ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

روحیۀ جدید سرمایه‌داری

برای بازاندیشی ماندگاری و پویندگی سرمایه‌داری باید سنت پژوهشی مارکسی و وبری را زنده ساخت. آن دو شاید شهره به سنت پژوهشی و نظری دیگری باشند ولی در این زمینه میراثی گرانبار از خود به جای گذاشته‌اند.

ماندگاری و پویندگی سرمایه‌داری باورنکردنی است. نظامی پر تناقض و سرکوب‌گر از بحرانی به بحرانی دیگر در می‌غلتد و در هر بحرانی انبوهی از مردمان را به بیکاری، ورشکستگی و بدبختی می‌کشاند. ولی همین نظام با پویایی تمام به حیات ادامه می‌دهد.

پابرجایی سرمایه‌داری، در مصاف با خیل نیروها و عواملی که گرایش به براندازی آن دارند، حیرت آور است، ولی پویندگی آن شگفتی آفرین‌تر. سرمایه‌داری مدام چهره عوض می‌کند. تولید خرد اولیۀ آن جای خود را به تولید انبوه داده است. سوداگر سرمایه‌گذار سده‌های هجردهم و نوزدهم کم و بیش به تاریخ پیوسته‌اند تا بوروکراسی و مدیریت جدا از مالکیت ادارۀ کار شرکتهای غول پیکر بین‌المللی را در دست گیرند؛ و به جای جامعه صنعتی قرن نوزدهم امروز با جامعۀ فراصنعتی روبرو هستیم.

ساختار سیاسی و اجتماعی هم پیوند با ساختار تولیدی آن نیز تحولی جدی یافته است. دموکراسی لیبرال تمامی جهان سرمایه‌داری را در نوردیده است. گروه‌های جدیدی به نیروهای کار پیوسته‌اند و ساختار نهادهایی همانند خانواده و شهر دگرگون شده است. با اینهمه سرمایه‌داری در بنیاد خود تغییری نیافته است. استثمار نیروی کار برجاست، بخشهایی از جمعیت هنوز محکوم به فقر مادی و فرهنگی هستند و سرزندگی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در انحصار اقشاری معین است. سرمایه‌داری با تمام تغییراتی که از سر گذرانیده همچنان وفادار به بنیادهای خود پا بر جای است.

برای توضیح این مسئله نظریه‌های زیادی در دست نداریم. مارکسیست‌ها که باید بیش ار همه حساسیت بدان داشته باشند نگرشی دگرگونه دارند. آنها مدام نظریه‌هایی را به ما ارائه می‌دهند که تعمیق بحران سرمایه‌داری و فروپاشی آن را نوید می‌دهد. آنها توضیح ماندگاری و پویندگی سرمایه‌داری را بیشتر همچون تحسین آن می‌بینند تا بررسی انتقادی ویژگی‌های آن.

جامعه شناسان و تاریخ دانان دانشگاهی نیز بیشتر دلبستۀ بررسی‌های پدیده‌های خرد اجتماعی هستند تا تبیین فرایند کلی تاریخ مدرن جهان. معدود جامعه‌شناسان و تاریخ‌ دانانی که به مسائل کلی می‌پردازند نیز بیشتر گرایش به طرح نظریه‌های عمومی دربارۀ ساختار اجتماعی، فرایند تغییر در جامعه و نقش افراد به سان کنشگر در زندگی اجتماعی دارند تا تبیین سیر کلی جامعه و تاریخ معاصر. از یکسو جامعۀ معاصر پدیده‌ای پیچیده‌تر از آن است که بتوان آن را بسان یک پدیدۀ یگانه مطالعه کرد و از سوی دیگر، به خاطر تعمیق هر چه بیشتر فرایند تفکیک عرصه‌های زندگی اجتماعی از یکدیگر، مفهوم سرمایه‌داری تا حدی معنای مشخص خود را از دست داده است و معلوم نیست اشاره به چه دارد. در این پسزمینه، تلاش شده تا سمت و سوی نگاه پژوهشی-انتقادی از سرمایه‌داری بازگردانده شود: ماندگاری و پویندگی آن همچون ماندگاری و پویندگی نظم اجتماعی یا جامعۀ مدرن قلمداد شود و رنج و دردی که بر انسان‌ها هموار می‌کند پیامدهای زندگی مدرن معرفی شوند.

برای بازاندیشی ماندگاری و پویندگی سرمایه‌داری باید سنت پژوهشی مارکسی و وبری را زنده ساخت. آن دو شاید شهره به سنت پژوهشی و نظری دیگری باشند ولی در این زمینه میراثی گرانبار از خود به جای گذاشته‌اند. مارکس انگیزۀ سود و کشف بازارهای جدید را عامل پویندگی اولیۀ اقتصاد بورژوایی معرفی کرده و ثبات نسبی سرمایه‌داری را به عامل ایدئولوژی نسبت می‌دهد. وبر اخلاق پروتستانی را پدیدآورنده (و به باور برخی وبرشناسان پشتیبان) روحیۀ سرمایه‌داری و حتی خود نظام سرمایه‌داری می‌داند و ثبات آن را برخاسته از دو عامل سازماندهی عقلایی امور و مشروعیت ارزشی کارکرد نظام می‌شمرد.

