ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

از «سومین پلیس» تا خاطرات سلمان رشدی

<p>کتاب زمانه - فلن ابوراین، نویسنده سرشناس ایرلندی به نوشتن داستان&zwnj;هایی به طنز شهرت داشت. او که یکی از مهم&zwnj;ترین نویسندگان ایرلند است، رمان &laquo;سومین پلیس&raquo; را در سال ۱۹۴۰ نوشت، اما در سال ۱۹۶۷ برای نخستین بار آن را انتشار داد. ناشر این اثر را به این دلیل رد کرده بود که بیش از حد تخیلی&zwnj;ست.</p> <!--break--> <p>پیمان خاکسار این اثر مهم در قلمرو ادبیات پست مدرن را به تازگی به فارسی ترجمه کرده است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>&nbsp;</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>&laquo;سومین پلیس&raquo;، کتاب برگزیده زمانه</strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>داستان &laquo;سومین پلیس&raquo; بسیار پیچیده و درهم&zwnj;تنیده است:</p> <p>&nbsp;</p> <p>یک مرد جوان در یک سرقت مسلحانه شخصی را به قتل می&zwnj;رساند با این قصد که هزینه یک پروژه علمی را تأمین کند. در یک لحظه مناسب، همدست او، جان دیونی (John Divney)، پول&zwnj;ها را در جایی پنهان می&zwnj;کند که بعداً، سر فرصت به رفیقش نارو بزند. در خانه مقتول یک جعبه سیاه هم قرار دارد. وقتی سارق جوان در این جعبه را باز می&zwnj;کند، خانه مقتول ناگهان به یک لانه خرگوش بدل می&zwnj;شود. راهروهای باریک لانه خرگوش به یک سرزمین سحرآمیز و البته آبسورد می&zwnj;&zwnj;انجامند.</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p><img alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/pkh02.jpg" style="width: 196px; height: 196px;" />فلن اوبراین، نویسنده ایرلندی</p> </blockquote> <p>راوی داستان که در سراسر این رمان پرحادثه بدون نام و نشان است متوجه می&zwnj;شود که جعبه سیاه سر جایش نیست. او طبعاً به کلانتری مراجعه می&zwnj;کند اما در کلانتری دو افسر نگهبان با مشکل غریبی مواجه شده&zwnj;اند: در اثر جایگزینی و تبادل اتم دوچرخه با انسان، دوچرخه&zwnj;ها خصلت&zwnj;های انسانی پیدا کرده&zwnj;اند تا آن حد که به جنایت روی آورده&zwnj;اند. در همان حال بسیاری از دوچرخه&zwnj;سواران چابک هم دچار سرگیجه شده&zwnj;اند و نمی&zwnj;توانند روی پا بند شوند. برای مثال مایکل جیلهینی (&nbsp; Michael Gilhaney ) که تا پیش از این وقایع دوچرخه&zwnj;سوار قابلی بوده از روی ناچاری به دیوار تکیه داده که تعادلش را از دست ندهد. در پایان داستان هم او عاقبت مسخ می&zwnj;گردد: حالا نیمی از بدنش دوچرخه و نیمی دیگر بدن انسان ا&zwnj;ست.</p> <p>&nbsp;</p> <p>مأموران کلانتری در این میان به راوی داستان مظنون می&zwnj;شوند و او برای اینکه اعدامش نکنند، فرار را به قرار ترجیح می&zwnj;دهد. بسیار بدیهی&zwnj;ست که در چنین داستانی راوی برای فرار از چنگ پلیس، سوار یک دوچرخه بشود. اما هنگام گریز از چنگ قانون به سومین پلیس برمی&zwnj;خورد و درمی&zwnj;یابد که دیگر گریزگاهی وجود ندارد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>اوبراین در &laquo;سومین پلیس&raquo; بیش از هر چیز هنجارهای اجتماعی را به چالش می&zwnj;کشد. او تحت تأثیر نظریه&zwnj;های علمی در مفهوم زمان و مکان تأمل می&zwnj;کند و با خرق عادت&zwnj;های خواننده موفق می&zwnj;شود جهانی بسیار گروتسک بیافریند، در مفهوم واقعیت تجدید نظر کند و واقعیت تازه&zwnj;ای در جهان داستانش پدید آورد. می&zwnj;گویند اوبراین، وقتی ناشرش این داستان را رد کرد در پاسخ به او گفته بود در عصر فیزیک کوانتوم، ادبیات آبسورد تنها شیوه قابل قبول ادبی می&zwnj;تواند باشد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>&laquo;سومین پلیس&raquo; تلفیقی&zwnj;ست از یک رمان علمی و طنز. یکی از شخصیت&zwnj;های این رمان یک دانشمند خیالی است. او و نظریه&zwnj;های علمی شگفت&zwnj;انگیزش در اغلب آثار اوبراین تکرار می&zwnj;شوند و با وجود آنکه نویسنده در پانویس به نظریه&zwnj;های این دانشمند خیالی ارجاع می&zwnj;دهد، اما در مجموع این نظریه&zwnj;ها مبهم و غیر قابل فهم هستند. بعداً در طول داستان معلوم می&zwnj;شود که راوی بی&zwnj;نام و نشان رمان برای ویرایش فهرست آثار همین دانشمند خیالی به پول نیاز دارد و اصلاً به این دلیل است که به یک سرقت مسلحانه دست می&zwnj;زند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>معمولاً ترجمه ادبیات داستانی جهان بر اساس آنچه که در ادبیات معاصر ایران وجود ندارد شکل می&zwnj;گیرد. ادبیات پست مدرن و رمان&zwnj;های حادثه&zwnj;ای که بتوانند فضای تازه&zwnj;ای در ادبیات ایران به وجود بیاورند و خوانندگان را از نو با کتاب آشتی دهند، ظاهراً از نیازهای مبرم ما در شرایط کنونی&zwnj;ست. پیمان خاکسار، از پرکارترین و خوش&zwnj;فکرترین مترجمان معاصر ما، با گزینش یک اثر دشوار اما بسیار ارزشمند توانسته تا حد زیادی به این نیاز پاسخ بدهد. او در گفت&zwnj;و&zwnj;گو با نیلوفر بان در روزنامه اعتماد درباره دشواری&zwnj;های ترجمه این کتاب می&zwnj;گوید:</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p><img alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/pkh03.jpg" style="width: 196px; height: 111px;" />پیمان خاکسار، مترجم</p> </blockquote> <p>&laquo;ترجمه هر اثری مشکلات خاص خود را دارد و به خصوص ترجمه آثار نویسندگانی که از بازی&zwnj;های زبانی استفاده می&zwnj;کنند، مشکل&zwnj;تر است. متن اوبراین سرشار از بازی&zwnj;های کلامی است.&nbsp; (...) برای این ترجمه بسیار از ترجمه تحت&zwnj;اللفظی فاصله گرفتم. نمی&zwnj;توانستم به ساختار جمله&zwnj;ها وفادار بمانم. خیلی قائل به این هستم که فارسی ترجمه کنم، یعنی دقیقاً مخالف دیدگاه قدیمی&zwnj;ترهایی مانند کریم امامی که قائل به دقت بیش از اندازه در ترجمه بودند. سعی می&zwnj;کنم ترجمه&zwnj;ام روان باشد. این کتاب ۷۰ سال قبل و هم&zwnj;دوره جویس نوشته شده که به سخت&zwnj;نویسی و لفاظی مشهور است و رمان سنگینی است. تمام تلاشم این بود که سختی&zwnj;های زبانی اثر، در ترجمه دو&zwnj;برابر نشود و حداقل در&zwnj;&zwnj; همان حد اثر باقی بماند. نمی&zwnj;خواستم کتاب را ماکسیمال ترجمه کنم، می&zwnj;خواستم به ترجمه&zwnj;&zwnj;ای مینیمال برسم. قسمت&zwnj;هایی که به پانویس احتیاج داشت را طوری نوشتم که به پانویس نیازی نباشد. حتی خواننده انگلیسی&zwnj;زبان هم زمان خواندن متن اصلی کتاب، نیاز دارد بار&zwnj;ها به کتاب لغت مراجعه کند و معنای لغات عجیب و غریب کتاب را بیابد. در مقدمه کتاب مجموعه آثار فلن اوبراین که انتشارات اوری&zwnj;منزلایبرری در امریکا منتشر کرده، آمده که گفت&zwnj;وگوهای کتاب&zwnj;های اوبراین را باید با لهجه غلیظ ایرلندی خواند و همچنین باید از بخش&zwnj;های غیرقابل فهم عبور کرد، وگرنه لذت پیوسته خواندن کتاب از بین می&zwnj;رود. سعی می&zwnj;کردم برای خیلی از کلمات معادل&zwnj;های فارسی پیدا کنم و در برابر واژه&zwnj;های ساختگی کتاب، یک واژه ساختگی فارسی نزدیک به ساختار واژه اصلی بسازم. مشکل دیگر ترجمه کتاب، ساختار پیچیده جملاتش بود. گاهی به جمله&zwnj;&zwnj;ای بسیار طولانی برخورد می&zwnj;کردم که برای ترجمه مجبور به شکستنش می&zwnj;شدم. ترجمه کتاب سومین پلیس زحمت زیادی برد و حتی چندین بار در میانه ترجمه نزدیک بود از ادامه کار منصرف شوم.