متافیزیک انقلاب و قدرت
آفتهای انقلاب از منظر آندره ویدا در فیلم «دانتون»
شاهپور شهبازی − شعار آزادی دانتون به بهانهی عدالت روبسپیر مثله میشود و سر دانتون به گیوتین سپرده میشود. «متافیزیک قدرت» پیروز میشود.
انقلاب کبیر فرانسه (۱۷۸۹) با شعار برابری، برادری و آزادی، به عنوان یکی از مهمترین انقلابهای مادر در تاریخ سیاسی بشر شناخته میشود که با تسخیر زندان باستیل آغاز و در نهایت به امپراطوری ناپلئون منتهی میشود. در این فاصله تقابل دو تن از رهبران انقلاب فرانسه، روبسپیر و دانتون به عنوان نماد شعارهای انقلاب فرانسه، عدالت و آزادی، از اهمیت اساسی برخوردار است.
فیلم «دانتون» اثر آندره وایدا فیلمساز لهستانی، و مقالهی «متافیزیک انقلاب و قدرت» به آفتهای انقلاب در قالب تقابل دو روح اصلی انقلاب فرانسه، روبسپیر و دانتون، میپردازد. شعار آزادی دانتون به بهانهی عدالت روبسپیر مثله میشود و سر دانتون به گیوتین سپرده میشود. «متافیزیک قدرت» پیروز میشود.
صدا. دوربین. حرکت. سکانس یک. برداشت اول.
مکان؛ پاریس پایتختِ جهان؛ قلب رهایی انسان. زمان؛ شب چهارده هم ژوییه ۱۷۸۹؛ خلوتی آبستن حادثه.
قهرمانان صحنه، انبوه عظیم تنگ دستان، فرودستان، ستم دیدگان پنهان مانده در اعماق قرون. موضوع صحنه؛ تسخیر قلعهی مخوف «باستیل»، نماد استبداد سلطنت مطلقه.
قهرمانان گمنام تاریخ، مصمم و آشتی ناپذیر به قلعهی مخوف «باستیل» حمله میکنند. قلعه بانان شلیک میکنند. جهنم بر پا میشود. تیغ و باروت در هم میشود. خون پاسخ خون. حصار شکسته میشود. زندانیان آزاد میشوند. قلعه ویران میشود. فاتحان دردمند، حصر شدگان تاریخ، سنگهای زندان را به نشانهی پیروزی میان خود تقسیم میکنند. «از تلخی تمامی دریاها»، خورشید میجوشد از زمین. «متافزیک انقلاب» لب میگشاید.
روبسپیر آن را «عظمت انسان در برابر حقارت بزرگان»[1] مینامد و هگل به عنوان «لحظهی آشتی آسمان و زمین»[2] ستایشش میکند.
دوک لیانکور سراسیمه به دربار لویی شانزدهم میشتابد و خبر سقوط باستیل، آزادی زندانیان و فرار لشکریان سلطنتی را به پادشاه مستبد میدهد.
لویی شانزدهم فریاد میزند: «ولی این طغیان است.»
لیانکور اما خونسرد سخن پادشاه را تصحیح میکند: «نه اعلیحضرتا طغیان نیست، انقلاب است.»[3]
تفاوت تصور لویی شانزدهم و پاسخ لیانکور در چیست؟ انقلاب یعنی چه؟ هانا آرنت درکتاب «انقلاب» واژهی Revolution (انقلاب) را در اصل به معنای «بازآوری» یا «بازگشت» تعبیر میکند و از تبارشناسی این واژه به این نتیجه میرسد که کلمهی Revolution «از مصطلاحات اخترشناسی است که به واسطهی اثر بزرگ کپرنیک در علوم طبیعی دارای اهمیت شد. این واژه در کاربرد علمی و معنای دقیق لاتینی آن «دال بر حرکت دورانی منظم و قانونمند ستارگان است که بیرون از نفوذ انسان و ایستادگی ناپذیر است» بنابراین معنای واژه دارای دو کیفیت مشخص است. یکم: «قانونمندی حرکت دورانی» و دوم: «ایستادگی ناپذیر» اما هانا آرنت معتقد است، در سدهی هفدهم برای نخستین بار این واژه به صورت یکی از اصطلاحات سیاسی و به معنای «گردش به جای اول، به نقطهای پیش بنیاد» بکار گرفته میشود و به طور ضمنی به معنای «بازگشت به نظمی از پیش تعیین شده.»
هانا آرنت مینویسد: «به سخن دیگر، باید به انقلابهای امریکا و فرانسه بپردازیم و متوجه باشیم که هر دو انقلاب را مردانی به صحنه آوردند که در مراحل بدوی معتقد بودند کاری که میکنند فقط بازگردانیدن نظام دیرین است که در اثر خودکامگیهای حکومت مطلقه سلطنتی یا سوءاستفادههای حکومت انگلستان در مهاجرنشینها به هم خورده و مورد تجاوز واقع شده است. این مردان با نهایت صمیمت و خلوص ادعا داشتند که فقط بازگشت به گذشتهای را دارند که در آن همه چیز چنانکه میبایست، بوده است»[4]
اما از سدههای هفدهم و هجدهم روح عصر جدید در کالبد این واژه ریخته میشود و در انقلاب فرانسه این واژه معنای دیگری مییابد. تسخیر قلعهی باستیل و پاسخ لیانکور به پادشاه به نظر هانا آرنت «برای نخستین بار تاکید را تماما از مفهوم قانونمندی یک حرکت دورانی به کیفیت ایستادگی ناپذیری این گردش منتقل میکند.»[5]
از تسخیر زندان باستیل تا اعدام دانتون پنچ سال فاصله است. در این پنچ سال، روز شمار انقلاب آبستن حوداث بیشماری بوده است. نظام فئودالی لغو و پیش نویس قانون اساسی تدوین میشود. املاک روحانیون به نفع دولت مصادره میشود. خانوادهی سلطنتی در حین فرار دستگیر و انقلاب وارد مرحلهی رادیکالیسم میشود. جمهوری اول فرانسه در ۲۲ سپتامبر ۱۷۹۲ تاسیس میشود. مجلس قانونگذار جای خود را به کنوانسیون ملی فرانسه میدهد تا قانون اساسی جمهوری فرانسه را تهیه کند. لویی شانزدهم به رای همین کنوانسیون در ۲۱ ژانویه ۱۷۹۳ اعدام میشود. جنگ در اروپا سراسری میشود. فرانسه در جنگ متحمل شکستهای پی در پی میشود. ژاکوبنها که قدرت را در دست گرفتهاند به دو گروه ژاکوبنهای آزادی خواه هوادار دمکراسی مستقیم تحت رهبری دانتون و ژاکوبنها تحت رهبری ماکسیمیلیلن روبسپیر تقسیم میشوند. دادگاههای انقلاب تحت رهبری روبسپیر بر پا میشود. به کمک نیروهای امنتی و کمیتههای کنواسیون، دیکتاتوری انقلابی روبسپیر، تبدیل به دوران «وحشت سرخ» میشود. دادگاههای انقلاب که در اصل برای محاکمهی متهمان سیاسی تشکیل شده بود آلت فعل حکومت برای دور زدن دادگا ههای عادی میشود و در کل حدود ۱۷ هزار نفر را به مرگ محکوم میکنند و ۴۰ هزار قربانی بدون محاکمه و طی اعدامهای دسته جمعی کشته میشوند.[6] هر مقاومتی برچسب خیانت یا توطئهی ضد انقلاب میگیرد و شیربهای آن تیغهی فولادی گیوتین میشود.
