ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

معترضان حرفه‌ای – گزارش میدانی

نینا اعتصامی – سخن یک زن سالخورده: ««نا امید نیستم. اگر نا امید بودم نمی‌آمدم تظاهرات کنم. مرگ اتفاقی است که برای همه می‌افتد. از مرگ نمی‌ترسم.»

به گزارش روزنامه‌های تهران در ۲۳ آذر ۱۳۵۵ جمعيت ايران به سی و چهار ميليون رسیده و تهران و حومه اش روی هم رفته سه ميليون و هفتصد هزار نفر جمعیت داشته است. در تظاهرات و اعتراضات سال‌های منتهی به انقلاب ۱۳۵۷ ایران معترضان شهرهای کوچک ایران خود را به تهران می‌رساندند تا در اعتراضات و تظاهرات انقلابی شرکت کنند. برخی از آنها چنین تصمیمی می‌گرفتند زیرا در بسیاری شهرهای ایران تا سال پایانی منجر به پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ تظاهرات ادامه‌داری برگزار نمی‌شود. برخی دیگر نیز از شهرهای کوچک به تهران می‌آمدند تا در بین جمعیت زیاد شهر تهران و شمار بالای تظاهرات کنندگانش احساسی امنیت کنند و در شهرهای خود توسط نیروهای امنیتی شناسایی نشوند.

از آن زمان ۴۱ سال گذشته است. طبق آخرین سرشماری سراسری در سال ۱۳۹۵ جمعیت کل کشور به ٧٩ میلیون و ٩٢٦ هزار و ٢٧٠ رسیده (برآورد کنونی: ۸۳ میلیون) که تعداد هشت میلیون و ۶۹۳ هزار و هفت و شش نفر از آنها در شهر تهران زندگی می‌کنند. استان تهران بنا بر اظهارات رئیس سازمان برنامه و بودجه استان تهران در مجموع سیزده میلیون و ۲۶۰ هزار نفر جمعیت دارد.

برخی از کسانی که انقلاب ۵۷ را تجربه کرده‌اند دیگر در میان ما نیستند اما به نظر می‌رسد بازماندگان آن نسل از جامعه ایران همچنان به سنت‌های انقلابی خود وفادار هستند. از اعتراضات آبان ۱۳۹۸ به این سو، زنان و مردان سالخورده‌ به صورت مرتب از شهرهای اطراف تهران برای شرکت در تظاهرات ضد حکومتی به تهران می‌آیند. این گزارش شرح کوتاهی از فعالیت‌ها و اندیشه‌های این افراد است که پای ثابت تظاهرات ضد حکومتی در ایران شده‌اند. معمولاً این روزها توجه رسانه‌ها معطوف به نسل جوان و دانشجویان است و اخبار شرکت آنان در اعتراضات ضد جمهوری اسلامی در بالای فهرست اخبار سیاسی و اجتماعی ایران است. این اعتراضات اما اشباحی دارد که به صورت حرفه‌ای اعتراض می‌کنند و کسی زیاد به آنها توجه نمی‌کند.

تهران، اعتراضات آبان ۱۳۹۸ − بسیاری از این جمعیت از نسل مسن‌تر هستند

سیگاری نیستم!

موهای سرش کاملا سفید است. موهایش در جلوی سر کمی تُنک اما در مجموع پر پشت و چشم‌نواز است. کم حرف می‌زند و به جز چند جمله ضروری با دیگران صحبت نمی‌کند. معمولاً تصور رایج از افراد سالخورده این است که پر حرف هستند اما او وقتی برای پر حرفی ندارد. نگاهش مانند معلمی است که دانش‌آموزان خود را برای یک گردش علمی به محوطه‌ای شلوغ آورده است. سرش مدام می‌چرخد تا به دیگران کمک کند. به دو چیز حساس است؛ کسانی که با گاز اشک‌آور مسموم شده‌اند و افرادی که بازداشت می‌شوند.

در طول دقایق زیادی که در میان تظاهرات در کنار او گام بر می‌داشتم متوجه شدم که در جیب‌های او روزنامه‌های تا شده و فندک وجود دارد. در ساعات پایانی شب هنگامی که در ایستگاه اتوبوس خود را با او هم مسیر کردم توانستم با او صحبت کنم. می‌دیدم که برای آزاد کردن بازداشت شدگان خود را به آب و آتش می‌زد و در این راه بسیار کتک خورد. همزمان به عنوان امدادرسان در خط مقدم فعالیت می‌کرد.