&raquo; <a href="http://www.etemaad.ir/Released/91-06-08/297.htm">(منبع)</a></p> <p>&nbsp;</p> <p>سومین پلیس نوشته فلن اوبراین با ترجمه پیمان خاکسار توسط نشر چشمه در تهران منتشر شده است. قیمت این کتاب ۷۲۰۰ تومان تعیین شده.<br /> &nbsp;</p> <p><strong>ادبیات داستانی ایران: &laquo;نارنج و ترنج&raquo;</strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>&laquo;نارنج و ترنج&raquo; داستانی&zwnj;ست مصور نوشته فرشته مولوی که نخستین بار در تابستان ۱۳۷۱ در تهران در تیراژ ۳۳۰۰ نسخه به هزینه مؤلف منتشر شد و اینک حقوق بازنشر الکترونیکی آن توسط نویسنده در اختیار باشگاه ادبیات قرار گرفته و به این ترتیب همگان می&zwnj;توانند این کتاب را در اینترنت دانلود و مطالعه کنند. <a href="http://www.mediafire.com/?tkolnxrr16856ep">(دانلود &laquo;نارنج و ترنج)</a></p> <p>&nbsp;</p> <p>&laquo;نارنج و ترنج&raquo; از نیمکتی در یک پارک آغاز می&zwnj;شود، به یک کابوس راه می&zwnj;برد و در بیداری به پایان می&zwnj;رسد. راوی داستان با زبانی بسیار پاکیزه، به ظاهر کودکانه اما در واقع با استعاره&zwnj;هایی پیچیده به رابطه&zwnj;اش با مادر و کابوس&zwnj;هایی که هر روز سراغ او می&zwnj;آیند می&zwnj;پردازد. او در کابوس&zwnj;هایش در چاهی می&zwnj;افتد:</p> <p>&nbsp;</p> <p>&laquo;چاهی تنگ و تیره و تار. فرومی&zwnj;روی و دلت هری پایین می&zwnj;ریزد، اما پایت به ته آن نمی&zwnj;رسد. فرومی&zwnj;روی و دلت هری پایین می&zwnj;ریزد، دست و پا می&zwnj;زنی و فریاد می&zwnj;کشی و با چنگ و ناخن پوست سخت و سیاه آن را می خراشی، اما پایت به ته آن نمی&zwnj;رسد. فرومی&zwnj;رومی و دلت هری پایین می&zwnj;ریزد.&raquo; <a href="http://www.mediafire.com/?tkolnxrr16856ep">(نارنج و ترنج، فرشته مولوی)</a></p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p><img alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/pkh04.jpg" style="width: 196px; height: 290px;" />نارنج و ترنج، داستانی از فرشته مولوی</p> </blockquote> <p>این چاه در بیداری راوی داستان دهن باز می&zwnj;کند و تنها مادر است که می&zwnj;تواند مانند شهزادی قصه&zwnj;گو او را ازین کابوس&zwnj;ها نجات دهد:</p> <p>&nbsp;</p> <p>&laquo;در هوای ابری &ndash; بارانی، روزها و روزها، مادرم کنار چاه می نشست و با قصه&zwnj;ها طنابی می&zwnj;بافت که یک سرش در دست&zwnj;های خودش بود و سر دیگرش به سوی دست&zwnj;های من پیش می&zwnj;آمد.&raquo; <a href="http://www.mediafire.com/?tkolnxrr16856ep">(همان)</a></p> <p>&nbsp;</p> <p>تا پایان داستان هرگز معلوم نمی&zwnj;شود که چرا راوی کابوس&zwnj;زده است و رابطه او با مادرش هم در حد یک رابطه آرمانی باقی می&zwnj;ماند. از شخصیت&zwnj;پردازی نشانی نیست؛ جز همین کابوس&zwnj;زدگی موقعیت خاصی در داستان شکل نمی&zwnj;گیرد و حادثه&zwnj;ای هم اتفاق نمی&zwnj;افتد. به این جهت داستان در حد یک رفلکسیون ذهنی باقی می&zwnj;ماند، با زبانی که با زبان افسانه پهلو می&zwnj;زند و سرشار از تصاویر زیبا و شاعرانه است روایت می&zwnj;گردد و به گونه&zwnj;ای امیدبخش اما قابل پیش&zwnj;بینی به پایان می&zwnj;رسد:</p> <p>&nbsp;</p> <p>&laquo;بعد نمی&zwnj;دانم .... تو بگو لاک&zwnj;پشتم! حالا فقط می&zwnj;خواهم به آواز بچه&zwnj;ها گوش بدهم.&raquo; <a href="http://www.mediafire.com/?tkolnxrr16856ep">(همان)</a></p> <p>&nbsp;</p> <p>فرشته مولوی متولد ۱۳۳۲ در تهران است. او از سال ۵۵ تا ۷۷ در تهران و از سال ۷۸ در تورنتو زندگی می&zwnj;کند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>از فرشته مولوی تاکنون چندین مجموعه داستان و رمان و کتابی در کتاب&zwnj;شناسی داستان کوتاه منتشر شده. &laquo;سگ&zwnj;ها و آدم&zwnj;ها&raquo; آخرین مجموعه داستانی&zwnj;ست که از او در ایران به چاپ رسیده است.&nbsp;&nbsp;</p> <p>&nbsp;</p> <p>فرشته مولوی در مجموع یک نویسنده&zwnj; اجتماعی است که از شاخک&zwnj;های عاطفی حساسی برخوردار است و با قلمی محکم و شیوا نوعی داستان زنانه و اجتماعی را بر اساس پیشنهادهایی که در داستان&zwnj;نویسی مدرن ایران وجود دارد، پدید آورده.</p> <p>&nbsp;</p> <p>او در گفت&zwnj;و&zwnj;گو با رادیو زمانه درباره مسیری که در داستان&zwnj;نویسی طی کرده می&zwnj;گوید: &laquo;گرچه از نوزده بیست سالگی داستان&zwnj;نویسی را جدی گرفتم و از بیست&zwnj;و&zwnj;دوسالگی هم به خط ترجمه و ویرایش افتادم، با اینکه فرصتش بود، به خیال خودم دست نگه داشتم تا مثلاً &quot;پخته شود خامی&quot;. نتیجه آنکه نخستین داستان کوتاهم، &quot;یکشنبه&zwnj;ها&quot;، را در بیست و پنج سالگی، یعنی در بلبشوی تب&zwnj;ناک سال ۵۸، منتشر کردم که بی&zwnj;گاه&zwnj;ترین بود. بعد هم که خاموشی شد تا رسید به سال ۷۰ و در اندک گشایش پس از جنگ رمان &quot;خانه&zwnj;ی ابر وباد&quot; و مجموعه&zwnj; داستان &quot;پری آفتابی&quot; درآمد. ناشر اولی گویا دوام نیاورد و کتاب که هنوز پخش درستی هم نشده بود، غیب شد. دومی هم در نبود یا کمبود گاهنامه و بی&zwnj;بهره بودن نویسنده از هنر &quot;مرا ببینید و کتابم را بخرید&quot;، چندان دیده نشد. بعد باز دوره&zwnj;ی سردرلاکی بود. پس از کوچ هم هیچ به فکر چاپ کتاب داستانی در بیرون از ایران نیفتادم. به این ترتیب این داستان&zwnj;ها گرچه در این یا آن گاهنامه در این یا آن سر دنیا درآمدند، مثل کارهای دیگر ماندند و بیات شدند. در سال ۸۶ دیدم به گفته&zwnj;ی نیما &quot;از پس پنجاه و اندی سال عمر&quot; هنوز به قول فروغ &quot;خود را به ثبت&quot; نرساندم. دستنویس آن کارهایی را که می&zwnj;شد به بازشدن بختشان امیدی داشت، راهی مام میهن کردم و آخر به اینجا رسید که می&zwnj;بینید. ناگفته پیداست که این سقط شدن یا بیات شدن کارهای اهل قلم نسل من که نه از دوره&zwnj; شاهی بهره بردند و نه از دوره&zwnj; پس شاهی، &quot;یکی داستان است پر آب چشم.