ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

ماکس فریش و بحران هویت

<p>حسین نوش&zwnj;آذر &ndash;ماکس فریش نه تنها یکی از مهم&zwnj;ترین نویسندگان سوئیس، بلکه از مهم&zwnj;ترین نویسندگان آلمانی&zwnj;زبان پس از جنگ جهانی دوم است. مهم&zwnj;ترین درونمایه&zwnj;های آثار او عبارتند از خودیابی، عشق و زناشویی، پیش&zwnj;داوری و احساس گناه.</p> <!--break--> <p>او با رمان&zwnj;هایی مانند &laquo;هومو فابر&raquo;، &laquo;گیرم اسم من گانتن باین است&raquo; و همچنین با رمان &laquo;اشتیلر&raquo; در جهانی شدن ادبیات آلمانی&zwnj;زبان پس از جنگ سهم بزرگی ادا کرد. آثار او را در مدارس آلمان و اطریش و سوئیس تدریس می&zwnj;کنند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>در مجموعه برنامه&zwnj;های ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه که با هومر آغاز شد و با فیلیپ راث به پایان می&zwnj;رسد، امروز به ماکس فریش، رمان&zwnj;نویس، نمایشنامه&zwnj;نویس و معمار سوئیسی می&zwnj;پردازیم. یادآوری می&zwnj;کنم که فایل صوتی با متنی که می&zwnj;خوانید تفاوت دارد.</p> <p>&nbsp;</p> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20120813_max_frisch_nushazar.mp3"><img alt="" align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon_14.jpg" /></a></p> <p>&nbsp;</p> <p>ماکس فریش که در یک خانواده بسیار مرفه پرورش پیدا کرده بود، یک نویسنده کمال&zwnj;طلب و منزه&zwnj;طلب است. او پس از مرگ پدرش تحصیل در رشته زبان آلمانی را رها کرد، چند سالی به عنوان روزنامه&zwnj;نگار کار کرد، چند سفرنامه و یک رمان نوشت، اما به دلیل کمال&zwnj;طلبی و منزه&zwnj;طلبی که تا پایان زندگی با او بود و آثارش و همچنین زندگی روزانه و زندگی زناشویی&zwnj;اش با شاعر معروف اینکه&zwnj;بورگ باخمن را به شدت تحت تأثیر قرار داد، هر آنچه را که تا آن زمان نوشته بود سوزاند. او پس از این دوران بحرانی، در سال ۱۹۳۶ از ادبیات روی برگرداند، به معماری روی آورد و پس از پایان تحصیلاتش به عنوان معمار شروع به کار کرد و در این&zwnj;کار هم بسیار موفق بود.</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p><img align="middle" width="196" height="316" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/maxfrkh02.jpg" />&laquo;اشتیلر&raquo;: بحران هویت و خودیابی و بازنگری در گذشته</p> </blockquote> <p>فریش اما نویسنده بعد از جنگ است. رمان&zwnj;ها و نمایشنامه&zwnj;های او از یک سویه نمادین برخوردار است. او بر اساس تجربه جنگ، یهودی&zwnj;ستیزی آلمان&zwnj;ها و جنایت&zwnj;هایی که در آلمان اتفاق افتاد، و انکار این جنایت&zwnj;ها در سال&zwnj;های نخستین پس از جنگ جهانی دوم، تمثیل&zwnj;هایی به عنوان یک مدل اجتماعی پدید آورد. فریش اصولاً ذهنی به شدت تمثیل&zwnj;ساز دارد و داستان&zwnj;ها و نمایشنامه&zwnj;هایش به خاطر همین سویه تمثیلی ممکن است در همه مکان&zwnj;ها و در همه زمان&zwnj;ها اعتبار داشته باشند. در نمایشنامه &laquo;آقای بیدرمن و آتش&zwnj;افروزان&raquo; زندگی و شخصیت انسان&zwnj;های خرده&zwnj;پا و همراهی و همسویی