صدا. دوربین. حرکت. سکانس دوم. برداشت یک.
فیلم «دانتون» در یکی از روزهای بهار ۱۷۹۴ پنچ سال بعد از تسخیر زندان مخوف باستیل و در دوران «وحشت سرخ» آغاز میشود. درشکهای بعد از کنترل و عبور از دروازهی شهر به میدان اصلی پاریس میرسد. درمیدان شهر داربست گیوتین مجازات که با چرم سیاه و زمختی پوشانده شده، دیده میشود. درشکه از کنار گیوتین میگذرد. فیلم برش میخورد به نمای اینسرت گیوتین که دوربین آرام به داربست آن نزدیک (تراک این) میشود. زیر چرم ِسیاه گیوتین تیغهی فولادی و براق آن میدرخشد. سپس دوربین به چهرهی کلوز آپ دانتون که از داخل درشکه داربست گیوتین را نگاه میکند، نزدیک میشود (تراک این). همزمان با حرکت دوربین؛ چهرهی زنی جوان به داخل کادر میآید و روبروی چهرهی دانتون قرار میگیرد. با این نوع از آغاز؛ فیلم تضاد اصلی اش را معرفی میکند. تقابل دانتون و روبسپیر.
گیوتین به عنوان نماد رهبر انقلاب فرانسه استوار و خدشه ناپذیر ایستاده است. تیغهی فولادی و سنگین آن میدرخشد اما داربست گیوتین زیر چرم سیاه و زمختی پنهان شده است. این نما در تقابل با نمای چهرهی دانتون است که با پیوستن شخصیت زن جوان لطافت انسانی آن دو چندان میشود. سختی، تیزی، سنگینی و درخشندگی تیغهی گیویتن و پوشیدگی داربست آن (متافیزیک قدرت) در تقابل با نرمی، زنانگی، معصومیت، بشاشیت و گشادگی چهرههای انسانی قرار میگیرد (متافیزیک انقلاب). سنتز این تضاد در نمای بعد تصویر میشود. دوربین به آرامی از شمائل غیر انسانی گیوتین به عقب حرکت (تراک بک) میکند. گیوتین در این نما به مانند فردی تصویر میشود که شنل سیاه و زمختی بر سر کشیده و تیزی تیغهی فولادی آن مثل سفیدی دندان میدرخشد. این ترکیب و مبادلهی نماها در آغاز فیلم علاوه بر عینیت بخشیدن به تضاد اصلی داستان، مانیفست سوبژکتیو و قضاوت تاریخی «آندره وایدا» را نسبت به انقلاب فرانسه باز میتاباند. تقابل «متافیزیک انقلاب و قدرت».
صحنهی بعد در خانهی محقر و سادهی روبسپیر میگذرد. روبسپیر در بستر بیماری است. پرستارش پردههای اتاق را کنار میزند اما روبسپیر بیمار روی از آفتاب برمی گیرد. سپس فیلم به صف طویل و منتطر گرسنگان برای دریافت جیرهی روزانه برش میخورد. موافقان و مخالفان در صفِ انتظار راجع به انقلاب فرانسه حرف میزنند اما با دیدن فردی که به نظر جاسوس و خبر چین میآید، ساکت میشوند. این اولین نشانهی «متافیزیک قدرت» است؛ «وحشت افکنی».
در چند صحنهی بعد دانتون در جمع دوستانش بر این «وحشت افکنی» تاکید میکند: «روبسپیر را تنها یک چیز به اینروز کشانده. نیروی پلیس مخفی که مردم از آن وحشت دارند.» در ادامهی این صحنه یکی از شخصیتهای انقلابی و هوادار دانتون که بعدا به او خیانت میکند، در جمع نمایندگان سخنرانی میکند و همین دیدگاه دانتون را با جزئیات بیشتر تشریح میکند: «در این جمهوری نوپا، نیرویی پا گرفته که درخت انقلاب را مانند دارکوب از درون میتراشد. پلیس مخفی جاسوس پرور. پلیس مخفی که با ارعاب و تهدید مردم را به ستوه آورده است. این پلیس چون هیولایی آزادی انسانها را به خطر اندخته به گونهای که هرکس از دیگری هراسناک است»
هدف از «وحشت افکنی» نابودی هر گونه مخالفت سازمان یافته است و ابزار آن خبرچینان و جاسوسان مزدور است که به شکل شهروند همه جا و در هر موقعیتی حضور دارند. «وحشت افکنی» از کانال تسلط «وحشت نامرئی» یعنی سلطهی نیروهای امنیتی بر جامعه ایجاد میشود. «وحشت افکنی با خشونت یکسان نیست. حکومت وحشت هنگامی بوجود میآید که خشونت با اینکه هر گونه قدرت را نابود کرده است، کنار نمیرود و بعکس مسلط بر امور باقی میماند. غالبا دیده شده است که تاثیر وحشت با درجهی تجزیهی ذرهای در جامعه وابستگی تام دارد. پیش از آنکه کاملا عنان نیروی وحشت افکنی رها شود، باید هر گونه مخالفت سازمان یافته از میان برود».[7]
هنگام گفتگوی مردم در صفِ انتظار آذوقه، یک زندانی جوان را پیاده به طرف گیوتین مجازات میبرند. زن جوانی میپرسد: «چرا پیاده؟ این روش تازه است؟». این دومین نشانهی «متافیزیک قدرت»است. «خشونت عریان».
خشونت عریان واضحترین جلوهی «متافیزیک قدرت» برای مشروعیت بخشیدن بر مرجعیتِ قدرت است. «سیاست سراسر مبارزهای است برای کسب قدرت، بالاترین نوع قدرت، خشونت است.»[8] «متافیزیک قدرت» عریان میدرد اما پوشیده عمل میکند. درخشونت عریان مقدار جرم اهمیت ندارد بلکه وحشت ناشی از ویرانی جسم و تقدسِ امر مجازات به عنوان استمرار نظم موجود سیاسی الویت پیدا میکند. هدف از نمایشِ خشونت عریان، چیرگی ترس و تسلیم در روان انسان است تا از جامعه موجودِ مطیع و منقاد بسازد. ترسیده از ترساننده هویت میسازد. هویتِ ترسیده جمعی میشود تا قدرتِ ترساننده مقام گردد.
