ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

علیه افسانه‌ها و توجیه خشونت در رژیم اسلامی - در گفت‌وگو با محسن یلفانی

کتاب «بهار هر سال...» یکی از پخته‌ترین و ماندگارترین آثار محسن یلفانی و نمایشنامه‌نویس ایرانی ساکن پاریس در سال‌های اخیر است. گفت‌و‌گو با او درباره این کتاب.

کتاب «بهار هر سال...»، تازه‌ترین نمایشنامه محسن یلفانی، یکی از پخته‌ترین و ماندگارترین آثار این نویسنده و نمایشنامه‌نویس ایرانی ساکن پاریس در سال‌های اخیر است. این نمایشنامه به وقایع سیاسی پیش و پس از انقلاب ایران و همچنین تسویه‌حساب‌های خونین جمهوری اسلامی با گروه‌های سیاسی می‌پردازد و به گفته خود نویسنده، مضمون اصلی آن، «قساوت و بی‌رحمی هولناک، غیرمنتظره و اساساَ بیهودۀ رژیم اسلامی» است. با این حال یلفانی در گفت‌وگو با زمانه تاکید می‌کند که «ناامید بودن لزوما به معنای تسلیم شدن به ناامیدی نیست».

محسن یلفانی، نمایشنامه‌نویس

■ شما در نمایشنامه تازه‌تان، «بهار هر سال...»، به سراغ موضوع تسویه‌حساب‌های سیاسی جمهوری اسلامی در سال‌های آغازین بعد از انقلاب با گروه‌های سیاسی به ویژه فداییان خلق رفته‌اید. اهمیت روایت، بازگویی و ثبت این وقایع که اکنون چهار دهه از آن می‌گذرد، چیست؟

محسن یلفانی: درست است. بخش بزرگی از نمایشنامه سرگذشت خانواده‌ای است که چهار فرزند آن جزو فدائیان بوده‌اند. فدائیان بر اثر انقلاب اسلامی سرنوشتی بس تراژیک از سر گذراندند که سیاه‌ترین بخش آن حمایت مجانی از رژیم و سپس تحمۤل سرکوب بود. اما موضوع یا تم اصلی نمایشنامه قساوت و بی‌رحمی هولناک، غیرمنتظره و اساساَ بیهودۀ رژیم اسلامی است. و باز هولناک‌تر از آن، وارسی و کند و کاو در واکنش و نحوٖۀ رودرروئی مردم با این قساوت و بی‌رحمی است. طبعاَ من بی خبر نیستم که مادران بسیاری هستند که هنوز فرزندان خود را فراموش نکرده و زندگی خود را وقف خون‌خواهی فرزندان خود کرده‌اند. ولی بقیۀ جامعه؟ آیا ما این فاجعه را کم و بیش مثل یک بلیۀ گریزناپذیر آسمانی تحمۤل نکردیم؟ در آغاز این خشونت را از عوارض «طبیعی» و گریزناپذیر «انقلاب» دانستیم – که خود بهانه یا افسانه‌ای بیش نبود. پس از آن توجیه خشونت در اسلام را نزد مؤمنان متعصۤب پیش کشیدیم – که با ارائۀ تعبیر و تفسیرهای دیگر از اسلام بی‌پایگی آن هم آشکار شد. اعدام‌های وحشیانه از همان شب‌های اول بر پشت بام محل سکونت امام شروع شد. گلزادۀ غفوری را به یاد بیاوریم که یکی از شریف‌ترین، نجیب‌ترین و فرهیخته‌ترین روحانیان این کشور بود و سه پسر جوانش را و همسر یکی از آنها را به فاصلۀ یک ماه کشتند. کافی است به گفتگوی کوتاه چند هفته پیش یک نمایندۀ مجلس اسلامی و وزیر کشور حکومت اسلامی، بعد از حوادث خونین آبان ماه گذشته، توجه کنیم. نماینده: «چرا به سر تظاهرکنندگان شلیک کردید؟» وزیر: «به پاشان هم زدیم.» نام این رفتار چیست و چگونه باید آن را فهمید و با آن چه باید کرد؟