آنان با صاحبان قدرت را به چالش می&zwnj;کشد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>گوتفرید بیدرمن که کارخانه&zwnj;داری مرفه است، یک جنایتکار آتش&zwnj;افروز را به خانه&zwnj;اش راه می&zwnj;دهد و با وجود آنکه نشانه&zwnj;هایی از خطرناک بودن این آتش&zwnj;افروز می&zwnj;بیند، اما چشمانش را بر واقعیت&zwnj;ها می&zwnj;بندد تا اینکه سرانجام فاجعه اتفاق می&zwnj;افتد. همین نمایشنامه را به&zwnj;خوبی می&zwnj;توان بر وضعیت ما بعد از انقلاب مطابقت داد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>&laquo;اشتیلر&raquo; اما از مهم&zwnj;ترین آثار فریش است. او با این رمان بود که به شهرت جهانی دست یافت. موضوع این رمان بحران هویت و خودیابی و بازنگری در گذشته است. این موضوع از محوری&zwnj;ترین درونمایه&zwnj;های آثار فریش به شمار می&zwnj;آید. باید توجه داشت که پس از جنگ جهانی دوم بسیاری از جنایتکاران فاشیست با یک هویت جعلی زندگی می&zwnj;کردند و به هیچ&zwnj;وجه آمادگی بازنگری در گذشته جنایتکارانه&zwnj;شان را نداشتند. می&zwnj;توان تصور کرد که فریش در &laquo;اشتیلر&raquo; که آمیزه&zwnj;ای استادانه از یک درام عشقی و تأملات فلسفی&zwnj;ست، بحران&zwnj;های روحی چنین اشخاصی را تصویر کرده باشد. موضوع بازنگری در گذشته از مهم&zwnj;ترین موضوعات تاریخ معاصر ما هم هست. کافی&zwnj;ست که به بحث&zwnj;هایی که پیرامون اعدام&zwnj; زندانیان سیاسی در سال&zwnj;های دهه ۱۳۶۰ درگرفت و نقش و سهم برخی از چهره&zwnj;ها در این اعدام&zwnj;ها بیندیشیم.<br /> &nbsp;</p> <p>&laquo;هومو فابر&raquo; اما پراقبال&zwnj;ترین رمان ماکس فریش بود. او این رمان را در سال ۱۹۵۷ نوشت. در آن سال&zwnj;ها یکی از بحث&zwnj;های مهم در اروپای غربی این بود که انسان صنعت&zwnj;مدار و خردگرا تا چه حد می&zwnj;تواند در شکل&zwnj;گیری زندگی و سرنوشت&zwnj;اش دخالت داشته باشد. والتر فابر، روایتگر دردمند و رابطه&zwnj;ناپذیر این رمان یک مهندس خردگرا و مثل ماکس فریش یک انسان کمال&zwnj;طلب است. او در طی یک سفر گرفتار حادثه می&zwnj;شود، هواپیمایش سقوط می&zwnj;کند، پس از سال&zwnj;ها ناکامی به دختری جوان دل می&zwnj;بازد و در پایان سفر متوجه می&zwnj;شود که این زن دخترش بوده است. طبعاً این ماجرا هم به فاجعه می&zwnj;انجامد و با این&zwnj;حال والتر فابر نمی&zwnj;تواند اهمیت سرنوشت را درک کند. این رمان البته برای ما که اهل عرفان هستیم و از یک فرهنگ خردگریز و قضا قدری می&zwnj;آییم، بسیار فریبنده می&zwnj;تواند باشد. فولکر شولندورف، کارگردان سرشناس آلمانی که آثار ادبی را به زبان سینما ترجمه می&zwnj;کند، بر اساس این رمان فیلم بسیار درخشانی ساخته است.</p> <blockquote> <p>&nbsp;&nbsp;<img align="middle" width="196" height="321" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/maxfrkh03.jpg" /> &laquo;گیرم اسم من گانتن باین است&raquo;:&nbsp; نمی&zwnj;توانم باور کنم که آنچه که می&zwnj;بینم، زندگی ما در این جهان است.