ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

ناباکوف و جنجال لولیتا

<p>حسین نوش&zwnj;آذر &ndash; وقتی که ناباکوف برای &quot;لولیتا&quot;، نخستین رمانی که به زبان انگلیسی نوشت، پس از دوندگی&zwnj;های بسیار و با وساطت برخی نویسندگان بانفوذ مثل گراهام گرین ناشری پیدا کرد، این رمان ناگهان با اقبال گسترده خوانندگان مواجه شد.</p> <!--break--> <p>ناباکوف گفته بود: من مشهور نیستم. لولیتا مشهور شده است. موضوع این رمان عشق یک استاد دانشگاه به نام هامبرت هامبرت به یک دختربچه دوازده ساله است. به&zwnj;رغم همه تابوشکنی&zwnj;های ناباکوف و وصف&zwnj;های بی&zwnj;پرده، &quot;لولیتا&quot; نه تنها یک رمان پورنوگرافی نیست، بلکه از نظر ارزش ادبی با بزرگترین تراژدی&zwnj;های یونان پهلو می&zwnj;زند و از درخشان&zwnj;ترین آثاری&zwnj;ست که در قرن بیستم پدید آمده.</p> <p>&nbsp;</p> <p>در مجموعه برنامه&zwnj;های ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه که با هومر آغاز شد و با فیلیپ راث به پایان می&zwnj;رسد، امروز به ناباکوف و شاهکار او &quot;لولیتا&quot; می&zwnj;پردازیم. یادآوری می&zwnj;کنم که فایل صوتی با متنی که می&zwnj;خوانید تفاوت دارد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>&nbsp;<a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20120611_nobokov_nushazar.mp3"><img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon_14.jpg" alt="" /></a></p> <p>&nbsp;</p> <p>&quot;لولیتا&quot; برخلاف رمان&zwnj;های ساده و بی&zwnj;داستانی که این روزها نوشته می&zwnj;شود، داستان پیچیده و چند لایه&zwnj;ای دارد: یک استاد دانشگاه ۴۰ ساله عاشق دختربچه&zwnj;ای نوبالغ به نام دلورس می&zwnj;شود. او به این کودک که تازه زنانگی&zwnj;اش شکل گرفته، با خشونت و با بی&zwnj;پروایی و در همان حال با درماندگی و گاهی هم با شرم عشق می&zwnj;ورزد.</p> <blockquote> <p><img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/lolnab02.jpg" alt="" />ولادیمیر ناباکوف، آخرین نویسنده بزرگ روس</p> </blockquote> <p>او در عشقش آن&zwnj;قدر پایدار است که برای رسیدن به وصال معشوقه&zwnj;اش با مادر از ریخت&zwnj;افتاده دخترک ازدواج می&zwnj;کند و وقتی که مادر دلورس در اثر یک سانحه رانندگی کشته می&zwnj;شود، او دست دخترک را می&zwnj;گیرد و با او به مدت دو سال در آمریکا از شهری به شهری و از هتلی به هتل دیگر می&zwnj;کوچد تا اینکه سرانجام مردی که از او بی&zwnj;چشم&zwnj;و&zwnj;روتر و شیادتر است، لولیتا را با وعده و وعید از چنگش به&zwnj;درمی&zwnj;آورد. هامبرت سرانجام نه به جرم هم&zwnj;خوابگی با یک دختربچه نوبالغ، بلکه به جرم قتل فاسق معشوقه&zwnj;اش به زندان می&zwnj;افتد و پیش از آنکه در اثر سکته قلبی بمیرد، داستان عشقش را می&zwnj;نویسد. این داستان لولیتا نام دارد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>&quot;هبه&zwnj;فلیا&quot;، یا