■ در این نمایشنامه، شما قصۀ خانواده‌ای را روایت کرده‌اید که طی چند نسل، همه از اصلاح و بهتر شدن امور سرخورده می‌شوند. پدر عضو جبهه ملی است و کودتای ۲۸ مرداد او را سرخورده می‌کند. فرزندانش که همه فعال سیاسی هستند، قبل و بعد از انقلاب اعدام می‌شوند و سرخوردگی نسل بعدی خانواده در این شعر خود را نشان می‌دهد: «از ازدحام شهر/ به کوچه گریختم/ از وهم کوچه به خانه/ که پوشیده بود در گرد و خاک خلوت و سکوت/ در گوشه و کنار اتاق‌ها بیم و هراس لانه کرده بود/ به پشت بام گریختم/ روز رفته بود/ در سطح ساکت و سرد و سربی آسمان/ خطی ز خاکستر/ که باد شبانه می‌روفت/ شهابی گذشته بود... » به عنوان نویسنده‌ای که فعالیت سیاسی نیز داشته‌اید، آیا این ناامیدی در شما هم وجود دارد؟

بهار هر سال…، نمایشنامه، محسن یلفانی، نشر ناکجا، پاریس

اوۤل باید توضیح دهم که من هیچ وقت فعالیت سیاسی به معنای رایج کلمه نداشته‌ام. اغلب بی‌آنکه صلاحیت و هوشیاری لازم را داشته باشم به برخی موضع‌گیری‌های سیاسی کشیده شده‌ام. در عین حال معتقدم که معنای واقعی «سیاسی نبودن» یا پرهیز از سیاست هم چیزی نیست مگر پرهیز از وظیفه‌ای گریزناپذیر که متضمن خطری هم هست. در مورد ناامید یا امیدوار بودن، به نظرم بیش از حد روشن است که، نه تنها اوضاع و احوال مملکت خود ما، بلکه وضعیت دنیا – یا وضعیت بشر -- بخصوص با مسیری که در این سی ـ چهل سال اخیر در پیش گرفته، و به قول روزنامه‌نگارها تا «آیندۀ قابل پیش‌بینی» همچنان ادامه خواهد یافت، جائی برای امیدواری، بخصوص از نوع خوش‌خیالانۀ سنتی آن، باقی نمی‌گذارد. مهمتر از اینها، مدت‌هاست که افسانۀ حضور یا حاکمیت نوعی عقل یا قانون بر سیر تاریخ اعتبار خود را از دست داده. عقل و شعور و خیر همانقدر بر سیر تاریخ تأثیر دارند که نادانی و هرج و مرج و شر. این روزها همه جا صحبت از پیشرفت و ترقی و حتی انقلاب علمی و تکنولوژیک است. ولی می‌دانیم که بحث رابطٖۀ ترقی و پیشرفت با سعادت و رستگاری بشر هنوز یه سرانجام و اجماعی نرسیده. یا این همه، ناامید بودن لزوماَ به معنای تسلیم شدن به ناامیدی نیست. تاریخ - یا انسان - که فعلاَ هدایتش را اشتهای سیری‌ناپذیر ثروت و قدرت و جهل در اختیار گرفته، از ظرفیت‌های گوناگون و متناقضی برخوردار است و می‌تواند مسیرهای دیگری در پیش گیرد که حاوی آثاری از نجات و رستگاری هم باشد.

■ در نمایشنامه، یکی از شخصیت‌ها می‌گوید: «زهرا: آذرجون، یه چیزی به‌تون بگم باورتون نمی‌شه. وقتی بهزاد رفت... یعنی وقتی اون بچه رو بردن اون جور... بیست و سه چار سالش بیشتر نبود – آدم باورش نمی‌شه – ولی ما نفهمیدیم! ... یه چیزی توی کله‌مون بود: مثل اینکه جوونی که اعدام می‌شه، نمی‌ره، نمی‌میره. همیشه هست. همیشه با ماست. از این حرفها. با این حرف‌ها دلمون رو خوش می‌کردیم. نمی‌فهمیدیم.» (صفحه ۱۱۳) آیا کسانی که در راه مبارزه سیاسی کشته شدند، بی‌تاثیر بودند؟