وبر سنخی از هماهنگی بین سرمایه‌داری به سان یک دستگاه اقتصادی و باورهای اخلاقی و هنجاری انسان‌ها می‌دید. در حالی که مارکس به سودجویی، سودآفرینی و فریبندگی ایدئولوژیک همچون عوامل پویندگی و ماندگاری سرمایه داری می‌نگرد و بورژوازی را در این زمینه ایفاگر نقشی مهم می‌داند، وبر سازماندهی عقلایی و سازگاری با نظام اخلاقی و ارزشی جامعه را عوامل پویندگی و ماندگاری معرفی می‌کند.

میراث مارکس و وبر در دهۀ سی و چهل در بررسی‌های متفکرین مدرسۀ فرانکفورت حیاتی نو یافت، ولی مفهوم‌ها و دستگاه تحلیلی‌ای که آنها در این رابطه برساختند بیشتر به کار توضیح ویژگی‌های جامعۀ مدرن گرفته شد. امروز یکبار دیگر آن سنت از سوی جامعه‌شناس فرانسوی لوک بولتانسکی و همکارانش بازسازی شده است تا بتوان، با نگاهی به ساختار هنجاری و ایدئولوژیک جامعۀ مدرن، به راز ماندگاری و پویندگی سرمایه‌داری پی‌بُرد. این نوشته به بررسی آراء آنها اختصاص دارد.

جامعه‌شناسی بولتانسکی و همکارانش

کتاب قطور لوک بولتانسکی و ایو چیاپللو، روحیۀ جدید سرمایه‌داری[1] پژواکی قابل توجه در جامعه‌شناسی معاصر یافته است. ولی شهرت آن بیش از آنکه به خاطر بررسی و تبیین سرمایه‌داری معاصر باشد به خاطر تبیین و سنخ‌شناسی شکل توجیه و توضیح حقانیت ساختار جامعه است. بولتانسکی و همکارانش ایو چیاپللو و لوران توه‌نو تحولی در جامعه‌شناسی معاصر بوجود آورده‌اند و شهرت خود را بیشتر مدیون آن هستند. آنها سنت به حاشیه رانده شدۀ دورکهایمی-پارسونزیِ تبیین ساختار اجتماع بر مبنای نظام ارزشی را، که تا حد معینی در دوران معاصر به دست هابرماس و هونت بازسازی شده است، بیش از پیش سرزنده ساخته‌اند. نظریۀ آنها آن است که کنشگران اجتماعی نه بر مبنای باورهای گوناگون که برمبنای باورهایی کم و بیش مشترک در مورد نظامی از نطر اخلاقی و هنجاری مطلوب دست به کنش می‌زنند. بولتانسکی و همکارانش همچنین بر آن باورند که نقد اجتماعی نه از نظریه‌های متفکرین یا فعالین سیاسی و اجتماعی که بیش از هر چیز از آزردگی و دیدگاه‌ها و باورهای خود کنشگران ریشه می‌گیرد. کنشگران بر مبنای تجربه‌ها و باورهای خود حکم به محکومیت نظامی اجتماعی می‌دهند و در صدد تغییر آن بر می‌آیند. بولتانسکی و همکارانش بر آن هستند که نقد اجتماعی کنشگران از توان تغییر ساختار اجتماع برخوردار است و این نقد است که توانسته روحیۀ سرمایه‌داری را دگرگون سازد.

مفهوم روحیۀ سرمایه‌داری اشاره به نظریۀ ماکس وبر در مورد نقش پروتستانتیسم در پیدایش و شکل‌گیری سرمایه‌داری دارد. وبر بر آن بود که پروتستانتیسم انگیزه و شور لازم در کنشگران را برای دست زدن به کنش اقتصادی فراهم می‌آورد. سرمایه‌داری نظامی متکی بر تولید سود و سرمایه‌گذاری سود در چرخۀ تولید و فروش کالا است. دقت، انضباط و رویکرد عقلایی ضروری برای اینکار از دل خود سرمایه‌داری نمی‌جوشد. عاملی دیگر، یک دستگاه ارزشی-باوری آن را باید آن را فراهم آورد و پروتستانتیسم این عامل بود. بولتانسکی و چیاپللو روحیۀ سرمایه‌داری را ایدئولوژی‌ای می‌دانند که مشارکت در فرایند کارکرد سرمایه‌داری را توجیه می‌کند (یا بر حق می‌سازد). سرمایه‌داری نظامی متناقض است و شرکت‌ در فرایند کارکرد آن، هم برای بورژوازی و هم برای کارگران، مشکل‌آفرین است. بورژوازی یا سوداگران در فرایند سرمایه‌گذاری، سرمایه و حتی مقام و جایگاه خود در جامعه را در معرض خطر قرار می‌دهند. اشتباه در سرمایه‌گذاری یا بروز بحران اقتصادی سرمایه و مقام آنها را به باد می‌دهد. کارگران نیز باید با گردن نهادن به استثمار، از خود بیگانگی و نظم کار روزانه سرکار حاضر شوند تا بتوانند صرفاً معیشت خود را تأمین کنند. روحیۀ سرمایه‌داری انگیزه و شور ضروری برای مشارکت در چنین نظام متناقضی فراهم می‌آورد.