</p> </blockquote> <p>از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۵ ماکس فریش با نویسنده و شاعر سرشناس، اینگه&zwnj;بورگ باخمن در رم زندگی می&zwnj;کرد. این دوران که از نظر عاطفی برای او بسیار پرتنش بود، از دوره&zwnj;های خلاقیت اوست. نمایشنامه &laquo;آندورا&raquo; که تمثیلی از یهودی&zwnj;ستیزی آلمانی&zwnj;ها و اطریشی&zwnj;هاست، و همچنین رمان &laquo; گیرم اسم من گانتن&zwnj; باین است&raquo; را در این دوره پدید آورد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>&laquo;گیرم اسم من گانتن باین است&raquo; از درخشان&zwnj;ترین رمان&zwnj;هایی&zwnj;ست که می&zwnj;توان خواند: روایتی از تنهایی نهادینه&zwnj;شده یک انسان دردمند که توانایی دیدن واقعیت&zwnj;های زندگی&zwnj;اش را کاملاً از دست داده است. مردی گرفتار یک حادثه می&zwnj;شود و وقتی در بیمارستان به خود می&zwnj;آید، متوجه می&zwnj;شود که در اثر آن سانحه این خطر وجود داشته که بینایی&zwnj;اش را از دست بدهد و با وجود آنکه می&zwnj;تواند ببیند، اما از آن پس تصمیم می&zwnj;گیرد نابینا باشد. از روی تصادف با زنی خودفروش آشنا می&zwnj;شود، به او دل می&zwnj;بازد و با او زندگی می&zwnj;کند و با وجود آنکه می&zwnj;بیند که زن با مردهای گوناگون در آمد و شد است، اما خود را نابینا جلوه می&zwnj;دهد. طبعاً چنین رابطه&zwnj;ای بدخیم است. <br /> &nbsp;</p> <p>فریش در پایان این رمان می&zwnj;نویسد:<br /> &nbsp;</p> <p>&laquo;من نمی&zwnj;خواهم &quot;منی&quot; باشم که داستان&zwnj;هایی را که خودم تخیل کرده&zwnj;ام تجربه می&zwnj;کند. اما بعد تردید می&zwnj;کنم در اینکه نکند واقعاً داستان&zwnj;هایی را که تخیل می&zwnj;کنم بخشی از زندگی من بوده است. نمی&zwnj;توانم باور کنم که آنچه که می&zwnj;بینم، زندگی ما در این جهان است.&raquo; <br /> &nbsp;</p> <p>این اثر نه تنها یکی از درخشان&zwnj;ترین آثار ادبیات آلمانی&zwnj;زبان است، بلکه برای شناخت مشکلات ماکس فریش و شخصیت دوزخی او هم بسیار راهگشاست. باید توجه داشت که پس از جنگ جهانی دوم یکی از بیماری&zwnj;های روان&zwnj;تنی که در کشورهای جنگ&zwnj;زده بسیار شایع بود، نابینایی به عنوان یک واکنش روانی و عصبی بود. بسیاری از انسان&zwnj;ها که توانایی دیدن ویرانه&zwnj;ها را نداشتند، به&zwnj;راستی نابینا می&zwnj;شدند، بی&zwnj;آنکه نابینا باشند.</p> <p>ماکس فریش هم مانند والتر فابر، قهرمان رمان هومو فابر رابطه&zwnj;ناپذیر بود. او به اینگه&zwnj;بورگ باخمن نمی&zwnj;توانست وفادار باشد و از سوی دیگر هر بار که درگیر یک ماجرای رختخوابی می&zwnj;شد از احساس گناه نسبت به همسرش هم رنج می&zwnj;برد. سرگردانی بین زمین و آسمان، دوزخ و بهشت، بدی و خوبی از مهم&zwnj;ترین مشکلات ماکس فریش است. او در خاطرات روزانه&zwnj;اش که آن هم از اسناد تاریخ ادبیات در کشورهای آلمانی&zwnj;زبان به&zwnj;شمار می&zwnj;آید، کاملاً صادقانه و با قلمی درخشان به این مشکل شخصیتی پرداخته است.<br /> &nbsp;</p> <p>فریش در سال ۱۹۹۱ در زوریخ در اثر بیماری سرطان درگذشت. <br /> &nbsp;</p> <p>در همین زمینه:<br /> <a href="#http://radiozamaneh.com/taxonomy/term/3511">ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه از حسین نوش&zwnj;آذر در رادیو زمانه </a></p>