آنچه زهرا به آذر، عروس خانواده، می‌گوید در واقع بیان غبن دردناک و درمان‌ناپذیری است که همه با آن دست به گریبانیم – ناتوانی در دریافت و فهم آثار فاجعه‌ای که بر ما رفت و، ناچار، همچنانکه گفتم، خوکردن به این فاجعه. جز این باید یه یاد داشته باشیم که «محتوای عملی یا یه اصطلاح برنامۀ سیاسی» آنها که در مبارزۀ سیاسی کشته شدند، تنها یکی از جنبه‌های کارنامۀ آنهاست که، راست است، در برابر تجربه‌های تاریخی چندان اعتباری نداشت. اما جنبۀ اخلاقی کار آنها، یعنی این واقعیت که آنها بی هیچ چشمداشتی خود را فدای آرمانی کردند که خود سهمی از آن نمی‌بردند، هرگز بی‌تاَثیر نخواهد ماند.

■ در صفحه ۴۸ یکی از شخصیت‌ها به کسانی که از زندان قبل از انقلاب آزاد شدند، می‌گوید: «اینهایی هم که دارن می آن بیشتر از شاه از چپ بدشون می‌آد...» شما خودتان از چه زمانی متوجه شدید که جمهوری اسلامی بیشتر از شاه قرار است ریشه چپ را بزند؟

در نیمۀ دهۀ پنجاه در زندان شایع بود که هواداران آیت‌الله خمینی به این علت عفو ملوکانه و آزادشدن از زندان را پذیرفتند که مبارزه با چپ را لازم‌تر از مبارزه با شاه می‌دانستند. یکی از دلایلی هم که چنین تصوۤری را تقویت می‌کرد، انشعابی بود که در سازمان مجاهدین خلق پیش آمده بود. طبعاَ فهم و تحمۤل چنین روبدادی برای مذهبی‌های بسیار مؤمن، که زمانی سخت به مجاهدین دل بسته بودند و کمک‌های فراوانی هم به آنها کرده بودند، غیرممکن بود. (باید پذیرفت و در همان سال‌ها هم تقریباَ همه پذیرفتند که آن انشعاب، بخصوص با خشونت «انقلابی‌ای» که در آن اعمال شد، با هیچ تصوری از عقل و منطق و انصاف جور در نمی‌آمد.) امۤا معامله بر سر چپ به این اپیزود ختم نمی‌شود. می‌توان مطمئن بود که در دنیای دوقطبی سال‌های انقلاب اسلامی، هم در مذاکراتی که بین برخی رهبران یا فعالان با سفارت آمریکا صورت می‌گرفت و هم یکی از دلایل اصلی این که ایالات متحده به پشتیبانی خود از شاه پایان داد و عملا از انقلاب اسلامی حمایت کرد، این تضمین – آشکار یا تلویحی – بود که حکومت یعد از شاه مجالی برای ابراز وجود چپ فراهم نخواهد آورد. دو گرایش اصلی انقلاب اسلامی در این مورد با آمریکا نه تنها اختلافی نداشتند، که کاملا یکدیگر را تأیید می‌کردند. این که پس از سقوط رژیم شاه این توافق، به سود یکی از این دو گرایش، زیر پا گذاشته شد، داستان دیگری است که در دشمنی با چپ و نابود کردن آن تغییری نداد.

■ یکی از تاثیرگذارترین بخش‌های نمایشنامه، شب اعدام بهزاد است. این که از دو برادر اعدامی، برای تخفیف به خانواده آنها به قید قرعه فقط یکی اعدام می‌شود. آیا چنین مواردی در واقعیت هم وجود داشته؟