در دهه‌های پایانی قرن نوزدهم، از روحیۀ سرمایه‌داری‌ای سخن گفته می‌شد که شخصیت انسانی بورژوا به سان سوداگر، یا فاتح و کاشف در آن دارای نقش اساسی بود. سوداگر با نوآوری و هوشیاری عرصه‌های نوین سرمایه‌گذاری و سود را می‌جست. با برداشتی سطحی از نظریۀ فایده باوری کار کارگران نیز به مثابه عاملی در جهت ایجاد یا فزونی بخشیدن به خیر عمومی معرفی می‌شدند. این دید از روحیۀ سرمایه‌داری در دهۀ سی قرن بیستم جای خود را به الگوی مدیریتی تولید داد. شخصیت سوداگر جای خود را به سازمان و مدیران چرخ تولید داد. مدیر کسی بود که با دانش و درایت خود شرکت (مورد مدیریت خود) را گسترش می‌داد، بازارهای نو را می‌جست و با سازماندهی درست تولید آینده شرکت و کار کارکنان آن را تضمین می‌کرد. در این راستا باید از علم و فن‌آوری، چه در زمینۀ سازماندهی و چه در زمینۀ نوآوری در زمینۀ تولید استفاده می‌شد. به شکلی مدیریت جای شخصیت، و مدیر دیوانسالار جای سوداگر خودانگیخته را گرفت. در دهه‌های هفتاد و هشتاد قرن بیستم، روحیۀ سرمایه‌داری دوباره دچار تحول شد. در ادبیات مدیریت موجود در بازار که مورد بررسی دقیق بولتانسکی و چیاپللو قرار گرفته از ارزش‌ها و شیوۀ ادارۀ جدیدی سخن گفته می‌شود. اینک نه مدیریت و نقش مدیر بلکه خودسامانی، سرزندگی، نفی دیوانسالاری و چندجانبگی انسان مورد تأکید قرار می‌گیرد. ولی بولتانسکی و چیاپللو پیش (و گاه این چنین می‌نماید که بیش) از آنکه بخواهند به این روحیۀ جدید بپردازند سه نکته یا مسئلۀ دیگر را طرح می‌کنند.

نکتۀ اول آن است که مشخص شود چرا چنین تحولی در سرمایه‌داری رخ داده و روحیه‌ای جدید شکل گرفته است. بولتانسکی و چیاپللو بر آن هستند که نقد گسترده‌ای که در دهۀ شصت از سوی جنبشهای اجتماعی متوجه سرمایه‌داری شد تحول را دامن زد. به طور کلی چهار نقد را می‌توان متوجه سرمایه‌داری ساخت:
١- سرمایه‌داری خاستگاه فسون‌زدایی و اصالت زدایی از کار، زندگی و احساسات است.
٢- سرمایه‌داری خاستگاه سرکوب است. سرمایه‌داری نه فقط آزادی، خودسامانی و آفرینندگی انسان‌ها را سرکوب می‌کند، که همچنین ذوق و سلیقۀ انسان‌ها را به مهار سازوکار بازار در می‌آورد.
٣- سرمایه‌داری خاستگاه فقر کارگران و نابرابری در جامعه است.
۴- سرمایه‌داری خاستگاه فرصت‌طلبی و خودخواهی در جامعه به وسیلۀ دامن زدن به رقابت و نابودی احساس همبستگی اجتماعی (با دیگران) است. بولتانسکی و چیاپللو دو نقد اول را نقد هنرمندانه و دو نقد آخری را نقد اجتماعی می‌نامند. نقد هنرمندانه ریشه در زندگی بوهمی هنرمند مدرن و درک بودلر از جهان مدرن دارد. نگاه آن معطوف به از دست رفتن معنا و رنگ باختن حساسیت به زیبایی و ارزش واقعی پدیده‌ها به خاطر کالایی شدن پدیده‌ها و روابط انسانی است. آزادی و آفرینندگی هنرمندانه معیار نقد آن هستند. نقد اجتماعی اتکا به سنت سوسیالیستی و مارکسیسم دارد و انتقاد آن متوجه خودخواهی برخاسته از منافع شخصی بورژوایی و فقر روزافزونی است که توده‌ها محکوم بدان هستند. این نقد، بر بنیاد درکی اخلاقی، انتقادی جدی به بی اخلاقی، فردگرایی و خودمحوری هنرمندان دارد. به هر رو، هر دو نقد را می‌توان دارای نگرش انتقادی رادیکالی به سنت روشنگری دانست، سنتی که سرمایه‌داری همچون دموکراسی خود را سازمانیافته بر بنیادهای آن می‌شمرد.