درشگهی دانتون به مقصد میرسد. مردم گرسنه متوجه حضور دانتون میشوند و به استقبالش میشتابند. دست دانتون به دستهای مردم گره میخورد. این نما برش میخورد به تصویر روبسپیر که از پشت پنچره مانند یک زندانی محبوس و حسرت کشیده نظارگر این هم آغوشی است. دوربین به آرامی از روی دیوار سنگی خانهی روبسپیر به پایین حرکت (تیلت) میکند. دانتون در فضای باز و آزاد میان مردم است. روی این تصویر صدای «زنده باد دانتون» شنیده میشود. این دومین نشانهی «متافیزیک انقلاب و قدرت» است. محبوبیت گرم و انسانی دانتون در تقابل با قدرت سنگی و سرد روبسپیر. محبوبیت، همدردی میآفریند. شفقت میآورد و نشانهی روح جمعی است. قدرت سنگی اما ترس و تنهایی تقدیم میکند و نشانهی میل فردی به رقابت است.
در صحنهی بعد یکی از یاران روبسپیر در حال خواندن اعلامیهای است که دمولن، از یاران دانتون، نوشته است. دمولن روزنامه نگار برجسته و یکی دیگر از رهبران انقلاب فرانسه است که در این فیلم به عنوان نماد «اندیشهی انقلاب» شخصیت پردازی شده است. در اعلامیه آمده است. «آخرین امکان مبارزه با استبداد و دیکتاتوری آزادی مطبوعات است. این تنها سنگری است که به کمک آن میتوان با استبداد طلبان مبارزه کرد»
روبسپیر دستور توقیف روزنامه را میدهد. در صحنهی بعد چاپخانهی روزنامه توسط اوباش انقلابی ویران میشود. این سومین نشانهی تقابل «متافیزیک انقلاب و قدرت» است. «متافیزیک قدرت» بردگی بیرونی را از کانال بردگی درونی میسر میکند. سرکوب آزادی وسانسور عقاید و وقایع «خون آشام بردگی و غول خوف انگیز تمدن» است. «حکومت ارعاب و وحشت به وسلیهی روبسپیر در واقع کوششی بود برای سامان دادن به ملت فرانسه در یک دستگاه غول پیکر حزبی تا از طریق باشگاه ژاکوبن بتواند شبکهی حزبی خود را در سراسر فرانسه بگستراند.»[9] مطبوعات آزاد به عنوان مهمترین رکن «متافیزیک انقلاب»، انحصار قدرت را میشکنند تا چرخش آنرا به گردش دربیاورند و «متافیزیک قدرت» به عنوان مهمترین رکن دیکتاتوری، آزادی مطبوعات را میشکند تا از «انحصار قدرت»، «قدرت انحصاری» بسازد.
«غایت انقلاب تسخیر و حفظ آزادی است»[10] اما روبسپیر که در آغاز انقلاب فرانسه «باشگاهها و انجمن ها» را به عنوان ارکان راستین قانون اساسی و شالودهی آزادی ستایش میکرد، به محض دست یافتن به قدرت به عنوان ریاست سیاسی حکومت، در تابستان ۱۷۹۳ آنهم نه چند ماه بلکه تنها چند هفته بعد از رسیدن به قدرت، موضع خویش را معکوس میکند. به تحقیر انجمنها میپردازد و برای سرکوب آنها دست به دامان «انجمن خلقی عظیم ملت فرانسه» میشود. تنها استثنایی که روبسپیر قائل میشود در مورد ژاکوبنهاست که محفلشان به حزب خود او تعلق داشت.»[11]
درصحنه حملهی اوباش انقلابی، دمولن در اعتراض فریاد میزند: «شرم نمیکنید! قانون چه میشود؟ ».
اوباش اما بی توجه به اعتراضات دمولن، چاپخانه را ویران و مسئول آنرا بازداشت میکنند. این مهمترین تقابل «متافیزیک انقلاب وقدرت» است. «جوهر مطبوعات آزاد همان جوهر معقول آزادی در کاملترین شکل آن است... تنها قانون واقعی مطبوعات، قانونی است که از آزادی مطبوعات دفاع میکند.....مطبوعات آزاد شرط گریزناپذیر متحقق شدن طبیعت خود دولت است. تجسم تمدن است، وسلیهی پیوند فرد با دولت است. آینهی احساسات و اندیشههای مردم است....مطبوعات سانسور شده حیات اجتماعی را به فساد میکشاند؛ مترادف آن است که دولت تنها صدای خود را بشنود...برای توجیه آزادی نیازی به استدلال نیست، زیرا آزادی جزء لایتجزای حیات معنویی انسان است. در یک نظام آزاد، هر جهان جدا گرد خورشید آزادی میگردد، درست همان گونه که گرد خود میگردد....آیا انکار آزادی فرد نیست که از او بخواهیم به شکلی که دیگری خواسته، آزاد باشد؟ کلام مکتوب وسیلهای برای یک هدف نیست خود هدف است، قوانینی که سودایی جز تحول معنوی در سر دارند نباید کلام مکتوب را محدود کنند....آزادی تنوع یک ارزش اساسی انسانی است که حقانیت آن در خودش نهفته است.[12] دیکتاتوری روبسپیر با دستور شخصی وبه نام دفاع از آزادی، از «قدرتِ آزادی»، «آزادی قدرت» میسازد. این چهارمین نشانهی تقابل «متافیزیک انقلاب و قدرت»است.
در صحنهی بعد آرایشگران روبسپیر او را آرایش میکنند و کلاه گیسش را پودر میزنند. یکی از آنها آینه را جلوی صورت روبسپیر میگیرد تا خودش را ببیند. روبسپیر دست آرایشگر را کنار میزند و میگوید: «ترجیح میدهم خودم را نبینم»
روبسپیر بعد از دستور خودسرانهی توقیف روزنامه از دیدن چهره خویش در آینه میهراسد. آینه همان تصویر و کلیتی است که دیگران از انسان میبینند. بنابراین تصویر انسان در آینه مشابه تصویر انسان در ذهن «دیگری» و به معنی آگاهی است. روبسپیر با نگاه نکردن در آینهی «دیگری»، امکان شناخت متافیزیک قدرت و آگاهی بر خویش را میشکند. این پنجمین نشانه از تقابل«متافیزیک انقلاب و قدرت» است. روبسپیر از هراس دیدن چهرهی خویش در آینه دیگری، از خویش و دیگری بیگانه میشود.
لوی دوسنت ژوست از هم پیمانان روبسپیر و تشنه به خون دانتون، به ملاقات روبسپیر میآید تا ضمن خبر بازگشت دانتون، او را مجاب به گردن زدن دانتون به بهانهی توطئه بر علیه انقلاب کند: «با روانه کردن دانتون به گیوتین قدرت مطلق از آن توخواهد شد.»روبسپیر مخالفت میکند زیرا معتقد است که دانتون بت و محبوب مردم است و با مرگ او جمهوری و انقلاب به خطر میافتد. توُهم توطئه، ششمین نشانهی تقابل «متافیزیک انقلاب و قدرت» است. در توُهم توطئه، انقلاب از آفت هایش فضلیت میسازد تا از ذهنیت، واقعیت و از واقعیت، ذهنیت بسازد.