در نمایشنامه این حادثه در رژیم پیشین اتفاق می‌افتد و طبعاَ توجه دارید که یکی از گرهگاه‌های داستان است و در سرنوشت برادری که زنده می‌ماند، تاَثیر تعیین‌کننده دارد. منظور من به هیچ روی مقایسۀ رفتار دو رژیم در چنین مواردی نبود. ولی این مقایسه عملاَ پیش آمد. من تا حدی که امکان داشت، پرس‌وجو کردم. ولی به نتیجۀ دقیق و مطمئنی نرسیدم. یعنی موردی پیدا نکردم که در رژیم گذشته، از دو برادر که هر دو هم‌زمان به اعدام محکوم شده باشند، یکی را از اعدام معاف و به ابد محکوم کنند. بنا را بر همان آشنائی محدود خود گذاشتم. ولی گمان می‌کنم که چنین چیزی غیرممکن نبود. یعنی غبرممکن نبود که در رژیم گذشته، اگر دو برادر به اعدام محکوم می‌شدند، با دخالت خانواده و دوستان و آشنایان متنفذ آنها یکی از آنها از نجات یابد. در رژيم اسلامی است که چنین «امتیازی» فقط برای مفسدان چند هزار میلیاردی قابل تصوۤر است.

■ شما یک نویسنده تبعیدی هستید و دهه‌هاست خارج از ایران زندگی می‌کنید، اما داستان کاملا در ایران می‌گذرد. چالش‌های نوشتن در تبعید، اما درباره وطن، برای شما چیست؟

حقیقتش را بخواهید، برای من همان ایرانی بودن و کشیدن باری که این وابستگی یا تعهدی که به همراه داشته، بیش از آنچه بتوان تصوۤر کرد، کافی و حتۤی بیش از توانائیٍ نداری من است. نیازی به گفتن ندارد که مثل هر آدم زنده‌ای از آنچه در فرانسه یا در دنیا می‌گذرد، بی‌خبر نیستم با حداقل سعی می‌کنم بی‌خبر نمانم. ولی خود را بیش از هر چیز به جامعۀ ایرانی وابسته و دل‌بسته می‌دانم، و به سرگذشت سرشار از تلاش و تراژیک آن در طول تاریخ بلاواسطه‌اش. من خود را عضوی از «طبقۀ متوسط پائین» این جامعه می‌دانم. و این همان بخش از جامعۀ ایرانی است که به دلایل و علت‌های گوناگون هم مسئولیت و هم بار تلاطم‌ها، اضطراب‌ها، قربانی‌ها، و شاید برخی تحولات را به عهده داشته. پرداختن به این مجموعۀ انسانی زمانی بسی بیش از یک عمر تبعید لازم دارد...

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • تیران

    ازدوبرادردوقلو ازسران مجاهدین خلق ، یکی را اعدام ودیگری راحبس ابد دادند که هنوز درقید حیات است ..

  • Feraydoon

    دوستان "رادیو زمانه" با سپاس از این مصاحبهء نفیس, بی زحمت اگر می شود نام و آدرس ناشر این کتاب را نیز ذکر کنید که خریداری شود. آقای یلفانی از آن نادر نمایشنامه نویسانی است که در تمامی دوران زندگانی با ما همراه بوده است. در دوران دبیرستان با خواندن نمایشنامه "معلم ها" از ایشان با نوشته های وی آشنا شدیم. در دوران دانشگاه نمایشنامه "قویتر از شب" را که ایشان در "الفبای" ساعدی منتشر کرده بودند خواندیم, و اکنون نیز بسیار خوشحال از اینکه ایشان کماکان در حیطهء ادبی, فرهنگی فعالیت خویش را حفظ کرده اند و چنین استمراری به ما قوت قلب می دهد. زنده باشید. با احترام فریدون تلیمانی ---- زمانه: با تشکر از شما اطلاعات کتاب در زیر عکس کتاب هست. بهار هر سال…، نمایشنامه، محسن یلفانی، نشر ناکجا، پاریس