نظام‌های توجیه

نکتۀ دوم مفهوم اجتماع (city/cite) یا نظام‌های توجیه مناسبات اجتماعی است. نظریۀ بولتانسکی و همکارانش در این باره در کتاب دربارۀ توجیه طرح شده است.[2] در این کتاب بولتانسکی و توه‌نو بر آنند که انسان‌ها نیاز به توجیه هنجاری رفتار خود دارند. انسان‌ها برای زیستن در کنار و همراه یکدیگر باید کنش یا رفتار خود را به یکدیگر از نظر هنجاری برحق جلوه دهند. در این رابطه تا دهۀ هشتاد، شش منطق یا نظام توجیه در اختیار انسان‌ها بوده است. هر یک از این نظام‌ها نظریه‌پردازی شناخته شده دارد و دارای ویژگی‌ها و اصول مشخصِ یکسره متمایزی با دیگر نظام‌ها است. در دهۀ هشتاد یک نظام جدید به آن شش نظام افزوده شده؛ نظامی که بنیاد روحیۀ جدید سرمایه‌داری را رقم می‌زند. شش نظام سنتی که در کتاب دربارۀ توجیه مورد بررسی قرار گرفته‌اند عبارتند از: مدنی (روسو)، بازار (آدام اسمیت)، صنعتی (سن سیمون)، خانگی (بوسو)، الهامی (اگوستین) و آوازه (هابز). هر نظام مجموعه‌ای است از: الف) یک اصل ارزش‌گذاری که مشخص می‌سازد کنشها، اشیاء و انسان‌ها باید چگونه در مقایسه با یکدیگر ارزش گذاری شوند. ب) موقعیت والا که موقعیت انسانهایی است که ارزشهای نظام را در خود متجلی می‌کنند. ج) توصیف آنچه که در هر جهان مهم بشمار می‌آید. این توصیف مشخص می‌کند چه شخصیتها، چه اشیاء و چه افعالی، به صورت رابطۀ بین انسان و اشیاء، ارزشمند بشمار می‌آیند. د) تعیین رابطه بین انسانهای والا و کهتران، به معنای آن که چگونه انسانهای والا می‌توانند به کهتران یاری رسانند. ه) ترتیب سرمایه‌گذاری شخصی که والایی را به فداکاری مرتبط می‌سازد و معین می‌کند که چه مسئولیتهای را می‌توان از شخصیت والا انتظار داشت.

در نظام مدنی، والایی از آن نمایندۀ گروه، بیانگر خواست عمومی، است و آنچه به انسان ارزش می‌بخشد فضیلت مدنی و ایفای نقش شهروندی است. در بازار، وابستگی‌های ِ برخاسته از بازار مبنای همبستگی اجتماعی بشمار آمده و والا کسی است که با استفاده از فرصتها، در بازاری آکنده از رقابت به ثروت دست می‌یابد. در نظام صنعتی، واقع‌گرایی و کارآیی وابسته به دانش و فن‌آوری ارج گذاشته می‌شود و والایی وابسته به کارآیی و توانمندی‌های حرفه‌ای است. در نظام خانگی، مهم جایگاه فرد در سلسله مراتب خانوادگی است و والا ریش سفید یا پدری است که از یکسو همه برایش احترام قائل هستند و از سوی دیگر به حمایت و محافظت دیگران همت می‌گمارد. در نظام الهامی، تواضع معیار ارزش انسان است و والا انسانی شبه قدیس است که به فیض (یا رحمت) دست یافته است. در نظام آوازه، مهم احترامی است که انسان نزد دیگران دارد و این احترام به انسان قدرت می‌بخشد. در این نظام، والایی انسان وابسته به داوری‌های دیگران و اعتبار و عزتی است که دیگران برای یک فرد قائل هستند.

بولتانسکی و چیاپللو معتقدند که روحیۀ جدید سرمایه‌داری به صورت یک نظام توجیهی جدید مطرح شده است. آنها این نظام توجیهی جدید را نظام پروژه‌ای می‌نامند. در نظام پروژه‌ای انسان‌ها به وسیلۀ شبکه‌ (های اجتماعی) با یکدیگر در ارتباط قرار می‌گیرند و هر کس همواره درگیر پروژه‌هایی گوناگون است. اصل ارزشی ِ آن کنشگری و ابتکار در آغاز پروژه‌های گوناگون است. والایی در این نظام وابسته یه توانمندی در سازگاری (با شرایط جدید)، انعطاف پذیری، چندجانبگی و اخلاص در روابط چهره به چهره است. کسی نیز که نمی‌تواند به دیگران اعتماد کند، خود را درگیر مسائل سازد و یا با دیگران ارتباط برقرار کند موجودی کهتر بشمار می‌اید. انسانهای والا توان اشتغال پذیری کهتران را در قبال جلب اعتمادشان افزایش می‌دهند. شخصیت مهم نظامِ پروژه‌ای مدیر، مربی و مبتکر است؛ پدیدۀ مهم آن فن آوری رایانه‌ای و اطلاعاتی است و رابطۀ ارزشمند آن اعتماد، ارتباط و انعطاف نسبت به نیازهای دیگران است. ترتیب سرمایه‌گذاری هم عبارت از فداکاری در کنار گذاشتن برنامه‌های مهم زندگی و در دسترس بودن همیشگی است. در نظام جدید سرمایه‌داری، جدایی یا دیواری که یکی از نمودهای اصلی لیبرالیسم و سرمایه‌‌داری کلاسیک بشمار می‌آمد برداشته می‌شود. جدایی بین زندگی/پروژه‌های خصوصی و زندگی/پروژه‌های کاری برداشته می‌شود. کسی که می‌خواهد مقام و شخصیتی والا به دست آورد باید حاضر باشد همواره در دسترس بوده از تمامی شبکه روابط اجتماعی خود برای پبشبرد کارهایش بهره جوید و با انعطافِ تمام خود را با همه (شرایط، انسان‌ها و پدیده‌ها) سازگار سازد. بدین سان، دیوانسالاری و سلسله مراتب قدرتِ متکی به فرمان و اطاعت نیز نفی می‌‌شود.

