. من از کسانی بودم که از بیکسی خواهان دادن جایزه صلح نوبل به شما بودم و نه به آن خالنم دیگر. بله از بیکسی! روپزگارتالن خوش. با احترام

  • ایراندوست

    خاتون مهرانگیز کار ، ملت ایران از مردان سیاسی خیری ندیده است .وقت آنست که رهبری سیاسی_ سکولار جنبش دموکراتیکی را داشته باشید که جایگزینی جدی در مقابل مخالفین و موافقان مردسالار، حراف ،بی عمل و بی عقل جمهوری اسلامی باشد !