  • سیامک

    جناب "نازلی" (پالیزی) به نظر می رسد که دوباره سوراخ دعا را گم کرده اید. اگر در ایران "همدلی با نابکاران بومی اسلامی" در کار بود, این همدلی و توافق دربار و فدائیان اسلام در بارهء ترور احمد کسروی بود (که به نظر اکثر تاریخنویسان معتبر ترور احمد کسروی نطفهء اصلی جمهوری جهنمی اسلامی بود). پس از ترور کسروی, این همدلی بین شاه و شیخ خود را در شکل روبوسی شاه و کاشانی بعد از کودتا علیه دولت قانونی دکتر مصدق نشان داد. پس از کودتا این همدلی سلطنت و روحانیت خود را به شکل همکاری ارتشبد باتمانقلیچ و آخوند فلسفی نشان داد که چگونه هر دو دوشادوش و خندان با کلنگ به جان معبد بهائیان افتاده بودند. پس از همکاری شاه با ارتجاعی ترین روحانیون بر علیه بهائیان, این همدلی خود را به شکل راه انداختن "انجمن حجتیه" توسط ساواک نشان داد. پر و بال دادن به "حسنیه ارشاد", پر کردن بازار کتاب از مزخرفات شریعتی (در حالیکه تمامی کتابهای چپ و ملی سانسور میشدند و ممنوع بودند), استخدام آیت الله بهشتی و باهنر توسط وزارت آموزش و پرورش شاه, با وظیفهء ویراستاری کتابهای آموزشی دانشجویان,....و ده ها و صد ها و هزاران مثال و نمونهء دیگر تاریخ ننگین همدلی بین شاه و شیخ را برای ما ترسیم می کند. نیما یوشیج صد سال پیش گفت "دنیا خانهء من است," که این توصیفی دقیق است از وضعیت و موقعیت کنونی چپ ایران در خارج از کشور. اگر امروزه جنبش کارگری ایران از بالاترین سطح همبستگی بین المللی برخوردار می باشد, اگر امروزه یک دستگیری یا اعتصاب غذای کنشگران جنبش کارگری در داخل کشور با عکس العمل اعتراضی و ابراز همبستگی ده ها و صد ها اتحادیه و سازمانهای کارگری در چهار گوشهء جهان مواجه می شود اینها همه به خاطر چهار دهه سازماندهی خستگی ناپذیر گرایشات چپ در خارج از کشور بوده است, و نه "به آرامی جان گرفتن." "به آرامی جان گرفتن" شاید توصیف دقیقی از سلطنت باختگان سوشیال بگیر باشد, که هر ماه چک شان را دریافت کرده و از صبح تا شب هیچ کاری ندارند غیر از عقده گشایی های هیستریک علیه چپ ایرانی در بخش کامنتهای این سایت. چهل سال پیش اگر برای چپ در ایران مسئله و موقعیت انقلابی فقط در ایران مطرح بود, امروزه جنبش های ضد سرمایه داری در کل منطقهء خاورمیانه, از سوریه و لبنان تا عراق و ایران گسترش پیدا کرده اند. امروزه مبحث دگرگونی های اجتماعی و انقلاب از ایران تا عراق تا روژووا تا لبنان جا افتاده است و از جایگاهی ویژه ای برخوردار است. جنبش های چپ در ایران همراه و همگام با دیگر جنبش های چپ و آزادیبخش در منطقه, با درس گیری از محدودیتها و اشتباهات سابق سهم خویش را در ایجاد جهانی نو پیشبرده و انجام خواهند داد. ------------------------------------------ "... ولی انقلابهای پرولتری ... مدام از خود انتقاد می کنند، پی در پی حرکت خود را متوقف می سازند و به آنچه که انجام یافته به نظر می رسد باز می گردند تا بار دیگر آن را از سر بگیرند، خصلت نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاشهای اولیه خود را بی رحمانه به باد استهزا می گیرند، دشمن خود را گویی فقط برای آن بر زمین می کوبند که از زمین نیروی تازه بگیرد و بار دیگر غول آسا علیه آنها قد برافرازد... " مارکس، هجدهم برومر