در صحنهی بعد، جلسهی شورای امنیت ملی برگزار میشود. اعضای شورای امنیت ملی خواهان اعدام دانتون هستند. روبسپیر به عنوان رهبر و نماد ارادهی انقلاب دعوت به بصیرت و دوراندیشی میکند: «با اعدام موافق نیستم. باید عادل بود. معیار عدالت اما وجدان فردی نیست بلکه وجدان همگانی است و رستگاریش قانون است. باید دلیل قاطع و موجه طرح کنیم تا مردم آرام بگیرند. طوفانهای انقلاب تابع قوانین عادی نیستند.» روبسپیر پیشنهاد میدهد که دانتون از عفو استثنایی برخوردار شود تا شرایط ذهنی برای حذف او فراهم شود. این هفتمین نشانه یتقابل «متافیزیک انقلاب و قدرت» است. «ضمیرمای آزاد» در تحقق آرمان عدالت، تبدیل به «ضمیر انحصاری ما» میشود تا اجرای عدالت نیز انحصاری شود. انقلاب نفسهای آخرش را میکشد. روبسپیر تصمیم به ملاقات دانتون میگیرد. ملاقات روبسپیر و دانتون به نتیجه نمیرسد و انقلاب آخرین امیدش را برای زنده ماندن از دست میدهد. روبسپیر در صحنهی ملاقات با دانتون و بعد از آن تمام نشانههای «متافیزیک قدرت» یعنی تهدید، تطمیع، تکذیب، تنبیه و تخریب را به کار میگیرد تا آب رفته را به جوی باز گرداند اما استحالهی هلاک «ایستادگی ناپذیر»، روبسپیر را هر لحظه بیشتر در باتلاق تباهی فرو میبرد. «متافیزیک قدرت» دادگاه فرمایشی برپا میکند. دانتون متهم به ارتباط با بیگانگان و خود فروختگی میشود و دانتون با تمسخر پاسخ میدهد: «خودم را فروخته ام؟ فروخته ام؟ انسانی چو من که قیمت ندارد».
پایان این نمایشنامهی فرمایشی و ابزار«متافیزیک قدرت»، «مدرک سازی جعلی» برای دانتون و یارانش است. دانتون از جبرورت بیان و حق دفاع در دادگاه محروم میشود. دادگاه فرمایشی به فرمان روبسپیر و با تصویب لایحهی قانونی حکم مرگ دانتون را صادر میکند تا از «قانونِ دیکتاتوری»، «دیکتاتوری قانونی» بسازد. در ستیز نیروی قانون و قدرت، قدرتِ قانون میبازد و نیروی دیکتاتوری پیروز میشود. انقلاب میمیرد.
صدا. دوربین. حرکت. سکانس سوم. برداشت اول.
شاه سکانس فیلم «دانتون»ملاقات و دوئل دو رهبر اصلی انقلاب در پایان پردهی اول فیلم است. دانتون خبر ملاقات را شنیده است. دستپاچه اما خوشحال است. دو دوست و همرزم قدیمی بار دیگر بر سر یک میز با هم مینشینند، پس هنوز امکان نجات انقلاب هست. دانتون شام مفصلی را برای مهمان زاهدش تدارک میبیند. انواع و اقسام اغذیه و اشربه. اتاق را با گلهایی را که روبسپیر دوست دارد، تزئین میکند. اتاقهای خانه را کنترل میکند تا مبادا خطری پنهانی جان روبسپیر را تهدید کند. دستور میدهد که خانه را از اغیار خالی کنند. از اضطراب پی در پی مینوشد که ناگهان روبسپیر وارد میشود. دانتون گشاده رو و با لبخند به طرف روبسپیر میرود، روبسپیر اما خشک و رسمی دست میدهد. دانتون با خوشروئی و دوستانه انواع غذاها را تعارف میکند اما روبسیپر مودب و خصمانه مرز میکشد. هیچ تمایلی برای خوردن شام نشان نمیدهد.
دانتون: براستی تو گرسنه نیستی؟
روبسپیر: نه...نه...متشکرم.
دانتون دلخور میشود و با بی قیدی و آزردگی تمام ظروف دست نخوردهی غذای روی میز را به کف اتاق میریزد و بی خیال و آزاده از قیود رسمی مهمان نوازی به نوشیدن ادامه میدهد. روبسپیر سرد و بی روح فقط نگاه میکند. دوربین دقیقا مشابه حرکت نزدیک شدن به داربست گیوتین به روبسپیر نزدیک میشود. تقابل زندگی و مرگ با این نوع از ترکیب نماها در این دوئل آشکار میشود.
بحث آغاز میشود. روبسپیر از اینکه یاران دانتون پلیس مخفی را مورد نقد قرار داده اند، ناراحت است و دانتون در پاسخ علت توقیف روزنامه و بازداشت بی گناهان را میپرسد. بحث ادامه مییابد. روبسپیر گیلاسش را وسط میز میگذارد. معنا و محتوای آشکار این رفتار یعنی:«برای من نوشیدنی بریز». معنای زیر متنی این رفتار یعنی: «من آماده ام تا صلح کنم». دانتون معنای زیر متنی عمل روبسپیر را میخواند. بنابراین گیلاس روبسپیر را لباب پر میکند. معنای زیر متنی این عمل یعنی: «تنها یک راه برای صلح وجود دارد و آن اینکه تا آخر با من بیایی و پیشنهادهای مرا بپذیری». روبسپیر اما زیرک و باهوش است و با مهارت و خونسردی تنها یک جرعه از گیلاس مینوشد و دوباره آنرا روی میز میگذارد. معنای زیر متنی این رفتار یعنی: «من فقط به اندازهی یک جرعه با تو همراه میشوم و آن جرعه این است که تو پیشنهاد مرا بپذیری». این همان چیزی است که دانتون بعدا در مورد روبسپیر میگوید: «در درون این خون آشام هنوز ذرهای عاطفه میجوشد» اما تنها به اندازهی یک جرعه. هر دو رهبر سازش ناپذیر هستند. بحث ادامه مییابد. روبسپیر از دانتون میخواهد که دانتون به مانند گذشته از آنان حمایت کند.
دانتون نمیپذیرد: «کشتار انسانها نفرت انگیز است. هر دوی ما از آن نفرت داریم لیکن این من هستم که آنرا به زبان میآورم......مردمی که انقلاب را به ما دادند میتوانند آنرا باز پس بگیرند.»
روبسپیر میپرسد: «گناه این با کیست؟ »
دانتون پاسخ میدهد: «گناه من نیست. گناه توهم نیست. اگر ما بی گناهیم پس نیرویی هست که ما را به گمراهی میکشاند.»