آزمون و نقد

نکتۀ سوم نظریۀ خاص و جالبی است که بولتانسکی و همکارانش در مورد آزمون دارند. ادعای انسان‌ها در مورد به دست آوردن مقام در جامعه مورد آزمون قرار می‌گیرد و آزمون مبنای داوری جامعه است. آزمون، والایی یا کهتری انسان‌ها را مشخص می‌سازد. بولتانسکی و همکارانش از دو سنخ آزمون سخن می‌گویند: آزمون مشروع و آزمون نیرو. آزمون مشروع آنچه را می‌آزماید که پیشتر مشخص شده‌ است، همانند کارآیی در نظام صنعتی یا فرا گرفتن درس (داده شده) در مدارس. آزمون اینجا خود را به سان آزمون چیزی نشان می‌دهد. در آزمونِ نیرو نه چیزی مشخص که بسیج نیرو مورد آزمون قرار می‌گیرد. اینجا همه چیز قابل قبول است و از صافی آزمون می‌گذرد. مهم موفقیت است. به این دلیل آزمون مشروع را می‌توان محدودیت آفرین خواند. این آزمون امری مشخص را می‌آزماید. بطور نمونه در نظام بازار انباشت سرمایه باید در شرایطی منصفانه انجام گیرد. سود هر نوع مازاد سرمایۀ بدست آمده در فرایند تولید و خرید و فروش نیست و اگر در سازگاری با هنجارهایی مشخص بدست نیامده باشد چه بسا که از سوی نهادهایی قضایی مصادره شود. هر سنخ آزمون همخوانی با شیوۀ خاص کنش دارد. آزمون مشروع همخوان با شیوۀ رده‌بندی است و آزمون نیرو همخوان با شیوۀ جا به جائی. در شیوۀ رده‌بندی، کنش شخصی بگونه‌ای عمومی، بر مبنای اصول مشخص و شناخته شده‌ای، مورد داوری قرار می‌گیرد. مرجع اینجا رسمهای اجتماعی است. در شیوۀ جا به جایی، سمت و سوی کنش در وابستگی به شرایط و موانع قرار گرفته در مقابل آن تغییر می‌کند. مرجع اینجا نه رسمهای اجتماعی که وضعیت و شرایط معین کنش است. گروه‌هایی که کنشهایشان در شیوۀ مقوله بندی جا نمی‌گیرد و با داوری خوشایندی روبرو نمی‌شوند کوشش می‌کنند، بوسیلۀ جا به جایی، آزمون نیرو را جایگزین آزمون مشروع سازند و سپس به تدریج شیوۀ کنش خود را همچون بخشی از رسوم اجتماعی به دیگران بپذیرانند. به این شکل توان یا رویکردی که پیشتر بهنجار یا مشروع خوانده نمی‌شد و شاید اصلاً مورد آزمون قرار نمی‌گرفت در وهلۀ اول مورد آزمون قرار می‌گیرد و سپس همچون چیزی معین مورد داوری و رده‌بندی قرار می‌گیرد.

