ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

دین و توهین، نوگرایان دینی و ناباوران

<p dir="RTL">جلال ایجادی &minus; برخورد اندیشه میان ناباوران و سکولارها از یک<span dir="LTR">&zwnj;</span>سو و نوگرایان دینی از سوی دیگر گسترش می<span dir="LTR">&zwnj;</span>یابد. این امر ناگزیر بوده است، زیرا پس از چهارده قرن حضور اسلام در ایران و آسیب<span dir="LTR">&zwnj;</span>های آن بر جامعه و روان انسانها، واقعیت خشونت<span dir="LTR">&zwnj;</span>بار دوران حکومت اسلامی و نیز مجموعه تحولات جهانی، این مبحث اساسی با قدرتی بی<span dir="LTR">&zwnj;</span>سابقه مطرح می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گردد که اسلام &nbsp;&nbsp;چه اثرات ناگواری پدید آورده است؟</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <!--break--> <p dir="RTL">دین<span dir="LTR">&zwnj;</span>داران نوگرا می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گویند که حساب دین ما از جمهوری اسلامی جداست و نقد و برخورد آشکار با دین توهین به آن است. هرچند گاه ایشان می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گویند می<span dir="LTR">&zwnj;</span>توان برخی انتقادها را به اسلام مطرح نمود، ولی بلافاصله هر انتقاد را به<span dir="LTR">&zwnj;</span> عنوان توهین قلمداد نموده و ناباوران را به &quot;فحاشی&quot; متهم کرده و از آنان می<span dir="LTR">&zwnj;</span>خواهند تا سکوت کنند. آقای سروش در فرصت<span dir="LTR">&zwnj;</span>های گوناگون و آقای علی افشاری چندی پیش در رادیو فردا، از مبارزه فکری ناباوران ابراز ناراحتی کرده و نقد ناباوران را به نادرست &quot;توهین&quot; وانمود کردند. نقد اسلام یک مبارزه فکری و تاریخی، لازم و فزاینده<span dir="LTR">&zwnj;</span> است. این تلاش برای جامعه ما و روشن شدن اختلافات بنیادی لازم است. به لحاظ تئوریک و فلسفی ناباوران و سکولارها حق خود می<span dir="LTR">&zwnj;</span>دانند که بر اسلام نقد بنویسند، هرچند برای معتقدین و اصلاح<span dir="LTR">&zwnj;</span>گران دین ناخوشایند باشد. آنچه برای ما تعیین کننده است آزادی اندیشه، شفافیت در دیدگاه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها و نیز پیشبرد امر خردگرایی علیه خرافات مذهبی است.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL"><strong>توهین </strong><strong>در چهره</strong><strong><span dir="LTR">&zwnj;</span></strong><strong>های گوناگون</strong></p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">مقوله توهین در جامعه ما جایگاه ویژه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ای در گفتار، رفتار و مبادلات اجتماعی پیدا کرده است. از آنجا که این پدیده از نگاه تاریخی، زبان<span dir="LTR">&zwnj;</span>شناسی، اجتماعی، فرهنگی و دینی قابل بررسی است، به ناگزیر به یک پدیده انسان<span dir="LTR">&zwnj;</span>شناختی تبدیل شده است. فرصتی نیست تا بحث در تمامی این زمینه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها باز شود؛ ولی در اینجا نکاتی که در راستای بحث ما قرار می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گیرد را مطرح می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کنم.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">توهین از نظر واژه<span dir="LTR">&zwnj;</span>شناسی در لغت<span dir="LTR">&zwnj;</span>نامه دهخدا به معنای سست کردن، سست گردانیدن، خوار کردن، خوار شمردن، خوار داشتن آمده است. دهخدا پارسی این واژه را پَریهاب (سنسکریت: پَریبهَوَ)، آتیچار (سنسکریت: اَتیچَر)، آگَس، آکشیپ می<span dir="LTR">&zwnj;</span>داند. &nbsp;مرتضی معلم واژه توهین را در زبان فرانسه برابر با لغاتی قرار می<span dir="LTR">&zwnj;</span>دهد که خود ناسزا، تهمت و افترا معنا می<span dir="LTR">&zwnj;</span>دهند. این مفهوم در فرهنگ<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها، جوامع و دوره<span dir="LTR">&zwnj;</span>های تاریخی گوناگون متغیر بوده و متناسب با ارزش<span dir="LTR">&zwnj;</span>های موجود، بار معنایی متفاوتی به خود می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گیرد. به همین خاطر باید مورد استفاده واژه را همیشه مشخص کرده و درک دقیق خود را توضیح داد. در دوران اخیر این واژه از جانب نوگرایان مذهبی با هدف تبلیغات علیه ناباوران و سکولارها بکار گرفته شده و به هیچ<span dir="LTR">&zwnj;</span>وجه با وسواس علمی همراه نیست. بکار گیری این واژه اهداف سیاسی و ایدئولوژیکی حفظ دین را تعقیب می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند و می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کوشد تا ذهنیت ایرانی محکوم در بند اسلامگرایی باقی بماند. هر نقد اصولی علیه دین اسلام با برچسب توهین معرفی شده تا منتقدان به سکوت مجبور شوند و به این ترتیب از انتقاد، کردار و فکر آزاد جلوگیری گردد. در این نوشته ابتدا از نظر جامعه<span dir="LTR">&zwnj;</span>شناسی مقوله توهین را توضیح می<span dir="LTR">&zwnj;</span>دهم، سپس تفاوت آنرا با نقد بیان کرده و در آخر به انتقاد دیدگاه نوگرایان مذهبی می<span dir="LTR">&zwnj;</span>پردازم.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL"><strong>کنش رفتاری و نوشتاری: </strong>توهین و ناسزاگویی به<span dir="LTR">&zwnj;</span>مثابه یک کنش رفتاری و یا گفتاری یک فرد در اجتماع بار منفی داشته و در پی خوار نمودن یک شهروند، بازیگر اجتماعی و یا یک گروه جنسی، نژادی یا طبقاتی است. توهین و ناسزاگویی، آگاهانه و یا نیمه<span dir="LTR">&zwnj;</span>آگاهانه، با هدفی برنامه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ریزی شده و یا به طور خودانگیخته، به قصد بی<span dir="LTR">&zwnj;</span>ارزش ساختن و تحقیر یک فرد یا گروه اجتماعی عمل کرده و می<span dir="LTR">&zwnj;</span>تواند به خشونت منجر شود. به عنوان نمونه، نزاع حاد و ناسزاگویی دو فرد که بیان مبادله منفی و مخرب بین افراد است، در رفتار و گفتار به تحقیر ارزش انسانی می<span dir="LTR">&zwnj;</span>انجامد و بکارگیری وسیله<span dir="LTR">&zwnj;</span>ای مانند چاقو و اسلحه شکل حاد نفرت و انزجار در مناسبات منفی، بالاترین گرایش در حذف دیگری است. در زمینه اجتماعی نیز، اختلالات روانی، بحرانها و گرفتار<span dir="LTR">&zwnj;</span>ی<span dir="LTR">&zwnj;</span>های روانی فردی و خانوادگی، سستی هنجارهای قانونمند و آرامش<span dir="LTR">&zwnj;</span>بخش دریک جامعه نابسامان، تعرض، به ناسزاگویی و توهین دامن می<span dir="LTR">&zwnj;</span>زند. توهین گاهی با تعرض به شخصیت انسانی، گاه با خوار شمردن هویت دیگری، گاه با نفی فرهنگی و هویت فرد، گاه با بیان معیارهای تقلیل<span dir="LTR">&zwnj;</span>دهنده، بیان می<span dir="LTR">&zwnj;</span>شود. به علاوه این توهین گاه با کینه و خشونت گفتاری و نوشتاری ابراز میشود و گاه با لطیفه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها و شوخی<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها تجلی می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند، ولی در هر حال مضمون آن خوارکردن ارزش انسانی یک فرد است.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <blockquote> <p dir="RTL"><span dir="RTL">ایدئولوژی توهین در جامعه ایران از ابعاد گسترده</span>&zwnj;<span dir="RTL">ای برخوردار است. اگر توهین را خوار</span>&zwnj;<span dir="RTL">کردن ارزیابی کنیم و نفی حقوق و ارزش انسانی نتیجه آن باشد، جمهوری اسلامی یک نظام سیاسی ایدئولوژیک و توهین</span>&zwnj;<span dir="RTL">آمیز است. در ایران البته توهین به شکل حکومتی آن خلاصه نمی</span>&zwnj;<span dir="RTL">شود، ولی این شکل به</span>&zwnj;<span dir="RTL">طرز ناهنجاری برکل جامعه حاکم است. در قانون اساسی این رژیم انسانها دارای حقوق برابر نیستند، بلکه شیعیان و نمایندگی سیاسی و دولتی آنان حق انحصار دارند و اسلام شیعه تنها دین رسمی و حاکم است. در این نظام کسی دارای ارزش است که شیعه باشد و امتیازات اساسی از آن شیعیان است و دیگران برحق نبوده و خطاکار هستند. در این نظام سیاسی ارزشگذاری نه بر پایه معیارهای انسانی و حقوق بشر، نه بر پایه شایستگی</span>&zwnj;<span dir="RTL">ها وخلاقیت</span>&zwnj;<span dir="RTL">ها، نه بر پایه همبستگی انسانی جدا از ایدئولوژی</span>&zwnj;<span dir="RTL">ها، بلکه مبتنی بر ملاک ایدئولوژیک شیعه بودن است. کسانی که در این نظام اعتقادی و اسلامی نمی</span>&zwnj;<span dir="RTL">گنجند، دست دوم، فرعی و گناهکار هستند، به بهشت نخواهند رفت، نخست</span>&zwnj;<span dir="RTL">وزیر و رییس</span>&zwnj;<span dir="RTL">جمهور نخواهند شد. </span></p> </blockquote> <p dir="RTL"><strong>ایدئولوژی طرد: </strong>نمونه دیگری از توهین، انزجار و خوار<span dir="LTR">&zwnj;</span>شمردن دیگران در تمایلات ایدئولوژیک نفی<span dir="LTR">&zwnj;</span>گرایانه نسبت به نوع بشریت خودنمایی می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند. نژاد<span dir="LTR">&zwnj;</span>گرایی و بیگانه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ستیزی، نفی ارزش انسانی گروه<span dir="LTR">&zwnj;</span>های اجتماعی، خوار و پست شمردن آنها، تبلیغات دروغین، توهین<span dir="LTR">&zwnj;</span>آمیز و دشمنانه و خشونت<span dir="LTR">&zwnj;</span>ورزی، چه بسا به فاجعه انسانی منتهی می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گردد. از این زاویه، شرافت انسانی مورد تعرض قرار گرفته، حقوق انسانی برابر پایمال شده و تسلط یک گروه اجتماعی را با نفی حقوقی، سیاسی و چه بسا فیزیکی گروه دیگر میسر می<span dir="LTR">&zwnj;</span>داند. ایدئولوژی نازیسم بر برتری نژادی و تسلط ذاتی ژرمن<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها و پستی نژادها، ملیتها و اقوام دیگر پافشاری کرده و جنگ و نفرت را علیه بخشی از بشریت موجه می<span dir="LTR">&zwnj;</span>دانست. سیاهان آمریکا که خود نتیجه نظام برده<span dir="LTR">&zwnj;</span>داری بودند، در این کشور یکی از تحقیرآمیزین و زشت<span dir="LTR">&zwnj;</span>ترین شرایط اجتماعی را متحمل شدند. استعمار فرانسه در دوران تسلط صد و پنجاه ساله<span dir="LTR">&zwnj;</span>اش در الجزایر جز خوار<span dir="LTR">&zwnj;</span>شمردن الجزایری<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها و نفی حقوق مساوی آنان نتیجه دیگری نداشت. در تمامی این موارد، تمایل به برتری<span dir="LTR">&zwnj;</span>طلبی بر دیگران مشخصه اصلی است و ستم بر دیگر انسانها با ایدئولوژی انزجار و نژادپرستی درهم آمیخته است. وجود گرایش<span dir="LTR">&zwnj;</span>های افراطی ضد خارجی در برخی کشورهای اروپایی، جلوه دیگری از این بیگانه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ستیزی ایدئولوژیک است؛ این گرایش<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها بحران و نابسامانی<span dir="LTR">&zwnj;</span>های جامعه را ناشی از حضور خارجی دانسته و &quot;خودی<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها&quot; را منشا خوشبختی و &quot;خارجی<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها&quot; را عامل بدبختی قلمداد کرده و به این ترتیب تمایلات ضد شهروند خارجی<span dir="LTR">&zwnj;</span>تبار را در کارزار سیاسی خود تبلیغ می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کنند.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL"><strong>نظام انهدام انسان: </strong>توهین گاه به شکل نظام یافته و نهادینه عمل می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند. نظام<span dir="LTR">&zwnj;</span>های هیتلری، استالینی و مائوئیستی بر خوار<span dir="LTR">&zwnj;</span>شمردن بخش بزرگی از جامعه متکی هستند. دستگاه ایدئولوژیک و تبلیغاتی دولتی به طور مدام روان انسانها را علیه طبقات و گروه<span dir="LTR">&zwnj;</span>های دیگر، علیه مخالفان و نهادهای سیاسی و مدنی بسیج کرده تا هرگونه اعتراض سیاسی و اجتماعی را خفه و روح اطاعت را مستولی کنند. این دستگاه با دروغ، نیرنگ و تهمت<span dir="LTR">&zwnj;</span>پراکنی و اتهام جاسوسی در پی بی اعتبار<span dir="LTR">&zwnj;</span>کردن مخالفین هستند. برای هیتلر یهودیان &quot;میکروبهای&quot; جامعه قلمداد می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گردند و به<span dir="LTR">&zwnj;</span>سوی کوره آدم<span dir="LTR">&zwnj;</span>سوزی روانه می<span dir="LTR">&zwnj;</span>شوند، برای استالین بورژواها و مخالفان حزبی<span dir="LTR">&zwnj;</span>اش &quot;جاسوس و ننگ تاریخ&quot; قلمداد شده و به زندان و گولاک<span dir="LTR">&zwnj;</span>های سیبری روانه می<span dir="LTR">&zwnj;</span>شوند و بالاخره برای مائو و گاردهای سرخش، هنرمندان و روشنفکران &quot;عوامل بورژوازی و امپریالیسم&quot; شده و با سر تراشیده در کوچه و خیابان به نمایش درمی<span dir="LTR">&zwnj;</span>آیند. دستگاه دولتی با ایدئولوژی به جداسازی پرداخته، با تکنولوژی خفقان به محاصره گروه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها دست زده، روان فردی و جمعی جامعه را با انگیزه<span dir="LTR">&zwnj;</span>های پست و افسانه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ای تحریک کرده و نابودی فیزیکی افراد را در دستور قرار می<span dir="LTR">&zwnj;</span>دهد.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL"><strong>جمهوری اسلامی، یک توهین: </strong>ایدئولوژی توهین در جامعه ایران از ابعاد گسترده<span dir="LTR">&zwnj;</span>ای برخوردار است. اگر توهین را خوار<span dir="LTR">&zwnj;</span>کردن ارزیابی کنیم و نفی حقوق و ارزش انسانی نتیجه آن باشد، جمهوری اسلامی یک نظام سیاسی ایدئولوژیک و توهین<span dir="LTR">&zwnj;</span>آمیز است. در ایران البته توهین به شکل حکومتی آن خلاصه نمی<span dir="LTR">&zwnj;</span>شود، ولی این شکل به<span dir="LTR">&zwnj;</span>طرز ناهنجاری برکل جامعه حاکم است. در قانون اساسی این رژیم انسانها دارای حقوق برابر نیستند، بلکه شیعیان و نمایندگی سیاسی و دولتی آنان حق انحصار دارند و اسلام شیعه تنها دین رسمی و حاکم است. در این نظام کسی دارای ارزش است که شیعه باشد و امتیازات اساسی از آن شیعیان است و دیگران برحق نبوده و خطاکار هستند. در این نظام سیاسی ارزشگذاری نه بر پایه معیارهای انسانی و حقوق بشر، نه بر پایه شایستگی<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها وخلاقیت<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها، نه بر پایه همبستگی انسانی جدا از ایدئولوژی<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها، بلکه مبتنی بر ملاک ایدئولوژیک شیعه بودن است. کسانی که در این نظام اعتقادی و اسلامی نمی<span dir="LTR">&zwnj;</span>گنجند، دست دوم، فرعی و گناهکار هستند، به بهشت نخواهند رفت، نخست<span dir="LTR">&zwnj;</span>وزیر و رییس<span dir="LTR">&zwnj;</span>جمهور نخواهند شد. برخورد این نظام و رسانه<span dir="LTR">&zwnj;</span>های ایدئولوژیک آن و آخوندهای رنگارنگ در قبال افراد سنی جز تحقیر، استهزاء و حمله به نمادهای دینی آنان نبوده است. بهائیان جز تحقیر و سرکوب و اعدام، از این حکومت شیعه حاصل دیگری نداشته<span dir="LTR">&zwnj;</span>اند. تحقیر و توهین به زنان یکی از شاخص<span dir="LTR">&zwnj;</span>های اساسی اسلام و این حکومت دینی است. در واقع زنان از حقوق مشخص برابر برخوردار نیستند زیرا بنابر آیات قرآنی و روح فرهنگ اسلامی، زن نمی<span dir="LTR">&zwnj;</span>تواند همطراز مرد باشد. علی، امام اول شیعیان در نهج البلاغه خطبه ۸۰ می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گوید:&quot; ای مردم زنها از ایمان، ارث و عقل کم بهره<span dir="LTR">&zwnj;</span>اند، از زنهای بد بپرهیزید و از خوبانشان هم برحذر باشید و در گفتار و رفتار پسندیده از آنها پیروی نکنید.