ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

مهرام، خداوندگار اعتیاد

<p>شهرنوش پارسی&zwnj;پور - نخستین بارى که مهرام هروئین مصرف کرد ۱۶ سال داشت. یک گروه تئاتر به شهرستان آن&zwnj;ها آمده بود تا برنامه&zwnj;اى اجرا کند. از آنجایى که یک چشم در شهر کور&zwnj;ها چشم همه محسوب مى&zwnj;شود، این گروه تئاتر نیز براى خودش غوغایى در آن شهرستان به راه انداخته بود.</p> <!--break--> <p>مهرام با دوستى به دیدار نمایش رفته بودند. از تماشاى نمایشنامه ساموئل بکت به هیجان آمده بودند و در آخر نمایش با یکى از هنرپیشگان نمایش طرح دوستى ریخته بودند و مرد رند خودش را تحمیل بودجه قلیل مهرام و دوستش کرده بود و با آن&zwnj;ها شام خورده بود و در عوض به آن&zwnj;ها هروئین تعارف کرده بود. رفیق مهرام که گویا از پدرش حرف&zwnj;هایى درباره این بلاى سفید&zwnj;رنگ شنیده بود، عذر خواسته بود، اما مهرام، همانند پهلوان پنبه&zwnj;اى که هر چیز را باید تجربه کند، تعارف مرد هنرپیشه را پذیرفته بود و بعد به حال قالى فرورفته بود.</p> <p><a href="http:// http://www.zamahang.com/podcast/2010/12Mei_GozaresheZendegi_Shahrnush.mp3"><br /> </a></p> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/12Mei_GozaresheZendegi_Shahrnush.mp3"><img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon_14.jpg" alt="" /></a></p> <p>&nbsp;</p> <p>مى&zwnj;گفت شب در خانه براى آنکه کسى متوجه تغییر حالتش نشود ته حیاط رفته بود و روى زمین نشسته بود. خواهرش که متوجه حالت غیر عادى او شده بوده به طرف او رفته و پرسیده بود چه مى&zwnj;کند. مهرام صاف و ساده گفته بود هروئین کشیده است. دختر جوان که فقط دو سال از مهرام بزرگ&zwnj;تر بوده براى نخستین بار نام هرویین را شنیده و بى&zwnj;آنکه زیاد پاپى برادرش بشود به اتاقش رفته بود؛ و این آغاز گرفتارى مهرام بود.</p> <p>&nbsp;</p> <p>شهر آن&zwnj;ها کوچک بود و مواد مخدر به سادگى پیدا نمى&zwnj;شد. مهرام باید هر طور شده خود را به تهران، به آن مرد هنرپیشه می&zwnj;رساند تا راه وصل دوا را بجوید. او پایش را در یک کفش کرد که باید در هنرستان فنى درس بخواند و در شهر آن&zwnj;ها هنرستان فنى وجود نداشت.</p> <p>&nbsp;</p> <p>پدر در این پندار بود که پسرش مى&zwnj;خواهد راه موفقیت را میان&zwnj;بر بزند و مادر از بحث و گفت&zwnj;وگوى مدام با پسر ذله شده بود. بنا را بر این گذاشتند که نام او را در مدرسه فنى ثبت کنند و یک اتاق براى او در تهران بگیرند، و از عجایب این برنامه غریب اینکه هیچ&zwnj;کس حتى یک لحظه فکر نکرده بود که یک پسر ۱۶ ساله در تهران چگونه باید تنها زندگى کند. اینکه مهرام چگونه با پول مختصرى که در اختیارش قرار مى گرفت زندگى مى&zwnj;کرد بر همه پوشیده است. اما سال بعد در تابستان که همه راهى تهران شدند ناگهان به این دریافت تلخ رسیدند که مهرام معتاد شده است.</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p><img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/parsh02.jpg" alt="" />جهان ثابت کرده است که براى برخى از فرزندانش جاى زیادى ندارد.