ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

بازآزمایی واکاوانه اوتوپیا

ف. دشتی – چرا آرمان‌گرایی نه جرم است نه مضحک، بلکه شجاعت است و آزادی در اندیشه، اندیشهٴ بدون ملاحظه.

تاریخ بشر گواه این واقعیت است که بر روی سرزمین‌هایی که آرمانگرایانش را فراموش کرده و از درک آنان سر باز زده است، مهی غلیظ فرود آمده است. جوامعی که آرمانگرایی را مفهومی کهنه و منسوخ بپندارند و هرگونه آرمانگرایی را با بلاهت مترادف بدانند، محکوم به همان تاریکی ای هستند که در آن به سر می‌برند.

امید -Shutterstock (C)
امید -Shutterstock (C)

دشواری تصور

سخن را با جمله‌ی معروفی از فردریک جیمسون بیاغازیم: «تصور به پایان رسیدن جهان آسان تر است از تصور به پایان رسیدن سرمایه داری.»[1] جیمسون اینجا از دشواری امکانِ نه به وجود آوردن، که از دشواری تصورِ به وجود آوردن نظمی جدید در جهان سخن می‌گوید. اما این جمله معمولا به طور ناقص از او نقل قول شده است: اگر دوره‌ی مدل اوتوپیا به سرآمده و کارکرد عملی‌اش را از دست داده است، علت این امر را باید در وضعیت فعلی جهان که به دو نیمه تقسیم شده و شاخصه‌ی پروژه‌ی جهانی شدن است، جست‌وجو کرد. یکی از این جهان‌ها جهان فقر، گرسنگی، بیکاری، خشونت و مرگ است، که در این جهان اندیشه‌های متفکران اوتوپیاگرا مبنی بر امکان ایجاد نظمی نو حالتی کهنه و بویناک به خود گرفته است. و در آن جهان دیگر، یعنی جهان ثروت، رفاه، تولید دیژیتال، و پیشرفت‌های علمی دور از تصور، سخن گفتن از اوتوپیا بیجا، خسته کننده و شبیه حالت تماشای فیلم «پیشتازان فضا» پیش از عصر تکنولوژی است. واضح است اینجا سخن از تقسیمات جغرافیایی نمی‌کنیم.

"من هستم، ما هستیم.همه این است."ارنست بلوخ

مسئله اصلی، بر خلاف تصور رایج، سرمایه داری نیست که پدید آورنده این جهان دو قطبی شده است. به نظر جیمسون، آنچه ما را از حیث اندیشی اخته کرده است، نه وجود عینی دشمن، بل آن «باورعمومی» است مبنی بر این که نه تنها این روند برگشت ناپذیر است، بل آلترناتیوهای تاریخیِ سرمایه داری نیز اجرا ناپذیر و غیرممکن اند، و در نتیجه یک سیستم اجتماعی-اقتصادی دیگر—بدون در نظر گرفتن عملی بودن یا نبودنش- تصور ناپذیر شده است. (۱) به عبارت دیگر، وظیفه مقدم، واسازی آن طرز تفکر پست مدرن است که درصدد است درک تاریخی و تصور امکان دگرگونی‌های تاریخی را از میان بردارد. وظیفه دیگر، بستن دفتر آن مکانیسمی است که همچنان می‌خواهد با تکیه بر «صنعت گولاگ» هرگونه کوشش اوتوپیا محور و متمرکز بر نجات از سلطه تمام اشکال سرمایه داری را مردود بشمارد.

فکر آرمان‌شهری

اما خوشبختانه اندیشمندان اوتوپیایی به رغم آن «باورعمومی»، نه تنها به اندیشیدن روی راه‌های برون رفت از سرمایه داری ادامه داده اند، که در ضمن با تمرکز روی خود مفهوم اوتوپیا دریچه‌های تازه‌ای بر فرهنگ سیاسی مدرن گشوده‌اند. با آنکه گشاینده تفکر اوتوپیایی مدرن در آغاز قرن پیش ارنست بلوخ است، اما امروز در کنار فردریک جیمسون؛ اندیشمندانی مانند آلن بدیو، دیوید هاروی، تری ایگلتون و اسلوای ژیژک با اصرار تمام اوتوپیاگرایی را دوباره وارد فرهنگ سیاسی کرده و به آن به صورت یک پراتیک سیاسی جان تازه بخشیده‌اند.

 جیمسون می‌گوید: اگر بتوانیم ایده‌ی اوتوپیا را که تا حدودی پروژه‌های جهانی آلترناتیو را در دل خود دارد، زنده کنیم، البته این به معنای آن نخواهد بود که طرح اولیه‌ی پراتیک سیاسی مؤثر و جدید عصر جهانی شدن را درانداخته باشیم، اما این هم هست که بدون داشتن اوتوپیا محال است در این زمینه موفقیتی حاصل کنیم.[2] منظور از اوتوپیا اینجا، نه یک برنامه‌ی سیاسی و درخود بسته و از کار افتاده، بل روشی نو برای تفکر و اراده است. مفاهیم « اوتوپیاگرایی دیالکتیک» هاروی و «اوتوپیای فعال» ژیژک نیز در صدد تغییر سیستم اجتماعی-اقتصادی موجود با طرح تصوری دیگر از آینده‌اند تا از کشیدن مرزهای محدود کننده گرداگرد ایده اوتوپیا پرهیز کرده باشند.

لحظه اوتوپیایی

از منظر جیمسون، «اوتوپیا وقتی مطرح می‌شود که سیاست به بن بست رسیده باشد.»[3] سیاست البته همیشه با ماست و همیشه درحال تغییر است؛ منظور جیمسون از سیاست، نهادها و اتوریته‌های سیاسی است که همواره کوشش می‌کنند خود را به صورت کوه‌های تغییرناپذیر و گریزناپذیر جلوه دهند.

لحظه اوتوپیایی آن لحظه است که ما متوجه می‌شویم این نهادها و اتوریته‌های سیاسی را می‌توان به درجات بسیار زیاد تغییر داد: در لحظه‌ای که سیاست از زندگی روزمره و تجربه عینی جدا شود و حیطه عملی سیاست روز در لاک خود فرو رود و دیگر نتواند راه حلی به سزا برای مسائل اجتماعی ارایه کند، آنگاه انگیزه اوتوپیایی به تخیلی سیاسی تبدیل می‌شود و همان نهادهای سیاسی را که تغییر ناپذیر به نظر می‌رسیدند، به صورتی رادیکال تغییر می‌دهد.