عشق به دختربچه&zwnj;ها و پسرکان نوبالغ یکی از انحراف&zwnj;های جنسی&zwnj; است و در مشرق زمین پیشینه&zwnj;ای بس دراز دارد. لولیتا بیان ادبی، بسیار پیچیده، چندلایه و تفسیرپذیر این نوع خاص از انحراف جنسی&zwnj;ست. <br /> &nbsp;</p> <p>ناباکوف در این اثر که در خط سفر اتفاق می&zwnj;افتد، سیر تحول شخصیت هامبرت و دولورس را نشان می&zwnj;دهد: دولورس که بی&zwnj;پدر بزرگ شده، ابتدا در هامپرت پدرخوانده&zwnj;ا&zwnj;ی می&zwnj;جوید و سرانجام به یک زن تن&zwnj;فروش و فریبکار بدل می&zwnj;شود. هامبرت هم از یک طرف یک مرد عاشق و از خودگذشته است، و از طرف دیگر نسبت به لولیتا مثل یک پدر سختگیر و وظیفه&zwnj;شناس احساس مسئولیت می&zwnj;کند. سرانجام اما کار به آنجا می&zwnj;کشد که برای هر بار همخوابگی ناگزیر می&zwnj;شود به لولیتا پول یا هدیه بدهد و دست آخر هم پول&zwnj;های معشوقه&zwnj;اش را می&zwnj;دزد و فاسق او را هم می&zwnj;کشد. در واقع یک دختربچه که نوجوانی&zwnj;اش را غارت کرده&zwnj;اند، کاری می&zwnj;کند که معشوق&zwnj;اش از یک مرد عاشق به یک مرد جنده&zwnj;باز و به یک دزد و سرانجام به یک آدمکش بدل گردد.</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p><img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/lolnab03.jpg" alt="" />لولیتا وسرانجام یک رابطه عاشقانه نابرابر</p> </blockquote> <p>ناباکوف نشان می&zwnj;دهد که سرانجام یک رابطه عاشقانه نابرابر و مبتنی بر نیرنگ جز جنایت و تباهی و مرگ نیست. با این&zwnj;حال هنر او در ساختن یک اثر چند معنایی&zwnj;ست: عده&zwnj;ای لولیتا را یک رمان پورنوگرافی می&zwnj;خوانند، عده&zwnj;ای دیگر آن را تمثیلی از اروپای سالخورده&zwnj;ای می&zwnj;دانند که کار آمریکای جوان را سرانجام به تباهی می&zwnj;کشاند. گروهی دیگر آن را به&zwnj;عنوان سفرنامه&zwnj;ای به ایالت متحده آمریکا و گروهی دیگر آن را یک اثر ضد آمریکایی ارزیابی می&zwnj;کنند. هرچه یک اثر تفسیرپذیرتر و چندلایه&zwnj;تر باشد، طبعاً نقدپذیرتر و ارزش ادبی آن هم به همان اندازه بیشتر است. <br /> &nbsp;</p> <p>موفقیت لولیتا پس از انتشار در آن حد بود که &quot;تایمز&quot; این رمان را برتر از آثار اسکار وایلد و در حد بهترین رمان&zwnj;های داستایفسکی جلوه داد. با این&zwnj;حال ناباکوف برای انتشار لولیتا سه سال به ناشران متعدد مراجعه کرد. عده&zwnj;ای به او پیشنهاد دادند که شغل هامبرت را تغییر دهد و از او یک تبهکار منحرف بسازد. ناشر دیگری پیشنهاد داد که هامبرت در رمان در نقش یک مزرعه&zwnj;دار آمریکایی ظاهر شود که در طویله یک پسربچه دوازده ساله را فریب می&zwnj;دهد. در آن زمان عشق یک مرد جاافتاده به یک دختر نوبالغ همانقدر جنجال&zwnj;برانگیز بود که نویسنده&zwnj;ای از عشق یک مرد سیاه&zwnj;پوست به یک زن سفیدپوست داستانی می&zwnj;پرداخت.