نقد اجتماعی فقط به شیوۀ جا به جایی و به اتکای آزمون نیرو انجام نمی‌گیرد. نقد می‌تواند همانگونه که فیلسوف اجتماعی والزر روشن ساخته به شیوۀ رده‌بندی و به اتکاء آزمون مشروع رخ دهد. نقد را می‌توان متوجه هنجارها و رویکردهایی متناقض با اصول ارزشی یک نظام توجیهی ساخت. این گونه نقد لازم نمی‌بیند از اصول یا رویکرهای یاد کند یا به جهانی دیگر اشاره کند بلکه ناهمخوانی‌های درونی یک نظام را آشکار ساخته خواهان تغییر جنبه‌های ناهمساز می‌شود. بدون تردید نقد اجتماعی خاستگاهی عمیقتر از برداشتی شناختی-تأویلی از امور دارد ولی برداشت شناختی-تأویلی در این رابطه نقشی مهم ایفا می‌کند. نقد اجتماعی ریشه در نارضایتی و خشم دارد. در اینمورد بولتانسکی و همکارانش از مفهوم آزردگی (indignation) استفاده می‌کنند. به باور آنها، آزردگی انسان‌ها از یک ساختار اجتماعی برخاسته از درک کلی و فرا-اخلاقی آنها دربارۀ انسانیت و عواملی است که تحقق این انسانیت را محدود ‌می‌سازند. آزرردگی از سرمایه‌داری آزردگی از چهار پیامد کارکرد آن است. اول آنکه سرمایه‌داری آزادی و توانمندی انسان را مقید به ویژگی‌های معینی نزد فرد می‌سازد. دوم آنکه سرمایه‌داری اصالت را از انسان باز‌می‌ستاند و دروغ را جای حقیقت می‌نشاند. سوم آنکه خودخواهی را جایگزین روحیۀ همبسته گرای انسان‌ها می‌کند. چهارم آنکه پویایی سرمایه‌داری درد و رنجی را بر انسان تحمیل می‌کند که به وجود زیستی انسان ارتباطی ندارد. اینها اما فقط آزردگی نیستند نقد توأم با خشم هستند.

در تمایز با دیگر جامعه‌شناسان رادیکال، بولتانسکی و همکارانش بر آن باورند که نقد اجتماعی ساختار جامعه را متحول می‌سازد. آنها تحول رویداده در روحیۀ سرمایه‌داری و سازماندهی فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی در نظام سرمایه‌داری را برخاسته از نقد و جنبش اجتماعی متکی به نقدِ دهۀ شصت می‌دانند. از آنجا که این نقد بیشتر نقدی هنرمندانه تا نقدی اجتماعی بود روحیۀ جدید سرمایه‌داری نیز در جهت تأکید بر کنشگری، پروژه، شبکۀ ارتباطی، درگیری همه جانبه و تحرک تکوین یافته است.

روحیۀ جدید سرمایه داری

روحیۀ نوین سرمایه‌داری دارای برداشت و اصول ارزشی معینی است. این روحیه به جامعه همچون اجتماعی پروژه‌ای می‌نگرد. پروژه کار و کوششی هدفمند با مدت زمانی محدود و مشخص است. مهم ویژگی‌های کار و کوشش نیست، مهم کوشندگی و هدفمندی نهفته در آن است. در هر آن می‌توان چند پروژۀ گوناگون داشت و در طول زندگی با تحرک فوق‌العاده پروژه‌های گوناگونی را یک پس از دیگری دنبال کرد. پروژه، انسانها را در یک دورۀ معین گرد هم می‌آورد و ارتباطی بین آن‌ها شکل می‌دهد. شبکۀ اجتماعی شکل گرفته مبنای همبستگی اجتماعی و همچنین توانایی و قدرت فرد است. هر چه شبکه‌های اجتماعی گسترده‌تر و پویاتر باشند جامعه همبسته‌تر و فرد قدرتمندتر خواهند بود. پروژه استوار بر کنشگری است؛ کنشگری محض صرفنظر از هدف آن. در روحیۀ اولیۀ سرمایه‌داری، کنش هدفمند عقلایی مهم بشمار می‌آمد و در روحیۀ دوم سرمایه‌داری سازماندهی فرایند کار و تولید در باروری هر چه بیشتر مهم بود. در دورۀ جدید کنشگری ارزشی بنیادین بشمار می‌آید. بدون شک کنش باید دارای هدفی باشد و در جهت رسیدن بدان سازماندهی شود، ولی اینک مهم دست زدن به کنش و کنشگری مداوم است نه رسیدن به هدفی یا انجام کار معینی. به این خاطر دیگر فرقی بین کار و کنشهای دیگر یا کار دستمزدی و فعالیتهای دیگر وجود ندارند. معیار اصلی کنشگری و درگیر پروژه‌های گوناگون بودن است. به هر رو، پروژه‌های اقتصادی و اجتماعی را نمی‌توان به تنهایی پیش برد. فرد باید در همراهی و همکاری با جمع آنها را پیش ‌برد. برای اینکار افراد باید دست به ایجاد شبکۀ اجتماعی بزنند و به اتکای شبکۀ اجتماعی در دسترس خود پروژه‌ها را به انجام رسانند. برخورداری از شبکۀ گستردۀ اجتماعی به این خاطر اهمیت زیادی دارد. ولی اگر فرد می‌خواهد از شبکۀ گستردۀ اجتماعی برخوردار باشد باید رواداری پیشه کند، با روحیه‌ای باز با دیگران برخورد کند و بعلاوه به آنها اعتماد کند. در این زمینه و بطور کلی‌تر، انعطاف چه در زمینۀ آغاز پروژ‌های گوناگون و و چه در زمینۀ ورود به شبکه‌های اجتماعی و ایجاد رابطه امری مهم است. در این پسزمینه، نفی دیوانسالاری و روابط سنتی قدرت اهمیت پیدا می‌کنند.