&quot;&raquo; <a href="http://zamaaneh.com/khaak/2010/06/post_47.html">(منبع)</a></p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>ماهنامه&zwnj;ها و فصل&zwnj;نامه&zwnj;های هنری و ادبی: &laquo;سینما - چشم&raquo;</strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>دومین شماره ماهنامه تخصصی &laquo;سینما &ndash; چشم&raquo; منتشر شد. این شماره &laquo;سینما &ndash; چشم&raquo; به آندره بازن اختصاص دارد. پرویز جاهد که سردبیری این نشریه را به عهده دارد می&zwnj;نویسد: &laquo;شماره دوم را به آندره بازن اختصاص دادیم &ndash; منتقد، نظریه&zwnj;پرداز و سردبیر مجله کایه دوسینما. متفکری ایده&zwnj;آلیست، بورژوایی انسان&zwnj;گرا و عارف&zwnj;مسلک و روشنفکر کاتولیک چپ (به زعم فرانسوا تروفو) که همانند پیامبران بی&zwnj;کتاب، نظریه&zwnj;پردازی بدون کتاب در جهان فیلم بود (...) بازن منتقد و نظریه&zwnj;پردازی بود که سعی داشت با زبانی شورانگیز و شاعرانه، تئوری&zwnj;های رئالیستی خود را اثبات کند؛ کسی که معتقد بود سینما بیش از هر هنر دیگری با عشق پیوند دارد. &raquo;</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p><img alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/cinch01.jpg" style="width: 196px; height: 105px;" />&laquo;سینما &ndash; چشم&raquo; یک نشریه کاملاً تخصصی&zwnj; در زمینه سینماست که به دور از فضای پرهیجان سینما و رویکردهای عام&zwnj;پسند، در آرامش و بدون تن دادن به سانسور منتشر می&zwnj;شود.</p> </blockquote> <p>&nbsp;</p> <p>&laquo;سینما &ndash; چشم&raquo; با اختصاص شماره مرداد ماه&zwnj;اش به آندره بازن تلاش می&zwnj;کند نشان دهد که چرا نظریه&zwnj;های او هنوز هم در جهان سینما موضوعیتشان را از دست نداده&zwnj;اند و همچنان مطرح هستند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>این شماره &laquo;سینما &ndash; چشم&raquo; به راستی که یک نشریه کاملاً تخصصی&zwnj; در زمینه سینماست که به دور از فضای پرهیجان سینما و رویکردهای عام&zwnj;پسند برای جذب مخاطب انبوه، در آرامش و بدون تن دادن به سانسور منتشر می&zwnj;شود. زبان مقالات کاملاً ویراسته، ترجمه&zwnj;ها روان و قابل فهم، گزینش و هم&zwnj;نشینی مقالات هوشمندانه و در خدمت پرداختن همه&zwnj;جانبه به یک موضوع مشخص است. کاملاً آشکار است که &laquo;سینما &ndash; چشم&raquo; تلاش می&zwnj;کند به کنه موضوعات راه پیدا کند و به حلقه&zwnj;ای از خوانندگان روشنفکر و نخبه نظر دارد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>نقد سینمای جهان، نقد سینمای ایران، معرفی کتاب، مطالعات فیلم و جشنواره&zwnj;های سینمایی از دیگر سرفصل&zwnj;های &laquo;سینما &ndash; چشم&raquo; است. در شماره مرداد ماه این ماهنامه، ندا فضلی در بخش سینمای ایران فیلم &laquo;سوت پایان&raquo; ساخته نیکی کریمی را بررسی کرده و رضا صدیق فیلم&zwnj;های بهرام توکلی را نقد کرده است. افشین فرقانی در بخش جشنواره&zwnj;&zwnj;های سینمایی به جشنواره فیلم سیدنی و علی موسوی به جشنواره فیلم ادینبورو پرداخته&zwnj; است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>دومین شماره &laquo;سینما &ndash; چشم&raquo; با آثاری از رامتین ابراهیمی، رامین اعلایی، نزهت بادی، امید بلاغتی، پرویز جاهد، آزاده جعفری، میلاد روشنی پایان، رضا صدیق، روبرت صافاریان، میعاد عبدالباقی، افشین فرقانی، ندا فضلی و پیام یزدانجو منتشر شده است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>&laquo;سینما &ndash; چشم&raquo; را می&zwnj;توان از طریق &laquo;گوگل بوکز&raquo; نیز تهیه کرد. <a href="https://play.google.com/store/books/details?id=I5FaDu-vAoAC">(لینک)</a> همچنین این نشریه در فیسبوک&nbsp; نیز حضور دارد. <a href="http://www.facebook.com/CineEyeMagazine">(لینک)</a><br /> &nbsp;</p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>ادبیات افغانستان و تاجیکستان: &laquo;سنگ صبور&raquo;</strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>عتیق رحیمی، نویسنده سرشناس افغانستان که مقیم پاریس است، این روزها بر اساس رمان &laquo;سنگ صبور&raquo;ش فیلمی ساخته که گلشیفته فراهانی نقش اول آن را به عهده دارد.</p> <blockquote> <p><img alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/pkh05.jpg" style="width: 196px; height: 256px;" />عتیق رحیمی، نویسنده &laquo;سنگ صبور&raquo;</p> </blockquote> <p>عتیق رحیمی به خاطر نخستین رمانش به زبان فرانسه در سال ۲۰۰۸ جایزه گنکور را از آن خود کرد. پیش از آن انتشارات خاوران &laquo;خاک و خاکستر&raquo; را به زبان فارسی از این نویسنده منتشر کرده بود.</p> <p>&nbsp;</p> <p>در &laquo;سنگ صبور&raquo; یک زن افغان که ۳۰ سال بیشتر ندارد، از شوهرش که گلوله خورده و از گردن به پایین فلج شده، پرستاری می&zwnj;کند. یک روز زن شروع می&zwnj;کند به بازگویی کودکی&zwnj;اش و با این مرد علیل از رنج&zwnj;ها، سرخوردگی&zwnj;ها، و آرزوهایش سخن می&zwnj;گوید. چنین است که مردی که او را تا پیش از این آزار می&zwnj;داده و با او بدرفتاری می&zwnj;کرده به &laquo;سنگ صبور&raquo; او بدل می&zwnj;گردد و رابطه این دو با هم دگرگون می&zwnj;شود.</p> <p>&nbsp;</p> <p>در صفحه نخست &laquo;سنگ صبور&raquo; تنها یک جمله آمده است. تقدیم به ن. الف. شاعر زنی که به دست شوهرش کشته شد. در صفحه دوم شعری از شاعر فرانسوی آنتونین آرتید درج شده: همه&zwnj;چیز از تن، از راه تن، با تن و به مقصد تن به وجود می&zwnj;آید.</p> <p>&nbsp;</p> <p>رضا محمدی در نقدش بر &laquo;سنگ صبور&raquo; به انگیزه عتیق رحیمی در نوشتن این رمان اشاره می&zwnj;کند و می&zwnj;نویسد:</p> <p>&nbsp;</p> <p>&laquo;پس از قتل نادیه انجمن شاعر جوان به دست شوهرش، عتیق رحیمی سفری به هرات می&zwnj;کند. در این سفر او شوهر و قاتل نادیه انجمن را که در حالت اغما و تقریباً بیجان در کلینیک زندان نگهداری می&zwnj;شد، می&zwnj;بیند. رحیمی در حالی که چشم به قاتل دوخته است با خود می&zwnj;اندیشد: &quot;اگر من زن می&zwnj;بودم نزد او می&zwnj;ماندم تا حداقل همه حرف&zwnj;های نگفته را به صورت او تف می&zwnj;کردم.&quot; همین تصویر جانمایه رمان &quot;سنگ صبور&quot; را می&zwnj;سازد.&raquo; <a href="http://www.etemaad.ir/Released/90-08-11/214.htm#186816">(منبع)</a></p> <p>&nbsp;</p> <p>مارتین لاویه بر &laquo;سنگ صبور&raquo; نقد کوتاهی نوشته که مریم رئیس دانا آن را به فارسی برگردانده است. او می&zwnj;نویسد:</p> <p>&nbsp;</p> <p>زنی بر بالین شوهرش شب زنده&zwnj;داری می&zwnj;کند. نفس&zwnj;هایش با نفس&zwnj;های مرد زخمی یک آهنگ می&zwnj;شود. لبانش می&zwnj;لرزند. نماز می&zwnj;خواند، تسبیح می&zwnj;چرخاند. ۹۹ بار &laquo;القهار، القهار، القهار&raquo;، یکی از نام&zwnj;های خداوند را صدا می&zwnj;کند. نفسی تازه و باز شروع می&zwnj;کند. بدنش هم&zwnj;آهنگ با ذکرش تکانهای گهواره است، می&zwnj;خواهد ایمان بیاورد، می&zwnj;خواهد امید داشته باشد. نگران است برای این تن افتاده. برایش حرف&zwnj;های نامفهوم جنون زمزمه می&zwnj;کند، حرف&zwnj;های ناگفته، بازمانده&zwnj;های مهربانی، خیالات مدفون&zwnj;شده. پیش می&zwnj;رود تا بیان رازهای نهان، شهامتی دردناک. بی&zwnj;صبریش که سرریز می&zwnj;کند، یاغی می&zwnj;شود، حرف&zwnj;های تلخ می&zwnj;زند، حرف&zwnj;های جنون، مدفون&zwnj;شده از خیلی دور در لایه&zwnj;لایه&zwnj;های جانش. تمام زندگی&zwnj;اش جریان سیل می&zwnj;شود بر زبان همیشه فرمانبردارش. کلمه&zwnj;هایی می&zwnj;آیند ممنوعه، شورشی. بر خدا و جهنمش فریاد می&zwnj;زند، مردان و جنگ&zwnj;های&zwnj;شان را دشنام می&zwnj;دهد. شوهرش، این سرباز الله را لعن می&zwnj;کند، این قهرمان پیروز ِ مفتخر به مرد بودنش را، نفرین می&zwnj;کند از این تاریک&zwnj;&zwnj;اندیش مذهبی متنفر از دیگران. توسل می&zwnj;کند، فریاد می&zwnj;زند. او سکوت بود، ایثار بود. زن می&zwnj;شود. (...)