</p> </blockquote> <p>پسرک تنها دو سه ماه به مدرسه فنى رفته بود و باقى اوقات را در اتاقش به حالت نیمه&zwnj;بیهوش خوابیده بود. اینک اما به خدمت خانواده آمده بود و حالا در خانه پدرى در تهران روى تخت به خواب مرگ فرو مى&zwnj;رفت و سه روز بیدار نمى&zwnj;شد. به این ترتیب مصیبت به خانواده رو کرد و حالت خود به خودى و شاد زندگى جایش را به اندوه مدام داد. همه نگران مهرام بودند. خانواده تصمیم گرفت به خاطر مهرام به تهران کوچ کند. یک سال بعد اما حال مهرام به&zwnj;کلى وخیم بود. اعتیاد یک&zwnj;باره و در عین جوانى گویا تلخ&zwnj;ترین نوع اعتیاد باشد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>اینک مهرام به عنوان طراح در یک کارگاه کارى بر عهده گرفته بود و اغلب اوقات را در پشت میز طراحى چرت مى&zwnj;زد. مدیر کارگاه اما پس از مدت کوتاهى عذر او را خواست، اما دختر جوان طراحى که در آنجا کار مى&zwnj;کرد در چهره و اندام زیبا و حالت معصوم چهره او رمز و رازى را کشف کرد. دختر داوطلبانه به کمک مهرام آمد. دختر با پول خودش اتاقى در ساختمانى اجاره کرد و مهرام را به نزد خودش برد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>واقعیت در مورد مهرام این بود که گرچه معتاد شده بود اما مرد مفت&zwnj;خور و سوءاستفاده&zwnj;جوئى نبود. او که مدتى بود متوجه شده بود در دام بدى گرفتار آمده آرزو داشت خود را خلاص کند. چنین بود که تهمینه، دوست دختر او به دیدار خانواده مهرام رفت و از آن&zwnj;ها کمک خواست تا مهرام را در بیمارستانى بسترى کنند. البته این بیمارستان کوچک&zwnj;ترین ربطى به مسئله اعتیاد نداشت و یک بیمارستان روانى بود، اما دکتر چنین تشخیص داده بود که داروهاى روان&zwnj;گردان را جانشین هروئین کند. مهرام این دوره معالجه را که در آن موقع در ایران تازگى داشت از سر گذرانید و باحالتى به ظاهر سالم از بیمارستان خارج شد تا اندک زمانى بعد دوباره در اعتیاد غرق شود.</p> <p>&nbsp;</p> <p>او نیز همانند اغلب معتادان حالتى روشنفکرانه داشت و از قضا کتاب زیاد مى&zwnj;خواند. تهمینه سه سال به پاى او صبر کرد و از صمیم دل کوشید او را نجات دهد، اما بدبختانه هیچ عشقى قادر نبود جانشین هروئین شود. بدین ترتیب مهرام به میان خانواده&zwnj;اش بازگشت تا همانند سوهان روح جان و روان آن&zwnj;ها را بکاهد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>مشکل و بدبختى این بود که او به خوبى واقف بود که در دام بدى افتاده است. بار&zwnj;ها و بار&zwnj;ها با تمام قوا مى کوشید تا خود را از چنگال هیولاى هروئین بیرون بکشد، اما همیشه بودند کسانى که به موقع تلاش&zwnj;هاى او را خنثى کنند. یکى از صحنه هاى دردناکى که خانواده را دچار عذاب مى&zwnj;کرد زمان&zwnj;هایى بود که او خود به تنهایى مى&zwnj;کوشید اعتیادش به هروئین را درمان کند. در این ایام روزهاى متوالى به خود داروهایى تزریق مى&zwnj;کرد که به اصطلاح جانشین هروئین بودند و بنا بود به مرور حال او را بهبود بخشند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>کم کم به دلیل حضور دائمى مهرام در خانه معاشرت این خانواده با همه قطع شد. چنین به&zwnj;نظر مى&zwnj;رسید که همه در اعتیاد مهرام غرق شده&zwnj;اند. زمانى رسید که خانواده تصمیم گرفت او را براى معالجه و بلکه ادامه تحصیل به آمریکا بفرستد.