خلاصه کنیم: اوتوپیا از این افق، نه یک فرم ادبی است، و نه یک برنامه‌ی مدون سیاسی برای احداث جامعه‌ی آینده، بل روشی است برای کنش سیاسی؛ تحلیلی است تاریخی بر موقعیت فعلی تا بر مبنای این تحلیل، راهی برون رفت از معضل کنونی سیاسی پدید آید. اوتوپیاگرایی روشی از تفکر و عمل است که ورای محدوده‌ی احوال و شرایط موجود، بدون آنکه کسی را ترغیب به گریز یا حواله به دنیای خیالات و اوهام کند، الهام بخش تمامی آن مبارزاتی می‌شود که در مرحله‌ای به دیوار یأس و نومیدی برخورد کرده‌اند.

مردم شناس آنارشیست، دیوید گرابر می‌گوید: «نومیدی چیزی طبیعی نیست. به وجودش می‌آورند» و می‌افزاید: «ما دقیقا سی سال است با نهاد غول آسای بوروکراسی رودر روییم که تنها کارش تداوم بخشی به نومیدی و نابود کردن هرگونه تصوری از آینده‌ای آلترناتیو است. معجزه این نهاد تزریق این باور است که مخالفت اجتماعی هرگز و به هیچ وجه موفق نخواهد شد، که هرگز نخواهد توانست کوچک‌ترین بدیلی پدید آورد: از دیرباز با تأسیس ارتش ها، زندان ها، دستگاه تو در توی پلیس و نیروهای گارد و ویژه امنیتی، تشکیلات ضد جاسوسی و شرکت‌های تبلیغاتی و رسانه‌های اجتماعی در شکل‌ها و ابعاد گوناگون سعی در بستن راه تحلیل‌های اجتماعی کرده است تا همه به این باور برسند که فکر تغییر جهان جز یک فانتزی بیهوده نیست. تمام این نهادها کارشان تولید جوّ وحشتبارِ نومیدی و یأس، و ترغیب به کنفورمیسم و یکسان سازی است.»[4]

 ۱۳۸۸ و پساحافظه ایرانی

در ایران، حوادث سال ۸۸ مهم‌ترین ضربه‌ای بود که از قیام بهمن ۵۷ به این سو بر پیکر سیاسی ایران وارد شد. فقط این نبود که یک نسل عملگرای سیاسی نابود شد؛ از نظر ذهنی نیز چنان جوّ تیره و تاریکی بر جامعه حاکم شد که امکان پدید آمدن و حتی تصور یک آلترناتیو محال به نظر رسید. تأثیر مخرب کودتای ۸۸ بر پیکر و روان جامعه از جنس همان تأثیری است که کودتای ۳۲ برجامعه وارد کرد، با این تفاوت که این بار درجه ویرانی و انحطاط به مراتب بیشتر بود، چرا که همان طور که ماریانه هیرش در تعریف اصطلاح «پسا حافظه» شرح می‌دهد: میل مردم برای یادآوری لحظه به لحظه آن ضربه جای خود را به تدریج به کم تر شدن ظرفیت‌های سوبژکتیو، و تنگ ترشدن حیطه عملگرایی داد. مهم‌ترین جنبه ناپدید شدن ظرفیت سوبژکتیو خود را در از دست رفتن قوه تخیل نشان داد؛ و این دقیقا همان چیزی است که به قوت گرفتن دوباره آن «باورعمومی» منجرشد.

جنبش ۸۸ از یک نظر با جنبش چپ اروپا در سال‌های ۱۹۶۰ قابل قیاس است: همان طور که آن جنبش وسیع اروپایی در نظر داشت آفرینش و قوه تخیل را بر مسند قدرت بنشاند و در نهایت امروز آن آرزوها جای خود را به سرمایه داری علمی و صنایع آفرینشگرش داده است، جنبش سال ۸۸ نیز با همه روح انقلابی اش جای خود را در انتخابات ۹۶ به شبحی عاری از تصور آلترناتیو برای آینده داد، زیرا همان هشت سال کافی بود که نولیبرالیسم اسلامی حاکمیتش را به تمامی بر کلیه جوانب اجتماعی-اقتصادی تسجیل کند.

همان گونه که آنری ژیرو خاطر نشان می‌کند، تحت فشار رنج و خشونت و نابرابری سازمان یافته‌ای که سرمایه داری نولیبرالی تولید می‌کند، قوه تخیل به سادگی در تحلیل‌های سیاسی ای فروکاسته می‌شود که زمینه حاکمیت فاشیسم را فراهم می‌کنند. دستگاه تبلیغاتی گسترده احمدی نژاد، تخیلات انقلابی آن سال‌ها را نیز تصاحب کرد، و اعلام داشت که تمام آن آرمان‌ها همین امروز شدنی است: وعده رفع بیکاری و مبارزه با تنگدستی و... به یاد بیاوریم: شعار «بهار می‌آید»... هدف از این پروپاگاندای عظیم، تقلیل دادن قوه تخیل به عملی امکان پذیر و پیش پا افتاده بود؛ هدف تبدیل کردن قوه تخیل به ابزاری سیاسی بود؛ هدف حذف آینده از افق سیاسی و اعلام محکومیت همه به شرایط فعلی بود: آنچه در خیال می‌پروراندید، همین جاست، آماده و دم دست، در خدمت شما. به این ترتیب، او با دستیازی به مفاهیم چپ و استثمارشان سعی در پیشبرد سیاست پوپولیستی اش کرد. در صورتی که قوه تخیل اوتوپیایی در خدمت ایجاد یک مدینه فاضله، آسودگی بورژوایی یا تقسیم ارگانیک کارنیست؛ بل با مردود اعلام کردن شرایط زمان حال، فراخوانی پراتیک به سوی امکانی نو در زمان آینده است. هدفش هم نه مرهم گذاشتن بر زخم ها، که به حرکت درآوردن و سازماندهی است. نگاهش به امکان‌های سیاسی، واقعیت تاریخی، خوش بینی سازمانی و امید خردمندانه است. و لازم به گفتن است که مشعل ذهنی اش را با شعله‌های انقلاب فرانسه، کمون پاریس، انقلاب اکتبر و جنبش ۱۹۶۸ اروپا زنده نگه می‌دارد. آری، تمام این انقلاب‌ها لحظات تحقق نیافته تاریخ اند، و با این همه، پراتیک سیاسی اکنون را بارور می‌کنند.