دانتون از چه نیرویی حرف میزند؟ چه نیرویی در انقلاب، انقلاب را به انحراف میکشاند؟ پاسخ را پیش از این دانتون داده است. نیروهای امنیتی و پلیس مخفی به عنوان دولت در سایه ابزار کنترل و سرکوب روبسپیر هستند. دانتون تاکید میکند که آنها اشتباه کرد هاند اما یک انسان آزاده میتواند از راه خطا باز گردد و به روبسپیر میگوید: «کسی که از دیگران دستور میگیرد نه آزادی را میشناسد، نه عدالت را و نه جمهوری را». روبسپیر مدبرانه میگوید: «انقلاب به یک دلیل صورت گرفت تا برابری، برادری و آزادی به مردم ارزانی شود»
دانتون پاسخ میدهد:«و هرکس این شعار را نپذیرفت سرش قطع میشود. ما با این نیت مبارزه را آغاز کردیم؟ ».
روبسپیر، دانتون را به قدرت طلبی متهم میکند و دانتون پاسخ میدهد: « من قدرت طلب نمیکنم. دارم. قدرت حقیقی و واقعی. تنها قدرت ممکن، قدرت مردم و کوچه و بازار را دارم. من مردم را درک میکنم و آنان نیز مرا درک میکنند.»
روبسپیر بر سوگندش در وفاداری بر آزادی، برابری و برادری تاکید میکند. ناگهان دانتون برآشفته میشود. از روی صندلی بلند میشود و مانند یک مهاجم به روبسپیر حمله میکند و با فریاد میپرسد: «سوگند خورده ایی؟ کجا؟ در جمع نقاب داران؟ تو از آن هیولاها چه میدانی؟ هیچ. هیچ. بگو به خاطر حب جاه سوگند خوردم. چگونه در دفاع از مردم میگویی؟...بگو در بند امیال خودمم» و با دست کلاه گیس مرتب روبسپیر را بر هم میزند و چهر به چهره بر سرش فریاد میکشد. روبسپیر خونسرد و آرام کلاه گیسش را مرتب میکند. دانتون دوباره روی صندلی مینشیند. روبسپیر آخرین تلاشش را میکند، پاسخ دانتون اما بن بست مذاکره است: «من سرم را به گیوتین میدهم اما سر کسی را به گیوتین نخواهم سپرد». روبسپیر خانهی دانتون را با غیظ و غضب ترک میکند.
این تقابل و دوئل میان آزاده خواهی دانتون و دیکتاتوری روبسپیر در تمام صحنههای فیلم از آغاز تا انتها به عنوان دو نوع نگاه و روش متفاوت زندگی حضور دارد. شخصیت برون گرا، احساسی و رمانتیک دانتون در تقابل با شخصیت درونگرا، عقلانی و رئالیست روبسپیر است. دانتون، چاق، شلخته، خوشبین، پرشور، پرتحرّک و آنارشیست است و روبسپیرِ تکیده، بیمار، نحیف، رسمی، خشک، زاهد و منظم است.
دانتون با لذت یک انسانِ عاشق زندگی مینوشد، میخورد، شوخی میکند، داد میکشد، غمگین میشود، قهقهه میزند، هدایت میکند، تردید میکند، رها میکند، مایوس میشود، شکست میخورد اما نستوه و استوار به سوی داربست گیوتین میرود و زیر پنچرهی خانهی روبسپیر آرام زمزمه میکند: «بزودی به ما ملحق میشوی. دورانت نیز به تو وفا نمیکند. تیغ تیز گیوتین از آن تو خواهد شد» پیش از ملاقات با مرگ پای گیوتین به جلادش دستور میدهد: «سرم را به مردم نشان دهید زیرا که این سر دیدنی ست».
روبسپیر اما با ریاضت یک زاهدِ معتقد امساک میکند. نمینوشد، نمیخورد، نقشه میکشد، فرماندهی میکند. توطئه میکند، لشکر جمع میکند، قانون تصویب میکند، پیروز میشود اما در پایان فیلم غمگین و افسرده است: «ما به هر کاری دست زدیم. برای چه؟ به فرانسه آزادی ببخشیم یا دیکتاتوری را ابقا نمائیم. امروز دانتون قربانی شد و فردا روبسپیر»
دانتون نماد قلبِ انقلاب و روبسپیر نماد ارادهی انقلاب فرانسه است. دانتون نمادِ روح انقلاب و روبسپیر نمادِ جسم انقلاب فرانسه است. دانتون نمادِ زبان انقلاب و روبسپیر نماد عمل انقلاب فرانسه است. روبسپیر اما به عنوان اراده، جسم و عمل ِانقلاب بیمار و با دانتون به عنوان قلب، روح و زبانِ انقلاب در تضاد است. بنابراین انقلاب زنده نمیماند. روبسپیر به عنوان رهبر انقلاب فرانسه و یک پراگماتیست و استراتژیست با بصیرت، به دلیل میلِ مفرطِ معطوف به قدرت، بصیرتش را از دست میدهد. «بصیرت عبارت است از توانایی کاربرد وسایط در جهت غایت کلی انسان یعنی سعادت.»[13]
سعادت اما تنها به داروی شفا بخشِ«عدالت» زنده نمیماند که «آزادی» فطرتِ معنویی سعادت است.
صدا. دوربین. حرکت. سکانس یک. برداشت دوم.
به سکانس آغاز باز میگردیم و معنای واژهی انقلاب را بازخوانی میکنیم: «قانونمندی حرکت دورانی» «ایستادگی ناپذیر» «گردش به نقطهای پیش بنیاد» «بازگشت به نظمی از پیش تعیین شده».
به عقیدهی هانا آرنت، نخست یک جریان زورمند زیرین مردان را به سطح کارهای بزرگ و با شکوه سوق میدهد. استعاراتی مانند جریان و جوی و سیل به جای اینکه انقلاب را حاصل کار آدمیان جلوه دهد، فرایندی ایستادگی ناپذیر را فرا مینماید. انگار این آدمیان نیستند که عاملان اصلی انقلاب هستند بلکه طوفان رویدادهای انقلابی هم آنان و هم راسخترین اعتقاداتشان را دگرگون میکند. هانا آرنت پی پرسد: «مگر ایشان (انقلابیون) جملگی همان سلطنت طلبان ۱۷۸۹ نبودند که در سال ۱۷۹۳ نه تنها به اعدام پادشاهی که خیانتش محرز نبود بلکه به محکوم ساختن نفس حکومت پادشاهی که سن ژوست آن را «جنایتی ابدی» نامید، سوق داده شدند؟[14] ریشهی این میزان از تحول در چیست؟ روبسپیر در نامهای به برادرش مینویسد: «انقلاب کنونی در ظرف چند روز رویدادهایی بوجود آورده که از وقایع سراسر تاریخ گذشتهی بشر بزرگتر است.»[15] انگار ارابههای مهیب انقلاب ولکومتیو تاریخ ناگهان به حرکت در میآیند و طوفانی غول آسا میآفریند. «اکنون نیرویی به مراتب بزرگتر قد علمکرده بود که مردمان را به هر راهی که میخواست میکشید؛ نیروی تاریخ و ضرورت تاریخی که نه با طغیان خلاصی از آن میسر بود و نه با گریز.»[16]
انگار «متافیزیک انقلاب» نیرویی جادویی در «من» میدمد تا در قدرت سحرانگیز «ما» ذوب شود و «غیب شدگی» و «ناپدیدشدگی» در مقایس جمعی و تودهای به «حضور» و «پیداشدگی» مبدل شود. تودهها به خیابان میآیند تا به تعبیر هانا آرنت ترازوی عدالت را دوباره به حال ترازمندی در آورند[17] یعنی همان چیزی که ارنست بلوخ نامش را «قانون طبیعت» و ژان پل سارتر از آن به عنوان «دگرگونی انسان به مقایس توده گیر» سخن میگوید. بنابراین معنای «ایستادگی ناپذیر»کپرنیک اخترشناس برای واژهی انقلاب به معنای «ضرورت حتمی و اجتناب ناپذیر انقلاب» است که از «قانونمندی حرکت دورانی» ناشی میشود. دو معنای دیگرِ واژهی انقلاب از منظر کپرنیک «گردش به به نقطهای پیش بنیاد» و «بازگشت به نظمی از پیش تعیین شده»را در سکانس آخر خواهیم خواند.