<br /> &nbsp;</p> <p>لولیتا که منتشر شد، آن&zwnj;قدر موفق بود که لقب شخصیت دلورس، &quot;لولیتا&quot; به همه زبان&zwnj;های اروپایی راه پیدا کرد و در حد نشانه&zwnj;ای از یک دختربچه نوبالغ اما وسوسه&zwnj;انگیز و البته فریبکار که باید از او برحذر ماند، فراز آمد. بعدها انواع فیلم&zwnj;های پورنوگرافی این نام را مسخ کردند و امروز لولیتا به&zwnj;یادآورنده شخصیت فیلم&zwnj;های مبتذل است. استنلی کوبریک، کارگردان صاحب&zwnj;سبک سینما هم بر اساس این رمان فیلمی ساخت و فیلمنامه آن را هم خود ناباکوف نوشت. لولیتا در این فیلم ۱۵ سال دارد و بسیاری از صحنه&zwnj;های هم&zwnj;خوابی هم کنار گذاشته شده. با این&zwnj;حال فیلم کوبریک هم جنجال&zwnj;برانگیز بود. <br /> &nbsp;</p> <blockquote> <p>&nbsp;<img align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/lolnab04.jpg" alt="" />لولیتاخوانی با صدای ناباکوف در عهد گرامافون</p> </blockquote> <p>از آندره مالرو نقل می&zwnj;کنند که گفته است روانکاوی هیولاهای درونی انسان را آشکار کرد. اکنون وقت آن است که فرهنگ و ادبیات سویه&zwnj;های خدایگونه انسان را آشکار کند. لولیتا چنین رمانی&zwnj;ست. درست مانند تراژدی&zwnj;های یونان قدیم هم سیاه&zwnj;کاری و تباهی هامبرت را برملا می&zwnj;کند و هم در عشق بی&zwnj;سرانجام او زیبایی&zwnj;ها و فداکاری&zwnj;هایی را نشان می&zwnj;دهد. روایت می&zwnj;کنند که پس از انتشار لولیتا روزی یک دختربچه نوبالغ زنگ خانه ناباکوف را زد. او که یک راکت تنیس روی شانه&zwnj;اش گذاشته بود، خاطرخواه نویسنده این کتاب شده بود. پس هامبرت نمی&zwnj;تواند فقط یک مرد پلید باشد. عشق او هرچند گناه&zwnj;آلود است، اما حتی آن&zwnj;ها هم که باپیشداوری&zwnj;های اخلاقی رمان را می&zwnj;خوانند، در صداقت هامبرت در عشق به لولیتا تردید نمی&zwnj;کنند. تراژدی این عشق اما در ناهمزمانی و ناهمگونی تجربه زندگی هامبرت و دلورس نهفته است. در این مبان چه کسی می&zwnj;تواند با قطعیت ادعا کند که عشق هامبرت به لولیتا فی&zwnj;نفسه غیر اخلاقی&zwnj;ست؟<br /> &nbsp;</p> <p>ناباکوف گفته است: لولیتا ثمره عشق من است به زبان انگلیسی. <br /> &nbsp;</p> <p>او که یک اشراف&zwnj;زاده روس بود، زبان انگلیسی را از کودکی در روسیه فراگرفت. بعد از انقلاب روسیه ناگزیر شد وطنش را ترک کند. مدتی در برلین و مدتی در پاریس اقامت داشت و سپس خود را به آمریکا رساند و به عنوان استاد دانشگاه کار گرفت. بعد از انتشار لولیتا وقت خود را یکسر صرف ادبیات کرد. ناباکوف به جمع&zwnj;آوری پروانه&zwnj;ها و طرح حرکات شطرنج عشق می&zwnj;ورزید. او در پایان زندگی به سوئیس رفت، و در سال ۱۹۶۹ هم درگذشت. پنین و دعوت به مراسم گردن&zwnj;زنی از دیگر آثار بسیار قابل تأمل اوست. <br /> &nbsp;</p> <p>در همین زمینه:<br /> <a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/3511"> :: ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه از حسین نوش&zwnj;آذر در رادیو زمانه::</a><br /> &nbsp;</p>