نیروی تخیل

اراده اوتوپیایی به نظر ارنست بلوخ در زندگی روزانه مردم، رؤیاهای روزانه شان، خواب‌های شان، قصه‌های فولکلورشان، و در آرمان‌های سیاسی و فلسفه شان حضور دایمی دارد و به صورت نیروی نهفته از این قابلیت برخوردار است که جامعه انسانی را از موقعیت اکنونی اش به در آورد و به سوی فردایی هنوز تحقق نیافته براند. بلوخ بر این باور است که امید و قوه تخیل همیشه با ماست و در هر آفرینش هنری و کنش اجتماعی مانند «تیری سرخ» به سوی آینده امتداد می‌یابد. البته مسئله آزاد گذاشتن قوه تخیل نیست؛ این همان چیزی است که سیستم برایش تبلیغ می‌کند. مهم به کار بستن قوه تخیل برای ساختن یک مفهوم سیاسی است؛ و برای این کار باید از نو اندیشید که سیاست چه چیزی می‌تواند باشد.

آیا سیاست فقط راه کار امر امکان پذیر است؟ ویا پرسش را چنین مطرح کنیم: آیا سیاست را در امر امکان پذیر جستجو کردن در واقع به معنای محدود اعلام کردن قلمروسیاسی، و در مقابل، از میدان به در کردن امر امکان ناپذیر نیست؟ بنخامین آردیتی در کتاب «سیاست در لبه‌های لیبرالیسم» می‌نویسد: « امر امکان ناپذیر آن چیزی است که در یک چارچوب تجربی مشخص عملا قابل اجرا نباشد، و با این همه، آدمیان را چنان به حرکت وادارد که انگار چیزی امکان پذیر بوده است.»[5]

کنش سیاسی با رویکرد به سوی امر امکان ناپذیر، به صورت هیجان یا انتظاری که در صدد زیر و رو کردن امر موجود کنونی است، و چشم در آینده دارد، صاحب نیروی رانشگری است که به آن هیجان، «صلابت و جاذبه‌ای اخلاقی» می‌افزاید.[6] سیاست رادیکال آزادی طلبانه آردیتی نوید دهنده امر امکان ناپذیر است، به شرطی که دریچه‌های قوه تخیل‌مان را بر امر امکان ناپذیر بگشاییم و بر اساس این قوه تخیل به امر سیاسی روی آوریم، خود را سازمان دهیم و اجتماعی شویم. آنچه او با آن از سر مخالفت درمی آید، آن پارادیگمای زمانی-مکانی است که توافق لیبرال دمکرات کنونی به مثابه سیاست تعریف می‌کند. نظریه آردیتی، همان طور که جیمسون می‌گوید، کارکردی اوتوپیایی دارد: نظم به ظاهر طبیعی اشیا را به حالت پروبلماتیک در می‌آورد، توافق اجتماعی موجود را برهم می‌زند، و در لحظه‌ای که سیاست وامی ماند، قلمرو سیاسی را با تصورِ پیش بینی کننده خود از نو می‌آفریند.

شجاعت داشتن آرمان

حال اگر دوباره به آغاز سخن برگردیم، امروز در سطح جهانی پر بیراه نیست اگر بگوییم آن ایده‌ای را که «باور عمومیِ» ساخته و پرداخته سیستم سعی در غیرممکن جلوه دادنش می‌کند، همان شکل از تصوری است که آلن بدیو آن را «فرضیه کمونیستی» خوانده است. او فرضیه کمونیستی را معنای کلی اش چنین تعریف می‌کند:

«مسئله سرنوشت ساز نیاز به دل بستن به فرضیه تاریخی چنان دنیایی است که از قانون سود و منافع شخصی رها شده است - حتی اگر ما در سطح بازنمایی‌های فکری، هنوز زندانی این عقیده باشیم که: نمی‌توانیم از آن دست بکشیم که این روش جهان است، که هیچ سیاست رهایی بخشی امکان پذیر نیست.»[7]

شکست سکانس‌های پیشین این فرضیه- انقلاب فرانسه، کمون پاریس، انقلاب اکتبر و انقلاب فرهنگی- نه دلیلی بر بطلان فرضیه، که تنها نشانگر نادرستی ابزار فرضیه در آن دوره‌ها هستند. همین، وظیفه امروز ما را بسی پیچیده تر و تجربی تر می‌کند. باید روی شرایط وجودی فرضیه تمرکز یافت و همان طور که بدیو می‌گوید، باید اول از همه خودمان را قانع کنیم که صاحب یک ایدئال بودن نه جرم است و نه چیزی مضحک. باید بدانیم که زندگی بدون داشتن آرمان فاقد معناست: «باید بگوییم: برای اثبات ایده ات شجاع باش، و این ایده در معنای کلی اش تنها می‌تواند ایده کمونیستی باشد.»[8] در نظر بدیو شجاعت تنها مقاومت در برابر خشونت پلیس نیست؛ بل ضروری‌ترین فضیلت سیاسی است برای دفاع از ایده‌ها و رؤیا‌های مان. اگر امروز دوشادوش فردریک جیمسون نمی‌خواهیم پایان تاریخ را تصور کنیم، وقت آن است که شجاعت داشته باشیم و خواهان امر امکان ناپذیر باشیم. و یا همان گونه که بلوخ گفته است: «آن چیزی که شکست‌خوردگان، امروز دوباره به آن نیاز دارند، دقیقا این است: بازآزمایی جهان.»

[1] Fredric Jameson, ARCHAEOLOGIES OF THE FUTURE, The Desire Called Utopia and Other Science Fictions, Verso, 2005, P.xi.

[2] Fredric Jameson, "The Politics of Utopia", New Left Review 25, P. 35.

[3] همان، P.43

[4] David Graeber, “Hope in Common”, 2008

[5] Benjamin Arditi, Politics on the Edges of Liberalism, Edinburg University Press, 2007,P.112

[6] همان، P.121

[7] Alain Badiou, The Communist Hypothesis, Verso, 2010, P.63

[8] همان، P.67

در همین زمینه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • بازپس گرفتن "زمان"

    در سال ۱۹۷۵، ژاک رانسیر فیلسوف فرانسوی، همراه با گروه کم شماری فیلسوف و مورخ همفکر خویش نشریه ای با عنوان «شورش های منطقی» (با الهام از رمبو) بنیاد گذاشتند. هدف اصلی نشریه بازخوانی نوشته های بایگانی شده کارگران قرن ۱۹ بود، کارگرانی که عزم جزم کرده بودند تا خواهش ها، آرزوها و رویاهای خویش را با زبان خویش به رشته تحریر کشند. بازخوانی این نوشته ها و قرائت شان به عنوان گفتارهایی فلسفی و نه صرفا شواهدی تاریخی به روشی تازه و انقلابی در مطالعه طبقاتی میدان داد. پرسش این بود که اگر کارگران بنویسند چه می نویسند؟ رانسیر می خواست آن شب های بی نظیر قرن ۱۹ را احیا کند که تعدادی کارگر جوان و یاغی که شعر می گفتند و فلسفه می بافتند و رویا می پرداختند و تا دمیدن سپیده می نوشیدند و می نوشتند. ایشان برخلاف تصور بسیاری از دلسوزان سوسیالیست، تنها در پی بهبود شرایط کار یا مالکیت کارخانه ها نبودند، آنان سودای بنیادی تری در سر داشتند: زندگی هر روزه ای دیگرگون و بازپس گرفتن «زمانی» که دم به دم از ایشان ربوده می شد. رانسیر اولا به این کار ندارد که باید «با» کارگران حرف زد یا «درباره» کارگران، می خواهد گوش ما را چنان باز کند که صدای «خود» کارگران را بشنویم نه به مثابه بازتاب منفعلانه یک وضعیت تاریخی خاص بل به مثابه صدای کسانی که حرف هایی برای گفتن، چیزهای برای نوشتن و خواب هایی برای دیدن دارند.