«وقتی گاز اشک‌آور کسی را مسموم می‌کند نباید چشم‌هایش را بسته نگاه دارد. این را به همه می‌گویم. بعضی‌ها گوش می‌کنند ولی عده‌ای فکر می‌کنند ما چون پیر شده‌ایم چیزی نمی‌فهمیم. این موها را من در همین تظاهرات‌ها سفید کرده‌ام.» او اضافه می‌کند: «بعضی‌ها دود سیگار به صورت کسانی که گار اشک‌آور خورده‌اند فوت می‌کنند. کار خوبی است. من سیگاری نیستم برای همین برای آنها روزنامه آتش می‌زنم. تاثیرش یکی است.»

در اتوبوس شرکت واحد نشسته‌ایم. در ساعات پایانی شب دیگر تفکیک قسمت زنان و مردان آنچنان رعایت نمی‌شود. رانندگان شرکت واحد توجهی به این مسائل ندارند. او در حالی که مراقب اطراف است با صدای پایین صحبت می‌کند. در پایان خطر تندرو اتوبوسرانی باید یک و ساعت و نیم دیگر در راه باشد تا به خانه برسد. از او پرسم که آیا در راه نخواهد ماند؟ پاسخ داد که «ماشین گیر می‌آید. کار همیشه‌ام است. روز اول تظاهرات بنزین، جاده‌ها بسته شد و نتوانستم به خانه برگردم. ساعت نه صبح به خانه‌‌ام رسیدم.» از او پرسیدم بعد از پایان تظاهرات شب را چگونه سر کرده است؟ پاسخ داد: «بیدار بودم. راه می‌رفتم.»

هرجا تظاهرات باشد می‌روم!

در شب اعتراض به ساقط کردن هواپیمای اوکراین توسط پدافند سپاه با زنی در خیابان سمیه آشنا شدم که در هنگام گفت‌وگو اجازه نمی‌داد سخن بگویم و بیشتر تمایل داشت خودش صحبت کند: «هر جا تظاهرات اعلام کنند می‌روم. راه زیاد بود و دیر رسیدم ولی خوشبختانه به تظاهرات رسیدم. در شهر... تظاهرات کم است چون مردم قشر ضعیف هستند و نمی‌توانند زیاد تظاهرات کنند. جمعیت کم است و این از خدا بی‌خبرها حمله می‌کنند و همه را با خودشان می‌برند. فیلم جوان‌های این مملکت را که می‌دیدم کتک می‌زنند جگرم آتش می‌گرفت. دیگر نتوانستم تحمل کنم و با خودم گفتم هرجا تظاهرات اعلام کنند من می‌روم که جوان‌ها تعدادشان کم نباشد.» او از دو عبارت خاص در صحبت‌هایش استفاده می‌کند که شنیدنش برایم تازگی دارد. «این انقلاب» و «انقلابی که امسال شروع شده»! طبق محاسباتم اگر خوش شانس باشد از خیابان سمیه تا خانه‌‌اش بیش از دو ساعت و نیم با ماشین فاصله است.

من چپی هستم و رفیقم بختیاری!

یکی از دلایلی که بازداشت نشده‌ام و اکنون مشغول تنظیم این گزارش هستم وجود دو پیرمرد بسیار جالب است که مدام در حال شوخی و خنده ببودند. از تظاهر کنندگان تا نیروهای گارد ضد شورش با همه شوخی می‌کردند. یکی از آنها وقتی برای رهاندن یک معترض بازداشت شده به سمت نیروهای لباس شخصی جلو رفت باتوم خورد. در حالی که محل اصابت باتوم را با دست می‌مالید خطاب به نیروی لباس شخصی گفت: «من امروز آمده‌ام که گرفتن داروی بواسیر بروم داروخانه. قبلش وصیت کردم که اگر کشته شدم خانواده‌ام مصاحبه کنند و بگویند جمهوری اسلامی به پیرمرد بواسیری رحم نکرد و او را شهید کرد. شما که همه جور آدمی کشته‌اید اگر دوست دارید مرا هم بکشید که کلکسیون کامل شود. ولی خودت فکر کن چقدر مسخره است. اندازه حسین فهمیده مشهور می‌شوم.» همه این حرف‌ها را به شوخی و با لحنی بسیار خنده‌دا ربه زبان آورد. او آنقدر به حرف زدن ادامه داد تا توانست لباس شخصی‌ها را متقاعد کند که معترض بازداشت شده را قبل از رسیدن به وانت مجهز به قفس آزاد کنند.

