چند سروده برای «کودکان کار و خیابان»
<p>گروه فرهنگ – ۲۳ ژوئیه ۲۰۱۲ همکاران ما در بخش جامعه گزارشی منتشر کردند از عزیز خسروشاهی درباره «کودکان کار و خیابان». نویسنده به نقل از خبرگزاری‌های وابسته به حکومت خبر داده بود که «در گذشته کودکان خیابانی و کار با هر لباس و وضعیتی در چهارراه‌ها و مناطق مختلف شهر اقدام به تکدی‌گری می‌کردند، اما به‌تازگی برخی از این کودکان لباس‌های فرم به تن دارند و گویا از سوی فردی و یا گروهی سازماندهی شده‌اند.»</p> <!--break--> <p> یوسف صدیق که از سال‌های دهه ۱۹۸۰ شعر می‌گوید و در آغاز دهه ۱۹۹۰ نخستین دفتر شعرش را توسط «انتشارات نوید» در آلمان منتشر کرد، پس از انتشار گزارش عزیز خسروشاهی شعری برای ما فرستاد.</p> <p> </p> <p>معمولاً در بخش فرهنگ، جز در چند مورد اسثنایی شعر منتشر نمی‌کنیم. اما شعر یوسف صدیق نه تنها از زبانی قوام‌یافته برخوردار است، بلکه احساسات نیکی را هم بیان می‌کند و طنینی دیگر دارد که این روزها در شعر ساده‌شده و فردگرای معاصر کمتر شنیده می‌شود. چند سروده برای «کودکان کار و خیابان» از یوسف صدیق (گیلراد) را می‌خوانیم:</p> <p> </p> <p><strong>یوسف صدیق (گیلراد) </strong><br /> <br /> <strong>چند سروده برای «کودکان کار و خیابان» </strong><br /> <a href="#http://radiozamaneh.com/society/khiyaban/2012/07/23/17349"><em><br /> (با سپاس از عزیز خسرو شاهی نویسنده‌ی گزارش «زندگی کودکان کار و خیابان در ایران» مندرج در سایت رادیو زمانه ۲۶ جولای ۲۰۱۲) </em></a></p> <p><br /> (۱)</p> <p> </p> <p>چشم ترم را از خواب می‌دزدم<br /> تا گریان در بیداری، <br /> فریادی باشم برای تو<br /> که هیچکس <br /> صدای شکسته‌ات را نمی‌شنود.</p> <p> </p> <p>(۲) <br /> </p> <p>از هق هق‌هایت <br /> پیاده شدی <br /> و سایه‌ات <br /> در کف خیابان مرد. <br /> اما <br /> تو که در سایه‌ات بودی پسرم! <br /> چگونه دوباره‌ زاده شدی؟</p> <p> </p> <p>(۳) <br /> </p> <p>کلمه‌ای شده‌ای <br /> درون پرانتزی <br /> که بوی اعتیاد می‌دهد<br /> و هر متنی را می‌آلاید. <br /> آه، <br /> کلمه‌ی کوچک! <br /> کلمه‌ی زیبا! <br /> با الفبای معتادت چه باید کرد؟ <br /> آخر کدام پزشک؟ <br /> کدام درمانگاه؟ <br /> تو که «بیمه» نداری عزیزکم! <br /> .... <br /> دلم نمی‌خواهد<br /> مردگی‌ات را باور کنم<br /> و بگذارم<br /> دزدان فربه<br /> بوی خوشبختی را <br /> در حساب‌های بانکیشان پنهان کنند؛ <br /> و تو<br /> کلمه‌ای باشی<br /> همزاد نداشتن، نخوردن، نبودن.</p> <p> </p> <p>(۴) <br /> </p> <p>جلاد نیستم. <br /> مهندس‌ام. <br /> اما پنهان نمی‌کنم<br /> که دلم می‌خواهد<br /> انگشتان هرزه‌ای را بشکنم <br /> که به شهوت <br /> با گوش‌هایت بازی می‌کنند<br /> و پاداش گدایی روزانه‌ات را <br /> با بستنی قیفی کوچکی می‌دهند <br /> که دل کوچکت را می‌لرزاند. <br /> شاعرم. <br /> دوست دارم<br /> قناری‌های مدرسه <br /> زنگ تفریح‌ات را بنوازند. <br /> اما کدام مدرسه؟ <br /> کدام کلاس؟ <br /> کدام زنگ؟ <br /> تو که حتا پا‌هایت را<br /> فقر دزدیده، دخترم!</p> <p> </p> <p>(۵) <br /> </p> <p>نکبت در زمین<br /> نکبت در زمان<br /> نکبت در هوا<br /> نکبت در صدا <br /> نکبت در سکوت. <br /> .... <br /> در این گستره‌ی کارتن‌خوابی‌ها<br /> و کودکان خیابانی، <br /> نفت هم بوی نکبت می‌دهد. <br /> .... <br /> دیگر نمی‌توانم بنویسم... <br /> دود دارد نفس شعرم را می‌برد.</p> <p> </p> <p>پنجشنبه، ۵ مرداد ۱۳۹۱ / ۲۶ جولای ۲۰۱۲<br /> </p> <p>در همین زمینه:</p> <p><a href="#http://radiozamaneh.com/society/khiyaban/2012/07/23/17349">زندگی کودکان کار و خیابان در ایران، عزیز خسروشاهی، رادیو زمانه</a></p>
گروه فرهنگ – ۲۳ ژوئیه ۲۰۱۲ همکاران ما در بخش جامعه گزارشی منتشر کردند از عزیز خسروشاهی درباره «کودکان کار و خیابان». نویسنده به نقل از خبرگزاریهای وابسته به حکومت خبر داده بود که «در گذشته کودکان خیابانی و کار با هر لباس و وضعیتی در چهارراهها و مناطق مختلف شهر اقدام به تکدیگری میکردند، اما بهتازگی برخی از این کودکان لباسهای فرم به تن دارند و گویا از سوی فردی و یا گروهی سازماندهی شدهاند.»