</p> <p>&nbsp;</p> <p>روزی، زن بی&zwnj;خود شده از خود، برای انتقام از این شوهر ستمگر، مردان نظامی را تحریک خواهد کرد، فاحشه خواهد شد. زن عاصی می&zwnj;شود، جنگ علیه دورویی را شروع می&zwnj;کند، به خودش بازمی&zwnj;گردد: &laquo;من تنم را می&zwnj;فروشم همان&zwnj;طور که شما خون&zwnj;تان را.&raquo; <a href="http://farsi.raeesdana.com/2011/11/blog-post_9444.html">(منبع)</a></p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>ادبیات غرب: &laquo;ژوزف آنتون&raquo;، خاطرات سلمان رشدی</strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>در سال ۱۹۸۹ آیت الله خمینی فتوای قتل سلمان رشدی را صادر کرد. اکنون سال&zwnj;ها پس از این واقعه سلمان رشدی بیوگرافی&zwnj;اش را در سایه این فتوا و پیامدهای آن انتشار داده است. این کتاب &laquo;ژوزف آنتون&raquo; نام دارد: یک هویت جعلی که رشدی به ناگزیر برای خودش برمی&zwnj;گزیند. ژوزف به نشانه ژوزف کنراد و آنتون به نشانه آنتون چخوف.</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p><img alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/salman-rushdie-memoir.jpg" style="width: 196px; height: 294px;" />ژوزف آنتون، خاطرات سلمان رشدی</p> </blockquote> <p>&nbsp;</p> <p>رشدی بخش&zwnj;هایی از کتابش را به شکل یک نامه خطاب به دین اسلام نوشته است: &laquo;مذهب عزیز، آیا من می&zwnj;توانم اصول تو را به چالش بکشم؟&raquo;</p> <p>&nbsp;</p> <p>و سپس در ادامه می&zwnj;نویسد: &laquo;مذهبی را که رهبرانش به این شکل رفتار می&zwnj;کنند، می&zwnj;بایست حتماً نقد کرد و آن را به چالش کشید.&raquo;</p> <p>&nbsp;</p> <p>رشدی پس از صدور فتوای قتلش توسط آیت&zwnj;الله خمینی نام &laquo;ژوزف آنتون&raquo; را برای خودش برمی&zwnj;گزیند، خانه&zwnj;&zwnj;اش را ترک می&zwnj;کند، در آپارتمان&zwnj;های مختلف پناه می&zwnj;گیرد، مأموران امنیتی برای حفظ جانش پیرامون او را فراگرفته&zwnj;&zwnj;اند، خلوتش را کاملاً از دست داده، نه می&zwnj;تواند بنویسد و نه حتی می&zwnj;تواند به افکارش نظم دهد. یک بار، وقتی بیمار می&zwnj;شود، از ترس آنکه شناسایی نشود، او را با یک نعش&zwnj;کش به بیمارستان انتقال می&zwnj;دهند. رشدی می&zwnj;نویسد: &laquo;کسی که به این شکل می&zwnj;بایست خودش را پنهان کند، هر احترامی را که تا پیش از این برای خودش قائل بوده از دست می&zwnj;دهد.&raquo;</p> <p>&nbsp;</p> <p>رشدی در این کتاب با بسیاری از اشخاصی که او را در شرایط دشوار تنها گذاشتند، از جمله با همسرش که پس از صدور فتوا از او طلاق گرفت تسویه حساب می&zwnj;کند و در همان حال از دوستانی که بدون حضور آنان زندگی&zwnj;اش غیر قابل&zwnj;تحمل&zwnj;تر می&zwnj;شد یاد می&zwnj;کند و خاطراتی را هم از هم&zwnj;نشینی با مأموران امنیتی و افسران پلیس نقل می&zwnj;کند که از برخی لحاظ بسیار خواندنی&zwnj;ست. رشدی اما در این میان بیش از همه از خودش انتقاد می&zwnj;کند. خودش را به خودبینی و خودخواهی متهم می&zwnj;کند و از اطلاعیه&zwnj;ای که در آن زمان صادر کرد و اعلام کرد که مسلمان است به شدت انتقاد می&zwnj;کند و می&zwnj;نویسد اکنون که سال&zwnj;ها از آن زمان گذشته هر بار که به این موضوع می&zwnj;اندیشد، از این رفتار مصلحت&zwnj;اندیشانه&zwnj;اش دچار تهوع می&zwnj;شود.</p> <p>&nbsp;</p> <p>فتوای قتل سلمان رشدی هنوز پا برجاست، اما در سال ۱۹۹۸ موضوعیتش را از دست داد و رشدی توانست به آمریکا مهاجرت کند. او می&zwnj;نویسد که پس از به دست آوردن آزادی&zwnj;اش احساس سبکبالی می&zwnj;کرد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>در پایان کتاب نام برخی کسان هم که درین دوره رشدی با آن&zwnj;ها دیدار کرده (از کلینتون، رئیس جمهور آمریکا تا مادونا) ثبت شده. این نمایه دوازده صفحه از کتاب را به خود اختصاص داده.</p> <p>مشخصات کتاب (در آمازون)</p> <p><a href="http://http://www.amazon.com/Joseph-Anton-Memoir-Salman-Rushdie/dp/0812992784/ref=sr_1_1?s=books&amp;ie=UTF8&amp;qid=1348214453&amp;sr=1-1&amp;keywords=Salman+Rushdie%3A+Joseph+Anton">Salman Rushdie, Joseph Anton: A Memoir</a></p> <p>&nbsp;</p> <p><strong>پیشنهاد برای ترجمه: &laquo;خودکشی&raquo; نوشته ادوارد لُوِه</strong></p> <p>&nbsp;</p> <p>&laquo;خودکشی&raquo; رمانی&zwnj;ست در فقط ۱۱۰ صفحه نوشته عکاس و نویسنده فرانسوی، ادوارد لُوِه<strong>.</strong> در این رمان نویسنده تلاش می&zwnj;کند به دلایل خودکشی دوستش پی ببرد و از میان یادمان&zwnj;های او طرحی از شخصیت رفیق از دست&zwnj;رفته&zwnj;اش را ارائه دهد.</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p><img alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/leve_suicide.jpg" style="width: 196px; height: 327px;" />خودکشی، رمان، ادوارد لُوِه</p> </blockquote> <p>در یکی از روزهای شنبه ماه اوت، در آپارتمانی در پاریس یک مرد بیست پنج ساله لوله هفت&zwnj;تیر را در دهانش می&zwnj;گذارد و شلیک می&zwnj;کند. راوی داستان اکنون تلاش می&zwnj;کند به دلایل خودکشی او پی ببرد، اما در نهایت تلاش او به جایی نمی&zwnj;رسد. خطاب راوی با جملاتی که با ضمیر دوم شخص مفرد، &laquo;تو&raquo; آغاز می&zwnj;شود به دوست از دست&zwnj;رفته&zwnj;اش است. او می&zwnj;نویسد: &laquo;تو حالا از مرگ بیش از من اطلاع داری&raquo; و در جای دیگری خطاب به او می&zwnj;گوید: &laquo;تو اکنون صاحب مرگ هستی&raquo;. او با به&zwnj;یادآوری یادمان&zwnj;هایی، با تأمل در احوال دوستش و با رفلکسیون&zwnj;هایی پیرامون خودکشی او تلاش می&zwnj;کند، شخصیت دوست از دست&zwnj;رفته&zwnj;اش را بازآفریند. داستان به این جهت یادبودی است از مردی مالیخولیایی و بسیار حساس و نکته&zwnj;سنج که به ادبیات عشق می&zwnj;ورزد و ادعا می&zwnj;کند که قدش شب&zwnj;ها کوتاه&zwnj;تر از روزهاست.</p> <p>&nbsp;</p> <p>ادوارد لُوِه پس از پایان این رمان، دست&zwnj;نویس آن را برای یک ناشر فرانسوی فرستاد. ناشر که مجذوب این اثر شده بود، تلاش کرد با نویسنده تماس بگیرد، اما در همان روز ادوارد لُوِه خودش را در آپارتمانش در پاریس حلق&zwnj;آویز کرده بود. چنین است که &laquo;خودکشی&raquo; پس از خودکشی نویسنده&zwnj;اش منتشر شده و به موضوع مرگ قطعیتی انکارناپذیر می&zwnj;دهد. در همان حال با خودکشی نویسنده نظرگاه دوم شخص (تو) به اول شخص مفرد (من) تغییر می&zwnj;کند. مثل این است که نویسنده می&zwnj;خواهد بگوید: &laquo;من حالا از مرگ بیش از تو اطلاع دارم.&raquo; و &laquo;من اکنون ص