&quot; این گفتار فضای روانی و فکری شیعه نسبت به زن را به نمایش می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گذارد. رفتار روحانیون و بخش مهمی از مردان مسلمان با این دیدگاه همسو است.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">به این ترتیب مقوله توهین یک کنش رفتاری و گفتاری است که همه انسانها را همسنگ یکدیگر قرار نمی<span dir="LTR">&zwnj;</span>دهد و به طبقه بندی گروه<span dir="LTR">&zwnj;</span>های برتر و پست در اجتماع دست می<span dir="LTR">&zwnj;</span>زند و این پدیده تا کینه مرگبار و کشتار انسانها دامنه می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گستراند. ما اگر بر پایه دفاع از حقوق بشر و برابری همه انسانها حرکت کنیم، هر فرد حق دارد آزاد بوده و از حقوق مشخص و برابر برخوردار باشد. سکولارها و ناباوران آزادیخواه بر پایه منطق درست مخالف توهین بوده و از حقوق فردی هر انسان و ارزشهای انسانی پیوسته پشتیبانی خواهند کرد.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL"><strong>نقد، توهین نیست</strong></p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">نقد، توهین نیست. نقد یکی از سنت<span dir="LTR">&zwnj;</span>های مثبت، سازنده و خردمندانه بوده است که در زمینه<span dir="LTR">&zwnj;</span>های گوناگون وجود داشته است. نقد که خواهان روشنایی و دقت نظر است پیوسته به جامعه مدد رسانده و همسو با آزادی روان عمل کرده است. از نظر واژه<span dir="LTR">&zwnj;</span>شناسان انتقاد از ماده &laquo;نقد&raquo; به معانی عیب یابی، و جدا ساختن خوب و بد و زشت و زیبا، نشأت گرفته است. لغت<span dir="LTR">&zwnj;</span>نامه دهخدا، با توجه به تعاریف گوناگون نتیجه می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گیرد: &quot; انتقاد عبارت است از سره کردن، سره گرفتن، بیرون<span dir="LTR">&zwnj;</span>کردن درهم<span dir="LTR">&zwnj;</span>های ناسره از میان درهم<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها، آشکارکردن، عیب شعر بر قایل آن، کاه از دانه جدا کردن.&quot; در تمام جوامعی که با فرهنگ و خرد سروکار دارند، نقد و روحیه نقادانه نیز در آن به چشم می<span dir="LTR">&zwnj;</span>خورد. نقد در عرصه<span dir="LTR">&zwnj;</span>های گوناگون قابل توضیح است:</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL"><strong>نقد ادبی: </strong>اینگونه نقد، مطالعه و ارزیابی و تفسیر ادبیات است. این نقد یا به<span dir="LTR">&zwnj;</span> صورت گفتمان تئوریک درباره تئوری ادبیات بوده و یا گفتمان مشخص و بررسی یک اثر ادبی از دیدگاه ساختار زبانی و یا زیبائی شناسانه براساس تئوری<span dir="LTR">&zwnj;</span>های گوناگون ادبی صورت می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گیرد. میخائیل باختین، آلن روب گرییه، رولاند بارت از جمله منتقدانی بودند که ساختار زبانی و اسطوره<span dir="LTR">&zwnj;</span>ای ادبیات را مورد مقایسه و نقد قرار دادند. نقد درست و با دقت علمی و وسواس روشنفکرانه در پی ارزیابی می<span dir="LTR">&zwnj;</span>باشد. نقد تلاشی برای درک، بررسی کاستی<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها، سستی<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها، ابهام<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها و برای ارائه ارزیابی کارشناسانه است.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <blockquote> <p dir="RTL"><span dir="RTL">نقد دین به معنای بررسی زمینه</span>&zwnj;<span dir="RTL">های اجتماعی پیدایش آن، عملکرد و تاثیرگذاری در ذهنیت جامعه و نیز رازگشایی از اصول و اسطوره</span>&zwnj;<span dir="RTL">های دینی است. نقد نظری مقوله دین، به بررسی اسطوره</span>&zwnj;<span dir="RTL">ها و احکام مقدس دینی پرداخته، تناقضات آنها را روشن ساخته، معنای تاریخی و اجتماعی آنها را بیان کرده و معنای زمینی و امروزی آنها را دربرابر ما قرار می</span>&zwnj;<span dir="RTL">دهد. </span></p> </blockquote> <p dir="RTL"><strong>نقد فلسفی: </strong>فلسفه خود نقد است. نقد مقوله<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها و برداشت<span dir="LTR">&zwnj;</span>های فلاسفه و بر این اساس، تدوین مقوله<span dir="LTR">&zwnj;</span>های تازه، کار نقد فلسفی است. فلسفه مبتکر و آفریینده بوده و به سوی مفاهیم تازه راه می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گشاید. ژیل دولوز، فیلسوف فرانسوی، می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گوید: &laquo; فیلسوف عشق به حقیقت را مطرح می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند و این حقیقت<span dir="LTR">&zwnj;</span>جویی به کسی زیان نمی<span dir="LTR">&zwnj;</span>رساند. &raquo; (درباره نیچه) نقد فلسفی گزند<span dir="LTR">&zwnj;</span> رساندن نیست، بلکه رفتن به سوی کشف حقیقت است. پاسکال اندیشه دکارت را به نقد کشید. نیچه گفت باید فلسفه را متحول کرد و خدا را کشت تا ارزش<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها دگرگون شود. هایدگر به تحلیل &quot;نقد خرد ناب&quot; کانت می<span dir="LTR">&zwnj;</span>پردازد تا کشف نوینی عرضه کند و می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گفت &quot;ما خود وجودهایی هستیم که باید تحلیل شویم&quot;. &quot;ژاک دریدا&quot; در پی آن بود تا با فلسفه سنتی و کلاسیک تصفیه<span dir="LTR">&zwnj;</span>حساب کند. کارل پوپر می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گفت که روشنفکران چیز زیادی نمی<span dir="LTR">&zwnj;</span>دانند، قطع و یقین دست<span dir="LTR">&zwnj;</span>یافتنی نیست و علم کارش نقد و بررسی است. در اکثر نوشته<span dir="LTR">&zwnj;</span>های فلسفی به مقوله<span dir="LTR">&zwnj;</span>های کلاسیک فلسفی مانند &quot;خوشبختی&quot; و &quot;هستی&quot; و &quot;زمان&quot; و&quot;آزادی&quot; می<span dir="LTR">&zwnj;</span>پردازد و به همین خاطر برخی فلاسفه امروزی مانند &quot;ادگار مورن&quot; و &quot;میشل سر&quot; و &quot;فلیکس گاتاری&quot; برآنند که فلسفه معاصر نیز باید به جنگ<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها، تراژدی<span dir="LTR">&zwnj;</span>های بشریت و بحران زیست<span dir="LTR">&zwnj;</span>محیطی بپردازد. سراسر تاریخ فلسفه، تاریخ تفسیر افکار فلسفی، تحول و تدقیق مقولات و بستر زایش مفاهیم تازه فلسفی بوده است.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL"><strong>نقد سیاسی: </strong>در عرصه سیاسی، نقد سیاست، مبارزه جانبدارانه یکسویه احزاب سیاسی نیست، بلکه آشکار نمودن مشخصات قانوگرایی، دمکراسی و استبداد، استراتژی کسب قدرت و چگونگی مدیریت جامعه است. کدام سیاست به پیشروی جامعه و شکوفایی آن مدد رسانده و آسیب<span dir="LTR">&zwnj;</span>های ناشی از هر سیاست در جامعه چگونه قابل ارزیابی هستند؟ از سقراط که فلسفه سیاسی را آغاز می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند تا ماکیاول که تدوین<span dir="LTR">&zwnj;</span>گر سیاست است و سپس تا توماس هابز و جان لاک که دست به تحلیل قرارداد اجتماعی و آزادی می<span dir="LTR">&zwnj;</span>زنند، تا تحلیل خرد و قدرت خرد میشل فوکو و نقد و بررسی سیاست ماکیاول توسط کلود لوفور، پیوسته ما شاهد سیر پرتحرک اندیشه سیاسی در بازخوانی و نقد اندیشه متفکران پیشین هستیم.از اندیشه الکسی توکویل درباره دمکراسی تا دیدگاه انتقادی &quot;جان راولز&quot; درباره عدالت که برپایه بازخوانی از ژان ژاک روسو و توماس هابز صورت گرفته، همگی نمونه سترگی از نقد سیاسی هستند. تئوری سیاسی با نگاه به بازی بازیگران اجتماعی، با تحلیل از موقعیت<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها و با اتکا به دریافت و نقد تازه از تئوری<span dir="LTR">&zwnj;</span>های موجود، پیوسته به کار خود دامنه بخشیده است. نقد سیاسی ضامن توسعه دمکراسی است.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL"><strong>نقد دین: </strong>در عرصه دین، نقد دین به معنای بررسی زمینه<span dir="LTR">&zwnj;</span>های اجتماعی پیدایش آن، عملکرد و تاثیرگذاری در ذهنیت جامعه و نیز رازگشایی از اصول و اسطوره<span dir="LTR">&zwnj;</span>های دینی است. نقد نظری مقوله دین، به بررسی اسطوره<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها و احکام مقدس دینی پرداخته، تناقضات آنها را روشن ساخته، معنای تاریخی و اجتماعی آنها را بیان کرده و معنای زمینی و امروزی آنها را دربرابر ما قرار می<span dir="LTR">&zwnj;</span>دهد. روشنفکران و فلاسفه بیشماری پیوسته به نقد دین پرداخته<span dir="LTR">&zwnj;</span>اند. بزرگان قرن ۱۷ و ۱۸ میلادی در اروپا نه تنها به کلیسا و دستگاه سانسور آن نقد وارد کرده بلکه به نقد خرافات و مقوله دین پرداخته و عصر روشنگری را می<span dir="LTR">&zwnj;</span>آفرینند. (به مقاله من تحت عنوان &quot;فیلسوفان، نویسندگان و هنرمندان فرانسوی مخالف اسلام&quot; رجوع کنید). بخش مهمی از تلاش بزرگانی مانند اسپینوزا، هولباخ، دیدرو، نیچه در نقد دین بود و آنرا به مثابه مجموعه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ای از اعتقادات و مراسم درباره &quot;مقدسات و امور فرا<span dir="LTR">&zwnj;</span>طبیعی&quot; به نقد کشیدند. دین، برخلاف این روحیه روشنگرانه و در تضاد با اصل انتقاد وخردگرایی علمی، دارای&quot; احکام ثابت&quot; است، این احکام، مسلم و مقدس بشمار می<span dir="LTR">&zwnj;</span>آیند. از نظر دین جهان بر پایه اراده الهی تنظیم شده و تقدیر جهان، تقدیر الهی است. روشن است که دین به اعتبار دگم<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها و احکام جزمی در ساختار خود، هرگونه انتقاد را مردود دانسته و &quot;سخن الهی&quot; را قابل دسترسی نمی<span dir="LTR">&zwnj;</span>داند، زیرا آنها &quot;احکام اولیه و ثابت&quot; هستند. در واقع دین که محصول تاریخی اجتماعی معینی است با اسطوره<span dir="LTR">&zwnj;</span>گرایی و افسانه<span dir="LTR">&zwnj;</span>سازی، خود را به پیام آسمانی ارتقا داده و نقد علمی از سوی انسان زمینی را ناممکن می<span dir="LTR">&zwnj;</span>داند. در واقع دین با دور نگهداشتن خود از خرد انتقادی، شرایط بقای رازدارانه خود را تحکیم می<span dir="LTR">&zwnj;</span>بخشد.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <blockquote> <p dir="RTL"><span dir="RTL">ایدئولوگ</span>&zwnj;<span dir="RTL">های دینی و آیت الله</span>&zwnj;<span dir="RTL">ها هرکدام تفاسیر گوناگون خود را </span><span dir="RTL">از اسلام</span> <span dir="RTL">عرضه کرده</span>&zwnj;<span dir="RTL">اند. در عین اختلاف در تفاسیر، آنها در این نکته که نقد سکولارها و ناباوران غیرممکن است، با یکدیگر متحد هستند. آنها این امر را در انحصار خود دانسته و هر انتقادی را بلافاصله &quot;توهین&quot; قلمداد کرده تا جلوی نقد اسلام را بگیرند. آنان می</span>&zwnj;<span dir="RTL">خواهند جلوی نقد، این خصوصیات روشنفکری ناباوران و سکولارها را بگیرند، حال آنکه نقد دین حق ماست. </span></p> </blockquote> <p dir="RTL">دینداران دین خود را تنها مرجع قطعی و با ارزش جلوه داده و انسان را به تبعیت از آن فرا می<span dir="LTR">&zwnj;</span>خوانند. حال آنکه به قول نیچه اخلاق و ارزش<span dir="LTR">&zwnj;</span>های انسان از اعتقادات دینی تاثیر پذیرفته<span dir="LTR">&zwnj;</span>اند و باید این ارزش<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها را از نو نقد کرده و ارزشیابی نمود و شرایط رهایی از آنها را فراهم ساخت. زیگموند فروید در &laquo; آینده یك پندار&raquo; نوشت که سرچشمه و منشأ مذاهب گونه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ای از عجز و ناتوانی و نقص و نیاز در آدمیان است. وقتی انسان در برابر نیروهای بیرونی، عناصر طبیعی و مشكلات و دشواری<span dir="LTR">&zwnj;</span>هایی كه در جهان عینی وجود دارند، خود را حقیر و عاجز می<span dir="LTR">&zwnj;</span>بیند و نیز وقتی كه در برابر نیروهای درون نیز احساس نیاز، نقص و عجز می<span dir="LTR">&zwnj;</span>كند، ناگزیر باید به دست<span dir="LTR">&zwnj;</span>آویزهایی چنگ افكند تا بتوانند او را از این عجز و ناله<span dir="LTR">&zwnj;</span> و ناتوانایی<span dir="LTR">&zwnj;</span>ها نجات دهند. نیروهای غریزی درون و نیروهای طبیعی بیرون هر دو بر انسان غلبه می<span dir="LTR">&zwnj;</span>كنند و آدمی را تحت فشار قرار می<span dir="LTR">&zwnj;</span>دهند.</p> <p dir="RTL">&nbsp;</p> <p dir="RTL">به این نگاه فروید، باید افزود که دین در اعماق روح و تمایلات نهفته انسانی می<span dir="LTR">&zwnj;</span>نشیند و به انسان احساس امنیت می<span dir="LTR">&zwnj;</span>دهد و هر نقد را به<span dir="LTR">&zwnj;</span> عنوان خطر و حمله به سیستم ایمنی فرد پس می<span dir="LTR">&zwnj;</span>زند. دین وانمود می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند که فرد را حمایت کرده و در امنیت قرار می<span dir="LTR">&zwnj;</span>دهد. حال آنکه این یک احساس کاذب است و دین دفع خطر نمی<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند. زمانی که این اعتقاد به امنیت درونی شد و به دهلیزهای روانی فرد رخنه کرد، جدا کردن فرد از این مکانیسم دشوار است، چرا که جنبه هویتی به خود می<span dir="LTR">&zwnj;</span>گیرد. در چنین حالتی دین به &quot;غیرت&quot; فرد تبدیل شده و دفاع از آن &quot;طبیعی&quot; جلوه می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کند. خرد عقب<span dir="LTR">&zwnj;</span>نشینی کرده، خودمختاری روانی و روشنفکری مضمحل گشته، انسان ناتوان و از نظر روانی و احساسی تابع جزم مذهبی می<span dir="LTR">&zwnj;</span>شود. در اینجاست که نقد مذهب نامطلوب ارزیابی شده و دین<span dir="LTR">&zwnj;</span>باوران در دفاع از مذهب بسیج می<span dir="LTR">&zwnj;</span>شوند و هر نقدی را &quot;توهین&quot; قلمداد می<span dir="LTR">&zwnj;</span>کنند. شما هرگونه اندیشه<span dir="LTR">&zwnj;</span>ای که می<span dir="LTR">&zwnj;</span>خواهید، انتخاب کنید و بحث در پذیرش اجباری نگاه ناباوران از سوی دینداران ن