حسین نوش‌آذر –ماکس فریش نه تنها یکی از مهم‌ترین نویسندگان سوئیس، بلکه از مهم‌ترین نویسندگان آلمانی‌زبان پس از جنگ جهانی دوم است. مهم‌ترین درونمایه‌های آثار او عبارتند از خودیابی، عشق و زناشویی، پیش‌داوری و احساس گناه.

او با رمان‌هایی مانند «هومو فابر»، «گیرم اسم من گانتن باین است» و همچنین با رمان «اشتیلر» در جهانی شدن ادبیات آلمانی‌زبان پس از جنگ سهم بزرگی ادا کرد. آثار او را در مدارس آلمان و اطریش و سوئیس تدریس می‌کنند.

در مجموعه برنامه‌های ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه که با هومر آغاز شد و با فیلیپ راث به پایان می‌رسد، امروز به ماکس فریش، رمان‌نویس، نمایشنامه‌نویس و معمار سوئیسی می‌پردازیم. یادآوری می‌کنم که فایل صوتی با متنی که می‌خوانید تفاوت دارد.

ماکس فریش که در یک خانواده بسیار مرفه پرورش پیدا کرده بود، یک نویسنده کمال‌طلب و منزه‌طلب است. او پس از مرگ پدرش تحصیل در رشته زبان آلمانی را رها کرد، چند سالی به عنوان روزنامه‌نگار کار کرد، چند سفرنامه و یک رمان نوشت، اما به دلیل کمال‌طلبی و منزه‌طلبی که تا پایان زندگی با او بود و آثارش و همچنین زندگی روزانه و زندگی زناشویی‌اش با شاعر معروف اینکه‌بورگ باخمن را به شدت تحت تأثیر قرار داد، هر آنچه را که تا آن زمان نوشته بود سوزاند. او پس از این دوران بحرانی، در سال ۱۹۳۶ از ادبیات روی برگرداند، به معماری روی آورد و پس از پایان تحصیلاتش به عنوان معمار شروع به کار کرد و در این‌کار هم بسیار موفق بود.

«اشتیلر»: بحران هویت و خودیابی و بازنگری در گذشته

فریش اما نویسنده بعد از جنگ است. رمان‌ها و نمایشنامه‌های او از یک سویه نمادین برخوردار است. او بر اساس تجربه جنگ، یهودی‌ستیزی آلمان‌ها و جنایت‌هایی که در آلمان اتفاق افتاد، و انکار این جنایت‌ها در سال‌های نخستین پس از جنگ جهانی دوم، تمثیل‌هایی به عنوان یک مدل اجتماعی پدید آورد. فریش اصولاً ذهنی به شدت تمثیل‌ساز دارد و داستان‌ها و نمایشنامه‌هایش به خاطر همین سویه تمثیلی ممکن است در همه مکان‌ها و در همه زمان‌ها اعتبار داشته باشند. در نمایشنامه «آقای بیدرمن و آتش‌افروزان» زندگی و شخصیت انسان‌های خرده‌پا و همراهی و همسویی آنان با صاحبان قدرت را به چالش می‌کشد.

گوتفرید بیدرمن که کارخانه‌داری مرفه است، یک جنایتکار آتش‌افروز را به خانه‌اش راه می‌دهد و با وجود آنکه نشانه‌هایی از خطرناک بودن این آتش‌افروز می‌بیند، اما چشمانش را بر واقعیت‌ها می‌بندد تا اینکه سرانجام فاجعه اتفاق می‌افتد. همین نمایشنامه را به‌خوبی می‌توان بر وضعیت ما بعد از انقلاب مطابقت داد.

«اشتیلر» اما از مهم‌ترین آثار فریش است. او با این رمان بود که به شهرت جهانی دست یافت. موضوع این رمان بحران هویت و خودیابی و بازنگری در گذشته است. این موضوع از محوری‌ترین درونمایه‌های آثار فریش به شمار می‌آید. باید توجه داشت که پس از جنگ جهانی دوم بسیاری از جنایتکاران فاشیست با یک هویت جعلی زندگی می‌کردند و به هیچ‌وجه آمادگی بازنگری در گذشته جنایتکارانه‌شان را نداشتند. می‌توان تصور کرد که فریش در «اشتیلر» که آمیزه‌ای استادانه از یک درام عشقی و تأملات فلسفی‌ست، بحران‌های روحی چنین اشخاصی را تصویر کرده باشد. موضوع بازنگری در گذشته از مهم‌ترین موضوعات تاریخ معاصر ما هم هست. کافی‌ست که به بحث‌هایی که پیرامون اعدام‌ زندانیان سیاسی در سال‌های دهه ۱۳۶۰ درگرفت و نقش و سهم برخی از چهره‌ها در این اعدام‌ها بیندیشیم.
 