صدا. دوربین. حرکت. سکانس آخر. برداشت آخر.
به انقلاب کبیر فرانسه باز میگردیم. وقایع پی در پی اروپا طی ربع قرن پس از ۱۷۸۹ را به براساس درک دیوید تامسون به چهار واژه تقلیل میدهیم. «انقلاب، جنگ، دیکتاتوری، امپراطوری»[18] انقلاب فرانسه که با امید به دگرگونی در مقایس عظیم آغاز میشود به فاجعهی جنگ میانجامد. خطرات وحشتزای جنگهای دوران انقلاب راه را برای استفاده از «وحشت» در انقلاب هموار میکند.[19] دیکتاتوری از دل این وحشت قوام میگیرد و عاقبت رادیش را برتن امپراطوری مزین میکند. انگار معنای دو واژهی دیگرِ انقلاب، «گردش به نقطهای پیش بنیاد» و «بازگشت به نظمی از پیش تعیین شده» که در انقلاب فرانسه و درقامت مردانی مانند دانتون و روبسپیر «در لباس رومی به صحنه آمده بود» به فرجامی تراژیک منجر میشود تا در هئیت «آدم کم مایهی دلقک مابی که توانست قیافهی قهرمانان را به خود بگیرد» به نمایشی کمیک منجرشود. «هگل در جایی، بر این نکته انگشت گذاشته است که همهی رویدادها و شخصیتهای بزرگ تاریخ جهان، به اصطلاح، دوبار به صحنه میآیند، وی فراموش کرده است اضافه کند که بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی.[20]
گردش اما کماکان ادامه مییابد. «روزی که ردای امپراتوری سرانجام بر دوشهای لوئی بناپارت بیفتد مجسمهی مفرغی ناپلئون در میدان واندوم سرنگون خواهد شد»[21]
انگار فیلم «دانتون» ازگلوی هانا آرنت به ما میگوید، تقابلِ«متافیزیکِ انقلاب و قدرت»، همانند قانونمندی حرکت دورانی افلاک در کسوت«خیر» و «شر» بر پاشنهای «پیش بنیاد»می چرخد.
انگار سرنوشت رهبران انقلاب فرانسه به ما میآموزد، «بازگشت به نظمی از پیش تعیین شده» به عنوان صدای شرِ قدرت بر مدار خیرِ انقلاب، خوابِ ساکنانِ افلاکیانِ تاریخ را همیشه آشفته کرد خواهد.
انگار تجربهی تاریخ در گوش ما زمزمه میکند، تقابل ابدی «خیر» و «شر» را پایانی نیست.
انگار صدای آرزوی تحققِ آرزوهای غیر قابل تحقق به ما میگوید، هر جا که خیرِ انقلاب «ایستادگی ناپذیر» قد میکشد، شرِ قدرت به کسوتش در میآید تا از درون بفرسایدش.
انگار بر این «قانونمندی حرکت دورانی» نقطهی پایانی نیست.
آیا هست؟. کات.
پانویسها
[1] هانا آرنت. انقلاب. ترجمه: عزت الله فولادوند. ص. ۶۹
[2] همان منبع ص. ۷۶
[3] همان منبع ۶۶
[4] همان منبع. ص ۶۱
[5] همان منبع ۶۶
[6] دیوید تامسون. اروپا از از دوران ناپلئون. تر جمه خشایار دیهمی و احمد علیقلیان. ص ۳۰
[7] هانا آرنت. خشونت و اندیشههایی درباره سیاست و انقلاب. ترجمهی. عزت اله فولادوند. ص ۸۵
[8] هانا آرنت. خشونت و اندیشههایی درباره سیاست و انقلاب. ترجمه ی. عزت اله فولادوند.۵۷
[9] هانا آرنت. انقلاب. ترجمه: عزت الله فولادوند. ص. ۳۵۳
[10] هانا آرنت. انقلاب. ترجمه: عزت الله فولادوند. ص. ۳۴۲
[11] هانا آرنت. انقلاب. ترجمه: عزت الله فولادوند. ص. ۳۴۴
[12] لشک کولاکوفسکی. جریان اصلی در مارکسیسم. ترجمه. عباس میلانی. جلد یکم. ص. ۱۴۸ و ۱۴۹
[13] کانت. درسهای فلسفهی اخلاق. ترجمه ی. منوچهر صانعی دره بیدی. ص ۱۸
[14] هانا آرنت. انقلاب. ترجمه: عزت الله فولادوند. ص. ۷۰
[15] همان منبع ص. ۷۱
[16] همان منبع ۷۳
[17] هانا ارنت. خشونت. ترجمهی عزت الله فولادوندانتشارت خوارزمی. ص ۹۶
[18] دیوید تامسون. اروپا از از دوران ناپلئون. تر جمه خشایار دیهمی و احمد علیقلیان. ص ۳
[19] هانا آرنت. انقلاب. ترجمه: عزت الله فولادوند. ص. ۱۵۳
[20] کارل مارکس. هیجدهم برمر. لوئی بناپارت. ترجمه ی. باقر پرهام. ص۱۰
[21] کارل مارکس. هیجدهم برمر. لوئی بناپارت. ترجمهی. باقر پرهام. ص ۴
نظرها
آکو کردستانی
بسیار زیبا و آموزنده بود . ممنون بابت زحمات نویسنده و همچنین رادیو زمانه.