حسین نوش‌آذر – وقتی که ناباکوف برای "لولیتا"، نخستین رمانی که به زبان انگلیسی نوشت، پس از دوندگی‌های بسیار و با وساطت برخی نویسندگان بانفوذ مثل گراهام گرین ناشری پیدا کرد، این رمان ناگهان با اقبال گسترده خوانندگان مواجه شد.

ناباکوف گفته بود: من مشهور نیستم. لولیتا مشهور شده است. موضوع این رمان عشق یک استاد دانشگاه به نام هامبرت هامبرت به یک دختربچه دوازده ساله است. به‌رغم همه تابوشکنی‌های ناباکوف و وصف‌های بی‌پرده، "لولیتا" نه تنها یک رمان پورنوگرافی نیست، بلکه از نظر ارزش ادبی با بزرگترین تراژدی‌های یونان پهلو می‌زند و از درخشان‌ترین آثاری‌ست که در قرن بیستم پدید آمده.

در مجموعه برنامه‌های ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه که با هومر آغاز شد و با فیلیپ راث به پایان می‌رسد، امروز به ناباکوف و شاهکار او "لولیتا" می‌پردازیم. یادآوری می‌کنم که فایل صوتی با متنی که می‌خوانید تفاوت دارد.

"لولیتا" برخلاف رمان‌های ساده و بی‌داستانی که این روزها نوشته می‌شود، داستان پیچیده و چند لایه‌ای دارد: یک استاد دانشگاه ۴۰ ساله عاشق دختربچه‌ای نوبالغ به نام دلورس می‌شود. او به این کودک که تازه زنانگی‌اش شکل گرفته، با خشونت و با بی‌پروایی و در همان حال با درماندگی و گاهی هم با شرم عشق می‌ورزد.

ولادیمیر ناباکوف، آخرین نویسنده بزرگ روس

او در عشقش آن‌قدر پایدار است که برای رسیدن به وصال معشوقه‌اش با مادر از ریخت‌افتاده دخترک ازدواج می‌کند و وقتی که مادر دلورس در اثر یک سانحه رانندگی کشته می‌شود، او دست دخترک را می‌گیرد و با او به مدت دو سال در آمریکا از شهری به شهری و از هتلی به هتل دیگر می‌کوچد تا اینکه سرانجام مردی که از او بی‌چشم‌و‌روتر و شیادتر است، لولیتا را با وعده و وعید از چنگش به‌درمی‌آورد. هامبرت سرانجام نه به جرم هم‌خوابگی با یک دختربچه نوبالغ، بلکه به جرم قتل فاسق معشوقه‌اش به زندان می‌افتد و پیش از آنکه در اثر سکته قلبی بمیرد، داستان عشقش را می‌نویسد. این داستان لولیتا نام دارد.

"هبه‌فلیا"، یا عشق به دختربچه‌ها و پسرکان نوبالغ یکی از انحراف‌های جنسی‌ است و در مشرق زمین پیشینه‌ای بس دراز دارد. لولیتا بیان ادبی، بسیار پیچیده، چندلایه و تفسیرپذیر این نوع خاص از انحراف جنسی‌ست.
 

ناباکوف در این اثر که در خط سفر اتفاق می‌افتد، سیر تحول شخصیت هامبرت و دولورس را نشان می‌دهد: دولورس که بی‌پدر بزرگ شده، ابتدا در هامپرت پدرخوانده‌ا‌ی می‌جوید و سرانجام به یک زن تن‌فروش و فریبکار بدل می‌شود. هامبرت هم از یک طرف یک مرد عاشق و از خودگذشته است، و از طرف دیگر نسبت به لولیتا مثل یک پدر سختگیر و وظیفه‌شناس احساس مسئولیت می‌کند. سرانجام اما کار به آنجا می‌کشد که برای هر بار همخوابگی ناگزیر می‌شود به لولیتا پول یا هدیه بدهد و دست آخر هم پول‌های معشوقه‌اش را می‌دزد و فاسق او را هم می‌کشد. در واقع یک دختربچه که نوجوانی‌اش را غارت کرده‌اند، کاری می‌کند که معشوق‌اش از یک مرد عاشق به یک مرد جنده‌باز و به یک دزد و سرانجام به یک آدمکش بدل گردد.

لولیتا وسرانجام یک رابطه عاشقانه نابرابر

ناباکوف نشان می‌دهد که سرانجام یک رابطه عاشقانه نابرابر و مبتنی بر نیرنگ جز جنایت و تباهی و مرگ نیست. با این‌حال هنر او در ساختن یک اثر چند معنایی‌ست: عده‌ای لولیتا را یک رمان پورنوگرافی می‌خوانند، عده‌ای دیگر آن را تمثیلی از اروپای سالخورده‌ای می‌دانند که کار آمریکای جوان را سرانجام به تباهی می‌کشاند. گروهی دیگر آن را به‌عنوان سفرنامه‌ای به ایالت متحده آمریکا و گروهی دیگر آن را یک اثر ضد آمریکایی ارزیابی می‌کنند. هرچه یک اثر تفسیرپذیرتر و چندلایه‌تر باشد، طبعاً نقدپذیرتر و ارزش ادبی آن هم به همان اندازه بیشتر است.
 