می‌گوید که ساکن تهران نیست اما لحن صحبت‌های او به شکلی است که فکر نمی‌کنم در مورد اینکه از کرج آمده باشند راست بگوید. «من چپی هستم و رفیقم بختیاری است. به تظاهرات می‌آییم چون چهل سال پیش سر ما کلاه گذاشتند. آن موقع حزب توده می‌گفت ماهیت جمهوری اسلامی مترقی است. ما فکر می‌کردیم هست. بعد فهمیدیم که سر ما کلاه رفته است. حالا وضع من زیاد بد نیست اگر کسی از من بپرسد چرا سرت کلاه رفت می‌گویم حزب توده خیلی قوی بود و من تحت تاثیر تحلیل‌های یک حزب کلاه سرم رفت اما این رفیقم وضعش خراب است. بختیار یک نفره نشسته بود توی دفتر نخست‌وزیری و مصاحبه می‌کرد که تنها دولت قانون دولت من است. کاری نداریم که آن موقع دولت نداشت ولی مرد خوش‌فکری بود. آن زمان استبداد نعلین را فهمید. حیف کسی به حرفهای او توجه نکرد.» او اضافه می‌کند «این رفیق من از اول طرفدار بختیار نشد. مثل من سرش کلاه رفت. طرفدار شریعتی بود.» قاه‌قاه می‌خندد و در ادامه در مورد ملی-مذهبی‌ها می‌گوید: « من نمی‌دانم چه چیزی در بازگان دیده بودند اینها. مثل اینکه احمد خاتمی ریش بزی بگذارد و بگوید من طرفدار دموکراسی هستم.»

تلاش کردم با آن پیرمرد طرفدار بختیار صحبت کنم اما چندان مایل به گفت‌وگو نبود. زمانی که به راضی کردن او برای بیان نظراتش نزدیک شده بودم جمعیت اطراف ما به دلیل صدای شلیک گلوله به جنبش در آمد و ما از یکدیگر جدا شدیم.

پیاده‌روی می‌کنیم!

یکی از جالب‌ترین نمونه‌های حضور افراد سالمند در تظاهرات ضد حکومتی یک تیم شانزده نفره است که با زبان ترکی صحبت می‌کنند. تعدادی از آنها ساکن تهران هستند و تعدادی دیگر از استان‌های دیگر به تهران آمده‌اند. خیابان‌ها تهران پر از نیروهای ضد شورش و لباس شخصی‌های مسلح است اما بر خلاف شب گذشته تظاهرات خیابانی پا نگرفته است. پیاده‌روها و خیابان‌ها شلوغ است. شلوغی خیابان‌های تهران غیرطبیعی نیست اما سرنشینان خودرو با شب‌های عادی فرق دارند. خانواده‌ها به صورت دسته جمعی به خیابان آمده‌اند و منتظر فرصت مناسبی برای سر دادن شعارهای خود هستند. وضعیت پیاده‌روها بیشتر از خیابان‌ها جلب توجه می‌کند. جمعیت به سختی راه می‌رود و نیروهای امنیتی هر کسی که با موبایل در حال فیلمبرداری باشد را بازداشت می‌کنند.

چند نفر از تیمی که خود را «جوانان سابق» می‌نامند قادر به سخن گفتن به زبان فارسی نیستند. شاید تمایل ندارند در حضور من به زبان فارسی صحبت کنند. صحبت‌های آنها را متوجه نمی‌شوم اما بعضی از اعضای این تیم با من گفت‌وگو کردند. «ما پیر شده‌ایم و دکتر به ما گفته باید پیاده‌روی کنیم. شب‌ها به پیاده‌روی می‌آییم چون خیابان‌ها خلوت است. از شانس ما چند روز است شب‌ها شلوغ شده ولی ما آدم‌های منظمی هستیم و برنامه پیاده‌روی خود را تعطیل نمی‌کنیم.»

عضو دیگر تیم «جوانان سابق» می‌گوید: « درست است در فصل زمستان هستیم ولی مثل بهار هوا خوب است و حیف است که مردم در خانه بمانند. همه مردم باید پیاده‌روی کنند. پیاده‌روی جلوی پوکی استخوان را می‌گیرد. هر چقدر استخوان‌های ما محکم شود استخوان‌های کسانی که ما را دوست ندارد بیشتر پوک می‌شود.»

