ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

هالینا پوشویاتووسکا، شاعر ناکام لهستانى

<p>شهرنوش پارسی&zwnj;پور - ایونا نویسکا، ایران&zwnj;شناس برجسته لهستانى و مدرس بخش ایران&zwnj;شناسى دانشگاه ورشو به اتفاق علیرضا دولتشاهى مجموعه&zwnj;اى از اشعار هالینا پوشویاتووسکا را به زبان پارسى برگردانده&zwnj;اند.</p> <!--break--> <p>چاپ اول این کتاب در سال ١٣٨٩ از طریق انتشارات &laquo;بال&raquo; در تهران به بازار عرضه شده است. هالینا فقط یک سال از فروغ فرخزاد کوچک&zwnj;تر است و درست هم&zwnj;زمان با فروغ فرخزاد از دنیا رفته است. بنا بر توضیح ایونا نویسکا نوعى شباهت قابل تأمل نیز در اشعار دو شاعره به چشم مى&zwnj;خورد. هالینا از بیمارى قلبى رنج مى&zwnj;برد و محبوب خود را نیز به علت همین بیمارى از دست داده بود. او در سال ١٩۶٧ در هنگام انجام دومین عمل جراحى بر روى قلبش از دنیا رفت. اما عمر کوتاه او بسیار پربار بود و چندین مجموعه شعر از او منتشر شده است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>مترجمان کتاب از هر یک از مجموعه&zwnj;ها اشعارى را به پارسى برگردانده&zwnj;اند. نام کتاب &laquo;اى زندگى ترکم کنى مى&zwnj;می&zwnj;رم&raquo; برگرفته از اشعار هالیناست. علیرضا دولتشاهى در معرفى&zwnj;نامه کتاب مى نویسد در فروردین سال ١٣٧۵ که براى بدرقه دوستى به فرودگاه مهرآباد رفته بوده است با ایونا نویسکا برخورد مى&zwnj;کند که قبلاً او را در جمع دوستانه مارک اسموژینسکى دیده بود. ایونا اشعار هالینا را ترجمه کرده بود، اما در جست&zwnj;وجوى یک ایرانى آشنا به ادبیات دو کشور به علیرضا دولتشاهى پیشنهاد همکارى مى&zwnj;دهد. او نیز مى&zwnj;پذیرد و عاقبت کتاب فراهم مى&zwnj;آید.</p> <p>&nbsp;</p> <p>کتاب گزیده&zwnj;اى است از مجموعه&zwnj;های &laquo;سرود بت&zwnj;پرستانه&raquo;، &laquo;امروز&raquo;، &laquo;چامه&zwnj;اى براى دستان&raquo;، &laquo;خاطره دیگرى&raquo; و &laquo;اشعار بازیافته&raquo;. من در اینجا بدون ذکر دوباره نام این مجموعه&zwnj;ها اشعارى از او را برایتان می&zwnj;نویسم:</p> <p>&nbsp;</p> <p>ژولیتم<br /> بیست و سه ساله<br /> روزى عشق را چشیدم<br /> تلخ بود<br /> مثل قهوه سیاه<br /> طپش قلبم را<br /> زیاد کرد<br /> تن زنده&zwnj;ام را<br /> تحریک<br /> حس&zwnj;هایم را بیدار<br /> رفت<br /> ژولیتم<br /> آویزان<br /> از بهارخواب بلند<br /> فریاد مى&zwnj;کشم بازآ<br /> صدایش مى&zwnj;زنم بازآ<br /> لب گزیده&zwnj;ام را<br /> به خون<br /> لکه مى&zwnj;کنم<br /> باز نیامد<br /> ژولیتم<br /> هزار ساله<br /> زنده&zwnj;ام</p> <p>&nbsp;</p> <blockquote> <p><img alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/shahrphal02.jpg" style="width: 196px; height: 268px;" />هالینا پوشویاتووسکا، شاعر ناکام لهستانى</p> </blockquote> <p>این شعر به مجموعه اشعار سال ١٩۵٨ تعلق دارد. علیرضا دولتشاهى مى&zwnj;نویسد در کشورى که بار&zwnj;ها تجزیه شده، بار&zwnj;ها از نقشه جغرافیاى جهان حذف گشته، شاعر بودن چگونه است؟ چه معنا دارد؟ آنگاه که زبانت، هویتت را باید از یاد ببرى، چگونه از شعر خواهى گفت؟