ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

قرآن و آفرینش تدریجی: "انشاء" در خلقت (۲)

در این بخش مقاله مقایسه و بحثی خواهیم داشت درباره «داستان» آدم به عنوان تمثیلی از فرآیند خلقت و انشاء. همچنین آفرینش انسان از «نفس واحده» و پدیده «زوحیت» در خلقت موضوعات دیگری است که مورد بحث قرار خواهد گرفت.

آرش سلیم − موضوع خلقت در آیات قرآن و به ویژه مطالعات پیرامون خلقت و پیدایش انسان و سایر جانوران در کره زمین، بخش مغفول مانده مهمی از آیات قران را تشکیل می‌دهد.

در بخش نخست این نوشتار [۱] با ارائه بخشی از آیات مربوطه، به موضوع آفرینش تدریجی یا «انشاء» نگاهی داشتیم. تصویری کلی از چرخه پیدایش و رشد تدریجی انسان از بدو ورود به زمین تا مرگ و بازگشت او ارائه گردید.
گفتیم که تحت تاثیر «داستان» خلقت ناگهانی «آدم» از گِل و سپس ورود زوجین آدم به «جنت» و سپس از جنت به زمین، پدیده «انشاء» یا پرورده شدن تدریجی انسان و سایر جانوران در حاشیه قرار گرفته است.
نگارنده مقاله دیگری درباره تساوی مرد و زن و عدم برتری و سلطه یکی بر دیگری از منظر خلقت انسان در قرآن در دست تالیف دارد. این نوشتار بخشی از آن مقاله [۲] است که برای طولانی نشدن مقاله به طور مجزا منتشر می‌شود. بخش بزرگی از متولیان رسمی دین در اثر گمان خلق «حوا» از بخشی از «آدم»، که در قرآن هم نیامده است، و همچنین با استناد به برخی از احادیث و روایات بر این باورند که طبق قرآن «در خلقتِ بشر مرد اصل و زن فرع می‌باشد». همچنین بر اثر بدفهمی برخی از آیات قرآن و متاثر از برخی احادیث و روایات بر این باورند که مردان بر زنان سلطه و برتری دارند. مطالعه خلقت انسان در آیات قرآن در راستای بررسی درستی و یا نادرستی این ادعاست.

در این بخش مقاله مقایسه و بحثی خواهیم داشت درباره «داستان» آدم به عنوان تمثیلی از فرآیند خلقت و انشاء. همچنین آفرینش انسان از «نفس واحده» و پدیده «زوحیت» در خلقت موضوعات دیگری است که مورد بحث قرار خواهد گرفت. خواهیم دید که مفهوم «نکاح» جاهلی عرب بر خلاف مفهوم «زوجیت» و «ازواج» است که خلقت انسان بر آن بنا شده است. «ازدواج» پیوند «یک زوج» مرد و «یک زوج» زن است بر اساس «مودت» و «رحمت» بین زوجین برای «سکینه» همدیگر. در حالی که «نکاح» رابطه همزمان «یک» مرد است با «چند زن» به اضافه «چند کنیز»، بر اساس توانایی «مالی» مرد و برای «شهوترانی» مرد.

لازم به یادآوری است که واکاوی برخی مسائل دیگر مربوط به زنان در مقاله درباره تساوی مردان و زنان [۲] ادامه خواهد یافت و شامل چنین مواری خواهد شد: آیه نساء:۳۴ و آن چه به آن «قوامیت» مردان گفته می‌شود، «نکاح» جاهلی موسوم به «تعدد زوجات»، بحران دختران یتیم در آن جامعه، مشکلات زنان پیامبر … و مواردی دیگر که ابهام در آن‌ها در کشورهای اسلامی به تبعیض و ستم به زنان انجامیده است.

بخش دوم: از خلق در محیط الهی تا انشاء در زمین

برای ارائه بهتر بحث در جدول ۱ سه دسته آیات پیرامون خلقت انسان در سه محیط: الف) آسمان، ب) زمین، و ج) جنین، با هم آورده شده است. در بخش یکم این نوشتار درباره چرخه خلقت نخستن انسان در زمین شامل فرآیند انشاء در زمین (ب) و فرآیند انشاء جنینی (ب) بحث شد. چرخه خلقت از گرد و غباری در آسمان آغاز شد که «ذره» هر «گونه» جانور را به زمین آورد و در دل زمین قرار داد. گفته شد که نمیدانیم قبل از پراکنده شدن در آسمان، این ذره‌ها چگونه تشکیل شده‌اند. یعنی معمای بین آسمان و زمین همچنان راز سر به مهر است. آن چه این فاصله را به نوعی پر می‌کند داستان آدم است. آن چه بر زوجین آدم در بهشت می‌گذرد. چرا که در این داستان نیز چگونگی «ورود» به جنت و همچنین «خروج» از جنت و «ورود» به زمین روشن نیست. در این داستان خدا پیکری از گِل درست می‌کند و روح خود را در آن می‌دمد و در نتیجه «آدم» به طور ناگهانی به وجود می‌آید. در بیان داستان آدم ، قرآن در چگونگی خلق زوج آدم ساکت است. نه واژه «حوا» در قرآن وجود دارد و نه می‌توان در مکالمه‌هایی که در جنت رد و بدل می‌شود آدم را مذکر دانست. در این گفتگوها، آدم و زوجش بکار رفته است. برای مثال در آیات اعراف:۱۹ تا ۲۵ می‌خوانیم که: شیطان هر دو را می‌فریبد و برای هر دو سوگند می‌خورد که خیرخواه آنان است. هر دو با هم از درخت ممنوعه میخورند و عورت زوجین همزمان آشکار می‌شود. هر دو با هم توبه و طلب مغفرت می‌کنند. و سرانجام هر دو از جنت برای اقامت در زمین خارج می‌شوند. انگار کنش‌ها و واکنش‌های «زوجین» به هم چسبیده است. اگر چه در حالت فیزیکی دو زوج (زوحین) هستند. نحوه بیان داستان طوری است که انگار هیچکدام شخصیت مستقل «من» ندارد. همه جا سخن از «ما» (زوجین) می‌باشد. یعنی اگر این آدم را اسم خاص «آدم» پیامبر که مرد بود فرض نکنیم، اسم عام است برای اولین ویرایش «گونه» انسان که «بشر» از نسل اوست. با توجه به مطالب این نوشتار خیلی بعید است انسان نخستینی که هنوز در چرخه خلقت و رشد شناختی در حد یک طفل هم نیست پیامبر باشد. حتی با کامل فرض کردن اندام‌ها و فرآیند شناختی تا بلوغ، بعید است دو نفر به پیامبر نیاز داشته باشند. به هر حال با توضیجاتی که در این بخش می‌آید می‌بینیم که همین خلقت به ظاهر ناگهانی آدم خود شامل مقدمات و مراحلی بوده است که نمی‌توان آن را خلقت ناگهانی و یک دفعه دانست. البته خواهیم دید که ساختن پیکر گِلی اولین انسان در «داستان» آدم، صرفا یک ابهام است در برداشت از آیات قرآن.

لازم به یادآوری است که باید واژه‌های زیر که برای شروع خلق انسان بکار رفته است از یکدیگر تمیز داده شود:

۱) «تراب»، «طین»، و «صلصال»
۲) «سُلَالَه»
۳) «نطفه»

«تراب» به معنی خاک، «طین» به معنی گِل یا همان مخلوط خاک و آب، و «صلصال» نیز شکلی از مخلوط گل و آب می‌باشد. پس هر جا به طین و صلصال اشاره شود، ماده اولیه آن خاک است. در اسرا:۶۱ و حجر:۳۳ طین و صلصال به جای یکدیگر نیز به کار رفته است. وقتی شیطان از سجده آدم خوداری می‌کند، در اسرا:۶۱ دلیل آن را خلقت انسان از «طین»، و در حجر:۳۳ از «صلصال» بیان می‌کند. با این حساب در یک نمای باز از تصویر فرآیند خلقت انسان، شروع خلقت انسان به «طین» (مخلوط خاک و آب)، «تراب» (خاک)، و «ماء» (آب) باز می‌گردد. تشکیل «سلاله» شروع فرآیند انشاء انسان در آب و گِل یعنی همان محیط «ب» است. «نطفه» شروع انشاء انسان در محیط جنینی یعنی همان محیط «ج» می‌باشد.

۲.۱. نگاهی به داستان آدم و علت ابهام در فهم آیات انشاء

بیایید به آیات حجر:۲۶ و ۲۷ و ۲۸ و ۲۹ (جدول ۱) نگاهی بیندازیم. در حجر:۲۶ و ۲۷ بیان شده است که خدا «انسان» را از «صلصال»، اما «جن» را از «نار» (آتش) و قبل از انسان خلق کرده است. به عبارت دیگر تاکیدی است بر تفاوت ماهوی جنس یا ماده اصلی دو دسته از مخلوقات: جن و انس. آیه حجر:۲۸ زمانی را (به پیامبر) یادآوری میکند که خدا به ملائکه گفته است قصد دارد نسل بشر را از خاک بیافریند. حتی از فاعل «خالق» استفاده شده و نه فعل خلق. این که خالق نسل مخلوقی از جنس خاک خواهد بود. و در همان موقع اعلام برنامه خود مبنی بر خلق مخلوقی متفاوت، به ملائکه می‌گوید: زمانی که خلقت او را سامان دادم و روح خود را در او دمیدم او را سجده کنید. نمی‌گوید انسان را که خلق کرده ام بیایید سجده کنید.

حال باید دید این ابهام ساختن پیکر گِلی آدم از کجا آمده است؟ به نظر می‌رسد در خواندن پشت سر هم آیات ۲۶ و ۲۷ و ۲۸ و ۲۹ سوره حجر، قید «قبل» برای خلقت جن در آیه حجر:۲۷ و همچین «فاذا» در آیه حجر:۲۹، موجب ابهام شده است. به طوری که آن را توالی زمانی در چنین فرآیندی پنداشته اند: ۱) ساختن مجسمه آدم از صلصال (حجر:۲۶)، و سپس ۲) دمیدن روح خدا در آن مجسمه. کاربرد لفظ «صلصال» نیز بر ابهام افزوده و در نتیجه به فهم نادرست ساخت مجسمه گِلی منجر شده است. همانطور که گفته شد، آیه حجر:۲۶ درباره خاکی بودن مخلوق جدیدی به نام انسان است که در برنامه کاری خدا قرار داشته است. در این آیه گفته نشده است که انسان خلق شده و یا پیکر گلی از او ساخته شده است. آیه حجر:۲۹ درباره دمیدن روح خدا پس از «سامان دادن» خلقت انسان است و نه بعد از ساختن پیکر گِلی فرضی.

حال اگر آیات ۲۶ تا ۳۳ سوره حجر را با آیات ۷۱ تا ۷۵ که درباره داستان سرپیچی ابلیس از سجده آدم و دلیل او برای این کار دقت کنیم، موضوع مورد بحث روش تر خواهد شد:

• در سوره ص بدون توضیح خلقت انسان از خاک و خلقت جن از آتش (یعنی بیان آیاتی مشابه حجر:۲۶ و ۲۷)، به شرح داستان سرکشی ابلیس پرداخته شده است. حال هر دوسری آیه را که در زیر آمده است از وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ به بعد با هم مقایسه میکنیم: توجه خواهیم کرد که حجر:۲۶ و ۲۷ که با لقد هم شروع شده آیات مستقل از داستان هستند. همانطور که گفته شده به توضیح خاکی و آتشتی بودن انس و جن پرداخته است.
• در آیه ص:۷۱ که معادل حجر:۲۸ است از واژه «طین» به جای «صلصال» در حجر:۲۸ استفاده شده است. یعنی در استفاده از «صلصال» به معنای «گل رس کوزه گری» تعمدی در کار نبوده است. همان «گِل» است که در آیات بسیاری از قرآن شروع خلقت انسان را از آن می‌داند.
• البته در هر دو مورد سوره حجر و سوره ص، دنباله آیات یادآوری خوداری ابلیس از سجده کردن انسان است. چون جنس «نار» خود را از جنس «تراب» انسان برتر می‌داند، از سجده بر مخلوق جدید سر باز می‌زند.

حجر:۲۶ و ۲۷ و ۲۸ و ۲۹ و ۳۰ و ۳۱ و ۳۲ و ۳۳

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ (۲۶)
وَالْجَآنَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ (۲۷)
و در حقيقت انسان را از صلصال از گلى سياه و بدبو آفريديم،
و پيش از آن جن را از آتشى بى‏دود خلق كرديم.
————————————————————-
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ (۲۸)
فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ (۲۹)
فَسَجَدَ الْمَلآئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (۳۰)
إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى أَن يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (۳۱)
قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (۳۲)
قَالَ لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ (۳۳)
و [ياد كن‏] هنگامى را كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من آفريننده انسان از گل خشكيده از لجن مانده‏ى بدبوى خواهم بود.
پس چون او را سامان دادم و در آن از روح خود دميدم در برابر او به سجده در افتيد.
آنگاه فرشتگان همگى سجده بردند
گفت اى ابليس تو را چه شده است كه با سجده‏كنندگان نيستى؟
گفت من آن نيستم كه براى بشرى كه او را از گلى خشك از گلى سياه و بدبو آفريده‏اى سجده كنم.