کتاب زمانه - فلن ابوراین، نویسنده سرشناس ایرلندی به نوشتن داستان‌هایی به طنز شهرت داشت. او که یکی از مهم‌ترین نویسندگان ایرلند است، رمان «سومین پلیس» را در سال ۱۹۴۰ نوشت، اما در سال ۱۹۶۷ برای نخستین بار آن را انتشار داد. ناشر این اثر را به این دلیل رد کرده بود که بیش از حد تخیلی‌ست.

پیمان خاکسار این اثر مهم در قلمرو ادبیات پست مدرن را به تازگی به فارسی ترجمه کرده است.

«سومین پلیس»، کتاب برگزیده زمانه

داستان «سومین پلیس» بسیار پیچیده و درهم‌تنیده است:

یک مرد جوان در یک سرقت مسلحانه شخصی را به قتل می‌رساند با این قصد که هزینه یک پروژه علمی را تأمین کند. در یک لحظه مناسب، همدست او، جان دیونی (John Divney)، پول‌ها را در جایی پنهان می‌کند که بعداً، سر فرصت به رفیقش نارو بزند. در خانه مقتول یک جعبه سیاه هم قرار دارد. وقتی سارق جوان در این جعبه را باز می‌کند، خانه مقتول ناگهان به یک لانه خرگوش بدل می‌شود. راهروهای باریک لانه خرگوش به یک سرزمین سحرآمیز و البته آبسورد می‌‌انجامند.

فلن اوبراین، نویسنده ایرلندی

راوی داستان که در سراسر این رمان پرحادثه بدون نام و نشان است متوجه می‌شود که جعبه سیاه سر جایش نیست. او طبعاً به کلانتری مراجعه می‌کند اما در کلانتری دو افسر نگهبان با مشکل غریبی مواجه شده‌اند: در اثر جایگزینی و تبادل اتم دوچرخه با انسان، دوچرخه‌ها خصلت‌های انسانی پیدا کرده‌اند تا آن حد که به جنایت روی آورده‌اند. در همان حال بسیاری از دوچرخه‌سواران چابک هم دچار سرگیجه شده‌اند و نمی‌توانند روی پا بند شوند. برای مثال مایکل جیلهینی (  Michael Gilhaney ) که تا پیش از این وقایع دوچرخه‌سوار قابلی بوده از روی ناچاری به دیوار تکیه داده که تعادلش را از دست ندهد. در پایان داستان هم او عاقبت مسخ می‌گردد: حالا نیمی از بدنش دوچرخه و نیمی دیگر بدن انسان ا‌ست.

مأموران کلانتری در این میان به راوی داستان مظنون می‌شوند و او برای اینکه اعدامش نکنند، فرار را به قرار ترجیح می‌دهد. بسیار بدیهی‌ست که در چنین داستانی راوی برای فرار از چنگ پلیس، سوار یک دوچرخه بشود. اما هنگام گریز از چنگ قانون به سومین پلیس برمی‌خورد و درمی‌یابد که دیگر گریزگاهی وجود ندارد.

اوبراین در «سومین پلیس» بیش از هر چیز هنجارهای اجتماعی را به چالش می‌کشد. او تحت تأثیر نظریه‌های علمی در مفهوم زمان و مکان تأمل می‌کند و با خرق عادت‌های خواننده موفق می‌شود جهانی بسیار گروتسک بیافریند، در مفهوم واقعیت تجدید نظر کند و واقعیت تازه‌ای در جهان داستانش پدید آورد. می‌گویند اوبراین، وقتی ناشرش این داستان را رد کرد در پاسخ به او گفته بود در عصر فیزیک کوانتوم، ادبیات آبسورد تنها شیوه قابل قبول ادبی می‌تواند باشد.