یک نفر از این جمع شماره تلفن مرا می‌گیرد تا با هم در ارتباط باشیم. زیاد تمایل به این کار نداشتم ولی مقاومت نکردم. نزدیکی نیمه شب متوجه شدم که توسط یک شماره ناشناس در دو کانال تلگرامی عضو شده‌ام. نگاهی به مطالب کانال‌ها انداختم و متوجه شدم که تیم «جوانان سابق» برنامه آموزشی جامعی برای مقابله با پوکی استخوان در ایران دارند.

فاصله میان برآمدهای اعتراض‌ها را اینان پر می‌کنند (تجمع اعتراضی کارگران شاغل و بازنشسته در برابر سازمان تأمین اجتماعی، ۲۵ تیر ۱۳۹۷)

ما همان مردم هستیم!

در شب‌های تظاهرات با یک زوج سالمند آشنا شدم که ساکن تهران هستند. زن، انسان شجاعی است. وقتی از مقابل گاردها عبور می‌کند با صدای بلند که آنرا بشوند با همسر خود صحبت می‌کند. «اینها که با این کلاه‌های خود چیزی نمی‌بینند. چیزی نمی‌شنوند. اگر بچه‌های خودشان بین جمعیت باشند دوست دارند همکارانشان آنها را کتک بزنند؟ حداقل این کلاه‌ها را بردارند که ببینید چه کسی را کتک می‌زنید. شاید بچه‌های خودتان بین جمعیت باشد.» همین طور که از مقابل نیروهای ضد شورش عبور می‌کند جملات تلخ و گزنده‌ای بر زبان می‌راند. چند لباس شخصی او را تهدید‌آمیز نگاه می‌کنند اما اعتنایی نمی‌کند.

 همسر او یا آن اندازه شجاع نیست یا مناسب نمی‌بیند که با صدای بلند صحبت کند اما می‌گوید در همه‌ اعتراضات دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ حضور داشته است. در میان صحبت‌های او نکته جالبی هست: «این حکومت تلاش زیادی کرده است که مردم ما را نسبت به هم بی‌اعتماد کند. یک قسمتش به خاطر عوض شدن شرایط زندگی است اما بی‌اعتمادی یک مشکل مهم است.» او ادامه می‌دهد: «شب اول اعتراضات که محله ما شلوغ شد مردم نمی‌دانستند چکار کنند. مدیر ساختمان به همسایگان می‌گفت که وسایل انباری را پشت در بگذاریم که مردم حمله نکنند. گفتم عزیز من مردم به ما کاری ندارند. وقتی ماموران حمله کردند در ساختمان را باز گذاشتم. شاید به شما بگویم نزدیک به پنجاه نفر یا بیشتر پناه آوردند. من که این کار را کردم دیدم آنطرف خیابان هم همسایه‌ها در را باز گذاشته‌اند. آخر شب از هر ۱۰ خانه شاید هفت یا هشت خانه درهایش باز بود.»

این زن و شوهر متوجه حضور انقلابیون حرفه‌ای در پایتخت شده‌اند: «شب دومی که برای بنزین تظاهرات شد من دو نفر را به خانه بردم. فکر می‌کردم در تهران کار می‌کنند و به خاطر بسته بودن راه‌ها نتوانسته‌اند به خانه خودشان بروند. به همسرم گفتم اینها شب در خانه بخوابند مشکلی ندارد؟ خیلی استقبال کرد. من فهمیدم لباس‌های اینها بوی اشک‌‌آور می‌دهد ولی چیزی نگفتم تا اینکه همسرم با آنها صحبت کرد و فهمیدیم سابقه‌دار سیاسی هستند. آمده‌ بودند تهران تظاهرات کنند که شناسایی نشوند. می‌خواستند شب بروند منزل یکی از اقوام‌شان ولی تلفنش خاموش شده و دیگر جواب نداده.» او اضافه می‌کند: «دیشب اطراف دانشگاه چند نفر بودند مثل همان مهمان‌هایی که داشتیم. اصرار کردم که برویم خانه اما قبول نکردند. شاید اعتماد نکردند.» زن وارد بحث می‌شود و می‌گوید: «مردم اگر با هم مهربان باشند این حکومت سقوط می‌کند. دفعه قبلی که انقلاب کردیم چون مردم با هم مهربان بودند زود پیروز شدیم. ما همان مردم هستیم.»