سرمایه‌داری هنوز ساختار بنیادین خود را حفظ کرده است. این واقعیتی است که بولتانسکی و همکارانش در مورد آن تردیدی ندارند. استثمار نیروی کار و از خود بیگانگی انسان در آن هنوز پای برجای است. سازماندهی کار و قرایند تولید در آن تا حد معینی تغییر کرده است. مهمتر از هر چیز ولی روح حاکم بر آن است. سرمایه‌داری نیاز به یک دستگاه ارزشی و انگیزشی برای برانگیختن شور انسان‌ها به دخالت در فرایند کارکرد خود دارد. این دستگاه باید سرمایه‌داری را نظامی مهیج، برخوردار از انصاف و تضمین کنندۀ امنیت و آسودگی معرفی کند. این امر از یک دستگاه صرفاً ایدئولوژیک خیالی و فریبنده ساخته نیست. دستگاه ارزشی و انگیزشی باید به واقعیت کارکرد نهادهای اقتصادی و سیاسی مرتبط باشد. روحیۀ سرمایه‌داری مجموعۀ باورها و ارزشهایی است که انسان‌ها بر مبنای آن کار می‌کنند و یکدیگر را مورد ارزیابی قرار می‌دهند. روحیه نمی‌تواند پدیده‌ای ثابت باشد. در وابستگی به تحولات اجتماعی و درک انسان‌ها و آزردگی و نقدشان تغییر می‌کند. روحیۀ جدید سرمایه‌داری در پیامد نقد رادیکالی که در دهۀ شصت متوجه سرمایه‌داری شد شکل گرفته است و به این خاطر بر ارزشهایی تأکید می‌گذارد که ارزشهای مهم عصر بشمار می‌آیند – هر چند که آن ارزش‌ها را سازگار با ساختار بنیادین سرمایه‌داری می‌سازد.

در نقد نظریۀ بولتانسکی و همکارانش

درک بولتانسکی و همکارانش از نظام‌های توجیهی و روحیۀ جدید سرمایه‌داری محدودیت‌های خاص خود را دارند. جامعه شناس انگلیسی بریان ترنر و فیلسوف آلمانی اکسل هونت برخی از این محدودیت‌ها را برشمرده‌اند. ترنر بر عدم توجه به نقش زنان، فمینیسم و جامعۀ چند فرهنگی در روحیۀ جدید سرمایه‌داری انگشت گذاشته است.[3] به گونه‌ای عجیب، بولتانسکی و چیاپللو نه اشاره‌ای به نقش فمینیسم در انتقاد به سرمایه‌داری در دهۀ شصت دارند و نه سخنی دربارۀ درک روحیۀ جدید سرمایه از جایگاه زنان می‌گویند. اکسل هونت در نقدی بنیادی‌تر، درک بولتانسکی و همکارانش از نظام‌های توجیهی را ناقص یافته است.[4] به باور هونت، محدودیت اصلی درک بولتانسکی و همکارانش آن است که آنها روش یا متد خود را در بررسی نظام‌های توجیهی و اساساً کارکردی که به نظام توجیهی نسبت می‌دهند مشخص نمی‌سازند. بولتانسکی و توه‌نو نظریۀ خاصی در مورد توجیه هنجاری و اخلاقی ساختارهای اجتماعی ندارد و در مورد تکوین تاریخی نظام‌ها هیچ بررسی خاصی انجام نمی‌دهند. آنها هیچ مشخص نمی‌سازند که شش (و سپس هفت) نظامی که آنها از آن سخن می‌گویند چگونه به وجود آمده‌اند. کمبود دیگر درک آنها آن است که آنها بر علیۀ موضوعیت نطام‌های فرضی دیگر سخن نمی‌گویند و هیچ روشن نمی‌سازند چرا نظریه‌های کسانی مانند لاک دربارۀ لیبرالیسم و کانت دربارۀ خودسامانی و حرمت انسان مبنای شکل‌گیری نظام‌های توجیهی دیگری قرار نگرفته است.

یکی از کمبودهای اساسی نظریۀ بولتانسکی و همکارانش آن است که مشخص نمی‌سازند آیا به جز نظام توجیهی پروژه‌ای بسان روحیۀ جدید سرمایه‌داری نظام دیگری نیز امروز از موضوعیت برخوردار است یا خیر. آیا آن شش نظام توجیهی دیگر به تاریخ پیوسته‌اند یا هنوز امروز نظام‌هایی مطرح هستند؟ گروه‌هایی در جامعه مدام ایدئولوژی حاکم و نظام توجیهی مسلط را به چالش می‌خوانند. نظام توجیهی آنها چیست یا آنکه آنها بدون درکی نظام‌مند نظام توجیهی مسلط را به چالش می‌خوانند؟ این پرسش‌ها پاسخی نزد بولتانسکی و همکارانش نمی‌یابند. ارزش-آرمان‌هایی همچون آزادی و برابری در دوران مدرن جایگاهی مهم در تفکر و کنش انسان‌ها داشته‌اند. در مورد آنها چه نظریه‌ای می‌توان داشت؟ اهمیت آنها از کجا ریشه می‌گیرد؟ مهمترین فیلسوف سیاسی قرن بیستم، راولز نظریۀ عدالت خود را بر مبنای اهمیت آزادی و برابری بنیان گذاشته است. آیا باور به اهمیت این دو ارزش-آرمان امری تصادفی و شخصی است یا به نظام باوری نظام‌مندتری تعلق دارد؟ باز با پاسخ و نظریه‌ای در آن باره از سوی بولتانسکی و همکارانش روبرو نیستیم.