بنابراین با دقت در آیان ۲۸ تا ۳۳ سوره حجر و مقایسه آن با آیات ۷۱ تا ۷۶ سوره ص که در زیر آمده، خواهیم دید که اولا آیات حجر:۲۶ و ۲۷ را باید جدا خواند، دوما عندالزوم نمی‌توان «گل کوزه گری برای ساختن مجسمه» را از «صلصال» استخراج کرد. می‌تواند اشاره به همان محیط «ب» جدول ۱ باشد. اینجا به جای صلصال از طین و به جای بشر از واژه انسان استفاده شده است. با مقایسه حجر:۲۸ و ص:۷۱ می‌بینیم که صلصال در حجر:۲۸ همان طین در ص:۷۱ است. طین نیز می‌تواند اشاره به همان شروع انشاء در گِل و ماء مهین باشد.

ص:۷۱ و ۷۲ و ۷۳ و ۷۴ و ۷۵ و ۷۶

إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِن طِينٍ (۷۱)
فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ (۷۲)
فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (۷۳)
إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنْ الْكَافِرِينَ (۷۴)
قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ (۷۵)
قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ. (۷۶)

و [ياد كن‏] هنگامى را كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من آفريننده بشرى از گل خشكيده، از لجن مانده‏ى بدبوى خواهم بود.
پس چون او را سامان دادم و در آن از روح خود دميدم در برابر او به سجده در افتيد.
آنگاه فرشتگان همگى سجده بردند
جز ابليس كه تكبر ورزيد و از كافران بود.
گفت اى ابليس چه چيزى تو را از سجده به آنچه با دستان خويش آفريده‏ام، بازداشت؟ آيا استكبار ورزيدى يا از بلندمرتبگان بودى؟
گفت من از او بهترم مرا از آتش آفريده‏اى و او را از گل آفريده‏اى

در آیه اسرا:۶۱ نیز واژه «طین» به کار رفته است جایی که ابلیس می‌گوید: قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينًا (آيا كسى را كه از گل آفريده‏اى سجده كنم). باز هم می‌بیینم تاکید بر محیط «گِل» است که خلقت انسان از آن شروع شد و در بخش «ب» جدول ۱ آمده است. در آیات رحمن: ۱۴ و ۱۵ نیز بر خلق انسان از صلصال و خلق جن از آتش تاکید شده است.

داستان آدم درسوره اسرا نیز، چون سوره‌های حجر و ص، با محوریت سرکشی ابلیس به دلیل برتر دانستن ماهیت «آتشی» خود بر مخلوق «خاکی» جدید بیان شده است. اما در سوره‌هایی چون بقره، اعراف، و طه به موارد دیگری چون آموزش اسما و القای کلمات به انسان و همچنین «نفس» انسان نیز پرداخته شده است. همین جا اگر بخواهیم به نتیجه گیری‌های داستان آدم و شیطان نگاهی بیندازیم، به «کبر» و «غرور» ابلیس می‌رسیم. او که فضیلت خود را در مقایسه با انسان، جنس «آتش» در مقایسه با «خاک» می‌دانست، و بر این اساس با انسان دشمنی ورزید. حال اگر همین جا بر بعضی از آیات بهشت هم نقبی بزنیم می‌بینیم که برای زندگی دوستانه در بهشت، خدا از سینه‌ها کینه‌ها را می‌زداید (اعراف:۴۳). و اگر از منظر رابطه «نفس» انسان که با فجور و تقوا سامان داده شده است به موضوع نگاه کنیم، مراقبت آدمی است بر نفس خود که قسمت فجور آن به شیطان تسلیم نشود. یعنی خالی نگه داشتن سینه از کینه‌ها و دشمنی‌ها و در نتیجه زندگانی مسالمت آمیز.

در بخش ۲.۵ نگاهی خواهیم داشت به داستان آدم در سوره ص و در رابطه با سایر مطالبی که در این سوره آمده است. مثالی است که می‌توان هدف از بیان داستان آدم و تکرار آن را در سوره‌های مختلف با تاکید بر جنبه‌ای از داستان دید. در هر سوره بسته به «پندی» که می‌خواهد به مخاطب منتقل کند بخشی از داستان نقل شده است.

به هر حال آن طور که از آیات برداشت می‌شود خدا پس از خلق انسان او را «صورتگری» می‌کند و سپس از فرشتگان می‌خواهد که به او سجده کنند (اعراف:۱۱ ). اگر بخواهیم صورتگری را با صورتگری داخل رحم (آل عمران:۶ ) در فرآیند انشاء جنین مقایسه کنیم، شامل انشاء تدریجی تمام اندام‌ها منجمله چهره طفل داخل رحم می‌شود. از طرف دیگر می‌دانیم که داستان سجده فرشتگان در جنت پس از آموزش «اسما» به آدم بود. اگر بخواهیم با فرآیند انشاء «ب» در جدول ۱ مقایسه کنیم، مقطعی است که نه تنها اندام‌های انسان کامل شده است بلکه به مرحله از رشد شناختی رسیده است که می‌تواند اسما را یاد بگیرد. القای «کلمات» پس از داستان سجده بود.

حال بیایید مبنا را بگذاریم بر داستان رایج که می‌گوید خدا با دست خودش از گل کوزه گری انسان را خلق کرد و در این پیکره گلی دمید. بر اساس آیات قرآن در هر «کُن فیکون»، با فرمان «بشو» (کُن) توسط خداوند هر «شدنی» و یا «هست شدنی» (یکون) در یک چشم به هم زدن رخ می‌دهد: وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (قمر:۵۰). اما در همین داستان آدم هم، محصول نهایی که نام آن «آدم» است حاصل مقدمات و فرآیندی بوده است که در مرحله پایانی با یک فرمان «بشو» هست می‌گردد و وارد «جهان هستی» می‌شود. به عبارت دیگر در محیطی غیر از جهان هستی، که اینجا آن را محیط الهی و یا آسمانی نامیده ایم، مراحلی را طی کرده است. مثلا خدا «نفس» انسان را از لایه فطرت می‌گیرد و با پیکر انسان که از گِلِ می‌سازد و آن را صورتگری می‌کند سامان می‌دهد و سپس روح خود را در او می‌دمد. یعنی نه تنها خمیرمایه پیکر را به مقدار لازم ترکیب می‌کند و چون پیکرتراشی ماهر پیکر را به زیباترین شکل می‌آفریند، بلکه انضمام بهینه اجزا را برای یکپارچگی نظام وار ساماندهی می‌کند. الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ (انفطار:۷). و این فرآیند در هر خلقتی صادق است. حتی می‌توان تصور کرد که قبل از شروع به کار ساختن انسان، مرحله «طراحی» نیز در کار بوده است. چرا که انسان تنها مخلوق خدا نیست. برای تولید اولیه هر مخلوق، طراحی قبلی هر محصول جدید لازم است. بنابراین می‌بینم این «شدن» آن چنان که فکر می‌کنیم در یک «چشم به هم زدن» عملی نگردیده است.

همانطور که در بحث انشاء اشاره شد و در دنباله این نوشتار پیرامون آن بحث خواهد شد، با تطبیق مرحله دمیدن در سلاله و دمیدن در پیکر، می‌توان گمانه زنی کرد که مراحل خلق مفهمومی و یا نقشه خلقت هر نوع مخلوق جدید در «ذره» آن وجود دارد، تا در زمان «مقتضی» در شرایط محیطی مناسب با دمیدن روح خدا حیات پیدا کند. پیرامون چرا و چگونگی دمیدن روح خدا در قسمت بعد توضیح کوتاهی داده شده است.

مورد دیگری که موجب ابهام شده است اشارات مکرر قرآن به خلق انسان از «تراب» یا خاک است. در نتیجه اذهان به سمت مجسمه فرضی خاکی رفته است. اینجا می‌خواهیم ببینیم چرا در بسیاری از آیات خلقت، به خلق انسان از تراب اشاره شده است و آیا منظور همه این آیات همان ترابی است که با آن پیکر اولیه ساخته شد؟

قرآن در آیات مختلفی چون کهف:۳۷ ، حج:۵ ، فاطر:۱۴ ، غافر:۶۷ فرآیند خلقت انسان را با فرمت کلی زیر بیان کرده است:

۱) شروع: خلق کردن از «تراب»
۲) سپس (ثُمَّ): نطفه
۳) سپس (ثُمَّ): مرحله‌ای بعد از نطفه

در فرمت بالا ابتدا در ۱ و ۲ به دو فرآیند اصلی خلقت انسان در زمین اشاره می‌کند، یعنی ۱) انشاء از ذره اولیه در محیط «ب» و سپس ۲) انشاء از نطفه در محیط «ج». بعد در بخش آخر آیه بسته به منظور آیه، مرحله یا مراحلی بعد از نطفه بیان می‌گردد.

برای مثال به فرمت غافر:۶۷ در زیر توجه شود که پس از «ثُمَّ» دوم در بخش ۳ فرمت، با علقه و بعد با تولد طفل تا مرحله مرگ ادامه پیدا کرده است:

غافر:۶۷
هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ
ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ
ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخًا وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّى مِن قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُّسَمًّى وَلَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ
او همان كسى است كه شما را از خاكى آفريد،
سپس از نطفه‏اى،
سپس از علقه‏اى، و سپش شما را [به صورت‏] كودكى برمى‏آورد، تا به بلوغ کامل خود برسيد و تا سالمند شويد، بعضی‌ها ممکن است با مرگِ زودرس بمیرید، بعضی‌ها ممکن است به عمری كه مقرّر است برسيد، و اميد كه تعقل کنید.

معمولا اینگونه آیات با فعلی چون «خلقکم» یعنی شما را خلق کردم شروع شده است. این فرمت در مواردی که مراحل گوناگون انشاء را در چند آیه دنبال هم بیان کرده، رعایت شده است. یعنی بیان مرحله مورد نظر آیه از فرآیند خلقت را، از مرحله مبدا انشاء از خاک و یا گل شروع کرده است. مثلا در آیات مومنون:۱۲ و ۱۳ و ۱۴، انشاء جنینی و مراحل مختلف «تبدیل» جنین بیان شده است . اما قبل از بیان مراحل فرآیند جنینی، به آغاز فرآیند انشاء در زمین نیز اشاره کرده است. همان فرآیند تبدیل ذره به زوجین انسان («ب» در جدول ۱) که همه چیز در محیط مساعد آب و گل شروع شد. اما از آن جایی که در «داستان» آدم، خلقت پیکر انسان از «تراب» و «گل» آغاز می‌شود، و همین «داستان» آدم نیز به عنوان روایت اصلی خلقت انسان در اذهان سلطه داشته است، پدیده واقعی خلقت یعنی انشاء در پرده‌ای از ابهام و فراموشی قرار گرفته است. به عبارت دیگر هر جا از «تراب» و «طین» سخن رفته است، همان گِل کوزه گری (صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ) فرض شده است که در داستان رایج آدم پیکر انسان را تشکیل داده است. اما اکنون که در بخش یکم این نوشتار با فرآیند خلق و انشاء در زمین آشنا شدیم، می‌توان فهم بهتری از آیات داشت. همچنین تجسم و درک بهتری از رابطه «تمثیلی» داستان آدم با مراحل مختلف خلق مفهومی و سپس انشاء انسان در زمین داشت.

حال به جدول ۱ نگاهی دوباره می‌اندازیم تا رابطه بین سه دسته آیات که بیانگر سه محیط آسمان و زمین و جنین است روشن تر شود. در جدول ۱ محیط «ج» یعنی محیط جنینی روشن است و با آن آشنا هستیم. بحث کوتاهی خواهیم داشت درباره محیط «الف» و «ب». حتی با فرض این که همان داستان ساختن آدم از گل کوزه گری را بپذیریم، آن چه در «الف» و «ب» رخ می‌دهد دو مرحله از یک فرآیند فیزیکی و در امتداد یکدیگر نیستند. فرآیند «الف» می‌تواند تمثیلی باشد از فرآیند «ب».