موفقیت لولیتا پس از انتشار در آن حد بود که "تایمز" این رمان را برتر از آثار اسکار وایلد و در حد بهترین رمان‌های داستایفسکی جلوه داد. با این‌حال ناباکوف برای انتشار لولیتا سه سال به ناشران متعدد مراجعه کرد. عده‌ای به او پیشنهاد دادند که شغل هامبرت را تغییر دهد و از او یک تبهکار منحرف بسازد. ناشر دیگری پیشنهاد داد که هامبرت در رمان در نقش یک مزرعه‌دار آمریکایی ظاهر شود که در طویله یک پسربچه دوازده ساله را فریب می‌دهد. در آن زمان عشق یک مرد جاافتاده به یک دختر نوبالغ همانقدر جنجال‌برانگیز بود که نویسنده‌ای از عشق یک مرد سیاه‌پوست به یک زن سفیدپوست داستانی می‌پرداخت.
 

لولیتا که منتشر شد، آن‌قدر موفق بود که لقب شخصیت دلورس، "لولیتا" به همه زبان‌های اروپایی راه پیدا کرد و در حد نشانه‌ای از یک دختربچه نوبالغ اما وسوسه‌انگیز و البته فریبکار که باید از او برحذر ماند، فراز آمد. بعدها انواع فیلم‌های پورنوگرافی این نام را مسخ کردند و امروز لولیتا به‌یادآورنده شخصیت فیلم‌های مبتذل است. استنلی کوبریک، کارگردان صاحب‌سبک سینما هم بر اساس این رمان فیلمی ساخت و فیلمنامه آن را هم خود ناباکوف نوشت. لولیتا در این فیلم ۱۵ سال دارد و بسیاری از صحنه‌های هم‌خوابی هم کنار گذاشته شده. با این‌حال فیلم کوبریک هم جنجال‌برانگیز بود.
 

 لولیتاخوانی با صدای ناباکوف در عهد گرامافون

از آندره مالرو نقل می‌کنند که گفته است روانکاوی هیولاهای درونی انسان را آشکار کرد. اکنون وقت آن است که فرهنگ و ادبیات سویه‌های خدایگونه انسان را آشکار کند. لولیتا چنین رمانی‌ست. درست مانند تراژدی‌های یونان قدیم هم سیاه‌کاری و تباهی هامبرت را برملا می‌کند و هم در عشق بی‌سرانجام او زیبایی‌ها و فداکاری‌هایی را نشان می‌دهد. روایت می‌کنند که پس از انتشار لولیتا روزی یک دختربچه نوبالغ زنگ خانه ناباکوف را زد. او که یک راکت تنیس روی شانه‌اش گذاشته بود، خاطرخواه نویسنده این کتاب شده بود. پس هامبرت نمی‌تواند فقط یک مرد پلید باشد. عشق او هرچند گناه‌آلود است، اما حتی آن‌ها هم که باپیشداوری‌های اخلاقی رمان را می‌خوانند، در صداقت هامبرت در عشق به لولیتا تردید نمی‌کنند. تراژدی این عشق اما در ناهمزمانی و ناهمگونی تجربه زندگی هامبرت و دلورس نهفته است. در این مبان چه کسی می‌تواند با قطعیت ادعا کند که عشق هامبرت به لولیتا فی‌نفسه غیر اخلاقی‌ست؟
 

ناباکوف گفته است: لولیتا ثمره عشق من است به زبان انگلیسی.
 

او که یک اشراف‌زاده روس بود، زبان انگلیسی را از کودکی در روسیه فراگرفت. بعد از انقلاب روسیه ناگزیر شد وطنش را ترک کند. مدتی در برلین و مدتی در پاریس اقامت داشت و سپس خود را به آمریکا رساند و به عنوان استاد دانشگاه کار گرفت. بعد از انتشار لولیتا وقت خود را یکسر صرف ادبیات کرد. ناباکوف به جمع‌آوری پروانه‌ها و طرح حرکات شطرنج عشق می‌ورزید. او در پایان زندگی به سوئیس رفت، و در سال ۱۹۶۹ هم درگذشت. پنین و دعوت به مراسم گردن‌زنی از دیگر آثار بسیار قابل تأمل اوست.
 