شعار دهنده نامرئی

بر حسب اتفاق متوجه او شدم. اگر در زمان مناسب در جای مناسب نبودم شاید مثل لباس شخصی‌ها در پیدا کردن او موفق نمی‌شدم. پیرمردی کوتاه قد که بر خلاف صورت شکسته‌اش صدای قوی و رسا داشت. هر بار که نیروهای گارد و امنیتی‌ها برای بازداشت معترضی به پیاده‌رو آن سوی خیابان هجوم می‌بردند با صدای بلند شعار می‌داد. جمعیت با او همراه می‌شدند و هنگامی که نیروهای امنیتی به طرف صدا می‌آمدند او ساکت می‌شد و با سر پائین به راه خود ادامه می‌داد. جوانان و خانواده‌هایی که اطراف او بودند به خوبی او را پوشش می‌دادند تا دیده نشود.

تمایل زیادی داشتم که بدانم شغل او چیست. یک خواننده قدیمی است یا یک میوه‌فروش دوره‌گرد؟ نتوانستم بفهمم. شرایط برای نزدیک شدن به او مناسب نبود. جمعیت قصد داشت از او حفاظت کند. نزدیک به نیم کیلومتر گاردی‌ها و نیروهای امنیتی را با همین روش به دنبال خود کشید. در جایی که بسیاری از ما ترسیدیم که از بریدگی خیابان آزادی عبور کنیم او خیلی آرام از میان نیروهای گارد عبور کرد و به پیاده‌رو طرف مقابل رفت. رفت که به تلاش خود برای خسته کردن و فریب دادن نیروهای امنیتی در جهت مخالف ادامه دهد.

مادرانی با فرزندان بسیار

در ژاپن افرادی هستند که به دلیل تنهایی از خدمات کسانی استفاده می‌کنند که در مقابل پول برای ساعاتی نقش خانواده آنها را بازی می‌کنند. در اعتراضات کشور ما این خدمات به صورت رایگان انجام می‌شود. زنان سالخورده زیادی هستند که در خیابان سعی می‌کنند از زنان جوانی که در تظاهرات شرکت می‌کنند حمایت کنند. منتظر نمی‌شوند که از آنها تقاضای کمک شود و خودشان برای کمک پیش قدم می‌شوند. دامنه فعالیت آنها فقط مخصوص زنان نیست و از مردان جوان نیز حمایت می‌کنند. هرجا نیروهای امنیتی هجوم می‌آورند آنها جلو می‌روند تا به بهانه حمایت از دختران یا پسران خود مانع دستگیری آنها شوند. در کار خودشان حرفه‌ای هستند. معلوم است اینقدر این کار را تمرین کرده‌اند که به فوت و فن‌های آن مسلط هستند.

وظیفه جابجایی زنان جوانی که می‌خواهند از بین نیروهای امنیتی عبور کنند با آنها است. با یکی از آنها گفت‌وگو کردم. گفت: «شما جوان هستید و آینده دارید. ما زندگی خودمان را کرده‌ایم. ما را بگیرند کجا ببرند؟ این روزها خیلی کتک خورده‌ام اما از خودم راضی هستم. دلم می‌خواهد مفید باشم و برای کشورم کاری انجام دهم. بدن من قرار است آخرش برود زیر خاک. وقتی بمیریم این دردها تمام می‌شود. زندگی کردن در این کشور عذاب است. شما جوان‌ها باید آینده داشته باشید؛ ما عمر خودمان را کرده‌ایم.» به او می‌گویم که قرار است سال‌های زیادی زندگی کند و نباید نا امید باشد. جواب می‌دهد: «نا امید نیستم. اگر نا امید بودم نمی‌آمدم تظاهرات کنم. مرگ اتفاقی است که برای همه می‌افتد. از مرگ نمی‌ترسم.»

در همین زمینه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • عباس ماندگار

    ممنون. چه گزارش جالبی. هم خنده دار آیت و هم اشک شوق آدم را سرازیر می‌کند. آدم هم عصبانی می‌شود و هم امیدوار. زنده باد شهروندان خبرنگار. زنده باد سالمندان سیاسی کار و با تجربه! زنده باد انقلاب مردم ایران. به امید اینکه اینبار نگذاریم کلاه سرمان بگذارند.