</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p><img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/parsh03.jpg" alt="" />به خوبى واقف بود که در دام بدى افتاده است.</p> </blockquote> <p>مهرام هفت سال در آمریکا ماند و موفق شد در رشته نقشه&zwnj;کشى مدرک کوچکى به دست آورد. اما در تمام سال&zwnj;هایى که در آمریکا بود به آن بسته هروئینى فکر مى&zwnj;کرد که در حیاط خانه پدرى در لاى درز دو آجر مخفى کرده بود.</p> <p>&nbsp;</p> <p>زمان بازگشت بود و در این هفت سال به جز سیگار و مشروب او با هیچ مخدر دیگرى دست و پنجه نرم نکرده بود. افراد خانواده شوق&zwnj;زده به فرودگاه رفتند. مسئله جالبى&zwnj;ست که تا همین چند سال پیش مردم دست&zwnj;جمعى به فرودگاه مى&zwnj;رفتند تا عزیزان خود را بدرقه کنند و یا به آن&zwnj;ها خوش&zwnj;آمد بگویند. در مورد مهرام نیز وضع بر همین منوال بود. حداقل ۱۵ نفر به فرودگاه آمده بودند. او را با سلام و صلوات تحویل گرفتند و به خانه بردند. در آنجا شراب و کباب به راه بود و میهمانان تا پاسى از شب رفته در خانه پدرى مهرام باقى ماندند. بعد تک و تک و چند نفر با هم خداحافظى کردند و رفتند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>مهرام ماند و چمدانش و اتاقى که براى او فراهم کرده بودند. او از فرصت تنهایى استفاده کرد و به حیاط رفت ببیند چه بر سر بسته هروئین آمده است. بسته حرامزاده سرجایش باقى مانده بود. مهرام آن را بیرون کشید و به اتاق برد و نشست یک بست سیر هروئین کشید. دو ساعت بعد هوس بیشترى داشت. با ۲۰۰ دلار پولى که در جیب داشت راه افتاد و خود را به محله&zwnj;هایى رساند که پیش از سفر هروئین خود را از آنجا تأمین مى&zwnj;کرد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>بامداد شده بود و خانواده به سراغ مهرام آمدند تا او را به صرف نخستین چاشت پس از سفر دعوت کنند، اما جا &zwnj;تر بود و بچه نبود. این جست&zwnj;وجو سه روز ادامه پیدا کرد، و در روز سوم او را در حالى پیدا کردند که نه تنها ۲۰۰ دلار را خرج کرده بود، بلکه پاسپورتش را هم فروخته بود.</p> <p>&nbsp;</p> <p>انقلاب که شد دسته&zwnj;هاى قاچاقچى با کتک&zwnj;کارى و زد و خورد جابه&zwnj;جا شدند. مهرام که دیگر مو&zwnj;هایش جوگندمى شده بود در این هنگامه جابه&zwnj;جایى دسته&zwnj;هاى قاچاقچى چند بارى کتک خورد، و بعد خانه&zwnj;نشین شد. او اینک هروئین را ترک کرده بود و به جاى آن از قرص&zwnj;هاى روان&zwnj;گردان استفاده مى&zwnj;کرد. اما جهان ثابت کرده است که براى برخى از فرزندانش جاى زیادى ندارد. یک روز مهرام گم شد و اطرافیانش که به دلیل انقلاب ناخوش&zwnj;احوال بودند تلاش مختصرى براى پیدا کردن او انجام دادند، اما این تلاش بى&zwnj;ثمر ماند و مهرام هرگز پیدا نشد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>در همین زمینه:</p> <p><a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/2271">::برنامه&zwnj;های رادیویی شهرنوش پارسی&zwnj;پور در رادیو زمانه::</a><br /> <a href="http://shahrnushparsipur.com/">::وب&zwnj;سایت شهرنوش پارسی&zwnj;پور::&emsp;</a></p>