  • مرادی

    بدیهی بنظر میرسد که بنا شدن کعبه در محیط عربستان حتما پیروانی از ابراهیم را از قدیم الایام در خود جای داده باشد... کاملا ممکن است که پس از گذشت قرن ها افراد ساده اندیش و افرادی که برای هر چیز نمود فیزیکی میخواهند تا به یاد معنا و مفهوم خاصی باشند بتی را برای یاد آوری الله مورد نظر ابراهیم برای خود تراشیده باشند... همانطور که بعضی افراد امروزه برای فهمیدن قرآن شخص احمدی نژاد را بعنوان الگو و پیرو معرفی میکنند... تحلیل تاریخ پیش کش...شما احمدی نژاد حی و حاضر را درست بشناسید... جناب زندیق قبلا با هم بحث کافی داشته ایم...از ادامه بحث معذورم....

  • مرادی

    خانم نوشین بله بهتر است شما هم بروید ذهن خود را بحرکت در آورید...البته امیدوارم خسته برنگردید...

  • نوشین

    ببین آقای مرادی، این یک مقاله برای اینکه مشاجره به پا کند، نبوده. یک مقاله آموزشی است. نویسنده زحمت کشیده یک جمع بندی از آرای نویسندگان مطرح جهان کرده و برای درک بهتر این نویسندگان که احتمالا شما برای اولین بار نامشان را اینجا خواندید، مثالش را از کودتای ۸۸ آورده. نه بحث سر دین شماست و نه قرآن جادویی شما. شما سر دین خود باشید، اما هنوز خیلی چیز می توانستید از این مقاله یادبگیرید. سخت نیست آزمایش کنید. اما شما عادت کرده اید به هرچه غیر از شماست حمله کنید. اینجوری‌کاری پیش نمی رود. بروید اول کمی توشه اندیشی خود را پربار کنید. یک حرفی بزنید که خالی از شعار باشد و بشود درباره آش فکر کرد. خسته شدیم از این عقب افتادگی. همینجا از نویسنده مقاله و زمانه تشکر می کنم. کار اولم این است که دنبال کتاب های تک تک نویسنده های نامبرده بروم و ذهنم را به حرکت درآورم.

  • مرادی

    خانم نوشین میشود لطف کنید بفرمایید کجای مطلب جناب دشتی را بنده متوجه نشده ام ولی شما متوجه شده اید؟ ممنون میشوم...

  • زندیق

    به اصطلاح "مبلغین" قرآن (که در حقیقت امر خواهران و برادران سایبر بسیج هستند) از جهالت و نادانی مضاعفی در مورد تاریخ قرآن رنج می برند. چون اینان نیز مانند دیگر مسلمین هیچگاه قادر به توضیح افتضاح "آیات شیطانی" نیستند و یا اینکه چگونه نام خدای اختراعی محمد در حقیقت نام یکی از بتهای باستانی عربستان بود. اسلام نیز مانند دیگر مذاهب هیچ نیست جز مقداری تخیلات خود ساخته انسانها برای چاپیدن, به اطاعت در آوردن و تحمیق دیگران. بینش های یوتوپیایی با تمامی محدودیت های خویش باز راهی هستند به سوی تخیل برای آینده ای بهتر. بینش های دینی (خصوصا اسلام) هیچ نیستند غیر از جهالت و نادانی محض و دستور العمل برای دزدی و آدمکشی, همانگونه که تاریخ خونین اسلام در ۱۴۰۰ سال گذشته و تاریخ ننگین جمهوری اسلامی در ۴۰ سال گذشته مصداق این حقیقت ازلی است.

  • مرادی

    ما باید به چه کسی شکایت ببریم از روشنفکرانی خود شیفته که تصور میکنند احمدی نژاد به قرآن رجوع داشته است؟... احمدی نژادی که در قعر خرافات دست ساز روحانیت شیعه دست و پا میزند... تصور و پندار هاله نورانی او را بگوییم؟ ذکر مکرر امام زمان او را برایش بگوییم ؟ با چنین تحلیل گرانه سیاسی و دینی و اجتماعی ما چه کنیم؟ نه خود از قرآن چیزی میدانند و نه سعه صدر پیگیری مباحث مطرح شده از جانب دیگران را در این زمینه دارند... دلخوش هستند به اینکه قرآن های موجود در محل های مورد حمله معترضین (که شاید عوامل خود حاکمیت بوده اند) آتش گرفته است... این بیانات فقط تکراری و فرسایشی کردن مباحث است...

  • نوشین

    آقای مرادی- همین یادداشت تهاجمی شما گواه است تفاوت زیادی با نحله های دیگر دین مدار ندارید. حتا توانایی درک همین نوشته دشتی را هم معلوم می شودشما ندارید . به همان خدا و قرآنی که سر نیزه کرده اید قسم که دیگر دست از سر این ملت بردارید. بس است هرچه خون ریخته اید.