محدودیت‌ها به کنار، بولتانسکی، چیاپللو و توه‌نو توانسته‌اند به خوبی دو سنت تفکر اجتماعی را زنده سازند یا زنده نگاه دارند. بحث وبری روحیۀ سرمایه‌داری با تمام اهمیت خود دربارۀ سرمایه‌داری معاصر حرف خاصی ندارد و مارکسیست‌ها نظریۀ خاصی در مورد انگیزۀ انسان‌ها (برای مشارکت در کارکرد نظم سرمایه‌داری) ندارند. ما می‌خواهیم بدانیم امروز انسان‌ها بر چه مبنا و با چه انگیزه و شوری در فرایند کارکرد سرمایه‌داری شرکت می‌جویند و چه هنجارهایی بر رفتار آنها در آن فرایند حاکم است. در این مورد بولتانسکی و همکارانش دارای نظریۀ جالبی هستند. از سوی دیگر، سنت دورکهایمی-پارسونزی برداشت هنجاری از ساختار جامعه با آنکه تا حدی در نظریه‌های کسانی مانند هابرماس و اکسل هونت سرزندگی خود را حفظ کرده اما ناتوان از ارائۀ درک مشخصی از ساختار هنجاری و ارزشی جامعۀ معاصر بوده است. بولتانسکی و یارانش با طرح نظریۀ نظامهای توجیهی بطور کلی و نظام توجیهی پروژه‌ای بطور ویژه در این زمینه گام مهمی برداشته‌اند – هر چند هنوز نظریۀ آنها دربارۀ روحیۀ جدید سرمایه‌داری چنان قدرتمند و پرمایه نیست که بتواند تمامی ساختار هنجاری جامعۀ معاصر را توضیح دهد.

پانویس‌ها

 1 - Luc Boltanskli & Eve Chiapello, 2005, The New Spirit of Capitalism, London: Verso.

2 - Luc Boltanski & Laurent Thévenot, 2006, On Justification: Economics of Worth, Princeton: Princeton University Press.

3 - Bryan S. Turner, 2007, ”Justification, The City and Late Capitalism”, The Sociological Review, 55 (2): 410-415.   

4 - Axel Honneth, 2010, “Dissolutions of the Social: On the Social Theory of Luc Boltanski and Laurent Thevénot”, Constellations 17 (3): 376-389.

 از همین نویسنده در زمانه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • ایراندوست

    سرمایه‌داری، سیستمی‌ است که با طبیعت و خلق و خوی آدم‌ها منطبق است، انگیزه ها، سود و منفعت طلبی، رقابت و چشم همچشمی، شهرت و پول پرستی و... بعبارتی زیبا شناسی‌ عامیانه را ترویج و عوام را تطمیع میکند. اگر دولت و دولتمردان بمثابه نمایندگان منتخب و آزاد یک ملتی، مهار این ‌اسب سرکش را از طریق مالیات معقول و مناسب، کنترل بر کیفیت کار،تولید و خدمات، آموزش شهروندان، بالا بردن قدرت خرید حقوق بگیران، بهداشت و بهزیستی عمومی در دست داشته باشند، میتوان گذار از اقتصاد سرمایه داری به مدیریت مدرن اجتماعی از کانالهایی چون اتحادیه‌های کارگری- کارمندی- کشاورزی, ارگانها و انجمن‌های خودجوش مردمی در حیطه حقوق شهروندی و فردیت مدنی را براحتی در تاریخ طی‌ کرد. بزرگترین عامل بازدارنده که در نطفه سرمایه داری عجین شده، تشکل مافیایی کوچک و بزرگی است که در درون جامعه میپرورد تا منافع تعدادی حفظ شود و پدیداورنده رشوه خواری، تبعیض و قدرت طلبی است. از کارمندان یک اداره گرفته تا بقال سرکوچه و پاسبان محله یا شرکتهای بزرگ منوپول یا اولیگاپول در جهان به نوعی کارکرد شبه مافیایی برای اقتدار و کسب سود خود دارند. انقلابها با همه شعارها و اهداف والای انسانی‌، تاکنون نتوانسته‌اند، نظام سرمایه داری و طبقه نخبهٔ هدایت کنندهٔ آن را در این ۳۰۰ سال گذشته سرنگون یا به راه راست هدایت کنند، تنها امید بشریت علم و تکنیک است که تا کنون، بهره کشی‌ انسان از انسان را تعدیل و در آینده بوجود آورنده سیستمی‌ فراسرمایه داری خواهد بود که انسان و محیط پیرامون او را متحول و رابطه انسانها با هم را دلپذیرتر خواهد نمود.