شهرنوش پارسی‌پور - نخستین بارى که مهرام هروئین مصرف کرد ۱۶ سال داشت. یک گروه تئاتر به شهرستان آن‌ها آمده بود تا برنامه‌اى اجرا کند. از آنجایى که یک چشم در شهر کور‌ها چشم همه محسوب مى‌شود، این گروه تئاتر نیز براى خودش غوغایى در آن شهرستان به راه انداخته بود.

مهرام با دوستى به دیدار نمایش رفته بودند. از تماشاى نمایشنامه ساموئل بکت به هیجان آمده بودند و در آخر نمایش با یکى از هنرپیشگان نمایش طرح دوستى ریخته بودند و مرد رند خودش را تحمیل بودجه قلیل مهرام و دوستش کرده بود و با آن‌ها شام خورده بود و در عوض به آن‌ها هروئین تعارف کرده بود. رفیق مهرام که گویا از پدرش حرف‌هایى درباره این بلاى سفید‌رنگ شنیده بود، عذر خواسته بود، اما مهرام، همانند پهلوان پنبه‌اى که هر چیز را باید تجربه کند، تعارف مرد هنرپیشه را پذیرفته بود و بعد به حال قالى فرورفته بود.


مى‌گفت شب در خانه براى آنکه کسى متوجه تغییر حالتش نشود ته حیاط رفته بود و روى زمین نشسته بود. خواهرش که متوجه حالت غیر عادى او شده بوده به طرف او رفته و پرسیده بود چه مى‌کند. مهرام صاف و ساده گفته بود هروئین کشیده است. دختر جوان که فقط دو سال از مهرام بزرگ‌تر بوده براى نخستین بار نام هرویین را شنیده و بى‌آنکه زیاد پاپى برادرش بشود به اتاقش رفته بود؛ و این آغاز گرفتارى مهرام بود.

شهر آن‌ها کوچک بود و مواد مخدر به سادگى پیدا نمى‌شد. مهرام باید هر طور شده خود را به تهران، به آن مرد هنرپیشه می‌رساند تا راه وصل دوا را بجوید. او پایش را در یک کفش کرد که باید در هنرستان فنى درس بخواند و در شهر آن‌ها هنرستان فنى وجود نداشت.

پدر در این پندار بود که پسرش مى‌خواهد راه موفقیت را میان‌بر بزند و مادر از بحث و گفت‌وگوى مدام با پسر ذله شده بود. بنا را بر این گذاشتند که نام او را در مدرسه فنى ثبت کنند و یک اتاق براى او در تهران بگیرند، و از عجایب این برنامه غریب اینکه هیچ‌کس حتى یک لحظه فکر نکرده بود که یک پسر ۱۶ ساله در تهران چگونه باید تنها زندگى کند. اینکه مهرام چگونه با پول مختصرى که در اختیارش قرار مى گرفت زندگى مى‌کرد بر همه پوشیده است. اما سال بعد در تابستان که همه راهى تهران شدند ناگهان به این دریافت تلخ رسیدند که مهرام معتاد شده است.

جهان ثابت کرده است که براى برخى از فرزندانش جاى زیادى ندارد.

پسرک تنها دو سه ماه به مدرسه فنى رفته بود و باقى اوقات را در اتاقش به حالت نیمه‌بیهوش خوابیده بود. اینک اما به خدمت خانواده آمده بود و حالا در خانه پدرى در تهران روى تخت به خواب مرگ فرو مى‌رفت و سه روز بیدار نمى‌شد. به این ترتیب مصیبت به خانواده رو کرد و حالت خود به خودى و شاد زندگى جایش را به اندوه مدام داد. همه نگران مهرام بودند. خانواده تصمیم گرفت به خاطر مهرام به تهران کوچ کند. یک سال بعد اما حال مهرام به‌کلى وخیم بود. اعتیاد یک‌باره و در عین جوانى گویا تلخ‌ترین نوع اعتیاد باشد.

اینک مهرام به عنوان طراح در یک کارگاه کارى بر عهده گرفته بود و اغلب اوقات را در پشت میز طراحى چرت مى‌زد. مدیر کارگاه اما پس از مدت کوتاهى عذر او را خواست، اما دختر جوان طراحى که در آنجا کار مى‌کرد در چهره و اندام زیبا و حالت معصوم چهره او رمز و رازى را کشف کرد. دختر داوطلبانه به کمک مهرام آمد. دختر با پول خودش اتاقى در ساختمانى اجاره کرد و مهرام را به نزد خودش برد.

واقعیت در مورد مهرام این بود که گرچه معتاد شده بود اما مرد مفت‌خور و سوءاستفاده‌جوئى نبود. او که مدتى بود متوجه شده بود در دام بدى گرفتار آمده آرزو داشت خود را خلاص کند. چنین بود که تهمینه، دوست دختر او به دیدار خانواده مهرام رفت و از آن‌ها کمک خواست تا مهرام را در بیمارستانى بسترى کنند. البته این بیمارستان کوچک‌ترین ربطى به مسئله اعتیاد نداشت و یک بیمارستان روانى بود، اما دکتر چنین تشخیص داده بود که داروهاى روان‌گردان را جانشین هروئین کند. مهرام این دوره معالجه را که در آن موقع در ایران تازگى داشت از سر گذرانید و باحالتى به ظاهر سالم از بیمارستان خارج شد تا اندک زمانى بعد دوباره در اعتیاد غرق شود.