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • کاربر مهمان

    <p>لولیتا &quot;نخستین رمانی که [نابوکوف] به زبان انگلیسی نوشت&quot; نیست؛ آن رمان The Real Life of Sebastian Knight است.</p> <p>--------------</p> <p>همکار عزیز، و خواننده گرامی: اشتباه از من بود. بسیار سپاسگزارم از یادآوری شما.</p>

  • کاربر مهمان

    این داستان از دو دید ارزش دارد. نخست که در باختران دورویگی کم تر از خاوران ست، چراکه کم تر نویسنده خاورانی خواهید دید، و یا هرباشنده ای از رده همگانی، که چنین ناگفتنی ی را بر زبان آورده که هیچ آن را به یک استاد دانشگاه تا این که رده ای پس زده در آن چمپره نسبت دهد. دوم که، همانگونه که در بالا آمده، دل باختگی بین دو نابرابر میوه ای مگر آزاد کردن هیهولا از چراغ جادو را ندارد. حال رخصت می خواهم این داستان را به نبردی بین اندیشه باخترانی و خاورانی گسترش دهم، هرچه خواننده را خوش نیاید و یا این که توان ارادتمند را در خور چنین جسارتی ندانند. در باختران با گذشت زمان، و گاه بسی شتابان، با پاشنه کش آزادی اندیشیدن و ترجمان آن به کنش گری مهار ناشدنی، از یک سو، اسب چموش هوس رانی از فراز هر سیم خار داری پرانده، گلهای دست پرورده هر مزرعه داری را لگد مال می کنند که هیچ، اویی را که به شکوایه آید نه بیش از یک نگاه بان مزرعه که باید اختیار به گل سپرد به جای می آورند. روزی آن گل نیز به هوس ران و فردی با شخصیتی نه از آن خویش بل از آن چمپره زیاده بدل گردد. از سوی دگر، در بخش در خور توجه ای از خاوران، باشندگان خواسته های هوس مند را در دل می پرورانند، بی آن که بر زبان آرند. تا بدان جا گاه این روند پیش می رود که بیشینه خواسته های خود را بر زبان نا آوردنی می دانند که بسا چنین نمی بایستی باشد. این مردمان نیز از دشواری های روانی رنج می برند، اما از گونه ای دگر از آن جه مردمان باخترانی. در ایران ما در پی واخوردگی های شدید روانی مردمان، بویژه رده برناهای ما، چون آن چه را در پیش خود بینند بسی ناامی کننده است شتابان و با روشی نادرست از همسایه گان خاورانی خود نسخه برداری می کنند. در پایان به آن مستی روند، مردمان ما، که سر درد او نه از زیاد خوری بل از بدخوری و درهم خوری ست. چاره ما، و این "ما" آنی ست که ارادتمند نگران و دل در گروی آن ست، این که به جای اسطوره اندیشی و درجا زدن از یک سو و خود وادادن به آن چه، و آن نیز آواز دهل شنیدن از . . . .، زندگانی باخترانی نام آن می باشد به خود آمده کاری کنیم کارستان. در این جا خواننده را سرزنش نمی کنم اگر که مرا به دور شدن از لولیتا متهم کند. و این لب راه چاره می باشد "دور شدن از لولیتا". اگر ما پیامی از برای خود، و یا شهروندان گیتی مان، داریم آن این که هرجه بیشتر در راه آمورش و پرورش آدمند سرمایه گذاری گردد کم است تا روزی، نه آن چنان دیر، رسد که چمپره ایران، و گیتی حال رخصت بلند پروازی به ارادتمند می دهید، انباشته شود از مردمانی فرهیخته مند، کارگرانی سربلند، برناهایی هدفمند و سراسر پر ز امید و و و. آن روز دوباره خانواده، از گونه ای از آن که زمانی نه چندان پیش گرچه با کاستی های خودش، نقطه پرگار اندیشمندی، کنش گری، و در آخر به زیستی به چم دل چسب آن بدل گشته، انجمن بیرونی (اجتماع) خانواده سایه (بزرگ) باشد. فروید از دل باختران برخواست، ولی او باختران را ساختار نبخشید، بل آن چه دید از در هوشمندی و درایت دانشی چمی دیگر برای او، و حال از دید بسیاری در باختران و شمار بالای رو به افزونی از مردمان خاوران، نداشت مگر نقش شکل دهنده sexuality در زندگی لحظه به لحظه هر باشنده، اما فراموش نکنیم که ریچارد یونگ نیز با دیدی گونه گون از فروید از همان بلاد بود. هر آن چه به اندیشه آید، آن گونه که بر استاد لولیتا واقع شد، نه تنها که نباید بر زبان آید بل که ردای کنش بر تن کند. از سوی دگر، آن زمانی ما هر اندیشهای را آلوده نیدیشیم گفتمان آدم مند و چمپره پر از رهایش در جلوی ماست. اسکار وایلد نمونه بسی نیک از برای آینده ما باشد. وایلد باور داشت که در بخش دوم زندگانی اش به راهی گام گذاشت که انگاری اهرمن در سر راه او دامی انگاشته بود. در این جا سخن به گونه جنسیت خواهی او بر نمی گردد بل به زیاده روی ها و پوچ گرایی هایش. از این رو، اگر حافظه بدرستی به خدمت آید، آن زمان که سال های آخرین زندگی در زندان سپری می کرد یکی از بزرگترین اثرهایش را از دل تنگ قلم بر خنَک شپید کاغذ روان کرد. اثری که به گونه ای پشیمانی او از آن چه در این سال ها از خود ساخته بود پدیدار می ساخت. فراموش نکنیم که وایلد در جوانی نوشتار بسی دل انگیز برای کودکان داشت. گرچه برخی او در زمره شاعران قرار نمی دهند اما که شعرهایی بسی زیبا نوشت که آلامی بود بر زخمه دل دل باختگان (از برای نمونه "گلِ سرخ و پشیمانی"). در آخر این که لولیتا، دل باخته بانو چترلی لارنس، تصویر دوریان گِرِی وایلد شاهکار های ادبی ست از چمپره های گرفتار. نوبت آن فرا رسیده که دل باختگی فرزنده چمپره هایی انباشته از مردمانی باشد که چم راستین دِل را می دانند، آنگاه ست که ادبای و مردمان ما تراشه ای از گوهر آدمیت باشند، آن چنان سامانیان چنین بودند. پوزش از این که گونه نوشتار ارادتمند آن چنان روان نمی باشد که آرزوهایم برای نیک و شاد زیستن همگان.