  • بدیل= نه اتوپیا, بلکه پروژه‌ای ترکیبی

    اقتصاد سیاسی جلیقه‌زردها: جنبش جلیقه‌زردها حاکی از چیزی است که از تمام تعاریف و سنجش‌ها می‌گریزد، آرمانی که هنوز نمی‌توان به کلام درآورد. یافتن بیانی موجزتر از شکاف میان ادراک وضعیتی تحمل‌ناپذیر و عدم‌امکان رادیکال تخیل وضعیتی متفاوت، دشوار خواهد بود. چالش برای نبردهای امروز در همین‌جا نهفته است: ابداع یک بدیل، نه به‌مثابه اتوپیا بلکه به مثابه پروژه‌ای که همچنین شامل ابزار تحقق خود در ترکیبی جدید از رادیکالیسم و تفکر استراتژیک خواهد بود

  • چیاپاس – روژآوا و احیای اتوپیا

    چیاپاس – روژآوا و احیای اتوپیا آیهان احمدی – وحید محمدی نزدیک به سه دهه است که شوروی از هم پاشیده و دیوار برلین نیز فرو ریخته است. چین با پیشینه انقلاب سوسیالیستی و رهایی بخش چنان در نظام سرمایه داری مستحیل گشته که اکنون خود رهبری بخشی از آن را عهده دار است. مخلص کلام اینکه سوسیالیسم قرن بیستمی دولت-ملتی سقوط کرده، اما تو گویی با این سقوط، اتوپیای جامعه ای آزاد و برابر نیز فقط ابرازی گشته است از وجود هیولای دهشتناک سرمایه داری. کاپیتالیسم به مثابه نظامی یونیورسال، تمام جهان را در خود بلعیده و حتی تمامی اتوپیای های رهایی را نیز به گناه خویش آلوده است. عصری را سپری میکنیم که حتی چپ گراها، حال سهواً یا عمداً، شوق بیشتری در تصویب طرح های نئولیبرالی دارند. تداوم سوسیالیسم فرعونی که منجر به فروپاشی و استحاله گشت، همه چیز را عاری از معنا نموده است. اتحادیه های کارگریِ تحت رهبری احزاب ناسیونال سوسیال دموکرات که ابتدائاً نتیجه مبارزات صنفی بودند، خود بخشی از امپریالیسمی گشته اند که برای تامین منافع مالیِ اعضای خود در بمباران جهان سرمایه داری پیرامونی و تداوم نظم مبتنی بر استثمار ایفای نقش میکنند و لذا در قرن حاضر هیچ چیز نیست که به گناه سرمایه آلوده نشده باشد. در زمانه حاکمیتی بسر میبریم که برخلاف پیش بینی ایده پردازان عصر روشنگری، خرد-منطق موجبات خیز دوباره رژیم های تاریک و اختناق را فراهم آورده و در بطن چنین شرایطی است که چیاپاس و روژآوا با ایده انقلاب، اتوپیای آزادی را بار دیگر روشن می سازند. به قول والتر بنیامین اینبار اتوپیا در انتهای تاریخ قرار نمی گیرد، بلکه هر لحظه که ستم دیدگان بدان می اندیشند وجود دارد. درست زمانی که راویان سرمایه داری ایده پایان تاریخ تغییرات بنیادین را اعلام می کنند، در یک ژانویه ۱۹۹۴ چند مرد نقاب دار در در جنگل های سلوا لاکاندونا (Selva Lacandona) مکزیک با شعار “دیگر بس است” (ya basta) آغاز به جنگ مقابل سرمایه داری نئولیبرالی می کنند که دست برقضا تحت برنامه معروف نفتا (NAFTA) در همان روز قرار بود به جریان اجرا درآید. این درحالی بود که چپ های متمدن ما، همصدا با امپریالیسم مرگ چریک را اعلام کرده بودند. اما چریک های زاپاتیست به فرماندهی مارکوس با ایده اتونوم های مردمی و نابودی دستگاه قدرت در سال ۲۰۰۴ موفق به کنترل کامل منطقه چیاپاسی شدند که برخلاف تمایل رفقای سوپرانترناسیونالیستِ ایرانی و کارگریست کارخانه ندیده ی ما، جنگی است هویتی از سوی آنان که نمیخواهند در نظام طبقاتی لیبرالی هضم شده و هویتشان به مثابه “کارگران تن فروش ارزان قیمت دسته چندم دهاتی” توسط فرادستان بورژوا امپریالیست شهری جعل شود. در چیاپاس برخلاف تمایل رفقای ما کسی برای آن انترناسیونالیسم انتزاعی کارگریستی و تروتسکیستی نمی رزمد، اینها اتنیسته های انقلابی هستند، نیروهای مسلح و آن دهقانان بی زمین و توده هایی که از شب برخواسته تا صبح می رزمند. برای ایشان حتی اتینیسته و دهقان انقلابی یک ابژه تحقیقی و آزمایشی مشتی روشفکر مسلح به “فرمول های علمی” نیست، بلکه زیستی است اجتماعی و قابل دفاع! فرسنگ ها دور تر از چیاپاس در جغرفیای خاورمیانه، انقلابیون کرد در روژآاوا (کردستان سوریه) اعلام انقلاب میکنند. چه خوش بدارید یا نه، اوجالان رهبر نظری در ساحت ساختارسازی و نه قلم فرسایی های حیات خلوتی، با طرح مدرنیته دمکراتیک، تمامیت نئولیبرالیسم را کم یا زیاد به چالش می کشد؛ با این ایده که قدرت تصاحب شده از مردم تنها زمانی به نفع مردم فعلیت خواهد یافت که به توده مردم رجوع دوباره کند و لذا انقلابی در افق رخ می نماید. ایده مشترک هر دو جنبشِ مذکور، انقلاب و مدیریت از پائین و حذف دستگاه انحصاری قدرت/دولت است که چون روی دیگر سکه مدرنیته طبقاتی، یعنی کاپیتال عمل میکند و عدم توجه به همین