او نیز همانند اغلب معتادان حالتى روشنفکرانه داشت و از قضا کتاب زیاد مى‌خواند. تهمینه سه سال به پاى او صبر کرد و از صمیم دل کوشید او را نجات دهد، اما بدبختانه هیچ عشقى قادر نبود جانشین هروئین شود. بدین ترتیب مهرام به میان خانواده‌اش بازگشت تا همانند سوهان روح جان و روان آن‌ها را بکاهد.

مشکل و بدبختى این بود که او به خوبى واقف بود که در دام بدى افتاده است. بار‌ها و بار‌ها با تمام قوا مى کوشید تا خود را از چنگال هیولاى هروئین بیرون بکشد، اما همیشه بودند کسانى که به موقع تلاش‌هاى او را خنثى کنند. یکى از صحنه هاى دردناکى که خانواده را دچار عذاب مى‌کرد زمان‌هایى بود که او خود به تنهایى مى‌کوشید اعتیادش به هروئین را درمان کند. در این ایام روزهاى متوالى به خود داروهایى تزریق مى‌کرد که به اصطلاح جانشین هروئین بودند و بنا بود به مرور حال او را بهبود بخشند.

کم کم به دلیل حضور دائمى مهرام در خانه معاشرت این خانواده با همه قطع شد. چنین به‌نظر مى‌رسید که همه در اعتیاد مهرام غرق شده‌اند. زمانى رسید که خانواده تصمیم گرفت او را براى معالجه و بلکه ادامه تحصیل به آمریکا بفرستد.

به خوبى واقف بود که در دام بدى افتاده است.

مهرام هفت سال در آمریکا ماند و موفق شد در رشته نقشه‌کشى مدرک کوچکى به دست آورد. اما در تمام سال‌هایى که در آمریکا بود به آن بسته هروئینى فکر مى‌کرد که در حیاط خانه پدرى در لاى درز دو آجر مخفى کرده بود.

زمان بازگشت بود و در این هفت سال به جز سیگار و مشروب او با هیچ مخدر دیگرى دست و پنجه نرم نکرده بود. افراد خانواده شوق‌زده به فرودگاه رفتند. مسئله جالبى‌ست که تا همین چند سال پیش مردم دست‌جمعى به فرودگاه مى‌رفتند تا عزیزان خود را بدرقه کنند و یا به آن‌ها خوش‌آمد بگویند. در مورد مهرام نیز وضع بر همین منوال بود. حداقل ۱۵ نفر به فرودگاه آمده بودند. او را با سلام و صلوات تحویل گرفتند و به خانه بردند. در آنجا شراب و کباب به راه بود و میهمانان تا پاسى از شب رفته در خانه پدرى مهرام باقى ماندند. بعد تک و تک و چند نفر با هم خداحافظى کردند و رفتند.

مهرام ماند و چمدانش و اتاقى که براى او فراهم کرده بودند. او از فرصت تنهایى استفاده کرد و به حیاط رفت ببیند چه بر سر بسته هروئین آمده است. بسته حرامزاده سرجایش باقى مانده بود. مهرام آن را بیرون کشید و به اتاق برد و نشست یک بست سیر هروئین کشید. دو ساعت بعد هوس بیشترى داشت. با ۲۰۰ دلار پولى که در جیب داشت راه افتاد و خود را به محله‌هایى رساند که پیش از سفر هروئین خود را از آنجا تأمین مى‌کرد.

بامداد شده بود و خانواده به سراغ مهرام آمدند تا او را به صرف نخستین چاشت پس از سفر دعوت کنند، اما جا ‌تر بود و بچه نبود. این جست‌وجو سه روز ادامه پیدا کرد، و در روز سوم او را در حالى پیدا کردند که نه تنها ۲۰۰ دلار را خرج کرده بود، بلکه پاسپورتش را هم فروخته بود.