  • میم

    ناشر فرانسوی المپیا پرس، یک ناشر تازه تاسیس در آن روز است که اصلاً حرفه اش چاپ کتابهای پورنوگرافیک بوده و چاپ اول لولیتا را فقط در 5 هزار نسخه چاپ کرده است. هیچ ناشر جدی و با سابقه ای جرات نمی کرد لولیتا را چاپ کند.

  • مانی

    سلام آقای نوش آذر عزیز. خیلی ممنون از یادداشتهای خوب شما. اگر امکان دارد لطف کنید اسم خواننده ای را که در فایل صوتی هست را بنویسید. ممنون

  • نادر بکتاش

    اشاره من به این بود که نشر فرانسه به دلایل تاریخی جسارت بیشتری برای چاپ " لولیتا " نشان داد. نفس این که این کتاب برای اولین بار به انگلیسی توسط یک ناشر فرانسوی و در فرانسه چاپ شد دارای اهمیت تاریخی است. ماهیت این مساله با آدبیات تبعیدی که در خارج چاپ می شوند متفاوت است. به هر رو، قصد از این یادآوری بیشتر اهمیت تاریخی (و امروز دیگر آکادمیک شده) روند تولد اجتماعی (چاپ) لولیتا بود.

  • نادر

    به نظر من این مقاله چکیده واقعا قابل قبولی از جایگاه " لولیتا " نه فقط در زندگی‌ ادبی‌ نابوکوف بلکه در ادبیات داستانی قرن بیستم به دست میدهد. اما ای کاش دست کم به دیگر آثار مهم نابوکوف هم اشاره‌ای میشد، چون به باور بسیاری این نه لولیتا بلکه اثر دیگر نابوکوو - همچون " آدا " و غیره - هستند که باید در زمرهٔ شاهکارهای او قرار بگیرند. من متخصص نابوکوف نیستم اما میدانم که طی‌ چند ساله اخیر، حد اقل به روسی و فرانسه، کتابهایی نوشته شده با مضمون ادبیات نابوکوف/ نابوکوفی و نسبتش با توتالیتارینیسم. در نهایت،‌ای کاش اشاره‌ای هم میشد به گسست نابوکوف از زبان مادری - بعد از نوشتن " موهبت " که به نوعی تاریخچهٔ ادبیات روسی محسوب میشود از دیدگاهی شخصی‌ و ادای دینی به پوشکین و گوگول- و روی آوردن به زبان انگلیسی‌ و دستاوردهای این تصمیم گیری در هیات فکری و ادبی‌ نابوکوف. به هر حال باز هم ممنون و امیدوار به تداوم برنامه‌هایی‌ از این دست.