  • خاطرات ارتشبد جعفر قره باغی، آخرین رئیس ستاد ارتش شاهنشاهی

    ژنرال رابرت هایزر، فرستاده ی دولت آمریکا، به فرماندهان ارتش شاه شماره ی تلفن ناصر میناچی را می دهد! هایزر :خوب است شما تیمسار با مهندس بازرگان و دکتر بهشتی، نمایندگان جبهه مخالفین و خمینی، ملاقات کنید! و بدون اینکه منتظر جواب از طرف من بشود بلافاصله از ژنرال گس (رئیس هیات مستشاران آمریکا در ایران) خواست که شماره تلفن آن‌ها را برای ما بیاورد. ژنرال گس از دفتر خارج شده و در مراجعت چند شماره تلفن آورده روی میز گذاشت. ژنرال ‌هایزر : این‌ها شماره تلفن دکتر میناچی است، هر موقع بخواهید ایشان ترتیب ملاقات آن‌ها را با تیمسار (شما) خواهد داد... تیمساران و من که از پیشنهاد ژنرال ‌هایزر متعجب شده بودیم متحیر به همدیگر نگاه می‌کردیم. بعد از رفتن آن‌ها از سپهبد مقدم (رئیس ساواک) سؤال نمودم دکتر میناچی و دکتر بهشتی کی هستند؟ جواب داد: «دکتر میناچی از دوستان آقای مهندس بازرگان است. دکتر بهشتی هم نماینده آقای خمینی در ایران می‌باشد.» سؤال کردم با آن‌ها آشنایی هم دارید؟ اظهار نمود: «بلی به مناسبت شغلم با غالب مخالفین در تماس هستم، اعلیحضرت هم اطلاع دارند.» از: کتاب خاطرات ارتشبد جعفر قره باغی، آخرین رئیس ستاد ارتش شاهنشاهی

  • نازلی

    خوب است که همه چپ ها می دانند که با خواست غرب به “سرکردگی ی آمریکا و انگلیس”و اجرای “خمینی و یاران اش” شکنجه و نابود شدند. با این همه، غالب ایشان اینک در آغوش همان آمریکا و انگلیس و هلند و ووووووو آرام و جان گرفته اند تا به حکومت مغضوب غرب شده ی ایران جانانه بتازند. آنها امروز از همدلی آنروز خود با نابکاران بومی ی اسلامی که بعدا کمر به قلع و غم یاران ایشان بستند نادم و خشمگین اند، آیا فردا نیز از همدلی و همخوانی امروزه اشان با دشمنان غیر بومی چپ،یعنی همان هایی که دیروز بر سر این کشتار ننگین و شوم با حکومت اسلامی به توافق رسیده بودند، اظهار ندامت خواهند کرد؟ چه نمایش نامه ی فاجعه باری است، داستان چپ

  • فواد

    نکاتی که جناب کاوشگر مطرح می کنند بسیار جالب و قابل تامل است. همین دو هفته پیش نشریهء انگلیسی "ماوریک" (۲۱ ژانویهء ۲۰۲۰) مقاله ای داشت در مورد پروندهء "ولادیمیر کوزیچکین" جاسوس ک.ج.ب. که به انگلستان فرار کرد و تمام اطلاعاتی را که در مورد حزب توده داشت در اختیار اینتلیجنت سرویس انگلستان گذاشت که نهایتا در دست آخوندها قرار گرفت و بهانه ای شد برای دستگیری حدود ۱۰۰۰ نفر از اعضای حزب توده و شکنجه و اعدام تعدادی از آنها. How Britain helped Iran’s Islamic regime destroy the left-wing opposition By Mark Curtis and Phil Miller• 21 January 2020 dailymaverick حال اینکه پروژهء سرکوب گستردهء چپ از سوی "از ما بهتران" و "مراکز غیبی" اشان برنامه ریزی, سازماندهی و اجرا شد به نوعی ثانوی است. و این اصلا بدین معنا نیست که "از ما بهترانی" با "مراکز غیبی" اشان وجود ندارد, بلکه بدین معناست که خود این آخوندهای بیشرف از روز اول می دانستند که به طرز خونینی حساب چپ ها را خواهند رسید و خود خمینی هم از فرانسه, تلگرافی و سربسته گفته بود که به وظیفه اش وفادار خواهد بود . ملت ساده لوح ما و چپ های ساده تر از مردم فقط حواسشان به وعده ها و دروغ های زیر درخت سیب در نوفل لوشاتو بود. تعداد قبال توجهی از پیروان خمینی در زندانهای شاه از نزدیک با فعالان چپ آشنا بودند و بهتر از هر "مرکز غیبی" بسیار مانوس و گاهی اوقات حتا خودمانی با آنها. مثال زنده یاد شکری پاک نژاد یکی از دردناکترین و بهترین نمونه های چنین آشنایی هایی بود. کسی که شکری را شناسایی کرد, یک حزب اللهی بود که در زندان با وی آشنایی داشته بود. یک مثال دردناک دیگر چگونگی جان باختن رفیق سیامک اسدیان و رفقای همراهش در شمال بود که در یکی از رستورانهای در راه توسط یک اکثریتی شناسایی شده و خبر حضور رفیق سیامک را به سپاه رساندند. درگیرهای نظامی تحمیلی حزب دمکرات به حزب کمونیست و فجایعی که بدنبال داشت (تجاوز به پیکر کشته شده پیشمرگه های زن کومله,...) نمونهء دیگری از این تاریخ به غایت چندش انگیزِ دردناک است. لب مطلب اینکه؛ ما نه فقط از یکطرف, بلکه از هر طرفی که زورش می رسید مورد هجوم و کشتار و تجاوز قرار گرفتیم. پس از گذشت ۴۰ سال نیز هیچ چیز تغیر نکرده و فقط بدتر شده است. پس اگر با همهء کوششها و تلاشهای بسیار و پس از جانفشانی ها بازهم چپ به عنوان بدیلی توانست خود را مطرح کند, باید تمامی این تاریخ خونبار را به خاطر سپرده و غفلت نورزیم. پ.ن. اولش خواستم اینجا بنویسم "اکثریتی کثیف" اما دیدم یه مقداری شعاری و هیجان زده میشه. از سوی دگر "آنرا که عیان است, چه حاجت به بیان است." آنهمه شکر خوری های کیانوری بابت "توده‌ای هستم و همراه امام، ماندگارم که زمان است به کام" درست یکی دو هفته قبل از دستگیری های خود توده ای ها بود.