</p> <p>&nbsp;</p> <p>شاعران لهستان در طول تاریخ دردبار این کشور با سرودن و با سروده&zwnj;هاى خویش به این پرسش پاسخ داده&zwnj;اند، پاسخى که ژرفاى شعر لهستان را آفریده است و غناى آن را. اگر باچینسکى، این جاودان جوان ادب لهستانى، میلوش، روژویچ، شیمبورسکا و... را نخستین نسل زادگان لهستان آزاد بدانیم، شاعرى مانند هالینا پوشویاتووسکا از آن واپسین نسل زادگان لهستان آزاد است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>او در فرجام جاودان مى&zwnj;گوید:</p> <p>&nbsp;</p> <p>آسمان را وعده مى&zwnj;دادم<br /> ولى دروغ بود<br /> به دوزخت مى&zwnj;رانم<br /> به سرخى &ndash; به درد</p> <p>باغ هاى بهشت را نمى&zwnj;گردیم<br /> و از روزنه نخواهیم دید<br /> شمعدانى و یاس چگونه مى&zwnj;شکوفند<br /> برخاک دراز مى&zwnj;کشیم<br /> برابر دروازه قصر شیطان</p> <p>با بال هایى که آوایشان پرند<br /> فرشته وار خش خش مى&zwnj;کنیم<br /> ترانه&zwnj;اى از عشق پاک انسان مى&zwnj;خوانیم</p> <p>در پرتوى کم&zwnj;سوى فانوس<br /> که از قصر سوسو مى&zwnj;زند<br /> لبان همدیگر را بوسه مى&zwnj;زنیم<br /> به نجوا مى&zwnj;گوییم شب بخیر<br /> و مى&zwnj;خوابیم</p> <p>صبح<br /> نگهبان مى&zwnj;راندمان<br /> با تمسخر<br /> به پسمانده سیبى<br /> پاى درخت اشاره مى&zwnj;کند</p> <p>&nbsp;</p> <p>دکتر رکنى مدرس دانشگاه ورشو مى&zwnj;گوید زبان لهستانى ششمین زبان مشکل دنیاست و بی&zwnj;درنگ پس از زبان چینى قرار مى&zwnj;گیرد. این اشکال باعث مى&zwnj;شود که شاعران و نویسندگان لهستانى آن چنان که باید به جهان معرفى نشوند. شمار ایرانیانى که این زبان را مى&zwnj;دانند نیز اندک است. ما باید از ایران&zwnj;شناسان لهستانى سپاسگزارى کنیم که نه تنها ادبیات ایران را به هموطنان خود معرفى مى&zwnj;کنند بلکه در معرفى ادبیات خود نیز کوشا هستند. بنا به توضیح علیرضا دولتشاهى دوران کودکى هالینا در سال&zwnj;هاى دهشتبار جنگ جهانى دوم سپرى گشته است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>مى&zwnj;دانیم که بازداشتگاه آشویتس در لهستان واقع شده و سه میلیون انسان جان خود را در آنجا از دست داده&zwnj;اند. شمار یهودیان این کشور بسیار زیاد بوده اما امروز آن&zwnj;ها بسیار اندک&zwnj;اند. اکنون در چنین شرایطى هالینا رشد مى&zwnj;کند. او از کودکى دچار نارسایى قلبى&zwnj;ست. در بیست و یک سالگى با مرد محبوبش پیمان مى&zwnj;بندد، تا تنها و تنها چند ماه بعد بیمارى قلبى مردش را از او برباید؛ مردى که خود دستى پر در هنر داشت؛ مردى که کاتب تصاویر بود و نماند تا ستاره&zwnj;اى شود رخشان در رخشش سینماى لهستان. هالینا زنده مى&zwnj;ماند تا در دنیاى پس از نازیسم قلب خود را به تیغ جراحان بسپرد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>او در سال ١٩٣۵ در شهر چستوهووا که شهرى بسیار مذهبى&zwnj;ست و تمثال مریم عذرایش در جهان نامدار است به دنیا آمد. در کراکوف باستانى و در قدیمى&zwnj;ترین دانشگاه لهستان درس فلسفه خواند. در بیست و یک&zwnj;سالگى نخستین سروده&zwnj;هایش را منتشر کرد. بعد&zwnj;تر براى درمان به ایالات متحده رفت و توانست ۹ سال دیگر فرصت زندگى داشته باشد. در بازگشت به لهستان در&zwnj;&zwnj; همان دانشگاه کراکوف مدرس فلسفه شد. هرچه بیشتر شعر سرود ساکت&zwnj;تر و خاموش&zwnj;تر شد.