«سومین پلیس» تلفیقی‌ست از یک رمان علمی و طنز. یکی از شخصیت‌های این رمان یک دانشمند خیالی است. او و نظریه‌های علمی شگفت‌انگیزش در اغلب آثار اوبراین تکرار می‌شوند و با وجود آنکه نویسنده در پانویس به نظریه‌های این دانشمند خیالی ارجاع می‌دهد، اما در مجموع این نظریه‌ها مبهم و غیر قابل فهم هستند. بعداً در طول داستان معلوم می‌شود که راوی بی‌نام و نشان رمان برای ویرایش فهرست آثار همین دانشمند خیالی به پول نیاز دارد و اصلاً به این دلیل است که به یک سرقت مسلحانه دست می‌زند.

معمولاً ترجمه ادبیات داستانی جهان بر اساس آنچه که در ادبیات معاصر ایران وجود ندارد شکل می‌گیرد. ادبیات پست مدرن و رمان‌های حادثه‌ای که بتوانند فضای تازه‌ای در ادبیات ایران به وجود بیاورند و خوانندگان را از نو با کتاب آشتی دهند، ظاهراً از نیازهای مبرم ما در شرایط کنونی‌ست. پیمان خاکسار، از پرکارترین و خوش‌فکرترین مترجمان معاصر ما، با گزینش یک اثر دشوار اما بسیار ارزشمند توانسته تا حد زیادی به این نیاز پاسخ بدهد. او در گفت‌و‌گو با نیلوفر بان در روزنامه اعتماد درباره دشواری‌های ترجمه این کتاب می‌گوید:

پیمان خاکسار، مترجم

«ترجمه هر اثری مشکلات خاص خود را دارد و به خصوص ترجمه آثار نویسندگانی که از بازی‌های زبانی استفاده می‌کنند، مشکل‌تر است. متن اوبراین سرشار از بازی‌های کلامی است.  (...) برای این ترجمه بسیار از ترجمه تحت‌اللفظی فاصله گرفتم. نمی‌توانستم به ساختار جمله‌ها وفادار بمانم. خیلی قائل به این هستم که فارسی ترجمه کنم، یعنی دقیقاً مخالف دیدگاه قدیمی‌ترهایی مانند کریم امامی که قائل به دقت بیش از اندازه در ترجمه بودند. سعی می‌کنم ترجمه‌ام روان باشد. این کتاب ۷۰ سال قبل و هم‌دوره جویس نوشته شده که به سخت‌نویسی و لفاظی مشهور است و رمان سنگینی است. تمام تلاشم این بود که سختی‌های زبانی اثر، در ترجمه دو‌برابر نشود و حداقل در‌‌ همان حد اثر باقی بماند. نمی‌خواستم کتاب را ماکسیمال ترجمه کنم، می‌خواستم به ترجمه‌‌ای مینیمال برسم. قسمت‌هایی که به پانویس احتیاج داشت را طوری نوشتم که به پانویس نیازی نباشد. حتی خواننده انگلیسی‌زبان هم زمان خواندن متن اصلی کتاب، نیاز دارد بار‌ها به کتاب لغت مراجعه کند و معنای لغات عجیب و غریب کتاب را بیابد. در مقدمه کتاب مجموعه آثار فلن اوبراین که انتشارات اوری‌منزلایبرری در امریکا منتشر کرده، آمده که گفت‌وگوهای کتاب‌های اوبراین را باید با لهجه غلیظ ایرلندی خواند و همچنین باید از بخش‌های غیرقابل فهم عبور کرد، وگرنه لذت پیوسته خواندن کتاب از بین می‌رود. سعی می‌کردم برای خیلی از کلمات معادل‌های فارسی پیدا کنم و در برابر واژه‌های ساختگی کتاب، یک واژه ساختگی فارسی نزدیک به ساختار واژه اصلی بسازم. مشکل دیگر ترجمه کتاب، ساختار پیچیده جملاتش بود. گاهی به جمله‌‌ای بسیار طولانی برخورد می‌کردم که برای ترجمه مجبور به شکستنش می‌شدم. ترجمه کتاب سومین پلیس زحمت زیادی برد و حتی چندین بار در میانه ترجمه نزدیک بود از ادامه کار منصرف شوم.» (منبع)

سومین پلیس نوشته فلن اوبراین با ترجمه پیمان خاکسار توسط نشر چشمه در تهران منتشر شده است. قیمت این کتاب ۷۲۰۰ تومان تعیین شده.
 

ادبیات داستانی ایران: «نارنج و ترنج»

«نارنج و ترنج» داستانی‌ست مصور نوشته فرشته مولوی که نخستین بار در تابستان ۱۳۷۱ در تهران در تیراژ ۳۳۰۰ نسخه به هزینه مؤلف منتشر شد و اینک حقوق بازنشر الکترونیکی آن توسط نویسنده در اختیار باشگاه ادبیات قرار گرفته و به این ترتیب همگان می‌توانند این کتاب را در اینترنت دانلود و مطالعه کنند. (دانلود «نارنج و ترنج)

«نارنج و ترنج» از نیمکتی در یک پارک آغاز می‌شود، به یک کابوس راه می‌برد و در بیداری به پایان می‌رسد. راوی داستان با زبانی بسیار پاکیزه، به ظاهر کودکانه اما در واقع با استعاره‌هایی پیچیده به رابطه‌اش با مادر و کابوس‌هایی که هر روز سراغ او می‌آیند می‌پردازد. او در کابوس‌هایش در چاهی می‌افتد:

«چاهی تنگ و تیره و تار. فرومی‌روی و دلت هری پایین می‌ریزد، اما پایت به ته آن نمی‌رسد. فرومی‌روی و دلت هری پایین می‌ریزد، دست و پا می‌زنی و فریاد می‌کشی و با چنگ و ناخن پوست سخت و سیاه آن را می خراشی، اما پایت به ته آن نمی‌رسد. فرومی‌رومی و دلت هری پایین می‌ریزد.» (نارنج و ترنج، فرشته مولوی)

نارنج و ترنج، داستانی از فرشته مولوی

این چاه در بیداری راوی داستان دهن باز می‌کند و تنها مادر است که می‌تواند مانند شهزادی قصه‌گو او را ازین کابوس‌ها نجات دهد:

«در هوای ابری – بارانی، روزها و روزها، مادرم کنار چاه می نشست و با قصه‌ها طنابی می‌بافت که یک سرش در دست‌های خودش بود و سر دیگرش به سوی دست‌های من پیش می‌آمد.» (همان)

تا پایان داستان هرگز معلوم نمی‌شود که چرا راوی کابوس‌زده است و رابطه او با مادرش هم در حد یک رابطه آرمانی باقی می‌ماند. از شخصیت‌پردازی نشانی نیست؛ جز همین کابوس‌زدگی موقعیت خاصی در داستان شکل نمی‌گیرد و حادثه‌ای هم اتفاق نمی‌افتد. به این جهت داستان در حد یک رفلکسیون ذهنی باقی می‌ماند، با زبانی که با زبان افسانه پهلو می‌زند و سرشار از تصاویر زیبا و شاعرانه است روایت می‌گردد و به گونه‌ای امیدبخش اما قابل پیش‌بینی به پایان می‌رسد:

«بعد نمی‌دانم .... تو بگو لاک‌پشتم! حالا فقط می‌خواهم به آواز بچه‌ها گوش بدهم.» (همان)

فرشته مولوی متولد ۱۳۳۲ در تهران است. او از سال ۵۵ تا ۷۷ در تهران و از سال ۷۸ در تورنتو زندگی می‌کند.

از فرشته مولوی تاکنون چندین مجموعه داستان و رمان و کتابی در کتاب‌شناسی داستان کوتاه منتشر شده. «سگ‌ها و آدم‌ها» آخرین مجموعه داستانی‌ست که از او در ایران به چاپ رسیده است.  

فرشته مولوی در مجموع یک نویسنده‌ اجتماعی است که از شاخک‌های عاطفی حساسی برخوردار است و با قلمی محکم و شیوا نوعی داستان زنانه و اجتماعی را بر اساس پیشنهادهایی که در داستان‌نویسی مدرن ایران وجود دارد، پدید آورده.