می بنیم آن چه در «الف» رخ می‌دهد در محیطی غیر از زمین است. حتی داستان حضور زوحین آدم در «جنت» و آموختن اسماء و القای کلمات به آدم می‌تواند تمثیلی باشد از رشد شناختی انسان در زمین. مرحله‌ای که انشاء تدریجی اندام انسان کامل شد و تعامل با محیط را شروع کرد. شاید بتوان گفت تعامل از راه شنیدن صدا‌ها و دیدن و نوعی بصیرت قلب بوده است. شاید مدت‌ها طول کشیده است تا بشر به گفتار آمده و تعامل با کلمات آغاز شده است. جالب است که شباهت‌هایی با انشاء جنینی نیز دارد. چرا که طفل نیز بعد از مدتی حرف زدن را می‌آموزد.

پس می‌توان گفت آن چه در «الف» رخ می‌دهند نه تنها تمثیلی است از انشاء در محیط «هستی» که فاصله فیزیکی آسمان به زمین را نیز تا حدودی روشن می‌کند. این که در فرآیند انشاء، یک ذره نخستین به انسان و ذره دیگر مثلا به یک حیوان تبدیل می‌شود، همان ذات ذره است که در محیط الهی خلق و تولید شده است. به زبان ساده و نزول یافته، همان بذر نخستین هر «گونه» جانور که از آسمان برای کشت (انشاء) در زمین فرستاده شد، در دستگاه الهی مراحلی را طی کرده است. به عبارت دیگر هر بذر حامل ذات (نفس) و اندامی است که مستلزم طراحی و ساماندهی مفهومی در محیط الهی بوده است. و این آن چیزی است که داستان آدم تمثیل آن است با توجه به سطح فهم مخاطب خود. در شکل ۲ تلاش شده است تجسمی از رابطه بین فطرت و خلقت در محیط الهی (آسمانی)، فرآیند خلقت و انشاء نخستین انسان، و انشاء نخستین در جنین، و تکثیر نسل انسان ارائه شود.

لازم به یادآوری است که قرآن در حیات بخشیدن به دواب غیر انسان با دمیدن روح خدا تصریح ندارد. اما می‌شود گمانه زد که «بشو» و «دمیدن» روح یکی نیستند. یعنی برای هست شدن موجودات فاقد «حیات»، فقط «بشو» لازم است. در حالی که برای هست شدن موجودات حیات دار، هم بشو و هم دمیدن روح لازم است.

البته باید توجه داشت که طبق آیات قرآن گاهی یک مخلوق «جدید» از «تبدیل» مخلوق پیشین خلق می‌شود که با انشا دفعه اول فرق دارد. فقط در انشاء بار اول به دمیدن روح خدا نیاز است. به عبارت دیگر انشای هر مخلوق «جدید» عندالزوم انشاء بار نخست نیست.

۲.۲. دمیدن روح خدا

در قرآن غیر از مورد دمیدن در رحم مریم (انبیا:۹۱)، سه آیه مبنی بر دمیده شده روح خدا در انسان آمده است. دو مورد آن در آیات حجر:۲۹ و ص: ۷۲ است. هماطور که در بالا بحث شد، در این دو مورد خدا به فرشتگان می‌گوید وقتی که انسان را سامان دادم و روح خود را در او دمیدم او را سجده کنید. سجده:۹ تنها آیه‌ای است که صراحت دارد بر دمیدن روح خدا در فرآیند خلقت انسان که مربوط به فرآیند «ب» جدول ۱ و در زمین می‌باشد. جایی که خدا خلق انسان را از طین آغاز می‌کند و نسل انسان را در سلاله قرار می‌دهد و در آن می‌دمد:

سجده: ۷و ۸ و ۹
الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ (۷)
همان كسى كه هر چيزى را كه آفريده است نيكو آفريده و آفرينش انسان را از طِينٍ آغاز كرد.

ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاء مَّهِينٍ (۸)
سپس نسل او را از سُلَالَةٍ (چكيده) از آبى مهین قرار داد.

ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ
وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَّا تَشْكُرُونَ (۹)
آنگاه او را سامان داد و از روح خويش در او دميد
و براى شما گوش و ديدگان و دلها قرار داد چه اندك سپاس مى‏گزاريد.

می بینیم که روح خدا برای حیات دادن به نسل بشر یا «گونه» انسان، در «سلاله» دمیده شده است. همان خلقت در زمین و آغاز فرآیند انشاء. دمیدن در این «سلاله» مستقر در آب، آغاز فرآیندی بود که به نخستین زوج انسان و سپس اولین نطفه و سپس طی اولین فرآیند رشد جنینی به کامل شدن جنین ختم شد.

حال اگر بخواهیم داستان خلق در محیط الهی («الف») را بر آن چه در زمین رخ داد تمثیل وار منبطق کنیم، باید «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي» در آیات حجر:۲۹ و ص: ۷۲ را، بر زمان و مرحله واقعی ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ در زمین یعنی بر سجده:۹ منبطق کرد. خلقت و سامان دهی آسمانی و دمیدن روح، معادل مرحله‌ای است که «ذره» اولیه در محیط مساعد زمین و در آب با دمیدن روح خدا جاندار شد و رشد تدریجی را آغاز کرد. در مراحل طولانی رشد و تکامل انسان، اولا زمان بسیار زیادی طول کشیده تا اندام‌ها رشد کند، دوما قوای شناختی انسان در تعامل با پیرامون توسعه پیدا کند.

از این که در آیه سجده:۹ از قوای شنوایی و بینایی و نوعی توانایی قلبی نام برده شده است، شاید بتوان نتیجه گیری کرد که تا مدت‌ها انسان قادر به حرف زدن و تعامل از راه کلمات نبوده است. شاید مراحلی که خدا به آدم اسما را می‌آموزد و یا کلمات را القا می‌کند تمثیلی از رشد و توسعه این قوا در انسان‌های اولیه بوده است. آموختن بیان پس از خلق انسان در رحمن:۳۴ آمده است: خَلَقَ الْإِنسَانَ، عَلَّمَهُ الْبَيَانَ. اگر «وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ» در آیه سجده:۹ را با نحل:۲۹ مقایسه کنیم، تعبیر توسعه قدرت تعامل با محیط از راه ابزار دیدن و شنیدن محکم تر می‌شود. . وقتی که طفل متولد می‌شود، اندام گوش و چشم و قلب دارد. اما رشد و شناخت طفل در آن مرحله با شنیدن صداها و دیدن و مثلا محبت قلبی به مادر شروع می‌شود. به عبارت دیگر حتی بعد از کامل شدن اندام انسان‌های نخستین، هنوز چون طفلی تازه متولد شده با دنیای پیرامون خود بیگانه بوده‌اند. در اعراف:۱۷۹ و اعراف:۱۹۵ می‌توان فرق بین «اندام» و «کارکرد» آن اندام را ملاحظه کرد. جالب است که طبق اعراف:۱۷۹ برای «یفقهون» به قلب نیاز است و نه به مغز و اندیشه. همان توانایی نخستین نوعی درک و شناخت قلبی کفایت می‌کند.

نحل:۲۸
وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
و خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمى‏دانستيد، و براى شما گوش و ديدگان و دل‏ها قرار داد تا شكر گزاريد

اعراف:۱۷۹
وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ
و به راستى بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريده‏ايم [چرا كه‏] دلهايى دارند كه با آن در نمى‏يابند، و ديدگانى دارند كه با آن نمى‏بينند، و گوشهايى دارند كه با آن نمى‏شنوند، اينان همچون چارپايانند، بلكه گمراه‏تر، اينان غافلانند

اعراف:۱۹۵
أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ادْعُواْ شُرَكَاءكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلاَ تُنظِرُونِ

آيا آنها [بت] پاهايى دارند كه با آن راه بروند يا دستهايى دارند كه با آن كارى انجام دهند يا چشمهايى دارند كه با آن بنگرند يا گوشهايى دارند كه با آن بشنوند بگو شريكان خود را بخوانيد سپس در باره من حيله به كار بريد و مرا مهلت مدهيد

بنابراین «خروج» زوجین آدم از «جنت» و «ورود» آنها به زمین را می‌توان معادل زمانی فرض کرد که زوجین نخستین انسان در زمین مراحل تکاملی خود را تمام کرده، قادر به حرف زدن و تعامل از طریق انتقال مفاهیم با واژه‌ها بوده اند. حال اگر بخواهیم مقداری «تاویل» هم بیفزاییم، مغز انسان بعد از این مراحل رشد کرده است. قبل از توسعه مغز انسان، «دل» تصمیمات انسان را کنترل می‌کرده است. اما «نفس» انسان از همان اول در خلقت و ساماندهی انسان بوده است.

حال اگر با توجه به مطالب ارائه شده درباره خلقت به بقیه آیات خلقت نگاهی کنیم، خواهیم دید هر جا که از خلقت و انشاء واقعی در زمین و رحم سخن رفته است، از داستان آدم خبری نیست.

برای مثال آیات مراسلات:۲۰ و ۲۱ و ۲۲ و ۲۳، چون سجده:۷و ۸و ۹ ، از فرآیند «ب» انشاء در زمین سخن می‌گوید: خلقت انسان در ماء مهین و قراردادن سلاله (ماء مهین) در یک محل مطمئن تا زمان معین:

مراسلات:۲۰ و ۲۱ و ۲۲ و ۲۳
أَلَمْ نَخْلُقكُّم مِّن مَّاء مَّهِينٍ
فَجَعَلْنَاهُ فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ
إِلَى قَدَرٍ مَّعْلُومٍ
فَقَدَرْنَا فَنِعْمَ الْقَادِرُونَ.
مگر شما را از آبى بى‏مقدار نيافريديم
پس آن را در جايگاهى استوار نهاديم
تا مدتى معين
تعیین کردیم و چه تعیین کننده و توانایی.

در آیه انبیا:۹۱ حامله شدن و تشکیل نطفه حضرت عیسی را به خلقت آدم مثال زده است. جایی که خدا روح خود را در حضرت مریم دمید و حامله شد. همین جا در مقام حضرت عیسی بد نیست یادآوری گردد که خدا برای خلق و حیات بخشیدن به نسل بشر یک بار روح خودش را در سلاله دمید. اما برای خلق فقط یک نفر به طور اختصاصی روح خود را در بطن مریم دمید. یعنی با دمیدن ویژه روح خدا، نطفه حضرت عیسی شکل گرفت و در رحم مریم حیات یافت. این در حالی است که میلیاردها انسان روح خود را از یک بار نخستینی دارند که خدا روحش را در «سلاله» دمید.

۲.۳. سامان بخشی به «نفس واحده» انسان به عنوان مخلوق جدید

اگر به آیات ۷ و ۸ و ۹ و ۱۰ سوره شمس دقت کنیم، مشاهده می‌کنیم که خدا «نفس» را هم چون سایر نظام هستی سامان داده است. و از سیاق آیات قبل سوره که درباره خورشید و ماه و آسمان و گسترش زمین است بر می‌آید که این «نفس» باید نفس انسان یا همان «نفس واحده» ای باشد که زوجین انسان از آن خلق می‌شوند. جالب است که مانند سایر چیزها که «زوجیت» دارند، نفس هم دارای زوجیت «فجور» و «تقوا»ست. به عبارت دیگر در همان مرحله خلقت «نفس» انسان، نفس انسان با فجور و تقوا ساماندهی شده است. می‌دانیم انسان در داشتن «اختیار» در مقایسه با فرشتگان که قبلا خلق شده بودند، کانسپت جدیدی بود. می‌توان طرح مفهومی آن را یک مرحله در خلقت مخلوق مختار و هوشمند جدید دانست. برای روشن تر شدن بد نیست به فرق بین فرشتگان و انسان اشاره‌ای بشود. فرشتگان اولا مجبورند در انجام کار خیر، و دوما آن چه به آن‌ها امر می‌شود انجام می‌دهند. ولی انسان صاحب اختیار است و می‌تواند هر کاری انجام دهد، چه خیر باشد و چه شر. یعنی مختار بودن در انجام بدی هاست که تقوای انسان را دارای ارزش می‌کند. وگرنه اگر نتواند جز کار خوب انجام دهد، صحبت از تقوی بی معنی می‌شود. اینجاست که این مفهوم توسط خالق ساماندهی شده است و بر مبنای آن مخلوق نوینی خلق شده است. در آیه‌های ۹ و ۱۰ شمس تاکید شده است: هر فردی در پاکی نفس خود بکوشد رستگار و هر که این نفس را به پلیدی بپوشاند زیانبار می‌گردد. همین جا بد نیست یادآوری شود که در داستان زوجین آدم، وسوسه شدن این دو زوج را نباید پدیده جدید و دور از انتظار فرض کرد. چرا که نفس انسان همانطور که در آیات سوره شمس در زیر آمده، قبلا توسط خدا بر اساس «فجورها و تقواها» سامان گرفته بود. خصیصه‌ای بود که آدم و زوج او با آن، از نفس واحده با خصیصه نوین خلق شده بودند و کارکرد درست این مفهوم جدید به ویژه در انجام کار بد زیر ذره بین ارزیابی بود. قدرت شیطان نیز آن چنان که در داستان خلقت و مکالمه او با خدا آمده است، در بخش «فجور» نفس است و نه غلبه کامل بر نفس انسان: قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا و وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا. فراموش نکنیم که انسان از همان مرحله ایده، در نقشه جامع خلقت برای زندگی در زمین خلق شد. در آیه بقره:۳۰، به روشنی بیان شده است که انسان برای خلافت در زمین خلق شده است: وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً. بنابراین شاید بتوان گفت آن چه در داستان آدم و شیطان رخ داد، برای آزمایش کارکردی مخلوق جدید با «نفس» جدید بود.