امر بود که سوسیالیسم قرن بیستمی را به ورطه نابودی کشاند. چیاپاس و روژآوا هر دو نماینده ی زیست جمعی و زندگی به شیوه دیگر در ساحت مقامت و نه تسلیمیت هستند، آنجا که در فرم سازماندهی کمون های شهری و روستایی -که نه فقط در ارتباط با جهان پیرامونی که بیشتر درخود و برخود نیز اعمال اراده کلکتیو را در پیش میگیرد- امکان تجمع بی حد و حصر نیرو و ثروت تا نائل آمدن به سرحد تشکیل دولت/سرمایه را از بین برده و از این منظر در فرم سازماندهی اجتماعی، مجالی برای کسب سود از سوی نیروهای امپریالیستی را نمیگذارند. لذا در چنین شرایطی حضور و عدم حضور نیروهای نظامی امپریالیستی که به جهت تسخیر سرمایه و قدرت از پیش موجود به نفع خود می آیند، بی معنا میگردد. شاید بتوان مدعی گشت بهترین روش مبارزه ضدامپریالیستی نیز تا آنجا که تهدید نظامی وجود ندارد هم همین است. از این روی هر دو تجربه با آنکه براساس ارزش های دموکراتیک نمیتوانند مورد حمله ی مستقیم تمدن مرکزی به رهبری غرب قرار گیرند، اما همچنان زیربار وحشیانه ترین هجمه ها از سوی سرمایه داری جهانی هستند. در واقع میتوان اظهار داشت این جنگ و جدال طولانی مدت سرمایه/قدرت علیه بشریتی است که از مقاومت های کوبانی و عفرین تا نبرد های قهرمانانه ی زاپاتیست در چیاپاس برخواسته است. در عصر خدایگان پول و سرمایه تنها به یک شرط مورد قبول واقع خواهید شد: “به سرمایه جهانی سود برسانید” که این شامل حال مناطق به جا مانده از شرایط تولید سرمایه داری نمیگردد و حل این مسئله درصورتی برای نظام حاکمه جهانی بغرنج میشود، که گوشه ای از این دنیا نخواهد به این مرحله تحمیلی “تکامل تاریخی” تن بدهد و بغرنج تر اگر که آگانه دست به مقاومت منفی بزند. اما با عروج دوباره ی نئوفاشیست ها در سراسر جهان (ترامپ، اردوغان و…) خدایان سرمایه قصد دارند تا با از سر راه برداشتن این دو انقلاب از طرق جنگی و یا سیاسی، مانع از زیست به شیوه دیگری گردند که در آن سرمایه جایی ندارد. باید اذعان داشت که ایده چیاپاس و روژآوا حتی یک تلاش پیشتاز برای هدایت مردم هم نیست، بلکه در اینجا با انسان اتونوم/خود آئینی طرف حساب هستیم که خود بر خود حکومت می ورزند، که شاید نامربوط نباشد به همان ایده دموکراسی ناب کانتی که توسط دموکراسی نیابتی کاپیتالیستی به باد فراموشی سپرده شد، تا چند قرن بعد، نه در اروپا که در مناطقی گم نام، که با مقاومتشان نام آشنایان جهانی شدند ظهور دوباره یابد. نباید فراموش کرد که در جهت مفصل بندی حکئمت نیابتی نظام کاپیتالیستی که در فرم دولت-ملتها قوام یافت، متاسفانه ژان ژاک روسو پیرو بحث قراردادهای اجتماعی و تحت تاثیر آراء جان لاک خدمات فراوانی به کاپیتالیسم تحت عنوان انقلابی گری ارائه داد، خصوصاً آنجا که در کشف ضرورت تاریخی انقلاب نیز زنان را به مثابه نیم صلح طلب (پاسیویست) جوامع بشری به شهروندان درجه دوم تقلیل میدهد و از این جهت است که میتوان انقلاب روژآوا-چیاپاس را نه همپوشان دموکراسی نیابتی، که باید انقلابی از جنس دیگر خواند که با مشارکت فعال زنان در تمامی حوزه های اجتماعی، مقاومت نظام نرینه ی سرمایه داری برای تداوم بقا را به چالش می کشد. هر دو جنبش مورد هجمه های انتقادی جریانات چپ عقیم شده کلاسیک و دولت-ملت گرا هستند. گویی چون این دو نیروی بومی در مناطق دور افتاده شان پرچم دار انقلاب شده اند به هیبت و غرور خودمرکز بینشان برخورده که چرا انقلاب در تهران و پاریس به وقوع نپیوست؟! ایده روژآوا – چیاپاس در دو جغرافیای متفاوت و دور از هم، همچون دو قطبی ظهور کرده اند که در شرق و غرب، آن تقسیم این جهانی شمالی – جنوبی را به چالش کشیده و به تنها آلترناتیو عیناً موجود در مقابل این هیولای جهانی تبدیل شده اند. عینیت بخش وضعیتی که با تمام پیچ و خم هایش، با تمام رقص ها و مرثیه هایش، دوری میجوید از نظم مردسالاری، با اقتصادی مشارکتی که دیگر خواب یا خیال شیرین در کتاب ها نیست، بلکه همین جا در چیاپاس و روژآوا در حال وقوع است. ستاره ی سرخی که بر افراز پرچم های چیاپاس و روژآوا میدرخشد، زنده شدن دوباره ی اتوپیای عمیق سوسیالیسم در شرف وقوع است که به شکلی خرد و عدم تمایل به سوی قدرتمند شدن، هرگونه عظمت طلبی فردی و ملی را به چالش میکشد. پر بیراه نیست اگر روژآوا و چیاپاس را در زمره حرکت منفی تاریخی ای بدانیم که تکامل خود را نه با خواستن طمع کارانه نظامات طبقاتی، که با نخواستن هرچه بیشتر می پیماید. منبع در وبسایت خیابان ***