  • کاوشگر

    آنچه که توجه لازم به آن در بررسی سرکوب های سالهای اول و ادامه آن تا به امروز نشده است این است که این سرکوب ها سازمان دهی شده بود. نقطه ضعف انقلاب عدم وجود یک تشکیلات منسجم آزادی خواه برای به دست گرفتن مدیریت کشور بود که در غیاب آن انجمن حجتیه و سازمانهای ریز و درشت مذهبی مخفی و علنی با هدایت از یک مرکز غیبی( منظورم مذهبی نیست) هدفمند دادگاه ها، بسیج و سپاه را اشغال کردند و هدفمند کمر به نابودی دموکراسی و به ویژه نابودی سازمانهای چپ کردند. در حالیکه تمام افسران وفادار به شاه و باورمند به سلطنت او اعدام شدند، تیمسار فردوست آزادانه در خیابان قدم میزد. بخش ضد کمونیست ساواک دست نخورده ماند و دوباره به کار گرفته شد و به وحشیانه ترین شکل انتقام خود را از چپ گرفتند. ما ساده لوحانه وارد سیاست شدیم و تنها بر مبنای صداقت عمل کردیم. سیاست دنیای صداقت نیست. آنها که خمینی را در آب نمک خوابانده بودند خیلی خوب میدانستند چه میکنند.

  • اصغر ایزدی

    در رژیم شاه، شاهد آن بوده ایم که دوبرادر را همزمان اعدام کردند، ازجمله : عباس و اسدالله مفتاحی و هم چنین مسعود و مجید احمدزاده هروی. آقای یلفانی می گوید: "پرس‌وجو کردم. ولی به نتیجۀ دقیق و مطمئنی نرسیدم. یعنی موردی پیدا نکردم که در رژیم گذشته، از دو برادر که هر دو هم‌زمان به اعدام محکوم شده باشند، یکی را از اعدام معاف و به ابد محکوم کنند. بنا را بر همان آشنائی محدود خود گذاشتم. ولی گمان می‌کنم که چنین چیزی غیرممکن نبود. یعنی غبرممکن نبود که در رژیم گذشته، اگر دو برادر به اعدام محکوم می‌شدند، با دخالت خانواده و دوستان و آشنایان متنفذ آنها یکی از آنها از نجات یابد." پس این پرسش بجا است که حتی پس ازپرس وجو ، موردی پیدا نشده است، آنگاه بهتر نمی بود که طرح چون موضوعی را صرفا نشات گرفته از نیاز داستان کتاب بداند؟