شمس: ۷ و ۸ و ۹ و ۱۰
وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا
فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا
قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا
وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا
و قسم به نفس و آن كه آن را سامان داد
آنگاه [اختیار] بزهکاری و پرهيزگاری را در آن نهاد:
كه هر كه در پاكى آن كوشد رستگار شود،
و هر كه در پليدى‌اش فرو پوشد زیانبار گردد.

در قسمت بعد نگاهی خواهیم داشت به موضوع «زوجیت» و خلقت زوجین انسان از «نفس» واحده.

۲.۴. «زوجیت» در خلقت و خلق زوجین انسان از «نفس واحده»

طبق آیات متعدد قرآن همه مخلوقات زوج آفریده شده‌اند و تکثیر و انتشار یافته اند. یعنی بقای نسل آن‌ها نیز بر اساس زوجیت است. اما این زوجیت بر مبنای گوهر یگانه یا «نفس واحده» است. هر زوج انسان (مذکر و مونث) از نفس واحد انسان است. زوج چهارپایان و درختان میوه و گیاهان نیز از نوع (نفس) خودشان است. به آیات زیر دقت شود:

ذاریات:۴۹
وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ
و از هر چيزى دو زوج آفريديم

نجم:۴۵
وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالْأُنثَى
و اوست که زوجین مذکر و مونث را آفرید

یس:۳۶
سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا يَعْلَمُونَ
پاك است کسی كه همه زوج‏ها را آفريد، از آنچه زمين مى‏روياند و از [نوع] خودشان و از آنچه نمى‏شناسند

زخرف:۱۲
وَالَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا
و همان کسی که همه جفت‌ها را آفرید

نبأ:۸
وَخَلَقْنَاكُمْ أَزْوَاجًا
و شما را زوج‌ها آفریدیم

قیامه:۳۹
فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالْأُنثَى
پس دو جنس نر و ماده را از آن، قرار آورد

رعد:۳
وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ
از هر گونه میوه‌ای زوجین قرار داد

شعرا:۷
أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ
مگر در زمين ننگريسته‏اند كه چه قدر در آن از هر گونه زوج کریم رويانيده‏ايم؟

شورا:۱۱
فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجًا…
پديدآورنده آسمانها و زمين از [نوع‏/گوهر] خودتان براى شما جفتهايى قرار داد، و از دامها جفت هایی.

فاطر:۱۱
وَاللَّهُ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجًا…
و خداوند شما را از خاكى آفريد، سپس از نطفه‏اى، آن‏گاه شما را زوج‏ها گردانيد…
اعراف: ۱۸۹
هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا…
او كسى است كه شما را از نفسی [گوهری] يگانه آفريد و جفتش را از آن قرار داد تا در كنار او آرام گيرد…

زمر:۶
خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا …
شما را از نفسى [گوهری] یگانه آفريد، سپس جفتش را از آن قرار داد

انعام: ۹۸
وَهُوَ الَّذِيَ أَنشَأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ …
و اوست كه شما را از نفس [گوهری] يگانه‏اى پديد آورد…

با توجه به آیات بالا باید بین «نفس» و هر عنصر «زوج» که شامل یک نر و یک ماده این «نفس» می‌شود فرق گذاشت. «نفس»، واحد بنیان اولیه خلقت هر زوج می‌باشد. مانند نفس انسان، نفس گورخر، و غیره. از نظر لغوی «زوج» به هر واحد مذکر و یا مونث از چیزی اطلاق می‌شود. «ازواج» جمع «زوج» است. در قرآن برای زن لفظ «زوجه» به معنی زوج زن و جمع آن «زوجات» وجود ندارد. به مجموع دو زوج، «زوجین» گفته می‌شود که همان یک جفت است.

ناگفته نماند که آیات به روشنی می‌گوید هر «چیزی» را زوج آفریده ایم. یعنی این زوجیت به موجودات زنده محدود نمی‌شود. برای مثال شاید بتوان بار مثبت و منفی در اتم ها، نیروی مغناطیسی آهنربا و موارد مشابه را نیز شامل این مفهوم زوجیت دانست. حتی میوه‌های بهشتی هم زوج هستند: فِيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ‏. رحمان:۵۲).

در زیر به آیاتی چند که درباره خلقت انسان و خلق هر زوج انسان از نفس واحده است دقت می‌کنیم:

• انعام:۹۸ بیانگر «انشاء نخستین» انسان از «نفس واحده» است. جایی که روح خدا در سلاله دمیده می‌شود و برای رشد در مکانی مطمئن و محفوظ از آسیب پذیری تا وقت معین قرار می‌گیرد.

انعام: ۹۸
وَهُوَ الَّذِيَ أَنشَأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ
و اوست كه شما را از نفس [گوهری] يگانه‏اى پديد آورد و در جایگاهی مستقر و مطمئن به ودیعت گذاشت، به راستى ما آيات [خود] را براى مردمى كه مى‏فهمند به تفصيل بيان كرده‏ايم.

• در آیه اعراف:۱۸۹ بر خلق انسان از نفس واحده و بر خواست خدا در قرار دادن زوجین [نخستین] برای یکدیگر با هدف سکینه در زندگانی تاکید دارد. سکینه و آسایش و آرامش زوجین، که فلسفه آفرینشن ازواج انسان است، آن چنان که در آیه روم:۲۰ بیان شده است، بر مبنای «مودت» و «رحمت» خدایی بین زوجین است. و این خود آیت است برای اندیشه ورزان.

اعراف: ۱۸۹
هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفًا فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَّعَوَا اللّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحاً لَّنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ
او كسى است كه شما را از نفسی [گوهری] يگانه آفريد و جفتش را از آن قرار داد تا در كنار او آرام گيرد، پس چون با او بياميخت، بارى سبك گرفت و با آن مدتى سر كرد. و چون سنگين شد، هر دو از خداوند، پروردگار خويش خواستند كه: اگر فرزند شايسته‏اى به ما دهى قطعا از سپاسگزاران خواهیم بود.

روم:۲۱
وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً انَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ
و از نشانه‏هاى او اينكه از [نوع/گوهر‏] خودتان براى شما جفتهايى آفريد تا بدانها آسایش گيريد، و ميانتان دوستى و رحمت نهاد، آرى در اين براى مردمى كه مى‏انديشند نشانه‏هايى است.

• در آیات شورا:۱۱ و نساء:۱ هدف دیگر زوجیت از نفس واحده را، تکثیر نسل هر «گونه» منجمله نسل انسان بیان کرده است. شورا:۱۱ درباره انسان و چهارپایان است، اما در نساء:۱ مشخصا درباره انسان و در رابطه با دوستی و محبت در خانواده است. که همه چه مرد و چه زن از یک گوهرند.

شورا:۱۱
فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجًا يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجًا يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ
پديدآورنده آسمانها و زمين از [نوع‏/گوهر] خودتان براى شما جفتهايى قرار داد، و از چهارپایان جفت‌هایی [قرار داد]. بدين وسيله شما را تکثیر می‌کند. چيزى همانند او نيست، و اوست شنواى بينا.

نساء :۱
يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَنِسَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِي تَسَاءلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا
اى مردم از پروردگارتان پروا كنيد، همو كه شما را از يك نفس [گوهری] يگانه بيافريد و زوج او را هم از آن پديد آورد و از آن دو، مردان و زنان بسيارى پراكند، و از خدايى كه به [نامِ‏] او از همديگر درخواست مى‏كنيد پروا نماييد و زنهار از خويشاوندان مَبُريد، كه خدا همواره بر شما نگهبان است.

• نحل:۲۱ هدف دیگر خلقت انسان بر مبنای زوحیت را، تشکیل خانواده بیان کرده است:

نحل:۷۲
وَاللّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَحَفَدَةً وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ أَفَبِالْبَاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَتِ اللّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ
و خدا از [نوع/گوهر‏] خودتان براى شما جفتهايى قرار داد، و از همسرانتان براى شما پسران و نوادگانى نهاد و از چيزهاى پاكيزه به شما روزى بخشيد، آيا به باطل مى‏گروند، و به نعمت خدا كافر مى‏شوند.

بنابراین در تمام آیات بالا نخست بر نفس واحده‌ای که هر دو زوج مونث و مذکر از آن به وجود آمده‌اند تاکید شده است. سپس در هر آیه مولفه‌ای از فلسفه زوحیت در آفرینشن بیان گردیده است. مشاهده می‌کینم که در هیچ مورد اشاره‌ای به مرد و یا زن نیست تا چه رسد به این که بخواهد رابطه با تفاوت و یا امتیازی را بیان کند. بر عکس همه جا بر فلسفه آفرینش زوجیت بر مبنای نفس واحده و نقش بنیادین آن در هستی تکیه شده است. به گمان من اگر این مسئله «عمیقا» فهم شود، الگوی زندگانی در کشورهای مسلمان دگرگون خواهد شد.

در همه آیات بالا خطابِ «شما را خلق کردم» به انسان است و این که همه شما انسان‌ها از یک نفس یگانه آفریده شده اید. و از این نفس واحده هر زوج آن هم آفریده شده است. حال فرض کنید آیات بالا و تمام مطالب این نوشتار پیرامون خلقت و فرآیند انشاء نخستین انسان را نادیده بگیریم. سپس برای آفرینش مرد (آدم) نسبت به آفرینش زن (حوا) تقدم زمانی قائل شویم. خب می‌توان گفت آفرینش زن بعد از مرد بوده است. کجای این تقدم زمانی به معنای خلق زن از مرد است؟ حداکثر می‌توان گفت از یک گوهر واحد انسان، ابتدا مرد و سپس زن آفریده شده است. مگر آیه انعام:۹۸ با روشنی آفتاب نمی‌گوید: هوالذی «أَنشَأَكُم» مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ. بنابراین از اول و یا دوم خلق شدن مرد یا زن، نمی‌توان خلق دومی را به اولی نسبت داد. بلکه هر دو را باید به نفس واحده انسان نسبت داد.

لازم به یادآوری است که در مکالماتی که بین خدا و مخلوق جدید در جنت صورت می‌گیرد، «آدم» و «زوج» او موضوع خطاب است. به طوری که نمی‌توان تشخیص داد کدامیک مرد و کدامیک زن می‌باشد. گویی پس از دمیدن روح خدا در «انسان» واحد و فرمان «بشو»، مخلوقی به نام «آدم» و «زوج» او در عالم فعلیت پیدا کرده اند. در قرآن «زوج» هم به مرد اطلاق شده است و هم به زن. برای مثال در مجادله:۱ برای شوهر یک زن و در انبیاء:۹۰ برای همسر یحیی بکار رفته است. در زبان عربی «زوجه» به معنی زن است که جمع آن «زوجات» می‌باشد. اما در قرآن هرگز لفظ «زوجه» و «زوجات» بکار نرفته است.

۲.۵. نگاهی به سوره ص در رابطه با داستان آدم و ابلیس

سوره ص با وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ یعنی سوگند به قرآن «پندآموز» شروع می‌شود. بگذارید نگاهی کوتاه به موضوعاتی که در ۸۷ آیه این سوره آمده و «پندهایی» که دارد نگاه کوتاهی بیندازیم:

• آیات ۲ تا ۱۷ درباره کافران و اقوام قبل است که پیامبر خود را را تکذیب کردند. بنابراین پیامبر را به صبر و پایداری توصیه می‌کند.
• آیات ۱۸ تا ۲۶ دربازه داوود و توانایی‌هایی که خدا به او داده بود.
• آیات ۲۷ تا ۲۹ درباره هدفدار بودن هستی و خلقت آسمان و زمین است و این که صالح و مفسد برابر نیستند. در آیه ۲۹ آمده است که کتاب قرآن برای آن است که در آیات آن تدبر شود و «پندی» است برای خردمندان.
• در آیات ۲۹ تا ۴۸ از سرگذشت پیامران قبل چون ابراهیم و اسحاق و اسماعیل و … و دیگرانی چون فرعون سخن رفته است و از پیامبر خواسته شده است از آن‌ها یاد کند و سرنوشت آن‌ها را برای پند گرفتن مردم بازگو نماید.
• در آیات ۵۱ تا ۵۵ رفاه در بهشت برای بشارت دادن به مخاطبین توصیف شده است.
• در آیات ۵۵ تا ۵۴ جهنم و عذاب‌های سخت آن برای هشدار توصیف شده است.
• آیات ۶۵ تا ۷۰ درباره پیامبر است که به او می‌گوید به مردم بگوید من یک هشدار دهنده‌ای بیش نیستم.
• در آیات ۷۱ تا ۸۵ داستان آدم را همانطور که در بخش ۲.۱ دیدیم تعریف می‌کند. همچنین نافرمانی ابلیس و رانده شدن او و مهلت خواستن ابلیس برای فریب انسان را تعریف می‌کند.
• در پایان می‌گوید: این جز «پندی» برای عالمیان (همه) نیست. یعنی تمام موارد بالا که در این سوره «قُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ» آمد «پندی» است. مواردی چون سرگذشت اقوام قبل، سرگذشت پیامبران پیشین، بشارت رفاه در بهشت و هشدار عذاب‌ها در جهنم، و همچنین بیان داستان آدم و سرکشی شیطان و امکان فریب دادن انسان… همه و همه جز «پندی» نیستند. پیامبر هم منذری است که برای دادن هشدار آمده و با بازگو کردن این آیات به مردم «پند» می‌دهد.