  • "درس‌های هفت‌تپه"

    بخش های پایانی مقالهء "درس‌های هفت‌تپه" [از سایت "اقتصاد-سیاسی"] --------------------- آن‌چه از اعتراضات هفت‌تپه می‌آموزیم حرکت‌های اعتراضی در پیوند با مطالبات کارگران شرکت کشت و صنعت هفت‌تپه تا همین امروز هم نکات بسیار مهمی برای تأکید و آموختن دارد. ازجمله در زمینه‌ی برقراری پیوندمیان مبارزات در نقطه‌ی تولید و در سطح شهر، ایجاد حس همبستگی در میان کارگران و دیگر گروه‌های مردمی، تجربه‌ی تشکیل شورای منتخب کارگران، و نیز امیدی که با تزریق انرژی اتوپیایی به جامعه زاده می‌شود. پیوند مبارزات در سطح کارخانه و فضاهای شهری و ایجاد همبستگی‌های اجتماعی یکی از نکات درخور اهمیت در مبارزات کارگران هفت‌تپه برقراری پیوندمیان مبارزات در سطح کارخانه / واحد صنعتی و مبارزات در سطح شهر است. بخشی از این پیوند ناشی از ویژگی‌های فضایی کارخانه‌ی هفت‌تپه در کنار شهر شوش و نیز وزن نسبی شاغلان این شرکت در کل اهالی این شهر بوده است اما فراتر از آن نشان‌دهنده‌ی نیروی خلاق جنبش‌های اجتماعی نیز هست. برقراری پیوند میان مبارزات سطح کارخانه و مبارزات سطح شهر سرکوب حرکت اعتراضی را بسیار دشوارتر می‌سازد و با ایجاد اجتماعات محلی پشتیبان، توسعه و استمرار آن را امکان‌پذیرتر می‌سازد. برقراری پیوندمیان مبارزات در نقطه‌ی تولید و مبارزات در فضای زیست روزمره، یعنی مبارزات شهری، رمز موفقیت پیکار طبقاتی است. نکته‌ی درخور اهمیت دیگر ایجاد همبستگی سایر گروه‌های اجتماعی با کارگران معترض بوده است؛ این همبستگی در بدو امر در سطح محله و شهر محل اقامت و کار کارگران (شوش در استان خوزستان) شکل گرفت؛ بسیاری از کاسبان محلی، معلمان، زنان خانه‌دار که لزوماً همسر کارگران نبودند و کارگران غیررسمی مانند رانندگان وانت‌بار به معترضان هفت‌تپه پیوستند. همدردی این گروه‌های انبوه با کارگران معترض، دلایل مختلف دارد. نخست این که بافت اقتصادی شوش به عنوان یک شهر صنعتی- کشاورزی با مجتمع نی‌شکر هفت‌تپه گره خورده ‌است. غالب ساکنان شهر اگر خودشان کارگر مجتمع نباشند یا فرزند این کارگران هستند یا اقوام و نزدیکان‌شان از کارگران هفت‌تپه‌اند. همین مسأله عامل مهم ایجاد همبستگی در ابعاد فضاهای شهری است. علاوه بر آن، معاش جمع زیادی از کاسبان خرده‌پا در شوش به اشتغال کارگران هفت‌تپه وابسته است. همین عامل نیز به‌خودی‌خود عامل عینی ایجاد همگرایی میان این گروه‌های اجتماعی مختلف را پدید آورده است. همبستگی در این سطح عمدتاً اما نه لزوماً معلول وابستگی‌های خُردِ اقتصادی و اجتماعی‌ است. اما در سطوح بالاتر همبستگی‌هایی نیز می‌بینیم که برتر از آن زاییده‌ی آگاهی‌های طبقاتی و اجتماعی وسیع‌تر است. در این خصوص، می‌توان از همبستگی کارگران فولاد اهواز؛ کارگران پروژه‌ای صنعت نفت در عسلویه و کنگان، و گروه‌های مختلف معلمان نه‌تنها در استان خوزستان بلکه در دیگر استان‌ها نام برد. تشکیل شورای منتخب کارگران در شرایطی که چهار دهه‌ی اخیر سال‌های افول تشکل‌‌های مستقل کارگری بوده است، حرکت کارگران هفت‌تپه از فعال کردن سندیکای مستقل کارگران تا تشکیل نخستین شورای مستقل کارگری در سال‌های اخیر اقدامی بسیار کلیدی در توسعه‌ی دموکراسی صنعتی محسوب می‌شود. واحدهای صنعتی بزرگ مانند نی‌شکر هفت‌تپه به بیش‌ترین مشارکت کارگری و نیز دموکراسی در سطح بنگاه نیاز دارند و طبعاً شوراها یکی از تشکل‌هایی است که تجربه‌ی زیست جمعی و دموکراتیک را برای نیروهای کار امکان‌پذیر می‌کند. با این حال، در شرایطی که واحد اقتصادی اولاً نیازمند تجدیدساختار و بازسازی تکنولوژیک است، ثانیاً از انبوه بدهی‌های معوق به نظام بانکی و سایر اشخاص حقوقی آسیب می‌بیند، ثالثاً دارای پیوندهای پیشین و پسین گسترده‌ای با سایر واحدهای کشاورزی ـ صنعتی ـ تجاری است، و همچنین فعالیت‌های آن دارای اثرات جانبی متعدد به‌ویژه بر زیست‌بوم منطقه است، کنترل مستقیم کارگری چندان عملی به نظر نمی‌رسد. البته از سوی دیگر ترویج گفتمان کنترل کارگری را در شرایطی که صدها و احتمالاً هزاران واحد اقتصادی مسأله‌دار (به‌ویژه بنگاه‌های کوچک و متوسط) متعلق به بخش‌های دولتی و غیردولتی هستند می‌توانیکی از راه‌های انتقال واحدهای اقتصادی کوچک و متوسط به تعاونی‌های نیروهای کار در نظر گرفت. در شرایط کنونی، شورای کارگری باید در مقام نهاد مداقع حقوق نیروهای کار و نیز ناظر بر عملکرد مدیران دولتی عمل کند تا مانع از تکرار سوءمدیریت‌های چند دهه‌ی اخیر و تضییع مستمر حقوق نیروهای کار شود. بنابراین نقش مهم شورای کارگران هفت‌تپه قبل از هر چیز توسعه‌ی دموکراسی صنعتی در این واحد اقتصادی، نظارت مستقیم بر عملکرد مدیران و دفاع از حقوق نیروهای کار خواهد بود. هفت‌تپه و اقتصاد سیاسی خوزستان فرازوفرودهای شرکت هفت‌تپه و مبارزات کارگران آن را باید بخشی از تراژدی خوزستان بعد از انقلاب محسوب کرد. بدون تردید در میان مناطق مختلف ایران زوال اقتصادی و اجتماعی و زیست‌محیطی که استان خوزستان در سال‌های بعد از انقلاب تجربه کرد بسیار مهیب‌تر بوده است. علاوه بر هشت سال جنگ، نابودی بسیاری از زیرساخت‌ها و آوارگی بسیاری از مردم این منطقه، خوزستان که در تاریخ معاصر ایران و به‌ویژه در دو دهه‌ی منتهی به انقلاب 1357 تصویری از مدرنیسم، صنایع فوردیستی و جوامع اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مترقی ارائه می‌کرد، در پی بروز انقلاب، جنگ هشت‌ساله، برنامه‌های توسعه‌ی نولیبرالی طی سه دهه‌ی بعد، و بحران خشکسالی، ریزگردها و زیست‌محیطی، در عمل از توهم آرمان‌شهر مدرنیستی سال‌های پیش از انقلاب به ویران‌شهری از تباهی و فروپاشی اقتصادی درغلتیده است. هفت‌تپه، فولاد اهواز، بحران ریزگردها، بحران خشکسالی و غیره همگی بخشی از بحران بزرگ‌تری است که این منطقه را در چهار دهه‌ی گذشته درنوردیده است. به‌رغم وجود منابع نفتی، نرخ بیکاری در خوزستان از میانگین کشوری بالاتر است و نرخ بیکاری جوانان خوزستانی حدود 49 درصد است که در مقایسه با میانگین کشوری (25 درصد) بسیار بالاتر است. تحولات یک‌ساله‌ی گذشته در ایران از اعتراضات دی‌ماه تا اعتراضات کارگری اخیر در واحدهای صنعتی خوزستان نشان می‌دهد که چه‌بسا از دل ویران‌شهر کنونی امید به فردایی بهتر زاده شود، امیدی که با تزریق انرژی اتوپیایی به جامعه شاید تنها دریچه برای برون‌رفت از بحران‌های ساختاری کنونی باشد.