جلال ایجادی − برخورد اندیشه میان ناباوران و سکولارها از یک‌سو و نوگرایان دینی از سوی دیگر گسترش می‌یابد. این امر ناگزیر بوده است، زیرا پس از چهارده قرن حضور اسلام در ایران و آسیب‌های آن بر جامعه و روان انسانها، واقعیت خشونت‌بار دوران حکومت اسلامی و نیز مجموعه تحولات جهانی، این مبحث اساسی با قدرتی بی‌سابقه مطرح می‌گردد که اسلام   چه اثرات ناگواری پدید آورده است؟

دین‌داران نوگرا می‌گویند که حساب دین ما از جمهوری اسلامی جداست و نقد و برخورد آشکار با دین توهین به آن است. هرچند گاه ایشان می‌گویند می‌توان برخی انتقادها را به اسلام مطرح نمود، ولی بلافاصله هر انتقاد را به‌ عنوان توهین قلمداد نموده و ناباوران را به "فحاشی" متهم کرده و از آنان می‌خواهند تا سکوت کنند. آقای سروش در فرصت‌های گوناگون و آقای علی افشاری چندی پیش در رادیو فردا، از مبارزه فکری ناباوران ابراز ناراحتی کرده و نقد ناباوران را به نادرست "توهین" وانمود کردند. نقد اسلام یک مبارزه فکری و تاریخی، لازم و فزاینده‌ است. این تلاش برای جامعه ما و روشن شدن اختلافات بنیادی لازم است. به لحاظ تئوریک و فلسفی ناباوران و سکولارها حق خود می‌دانند که بر اسلام نقد بنویسند، هرچند برای معتقدین و اصلاح‌گران دین ناخوشایند باشد. آنچه برای ما تعیین کننده است آزادی اندیشه، شفافیت در دیدگاه‌ها و نیز پیشبرد امر خردگرایی علیه خرافات مذهبی است.

توهین در چهرههای گوناگون

مقوله توهین در جامعه ما جایگاه ویژه‌ای در گفتار، رفتار و مبادلات اجتماعی پیدا کرده است. از آنجا که این پدیده از نگاه تاریخی، زبان‌شناسی، اجتماعی، فرهنگی و دینی قابل بررسی است، به ناگزیر به یک پدیده انسان‌شناختی تبدیل شده است. فرصتی نیست تا بحث در تمامی این زمینه‌ها باز شود؛ ولی در اینجا نکاتی که در راستای بحث ما قرار می‌گیرد را مطرح می‌کنم.

توهین از نظر واژه‌شناسی در لغت‌نامه دهخدا به معنای سست کردن، سست گردانیدن، خوار کردن، خوار شمردن، خوار داشتن آمده است. دهخدا پارسی این واژه را پَریهاب (سنسکریت: پَریبهَوَ)، آتیچار (سنسکریت: اَتیچَر)، آگَس، آکشیپ می‌داند.  مرتضی معلم واژه توهین را در زبان فرانسه برابر با لغاتی قرار می‌دهد که خود ناسزا، تهمت و افترا معنا می‌دهند. این مفهوم در فرهنگ‌ها، جوامع و دوره‌های تاریخی گوناگون متغیر بوده و متناسب با ارزش‌های موجود، بار معنایی متفاوتی به خود می‌گیرد. به همین خاطر باید مورد استفاده واژه را همیشه مشخص کرده و درک دقیق خود را توضیح داد. در دوران اخیر این واژه از جانب نوگرایان مذهبی با هدف تبلیغات علیه ناباوران و سکولارها بکار گرفته شده و به هیچ‌وجه با وسواس علمی همراه نیست. بکار گیری این واژه اهداف سیاسی و ایدئولوژیکی حفظ دین را تعقیب می‌کند و می‌کوشد تا ذهنیت ایرانی محکوم در بند اسلامگرایی باقی بماند. هر نقد اصولی علیه دین اسلام با برچسب توهین معرفی شده تا منتقدان به سکوت مجبور شوند و به این ترتیب از انتقاد، کردار و فکر آزاد جلوگیری گردد. در این نوشته ابتدا از نظر جامعه‌شناسی مقوله توهین را توضیح می‌دهم، سپس تفاوت آنرا با نقد بیان کرده و در آخر به انتقاد دیدگاه نوگرایان مذهبی می‌پردازم.

کنش رفتاری و نوشتاری: توهین و ناسزاگویی به‌مثابه یک کنش رفتاری و یا گفتاری یک فرد در اجتماع بار منفی داشته و در پی خوار نمودن یک شهروند، بازیگر اجتماعی و یا یک گروه جنسی، نژادی یا طبقاتی است. توهین و ناسزاگویی، آگاهانه و یا نیمه‌آگاهانه، با هدفی برنامه‌ریزی شده و یا به طور خودانگیخته، به قصد بی‌ارزش ساختن و تحقیر یک فرد یا گروه اجتماعی عمل کرده و می‌تواند به خشونت منجر شود. به عنوان نمونه، نزاع حاد و ناسزاگویی دو فرد که بیان مبادله منفی و مخرب بین افراد است، در رفتار و گفتار به تحقیر ارزش انسانی می‌انجامد و بکارگیری وسیله‌ای مانند چاقو و اسلحه شکل حاد نفرت و انزجار در مناسبات منفی، بالاترین گرایش در حذف دیگری است. در زمینه اجتماعی نیز، اختلالات روانی، بحرانها و گرفتار‌ی‌های روانی فردی و خانوادگی، سستی هنجارهای قانونمند و آرامش‌بخش دریک جامعه نابسامان، تعرض، به ناسزاگویی و توهین دامن می‌زند. توهین گاهی با تعرض به شخصیت انسانی، گاه با خوار شمردن هویت دیگری، گاه با نفی فرهنگی و هویت فرد، گاه با بیان معیارهای تقلیل‌دهنده، بیان می‌شود. به علاوه این توهین گاه با کینه و خشونت گفتاری و نوشتاری ابراز میشود و گاه با لطیفه‌ها و شوخی‌ها تجلی می‌کند، ولی در هر حال مضمون آن خوارکردن ارزش انسانی یک فرد است.

ایدئولوژی طرد: نمونه دیگری از توهین، انزجار و خوار‌شمردن دیگران در تمایلات ایدئولوژیک نفی‌گرایانه نسبت به نوع بشریت خودنمایی می‌کند. نژاد‌گرایی و بیگانه‌ستیزی، نفی ارزش انسانی گروه‌های اجتماعی، خوار و پست شمردن آنها، تبلیغات دروغین، توهین‌آمیز و دشمنانه و خشونت‌ورزی، چه بسا به فاجعه انسانی منتهی می‌گردد. از این زاویه، شرافت انسانی مورد تعرض قرار گرفته، حقوق انسانی برابر پایمال شده و تسلط یک گروه اجتماعی را با نفی حقوقی، سیاسی و چه بسا فیزیکی گروه دیگر میسر می‌داند. ایدئولوژی نازیسم بر برتری نژادی و تسلط ذاتی ژرمن‌ها و پستی نژادها، ملیتها و اقوام دیگر پافشاری کرده و جنگ و نفرت را علیه بخشی از بشریت موجه می‌دانست. سیاهان آمریکا که خود نتیجه نظام برده‌داری بودند، در این کشور یکی از تحقیرآمیزین و زشت‌ترین شرایط اجتماعی را متحمل شدند. استعمار فرانسه در دوران تسلط صد و پنجاه ساله‌اش در الجزایر جز خوار‌شمردن الجزایری‌ها و نفی حقوق مساوی آنان نتیجه دیگری نداشت. در تمامی این موارد، تمایل به برتری‌طلبی بر دیگران مشخصه اصلی است و ستم بر دیگر انسانها با ایدئولوژی انزجار و نژادپرستی درهم آمیخته است. وجود گرایش‌های افراطی ضد خارجی در برخی کشورهای اروپایی، جلوه دیگری از این بیگانه‌ستیزی ایدئولوژیک است؛ این گرایش‌ها بحران و نابسامانی‌های جامعه را ناشی از حضور خارجی دانسته و "خودی‌ها" را منشا خوشبختی و "خارجی‌ها" را عامل بدبختی قلمداد کرده و به این ترتیب تمایلات ضد شهروند خارجی‌تبار را در کارزار سیاسی خود تبلیغ می‌کنند.

نظام انهدام انسان: توهین گاه به شکل نظام یافته و نهادینه عمل می‌کند. نظام‌های هیتلری، استالینی و مائوئیستی بر خوار‌شمردن بخش بزرگی از جامعه متکی هستند. دستگاه ایدئولوژیک و تبلیغاتی دولتی به طور مدام روان انسانها را علیه طبقات و گروه‌های دیگر، علیه مخالفان و نهادهای سیاسی و مدنی بسیج کرده تا هرگونه اعتراض سیاسی و اجتماعی را خفه و روح اطاعت را مستولی کنند. این دستگاه با دروغ، نیرنگ و تهمت‌پراکنی و اتهام جاسوسی در پی بی اعتبار‌کردن مخالفین هستند. برای هیتلر یهودیان "میکروبهای" جامعه قلمداد می‌گردند و به‌سوی کوره آدم‌سوزی روانه می‌شوند، برای استالین بورژواها و مخالفان حزبی‌اش "جاسوس و ننگ تاریخ" قلمداد شده و به زندان و گولاک‌های سیبری روانه می‌شوند و بالاخره برای مائو و گاردهای سرخش، هنرمندان و روشنفکران "عوامل بورژوازی و امپریالیسم" شده و با سر تراشیده در کوچه و خیابان به نمایش درمی‌آیند. دستگاه دولتی با ایدئولوژی به جداسازی پرداخته، با تکنولوژی خفقان به محاصره گروه‌ها دست زده، روان فردی و جمعی جامعه را با انگیزه‌های پست و افسانه‌ای تحریک کرده و نابودی فیزیکی افراد را در دستور قرار می‌دهد.

جمهوری اسلامی، یک توهین: ایدئولوژی توهین در جامعه ایران از ابعاد گسترده‌ای برخوردار است. اگر توهین را خوار‌کردن ارزیابی کنیم و نفی حقوق و ارزش انسانی نتیجه آن باشد، جمهوری اسلامی یک نظام سیاسی ایدئولوژیک و توهین‌آمیز است. در ایران البته توهین به شکل حکومتی آن خلاصه نمی‌شود، ولی این شکل به‌طرز ناهنجاری برکل جامعه حاکم است. در قانون اساسی این رژیم انسانها دارای حقوق برابر نیستند، بلکه شیعیان و نمایندگی سیاسی و دولتی آنان حق انحصار دارند و اسلام شیعه تنها دین رسمی و حاکم است. در این نظام کسی دارای ارزش است که شیعه باشد و امتیازات اساسی از آن شیعیان است و دیگران برحق نبوده و خطاکار هستند. در این نظام سیاسی ارزشگذاری نه بر پایه معیارهای انسانی و حقوق بشر، نه بر پایه شایستگی‌ها وخلاقیت‌ها، نه بر پایه همبستگی انسانی جدا از ایدئولوژی‌ها، بلکه مبتنی بر ملاک ایدئولوژیک شیعه بودن است. کسانی که در این نظام اعتقادی و اسلامی نمی‌گنجند، دست دوم، فرعی و گناهکار هستند، به بهشت نخواهند رفت، نخست‌وزیر و رییس‌جمهور نخواهند شد. برخورد این نظام و رسانه‌های ایدئولوژیک آن و آخوندهای رنگارنگ در قبال افراد سنی جز تحقیر، استهزاء و حمله به نمادهای دینی آنان نبوده است. بهائیان جز تحقیر و سرکوب و اعدام، از این حکومت شیعه حاصل دیگری نداشته‌اند. تحقیر و توهین به زنان یکی از شاخص‌های اساسی اسلام و این حکومت دینی است. در واقع زنان از حقوق مشخص برابر برخوردار نیستند زیرا بنابر آیات قرآنی و روح فرهنگ اسلامی، زن نمی‌تواند همطراز مرد باشد. علی، امام اول شیعیان در نهج البلاغه خطبه ۸۰ می‌گوید:" ای مردم زنها از ایمان، ارث و عقل کم بهره‌اند، از زنهای بد بپرهیزید و از خوبانشان هم برحذر باشید و در گفتار و رفتار پسندیده از آنها پیروی نکنید." این گفتار فضای روانی و فکری شیعه نسبت به زن را به نمایش می‌گذارد. رفتار روحانیون و بخش مهمی از مردان مسلمان با این دیدگاه همسو است.