بد نیست اینجا یادآوری گردد که در کاربرد لفظ «عالَمِين» در آیات قرآن، برای مواری غیر از « رَبِّ الْعَالَمِينَ» باید دقت ویژه داشت. همه جا عالمین به مفهوم جهانیان نیست. مواردی این لفظ برای تاکید به صورت مبالغه به جای «همه مردم» به مفموم «جمیعا» (همه) به کار رفته است. مثلا وقتی در مسجدی گفته می‌شود «جمیعا صلوات»، از همه حضار بدون استثنا درخواست فرستادن صلوات می‌شود. بُرد همین درخواست صلوات نیز تا آنجایی است که صدای بلندگوی مجلس شنیده می‌شود. برای مثال به انبیا:۷۱ دقت شود:

انبیا:۷۱
وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطًا إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ
و او و لوط را [با مهاجرت‏] به سوى سرزمينى كه در آن براى مردم بركت گذاشته‏ايم، نجات داديم.

برای مثال اگر به نکته بالا دقت نکنیم، طبق آیات بقره:۴۷ و بقره:۱۲۲ باید قبول کنیم که قوم بنی اسرایئل بر همه مخلوقاتی که تا ابد در یونیورس زندگی خواهند کرد فضیلت دارند.

خلاصه این که بازگو کردن داستان آدم و ابلیس چون بقیه موارد برای «پند» دادن و «پند» گرفتن مخاطب است. حتی آن جایی که با تسلیم شدن به وسوسه شیطان عورت زوجین آدم آشکار می‌شود، شاید هدف آن آموزش افرادی قبائلی بوده است که چون انسان‌های نخستین عورت خود را نمی‌پوشانده اند. آیات برای تبیین و آموزش اسرار خلقت و چگونگی هست شدن و هستی و پدیده‌های هستی نیامده است. هدف ارسال کتاب آن بوده است که با هشدار و پند دادن مخاطب را از سرکشی و کینه ورزی و هوای نفس و بیهودگی و جهل شرک و کفر رها کند. زنجیرهای آن‌ها را بگسلد تا فرصت آموختن با مشاهده و تفکر و تعقل و تدبر در آیات جهان را از دست ندهند. اگرچه در لابلای آیات می‌توان تصویری از چگونگی خلقت انسان را برداشت کرد، اما کشف علمی پدیده‌های خلقت راه و روش خود را دارد. همان راهی که مشاهده و تقکر و تعقل و تدبر پیش روی مخاطب قرار می‌دهد. «کلمات» خدا «بیکرانه» است و به حدود هشتادهزار کلمه قرآن و کلمات سایر کتاب‌های آسمانی محدود نمی‌شود.

بخش سوم: سخن پایانی

همانطور که بحث شد، الگوی کلی که می‌توان از «انشاء» استخراج کرد، آغاز از یک «ذره» است. ذره در محیط مناسب و آب در زمین حیات می‌گیرد و طی مراحل انشاء به خلق زوجین اولیه می‌انجامد. سپس «نطفه» اولیه که خود یک «ذره» است خلق می‌شود و در محیط جنینی مراحل انشاء و «تبدیل»‌های لازم را طی می‌کند. آیات قرآن درباره «تبدیل»‌ها از مرحله «سلاله» تا پدیدار شدن زوجین نخستین انسان ساکت است. اما اگر بخواهیم با جنین مقایسه کنیم تبدیل از یک ذره به زوجین می‌باید مراحل تبدیل زیادی را گذرانده است. بازگشت در قیامت نیز با یک «ذره» حامل شناسه انسان شروع می‌شود و مراحل انشاء و تبدیل‌هایی را طی می‌کند که از آن اطلاعی در دست نیست.

اگر بخواهیم دو فرآیند انشاء یعنی ۱) انشاء از نخستین «ذره بیجان» تا خلق «نخستین نطفه»، و ۲) فرآیند انشا از «نخستین نطفه» تا تکامل «نخستین جنین» را الگوی انشاء در خلقت بدانیم، شاید بتوان آن را چنین تعمیم داد: شروع از یک ذره بسیار ریز و تکامل مرحله‌ای همراه با بزرگ تر شدن ذره. فرآیند بازگشت پس از مرگ انسان نیز باید با این فرآیند تدریجی سازگاری داشته باشد. در آیات آمده است که از خاک همین استخوان‌های پوسیده هر فرد به او حیات داده می‌شود و برگردانیده می‌شود. یعنی می‌توان گمانه زنی کرد که بعد از تلاشی و خاک شدن میت، شناسه هر فرد در زمین موجود است. در روز موعود برای زنده شدن هر فرد، اولا دمیدن روح خدا لازم است، دوما بازخلق جدید هر شناسه باید طی یک فرآیند تدریجی«انشاء» باشد. مراحلی را طی خواهد کرد تا به مرحله مورد نظر خدا (مثلا جوانی فرد) برسد. قرآن در بازخلق هر فرد آن قدر دقیق و ریز است که می‌گوید سرانگشتان (اثر انگشت) هر فرد دوباره بازسازی خواهد شد.

اگر بخواهیم الگوی «انشاء» را به خلقت یونیورس نیز تعمیم دهیم، می‌توان گفت خلقت هر یونیورس از یک نقطه و یا یک ذره آغاز می‌شود و طبق قوانین خلقت که آن ذره با خود حمل می‌کند، یونیورس فرآیند انشاء مرحله‌ای و بزرگ شدن را طی می‌کند. اما تفاوت این است که ذره اولیه هر «گونه» و نطفه هر «گونه» در محیط طبیعی «موجود» و محیط «موجود» رحم رشد می‌کنند. باید دید آیا فضای نخستینی که «بیگ بنگ» در آن شروع شد و گسترش پیدا کرد، خالی و هیچ بود یا این فضا خود مخلوق پیشینی بود برای کاشتن ذره اولیه بیگ بنگ. که البته با توجه به الگوی انشاء انسان پاسخ این خواهد بود که مهبانگ (بیگ بنگ) در هیچ اتفاق نیفتاده است. خلق فضایی (با محیط مناسب) پیشینی بوده است. اگر باز هم بخواهیم در تعمیم فرآیند خلقت و انشای انواع حیوانات جلوتر برویم، می‌توان گفت همانطور که نفس واحده اولیه برای «انواع» حیوانات داشته ایم، می‌بایست جهان‌های گوناگون داشته باشیم. یعنی خلقت فقط به یونیورس ما محدود نمی‌شود. در رابطه با اصل «زوجیت» در خلقت، در مورد خلقت کیهان (یونیورس) می‌توان گفت از هر ذره اولیه یا هر بیگ بنگ «زوجین» یونیورس «هست» می‌شود. که این هم در قرآن می‌توان ردپایی از آن را دید: اگر بخواهیم دنیای موجوداتی را که ماده بنیادین آن‌ها در مقایسه با دنیای خاکی ما «آتش» است یک یونیورس به حساب آوریم، می‌توان گفت یونیورس ما یک زوج یا میرور دارد. البته باز هم تاکید می‌شود که هدف بیان این گونه مثال‌ها صحه گذاشتن و یا تبیین علمی این پدیده‌ها نیست. صرفا مثال‌هایی از خود قرآن برای روشن تر شدن پدیده «انشا» می‌باشد و این که با موارد دیگر خلقت در قرآن می‌تواند سازگاری داشته باشد.

نکته مهم دیگر که یادآوری آن ضرروی است نقش زمین و خاک در خلق نخستین هر «گونه» است، این که همه جانداران در بطنش حیات را آغاز کرده‌اند. به عبارت دیگر زمین، مادر نخستین هر «گونه» موجود زنده‌ای است. اینجا «خاکی» بودن انسان و سایر جانوران و گیاهان عمق بیشتری پیدا می‌کند. و البته «جهان» خاکی هم. اهمیت آن اولا از منظر فیزیکی است چه به لحاظ محیط لازم برای روییدن و چه به لحاظ آرمیدن پس از مرگ و به خاک تبدیل شدن. اما می‌توان درباره جنبه عاطفی آن نیز گمانه زنی کرد. چیزی شبیه همان احساس مهر و پناه مادری برای فرزند. انسان در فرآیند انشاء سال‌ها در دل زمین با زمین مانوس بوده است. این یکی بودن و انس طولانی می‌باید در ذات انسان اثری گذاشته باشد. ناگفته نماند که واژه «ارض» حدود ۴۵۰ بار در قرآن آمده است.

زمین با آب، محیط مناسب برای «حیات» را فراهم می‌کند. با این همه اما هنوز راز بزرگ حیات در «خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ» نیست. بلکه در «جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاء مَّهِينٍ» می‌باشد که آن هم بدون «وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ» مقدور نبوده است. باید دید این دمیدن روح چیست. هنوز آن چه می‌دانیم، در مقایسه با آن چه نمی‌دانیم، بسیار ناچیز است. دیدیم که در فرایند انشاء و رشد جنینی («ج») ، روح خدا در «نطفه نخستین» یا همان مکانیزمی که فرد فرد انسان‌ها از آن تکثیر می‌شوند دمیده نمی‌شود. اما در محیط «ب» که خلقت انسان از سلاله آغاز میشود، برای حیات دادن به «گونه» انسان روح خدا در سلاله دمیده شده است. و این حیات در «نسل» بشر با نطفه منتقل می‌شود. یعنی در دل نطفه، حیات نهفته است. برای مثال نطفه تخم مرغ دارای حیات است. حال با این تبیین اگر بخواهیم به تفاوت بین سلاله انسان نخستین و نطفه انسان نگاه عمیق تری داشته باشیم، می‌توان چنین گفت: سلاله بدون حیات در مقایسه با نطفه در مرتبه پایین تری قرار می‌گیرد، اگر چه نقشه انشاء «گونه» انسان و «نسل بشر» را با خود دارد. نتیجه این که خلق و سامان دادن هر مخلوقی حتی با پیچیدگی انسان، بدون دمیدن روح خدا در آن فاقد ارزش است. چرا که فعلیت ارگانیک حیاتدار ندارد. از منظر قدرت آفرینندگی، مرتبه‌ی یک نطفه در ظاهر بی مقدار اما قابل تکثیر، در مقایسه با یک جهان مخلوق مفهومی بدون فعلیت در مرتبه بالاتری قرار داد. علم و قدرت خدا در خلق و سامان دهی بهینه و متوازن انسان به کار گرفته شد، اما این روح خدا بود که انسان را انسان کرد، حال چه با دمیدن در پیکر سفالین در برداشت رایح و چه با دمیدن در سلاله انسان داخل لجن یک مرداب ساکت. اینجاست که هر جا نطفه‌ای پنهان بود حتی در تخم یک پرنده شایسته احترام و تکریم است. خدا هم تبریک «احسن الخالقین» را برای کامل کردن آفرینش انسان تا نطفه حیات دار و تشکیل جنین از نطفه برای خود نگاه داشت.

حال اگر به نمای بزرگ با وسعت کائنات نگاهی بیندازیم، می‌توانیم آن شگفتیی را تجسم کنیم که سیاره زمین نه تنها از دل تریلیون ترییلون… مواد و غبارهای سرگردان چند هزار درجه حرارت سربرآورد، که بطنش نیز برای شروع حیات آماده گردید. شاید در روزی که انشاء یونیورس ما از ذره‌ای آغاز شد، نقشه گونه‌های جنبندگان آینده در آن موجود بود. با این حساب عمر واقعی خلقت («نفس») انسان به ۱۳.۷ بیلیون سال می‌رسد. با خلق و انشای هر ستاره و سیاره‌ای مناسب برای حیات، از بطن آن سیاره می‌روییم.

