«آدمها»: ۶۲ داستان بسیار کوتاه
با ۶۲ داستان بسیار کوتاه روبرو هستیم که هر یک از آنها وقف توصیف چهره یک شخصیت است.
شهرنوش پارسیپور - احمد غلامى با نوشتن مجموعه داستان «آدمها» عنوان بهترین مجموعه داستان سال جایزه بنیاد هوشنگ گلشیرى در سال ١٣٩٠ را به خودش اختصاص داد. در خواندن داستانها هم متوجه مىشویم که این جایزه بیهوده به نویسنده داده نشده است.
در مجموع با ۶۲ داستان بسیار کوتاه روبرو هستیم که هر یک از آنها وقف توصیف چهره یک شخصیت است. بنابراین در مجموع با ۶۲ شخصیت روبرو هستیم. برخى از این شخصیتها زن هستند و البته اکثریت مرد. نویسنده در طى متنى کوتاه مىکوشد ویژهگىهاى اصلى این شخصیتها را طراحى کند. در حقیقت مجموعه آدمها همانند یک کتابچه اتود است با طرحهایى که بهسرعت قلمى شدهاند.
هنگامى که آغاز به خواندن مىکنید، قصهها شما را مىگیرند. به همراه راوى به جبهه و به خط مقدم جبهه مىروید. از این نظرگاه مىتوان باور کرد که احمد غلامى در جنگ عراق با ایران شرکت داشته است. بسیارى از شخصیتها، که اغلب از خانوادههاى فقیر برخاستهاند در میانه داستان راهى جبهه مىشوند، و یا داستان از جبهه مىآغازد.
داستانها به تمامى در برگیرنده مردمان فقیر است. «سلطان» یک آبدارچى است که فوتبال هم بازى مىکند. او در تصادف با یک ماشین پیکان از دنیا مىرود و زنش با مردى دو - سه برابر هیکل او ازدواج مىکند. «ستوان مکرى» مردىست وسواسى و همیشه دستکش نایلونى بهدست دارد.
چنین شخصیتى در جبهه جنگ اسباب خنده است. عاقبت جسدش را هم که پیدا مىکنند دستکش نایلونى بهدست دارد. «سیما طبسى» اما دائم در حال طلاق و ازدواج مجدد است. او پس از پنج بار ازدواج عاقبت به دلیل لگدهایى که از شوهر پنجم خورده جانش را از دست مىدهد. «ستوان یارمحمدى» شهید شده است و سربازان از این بابت اندوهگین هستند، چون فرمانده جدید با او بسیار فرق دارد. «ستوان یارمحمدى» همه را به حال خودشان مىگذاشت و نمىکوشید انضباط برقرار کند. مرگ او سربازان را منقلب کرده است. حالا آنها در حین گشت زدن کشف مىکنند که فرمانده جدید مىخواهد خود را به عراقىها تسلیم کند. یکى از سربازان با گلوله به پاى او مىزند و همه برمىگردند. در اردوگاه مشخص مىشود که اصولاً فرمانده جدیدى در کار نبوده است.
اتودهاى احمد غلامى ربطى به هم ندارند و در مجموع سازنده ایدهاى نیستند. مىتوان باور کرد که هر یک از این اتودها مىتواند موضوعى براى نوشتن یک داستان بلند (نوول) باشد. همچنین مىتوان باور کرد که احمد غلامى همانند یک نویسنده پرکار با دیدن هر شخصیت در زندگى مىکوشد او را قلمى کند. اما از آنجایى که تمامى داستانها یک راوى دارند کمکم خواننده از اینکه یک نفر این همه درباره همه مىداند شگفتزده مىشود. البته شاید راوىها با هم فرق دارند، اما این احساس به خواننده دست مىدهد که همه یک نفر هستند.
در داستان «جواتى» که دو بخش است، با مرد به نام جواتى روبرو هستیم که در یک گاراژ تعمیرات ماشین پادوست. جواتى پسر حرف شنویىست و دنبال هر فرمانى مىدود. این مىگذرد تا روزى که مردى براى تعمیر ماشینش مىآید و به جواتى کتابى مىدهد تا بخواند. جواتى کتاب را مىخواند و برمىگرداند مرد از آن پس مرتب به او کتاب مىدهد و جواتى معتاد به خواندن کتاب مىشود. راوى داستان کتابى از جواتى مىگیرد و با درک اینکه از نوع کتابهاى آن چنانىست جواتى را لو مىدهد. البته راوى مىگوید که قصد لو دادن مرد صاحب کتاب را داشته است، اما این چنین است که جواتى به زندان مىافتد و پس از انقلاب نیز ناپدید مىشود. منتقل کردن احساسى که در این اتودها وجود دارد کار مشکلىست، چون لحن بیانى و پىرنگ داستانها ساده و شفاف است و باید آنها را خواند. به بخشى از داستان «جواتى ٢» توجه کنید:
«واقعاً شوتى. منو نشناختى. من محمد جوادىام، تو گاراژ بهم مىگفتن جواتى. راستش این نقشه مجید خالىبند بود. گفت بیا این احمد غلامى را سرکار بذاریم. من و مجید تو اون اتاق کوچک ته گاراژ پاى بساط بودیم. مجید مىخواست نبات خرد کند که چشمش افتاد به یه روزنامه که عکسى توش بود. مجید خالى بند گفت: "قیافه این یارو آشناس." گرفتم و نگاه کردم، یادم نمىاومد. مجید خالىبند زد پس کلهام گفت "بابا این احمد غلامى خودمونه!" گفتم بابا اون ریش داشت، حزباللهى بود، این یارو روشنفکره، ریش پروفسورى داره." مجید خالىبند گفت: "بارش رو بسته، پروفسور شده." بعد مجید خالىبند نوشتهت رو خواند. کلى حال کردیم. گفت: "اگه احمد غلامى توى این مملکت نویسنده شده ما چرا نشیم." خداییش راست مىگفت. یادته مجید خالىبند چه داستانایى سر هم مىکرد. اگر اونم پى خلاف نمىرفت شاید الان مثل تو عکسش تو روزنامه بود. این فکر مجید خالىبند بود. گفت: "بیا زنگ بزنیم یه داستان سر هم کنیم احمد غلامى رو بذاریم سر کار." من گفتم: "بابا این شباهتى به اون نداره." مجید گفت: "خودشه، دماغشو نگاه کن تو افسایده. خودشه لاکردار. بعد یاد اون روز افتادیم که تو خرابه بیست و یک مىزدیم، جیبت رو خالى کردیم. راستى تو اون روز نفهمیدى همه ورقا علامت داشت؟...»