انقلاب که شد دسته‌هاى قاچاقچى با کتک‌کارى و زد و خورد جابه‌جا شدند. مهرام که دیگر مو‌هایش جوگندمى شده بود در این هنگامه جابه‌جایى دسته‌هاى قاچاقچى چند بارى کتک خورد، و بعد خانه‌نشین شد. او اینک هروئین را ترک کرده بود و به جاى آن از قرص‌هاى روان‌گردان استفاده مى‌کرد. اما جهان ثابت کرده است که براى برخى از فرزندانش جاى زیادى ندارد. یک روز مهرام گم شد و اطرافیانش که به دلیل انقلاب ناخوش‌احوال بودند تلاش مختصرى براى پیدا کردن او انجام دادند، اما این تلاش بى‌ثمر ماند و مهرام هرگز پیدا نشد.

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • کاربر مهمان

    با تشکر از خانم پارسی پور و زمانه داستان جالبی بود اما به نظر میرسد کمی هم "چاشنی اش زیاد شده بود" و کمی هم از ریشه یابی و علت و معلولی اعتیاد به دور افتاده بود. به عنوان مثال: "البته این بیمارستان کوچک‌ترین ربطى به مسئله اعتیاد نداشت و یک بیمارستان روانى بود، اما دکتر چنین تشخیص داده بود که داروهاى روان‌گردان را جانشین هروئین کند. مهرام این دوره معالجه را که در آن موقع در ایران تازگى داشت از سر گذرانید و باحالتى به ظاهر سالم از بیمارستان خارج شد تا اندک زمانى بعد دوباره در اعتیاد غرق شود." مثل اینکه هنوز هم نویسنده متوجه نیستند که بیماری اعتیاد یک بیماری روانی است و اگر هروئین نباشد هزارویک برنامه و مسیر دیگر هست که از جمله انها سیگار و قلیان و غذا و سکس و مذهب و بسیاری دیگر از این قبیل مواد اعتیاد اوروجود دارند که فرد معتاد میتواند انهارا جایگزین هروئین کند. اینکه مردم ایران تا این حد مذهب زده هستند خود نشان از همین بیماری اعتیاد است که به صورت و شکل همه پسندی در میان 100% مردم رایج است. بی خود نیست که برخی انرا افیون اجتماع قلمداد کرده اند. ریشه یابی اعتیاد هم البته در این مقوله نمیگنجد اما در یک جمله کوتاه میتوان گفت "اعتیاد فرزند نامشروع شنت گرایی است" هرچه سنت هایمان بیشتر است میل به اعتیاد هم در جامعه بیشتر میشود. در جامعه ایران با این همه "بکن و نکن" های نشات گرفته از مغز اخوند دیگر جایی برای به "خودمان" نمیماند. در هر سلول بدنمان یک اخوند نشسته و حکمرانی میکند. هیچکس خودش نمیتواند باشد و همه باید "خود" را دور بزنند و مطیع مرجع تقلید شان باشند. "ای دو صد لعنت بر این تقلید باد" . هرگاه که خواستها و تمنا های خودمان بیرون زده حکمی هم صادر شده که "حرام است یا مکروه است و یا بر خلاف امنیت ملی است یا توهین به مقدسات و یا کفر کمبزه. با این شرایط روان انسان بیمار میشود و تنها راهش رو اوردن به مواد روان گردان میل سیگار و حشیش و هرویین و دیگر الات قتاله برای روح پاک انسان است. بازهم عرض میکنم (البته به شرطی موجب ازار دوستنا سیگاری نشود) که سیگار بدترین نوع اعتیاد است. یکی دیگر از علل رو اوردن به مواد مخدر به خصوص در ایران همانا برای زدودن و خاموش کردن یک خوره فکری درونی است که ناشی از دستیازی های متعدد به حریم شخصی مان است. اخیرا شنیدیم و خواندیم که افرادی که در جریان کهریک مورد اهانت و یا تجاوز قرار گرفته بودند غمگین در کنجی نشسته اند و شادابی از انها زایل شده است. اینگونه دستیازی ها به روح و روان شحص را فقط با رو اوردن به مواد روان گردان میتوان حاموش کرد. در واقع امار معتادان ایران به مواد مخدر خود میتواند نمایانگر میزان تجاوز ها و تحقیر ها و تمسخر ها و شکستن حریم ها و دستیازی ها به حریممان در کودکی باشد. خوبش را بردار و بقیه را بگذار در جایی دیگر نویسنده مینویسد: "زمان بازگشت بود و در این هفت سال به جز سیگار و مشروب او با هیچ مخدر دیگرى دست و پنجه نرم نکرده بود." که گویا سیگار و مشروب به گونه ای مردم پشندتر از هروئین هستند. در حالیکه سخت ترین فورم های اعتیاد هستند. در کشورهای غربی اعتیاد به مشروبات الکلی حرف اول را در زمینه اعتیاد میزنند. اما چون در ایران مشروبات حرام هستند سیگار و "مواد" در درجه اول قرار میگیرند اما در واقع ریشه همه اعتیاد ها همان است که در بالا ذکر شد. البته شاید روانپزشکان و روانشناسان به گونه دیگری این معضل را ببینند. یک نکته دیگر اینکه از ده-پانزده سال پیش در ایران گروههای بر اساس برنامه ترک اعتیاد به "روش دوازده گام" و "دوازده گام خانواده" دایر شده که توانسته عده زیادی ر از کام اعتیاد نجات دهد و بدنه خود شاهد مواردی از این قبیل بوده ام.