</p> <p>&nbsp;</p> <p>هالینا را نخستین صداى زنانه در شعر لهستانى پس از روزان زمهریرى استالینى دانسته&zwnj;اند. زبان شعرش ساده است و مدرن. نقطه&zwnj;گذارى را کنار گذاشته، قافیه را به&zwnj;سویى وانهاده و شعر خود را آفریده است.</p> <p>&nbsp;</p> <p>لهستانیان نیز همانند ایرانیان بر این باورند که خداوند گلچین است و آنانى را که عزیزترند زود&zwnj;تر به نزد خویش مى&zwnj;خواند.</p> <p>&nbsp;</p> <p>کتاب را به صورت تفألى باز مى&zwnj;کنم شعرى به نام &laquo;مابین&raquo; پدیدار مى&zwnj;شود. به عنوان حسن ختام آن را با هم مى&zwnj;خوانیم:</p> <p>&nbsp;</p> <p>با پایم هستى را پس مى&zwnj;زنم<br /> بى&zwnj;خیال<br /> بر نخ رؤیا&zwnj;ها تاب مى&zwnj;خورم</p> <p>بودنى<br /> با رشته باریک<br /> بر لبم مى&zwnj;خزد<br /> لبم را مى&zwnj;آزارد</p> <p>مى&zwnj;آویزم انگشتانم را<br /> به آفتاب کفیده بر برگ<br /> مى&zwnj;نوشانم انگشتانم را<br /> از پرتوهاى ورشاریده</p> <p>به اهتزاز مى&zwnj;نشیند<br /> در پر رنگ شدن احساس گرسنه&zwnj;ام<br /> با دهانى باز<br /> هستى فرار را تو مى&zwnj;کشم</p> <p>&nbsp;</p> <p>اما بد نیست آخرین قطعه کتاب را نیز بخوانیم:</p> <p>&nbsp;</p> <p>از روزى که آشنا شدیم در جیبم ماتیک دارم خیلى احمقانه است که آدم در جیبش ماتیک داشته باشد وقتى که تو این همه جدى نگاهم مى&zwnj;کنى مثل اینکه در چشمم کلیساى گوتیک را دیده باشى اما هیچ معبدى نیستم بیشه و چمنم من &ndash; لرزش انبوه برگ&zwnj;هایى که مى&zwnj;خواهند دست&zwnj;هایت را لمس کنند. آنجا پشت سرمان رودى شرشرکنان جارى&zwnj;ست این عمر است عمرى که شتابان مى&zwnj;گذرد و تو مى&zwnj;گذارى همین جورى الکى الکى از دست&zwnj;هایت بریزد و نمى&zwnj;خواهى عمر را توى دست&zwnj;هایت بگیرى و وقت خداحافظى لب ماتیک زده من سالم و دست نخورده مى&zwnj;ماند ولى من باز هم در جیبم ماتیک دارم &ndash; از وقتى که مى&zwnj;دانم لب خیلى قشنگى دارى.</p> <p>&nbsp;</p> <p>●در همین زمینه:</p> <p><a href="#http://radiozamaneh.com/content/%D8%A7%DB%8C-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%8C-%D8%AA%D8%B1%DA%A9%D9%85-%DA%A9%D9%86%DB%8C-%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D9%85%DB%8C%D8%B1%D9%85?page=1">ای زندگی ترکم کنی، می&zwnj;میرم، زندگی و آثار هالینا پوشویاتووسکا، به مناسبت انتشار گزیده&zwnj;ای از اشعار او به فارسی، ایوُنا نُویسکا، دفتر خاک، رادیو زمانه</a><br /> &nbsp;</p> <p>●به روایت شهرنوش پارسی&zwnj;پور:</p> <p>&nbsp;</p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=21541">سفر به لهستان و رونمایی از ترجمه طوبی و معنای شب به لهستانی</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=21031">حرفه&zwnj;اش خواب دیدن است</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=20804">از جاده تو هم زمان عبور می&zwnj;کند</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=20651">از فراز بام&zwnj;های تهران</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=20316">&laquo;آدم&zwnj;ها&raquo;: ۶۲ داستان بسیار کوتاه</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=20022">مرجانه ساتراپى و خورش مرغ آلو</a></p> <p><a href="http://zamanehdev.redbee.nl/u/?p=19755">ماجراهای رختخوابی هنرپیشه&zwnj;های هالیوود</a></p>