  • نادر بکتاش

    <p>وقتی که ناباکوف برای &quot;لولیتا&quot;، نخستین رمانی که به زبان انگلیسی نوشت، پس از دوندگی&zwnj;های بسیار و با وساطت برخی نویسدگان بانفوذ مثل گراهام گرین ناشری پیدا کرد، این رمان ناگهان با اقبال گسترده خوانندگان مواجه شد. این جمله چندان از نظر اطلاعات تاریخی دقیق به نظر نمی&zwnj;رسد، یا حداقل ابهام و شاید بی توجهی البته نه بسیار مهمی در آن است . ویکی پدیا می&zwnj;نویسد Lolita is a by Vladimir Nabokov, written in English and published in 1955 in Paris and 1958 in New York: http://en.wikipedia.org/wiki/Lolita جامعه ادبی و ناشرین فرانسه تجربه &laquo;مادام بواری&raquo; فلوبر را در قرن نوزدهم داشتند که به خاطر آن نویسنده به محاکمه کشیده شد و جمله معروفش &laquo;من مادام بواری هستم&raquo; را در دادگاه به زبان آورد؛ رمانی که نسبت به زمان و اخلاق آن زمان حتی از لولیتا هم &laquo;بی پروا تر و بی&zwnj;حیا تر و ضد اخلاقی تر&raquo; (!) بود. و همچنین تجربه &laquo;در جستجوی زمان گم شده&raquo; پروست که نویسنده ناچار شد آن را به هزیه شخصی خود آن را چاپ کند، رمانی که در کنار رمان های فاکنر و جویس از رمان های تأثیرگذار شد، مانند &laquo;بوف کور&raquo; هدایت که در هند پلی کپی کرد و جایی را در رمان نویسی ایرانی پیدا کرد که اکنون دارد یک انتشاراتی فرانسوی برای اولین بار لولیتا را به انگلیسی در پاریس چاپ کرد Olympia Press</p> <p>-------------</p> <p>بحث بر سر انتشار این کتاب در امریکا بود. در ادبیات تبعید خودمان هم آثاری پدید آمده که در خارج از ایران منتشر شده. این دو را باید از هم تفکیک کرد. ممنونم از مشارکت و یادآوری شما.</p>

  • کاربر مهمان

    <p>مطابق تعریف &quot;هبه&zwnj;فلیا&quot;، یا عشق به دختربچه&zwnj;ها و پسرکان نوبالغ یکی از انحراف&zwnj;های جنسی&zwnj; است و در مشرق زمین پیشینه&zwnj;ای بس دراز دارد. لولیتا بیان ادبی، بسیار پیچیده، چندلایه و تفسیرپذیر این نوع خاص از انحراف جنسی&zwnj;ست....... سوال من این است که چگونه بر اساس استاندارد اخلاقی غربی هم جنس بازی انحراف اخلاقی نیست اما هبه فلیا انحراف جنسی است. جدای از اینکه مسایل قانونی افراد بالغ را از رابطه با نابالغان منع میکند سوال من این است که تنها با نگاه بیولوژیک چگون هزاران توجیه علمی برای طبیعی بودن رابطه با هم جنس تراشیده میشود اما هبه فلیا را باید غیر طبیعی دانست. داستان جدا از نرمال و غیر نرمال بودن یکی این است که بر مبنای اخلاق رایج غربی که البته مقصود من رد آن نیست یکی را طبیعی و دیگر نا طبیعی میشود. اگر صداقتی وجود داشته باشد باید گفت یا هر دو طبیعی هستند اما به خاطر صغر سن اطفال و عدم توانایی در تصمیم گیری یکی غیر قانونی است و دیگری قانونی و یا آنکه هر دو غیر طبیعی دانست.</p> <p>-------------</p> <p>فرق هست بین هم&zwnj;خوابی با یک بچه نارس با هم&zwnj;جنسگرایی. این دو با هم قابل مقایسه نیستند.</p>

  • کاربر مهمان

    فایل صدا نیست 04 Error File Not Found The page you are looking for might have been removed, had its name changed, or is temporarily unavailable.

  • رضا

    اینطور که استاد کاظمی مرقوم فرموده اند؛ ناباکوف از خمیرمایه ی ترجمه ی فرانسه ی داستان «لاله» اثر صادق هدایت برای نوشتن لولیتا استفاده کرده ؛ بی آنکه نامی از او ببرد! اینجا را بخوانید: http://asha.blogsky.com/1391/12/06/post-206/