  • کاربر مهمان

    خانم پارسی پور عزیز: من داستان شما را تا به آخر نخواندم. چون داستان آنچنان خیالی و غیر واقعی پیش میرفت که حدس زدن مابقی فجایع کار مشکلی نبود اما ادامه داستان شما چرا. اشکال اول این بود که هیچکس با یک بار استفاده هروئین معتاد نمیشود. این قضیه هم از نظر ذهنی باید زمینه هایش در ذهن مهرام آماده میبود و هم از نظر تکرار قضیه. 2- اولین بار هروئین؟ حال بد مهرام ؟ و تقاضای دوباره برای آن؟ زیاد قابل باور نیست. 3- خواهر مهرام اسم هروئین را نشنیده بود و نمیدانست آن چیست و نسبت به آن بی اعتنا ماند. عجب! در کشوری مانند ما یا افغانستان از نوزادی برای خواب یا تسکین درد بچه ها پشت گوششان تریاک میمالند. حالا در داستان شما یکنفر پیدا شد که اسم هروئین را نشنیده بود. خب من که خودم حوصله ام سر رفت از این همه انتقاد از داستان شما و گذشته از این اصلا داستان را ادامه ندادم . و نمیتوانم بیشتر انتقاد کنم.

  • کاربر مهمان

    ماجرای اعتیاد رابطهء بسیار نزدیکی با سازوکار بیوشیمیایی مغز و زمینه های ژنتیکی افراد داره. افرادی که بیشتر مستعد اعتیاد هستند، معمولا واجد صفاتی هستند که در قالب "تنوع طلبی" یا novelty seeking طبقه بندی می شند و این موضوع رابطهء نزدیکی با کاهش نسبی نوعی از رسپتورهای دوپامین مغز داره که باعث می شه این افراد بسیار بیشتر دربرابر هیجانها واکنش مثبت و لذت بخشی نشون بدند. از طرف دیگه زندگی یکنواخت برای چنین افرادی بسیار سخت و خسته کننده است و اونها معمولا به دنبال هیجانها، احساس و تجربیات تازه هستند و یکی از راههای رسیدن به این تجربیات حسی تازه، مصرف مواد مخدره. در ماجرایی که اینجا ذکرش رفت، می شه حدس زد که خصیصهء تنوع طلبی در مهرام بسیار قوی تر از دوستش بوده و همین باعث شده که اولین دعوت برای امتحان هروئین رو بپذیره و وقتی هم که مغز چنین افرادی چنین تجربهء پاداش دهنده ای رو از سر بگزرونه، دیگه تقریبا تمام تلاش مغز روی این متمرکز می شه که این پاداش رو دوباره و دوباره و هرچه بیشتر کسب بکنه و بنابراین، ترک اعتیاد بسیار مشکل می شه. ضمنا این رو هم بگم که بسیاری از افرادی که به علت نوع رسپتورهای دوپامین مغزشون در این دستهء "تنوع طلب" قرار دارند باید بسیار مراقب رابطهء نزدیک و زنجیره وار مواد مختلف محرک باشند. خیلی وقتها اولین (و مهمترین) قدم در گرفتار شدن در دام اعتیاد در این افراد اون زمانی رخ می ده که اولین مواجه با یه مادهء محرک هر چند ساده رو داشتند - با وجود زمینهء ژنتیکی مساعد متاسفانه گاهی حتی اولین پک سیگار یا اولین جرعهء الکل کافیه که این افراد رو در این مسیر سراشیب قرار بده و اونها رو بدون اینکه خودشون متوجه بشند به سمت مواد بسیار جدی تر بکشه. البته کلا سیگار و مشروب چیزای مزخرفی هستند، ولی اگه از نظر شخصیتی فکر می کنید در دستهء تنوع طلبها هستید، خبلی بیشتر مواظبشون باشید و سعی کنید تا جای ممکن از اونها دوری کنید.