او در گفت‌و‌گو با رادیو زمانه درباره مسیری که در داستان‌نویسی طی کرده می‌گوید: «گرچه از نوزده بیست سالگی داستان‌نویسی را جدی گرفتم و از بیست‌و‌دوسالگی هم به خط ترجمه و ویرایش افتادم، با اینکه فرصتش بود، به خیال خودم دست نگه داشتم تا مثلاً "پخته شود خامی". نتیجه آنکه نخستین داستان کوتاهم، "یکشنبه‌ها"، را در بیست و پنج سالگی، یعنی در بلبشوی تب‌ناک سال ۵۸، منتشر کردم که بی‌گاه‌ترین بود. بعد هم که خاموشی شد تا رسید به سال ۷۰ و در اندک گشایش پس از جنگ رمان "خانه‌ی ابر وباد" و مجموعه‌ داستان "پری آفتابی" درآمد. ناشر اولی گویا دوام نیاورد و کتاب که هنوز پخش درستی هم نشده بود، غیب شد. دومی هم در نبود یا کمبود گاهنامه و بی‌بهره بودن نویسنده از هنر "مرا ببینید و کتابم را بخرید"، چندان دیده نشد. بعد باز دوره‌ی سردرلاکی بود. پس از کوچ هم هیچ به فکر چاپ کتاب داستانی در بیرون از ایران نیفتادم. به این ترتیب این داستان‌ها گرچه در این یا آن گاهنامه در این یا آن سر دنیا درآمدند، مثل کارهای دیگر ماندند و بیات شدند. در سال ۸۶ دیدم به گفته‌ی نیما "از پس پنجاه و اندی سال عمر" هنوز به قول فروغ "خود را به ثبت" نرساندم. دستنویس آن کارهایی را که می‌شد به بازشدن بختشان امیدی داشت، راهی مام میهن کردم و آخر به اینجا رسید که می‌بینید. ناگفته پیداست که این سقط شدن یا بیات شدن کارهای اهل قلم نسل من که نه از دوره‌ شاهی بهره بردند و نه از دوره‌ پس شاهی، "یکی داستان است پر آب چشم."» (منبع)

ماهنامه‌ها و فصل‌نامه‌های هنری و ادبی: «سینما - چشم»

دومین شماره ماهنامه تخصصی «سینما – چشم» منتشر شد. این شماره «سینما – چشم» به آندره بازن اختصاص دارد. پرویز جاهد که سردبیری این نشریه را به عهده دارد می‌نویسد: «شماره دوم را به آندره بازن اختصاص دادیم – منتقد، نظریه‌پرداز و سردبیر مجله کایه دوسینما. متفکری ایده‌آلیست، بورژوایی انسان‌گرا و عارف‌مسلک و روشنفکر کاتولیک چپ (به زعم فرانسوا تروفو) که همانند پیامبران بی‌کتاب، نظریه‌پردازی بدون کتاب در جهان فیلم بود (...) بازن منتقد و نظریه‌پردازی بود که سعی داشت با زبانی شورانگیز و شاعرانه، تئوری‌های رئالیستی خود را اثبات کند؛ کسی که معتقد بود سینما بیش از هر هنر دیگری با عشق پیوند دارد. »

«سینما – چشم» یک نشریه کاملاً تخصصی‌ در زمینه سینماست که به دور از فضای پرهیجان سینما و رویکردهای عام‌پسند، در آرامش و بدون تن دادن به سانسور منتشر می‌شود.

«سینما – چشم» با اختصاص شماره مرداد ماه‌اش به آندره بازن تلاش می‌کند نشان دهد که چرا نظریه‌های او هنوز هم در جهان سینما موضوعیتشان را از دست نداده‌اند و همچنان مطرح هستند.

این شماره «سینما – چشم» به راستی که یک نشریه کاملاً تخصصی‌ در زمینه سینماست که به دور از فضای پرهیجان سینما و رویکردهای عام‌پسند برای جذب مخاطب انبوه، در آرامش و بدون تن دادن به سانسور منتشر می‌شود. زبان مقالات کاملاً ویراسته، ترجمه‌ها روان و قابل فهم، گزینش و هم‌نشینی مقالات هوشمندانه و در خدمت پرداختن همه‌جانبه به یک موضوع مشخص است. کاملاً آشکار است که «سینما – چشم» تلاش می‌کند به کنه موضوعات راه پیدا کند و به حلقه‌ای از خوانندگان روشنفکر و نخبه نظر دارد.

نقد سینمای جهان، نقد سینمای ایران، معرفی کتاب، مطالعات فیلم و جشنواره‌های سینمایی از دیگر سرفصل‌های «سینما – چشم» است. در شماره مرداد ماه این ماهنامه، ندا فضلی در بخش سینمای ایران فیلم «سوت پایان» ساخته نیکی کریمی را بررسی کرده و رضا صدیق فیلم‌های بهرام توکلی را نقد کرده است. افشین فرقانی در بخش جشنواره‌‌های سینمایی به جشنواره فیلم سیدنی و علی موسوی به جشنواره فیلم ادینبورو پرداخته‌ است.

دومین شماره «سینما – چشم» با آثاری از رامتین ابراهیمی، رامین اعلایی، نزهت بادی، امید بلاغتی، پرویز جاهد، آزاده جعفری، میلاد روشنی پایان، رضا صدیق، روبرت صافاریان، میعاد عبدالباقی، افشین فرقانی، ندا فضلی و پیام یزدانجو منتشر شده است.

«سینما – چشم» را می‌توان از طریق «گوگل بوکز» نیز تهیه کرد. (لینک) همچنین این نشریه در فیسبوک  نیز حضور دارد. (لینک)
 

ادبیات افغانستان و تاجیکستان: «سنگ صبور»

عتیق رحیمی، نویسنده سرشناس افغانستان که مقیم پاریس است، این روزها بر اساس رمان «سنگ صبور»ش فیلمی ساخته که گلشیفته فراهانی نقش اول آن را به عهده دارد.

عتیق رحیمی، نویسنده «سنگ صبور»

عتیق رحیمی به خاطر نخستین رمانش به زبان فرانسه در سال ۲۰۰۸ جایزه گنکور را از آن خود کرد. پیش از آن انتشارات خاوران «خاک و خاکستر» را به زبان فارسی از این نویسنده منتشر کرده بود.

در «سنگ صبور» یک زن افغان که ۳۰ سال بیشتر ندارد، از شوهرش که گلوله خورده و از گردن به پایین فلج شده، پرستاری می‌کند. یک روز زن شروع می‌کند به بازگویی کودکی‌اش و با این مرد علیل از رنج‌ها، سرخوردگی‌ها، و آرزوهایش سخن می‌گوید. چنین است که مردی که او را تا پیش از این آزار می‌داده و با او بدرفتاری می‌کرده به «سنگ صبور» او بدل می‌گردد و رابطه این دو با هم دگرگون می‌شود.

در صفحه نخست «سنگ صبور» تنها یک جمله آمده است. تقدیم به ن. الف. شاعر زنی که به دست شوهرش کشته شد. در صفحه دوم شعری از شاعر فرانسوی آنتونین آرتید درج شده: همه‌چیز از تن، از راه تن، با تن و به مقصد تن به وجود می‌آید.