این نوشتار شاید مفصل‌ترین نوشتاری باشد که مراحل مختلف خلقت را بر اساس آیات قرآن ارائه کرده است. البته تا آن حد جزییاتی که می‌توان از آیات قرآن گرفت. دریافتیم که در هیچکدام از این مراحل خلقت و انشاء، صحبت از مونث و مذکر هیچ «گونه» ای از مخلوقات نیست، چه خلق آسمانی انسان و چه خلق و انشای زمینی انسان. یک «نفس واحد» است و یک «سلایه» واحد است… تا پدیدار شدن زوجین. در گفتگوهای داخل جنت (اعراف:۱۹ تا ۲۵) نیز آدم و زوج او مخاطبند و هر «دو» زوجین هستند که «با هم» دچار لغزش می‌شوند و «با هم» از خدا طلب بخشایش می‌کنند. دستور سجده به فرشتگان نیز، سجده به «انسان» است: وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ. زوجین آدم نخستین ویرایش مخلوق جدید «انسان» را نمایندگی می‌کنند.

اعراف:۲۳
قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ
گفتند پروردگارا ما بر خويشتن ستم كرديم و اگر بر ما نبخشايى و به ما رحم نكنى مسلما از زيانكاران خواهيم بود.

اعراف:۱۱
وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ
و در حقيقت، شما را خلق كرديم، سپس به صورتگرى شما پرداختيم آن گاه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد. پس [همه‏] سجده كردند، جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود.

حال کسانی که می‌گویند در خلقتِ انسان، مرد اصل است و زن فرع، بفرمایند روشن کنند که در کدام مرحله مرد اصل بوده است و زن فرع؟ در [۲] موارد آیات غیرخلقتی که با استناد به آن مرد را فرادست و زن را فرودست فرض می‌کنند بحث تفصیلی شده است. برای مثال اینجا به مسئله «نکاح» رایج در جامعه جاهلی در مقایسه با «ازواج» مورد نظر قرآن در آیه روم:۲۱ اشاره‌ای می‌کنیم. در بخش ۲.۴ این نوشتار در رابطه با اصل زوحیت زوحیت و خلقت انسان از نفس واحده آیاتی آورده شد. در آیه روم:۱۴ آمده است که خدا مودت و رحمت بین ازواج قرار داده است: وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً. یعنی بنیان سکینه (Tranquility) در زندگی مشترک، «مودت» و «رحمت» بین «ازواج» است که جمع دو نفر «زوج» می‌باشد. حال اگر به آیات نساء:۲۲ تا ۲۸ نگاهی بیندازیم و «نکاح» مورد بحث در این آیات را با «ازواج» مورد نظر در روم:۲۱ مقایسه کنیم، خواهیم دید که دو «مفهوم» کاملا متفاوت می‌باشند. «نکاح» در جامعه جاهلی مورد خطاب پیامبر، رابطه بین «زوجین» (یک مرد و یک زن) نبوده است. بلکه رابطه «یک» رجل و «چند» زن باضافه چند «کنیز» بوده است. مبنای آن هم شهوت بوده است نه مودت و رحمت. «مودت» و «رحمت» از اسمای «حسنی» خدا می‌باشد. در آیات نساء:۲۲ تا ۲۸ می‌توان تصویری از «وضعیت موجود» مردان ثروتمند زیاده خواه را در رابطه با زنان آن جامعه به روشنی دید. هیچ مرزی برای این زیادت خواهی وجود نداشته است. در این آیات تا حدی که زیادت طلبی شامل محارم و مواردی چون دو خواهر همزمان و زنان شوهردار… نباشد، بسنده شده است. غیر از این موارد گفته است هر کسی را که می‌خواهید با «مال خود» طلب کنید. بنابراین می‌بینیم «ازواج» و «ازدواج» بر مبنای فلسفه خلقت، «مفهوم» و یا کانسپتی بسیار متفاوت از مفهوم و یا کانسپت «نکاح» رایج در آن جامعه بوده است. البته قرآن در جهت تغییر تدریجی در آن جامعه تا جایی که زورش به رجال متمول و پرنفوذ قریش می‌رسیده، راهکارهایی را ارائه داده است:

– اولا آن‌ها را از «نکاح» با محارم و مواردی چون زن شوهردار و دو خواهر همزمان… منع کرده است،
-دوما تعداد زنان غیر کنیز را به چهار محدود کرده است به «شرط رعایت عدالت» بین زنان،
-سوما تاکید کرده است که هر چه هم کوشش کنید نمی‌توانید بین آن‌ها عدالت برقرار کنید.

به عبارت دیگر خواسته است این «تغییر» کانسپت «نکاح» جاهلی رایج در آن جامعه به «ازدواج» بر مبنای فلسفه خلقت انسان، «مرحله ای» صورت گیرد، بدون این که در افراد متمول و بانفوذ آن جامعه مقاومت ایجاد کند و بر ستیزه جویی با پیامبر افزوده شود. خدا اگر می‌خواست می‌توانست در آن‌ها فوت کند و یک دفعه جامعه جاهلی آن‌ها را به یک جامعه قابل قبول متحول کند. اما این فوت کردن با «اختیاری» که به انسان در خلقت داده شده است تناقض ایجاد می‌کند. همانطور که خلق مفهومی «گونه» انسان باید بیایید روی زمین و با قوانین جهان «هستی» به طور تدریجی و در فرآیند انشاء و با رشد و تغییر، انسان واقعی شود. چرا که با «هست» کردن مخلوقات است که خدا زیبایی و عظمت و دانش خود را به نمایش می‌گذارد. و جهان هستی نمایشگاه توانایی‌های خدا می‌شود. و برای مخلوق انسان جهان هستی یک کتاب بزرگ می‌شود. همانطور که در این نوشتار اشاره شد، در آیاتی چون نحل:۷۲ و نساء:۱ دلایل دیگر فلسفه زوجیت در خلقت، تکثیر و ادامه نسل انسان و همچنین ایجاد خانواده و داشتن خویشان و بستگان بیان شده است.

در [۲] نیز پیرامون سایر ابهاماتی که در اثر آن دین رایج مردان را برتر و مسلط بر زنان می‌داند، بحث شده است.

اگر نتوانیم بین آیاتی که برای «تغییر» در آن جامعه نیمه بدوی و رهایی آن مردم از نکبت و تباهی نازل شده است، و «دین فطری» تمایز قائل شویم، دین می‌شود حمّال نکبت‌های آن جامعه عقب مانده و ریختن نکبت هایشان بر سر مردمان این زمانه. بدون هیچ تردیدی «ثمر» حمالی نکبت، چیزی جز تباهی نخواهد بود. طبق قرآن «کلمات» خدا بیکران است (کهف:۱۰۹ و لقمان). از طرف دیگر طبق قرآن «کلمه طیبه» نه تنها رشد می‌کند و شاخ و برگ می‌دهد، که مبنایی «استوار» دارد و باید «ثمر» دهد (ابراهیم:۲۴ و ۲۵). آن چه اغلب به آن توجه نمی‌شود، «ثمردهی» کلمه است. سمت و سوی کلمه طیبه تعالی بیشتر است و عمل صالح به آن رفعت می‌بخشد: يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ (فاطر:۱۰). به عبارت دیگر برای سنجش کلمه طیبه شاخص وجود دارد: استواری و بنیان کلمه، ثمردهی کلمه، و کنش صالح که از درون کلمه بیرون می‌آید و خود کلمه را به مرتبه‌ای بالاتر می‌برد. اگر کلمه‌ای را به خدا نسبت می‌دهیم که جز نکبت و تباهی برای جامعه ثمری ندارد، کلمه «خبیثه» است. تا زمانی که متولیان رسمی دین، قرآن و رابطه ساختاری بین آیات را عمیقا نفهمند، راه و روشی را که قرآن برای کشف و توسعه «کلمات» طیبه ارائه می‌دهد هرگز نخواهند فهمید. همین مورد «زوجیت» در قرآن مثال گویایی است. امید است بیاندیشند.

پانویس‌ها

[۱] قرآن و آفرینش تدریجی: «انشاء» در خلقت (بخش اول)
[۲] سلطه و برتری مردان بر زنان؟ – واکاوی آیات یکم و سی و چهارم سوره نساء، آرش سلیم، در دست انتشار

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • فریاد

    من شهادت را چو جامه یا لباس بر تن کنم روز و شب را توی آن کاخ الهی سر کنم ............ .......... این کنم یا آن کنم گو کعبه اش ویران کنم توی دادگاه الهی صورتش پر تف کنم وا کنم عریان کنم گوشش ز آیه پر کنم نابرابر حکمهایش را ز بر عرضش کنم با به انگشت اشاره سوی آن تاج خدای رازهای خلق لوطی مذهبان عریان کنم این گناه از آن توست تو آفریدی سیب را پس چرا باید که من پیشینیان جبران کنم این گناه از ما نبود گرکه خدا مغلوب شد پس چرا من همچو آدم روز وشب مجدد کنم زور شیطان در بهشت از زور تو پیشی گرفت همچو حوا من رخم را سوی آن شیطان کنم این گناه از من نبود در آسیا زاده شدن بشنو از من چون که من بحث گرافی می‌کنم یکطرف قوم یهود و آن طرف این مسلمین جملگی از سویت آیند ، فرق را من چون کنم هردو ساختند یک جهنم ، پس بگو مینو چه شد این همه لطف الهی را چه سان هضمش کنم توی قرآنت چرا فرق است بین زن و مرد حال خواهی که من تبعیض را تمکین کنم کل حکمهایت سیاه بنوشته ای یا که سفید من دگر رنگها را این بار باور میکنم ....... ............... توی قرآنش بگوید گر هزار او اکبر است من مرامش را قیاص با دب اکبر میکنم ........... .......

  • کاربر مهمان

    خیلی ممنون از نادر به خاطر یاداوری شان دوست غزیز این بحث را پیش کشیدم تا از یک دیدگاه دیگر به بحث حیات و ممات وارد شویم. وگرنه یاداوری همان گفته ها و نوشته های نیم قرن پیش که مارا به همان جایی مبرد که الان هستیم و پنجاه سال پیش هم بودیم. دیگر اینکه ان ازمایش فیزیک نیم قرن پیش هم تا انجا که بنده یاد دارم در خلاء نبود چه در خلاء که دیگر هوایی وجود ندارد که باعث ایچاد جابه جایی ان در اثر حرارت متفاوت در نزدیکی پره های شیاه و سفید و در نتیجه حرکت پره ها شود. دلیل اینکه ان پره ها میچرخند در واقع ایست که در داخل ان حباب باد تولید میشود که حرکت مولکولهای هواست و بدون ان حرکت چره ها هرگز نخواهند پرخید. بلی نور از یک نظر از ذرات کوچکی تشکیل شده است اما انجه هم که بنده یاداور شدم نادرست نبوده و نیست. اثباتش هم همین است که عرض کردم که هیچگاه نمیتوانید ظرفی را از نور پر کنید. زیرا نور انرژی است و انرژی جرم ندارد و یا اگر دارد ناچیز است. اگرچه از نظر تیوری نسبیت انشتاین ادرژی و ماده قابل تبدیم هم هستند. انرژِی = جرم ظربدر سرعت نور به توان 2. اما مقدار جرمی که میتواند به یک خروار انرژی تبدیل شود انقدر ناچیز است که عملا قابل اندازه گیری نیست و به همین دلیل هم شما نمیتوانید ظرفی را از نور پرکنید مگر دز اشعار مرحوم و زنده یاد سهراب سپهری. اما نوبودن بحث جدید بنده از این جهت است که به طور سیستماتیک اشیاء را به دو گروه دسته بندی میکنید و بعد هم متوجه میشوید که موجودات زنده از دو لازمه جرم و انرزی به وجود میایند. اگر یادتان باشد در دروس بیولوژی میشنیدیم که سلولها بدون اکسیژن میمیرند اما در واقع این نقصان انرژی است که سلول ها را در جا و بی درنگ میکشد نه کمبود اکسیژن. انسان بدون اکسیژن میتواند جند دقیله ای زنده بماند اما بدون انرزی سلولی هر گز. اما بحث ماده و انرزی را اگر کمی فلسفی کنیم میبینیم که انچه را که ورح می نامیم در واقع نمیتواند چیزی به جز انرژی باشد. البته با کمی وصله و پینه ذهنی و کش و قوس فکری. به هر حال از یاداوری شما ممنون هستم اما فکر بدنه در راستای فیزیک پایه و یا بیولوزی نبود بلکه ایجاد بحثی در یک جهت خاص بود. "خوباش را بردار بقیه را بگذار"

  • کاربر مهمان نادر

    باسلام. کاربرمهمان عزیز. اول انکه درجهان هستی همه چیز اعم از ماده یا انرژی پایدار ولایزال هستند وهم ماده قابل تبدیل به انرژیست وهم انرژی قابل تبدیل به ماده است . شما حتی اگر سنگی را جابجا کنید قسمتی از انرژی خود را مصرف کرده اید که در ذات سنگ ذخیره خواهد شد ویا منباب مثال چنانچه سطل ابی را به ارتفاعی ببرید انرژی مصروفه شما ذخیره شده واگر محتویات انرا تخلیه کنید ان انرژی تبدیل به نیرو شده ومیتواند چرخی را بچرخاند یا موادی را جابجا کند وهمین اب تغییر ماهیت داده وتبخیر شده تا وارد چرخه حیات شود وخودرا به منشا یا دریا برساند ومجدد...!.دوم انکه:تا انجا که بخاطر دارم در درس فیزیک دوره دبیرستان(حدود نیم قرن پیش) طبق یک ازمایش ساده یاد گرفتیم که نور هم تشکیل شده از ذراتی بنام(فوتون) که میتوانندبا تاباندن ان به پره هائی که حول محوری در ظرفی شیشه ای که ازهوا تخلیه شده بود(خلا) را بحرکت ذربیاورند پس نور هم حالتی از ماده رانشان میدهد. اخیرا هم که صحبت ازامکان بازیافت صوت هم میشود! الله اعلم !!.بحث بنده وسایر دوستان با اقای سلیم در این بود که ایشان با زحمات در خور تحسین سعی کرده اندبا تمسک به ایات قرانی راز افرینش را مکشوف نمایند وشاید هم حق با ایشان باشد.اگر بفهمم که نمی فهمم شاید اول فهمیدن باشد. ( چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم ).