به این ترتیب مقوله توهین یک کنش رفتاری و گفتاری است که همه انسانها را همسنگ یکدیگر قرار نمی‌دهد و به طبقه بندی گروه‌های برتر و پست در اجتماع دست می‌زند و این پدیده تا کینه مرگبار و کشتار انسانها دامنه می‌گستراند. ما اگر بر پایه دفاع از حقوق بشر و برابری همه انسانها حرکت کنیم، هر فرد حق دارد آزاد بوده و از حقوق مشخص و برابر برخوردار باشد. سکولارها و ناباوران آزادیخواه بر پایه منطق درست مخالف توهین بوده و از حقوق فردی هر انسان و ارزشهای انسانی پیوسته پشتیبانی خواهند کرد.

نقد، توهین نیست

نقد، توهین نیست. نقد یکی از سنت‌های مثبت، سازنده و خردمندانه بوده است که در زمینه‌های گوناگون وجود داشته است. نقد که خواهان روشنایی و دقت نظر است پیوسته به جامعه مدد رسانده و همسو با آزادی روان عمل کرده است. از نظر واژه‌شناسان انتقاد از ماده «نقد» به معانی عیب یابی، و جدا ساختن خوب و بد و زشت و زیبا، نشأت گرفته است. لغت‌نامه دهخدا، با توجه به تعاریف گوناگون نتیجه می‌گیرد: " انتقاد عبارت است از سره کردن، سره گرفتن، بیرون‌کردن درهم‌های ناسره از میان درهم‌ها، آشکارکردن، عیب شعر بر قایل آن، کاه از دانه جدا کردن." در تمام جوامعی که با فرهنگ و خرد سروکار دارند، نقد و روحیه نقادانه نیز در آن به چشم می‌خورد. نقد در عرصه‌های گوناگون قابل توضیح است:

نقد ادبی: اینگونه نقد، مطالعه و ارزیابی و تفسیر ادبیات است. این نقد یا به‌ صورت گفتمان تئوریک درباره تئوری ادبیات بوده و یا گفتمان مشخص و بررسی یک اثر ادبی از دیدگاه ساختار زبانی و یا زیبائی شناسانه براساس تئوری‌های گوناگون ادبی صورت می‌گیرد. میخائیل باختین، آلن روب گرییه، رولاند بارت از جمله منتقدانی بودند که ساختار زبانی و اسطوره‌ای ادبیات را مورد مقایسه و نقد قرار دادند. نقد درست و با دقت علمی و وسواس روشنفکرانه در پی ارزیابی می‌باشد. نقد تلاشی برای درک، بررسی کاستی‌ها، سستی‌ها، ابهام‌ها و برای ارائه ارزیابی کارشناسانه است.

نقد فلسفی: فلسفه خود نقد است. نقد مقوله‌ها و برداشت‌های فلاسفه و بر این اساس، تدوین مقوله‌های تازه، کار نقد فلسفی است. فلسفه مبتکر و آفریینده بوده و به سوی مفاهیم تازه راه می‌گشاید. ژیل دولوز، فیلسوف فرانسوی، می‌گوید: « فیلسوف عشق به حقیقت را مطرح می‌کند و این حقیقت‌جویی به کسی زیان نمی‌رساند. » (درباره نیچه) نقد فلسفی گزند‌ رساندن نیست، بلکه رفتن به سوی کشف حقیقت است. پاسکال اندیشه دکارت را به نقد کشید. نیچه گفت باید فلسفه را متحول کرد و خدا را کشت تا ارزش‌ها دگرگون شود. هایدگر به تحلیل "نقد خرد ناب" کانت می‌پردازد تا کشف نوینی عرضه کند و می‌گفت "ما خود وجودهایی هستیم که باید تحلیل شویم". "ژاک دریدا" در پی آن بود تا با فلسفه سنتی و کلاسیک تصفیه‌حساب کند. کارل پوپر می‌گفت که روشنفکران چیز زیادی نمی‌دانند، قطع و یقین دست‌یافتنی نیست و علم کارش نقد و بررسی است. در اکثر نوشته‌های فلسفی به مقوله‌های کلاسیک فلسفی مانند "خوشبختی" و "هستی" و "زمان" و"آزادی" می‌پردازد و به همین خاطر برخی فلاسفه امروزی مانند "ادگار مورن" و "میشل سر" و "فلیکس گاتاری" برآنند که فلسفه معاصر نیز باید به جنگ‌ها، تراژدی‌های بشریت و بحران زیست‌محیطی بپردازد. سراسر تاریخ فلسفه، تاریخ تفسیر افکار فلسفی، تحول و تدقیق مقولات و بستر زایش مفاهیم تازه فلسفی بوده است.

نقد سیاسی: در عرصه سیاسی، نقد سیاست، مبارزه جانبدارانه یکسویه احزاب سیاسی نیست، بلکه آشکار نمودن مشخصات قانوگرایی، دمکراسی و استبداد، استراتژی کسب قدرت و چگونگی مدیریت جامعه است. کدام سیاست به پیشروی جامعه و شکوفایی آن مدد رسانده و آسیب‌های ناشی از هر سیاست در جامعه چگونه قابل ارزیابی هستند؟ از سقراط که فلسفه سیاسی را آغاز می‌کند تا ماکیاول که تدوین‌گر سیاست است و سپس تا توماس هابز و جان لاک که دست به تحلیل قرارداد اجتماعی و آزادی می‌زنند، تا تحلیل خرد و قدرت خرد میشل فوکو و نقد و بررسی سیاست ماکیاول توسط کلود لوفور، پیوسته ما شاهد سیر پرتحرک اندیشه سیاسی در بازخوانی و نقد اندیشه متفکران پیشین هستیم.از اندیشه الکسی توکویل درباره دمکراسی تا دیدگاه انتقادی "جان راولز" درباره عدالت که برپایه بازخوانی از ژان ژاک روسو و توماس هابز صورت گرفته، همگی نمونه سترگی از نقد سیاسی هستند. تئوری سیاسی با نگاه به بازی بازیگران اجتماعی، با تحلیل از موقعیت‌ها و با اتکا به دریافت و نقد تازه از تئوری‌های موجود، پیوسته به کار خود دامنه بخشیده است. نقد سیاسی ضامن توسعه دمکراسی است.

نقد دین: در عرصه دین، نقد دین به معنای بررسی زمینه‌های اجتماعی پیدایش آن، عملکرد و تاثیرگذاری در ذهنیت جامعه و نیز رازگشایی از اصول و اسطوره‌های دینی است. نقد نظری مقوله دین، به بررسی اسطوره‌ها و احکام مقدس دینی پرداخته، تناقضات آنها را روشن ساخته، معنای تاریخی و اجتماعی آنها را بیان کرده و معنای زمینی و امروزی آنها را دربرابر ما قرار می‌دهد. روشنفکران و فلاسفه بیشماری پیوسته به نقد دین پرداخته‌اند. بزرگان قرن ۱۷ و ۱۸ میلادی در اروپا نه تنها به کلیسا و دستگاه سانسور آن نقد وارد کرده بلکه به نقد خرافات و مقوله دین پرداخته و عصر روشنگری را می‌آفرینند. (به مقاله من تحت عنوان "فیلسوفان، نویسندگان و هنرمندان فرانسوی مخالف اسلام" رجوع کنید). بخش مهمی از تلاش بزرگانی مانند اسپینوزا، هولباخ، دیدرو، نیچه در نقد دین بود و آنرا به مثابه مجموعه‌ای از اعتقادات و مراسم درباره "مقدسات و امور فرا‌طبیعی" به نقد کشیدند. دین، برخلاف این روحیه روشنگرانه و در تضاد با اصل انتقاد وخردگرایی علمی، دارای" احکام ثابت" است، این احکام، مسلم و مقدس بشمار می‌آیند. از نظر دین جهان بر پایه اراده الهی تنظیم شده و تقدیر جهان، تقدیر الهی است. روشن است که دین به اعتبار دگم‌ها و احکام جزمی در ساختار خود، هرگونه انتقاد را مردود دانسته و "سخن الهی" را قابل دسترسی نمی‌داند، زیرا آنها "احکام اولیه و ثابت" هستند. در واقع دین که محصول تاریخی اجتماعی معینی است با اسطوره‌گرایی و افسانه‌سازی، خود را به پیام آسمانی ارتقا داده و نقد علمی از سوی انسان زمینی را ناممکن می‌داند. در واقع دین با دور نگهداشتن خود از خرد انتقادی، شرایط بقای رازدارانه خود را تحکیم می‌بخشد.

دینداران دین خود را تنها مرجع قطعی و با ارزش جلوه داده و انسان را به تبعیت از آن فرا می‌خوانند. حال آنکه به قول نیچه اخلاق و ارزش‌های انسان از اعتقادات دینی تاثیر پذیرفته‌اند و باید این ارزش‌ها را از نو نقد کرده و ارزشیابی نمود و شرایط رهایی از آنها را فراهم ساخت. زیگموند فروید در « آینده یك پندار» نوشت که سرچشمه و منشأ مذاهب گونه‌ای از عجز و ناتوانی و نقص و نیاز در آدمیان است. وقتی انسان در برابر نیروهای بیرونی، عناصر طبیعی و مشكلات و دشواری‌هایی كه در جهان عینی وجود دارند، خود را حقیر و عاجز می‌بیند و نیز وقتی كه در برابر نیروهای درون نیز احساس نیاز، نقص و عجز می‌كند، ناگزیر باید به دست‌آویزهایی چنگ افكند تا بتوانند او را از این عجز و ناله‌ و ناتوانایی‌ها نجات دهند. نیروهای غریزی درون و نیروهای طبیعی بیرون هر دو بر انسان غلبه می‌كنند و آدمی را تحت فشار قرار می‌دهند.

به این نگاه فروید، باید افزود که دین در اعماق روح و تمایلات نهفته انسانی می‌نشیند و به انسان احساس امنیت می‌دهد و هر نقد را به‌ عنوان خطر و حمله به سیستم ایمنی فرد پس می‌زند. دین وانمود می‌کند که فرد را حمایت کرده و در امنیت قرار می‌دهد. حال آنکه این یک احساس کاذب است و دین دفع خطر نمی‌کند. زمانی که این اعتقاد به امنیت درونی شد و به دهلیزهای روانی فرد رخنه کرد، جدا کردن فرد از این مکانیسم دشوار است، چرا که جنبه هویتی به خود می‌گیرد. در چنین حالتی دین به "غیرت" فرد تبدیل شده و دفاع از آن "طبیعی" جلوه می‌کند. خرد عقب‌نشینی کرده، خودمختاری روانی و روشنفکری مضمحل گشته، انسان ناتوان و از نظر روانی و احساسی تابع جزم مذهبی می‌شود. در اینجاست که نقد مذهب نامطلوب ارزیابی شده و دین‌باوران در دفاع از مذهب بسیج می‌شوند و هر نقدی را "توهین" قلمداد می‌کنند. شما هرگونه اندیشه‌ای که می‌خواهید، انتخاب کنید و بحث در پذیرش اجباری نگاه ناباوران از سوی دینداران نیست. در اینجا فقط تاکید در اینست که عقل و خرد با نقد همساز بود و پرسشگراند، حال آنکه دین درب نقد را می‌بندد و آنرا را نابجا و ناصواب می‌داند. در برخورد اندیشه استفاده از واژه توهین مفهومی بی ربط و بی پایه است. اندیشه در فعالیت خود پیوسته در برخورد با دیگر افکار و یا اعتقادات قرار دارد و خیلی طبیعی است که بعد از بررسی به رد و قبول چیزی دست بزند. چگونه می‌توان در بستر تاریخ، در برابر اعتقادات غیر‌عقلانی سکوت کرد؟ چگونه می‌توان خرافات را به نقد نکشید و ذهن بشری را بطور کامل در اختیار سلطه‌ مذهب و سنت‌های آن قرارداد؟ نقد دین یک ویژگی تاریخ روشنفکری است و ما ایرانیان باید به گسترش این نقد یاری رسانیم.

اسلام قابل نقد است

ایدئولوگ‌های دینی و آیت الله‌ها هرکدام تفاسیر گوناگون خود را از اسلام عرضه کرده‌اند. در عین اختلاف در تفاسیر، آنها در این نکته که نقد سکولارها و ناباوران غیرممکن است، با یکدیگر متحد هستند. آنها این امر را در انحصار خود دانسته و هر انتقادی را بلافاصله "توهین" قلمداد کرده تا جلوی نقد اسلام را بگیرند. آنان می‌خواهند جلوی نقد، این خصوصیات روشنفکری ناباوران و سکولارها را بگیرند، حال آنکه نقد دین حق ماست. تلاش برای نقد علیرغم موانع متعدد انجام یافته، هرچند نیروهای سانسورگر چه خارج و داخل قدرت، پرتوان بوده‌اند.نقد از زمان مشروطه تا امروز اگرچه با دشواریهای بسیار صورت گرفته است و امروزه نیز نیرومندتر می‌گردد. در شرایط رشد خردگرایی و جهانی بیش از پیش باز، نقد پایان‌پذیر نیست، این ویژگی روشنفکری وجود خود را در رفتار نقادانه می‌بیند و صرفنظر کردن از آن، به معنای نفی خویشتن است. نقد هیچ چیز را مقدس نمی‌داند و جستجوی حقیقت، نیروی محرکه آنست. انتقاد توهین نمی‌کند بلکه ریشه‌یابی می‌کند. نقد تمایل به نژادگرایی و توتالیتاریسم ذهنی ندارد و از تسلط هر ایدئولوژی افسونگر (دینی، کمونیستی و فاشیستی) دوری جسته و راه را برای کشف حقیقت باز می‌کند. نقد متین و علمی به داده‌ها توجه کرده، آنها را نمی‌پوشاند و تلاش دارد تا ابعاد پنهان شده را آشکار ساخته تا افراد با وضوح بیشتری دریابند و قضاوت کنند. از این زاویه آنچه که در نوشته‌های دینی آمده، مانند هر نوشته دیگری به نقد در می‌آید و در این بررسی، هیچ عامل محدود‌کننده‌ای نمی‌تواند توجیه شود. سانسور و خودسانسوری می‌تواند بازدارنده نقد باشند، ولی هیچ امر قدسی و آسمانی و یا هیچ توجیه اجتماعی و سیاسی نمی‌تواند جلوی نقد را بگیرد. هرگونه معیار دیگری جز اصل اندیشه آزاد، منجر به محدود کردن انتقاد آزاد میشود. باروخ اسپینوزا می‌گفت "خدا، یعنی همین طبیعت"و سپس می‌افزود: "دانا، یعنی انسان آزاد". این گفته اسپینوزا در تضاد با سنت‌های موجود و قراردادهای سنگین حاکم بر جامعه آنزمان بود و برای آنان مخرب و ویرانگر قلمداد می‌شد، زیرا وی انسان دانا را برخلاف شرایط تاریخی و فرهنگی یهودی و مسیحی موجود، انسانی آزاد و متمایل، نه به مرگ، بلکه به زندگی می‌دانست. انسان، آزاد است، زیرا علیه نادانی و اعتقادات مذهبی و قدرت‌های رسمی مذهبی رایج در مبارزه است. اسپینوزا سپس می‌افزاید: " انسان آزاد هرگز نه بر حیله، بلکه براساس رفتاری راستین عمل می‌کند." (رجوع شود به "اخلاق" از اسپینوزا و کتاب "درباره اسپینوزا" از فیلسوف فرانسوی روبرت میسرائی). نقد جدی روشنفکرانه ابژکتیو بوده و با داده‌ها، اقدام کارشناسی کرده و از نگاه خود، سره را از ناسره جدا کرده و خرد را از خرافه مجزا می‌نماید.