شهرنوش پارسی‌پور - ایونا نویسکا، ایران‌شناس برجسته لهستانى و مدرس بخش ایران‌شناسى دانشگاه ورشو به اتفاق علیرضا دولتشاهى مجموعه‌اى از اشعار هالینا پوشویاتووسکا را به زبان پارسى برگردانده‌اند.

چاپ اول این کتاب در سال ١٣٨٩ از طریق انتشارات «بال» در تهران به بازار عرضه شده است. هالینا فقط یک سال از فروغ فرخزاد کوچک‌تر است و درست هم‌زمان با فروغ فرخزاد از دنیا رفته است. بنا بر توضیح ایونا نویسکا نوعى شباهت قابل تأمل نیز در اشعار دو شاعره به چشم مى‌خورد. هالینا از بیمارى قلبى رنج مى‌برد و محبوب خود را نیز به علت همین بیمارى از دست داده بود. او در سال ١٩۶٧ در هنگام انجام دومین عمل جراحى بر روى قلبش از دنیا رفت. اما عمر کوتاه او بسیار پربار بود و چندین مجموعه شعر از او منتشر شده است.

مترجمان کتاب از هر یک از مجموعه‌ها اشعارى را به پارسى برگردانده‌اند. نام کتاب «اى زندگى ترکم کنى مى‌می‌رم» برگرفته از اشعار هالیناست. علیرضا دولتشاهى در معرفى‌نامه کتاب مى نویسد در فروردین سال ١٣٧۵ که براى بدرقه دوستى به فرودگاه مهرآباد رفته بوده است با ایونا نویسکا برخورد مى‌کند که قبلاً او را در جمع دوستانه مارک اسموژینسکى دیده بود. ایونا اشعار هالینا را ترجمه کرده بود، اما در جست‌وجوى یک ایرانى آشنا به ادبیات دو کشور به علیرضا دولتشاهى پیشنهاد همکارى مى‌دهد. او نیز مى‌پذیرد و عاقبت کتاب فراهم مى‌آید.

کتاب گزیده‌اى است از مجموعه‌های «سرود بت‌پرستانه»، «امروز»، «چامه‌اى براى دستان»، «خاطره دیگرى» و «اشعار بازیافته». من در اینجا بدون ذکر دوباره نام این مجموعه‌ها اشعارى از او را برایتان می‌نویسم:

ژولیتم
بیست و سه ساله
روزى عشق را چشیدم
تلخ بود
مثل قهوه سیاه
طپش قلبم را
زیاد کرد
تن زنده‌ام را
تحریک
حس‌هایم را بیدار
رفت
ژولیتم
آویزان
از بهارخواب بلند
فریاد مى‌کشم بازآ
صدایش مى‌زنم بازآ
لب گزیده‌ام را
به خون
لکه مى‌کنم
باز نیامد
ژولیتم
هزار ساله
زنده‌ام

هالینا پوشویاتووسکا، شاعر ناکام لهستانى

این شعر به مجموعه اشعار سال ١٩۵٨ تعلق دارد. علیرضا دولتشاهى مى‌نویسد در کشورى که بار‌ها تجزیه شده، بار‌ها از نقشه جغرافیاى جهان حذف گشته، شاعر بودن چگونه است؟ چه معنا دارد؟ آنگاه که زبانت، هویتت را باید از یاد ببرى، چگونه از شعر خواهى گفت؟

شاعران لهستان در طول تاریخ دردبار این کشور با سرودن و با سروده‌هاى خویش به این پرسش پاسخ داده‌اند، پاسخى که ژرفاى شعر لهستان را آفریده است و غناى آن را. اگر باچینسکى، این جاودان جوان ادب لهستانى، میلوش، روژویچ، شیمبورسکا و... را نخستین نسل زادگان لهستان آزاد بدانیم، شاعرى مانند هالینا پوشویاتووسکا از آن واپسین نسل زادگان لهستان آزاد است.

او در فرجام جاودان مى‌گوید:

آسمان را وعده مى‌دادم
ولى دروغ بود
به دوزخت مى‌رانم
به سرخى – به درد

باغ هاى بهشت را نمى‌گردیم
و از روزنه نخواهیم دید
شمعدانى و یاس چگونه مى‌شکوفند
برخاک دراز مى‌کشیم
برابر دروازه قصر شیطان

با بال هایى که آوایشان پرند
فرشته وار خش خش مى‌کنیم
ترانه‌اى از عشق پاک انسان مى‌خوانیم

در پرتوى کم‌سوى فانوس
که از قصر سوسو مى‌زند
لبان همدیگر را بوسه مى‌زنیم
به نجوا مى‌گوییم شب بخیر
و مى‌خوابیم