  • ع.دهقانی

    خانم پارسی پور: بر خلاف انتقاد این کابران مهمان محترم در تائید گزارش شما باید به نویسم که این گزارش داستان و افسانه هم نیست و حقیقت دارد. من نمی فهمم که چرا بعضی ها اینقدر دگم هستند که فکر می کند که حقیقت باید و همیشه در دنیای تنگ خودشان معنی داشته باشد. کابر محترمی ادعا کرده اند که نمی توانند باور بکنند که خواهر مهرام اسم هروئین را نشنیده باشند. من داروسازی را می شناسم که اولین بار با اسم هروئین فقط در دوره کلاس های دانشگاهی اش -- آنهم در یکی از دانشگاه های آمریکا-- اشنا شده بود. خانم پارسی پور: من هم چند سال قبل سرگذشت تراژیک دو دکتر درآمریکا اشنا شدم که شباهت زیادی با گزارش شما داشت. داستان از این قرار بود که دو جوان آمریکایی که قبلا هروئین مصرف می کرده اند تصمیم می گیرند که ترکش کنند و بعدا هر دو در دانشگاه خصوصی کالیفرنیای جنوبی( یو. اس. سی) ثبت نام می کنند و از رشته پزشکی فارغ التحصیل می شوند و در این هفت هشت سالی که دانشجو بوده اند دست به هروئین نمی زنند. بعد از فارغ التحصیل شدن برای گرفتن تخصص های دلخواه خود مجبور می شوند که بعد از اینهمه دوره دوستی از هم جدا شوند . اما قبل از جدایی تصمیم می گیرند که برای بار آخر یک بار هم با همدیگر هروئین مصرف بکنند. بعد ازمصرف یک بار هروئین که انگار آلوده به سموم کشنده بوده هر دو می میرند. این دیگر داستانی نیست که کاربران نتوانند ردش کنند به راحتی می توان در انترنت پیدایش کرد من خودم وقتی در کالیفرنیا بودم در روزنامه خوانده بودم. از آنجائیکه هیچ دو اثر انگشتی شبیه هم نیستند شخصیت و کاراکتر انسان ها هم با یکدیگر متفاوت هستند که بعضی ها-- میشه ادعا کرد که اکثریت--- معتادان به هروئین فقط با یک بار مصرف می توانند معتاد بشوند. در مورد آن کاربر عزیز دیگر که اعتیاد به مشروب و سیگار را با اعتیاد به هروئین مقایسه کرده اند هم بای بگم که دوست عزیز از اینکه شما نه سیگار می گشید و نه شروب می خورید خیلی هم خوب و پسندیده است اما بهتر نیست که کمی در باره این سه پدیده مطالعه کنید. آدمهایی هستند که بعد از 30-40 سال سیگاری بودن آنرا ترک می کنند ولی در زندگی هروئینی بعد از 30 سال آجری روی آجری باقی نمی ماند-- تازه از ضرر هائیکه به اطرافیان و فامیل و همکاران و دوستان و اشنایان می زند حرفی نمی زنم. با معیار های پزشکی حتی قهوه و چایی هم مواد مخدر هستند که انوقت باید صد میلیون مصرف کننده قهوه و چایی را هم باید معتاد بشماریم.