  • کاربر مهمان

    با سلام به اقای کبیری و اقای سلیم مثل اینکه جناب کبیری حرف و بحث بسیار با حسابی پیش کشیده اند. در راستا و شاید هم تایید حرف های ایشان باید عرض کنم اگر به دوروبر خود نگاه کنیم و بخواهیم اشیاء را دسته بندی کنیم وجه مشترک بین تقریبن تمام اشیائ دوربر اینست که همه انها از "جسم" یا "ماده" ساجته شده اند و ماده اعم از گاز و مایع و جامد دارای جرم است و جا اشغال میکنند. اما در دوربرمان چیزهایی هم هستند که جرم ندارند و یا جرم بسیار کمی دارند که با حواس بشری قابل تشخیص و اندازه گیری نیستند. مثلا شما اگر ظرفی را زیر شیر اب بگیرید پر میشود اما اگر برای دو میلیون سال همان ظرف را زیر نور خورشید بگیرید پر نمیشود چه نور خورشید ماده نیست و جرم ندارد که فضایی را اشقال کند. نور خورشید حرارت و حرکت و برخی دیگر از اشیاء دوروبر از انرزی نشکیل شده اند. حداقل در دنیای فلسفی و مادیات همه اشیاء یا از ماده و یا از انرژی و یا از هردو تشکیل شده اند و موجودات زنده که شامل انسان هم میشود از هردو قسمت ماده و انرژی ساخته شده اند . این ترکیب خاص ماده و انرژی است که در حقیقت و واقعیت حیات را تبیین میکند. حالا اگر به قول اقای سلیم بگوییم که روح خدا در قالب انسان خاکی دمیده شده شاید بتوان به این صورت توجیه کرد که مقداری انرژی به جسم مادی و خاکی انسان اضافه شده و وی را از عالم مادیت به عالم حیات و از ان مهمتر به ادمیت نه انسانیت سوق داده است. تفکیک واژه انسان و ادم بر این مبناست که انسان همان نام مترادف با روش علمی است اما ادم یک بعد معنوی هم دارد که انسان را به سوی موجودی کاملتر و قابل اعتمادتر سوق میدهد و تقریبا تمام ادیان سعی داشته اند از انسان ادم بسازند. در فرهنگ عربی- اسلامی مبدل ساختن انسان به ادم و در فرهنگ مسهحی- غربی "هومو ساپینس" به "هیومن" دغدغه همه دین مداران و مذهبیون است که تاکنون هیچیک موفق نبوده اند و در واقع وقت گرانبهای جامعه بشری را تلف کرده اند. از صبح تاشب از مناره و منابر و کلیسا و کنسه در گوش بشر میدمند که ادم شود و به اومانیته مذهبی توجه کند اما این بشر دوپا به قول حافظ "چون به خلوت میرسد ان کار دیگر میکند." حال برگریم به بحث دمیده شدن روح خدا در خاک رس. تنها تعبیری که میتوان از خدا کرد اینست که از جنس انرزی است چون این انرزی است که حیات را ممکن میسازد. در واقع اگر نیک بنگریم منبع اصلی تمام انرزی موجود بر کره زمین اعم از انرزی حیات و انرزی های فسیلی همه از نور خورشید نشات میگیرند. بدون نور خورشید دسته بزرگی از موجودت زنده که همان گیاهان سبز هستند قادر به حیات نیستند و با نبود انها تمام منابع غدایی بشر رو به نقصان و سپس نابودی و نیست کامل میرود. و بدون منابع غذایی هم خودتان بهتر میدانید چه میشود نه کسی وقت مسجد رفتن پیدا میکند و نه کلیسا و اصولا هما نهایی که با شکم سیر نشسته اند و تبلیغ درگاه ذات کبریایی خدا و الله و "گاد" میکنند اولین کسانی هستند که "خانه های خدا" را ترک کرده و به دنبال اب و نان خواهند دوید. به عبارت دیگر با یشفرض اینکه غذا همیشه هست این افراد به تبلیغ دین میپردازند و مارا به خانه خدا و پیشگاه او میخوانند اما وقتی که پیش فرض غذا ازمیان برود انوقت میبینیم که کل تئوری های دینی و مذهبی و وجود پیامبر و حتی امام زمان و "امام نقی" هم دستخوش شک و عدم باور بشر میشود. در علوم قابل لمس و به خصوص در علوم زیستی وقتی موجود زنده را تعریف میکنیم به انبوهی از ماده با سازماندهی خاصی مینگریم که در ان ماده به دلیل صرف انرژی به شکل خاصی که همان موجود زنده است در میاید. به محض اینکه انرزی نقصان پیدا کند و یا زایل شود موجود زنده میمیرد. با این ادراک ساده میتوان ان روح خدا که اقای سلیم از ان گفته اند را تجسم کنیم. متاسفانه اکثر مردم دنیا به دلیل شنیدن و گوش فرادادن به همین واهیات قادر به تشخیص حقیقت و واقعیت نیستد از اینرو به ندنبال پیدا کردن توضیح و توجیهی هستند تا ذهن کنجکاو بشری خود را مشغول کنند و ادیان و کتابهای اسمانی بهترین مشغولیات هستند. در اوایل انقلاب ایران گفته میشد که 400000 هزار اخوند و طلبه داریم. حالا که ماشالا این رقم به میلیون ها رسیده است و هرکسی برای خودش یک پا اخوند و مداح و روضه خوان و قاری و تعزیه گزار و نوحه خوان و نمازفروش و اذان گو و غسال و روزه خور و روزه خر روزه فروش و صلواه فرست و چاووش و آمر به معروف و ناهی از منکر و متولی امامزاده و غبار روب حرم و عاقد و نمدمال و غیره است. اینکه بایستی اول به خود بقبولانیم و یا فرض کنیم که محتویات کتب دینی از سوی خدا امده اند جای بسی سوال دارد و تا این سوال پاسخ داده نشود خواندن و قبول کردن بقیه اش ادم را از زندگی باز میدارد همانطوریکه 75 میلیون ایرانی در 33 سال اخیر از زندگی باز مانده اند. همه را فرض بر اینست که بیش از یکبار به دنیا خواهند امد و گذشت زمان و غیرقابل بازگشت بودنش را باور ندارند. باور ندارند که حد اکثر عمر یک انسان 84 سال است و این رقمی است که شرکت های بیمه به خوبی به ان واقف هستند و تجارت بیمه بر اساس همین اصل استوار است. یعنی هر کسی حد اکثر 84 مرتبه ( در حالیکه بر کره خاک سوار است و باسرعت 100000کیلومتر در ساعت حرکت میکند) به دور کره خورشید میچرخد و سپس میمیرد و دیگر هرگز به این دنیا باز نمیگردد چه با مرگ شخص ان ترکیب خاص ماده و انرزی از هم میپاشد. حالا اگر بازهم میخواهیم عمر گرانبها و کوتاه را صرف کشف ایات قران و تورات و انجیل کنیم بفرمایید این شما و این کتاب های اسمانی. اما به گفته خیام هم توجه داشته باشیم که خوش گفت: لب بر لب کوزه بردم از غایت آز تا زو پرسم واسطه عمر دارز لب بر لب من نهاد و میگفت این راز می خور که بدین جهان نمی ایی باز یک چند به کودکی به استاد شدیم یک چند به استادی خود شاد شدیم پایان سخن شنو که مارا چه رسید از خاک برامدیم و بر باد شدیم قومی متفکرند در مذهب و دین جمعی متحیرند در شک و یقین ناگاه براورد منادی ز کمین ای بی خبران راه نه انست و نه این اسرار ازل را نه تو دانی و نه من و این حرف معما نه تو خوانی و نه من هست از پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من

  • مهبرانداد

    آدم در شگفت می شود از این همه استعداد برای تفسیر واژگان این چیزها که شما نوشته اید الله سبحانه و تعالی نمی دانسته، او سخنش به اندازه فهم مردم مکه و مدینه است، یک زمینی ساخته سپس در همینجا یک آسمانی ساخته سپس آسمان را بلند کرده و به بالا برده و بی ستونی که شما به چشم ببینید ایستانده است یک دروازه هم دارد که در قدیمها جن ها می رفته اند آن پشت دروازه شنود می کرده اند و آیاتش به طور مفصل در قرآن آمده است. آسمان اندکی بالاتر از ابر است، فاصله ابر با زمین بیش از فاصلۀ ابر با آسمان است. کوهها را هم ابتدا بر روی زمین ساخته سپس همچون لنگر و همچون کنده در زمین فرو کرده است. تگرگ هم از کوههای آسمانی به زیر می افتد. اینها آیات قرآن است. تفسیر کنید اینها را هم. داستان که می گوید، یک پیامبری بود برای اسرائیلیان یک پادشاهی به نام طالوت تعیین کرد به فرمان الله، در همان روزها داوود زد جالوت را کشت و داوود پیامبر و پادشاه شد. آن پیامبر و طالوت را چه شد؟ فراموش کرد. آدم دوتا پسر داشت، الله تصمیم گرفته بود که در مین جنگ آغاز شود. هردو را به حضور طلبید. هدیه از یکی شان پذیرفت و به دیگری گفت خاک بر سرت با این هدیه که آورده ای. او هم خشمی شد و روز دیگر زد برادرش را کشت. قرآ» را نمی شود و نباید که تفسیر و تأویل کرد. قرآن را باید خواند و آدم خوبی شد. همین. موسا پیامبر زمان خودش بود، یک بنده صالح را در نقطه تلاقی دو دریای شور و شیرین یافت گفت می خواهم مرید تو شوم، آن بنده گفت برو دنبال کار پیامبریت، تو نمی توانی از کارهای ما سر در آوری. گفت: مرا با خودت ببر. بردش. چند روزی گشت و به موسا گفت برو دنبال کارت بچه. تو نمی توانی شاگردی کنی. این هم موسای پیامبر. نوح زنش بدکاره بود، پسرش حرام زاده بود،خودش خبر نداشت، الله روزی که دنیا را به زیر آب برد به نوح گفت که این بچه ی تو حرامزاده است من می خواهم او را غرق کنم. زن و پسر نوح را الله غرق کرد. لوط زنش بدکاره بود و الله شبی که شهر لوط را آتش باران کرد زن لوط را هم کشت. ابراهیم پدرش بدکار و بد راه بود. این هم داستان پیامبران بزرگش. یعقوب دوازده تا پسر داشت ده تاشان بدکار بودند، برادر خودشان را بردند و فروختند، و پدرشان را از دق کور کردند. این هم از اسرائیل. شیطان از آسمان رانده شده بود، از کجا به آسما برگشت و آدم و زنش را فریفت که آن درخت را بخورند. در قرآن بارها گفته شده که آدم و زنش درخت خوردند هیچ جا نگفته نگفته میوه خوردند. یونس را خواست پیامبر کند، یونس ترسید ک مردم بکشندش گریخت که از شهر خدایش دور شود. خدایش نیرنگ چید و ملوانها او را به دریا افکندند. یک نهنگی او را بلعید و او روزهای درازی در روده های نهنگ بود تا نهنگ او را قی کرد، یک درخت کدو دقت کنید درخت کدو روئید تا یویس بیفتد روی برگهایش. درخت گردکان با این بزرگی درخت خربزه الله اکبر. دقت کردی شجره من یقطین. درخت کدو نه بوته کدو. این هم از گیاه شناسیش.