پیش از آنکه به بررسی انتقادی گفتار آقایان سروش و افشاری بپردازم، نکته‌ای را روشن می‌کنم. یکی از موارد اختلاف نظر و سردرگمی در بحث انتقادی به اسلام، خود "ابژه" و یا موضوع مورد نقد است. دینداران نوگرا از یک سو برای پیشبرد نظر خود و برای دفاع از اسلام تمامی مقولات و تاریخ و وقایع دیروزی و امروزی را آشفته و به هم ریخته کرده و آنها را بطور مخلوط بکار می‌گیرند تا اثبات کنند که حق با اسلام است و بنابراین دقت علمی در بحث فراموش می‌شود.گاه معلوم نیست که چه کسی درباره چه موضوعی سخن می‌گوید. پس در اینجا یک مطلب مهم را روشن می‌کنم تا زمینه و موضوع مورد اختلاف نظر دقیقتر باشد. از نظر من هنگامی که از اسلام حرف زده می‌شود، به مشخصات دسته بندی شده در زیر باید توجه شود. بطور مسلم کسانی خواهند بود که چه بسا این دسته‌بندی مقولات را پسندیده ندانند، ولی از نگاه من و برای دقت در گفتگو، این شفافیت لازم است.

اسلام و قرآن تافته جدا بافته‌ای نیستند و انتقاد به آنها نه "گناه" بوده و نه توهین به شمار می‌آید. اسلام یک پدیده زمینی متعلق به شبه جزیره عربستان بوده و از رسوم و احوالات آن مردم و قبایلی که در جنگ برای کسب ثروت و قدرت بودند، مایه گرفته و قرآن مرامنامه یک رییس نظامی سیاسی برای برتری طلبی قومی و قبیله‌ای است. این دین در طول عمر خود با شمشیر و نیرنگ جلو رفت و با مالیات اجباری (جزیه) و تقسیم غنایم بسیج شده و از حمایت قدرتمداران و یا بسیاری از حاکمان زورمند برخوردار گشت. اسلام یک مجموعه متضاد است.

منظور از اسلام چیست؟

این مقوله را در پنج زمینه می‌توان بررسی کرد: یکم قرآن، دوم حدیث پیامبر، سوم امامان شیعه و گفتار و سنت آنان، چهارم سیرتاریخ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی اسلام در دوره‌های تاریخی، پنجم جهان کنونی اسلام متشکل از همه کشورهای مسلمان و مناطق مسلمان‌نشین.

یکم: قرآن مجموعه‌ای از نیایش‌ها و افسانه‌های دینی، احکام و قواعد رفتار برای مسلمان در اجتماع و خانواده و بالاخره شرح جنگ‌های پیامبر و طرفداران او و احکام سیاسی و جنگی نسبت به مخالفین دین محمد است.

دوم: حدیث، به‌ معنای دیگر، گفتارها و اعمال محمد است که بخش دیگری از اعتقادات پایه‌ای و رفتاری مسلمانان بشمار آمده و رجوع به آن در تنظیم مقررات و قواعد اجتماعی تعیین کننده است.

سوم: زندگی، عملکردها و احادیث مربوط به دوازده امام شیعیان پایه اعتقادی اساسی و رفتاری برای شیعیان محسوب می‌شود. تاریخ و رسوم و اخلاقیات اعتقادی شیعیان از ایدئولوژی شیعه و افسانه‌سازی‌ها و اساطیر این دستگاه بشدت متاثر است.

چهارم: تاریخ اسلام از پیدایش آن تا فتح مکه و سپس خلفای چهارگانه، از تهاجم به ایران و لشگرکشی تا اسپانیا، از بنی‌امیه و عباسیان تا استقرار جمهوری اسلامی، چه از دید سیاسی نظامی و چه از نظر تحولات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی تا به امروز، زاویه دید دیگری عرضه می‌کند. تاریخ و جامعه‌شناسی تمامی این دوران طولانی، روندهای پیچیده و متناقض این جغرافیای سیاسی تاریخی را به نمایش می‌گذارد.

پنجم: جغرافیای سیاسی کنونی جهان اسلام که در برگیرنده تمام کشورهای مسلمان و مناطق مسلمان‌نشین در جهان بوده، با تنوع عظیم سیاسی و فرهنگی و جامعه شناختی آن، زاویه دیگری را در تحلیل ارائه می‌کند. از جمله این جغرافیای سیاسی با رقابت سیاسی مذهبی، ۱۰درصد شیعه به رهبری جمهوری اسلامی و ۹۰ درصد سنی به رهبری عربستان سعودی مشخص می‌شود.

هر یک ازاین طبقه بندی پنجگانه در پیوند تنگاتنگ با یکدیگر هستند، ولی در عین حال برای آسان‌سازی و تدقیق بحث می‌توان به تحلیل هریک بطور مستقل پرداخت. وقتی که صحبت از اسلام می‌شود باید مشخص کرد که منظور چیست. به‌خصوص آنکه در بحث ارائه شده از جانب نوگرایان مذهبی پیوسته درهم آشفتگی آگاهانه موجود است، که در متدولوژی و شیوه گفتار اخلال ایجاد می‌کند. برای روشن کردن زمینه بحث، پیوسته موضوع بحث و به عبارت روشن‌تر هر یک از این موارد پنجگانه باید مشخص شود. حال عرصه نقد علمی و انتقاد هرپنج عرصه و از جمله سه زمینه نخست است و هیچ عامل بازدارنده‌ای در پیشبرد انتقاد نمی‌تواند وجود داشته باشد. مدافعان اسلام، آخوندها، کنشگران مذهبی، نوگرایان دینی، علی‌رغم اختلافات گوناگون در برداشت‌ از دین، در یک زمینه اشتراک نظر گسترده‌ای دارند و آن از یک‌سو ایجاد اغتشاش در بحث و درهم ریختن مرزهای برشمرده فوق و از سوی دیگر تقدس دین اسلام و ناروا دانستن انتقاد نسبت به "آیات و احکام الهی" است. آنها در دفاع از مواضع خود وقتی درمورد آیات قرآنی و تناقضات در آن در تنگنا قرار می‌گیرند، برای تقویت بحث و دفاع از خود به توضیح اهمیت فلان فیلسوف و یا فلان معماری می‌پردازند. هنگامی که از توتالیتاریسم و تعبد انسان در آیات قرآنی صحبت می‌شود، آنها از شکوفایی برخی دوره‌های تاریخی، برخی بزرگان مانند ابوعلی سینا و مولوی و یا نظر شخصی و تفسیر فلان دیندار نوگرای معاصر، حرف می‌زنند. این طرز برخورد غیر صادقانه بوده و در بحث اغتشاش بوجود می‌آورد که هدفش دورنگه داشتن آیات از نقد مستقیم است.

نقد قرآن باید با دقت و جسارت پیش رفته و از آن تقدس زدایی کند. ممکن است گفته شود که دیدگاه ذات گرایانه از قرآن قابل انتقاد است و باید تفاسیر را در طول تاریخ اسلام و در رابطه با اجتماع مورد بررسی قرار داد. من فکر می‌کنم این نگاه، عرصه بحث را محدود کرده و بحث در عرصه نظری اندیشه و مقولات را مسدود می‌کند. متن کتاب قرآن مانند هر کتاب دینی، فلسفی، تاریخی، کهن و تازه، قابل برخورد است. صرف نظر از تفاسیر مکاتب و مفسران مسلمان و زمینه اجتماعی و تاریخی آنها، درضمن نقد ما شامل این کتاب نیز می‌شود. جنگ‌های محمد، احکام قرآنی در قبال دگراندیشان به عنوان "کافر" و "منافق" و "گناهکار" و یا احکام قرآنی درباره ارث، ازدواج و طلاق و حقوق زن از جمله مسائلی هستند که در قرآن مطرح شده و باید مورد برخورد مستقیم قرار گیرند. درک قرآن از آزادی انسانی و یا آفرینش، قابل نقد هستند. ذات یعنی چه؟ اگر ذات همان محتوای قرآن است، مسلم است که در میدان مبارزه فکری قرار می‌گیرد. روشن است که این کتاب مانند هرکتاب دیگر در بطن یک جامعه تاریخی تولید شده و بار اجتماعی و فرهنگی خود را داراست. محتوای احادیث پیامبر و امامان که پایه حقوقی برای مسلمانان و نیز حکام آنهاست، باید مورد انتقاد قرار گیرد. احکام قرآنی و اصول شیعه و افسانه گویی شیعه و تحمیق ناشی از آن باید مورد بررسی واقع شود. هیچ زمینه‌ای نباید از دسترس انتقاد به دور باشد. تاریخ و جامعه ما و اذهان تاریخی و کنونی ما به نقدی همه جانبه نیازمند است تا بتوان نفوذ خردگرایی را هموارتر ساخته و به درام هستی‌شناسانه خود آگاه‌تر گشت، زیرا یکی از عوامل اساسی تیره بختی ما اسلام است.

از ثقه الاسلام کلینی، بزرگ شیعه و نویسنده کتاب الکافی که به سال ۲۵۸ قمری برابر ۲۴۹ شمسی متولد شد تا نویسنده بحارالانوار، ملامحمد باقر مجلسی از بزرگان فقه شیعه که سال ۱۰۳۷ هجرى چشم به جهان گشود، میراث به جا‌مانده، جز انبوهی از تفاسیر و احکام موهم و ضد خرد چیز دیگری نیست. از معتزله تا عرفا با مجموعه‌ای متضاد از عنصر عقل و اعتقاد آسمانی روبرو هستیم که جز با نقد علمی و تاریخی نمی‌توان با آن برخورد کرد. تولیدات متأخرانی چون طباطبائی، نویسنده تفسیر المیزان، موسوی خمینی، مطهری و منتظری مجموعه‌ای از رسالات حاوی اعتقادات دینی و افکاری کهنه، غیر مدرن و ضد خرد هستند و از کنار آنها نمی‌توان گذشت و این تولیداتی است که در عقب نشاندن خرد و دمکراسی در دوران اخیر نقش اساسی بازی کردند. و بالاخره تفاسیر و دیدگاه‌های متفاوت و گاه ضد و نقیض در جریان نوگرای مذهبی از مهدی بازرگان، علی شریعتی، محمد مجتهد شبستری، عبدالکریم سروش، محسن کدیور، حسن یوسفی اشکوری، گرچه به کنده شدن لایه‌های مذهبی جامعه از آخوندیسم حاکم مدد رساند، ولی راه را بسوی دولت سکولار باز نکرد و بندگی به اسلام را با کلامی امروزی‌تر آبیاری کرد. اینان، برخی از ابتدا و برخی در دوره اخیر، تلاش کردند تا تفسیر مدرن‌تری از اسلام ارائه دهند و آنرا با زمان کنونی سازگار کنند؛ ولی این تلاش در درجه اول نسبت به تاریخ فلسفه و تحولات اندیشه بشری در جهان و در عصر دمکراسی، عقب افتاده و فاقد نوآوری بوده است؛ در درجه دوم، این تلاش، بیان کوشش درونی جناح مذهبی جامعه بوده و مسئله روشنفکران لائیک و غیر مسلمان نیست. هرچند این تفاسیر و شکافها از نظر جامعه‌شناسی قابل تحلیل هستند و برخی از روند‌های تغییر درجامعه ایران را بروز می‌دهند، ولی از نقطه نظر تئوریک و نظری و با معیارهای جهانی، حرف‌هایی کهنه و عاری از جذابیت‌اند. پس از این توضیحات، در اینجا موضع نوگرایان دینی و نقد خود را درباره برخی نظرات اخیر آنان مطرح می‌کنیم.

شریعتی و سروش، تلاشی جدید برای بقای اسلام

انتقاد به معنای بیان نقایص و کاستی‌ها در بسترهای اجتماعی، فرهنگی و تاریخی است و این اصل در کلیه حوزه‌ها و قلمرو فعالیت انسان‌ها، جریان داشته و دارد. برخورد به ادیان نیز در زمینه نقد تئوریک و نظری برای انسانها یک امر بدیهی بشمار آمده و در تمامی جوامع باز یک امر طبیعی قلمداد می‌گردد. برای نخبگان اسلامی این اصل پذیرفتنی نیست. آقای طباطبایی در "تفسیر المیزان" روش تفسیری عرفا و فلاسفه را رد کرده و روش "تفسیر قرآن با قرآن" را اصل میداند. او می‌گوید علم اصل نیست و روش‌های تفسیری می‌خواهند که نتایج بررسی‌های علمی و فلسفی را بر قرآن تحمیل کنند و به نظر او تنها روش درست تفسیر قرآن با قرآن است. متفکران دینی دوران اخیر به اصل آقای طباطبائی وفا نکرده و عنصر تاریخی و یا بهره‌گیری از افکار بیرون از اسلام را در دستور کار خود قرار دادند.