ارنست مندل
انقلاب چیست؟ لنین این تحلیل اساسی را به شیوه ای کلاسیک خلاصه کرد و توضیح داد که انقلابات زمانی رخ می دهند که پائینی ها دیگر مانند گذشته زیر بار ستم حکومت نمی روند و بالائیها هم دیگر نمی توانند مانند گذشته حکومت کنند. ناتوانی یک طبقه ی حکومت کننده یا بخشی از آن به ادامه حکومت، اساسا علتهای عینی دارد. این علل هرچه بیشتر در اختلافات درونی فلج کننده ی حاکمان بازتاب پیدا میکند، به خصوص پیرامون مساله ی چگونگی برون رفت از مخمصه ای که برای چشمان غیر مسلح قابل رویت است. به این وضعیت، خود ناباوری فزاینده و بی اعتمادی به آینده نیز اضافه می شود. جستجوی نامعقول مقصران عجیب غریب ("تئوری توطئه") جای تحلیل واقع بینانه ی تضادهای اجتماعی را میگیرد. دقیقا همین ترکیب است که درماندگی و کنشها و واکنشهای بی حاصل، اگر نگوئیم عدم تحرک محض را به وجود میآورد. علت اساسی همواره، همان پوسیدگی نظام است و نه روانشناسی خاص گروهی از حاکمان. واضح است که باید علل تاریخی انقلابات را از عواملی (رویدادهائی) متمایز دانست که موجب بروز آنها میشوند. علل تاریخی ساختاری و علل بروز دهنده ترکیبی اند [ترکیبی از رویدادها]. اما مهم است تاکید شود که حتی در خصوص علل ساختاری، توضیح مارکسیستی به هیچوجه توضیح تک علتی "اقتصادی" نیست. کشاکش بین نیروهای مولده و مناسبات تولیدی غالب یا مناسبات قدرت سیاسی هم صرفا اقتصادی نیست. این کشاکش اساسا اجتماعی- اقتصادی است و همه ی حوزه های اصلی مناسبات اجتماعی را در برمیگیرد. این کشاکش به گونه ای متمرکز در نهایت در حوزه ی سیاسی و نه اقتصادی بروز پیدا میکند. خودداری سربازان از تیراندازی به تظاهر کنندگان یک عمل اخلاقی- سیاسی است نه اقتصادی. تنها با کنکاش بیشتر از این سطح خودداری [سربازان از تیراندازی] و رفتن به عمق است که میتوان به ریشه های مادی این عمل دست یافت. این ریشه ها تصمیم اخلاقی- سیاسی را به یک "ظاهر" صرف یا به نمایش کوبیدن مشت در هوا تبدیل نمی کند. این کشاکش واقعیتی است روشن و واضح. اما این واقعیت بنیادی به نوبه ی خود، کنکاش در ریشه های عمیق تر مادی را نامربوط نمی کند؛ یا با تبدیل آن به "جزمگرائی" یا تحلیل "انتزاعی" خود را مشغول نمیکند که فقط اهمیت کمتری داشته باشند.
ارنست مندل
این تعریف توصیفی انقلابات را باید با تعریف علی- تحلیلی تکمیل کرد. انقلابات اجتماعی زمانی رخ میدهند که مناسبات تولیدی غالب، دیگر نتوانند ظرفیتی برای رشد نیروهای مولده در بر داشته باشند، زمانی که به گونه ی فزاینده ای به مانعی بر سر راه آنها تبدیل می شوند، و رشد سرطانی تخریب را به موازات رشد نیروهای مولده ایجاد می کنند. انقلابات سیاسی زمانی رخ میدهند که مناسبات قدرت سیاسی (شکلهای قدرت دولتی) هم به همان ترتیب به مانعی بر سرراه رشد نیروهای مولده در چارچوب مناسبات تولیدی تبدیل میشوند که، درعین حال، رشد آنها به لحاظ تاریخی هنوز ممکن است. به همین دلیل است که [حاکمان] به جای این که یک نظم اجتماعی را واژگون سازند، آنرا تثبیت میکنند. این توضیح ماتریالیستی مارکسیسم از انقلابات، ظاهرا برای پاسخ به پرسش زیر ضروری است: "چرا و دقیقا چرا [طرح این پرسش] در زمان حال؟" انقلابات در همه نوع جوامع طبقاتی رخ داده است ولی نه به گونه ی یکسان. چنین به نظر میرسد که نسبت دادن انقلابات به عوامل روانشناختی که همیشه در کاراند (ادعای ذاتی بودن پرخاشگری، "ویرانگری"، "حسادت"، "طمع" یا "حماقت" بشر) یا به ویژگیه ای تصادفی ساختار قدرت سیاسی: مخصوصا به حاکمان نالایق، احمق و کورذهنی که به طور فزاینده با مخالفان فعال و دارای اعتماد به نفس روبه رو اند، به طرز آشکاری نامعقول است. طبق مکتب تاریخ خاصی که به این قضیه مربوط است، این نالایقی کور را میتوان هم در استفاده زیاده از حد سرکوب، یا ارائه ناگهانی و زیاده از حد اصلاح یا شکل انفجاری خاصی از هر دوی اینها مشاهده کرد. بی تردید رگه هائی از حقیقت در چنین تحلیل های روانشناختی و سیاسی وجود دارد. اما نمیتوانند وقوع پیوسته و ناپیوسته ی انقلابها را به گونه ای قانع کننده، یعنی ماهیت دورهای آنها را توضیح دهند. چرا حاکمان "درمانده" در فاصله های زمانی منظم به دفعات زیاد و در کشورهای متعددی جانشین حاکمان "ناشایسته" میشوند؟ چنین امری یقینا از طریق سیکل تغییر ژنتیکی اسرارآمیزی شکل نمی گیرد. امتیاز بزرگ تحلیل ماتریالیستی تاریخ این است که وقوع انقلاب را با علل اجتماعی- اقتصادی عمیق تر توضیح میدهد. بی کفایتی حاکمان، بحران پیشاانقلابی را ایجاد نمیکنند، بلکه بحران اجتماعی است که ناکارایی آنرا پدید میآورد که در بطن بحران اجتماعی- ساختاری نهفته در جامعه، وضعیت فلجی را به وجود میآورد که حاکمان را به گون های فزاینده درمانده میسازد. در این معنا، تروتسکی کاملا حق داشت که تاکید میکرد که "انقلاب جز ضربه ی نهایی و تیر خلاصی بر [مغز] یک شخص فلج نیست".