  • علی کبیری

    جناب سلیم شما در این وبسایت کوشش در واکاویِ وتفسیر آیه هائی از قرآن درمورد آفرینش وخلقت دارید. غافل از آنکه قرآن بطور واضحی تصریح کرده است که آیه های آن بقدری ساده وقابل فهم برای عموم هستند که نیازی به تفسیر وتأویل ندارند. آیه ی 17 از سوره ی قمر چنین تصریح کرده است: « وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ وبدون ترديد قرآن را برای متوجه شدن آسان كرديم، آيا كسی هست كه متوجه شود؟ » آنچه که از این آیه مستفاد میشود آنست که درک وفهم سوره ها وآیه های قرآن نیازی به مفسر ندارد. حال برمیگردم و نظری به چند مورد از تفسیرهای شما میاندازم. ابتد ا لازمست به یکی از ارکان استدلال منطقی اشاره ای کنم. برای آنکه استدلال شما مورد قبول قرارگیرد، میبایستی اجزاء مورد مناقشه ی آن هم مقبول اُفتند. پس شایسته است تا استدلال کننده مفاهیم اجزاء مورد مناقشه را قبل از ورود در متن استدلال، اثبات نماید. در اینجا کاربرد "روح" در استدلال شما، مورد مناقشه است. پس لطفاً وجود روح را قبل از همه اثبات کنید. این روح که شما مبنای خلقت انسان را برآن نهاده اید، چیست و ارتباط آن با جسم مطابق با چه رابطه ی منطقی تعریف میشود؟ منتظر اثبات وجود روح از جانب شما می مانیم. از سوی دیگر به نظر میرسد که شما بر اثبات این نکته اصرار دارید که جسم بدون وجود روح درآن، مشتی خاک ولجن بدبو است. به همین خاطرهم شما وجود انسان را برمبنای دمیدن "روح خدا" در جسم (گِل یا خاک) تأویل میکنید. درآیه ی « ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ آنگاه او را سامان داد و از روح خويش در او دميد» خداوند از روح خود "در" گِل "میدمد" و انسان خلق میشود. پس دیگر از آن پس، انسان در مقام خدا قرارمیگیرد وخود خدای خویش است چون روح خدا در جسمش حلول کرده است. بنابراین، از آن لحظه به بعد، انسان-خدا میباشد وبه خدا نیازی ندارد. اما در اینجا قرآن مرتکب تناقض گوئی شده است. چون "روح" خدا از ر اه "دمیدن" به "گِل" به انسان منتقل شده است. شک نیست که دمیدن درمورد گازها کاربرد دارد. مثل دمیدن هوا یا گاز ازت وغیره... حتی مایعات واجسام صُلب هم قابلیت دمیدن ندارند. پس خداوند یا از تفاوت گاز با روح بی خبر بوده ویا گاز قابلیت تبدیل به روح رادارد. اما موضوع قابل تعمق تر آنست که چگونه ممکنست گاز یا روح را "در" گِل بدمند بدون آنکه منفذی وجود داشته باشد؟! اگر آیه ی بالا میگفت که "از روح خود بر او دمید،" مطلب قابل هضم تر بود تا اینکه بگوید از روح خود در گِل(مجسمه) دمید. تازه باز باید کنجکاوی کرد که اگر آن مجسمه دارای منافذی بوده است، از کدامیک ازآنها روح را به درون گِل دمید. موضوع بسیار مهمتر اینست که شما باتقلید از قرآن، جامعه ی عربستان قبل از ظهور اسلام را "جامعه ی جاهلی" ودوران مقارن باآنرا عصر جاهلیت خوانده اید. این یکی از ایرادهای مهم باستانشناسان وتاریخدانان اسلامی غیر مسلمان نسبت به قرآن است. برخلاف تأکید قرآن بر جاهلیت، عربستان پیش از اسلام دارای جوامع متمدن بسیاری بوده که درآنها حتی زنان دارای حقوق اجتماعی-اقتصادی-سیاسی برابر با مردان بوده اند. بدنیست اگر فرصت اقتضاء کرد نظری به کتاب تحقیقی دکتر هتون الفاسی درباره ی مقام زنان در عربستان پیش از اسلام، بیاندازید.

  • هانی

    در زمانه ای که سخن پردازی در مورد باد گلو و باد معده و آلت تناسلی تابو شکنی محسوب میشود و برایش کف میزنند شجاعت شما را برای این کار دقیق که با حوصله و عشق انجام داده اید تحسین میکنم بدون ترس و واهمه از لغزخوانی ها، ادامه دهید

  • کاربر مهمان

    با سلام به ارش و همچنین نادر و دیگر دوستان و کاربران و رادیو زمانه: هر دو قسمت این نوشتار طویل به گونه ای هست که خواننده بایستی قبول کند که مطالب واقعا از زبان خداست در حالیکه جنین خدای توانایی به کرات فراموش میکند که در جایی چیزی گفته و ناگهان مخالف و متظادش را میگوید. به این ترتیب قران پر از تناقض و دوگانه گویی است. بعد هم نحوه نگرش قران به مسایل و امور دنیوی به گونه ایست که موقعیتهای زمانی و مکانی و زمینی (نه اسمانی) را بیان میکند و دیگر اینکه خدا از بش از نیمی از کرده زمین که ساخت خودش میباشد بی اطلاع است. برای مثال قبلا هم نوشته شد میوه ها و جانوران و گیاهان نیمکره غربی از دید الله پنهان هستند در حالیکه اگر واقعا این کتاب از اسمان امده بود بایستی از نصفه دیگر زمین هم اگاه بود. بهترین تعبیر هایی که بنده از کتاب قران دیدم به صورت پراکنده در کتاب مثنوی معنوی دیدم باید اذعان کنم همه شش حلدش را به طور سیستماتیک نخوانده ام و بیشتر تمرکز و تاکید بنده روی همان جلد اول و دوم است. در این کتاب نوشته ها همه به گونه ای از قران نشات میگیرند و در قالب امثال و روایات و حکایات به گونه بارز و بدیغی اصول فلسفی دین اسلام یعنی "توحید" و "نبوت" و "معاد" را به وضوح و یا به تلویح توضیح و توصیف و تبیین میکند. اینکه ما مولانا را به عنوان شاعر میشناسیم کم توجهی هم به مولانا و هم به شعر پارسی است. درست است که رومی همه حرف هایش را در قالب شعر دوتایی (مثنوی) سروده اما از نظر قافیه و ردیف و سلاست هرگز به پای فردوسی و سعدی حافظ نمیرسد. وی گاهی "خود" را با "بد" یا "سد" هم قافیه کرده است و گاهی هم با اوردن عبارات عربی در متون پارسی برخی مفاهیم را برای عده زیادی نامفهوم و غیرقابل دسترس کرده است. اما اهمیت کار مولانا در جنبه فلسفی و معنوی کار است. بی دلیل نیست که ترجمه برخی قطعات و اثار مولانا به انگلیسی انهارا در دنیای "روحانی" و "معنوی" به پرفروش ترین ها تبدیل کرده است. متاسفانه کلمه "معنوی و روحانی" در ایران انچنان با طلبه گری و اخوند بازی مخلوط شده که در فرهنگ ایرانی جایی برای "معنویت و به خصوص "روحانیت" باقی نمانده. مردم روحانیت را با تزویر و ریا همردیف میدانند در حالیکه در غرب بحث روحانیت و معنویت تا حدودی از دین و دیانت جدا ست و هم اینکه افراد معنوی و روحانی درمیان اقشار مردم عدی پراکنده هستند. به عبارت دیگر اینکه معنویت و دیانت لزوما یکی نیسند. در کتاب مثنوی که شاید بهترین تعبیر و تفسیر قران باشد به نیکی ابعاد محتلف دین اسلام و فلسفه سه گانه انرا به کرات میبینیم اما وقتی به دنبال اصول علم فلسفه و علوم تجربی و تکامل میگردیم چیزی جز چهار نهصر "آب و باد و خان و اتش" نمیبینیم. از انحاکه سنگ اهک پس از پخته شدن در کوره و اضافه کردن اب به ان ایچاد حرارت میکرده لذا در علوم فلسفی و علمی انزمان سنگ را از جنس اتش میپنداشته اند و امثالی هم در کتاب مثنوی یافت میشود. در مورد افرینش و تکامل جیات هم به همین منوال. د جایی در کتاب متنوی امده است که "آن غرابان را خدا طاووس کرد" که اشاره به مبدل شدن ناگهانی "غراب یا کلاغ به طاووس است. از یکی از روحانوین صد سال اخیر شنیدم وقتی در زمستان پرندگان مهاجر به شهر و دیار ما میامدند وی بر همین سیاق میگفت که این پردنه های سیاه رنگ زمستانی هما مرغ انچثر ها طلایی رنگ تابستانند که ناگهان تغییر رنگ میدهند. میبینیم که از همین یکی دو مثال میتوان براورد کرد که رومی و دیگر طلاب علوم دینی هیچکادم به علم تکامل نه اشراف داشتند و نه اقرار. به هر حال شاید بحث کمی به بیراهه رفته باشد اما فرض بر اسمانی بودن کتاب و سعی در تلفیق دادن ان به پیشرفت های علوم امروزی اگر کاری غیرممکن نباشد حد اقل بهوده و عبث است. راستش این قسمت دوم هم نتوانست مرا ترغیب کند که همه را تا ته بخوانم اما اگر مشت نمونه خروار باشد باید گفت که نویسنده مقاله همان فرض موهوم که کتاب قران از اسمان امده و قداست دارد را مبنا قرار داده و بر اساس ان قصری رفیع ساخته است که با منطق و علم امروز توافقی ندارد و گاه با ان در تضاد است.

  • کاربر مهمان نادر

    با سلام. دوست محترم وزحمتکش ما در این قسمت مطول هم متاسفانه همچنان بدیهه سرائی وتکنوازی میفرمایند. گاه چنان غرق در تفسیر یک کلمه یا یک جمله از قران کریم میشوند که اصل مطلب در حاشیه میرود که همانا منظور از خلقت است. در قسمت نخست چنین مفهوم شد که خالق از باب تفرج ذراتی را در فضا پراکند وبخشی نصیب زمین شد وباران امد واز اب وگل موجودات شکل گرفتند وبعد سیر تکامل وبقیه داستان . در بخش دوم چنان مفهوم میشود که خداوند باریتعالا درمکانی واقع در عرش اعلا فرشتگانی از جنس اتش ولی بی اراده وفرمانبردار را بخدمت دارد که موجب ملال هستند!معلوم نشد از فشار تنهائی وملال یا بجهت عناد با فرشتگان بیکباره تصمیم گرفت تا از اب وگل متعفن ذوجی خلقت نماید تا در جنت بچرندوبخرامند مشروط به انکه (طعم میوه ممنوعه)را نچشندوبفرمود تا ملائک به این دو موجود سجده نمایند وهمه بخاک افتادند بغیراز ابلیس ملعون که ظاهرا خرده خردی داشت وتکبر کردو سجده ننمود!مشخص نشد بچه دلیل شیطان مجوز گرفت تا حیله کندتا این ذوج خوشبخت را بفریبد وانها را گرفتارعذاب دنیوی واخروی کند؟ طبق استدلال شما خداوند همه موجودات را ذوج افریده ومنظور از نر وماده بودن هم انست که در هم امیزند ونسل انها تسلسل داشته باشد پس ازهمان ابتدا خداوند میدانست که این ذوج بالاخره درهم خواهند امیخت واز طعم میوه ممنوعه لذت خواهند برد! حتی اگر شیطان هم حیله نمیکرد این اتفاق میافتادچونکه نرو وماده بودند. بطوریکه تمام ملائک از قید جنسیت معاف هستند وهیچگاه هوس خوردن سیب یا گندم را ندارند ونقش خواجگان دربار را دارند. البته بخشی از این فرشتگان طبق دستورانتظار موئمنان را میکشند تا در بهشت عذاب الهی را تحمل کنند تا خودرا در اختیار انها گذاشته تااز هر دری که مایل باشند دخول فرموده واززیاده روی در شرب شراب طهورا بد مستی بفرمایند. در باب حرام بودن همخوابی با محارم لطفا به داستان حضرت لوط وهمبستری ایشان با دودختر خود در عالم مستی رجوع بفرمائید! در تورات که انهم کلام خداوند است به روشنی توضیح داده شده .نمیدانم در قران هم ذکری شده یا خیر؟! امیدوارم شماهم از رستگاران باشید تا همدیگر را در بهشت موعود ملاقات کنیم. همانطور که در بخش اول عرض کردم ایمان به خالق فطری وذاتی است وشما را سوگند دادم که( تورا بخدا این یکی را از ما مگیر) .

  • مهدی

    یک زره هم آفرینش وشگفتی بنویسید