دکتر علی شریعتی با انتقاد به اسلام فقاهتی، با استفاده از مقولاتی از مکاتب غربی، با اتکا به عرفان و با الگوی شخصیت "ابوذر زمان"، مسئله را در تفسیر دانست و با رویکردی احساسی عاطفی، چهره تازه‌ای از مذهب شیعه ارائه کرد. علی شریعتی طرح کرد که انسان باید رهایی یابد و این رهایی یعنی جدا شدن از اومانیتسم متافیزیکی یا مکاتبی همچون لیبرالیسم، مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم. از نظر او این رهایی راستین در اومانیسم راستین است که دارای چهار مفهوم محوری است: امانت، عبادت، عصیان و آزادی. شریعتی تاکید دارد که عرفان در هر چهار مفهوم حاضر است و عبادت، میزبان وجودی انسان برای میهمانی قدسی خداوند است و"عبد" "مخاطب بودن" برای "انسان شدن" است. از نظر او این خودآگاهی، در دین و عرفان معنا می‌یابد. عرفان هم غایت و هم راه است. عرفان در بعد وجودی و اجتماعی رهایی‌بخش است. شریعتی مخالف فیلسوفان است، استدلالش عرفان‌گرا و اخباری است از ساختار عقل‌گرا دوراست؛ واپسگرا و اشراقی است. او آرمان‌گرایی سوسیالیسم "ابوذری" دارد و دین بیان آگاهی برای حرکت است. برای شریعتی پيوستن به دين پويا با حضور قهرمانان و چهره‌های فرهمند توأم است. در ادامه همین تفکر است که امام یا رهبر دینی را "انسانی مافوق، پیشوا و ابرمرد" ارزیابی کرد و برآن بود که این پیشوا "جامعه را سرپرستی، زعامت و رهبری می‌کند." بی‌تردید شریعتی با استفاده از حسینه ارشاد که با توافق رژیم پهلوی مدیریت می‌شد، افکار و احساسات جوانان را به‌ سوی اسلامی "مدرنتر و نزدیکتر" سوق داد و یکی از بازیگران اصلی آماده‌سازی انقلاب اسلامی گشت. به علاوه او با تحریف در اومانیسم، بینشی عرفان‌گرا همراه با انقلابی‌گری شیعه گرا را درجامعه رواج داده و جوانان بسیاری را متأثر ساخت.

سلسله پهلوی سرنگون شد و اسلام قدرت را به دست گرفت و با سلطه خود جامعه را در شرایط تازه‌ای قرارداد. همه روشنفکران مذهبی که با مسرت در این قدرت دینی شرکت و یا پایکوبی کردند، دریافتند که این روند با جنایات حکومتی آغاز شده و زمینه تضعیف شدید دین و یا حاشیه‌ای شدن اسلام فراهم می‌شود. آنها برآن شدند تا در نقادی به شیوه حکومت، از آن فاصله گرفته و اسلام را نجات دهند. در شرایط اسلام حکومتی وکاهش نسبی نفوذ شریعتی و نیز نازایی و بن‌بست اسلام، دکتر سروش با بهره‌گیری از برخی از مفاهیم فلسفه در غرب و از جمله اندیشه کارل پوپر، به تبلیغ اسلام عرفانی خود پرداخت. این فیلسوف اسلامی در شرایط انتقاد گسترده درجامعه نسبت به جمهوری اسلامی و نیز افزایش روحیه نقد نسبت به خود اسلام و هنگامی‌که سستی و فروریزی اعتقادات مذهبی در جامعه رشد یافت، برای نجات دین، نظریه دین فربه را مطرح کرد. وی اعلام کرد که مخالف سکولاریسم فلسفی، ولی موافق سکولاریسم سیاسی و دمکراسی دینی است. در واقع او مانند همفکران دینی‌اش در بطن بحران اعتقادی به اسلام، به قدرت سیاسی موجود ایراد گرفتنه و گفتند که این دستگاه تفسیر و استفاده نابجا از اسلام کرده و این امر منجر به ضربه خوردن اسلام گشته است. تلاش اینان برای نجات اسلام برپایه انجام برخی اصلاحات دینی بود. آنها در توجیه ایدئولوژیکی خود در بن بست قرارگرفته و بناگزیر و بناچار با قدرت تمام زرادخانه تئوریک و سیاسی خود را بکار گرفتند. انقلاب فرهنگی این نوگرایان دینی از آغاز انقلاب اسلامی تا امروز، با رجوع به اسلام و ارائه تفاسیری متفاوت و تازه تر و بالاخره با تعرض به روشنفکران لائیک، خردگرا و ناباور تعریف می‌شود.

دکترسروش در سخنرانی خود تحت عنوان « درباره روشنفکری» در سال ۱۳۶۵، در دانشگاه تهران، جریان روشنفکری ایران را متشکل از "نفاق‌پیشگان جبون و زبونی" می‌داند که به قول وی "سراپا جامه الحاد و نفاق برتن کرده بودند و به همه طعن می‌زدند، حال آنکه خود از همه مطعون‌تر بودند». سروش در ادامه می‌گوید: «روشنفکری، علی ‌الاغلب، در دیار ما برخلاف آنچه در اروپا گذشت، با بی‌دینی و سست عقیدگی آغاز شد و با بی‌بند و باری درآمیخت و اغلب به مارکسیسم منتهی گردید. میرزا آقاخان [کرمانی] و احمد روحی و افضل الملک بی‌دین بودند و [محمد علی] فروغی، سست عقیده‌ای عمله ظلم، [صادق] هدایت، فرویدیستی بورژوامنش و [علی] دشتی، هوسرانی فرومایه و بی‌اعتقاد بود».

آرامش دوستدار، بعدها در زمستان سال ۱۳۷۵ نقدی بر قبض و بسط تئوریک عبدالکریم سروش در چشم‌انداز شماره‌ی ۱۷ انتشار داد، که عنوانش «نوسازی نادانی برای نادانی نوخواه» بود. در آن مقاله نوشته ‌است: "اگر سخنان وی را از عناصر مخدوش‌شده‌ی غربی بزداییم، چیزی جز جنازهی چند فقیه، مفسر و متکلم باقی نمی‌ماند."، روال و بیان عبدالکریم سروش « موعظه‌ علمی» است.

شورش آقای سروش علیه ناباوران

از آخرین گفته‌های آقای سروش نسبت به لائیک‌ها و ناباوران بگوییم. ایشان در شرایط حساسی قراردارد و برای بقای سیاسی و ایدئولوژیک خود به دو سو اعتراض دارد. از یکسو به خامنه‌ای و طرفداران او که اسلام را در انحصار خود دانسته و ستمگری می‌کنند. در واقع آقای سروش به مثابه یک شخصیت فلسفی-دینی برای خود رسالتی تاریخی قائل است. او برای پرستیژ و نفوذ فکری خود تفسیر دیگری طرح ساخته تا به خصوص جوانانی که از تفسیر رسمی و حاکم کنده میشوند را به سوی خود جلب کند و با گفتمان دیگری پیوند آنان را با دین نگاه دارد. از سوی دیگر، این کنشگر شیعه، مبارزه علیه افراد لائیک، سکولار و ناباور را در نظر داشته و آنرا سازماندهی می‌کنند. آقای سروش در یادداشت "که دل به دست کمان ابرویی است کافرکیش"، روشنفکران لائیک، ناباور و نقاد را افرادی "لوس آنجلسی" معرفی کرده و تلاش دارد آنها را حقیر دانسته و با فرهنگی کوته‌بینانه به تصویر بکشد. این شیوه پلمیک و تعرضی در نزد سروش تازه نیست. او در پی لوث کردن مطلب است. اینکه گروهی از ایرانیان مقیم لوس آنجلس شیوه ناسزاگویی را در پیش گرفته‌اند، مورد تأیید ما هم نیست. امر برجسته امروز برآمد یک موج انتقادی بزرگ و متین در خارج و ایران علیه اسلام است و کنشگران دینی به شدت از این بابت هم نگرانند و هم عصبانی. همه می‌دانند که پس از انقلاب خوشبختانه تعداد بی‌شماری نوشته در نقد اسلام توسط روشنفکران و دانشگاهیان و مبارزان سکولار نگارش یافته و انتشار پیدا کرده است. دهها کتاب در نقد اسلام و ایدئولوژی دینی از جانب روشنفکران فیلسوف و تاریخدان و جامعه شناس و کنشگر سیاسی سکولار منتشر شده است. تعداد بی‌شماری سخنرانی و سمینار و گفتارهای تصویری، سازماندهی و پخش شده است و پیام‌های بیشماری هر روزه در صفحات فیس بوک رد و بدل می‌شود. تلفیق تکنولوژی جدید با شیوه‌های گوناگون نشر افکار، به سرعت نقد دین را جهانی کرده و موانع فاصله جغرافیایی و سانسور را شکسته است. نادیده گرفتن این نوشته‌های بیشمار و عدم پاسخ به این انتقاد‌های اساسی علیه دین اسلام، از غرور ناپسندیده دینداران نوگرا و نگرانی آنها از وارد شدن به یک نقد رودررو خبر می‌دهد.

در این نوشته عبدالکریم سروش چنین می‌گوید:
 "از یک سو، فقیهان رسمی جمهوری «کافر»پرور ایران در صدور حکم ارتداد با یکدیکر مسابقه گذاشته‌اند و از سو‌ی دیگر منکران در خوار داشت نام پاکان و پیامبران و ناسزا گفتن به آنان، گوی سبقت را از یکدیگر ربوده‌اند. صف آرایی حیرت‌انگیزی است. فقیهان به عمد و اصرار می‌کوشند تا نشان دهند که اگر بیش از این قدرت یابند، سری را بر گردن مرتدی و جانی را در کالبد کافری به جا نخواهند نهاد. کافرکیشان نیز به صد زبان با هم میهنان خود می‌گویند که اگر از چنبر استبداد بجهند، بی‌‌تردید و بی‌دریغ، آزادی بدست آمده را صرف تمسخر و تخفیف آموزگاران دین و آموزه‌های آنان خواهند کرد و پیش از آن که به صنعت و اقتصاد و سیاست برسند، به حساب دین‌داران خواهند رسید و با آنان و عقاید‌شان تصفیه‌حساب خواهند کرد و ناظران به درستی‌ دریافته‌اند که آینده را نه به دست فقیهان کافرخوار می‌توانند بسپارند و نه به دست کافران مسلمان‌خوار که رویه‌های زشت یک سکه منحوس‌اند: اسلام‌کشی یا کفرکشی...
روی سخن با دین ستیزانی است که به نام نقد، اهانت و نفرت می‌پراکنند و رقم مغلطه بر دفتر دانش میکشند و سر حق بر ورق شعبده ملحق می‌کنند و نفس کافری را عین روشنفکری و ترقی می‌انگارند و چهره‌ای کریه از آزادی می‌نگارند و پلیدی‌ها و زشتی‌ها را به بهانه حق و آزادی، مجاز و مطاع می‌شمارند."

"رفتار پاره‌ای از منکران غربت‌گزیده ایرانی‌، اما، نشان می‌دهد که نه تنها دماغ دیالوگ ندارند و شیوه نقد راستین را نیاموخته‌اند، بلکه در بی‌خبری و عقب ماندگی از قافله تاریخ و عقلانیت، فقط زبان طعن و تمسخر‌شان باز و دراز است و به جای آنکه از در دوستی و آشتی درآیند و دل اهل ایمان را به دست آورند و همدلانه، کجی‌های اندیشه آنان را به غربال نقد و منطق بپالایند و به دیالوگی متقارن روی خوش نشان دهند و خود را آماده شنیدن نقد و نظر کنند، به شنعت زدن و خبث گفتن رو می‌‌آورند و از لذت موهوم آن بشاشت می‌‌اندوزند."
در گفتار آقای سروش به چند نکته توجه کنید:

یکم آنکه عبدالکریم سروش به جمهوری اسلامی طعنه می‌زند که در کارش ناتوان است و به ناگزیر "کافر پرور" است، از این دیدگاه کارنامه جمهوری اسلامی منفی است، چون مخالفان اسلام را گسترش می‌دهد. شگفتا از چنین انتقادی که در عصر کنونی، "کافرپروری" یک ملاک منفی قضاوت این حکومت است.

دوم آنکه ادبیات اسلامی آقای سروش مانند "کافران" هیچ فاصله‌ای با محکومیت‌های قرآنی نداشته است و به ناگزیر با اتکا به بار منفی "کافر" در نظام مذهبی، به طرد دست می‌زند. چگونه یک فیلسوف دیندار یک واژه حاد و جانبدار و محکوم کننده آزادی اندیشه را بکار می‌برد و باز ادعا دارد که طرفدار فکر آزاد است؟ واژه کافر معنای مشخص مذهبی دارد، حال چرا ایشان همان را بکار می‌گیرند؟ بطور منطقی، زبان فلسفه، زبان دین نیست.

سوم آنکه آقای سروش می‌گوید کافرکیشان خواهان آنند تا به حساب دینداران برسند. یعنی همانگونه که آیت الله‌ها و بنیادگرایان خون ریختند، سکولارهای کافر نیز قتل و کشتار دینداران را خواهان هستند. آقای سروش خود می‌دانید که در طول این حکومت اسلامی هزاران شهروند ایرانی با تفکرات و ادیان و بینش‌های گوناگون کشتار شدند و اغلب آنان به جرم "جهاد" و "کفر" قربانی شدند. حال شما با تهمت‌پراکنی و با قدرت تمام می‌گویید که "کافران" امروزی چنین خواهند کرد. این قضاوت شما جز اتهام بی‌پایه و جز یک قضاوت غیر‌عادلانه چیز دیگری نیست. خشونتی که در این کلام شماست، بی‌سابقه و هولناک است.

چهارم آنکه آقای سروش می‌گوید کافران به نام نقد، "اهانت و نفرت" می‌پراکنند و به "پلیدی و زشتی" عمل می‌کنند. آقای سروش کینه شما علیه روشنفکران لائیک و ناباور بیکران است و به همین خاطر قضاوت قهرآمیز شما هرگونه وسواس روشنفکری و دقت متین را مضمحل ساخته و به ناگزیر شما را به یک قاضی سنگدل و غیر عادل تبدیل ساخته است. شما ناراحت هستید زیرا ما خواهان اندیشه آزاد هستیم و نقد آشکار دین شما را در دستور کار خود قرارداده‌ایم. شما خواهان سکوت ما هستید تا به دین و خرافات شما نقد صورت نگیرد و دستگاه اعتقادی شما موشکافانه مورد بررسی روشنفکری قرار نگیرد. به همین خاطر با کلمات سهمگین حمله می‌کنید و سخن منطقی و علمی و پرجرأت روشنفکران لائیک و ناباور را "توهین" قلمداد می‌کنید. دوران خاموشی سپری شده و امروز روحیه انتقاد هرچه بیشتر توسعه می‌یابد. در ایران و در خارج کشور علی‌رغم خفقان ۱۴۰۰ ساله، علی‌رغم اتحاد سانسورگستر شاه و شیخ، علی‌رغم تهدید و فشارهای بی‌شمار و همیشگی از جانب شما طرفداران اسلام محمدی و سنت شیعه و نیز علیرغم فشار و ائتلاف سیاسیون مصلحت گرا و کرنشگر، نقد گسترش می‌یابد و روحیه شورشی برای آزادی اندیشه تقویت می‌گردد. این پدیده نقد، امری سالم و ضروری است زیرا تلاش دارد تا خود را از زیر بار کمرشکن و روح آزار توتالیتاریسم دینی برهاند. بواسطه این دین، روح جامعه خسته‌، نیروی جامعه فلج و هستی ما بیهوش است. ما نیازمند نقد دین هستیم تا بتوانیم روی پای خود بیایستیم.
 