  • زندیق

    سیل بنیان کن جنبش های آزادیبخش مردم در ایران از دیماه ۹۶ شروع شده است و در آبانماه ۹۸ و دیماه ۹۸ ادامهء آن را دیدیم. انفجار بعدی نیز منطقا نباید زیاد دور باشد. یکی از اهداف خشم و قهر انقلابی مردم و تیر نشانه های ملت ایران در تمامی این اعتراضات روحانیت و کتاب آنها قرآن بوده است. که چنین حد و درجه ای از رادیکالیزم و ضد دین و مذهب بودن از سوی مردم عادی ی کوچه و بازار در تاریخ ایران بی سابقه بوده است. شعار مردم که در دیماه ۹۶ چیزی نبود جز "مذهبو پله کردن, مردمو زله کردن" در طی کمتر از دو سال تبدیل شد به حمله هایی به: دفتر امام جمعه شهر قدس در غرب شهر تهران, دفتر امام جمعه بندر امام خوزستان, مدرسه علمیه امام مهدی در شهر اهواز, مدرسه علمیه زنان کوثر در فردیس کرج, حوزه علمیه زینبیه اصفهان, مدرسه علمیه صالحیه مکتب الصادق کازرون, مدرسه علمیه خاتم الانبیاء شیراز و سوزاندن هر چیزی که در این مکانها یافت می شد, منجمله کتاب قرآن. چنانکه تعریف سادهء تفکر یوتوپیای را آرمانگرایی فرض کنیم, دریافت خواهیم کرد که اسلام از روز اولش به معنای عمیقی از اساس چیزی نبوده است جز وحشیانه ترین نگرش ضد یوتوپیایی و ابزاری در دست تجار ثروتمند عربستان برای غارت و کشتار ملل دیگر. منتها ویروس اسلام که قرار بود با تصرف و کشتار ملل دیگر پیشروی کند در عمل بیش از هر چیز دیگر دامان خودش را گرفته است و ۱۴۰۰ سال است که مسلمین درگیر یکی خونین ترین و وحشیانه ترین جنگهای داخلی هستند. که این جنگ داخلی مسلمین تا به حال مانند سرطانی علاج ناپذیر ادامه دارد. جنایات و تاریخ بربریت اسلامی در ایران از ۱۴۰۰ سال پیش تا دوران صفویه تا دوران جمهوری اسلامی و جهنم ۴۰ سال اخیر بیانگر این حقیقت است. رجوع دوبارهء پوپولیستی به قرآن (کتابی که منشاء و مبدا تمامی بدبختی های ۴۰ سال اخیر است) دقیقا شکل دیگری است از نوع پروپاگاندا هایی که در دوران احمدی نژاد تبلیغ می شد و در اینجا نیز ذکر شده است: "...هدف از این پروپاگاندای عظیم، تقلیل دادن قوه تخیل به عملی امکان پذیر و پیش پا افتاده بود؛ هدف تبدیل کردن قوه تخیل به ابزاری سیاسی بود؛ هدف حذف آینده از افق سیاسی و اعلام محکومیت همه به شرایط فعلی بود: آنچه در خیال می‌پروراندید، همین جاست، آماده و دم دست، در خدمت شما. به این ترتیب، او با دستیازی به مفاهیم چپ و استثمارشان سعی در پیشبرد سیاست پوپولیستی اش کرد. در صورتی که قوه تخیل اوتوپیایی در خدمت ایجاد یک مدینه فاضله، آسودگی بورژوایی یا تقسیم ارگانیک کارنیست؛ بل با مردود اعلام کردن شرایط زمان حال، فراخوانی پراتیک به سوی امکانی نو در زمان آینده است. هدفش هم نه مرهم گذاشتن بر زخم ها، که به حرکت درآوردن و سازماندهی است. نگاهش به امکان‌های سیاسی، واقعیت تاریخی، خوش بینی سازمانی و امید خردمندانه است." که البته تکرار پروپاگانداهای دولت احمدی نژاد از سوی خواهران و برادران سایبر بسیج چندان تعجب برانگیز نیست و تسلسل خاصی را به دنبال دارد. در ایران آینده فقط جعبه های نسوز هستند که بهترین دوستان و حامیان قرآن خواهند بود.

  • مرادی

    رجوع دقیق (با ابزار دقیق مطالعه متون که امروزه در اختیارماست) به قرآن همان تلاش برای یافتن اوتوپیا و امید است...امید به دستگیری و راهنمایی خالق ما و زمین و آسمانها... اما بدبختانه ما شرطی شده ایم به سبب سوء استفاده هایی که از قرآن (آخرین پیام الهی و جمع بندی کننده پیام های قبلی) شده است... پس از رحلت پیامبران دستگاههای عریض و طویل مقدس نما در طی قرون با سوء استفاده از بی خبری اقشار نا آگاه و ستم دیده قرآن و پیام های الهی را به سفارش قدرتمندان و به نفع آنها تبلیغ و تفسیر کرده و میکنند... امروزه این دستگاههای ه مقدس نما با قرآن در دست و اربابانشان در مخمصه گرفتار و ستم دیدگان تحت ستم مضاعف هستند و آشکار شده که مشکل از کجاست....مشکل از خوانش کج بنیان از پیام الهی است....آشکار شده این بار کج به مقصد نخواهد رسید... اما دیگر رغبتی به رجوع به قرآن نیست... دیگر چاره ای نمانده است... باید فرصتی دیگر به خودمان بدهیم و قرآن را از دستان این سازمان های منحوس و عریض و طویل با پایه های بتنی و مقدس نما و متولیان مار بدوش که امروزه با دست دیگر اسلحه نیز دارند بگیریم و خود بخوانیم....بدون غرض و مرض... اولین کسانی که مخالفت کنند (حیله گرانه و مایوس کنانه و یا طرد قهر آمیز) همین متولیان مقدس نمای دین خواهند بود.... افراد دیگر (اغلب روشنفکران غیر مذهبی) به سوابق امر نگاه خواهند کرد و به استناد آنچه زیر بیرق قرآن تا کنون عمل میشده و میشود مخالفت خواهند کرد...این ها نسبت به قرآن شرطی شده اند...بمحض مطرح ساختن رجوع به قرآن عملکرد مسلمان نماها را طی تاریخ ... و روایات سفارشی و بی ارزش مذهبی را به بعنوان نظریات مذهبی به رخ ما خواهند کشید... ....و این مراجعه به قرآن را حقه جدید دانسته و هر چه میتوانند راست و دروغ بهم بافته ما را از این کار منع می نمایند بدون آنکه خود راهی پیش پای ما بگذارند... این مقاله خود شاهد است که ایشان چیزی در چنته ندارند....روشنفکرانی مستاصل و نا امید...که نمی توانند خود و توده ناامید را حرکتی رو به جلو بدهند...به حرکات گروهی مقطعی و متفرق دلخوش هستند...قادر به راه انداختن سیل بنیان کن مظلومان نیستند...این گوی و این میدان...