از این داستان متوجه مى شویم که احمد غلامى خود بهطور جدى درگیر این داستانهاست و راوى جز خودش کس دیگرى نیست.
شهرنوش پارسیپور: احمد غلامى خود بهطور جدى درگیر این داستانهاست و راوى جز خودش کس دیگرى نیست.
دو داستان پیوسته به هم به نام «کامران شوکت ١ و ٢» درباره جوانى به نام کامران مىشنویم که پسر یک مهندس بوده. راوى مىگوید در خیابان آنها اسم کامران خیلى عجیب و غریب بوده. پدر کامران ورشکسته است و خانهاى در این خیابان خریده. دخترش شوکت که دو سالى از کامران بزرگتر است از زمان آمدن به این خیابان چادرى شده است. او براى دفاع از برادرش که کتک خورده با چوب به جان کتکزننده مىافتد. او دختر یلىست و تأثیر زیادى روى بچههاى محل دارد. در داستان «کامران شوکت ٢» او به عنوان یک سروان وارد کوپه قطار مىشود و به راوى برمىخورد. آنها از هر درى سخن مىگویند و راوى بهراستى علاقمند است درباره شوکت بداند که هیچگاه حرف او به میان نمىآید. ستوان جوان توضیح مىدهد که چون قصد خروج از کشور را دارد به جبهه آمده. در کوپه قطار سرباز و گروهبانى نیز نشستهاند و بحث از جبهه است و تمام حواس راوى معطوف به شوکت که حضور ندارد.
پس از طریق این داستانها مىتوان دریافت که احمد غلامى زندگى فقیرانهاى داشته است. تمامى کسانى که زندگیشان شرح مىشود از قشرهاى پائین جامعه و فقیر هستند. محله نیز بسیار فقیرانه است. همسایهها توجه زیادى به یکدیگر دارند و در کار هم مداخله مىکنند. بسیارى از کسانى که در این داستان به جبهه مىروند هممحلهاى هستند. ما در این داستانها خط فقر را پى مىگیریم. هیچ نوع اشارهاى به عواطف مذهبى نمىشود و شاید بتوان باور کرد که بسیارى از داستانها پیش از انقلاب، در دوران کودکی راوی رخ مىدهند. این واقعیتىست که بچهها جهان پیرامون خود را با شفافیت و صراحت بیشترى به خاطر مىسپارند، و این نیز روشن است که یک پسربچه بیشتر از یک دختربچه مىتواند مردم را بشناسد، چون اغلب در خیابان است و به کشف باغ مى رود.
از آنجایى که هیچ نوع اطلاعاتى درباره نویسنده پیدا نکردم برایم روشن نیست که دیگر آثارى که منتشر کرده در چه زمینهایست، اما از این کتاب برمىآید که آثار دیگر او نیز باید با مهارت قلمى شده باشند.
درباره احمد غلامی و مجموعه داستان «آدمها»:
من تغییر کردهام، گفتوگو با اعتماد
گفتو گوی حسین جاوید با احمد غلامی درباره مجموعه داستان «آدمها»
نقد حسین جاوید بر مجموعه داستان آدمها
نظرها
علی
با سلام.این سومین برنامه از خانم پارسی پور است که فایل صوتی ندارد.چرا این برنامه ها مثل گذشته فایل صوتی ندارد؟لطفآ اگر قرار است دیگر فایل صوتی نگذارید اطلاع دهید تا من منتظر جواب کامنتم نباشم.هماطور که از دو هفته پیش چند بار در این مورد کامنت گذاشته ام اما نه جواب داده اید و نه فایل صوتی را در صفحه گذاشته اید.با تشکر
کاربر مهمان شهرنوش پارسی پور
علی گرامی این برنامه فایل آوایی ندارد و فقط به شکل مقاله منتشر می شود شهرنوش
ساموئل کابلی
درود بر شما. خیلی استفاده کردم. ممنون از خانم پارسی پور و جناب غلامی.
مجید
کاشکی چند تا از داستانها را میشد بطور کامل همینجا خواند.