آقای سروش در مصاحبه دیگری می‌گوید: درخت دین "بر خلاف انتظار میوه تلخی داد و در عوض از استبداد سکولار به استبداد دینی افتادیم.... روشنفکران دینی، دین را یک نیروی عظیم سیاسی در جامعه می‌بینند و می‌گویند که اگر با این دین می‌شد انقلاب کرد، حالا هم می‌شود با آن دمکراسی برقرار کرد." سروش دین را عاملی که "قابل براندازی نیست" می‌خواند و معتقد است نادیده گرفتن نیروی دین در یک جامعه دینی، نهایت غفلت و سست‌اندیشی است: " آنچه مهم است این است که بدانیم چنین نیرویی وجود دارد و بتوانیم از آن استفاده بهینه بکنیم، نه این که آن را نادیده بگیریم." او اشاره می‌کند که در مسیحیت اصلاحات شد، اما در اسلام چنین اتفاقی نیفتاده است و ما هنوز با "دینی مغرور" روبرو هستیم که می‌خواهد "همه عرصه‌های زندگی آدمی را فرا بگیرد و در همه زمینه‌ها از اقتصاد تا علوم انسانی، شعور و امور حیاتی، حرف دارد و حرف می‌زند."، عبدالکریم سروش کار روشنفکر، چه دینی و چه غیردینی آن را "پل زدن میان سنت و تجدد " می‌خواند: "روشنفکر دینی این کار را به گمان من شاید هم بهتر انجام می‌دهد. چرا که بهترین عنصر سنت در بین ما، همان دین است. برای ایجاد این پل ارتباطی میان سنت و مدرنیته شما باید سنت را بشناسید، دین را خوب بشناسید و این گله‌ای است که من از روشنفکران لائیک و سکولار کرده‌ام."

و بالاخره آقای سروش در جای دیگر می‌گوید:"دین گریزان غربت‌گزیده ایرانی، گشاده‌دستانه شیپور آزادی را از دهانه گشادش می‌‌نوازند و تمرین آزادی را از آزادی پلشتی‌ها و قرآن سوزی‌ها آغاز کرده‌اند و نعمت زیستن در اقالیم آزاد را چنین کفران می‌کنند؟ من در عجبم که چرا از اردوگاه «سکولار» ندا و صدایی بر نمی‌خیزد و چرا از تاریخ مغرب زمین درس نمی‌گیرند و همزبان با مومنان، بر قبیله طاعنان نمی‌شورند و به نصح ناقدانه ایشان دهان نمی‌گشایند؟ سکولارها به داد سکولاریزم برسید! این نفرت فروشی‌های تندروانه، چهره دین‌ستیزانه به سکولاریزم خواهد بخشید و در فردای موعود کار بدست همه خواهد داد." (بی بی سی سه شنبه ۲۶ ژوئن ۲۰۱۲ - ۰۶ تیر ۱۳۹۱ )

در انتقاد به گفته‌های بالا باختصار باید گفت:

یکم اینکه استبداد محمد رضاشاهی سکولار نبود و شاه خود مذهبی بود و با تمام قوا از ساختن مسجد و حرم وحمایت از بخش مهمی از روحانیون کوتاهی نکرد. او همیشه و به رسمی‌ترین وجه شیعه بودن خودرا مطرح می‌کرد و در قانون اساسی سلطنت اش، موهبتی الهی بود.

دوم اینکه بطور مسلم اسلام و خمینیسم در گردباد انقلاب نقش قاطع ایفا کردند، ولی دلیلی نیست که این مذهب به برقراری دمکراسی بیانجامد. اسلام هرگز با دمکراسی خوانایی ندارد.در اینکه افراد مسلمان در راه دمکراسی تلاش کرده و بعد نیز بکنند شکی نیست، ولی اینکه تصور شود دین اسلام با آیات و مفاهیم قرآنی و شیعه‌گری خود بتواند به آزادی انسان احترام بگذارد و دمکراسی بیاورد، چنین امری ناممکن است. قرآن دمکراسی نخواهد آورد و شما تفسیر خود را جای قرآن نگذارید. من از قرآن و محتوای اسارتگر آن می‌گویم. این دین بر پایه واقعیت تاریخی و اصول خود "مغرور" است و همیشه در پی سلطه‌گری است. اینکه کسانی با دین جدید خود ساخته تفسیر جدید ارائه کنند، امر دیگری است.

سوم اینکه بهترین عنصر سنت مذهب نیست. اگر این سنت به تاریخ و فرهنگ و رسوم ما ایرانیان ارتباط دارد، بهترین آن فرهنگ شعری و جشن‌های باستانی و فرهنگ عامیانه، اساطیر قهرمانی و رسوم زیست محیطی و گرایش‌های شادی‌آفرین تاریخ و جامعه ماست. اسلام و شیعه‌گری پیوسته اغتشاش در ذهن را گسترش دادند و توان خردگرایی را ناتوان و یا از کار انداختند. وقتی این فیلسوف دینی دوباره ما را به ارابه مذهب می‌بندد و تلاشی برای استقلال شهروندان نمی‌کند، بیان آنست که او راه فیلسوفان را نمی‌پیماید.

چهارم اینکه آقای سروش! روشنفکران سکولار، لائیک و ناباور بطور مسلم در زمینه مبارزه ضد استبداد ولایت فقیه با شما همسو هستند. واژگونی استبداد کنونی نتیجه کار مشترک همگانی جامعه است، ولی در همین زمینه هر همسویی بر پایه پذیرش حکومت لائیک و مدیریت عقلانی جامعه باید باشد و نه با ابهامات همیشگی شما که پیوسته برای مدیریت جامعه بنحوی نقب به سوی اسلام خود می‌زنید. (رجوع شود به نوشته دیگرم " پرسش از سیاستمداران و روشنفکران دینی درباره حکومت لائیک") به علاوه تاکید می‌کنم که مسئله مرکزی تئوریک و روشنفکری برای روشنفکران ناباور و سکولار، نقد اسلام و انتقاد سیستماتیک از خرافات سنگین مذهبی موجود در جامعه است. شما این را نمی‌پسندید، ولی شما، شمایید و ما هم روشنفکر سکولار و ناباور هستیم. بطور مسلم بخشی از سیاستمداران و روشنفکران غیر‌مذهبی مصلحت‌گرا و سازشگر، از شما حمایت خواهند کرد، همانگونه که در زمان انقلاب از آیت الله خمینی پشتیبانی کردند. ولی علی‌رغم کارزار تبلیغاتی و فشارهای گوناگون از سوی شما، موج اصلی سکولارگراسی و ناباوری در ادامه خط روشنگری و نقد دین است. نکته آخر آقای سروش! با تجربه چند ملاقات حضوری با شما، می‌دانم که شخص بسیار محترم و متینی هستید، ولی متن خود را دوباره بخوانید تا متوجه باشید که کلام شما سراپا توهین و ناسزا به روشنفکران سکولار و ناباور است. ما آزادی را از " آزادی پلشتی و قرآن سوزی" نمی‌آغازیم، ما خواهان نقد مداوم علیه دین خرافه و انتقاد به روش توهین زننده شما هستیم و از ناسزاها و تهدیدها نمی‌هراسیم. ما نقادان متین، با منطق و با شجاعت هستیم و نمی‌خواهیم اهل تقیه باشیم زیرا شفافیت و صراحت به نفع جامعه است.

آقای علی افشاری یکی دیگر از کنشگران جناح مذهبی نوگرا مینویسد:

" اما در مقابل جمعی نيز هستند که به ضديت با دين اسلام کمر بر بسته‌اند. بخشی از آنها پيش از انقلاب نيز چنين باورهايی داشتند، اما برخی پس از انقلاب به حاميان حذف اسلام از ايران پيوسته‌اند.

در چنين فضايی است که برخی از روشنفکران لائيک، غيرت دينی و حساسيت جمعی از نوگرايان و روشنفکران دينی و اساساً جامعه متدينين ايران نسبت به عدم توهين به مقدسات شيعه را بر نتافته و در اشکال گوناگون به آن تاخته‌اند. دفاع از آزادی توهين و ارزش بخشيدن به آن در قالب عملی رهايی‌بخش و اطلاق «ياوه گويی مقدس» به مخالفت با توهين به مقدسات، برخوردهايی بوده است که از سوی برخی از روشنفکران ابراز شده است.

هيچ دينی بدون قداست موضوعيت ندارد. بر آمدن اديان در گروی ارائه و حفظ باورهای قدسی است. بنابراين نسبت به اصل وجود مقدسات در حوزه دين‌ورزی نمی‌توان ايراد گرفت. بلکه می‌توان بر سر مصاديق مقدسات به بحث نشست.

بنابراين روشنفکران و متفکران خدا ناباور و لائيک شايسته است تا اين الگو را وجهه همت خود قرار دهند و از رهرو انتقاد و برخورد چالشی مستند و محکم، فرايند اصلاح دينی در شيعه را شتاب بخشند و با پرسش‌های بنيادی خود، زمينه دگرگونی آن در مسير اصيل خود و شاهراه ترقی انسانی را مساعد نمايند.

خدا ناباوران با شکاکيت طرح پرسش‌های جدی و نقد بيرونی و نوگرايان دينی با ارائه پاسخ‌های تازه، برخورد تاريخی و نقد داخلی می‌توانند شالوده الهيات رهايی بخش در شيعه را پی افکنند. " ("خداناباوران ايرانی و «اهميت» توجه به الهيات روشن‌انديش در غرب"، رادیو فردا، ۱/۵/۱۳۹۱)

 
آقای افشاری از قداست دین صحبت می‌کند و حفظ قداست را لازم می‌داند. ایشان گویا در پی تحمیل نظر خود به کل جامعه روشنفکری است. دینداران به قدسی بودن دین اعتقاد دارند حال آنکه چنین معیاری مورد پذیرش ناباوران نیست و اینان از دین درک اجتماعی دارند و برآنند مانند هر پدیده دیگری می‌توان دین را موشکافانه مورد بررسی قرارداد و انتقاد کرد. ایشان می‌گوید به مقدس بودن دین‌ورزی نمی‌توان ایراد گرفت. این حکم از کجا و بر پایه کدام معیار آزاد‌منشانه تهیه شده است؟ ما این ارزیابی را داریم که یکی از عوامل آسیب‌رسان به جامعه ایران، اسلام است و بنابراین باید به نقد این دین در عرصه نظری و عملی ادامه داد. حال ایشان می‌خواهند که به مقدسات شیعه "توهین" نشود و بمعنای دیگر انتقاد نگردد. ما در بالا توضیح دادیم که برابر گرفتن نقد با توهین در زمینه فکری، یک مغلطه آشکار و غیرصادقانه است؛ به علاوه، کتاب قرآن و سنت‌های شیعه سرشار از اعتقادات غیر خردمندانه بوده، خرد انسان ایرانی را کور کرده و خلاقیت‌های آنرا بسوی جامعه‌ای متحول با افکار مدرن، مسدود کرده است.

درجای دیگر ایشان از ناباوران دینی می‌خواهند تا با طرح پرسش زمینه "مسیر اصیل" و "شالوده الهیات رهایی‌بخش در شیعه" پی افکنده شود. ایشان گویا متوجه حرف ناباوران نشده و از آنان کمک می‌طلبد. شیعه مجموعه‌ای از نکات غلو شده تاریخ خاندان علی، کینه توزی‌ها و جدال برای کسب قدرت است. داستان امام علی، داماد پیامبر سراسر افسانه سرایی و تحریفات و غلوگویی است، امام حسین سمبل به بند کشیدن روح ایرانی است، امام جواد معلوم نیست چه کسی بوده و به چه کسی خدمت فرموده است و امام مهدی نشانگر پشت‌کردن کامل به خرد است. حال ما چطور در این مسیر برای شما گام برداریم؟ مذهب شیعه نوگرایان دینی هرگز برای جامعه ما رهایی‌بخش نبوده و برعکس رمق و توان جامعه را گرفته و نگذاشته تا جامعه بسوی منش عقلانی، روحیه علمی و اخلاق سالم انسانی حرکت کند. شیعه‌گری ترمز جامعه به سمت پیشرفت بوده و پیوسته در مقابل آزادی روحی و فکری قرار داشته است. افسانه‌سازی از کربلا که هیچ ربطی به تاریخ سرزمین ایران نداشته، جز خرافه و اسارت روحی میلیونها انسان، نتیجه دیگری نداشته است. این شیعه محصولی مانند فدائیان اسلام و قتل کسروی، وجود هزاران امامزاده موهوم، تولید هزاران آخوند و آیت الله دغلکار و حلیه‌گر، پروردن آیت الله خمینی و استبداد ولایت مطلقه فقیه، صدها رساله دینی گمراه کننده، خودآزاری‌های ماه محرم و این همه کشتار دوران جمهوری اسلامی را ببار آورده است.

بطور مسلم بخشی از دینداران نوگرا خواهند گفت که تفسیر ما از قرآن و شیعه‌گری ما چیز دیگری است. روشن است که تفاسیر گوناگون از قرآن و مذهب شیعه وجود دارد، زیرا در مناسبات اجتماعی انسانها افکار و عقاید را مطابق بینش، منافع و موقعیت خود تنظیم می‌کنند. ولی به هرحال مدرن‌ترین تفسیر هم که باشد از نظر نقد ما ناباوران، در اصل قضیه تغییری نمی‌کند و پرداخت نوگرایان دینی همراه با خطر و در برابر توسعه خردگرایی است. پدیده دین اسلام در اشکال گوناگون خود روندهای روشنفکری خردگرا را یا آهسته و یا کاملاً نابود کرده است. نوگرایی مسلمانان درایران علی‌رغم اینکه در پنجاه ساله اخیر تغییراتی بوجود آورده است و طرفداران فناتیسم شیعه را از وابستگی سنتی‌ به برداشت‌های جدیدی کشانده است، ولی جامعه ما را از مدار وابستگی سنگین روحی به این دین دور نکرده و برعکس پیوندهای وابستگی جدیدی تولید کرده است. جامعه ما درجا میزند. به این لحاظ باید نقد دین اسلام و مذهب شیعه پیوسته در دستورکار نقد نظری قرارداشته باشد. دلیری، پشتکار، دانش و سرسختی در کار را باید پیشه کرد تا خردگرایی در جامعه ما تقویت شود. در شرایطی که در جامعه، باور دینی سخت ریشه‌دار است و میدان اجتماعی را در انحصار خود دارد، نقد خردگرا درعرصه دینی یک امر حیاتی است تا فضایی برای نفس کشیدن باز شود.