ارنست مندل
انقلاب چیست؟ به طور عمومی، همانگونه که یک روزنامه ی انقلابی در آغاز انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ نوشت، مردم ستمدیده علیرغم برتری عددی در مقابل ستمکاران خود احساس ضعف میکنند زیرا به زانو در آمده اند. انقلاب دقیقا زمانی رخ میدهد که این احساس ضعف و درماندگی [ ستمدیدگان ] از بین میرود، درست در هنگامی که توده ی مردم به ناگاه می اندیشند که "ما دیگر زیر بار ستم نمی رویم" و بر مبنای این برداشت خود عمل می کنند. بارینگتون مور در کتاب جالب خود "پایه های اجتماعی اطاعت و عصیان" سعی کرده است ثابت کند که درد و رنج و آگاهی از بی عدالتی، برای ترغیب توده های گسترده ی مردم به عصیان (انقلاب ها) کافی نیست. او بر این امر اعتقاد دارد که مردم زمانی دریابند که بی عدالتی نه اجتناب ناپذیر است نه "شر کمتر"، نقش تعیین کننده ای در اقدام به اعتراض ایفا میکند؛ یعنی این که ساختار اجتماعی بهتر را میتوان متحقق ساخت. با این همه، در به چالش کشیدن یک نظم اجتماعی یا سیاسی معین آنچه وقفه ایجاد میکند صرفا ماهیت پراکنده ی محلی یا منطق های عصیان هاست. عصیانها معمولا زمانی به انقلابات تبدیل میشوند که در سطح ملی وحدت یابند. چنین چالشهائی را از جمله میتوان با حقیقت اساسی مربوط به جوامع کلاسیکی توضیح داد که آبراهام لینکلن صورتبندی کرده و طی تاریخ به گونه ی تجربی تایید شده است. همین توضیح، دست کم، و در تحلیل نهائی دلیلی است برای خوشبینی تاریخی [انسان] (باور به امکان پیشرفت بشر). "همه ی مردم را میتوان زمان معینی فریب داد و بخشی از آنها را برای همیشه؛ معهذا همه ی مردم را نمیتوان برای همیشه فریب داد." وقتی اکثریت مردم دیگر نمی ترسند و به فریب تن نمیدهند، و دیگر زانو نمی زنند و یا در هنگامی که ضعف اساسی دشمنشان را بازمی شناسند، یکشبه می توانند از گلهای رام، مطیع و درمانده به شیران قوی پنجه تبدیل شوند. آنها اعتصاب میکنند، گرد هم می آیند، خود را سازمان می دهند، و مخصوصا و علیرغم سرکوب وسیع، هولناک و خونینی که حاکمان با در اختیار داشتن دستگاه نظامی قدرتمند اعمال میکنند، هرچه فزاینده تر در تظاهرات خیابانی شرکت می کنند. آنها غالبا شکلهای بی سابقه ای از قهرمانی، از خود گذشتگی و استقامت را از خود نشان می دهند. این وضعیت می تواند آنها را درمقایسه با دستگاه سرکوب که آغاز به فروپاشی می کند، در موقعیت بهتری قرار دهد. نخستین پیروزی هر انقلابی دقیقا همین [روند] فروپاشی است. پیروزی نهائی آن جایگزینی قدرت مسلحانه ی طبقه انقلابی (یا بخش عمدهای از طبقه) به جای حاکمان پیشین را می طلبد.
ارنست مندل
انقلاب چیست؟ با این همه، سرنگونی ناگهانی ساختارهای حاکم، تنها یکی از ویژگیهای اصلی آن پدیده ی اجتماعی به شمار می رود. ویژگی اصلی دیگر عبارت است از سرنگونگی آنها از طریق بسیج گسترده ی مردمی، از طریق مداخله ی فعال و ناگهانی توده های وسیع مردم عادی در زندگی سیاسی و مبارزه ی سیاسی. یکی از رازهای بزرگ جامعه ی طبقاتی مبتنی بر استثمار و ستم بر توده های تولید کننده ی مستقیم به دست اقلیتهای نسبتا کوچک، این است که چرا توده ها در زمانهای "عادی" روی-هم- رفته چنین شرایطی را تحمل می کنند، به فرض که گه گاه و به طور محدود، عکس العمل هائی هم از خود نشان دهند. ماتریالیسم تاریخی تلاش می کند این راز را بگشاید و باید گفت این تلاش بدون موفقیت هم نبوده است. این توضیح ابعاد متعددی دارد و بر ترکیبی از اجبار اقتصادی، فریبکاری نظری، اجتماعی کردن فرهنگی، سرکوب سیاسی- قضائی (ازجمله خشونتهای گه گاهی)، روندهای روانشناختی (درونی سازی، تعیین هویت) و از این قبیل استوار است.
ارنست مندل
انقلاب چیست؟ انقلابات جزء مسلمات تاریخی زندگی اند. تقریبا همه ی کشورهای بزرگ جهان امروز ثمره ی انقلاب اند. قرن ما، چه بخواهیم، چه نخواهیم، دهها انقلاب را شاهد بوده است که برخی موفق و بعضی ناموفق بوده اند و نشانی هم از اینکه به پایان تجربه انقلابی رسیده باشیم در میان نیست. انقلابات به مثابه ی امری قطعی در زندگی وجود داشته و وجود خواهند داشت. علت آن ماهیت ساختاری روابط تولیدی و مناسبات سیاسی قدرت حاکم است. دقیقا به دلیل این که چنین مناسباتی ساختاری اند و به دلیل این که این مناسبات به سادگی "پژمرده" نمی شود – همینطور هم به این دلیل که طبقات حاکمه تا به آخر در مقابل از بین بردن تدریجی این مناسبات مقاومت میکنند- انقلابات برای از میان بردن این مناسبات اتفاق میافتد. از ماهیت یک انقلاب به مثابه ی سرنگونی ناگهانی و اساسی ساختارهای اجتماعی و (یا) سیاسی حاکم- جهش هائی در فرآیند تاریخی- نباید به این نتیجه برسیم که بین تکامل تدریجی (یا اصلاحات) و انقلاب دیوار چین غیرقابل نفوذی وجود دارد. البته مسلم است که تغییرات اجتماعی تدریجی کمی در تاریخ، همانند دگرگونیهای کیفی به وقوع میپیوندد. غالبا تغییرات تدریجی، مخصوصا در دوران پوسیدگی یک وجه تولید، بستر تغییرات کیفی را فراهم میسازد. مناسبات اقتصادی و سیاسی حاکم میتواند تضعیف، زیرورو و به گونه ی فزاینده ای به چالش کشیده شود یا حتی به وسیله مناسبات جدید تولیدی و قدرت سیاسی طبقات انقلابی که از دل آنها پدید می آیند (یا فراکسیونهای طبقاتی عمده) آهسته فرو بپاشد. این وضعیت، مشخصه ی دوران بحرانهای پیشا انقلابی است. اما تضعیف یا پوسیدگی یک نظم اجتماعی یا سیاسی معین، در اساس با سرنگونی آن تفاوت دارد. تکامل با انقلاب یکسان نیست. وقتی کسی ازین حقیقت که تمایز مطلق و دقیقی بین تکامل و انقلاب وجود ندارد، به این نتیجه برسد که پس هیچ تفاوتی عمدهای بین آنها وجود ندارد، دیالکتیک را به صوفیگری تبدیل میکند.
بختیار صدیق
آقای شاهپور شهبازی و رادیو زمانه گرامی. بسیار بسیار ممنون از مطلب پربار ، دقیق وپر محتوایی که نگاشته اید. بعنوان یک خواننده بسیار از خواندن این مطلب آموختم و لذت بردم. سبک نگارش و دایره وسیع و پرقدرت واژگان و اصطلاحاتی که نویسنده گرامی بکار برده است، خوشی خواندن را دو چندان می کند. این از آن دست نوشته هاییست که حتما ارزش آرشیو کردن، با دیگران در مورد آن بحث کردن ، و از آن مثال آوردن را دارد پاینده باشید بختیار