رضا محمدی در نقدش بر «سنگ صبور» به انگیزه عتیق رحیمی در نوشتن این رمان اشاره می‌کند و می‌نویسد:

«پس از قتل نادیه انجمن شاعر جوان به دست شوهرش، عتیق رحیمی سفری به هرات می‌کند. در این سفر او شوهر و قاتل نادیه انجمن را که در حالت اغما و تقریباً بیجان در کلینیک زندان نگهداری می‌شد، می‌بیند. رحیمی در حالی که چشم به قاتل دوخته است با خود می‌اندیشد: "اگر من زن می‌بودم نزد او می‌ماندم تا حداقل همه حرف‌های نگفته را به صورت او تف می‌کردم." همین تصویر جانمایه رمان "سنگ صبور" را می‌سازد.» (منبع)

مارتین لاویه بر «سنگ صبور» نقد کوتاهی نوشته که مریم رئیس دانا آن را به فارسی برگردانده است. او می‌نویسد:

زنی بر بالین شوهرش شب زنده‌داری می‌کند. نفس‌هایش با نفس‌های مرد زخمی یک آهنگ می‌شود. لبانش می‌لرزند. نماز می‌خواند، تسبیح می‌چرخاند. ۹۹ بار «القهار، القهار، القهار»، یکی از نام‌های خداوند را صدا می‌کند. نفسی تازه و باز شروع می‌کند. بدنش هم‌آهنگ با ذکرش تکانهای گهواره است، می‌خواهد ایمان بیاورد، می‌خواهد امید داشته باشد. نگران است برای این تن افتاده. برایش حرف‌های نامفهوم جنون زمزمه می‌کند، حرف‌های ناگفته، بازمانده‌های مهربانی، خیالات مدفون‌شده. پیش می‌رود تا بیان رازهای نهان، شهامتی دردناک. بی‌صبریش که سرریز می‌کند، یاغی می‌شود، حرف‌های تلخ می‌زند، حرف‌های جنون، مدفون‌شده از خیلی دور در لایه‌لایه‌های جانش. تمام زندگی‌اش جریان سیل می‌شود بر زبان همیشه فرمانبردارش. کلمه‌هایی می‌آیند ممنوعه، شورشی. بر خدا و جهنمش فریاد می‌زند، مردان و جنگ‌های‌شان را دشنام می‌دهد. شوهرش، این سرباز الله را لعن می‌کند، این قهرمان پیروز ِ مفتخر به مرد بودنش را، نفرین می‌کند از این تاریک‌‌اندیش مذهبی متنفر از دیگران. توسل می‌کند، فریاد می‌زند. او سکوت بود، ایثار بود. زن می‌شود. (...)

روزی، زن بی‌خود شده از خود، برای انتقام از این شوهر ستمگر، مردان نظامی را تحریک خواهد کرد، فاحشه خواهد شد. زن عاصی می‌شود، جنگ علیه دورویی را شروع می‌کند، به خودش بازمی‌گردد: «من تنم را می‌فروشم همان‌طور که شما خون‌تان را.» (منبع)

ادبیات غرب: «ژوزف آنتون»، خاطرات سلمان رشدی

در سال ۱۹۸۹ آیت الله خمینی فتوای قتل سلمان رشدی را صادر کرد. اکنون سال‌ها پس از این واقعه سلمان رشدی بیوگرافی‌اش را در سایه این فتوا و پیامدهای آن انتشار داده است. این کتاب «ژوزف آنتون» نام دارد: یک هویت جعلی که رشدی به ناگزیر برای خودش برمی‌گزیند. ژوزف به نشانه ژوزف کنراد و آنتون به نشانه آنتون چخوف.

ژوزف آنتون، خاطرات سلمان رشدی

رشدی بخش‌هایی از کتابش را به شکل یک نامه خطاب به دین اسلام نوشته است: «مذهب عزیز، آیا من می‌توانم اصول تو را به چالش بکشم؟»

و سپس در ادامه می‌نویسد: «مذهبی را که رهبرانش به این شکل رفتار می‌کنند، می‌بایست حتماً نقد کرد و آن را به چالش کشید.»

رشدی پس از صدور فتوای قتلش توسط آیت‌الله خمینی نام «ژوزف آنتون» را برای خودش برمی‌گزیند، خانه‌‌اش را ترک می‌کند، در آپارتمان‌های مختلف پناه می‌گیرد، مأموران امنیتی برای حفظ جانش پیرامون او را فراگرفته‌‌اند، خلوتش را کاملاً از دست داده، نه می‌تواند بنویسد و نه حتی می‌تواند به افکارش نظم دهد. یک بار، وقتی بیمار می‌شود، از ترس آنکه شناسایی نشود، او را با یک نعش‌کش به بیمارستان انتقال می‌دهند. رشدی می‌نویسد: «کسی که به این شکل می‌بایست خودش را پنهان کند، هر احترامی را که تا پیش از این برای خودش قائل بوده از دست می‌دهد.»

رشدی در این کتاب با بسیاری از اشخاصی که او را در شرایط دشوار تنها گذاشتند، از جمله با همسرش که پس از صدور فتوا از او طلاق گرفت تسویه حساب می‌کند و در همان حال از دوستانی که بدون حضور آنان زندگی‌اش غیر قابل‌تحمل‌تر می‌شد یاد می‌کند و خاطراتی را هم از هم‌نشینی با مأموران امنیتی و افسران پلیس نقل می‌کند که از برخی لحاظ بسیار خواندنی‌ست. رشدی اما در این میان بیش از همه از خودش انتقاد می‌کند. خودش را به خودبینی و خودخواهی متهم می‌کند و از اطلاعیه‌ای که در آن زمان صادر کرد و اعلام کرد که مسلمان است به شدت انتقاد می‌کند و می‌نویسد اکنون که سال‌ها از آن زمان گذشته هر بار که به این موضوع می‌اندیشد، از این رفتار مصلحت‌اندیشانه‌اش دچار تهوع می‌شود.

فتوای قتل سلمان رشدی هنوز پا برجاست، اما در سال ۱۹۹۸ موضوعیتش را از دست داد و رشدی توانست به آمریکا مهاجرت کند. او می‌نویسد که پس از به دست آوردن آزادی‌اش احساس سبکبالی می‌کرد.

در پایان کتاب نام برخی کسان هم که درین دوره رشدی با آن‌ها دیدار کرده (از کلینتون، رئیس جمهور آمریکا تا مادونا) ثبت شده. این نمایه دوازده صفحه از کتاب را به خود اختصاص داده.

مشخصات کتاب (در آمازون)

پیشنهاد برای ترجمه: «خودکشی» نوشته ادوارد لُوِه

«خودکشی» رمانی‌ست در فقط ۱۱۰ صفحه نوشته عکاس و نویسنده فرانسوی، ادوارد لُوِه. در این رمان نویسنده تلاش می‌کند به دلایل خودکشی دوستش پی ببرد و از میان یادمان‌های او طرحی از شخصیت رفیق از دست‌رفته‌اش را ارائه دهد.

خودکشی، رمان، ادوارد لُوِه

در یکی از روزهای شنبه ماه اوت، در آپارتمانی در پاریس یک مرد بیست پنج ساله لوله هفت‌تیر را در دهانش می‌گذارد و شلیک می‌کند. راوی داستان اکنون تلاش می‌کند به دلایل خودکشی او پی ببرد، اما در نهایت تلاش او به جایی نمی‌رسد. خطاب راوی با جملاتی که با ضمیر دوم شخص مفرد، «تو» آغاز می‌شود به دوست از دست‌رفته‌اش است. او می‌نویسد: «تو حالا از مرگ بیش از من اطلاع داری» و در جای دیگری خطاب به او می‌گوید: «تو اکنون صاحب مرگ هستی». او با به‌یادآوری یادمان‌هایی، با تأمل در احوال دوستش و با رفلکسیون‌هایی پیرامون خودکشی او تلاش می‌کند، شخصیت دوست از دست‌رفته‌اش را بازآفریند. داستان به این جهت یادبودی است از مردی مالیخولیایی و بسیار حساس و نکته‌سنج که به ادبیات عشق می‌ورزد و ادعا می‌کند که قدش شب‌ها کوتاه‌تر از روزهاست.

ادوارد لُوِه پس از پایان این رمان، دست‌نویس آن را برای یک ناشر فرانسوی فرستاد. ناشر که مجذوب این اثر شده بود، تلاش کرد با نویسنده تماس بگیرد، اما در همان روز ادوارد لُوِه خودش را در آپارتمانش در پاریس حلق‌آویز کرده بود. چنین است که «خودکشی» پس از خودکشی نویسنده‌اش منتشر شده و به موضوع مرگ قطعیتی انکارناپذیر می‌دهد. در همان حال با خودکشی نویسنده نظرگاه دوم شخص (تو) به اول شخص مفرد (من) تغییر می‌کند. مثل این است که نویسنده می‌خواهد بگوید: «من حالا از مرگ بیش از تو اطلاع دارم.» و «من اکنون صاحب مرگ هستم.»

ویدئو: پیش‌پرده «سنگ صبور» به کارگردانی عتیق رحیمی بر اساس رمانی به همین نام و با بازی گلشیفته فراهانی

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.