قرآن وتوهین به دیگران

آیا دین اسلام به دگراندیشان و عقاید افراد احترام گذاشت؟ آنچه که در آیات قرآنی مطرح گشته به طور گسترده طرد و محکومیت دیگران است. حاکمان مذهبی و نیز نوگرایان دینی پیوسته به سکولاران و ناباوران تهمت "توهین" می‌زنند، حال آنکه باید توجه داشت بسیاری از آیات قرآنی و سخنان پیامبر تا امامان و تا آیت الله‌ها و دینداران نوگرای امروزی با توهین به دیگران به شدت آغشته است. روشنفکران نقد علمی و منطقی کرده، به حقوق شخصی دین باوران گوناگون احترام گذاشته و برآن هستند که انتقاد به آیین مذهبی بخشی از آزادی اندیشه و حقوق بشر است. ولی هنگامی که به محتوای کتاب پیامبر اسلام نظر می‌اندازید، خشونت لفظی بیداد می‌کند. به همین اعتبار تمامی مذاهب از یهودیت تا مسیحیت و به ویژه اسلام با توتالیتاریسم خود همیشه در پی سرکوب و خشونت بوده‌اند تا حقیقت خود را به زور و جبر به دیگران تحمیل کنند. اسلام شمشیر و اجبار در دینداری را در دستور کار خود قرار داد و آنجایی که بندرت گفت در دین اجباری نیست، بلافاصله نگرویدن و عدول از آنرا به دوزخ حواله داد و تمام بار عظیم کلمات بیشمار خود را روی جبر و فشار توهین آمیز قرار داد. این پیام‌های قرآنی را به یاد داشته باشید: سوره بقره – آیه ۱۷۱: و مثل الّذين كفروا كمثل الّذي ينعق بما لا يسمع إلاّ دعاء و نداء صمّ بكم عمي فهم لا يعقلون، "مثل کافران، مثل حیوانی است که کسی در گوش او آواز کند و او جز بانگی و آوازی نشنود اینان کر، لال و کور‌اند و هیچ در نمی‌یابند." و یا سوره محمد – آیه ۱۲: و الّذين كفروا يتمتّعون و يأكلون كما تأكل الأنعام و النّار مثوى لهم، "در حالی که کافران از متاع زودگذر دنیا بهره می‌گیرند و همچون چهارپایان می‌خورند و سرانجام آتش دوزخ جایگاه آنهاست."
 

با بررسی تاریخ ادیان هر زمان که مذهبی‌ها در رأس قدرت قرار گرفتند، هرگونه چالش کشیدن مذهب و اعتقادات مذهبی را به شدت سرکوب کردند. ادیان که در پاسخگویی به سوألات خردمندان همیشه عاجز بودند، مجازات را به عنوان ساده‌ترین راه برای دفاع از اعتقادات جزم‌گرایانه مذهبی انتخاب کردند. رابرت گرین «باب» اینگرسول (۱۸۹۹ - ۱۸۳۳) سخنور دوران طلایی آمریکا و مدافع شک‌گرایی در همین زمینه گفته است: " کفرگویی اتهامی است که روحانیون ابداع کردند تا از اعتقادات مذهبی که توانایی مراقبت از خود را ندارند، دفاع شود" او می‌گوید مذهبی‌ها زمانی که از پاسخ در برابر پرسش خردورزان عاجز می‌باشند یا به زور متوسل شده و آنها را مجازات می‌کنند و یا در جایگاهی که قدرت در اختیار ندارند به روشی بزدلانه فریاد سر می‌دهند که به "ایمان و اعتقادات" آنها توهین می‌شود تا شاید با این روش، روشنفکران منتقد را به سکوت بازدارند.

در مقابل هیاهوی دین‌داران سکوت نمی‌توان کرد و برعکس با تمامی توان با استفاده از علم و منطق که تنها ابزار راهگشای ماست، می‌توان پرده از خرافات و هجویات مذهبی برداشت. توان و نیروی تاریخی ما به لحاظ مذهب اسلام ویران گردید، ایران با اسلام باخت زیرا این دین و با مذهب شیعه‌اش انسانها را فرسوده کرد، ذهن آنان را از خرافات ویرانگر انباشته، جوانان ما را از دانش‌آموزی همه جانبه و گسترده باز داشت، دختران و زنان ایرانی را از حقوق همه جانبه محروم کرد و در اتحاد با استبداد تاریخی و با فرهنگ مردسالاری سنگین در جامعه و در بستر هجوم‌های مکرر تاریخی، توان فکری را محدود و یا نابود ساخت.

*جلال ایجادی، جامعه شناس، استاد دانشگاه – پاریس

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • آزاده سپهری

    خیلی طولانی بود. خوب بود به مساله طنز انتقادی هم اشاره میکردید.

  • کاربر مهمان

    یا عرض سلام . خسته نباشید به استاد ایجادی. من دینگاه شما رو قبول ندارم در عین اینکه در مقاله شما به اعتقاد بندبنده بسیار توهین کردید اما نکات خوبی در نوشته شما بود. من با خواندن دیدگاه شما به عنوان سکولار، فهمیدم استبداد سکولار یعنی چی. نکته ی دیگر جالب توجه بود ، اطلاعات بسیار محدود و برداشت های نادرست ایشان از شخصیت های مذهبی و مفاهیم مذهبی بود.

  • کاربر مهمان

    حضرت علی اتفاقا طرفدار ایرانیان بوده . جعلیات اعراب و دشمنان ایران را نباید دربست بپذیریم.

  • بهنام

    آقای ایجادی مقاله بسیار زیبایی بود و میشود گفت به طور کامل به بررسی جنبه‌های مختلف این موضوع پرداخته‌اید. وقتی به عنوان یک مخاطب مقاله شما را با مقاله آقای سروش در مورد آهنگ شاهین نجفی مقایسه می‌کنم باز به این نکته میرسم که ادمخوار‌ها به شهادت تاریخ خود ادیان از کدام دسته‌اند!

  • ایجادی جلال

    با درود، از دوستانی که مشوق من هستند سپاسگزارم. این مبارزه فکری باید بیش از بیش گسترش یابد وبرای رشد خردگرائی لازم است. دوستان هرکجا که هستید نقد خود را طرح کنید و سانسور و ارعاب را بشکنید. ما روشنفکران از تهمت و فشار نباید بترسیم.در همین چند پیام میبینید که طرفداران دین اسلام و ایدئولوگ های آن با لوس آنجلسی خواندن نادانی خود را بنمایش میگذارند. پیشنهاد اینان یعنی سکوت کردن و انتقاد نکردن. از نگاه اینان هرگونه انتقاد به اسلام ممنوع است.اینان چه بسابگویند که نقد نیز بی اعتنا نیستند.اگراینان میگویند انتقاد را قبول دارند بگویند چه انتقاداتی به قرآن و محمد و امامان خود دارند..در واقع اینان میگویند به مذهب ما نقد ننویس. دیگر این التماس ها فایده ندارد. زبان گشوده شده است و کسی دیگر با متلک و تهدید نمی تواند از نقد مذهب جلوگیری کند. دوستی که واژه روشنفکری را در مورد ایدئولوگ های مذهبی نامناسب میداند، حق دارد. عنصر دین در تناقض با تفکر و اندیشه و تحلیل است. اعتقاد مذهبی نظام بسته است و نقد را مردود میداند. حال انکه کیفیت روشنفکری با اندیشه و نقد و برخورد افکار و نفی دگم ها تعیین میشود. جلال ایجادی

  • کاربر مهمانPakzad

    شگفتاورست که پادشاهی پهلوی را گیتیگرا* ندانیم به بهانه ی باورهای "نمایشی" آریامهر ! شاهنشاه نمیتوانستند یک شبه ره صد ساله روند، هرچند برهه اش سال های پیشرفت چشمگیر در این زمینه نیز بود. جلال جان، شاه درگیتیگرایی از بسیار گیتیگرایان اروپا و امریکا و مردمسلاریهای نوین فراتر میرفت. اگر توده یی ها، ویرانگران نابخرد، واپسگرایان اسلامی پادایرانی دست بدست هم نداده بودند، گیتیگرایی آزاد و رهاگر تا به کجا نمیکشد ! * سکولار ! نمیدانم چرا منورالفکرهایمان ناتوان از بکارگیری گیتیگرایی بجای سکولار و لاییسیته اند !

  • کاربر مهمان نادر

    <p>با سلام. استاد محترم ظاهرا دل پری داری ودر تطویل کلام اینچنین همت مینمائید*** . در کل مطلب اشکالی نیست ولی چند بار از روشنفکران دینی ذکری کردید که بنده بی رودربایستی از شنیدن ان جوش میاورم! لطفا شما هم به تمام کتب وازجمله لغتنامه دهخدا مراجعه بفرمائید ومعنی انرا توضیح بفرمائید.ما که نیافتیم. انچه که مفهوم است ادم دینی روشنفکر نمیشود! واگر دینی شد که روشنفکر نیست!! ادم دیندار باید علاوه بر اعتقادات شخصی برای تقرب واثبات خلوص ودیانت اقدام به اجرای قواعد ومناسکی بنماید مثلا اگر هندوست باید به گاو احترام بگذارد ویا اگر مسیحی است باید غسل تعمید کرده ودر عشای ربانی شرکت نماید یا اگر یهودی یا مسلمان است باید ختنه شود وبه فرائض و واجبات وحتی مستحبات گردن بگذارد تا دینی شود. واگر روشنفکر شد ؟ انقدرپرسش میکند تا لاجرم به کفر میرسد. لطفا از جلال غیر احمد ودکتر شریعتی واقای سروش واقای کدیور ودکتر نراقی*** اسم نبرید و از اخوندهای بالباس وبی لباس هم نگوئید که تجسم خود ابلیس هستند! خواهش دارم بنده نوازی فرموده وبفرمائید:(روشنفکر دینی) یعنی چه..؟!!. متشکرم .</p>

  • کاربر مهمان

    ما دقیقا گفته نه میتوانیم که اظهار نظر کنندگان نماینده کدام اقشار هستند هرچند میشود حدس زد که بیشتر انها منصوب به قشر بازاریان هستند . به هر هال منفعل بودن نمایندگان دیگر اقشار نشان میدهد که واقعا دین در اذهان مردم اریران ریشه بس عمیقی دارد. در صورت چنین بودن امید به برقراری ازادیخواهی/لیبرالیسم/ و کثرتگرایی عقاید وغیره بسیار مشکل به نظر میرسد.کسی که از یوق دین ازاد نشده بدتر از همه نه میخواهد ازاد شود قطعا نمیتواند دموکرات و بخوصوص ازدیخواه به شود. ازادی در همه عرصه ها از ان جمله در مسایل دین یا باوری به معنی کثرت گرایی است . دخیل ندادن دین در مسایل سیاسی است.گفتن که دین یک پدیده خوبی است ولی کشیشها یا ملاها بعد هستند همات است که میگفتند که پادشاه خوب است اطرافیانش بد هستند.اما بدون سرنگون کردن یا به حد اقل تقلیل کردن حکومت پادشاهی نمیتوان دموکراسی حقیقی برقرار کرد و بدون تعضیف دین وتقلیل تاثیر ان نمیتوان نظام ازادیخواهی واقعی برقرار کرد. اگر مردم ایران اماده پذیرفتن یک چنین نظامی نیستند سخنپردازی در خصوص دموکراسی واقعی و به خصص ازادیخواهی بیش از لف زدن نه خواهد بود. طرد روشنفکران حقیقی بعد از همه دینستیزی را افیون نامیدن علامت عبماندگی محلک یک جامعه است .شما چه فکر میکنید.مسلم.

  • کاربر مهمان

    <p>آدم با خواندن نقدهایی اینچنینی ترجیح می دهد برود مسجد سر کوچه پای منبر یک آخوند زهوار در رفته بنشیند. خلاصه کلام آنکه علت العلل همه مشکلات ما دین است و در نهایت هم روشنفکران دینی. آقا کینه و نفرت از نوشتار شما می بارد. همین***که گمان می کنید تا دین را از سر این مردم بیرون نکنید راهی به رهایی نیست. اما متاسفانه، راه به جایی نمی برید. دست آخر هم باید دست به دامان همین روشنفکران دینی شوید که بلکه لا اقل دین این مردم را دموکراتیک کنند و اهل رواداری. خشونت در نوشتارتان موج می زند. و آن کاربر مهمان چه خوب گفت: &quot;دین ستیزی افیون روشنفکران است&quot;.</p>

  • کاربر مهمان

    دین ستیزی افیون روشنفکران است/ هر زمان بیکاری و چنک و تحریم مردم را تهدید میکرد، این افیون را بیندازید به دهانشان

  • کاربر مهمان

    این نوشته بیشتر شبیه حرف های مجری های تلویزیون های لس آنجلسی بود

  • کاربر مهمان

    صد افرین دوست عزیز و دانشمند واقعی .من فقط میتوانم به گویم که طرز برخورد و بررسی وکاوش و احاطه همه وهمه را تاییید میکنم.مدت مدیدی بوده که به زبان فارسی یک چنین نوشتاری در زمینه نگاه علمی به دین واسلام وجنبه های مختلف ان نخوانده بودم. اینک نوبت دیگر هموطنان رسیده که پیرامون این مسله خیلی مهم و حاد اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و علمی و دینی اظهار نظر کنند. ایا میتوانند قبول داشته باشند که هیچ دینی منشع الاهی ندارد. تمام کتابهای به اصطلاح اسمانی در روی زمین نوشته شده است و مثل هر کتاب سرنوشتساز قابل نقد است و حتماباید نقد هم بشود و محمد یکی از بزرگترین شخصیتهای زمان خودبود که توانسته اعراب را نهتنهااز نابودی ملی/قومی نجات بخشد بلکه فرمانروای قسمت عظیمی از از دنیا و ملل و اقوام غیر عرب کند.بلی امروز زمان دانش وفناوری وخرد و لیبرالیسم/ ازادی شخصی و گروهی -فردگرایی وحکومت قانون /و سکولاریسم/ازادی عقاید= حق باور کردن و باور نکردن/ برقراری خوداگههی/شعور/ علمی است وبر روشنفکران ماست که این ارزشهارا ترویج کنند.از عقبماندگی توده ها برای مقاصد سیاسی خود استفاده نکنند. با تشکر از نویسنده.مسلم

  • کاربر مهمان

    بله میتوان ادعا کرد که ما ایرانیان اماده به مذاکره مسایل دینی و اعتقادی نیستیم.ما نه میخواهیم پدیده دین را پدیده اجتماعی بشماریم و به گفته های علم راجع به دین گوش کنیم. برخورد نمایندگان اقشار پایین با نگاه علمی به مسایل اعتقاد قابل درک است ولی خاموشی روشنفکران در این زمینه قطعا قابل درک نیست. وظیفه روشنفکران حقیقی اظهار نظر کردن راجع به مسایل اجتماعی من جمله دین و پیرامون مقاله علمی فوق است . اخر انها شکل دهندگان به افکار عمومی هستند در صورتی که روشنفکران صدا در نه میاورند افکار عمومی بر اساس جهانبینی علمی چطور میتواند نهادینه شود. پس میتوان بدین نتیجه رسید که بیشتر مشکلات معنوی و ایده ولوژیک جامعه ایران ناشی از سستی روشنفکران ایرانی است. قبل از انقلاب نیز شناخته ترین روشنفکران ایران راجع به حکومت اسلام حرف میزدند سرنجام هم حکومت اسلام و هم حکومت روحانیت برقرار شد. امروز میگویند انها اشتباه کرده اند چون رژیم گویا اسلامی نیست فقط حکومت روحانیت موجود است. ولی نه میگویند در اینده چه حکومتی =باز اسلامی یا اینکه سکولار =برقرار شود. طرز برخرورد روشنفکران نشان میدهد که انها طرفدار حکومت اسلام بدون روحانیت هستند یعنی انها چند قدم از سیردموکراسی و ازادی خواهی در دنیای متمدن عقب مانده اند.افسوس.مسلم