صبح
نگهبان مى‌راندمان
با تمسخر
به پسمانده سیبى
پاى درخت اشاره مى‌کند

دکتر رکنى مدرس دانشگاه ورشو مى‌گوید زبان لهستانى ششمین زبان مشکل دنیاست و بی‌درنگ پس از زبان چینى قرار مى‌گیرد. این اشکال باعث مى‌شود که شاعران و نویسندگان لهستانى آن چنان که باید به جهان معرفى نشوند. شمار ایرانیانى که این زبان را مى‌دانند نیز اندک است. ما باید از ایران‌شناسان لهستانى سپاسگزارى کنیم که نه تنها ادبیات ایران را به هموطنان خود معرفى مى‌کنند بلکه در معرفى ادبیات خود نیز کوشا هستند. بنا به توضیح علیرضا دولتشاهى دوران کودکى هالینا در سال‌هاى دهشتبار جنگ جهانى دوم سپرى گشته است.

مى‌دانیم که بازداشتگاه آشویتس در لهستان واقع شده و سه میلیون انسان جان خود را در آنجا از دست داده‌اند. شمار یهودیان این کشور بسیار زیاد بوده اما امروز آن‌ها بسیار اندک‌اند. اکنون در چنین شرایطى هالینا رشد مى‌کند. او از کودکى دچار نارسایى قلبى‌ست. در بیست و یک سالگى با مرد محبوبش پیمان مى‌بندد، تا تنها و تنها چند ماه بعد بیمارى قلبى مردش را از او برباید؛ مردى که خود دستى پر در هنر داشت؛ مردى که کاتب تصاویر بود و نماند تا ستاره‌اى شود رخشان در رخشش سینماى لهستان. هالینا زنده مى‌ماند تا در دنیاى پس از نازیسم قلب خود را به تیغ جراحان بسپرد.

او در سال ١٩٣۵ در شهر چستوهووا که شهرى بسیار مذهبى‌ست و تمثال مریم عذرایش در جهان نامدار است به دنیا آمد. در کراکوف باستانى و در قدیمى‌ترین دانشگاه لهستان درس فلسفه خواند. در بیست و یک‌سالگى نخستین سروده‌هایش را منتشر کرد. بعد‌تر براى درمان به ایالات متحده رفت و توانست ۹ سال دیگر فرصت زندگى داشته باشد. در بازگشت به لهستان در‌‌ همان دانشگاه کراکوف مدرس فلسفه شد. هرچه بیشتر شعر سرود ساکت‌تر و خاموش‌تر شد.

هالینا را نخستین صداى زنانه در شعر لهستانى پس از روزان زمهریرى استالینى دانسته‌اند. زبان شعرش ساده است و مدرن. نقطه‌گذارى را کنار گذاشته، قافیه را به‌سویى وانهاده و شعر خود را آفریده است.

لهستانیان نیز همانند ایرانیان بر این باورند که خداوند گلچین است و آنانى را که عزیزترند زود‌تر به نزد خویش مى‌خواند.

کتاب را به صورت تفألى باز مى‌کنم شعرى به نام «مابین» پدیدار مى‌شود. به عنوان حسن ختام آن را با هم مى‌خوانیم:

با پایم هستى را پس مى‌زنم
بى‌خیال
بر نخ رؤیا‌ها تاب مى‌خورم

بودنى
با رشته باریک
بر لبم مى‌خزد
لبم را مى‌آزارد

مى‌آویزم انگشتانم را
به آفتاب کفیده بر برگ
مى‌نوشانم انگشتانم را
از پرتوهاى ورشاریده

به اهتزاز مى‌نشیند
در پر رنگ شدن احساس گرسنه‌ام
با دهانى باز
هستى فرار را تو مى‌کشم

اما بد نیست آخرین قطعه کتاب را نیز بخوانیم:

از روزى که آشنا شدیم در جیبم ماتیک دارم خیلى احمقانه است که آدم در جیبش ماتیک داشته باشد وقتى که تو این همه جدى نگاهم مى‌کنى مثل اینکه در چشمم کلیساى گوتیک را دیده باشى اما هیچ معبدى نیستم بیشه و چمنم من – لرزش انبوه برگ‌هایى که مى‌خواهند دست‌هایت را لمس کنند. آنجا پشت سرمان رودى شرشرکنان جارى‌ست این عمر است عمرى که شتابان مى‌گذرد و تو مى‌گذارى همین جورى الکى الکى از دست‌هایت بریزد و نمى‌خواهى عمر را توى دست‌هایت بگیرى و وقت خداحافظى لب ماتیک زده من سالم و دست نخورده مى‌ماند ولى من باز هم در جیبم ماتیک دارم – از وقتى که مى‌دانم لب خیلى قشنگى دارى.

●در همین زمینه:

●به روایت شهرنوش پارسی‌پور:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.