«هومو فابر» اما پراقبال‌ترین رمان ماکس فریش بود. او این رمان را در سال ۱۹۵۷ نوشت. در آن سال‌ها یکی از بحث‌های مهم در اروپای غربی این بود که انسان صنعت‌مدار و خردگرا تا چه حد می‌تواند در شکل‌گیری زندگی و سرنوشت‌اش دخالت داشته باشد. والتر فابر، روایتگر دردمند و رابطه‌ناپذیر این رمان یک مهندس خردگرا و مثل ماکس فریش یک انسان کمال‌طلب است. او در طی یک سفر گرفتار حادثه می‌شود، هواپیمایش سقوط می‌کند، پس از سال‌ها ناکامی به دختری جوان دل می‌بازد و در پایان سفر متوجه می‌شود که این زن دخترش بوده است. طبعاً این ماجرا هم به فاجعه می‌انجامد و با این‌حال والتر فابر نمی‌تواند اهمیت سرنوشت را درک کند. این رمان البته برای ما که اهل عرفان هستیم و از یک فرهنگ خردگریز و قضا قدری می‌آییم، بسیار فریبنده می‌تواند باشد. فولکر شولندورف، کارگردان سرشناس آلمانی که آثار ادبی را به زبان سینما ترجمه می‌کند، بر اساس این رمان فیلم بسیار درخشانی ساخته است.

   «گیرم اسم من گانتن باین است»:  نمی‌توانم باور کنم که آنچه که می‌بینم، زندگی ما در این جهان است.

از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۵ ماکس فریش با نویسنده و شاعر سرشناس، اینگه‌بورگ باخمن در رم زندگی می‌کرد. این دوران که از نظر عاطفی برای او بسیار پرتنش بود، از دوره‌های خلاقیت اوست. نمایشنامه «آندورا» که تمثیلی از یهودی‌ستیزی آلمانی‌ها و اطریشی‌هاست، و همچنین رمان « گیرم اسم من گانتن‌ باین است» را در این دوره پدید آورد.

«گیرم اسم من گانتن باین است» از درخشان‌ترین رمان‌هایی‌ست که می‌توان خواند: روایتی از تنهایی نهادینه‌شده یک انسان دردمند که توانایی دیدن واقعیت‌های زندگی‌اش را کاملاً از دست داده است. مردی گرفتار یک حادثه می‌شود و وقتی در بیمارستان به خود می‌آید، متوجه می‌شود که در اثر آن سانحه این خطر وجود داشته که بینایی‌اش را از دست بدهد و با وجود آنکه می‌تواند ببیند، اما از آن پس تصمیم می‌گیرد نابینا باشد. از روی تصادف با زنی خودفروش آشنا می‌شود، به او دل می‌بازد و با او زندگی می‌کند و با وجود آنکه می‌بیند که زن با مردهای گوناگون در آمد و شد است، اما خود را نابینا جلوه می‌دهد. طبعاً چنین رابطه‌ای بدخیم است.
 

فریش در پایان این رمان می‌نویسد:
 

«من نمی‌خواهم "منی" باشم که داستان‌هایی را که خودم تخیل کرده‌ام تجربه می‌کند. اما بعد تردید می‌کنم در اینکه نکند واقعاً داستان‌هایی را که تخیل می‌کنم بخشی از زندگی من بوده است. نمی‌توانم باور کنم که آنچه که می‌بینم، زندگی ما در این جهان است.»
 

این اثر نه تنها یکی از درخشان‌ترین آثار ادبیات آلمانی‌زبان است، بلکه برای شناخت مشکلات ماکس فریش و شخصیت دوزخی او هم بسیار راهگشاست. باید توجه داشت که پس از جنگ جهانی دوم یکی از بیماری‌های روان‌تنی که در کشورهای جنگ‌زده بسیار شایع بود، نابینایی به عنوان یک واکنش روانی و عصبی بود. بسیاری از انسان‌ها که توانایی دیدن ویرانه‌ها را نداشتند، به‌راستی نابینا می‌شدند، بی‌آنکه نابینا باشند.

ماکس فریش هم مانند والتر فابر، قهرمان رمان هومو فابر رابطه‌ناپذیر بود. او به اینگه‌بورگ باخمن نمی‌توانست وفادار باشد و از سوی دیگر هر بار که درگیر یک ماجرای رختخوابی می‌شد از احساس گناه نسبت به همسرش هم رنج می‌برد. سرگردانی بین زمین و آسمان، دوزخ و بهشت، بدی و خوبی از مهم‌ترین مشکلات ماکس فریش است. او در خاطرات روزانه‌اش که آن هم از اسناد تاریخ ادبیات در کشورهای آلمانی‌زبان به‌شمار می‌آید، کاملاً صادقانه و با قلمی درخشان به این مشکل شخصیتی پرداخته است.
 

فریش در سال ۱۹۹۱ در زوریخ در اثر بیماری سرطان درگذشت.
 

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.