یوسف صدیق که از سالهای دهه ۱۹۸۰ شعر میگوید و در آغاز دهه ۱۹۹۰ نخستین دفتر شعرش را توسط «انتشارات نوید» در آلمان منتشر کرد، پس از انتشار گزارش عزیز خسروشاهی شعری برای ما فرستاد.
معمولاً در بخش فرهنگ، جز در چند مورد اسثنایی شعر منتشر نمیکنیم. اما شعر یوسف صدیق نه تنها از زبانی قوامیافته برخوردار است، بلکه احساسات نیکی را هم بیان میکند و طنینی دیگر دارد که این روزها در شعر سادهشده و فردگرای معاصر کمتر شنیده میشود. چند سروده برای «کودکان کار و خیابان» از یوسف صدیق (گیلراد) را میخوانیم:
یوسف صدیق (گیلراد)
چند سروده برای «کودکان کار و خیابان»
(با سپاس از عزیز خسرو شاهی نویسندهی گزارش «زندگی کودکان کار و خیابان در ایران» مندرج در سایت رادیو زمانه ۲۶ جولای ۲۰۱۲)
(۱)
چشم ترم را از خواب میدزدم
تا گریان در بیداری،
فریادی باشم برای تو
که هیچکس
صدای شکستهات را نمیشنود.
(۲)
از هق هقهایت
پیاده شدی
و سایهات
در کف خیابان مرد.
اما
تو که در سایهات بودی پسرم!
چگونه دوباره زاده شدی؟
(۳)
کلمهای شدهای
درون پرانتزی
که بوی اعتیاد میدهد
و هر متنی را میآلاید.
آه،
کلمهی کوچک!
کلمهی زیبا!
با الفبای معتادت چه باید کرد؟
آخر کدام پزشک؟
کدام درمانگاه؟
تو که «بیمه» نداری عزیزکم!
....
دلم نمیخواهد
مردگیات را باور کنم
و بگذارم
دزدان فربه
بوی خوشبختی را
در حسابهای بانکیشان پنهان کنند؛
و تو
کلمهای باشی
همزاد نداشتن، نخوردن، نبودن.
(۴)
جلاد نیستم.
مهندسام.
اما پنهان نمیکنم
که دلم میخواهد
انگشتان هرزهای را بشکنم
که به شهوت
با گوشهایت بازی میکنند
و پاداش گدایی روزانهات را
با بستنی قیفی کوچکی میدهند
که دل کوچکت را میلرزاند.
شاعرم.
دوست دارم
قناریهای مدرسه
زنگ تفریحات را بنوازند.
اما کدام مدرسه؟
کدام کلاس؟
کدام زنگ؟
تو که حتا پاهایت را
فقر دزدیده، دخترم!
(۵)
نکبت در زمین
نکبت در زمان
نکبت در هوا
نکبت در صدا
نکبت در سکوت.
....
در این گسترهی کارتنخوابیها
و کودکان خیابانی،
نفت هم بوی نکبت میدهد.
....
دیگر نمیتوانم بنویسم...
دود دارد نفس شعرم را میبرد.
پنجشنبه، ۵ مرداد ۱۳۹۱ / ۲۶ جولای ۲۰۱۲
در همین زمینه:
نظرها
کاربر مهمان
عجب شعرهای محکم و زیبایی. واقعا همین است که می گویی. آدم می تونه بدبختی و اعتیاد و زشتی زندگی کودکان رو توی اشعار لمس کنه. به امید موفقیت هر چه بیشتر در کارها
کاربر مهمان
من با ذکر نام شاعر این شعر زیبا رو توی پروفایلم با ضمیمه چند عکس از بچه ها کپی کردم.بسیار زیبا بود.