بیچاره حاجی فیروزها
<p>وقتی بحث حاجی فیروز در میان می‌آید، همه پیش از هر چیز مردی را پیش چشم مجسم می‌کنند که صورتش را سیاه کرده، لباس قرمز پوشیده و دایره‌زنان و پایکوبان، در خیابان‌های شهرهای بزرگ ایران، از لای ماشین‌ها راهی برای خودش باز می‌کند و در همان حال می‌خواند: «ارباب خودم سلام و علیکم، ارباب خودم بزبز قندی، ارباب خودم چرا نمی‌خندی»</p> <p> </p> <p>پیش آمده است که درباره حاجی فیروز و اینکه در فرهنگ ایران باستان ریشه دارد و پیشینه‌اش به اساطیر ایران می‌رسد و شادی‌اش هم به خاطر باروری زمین است داد سخن داده‌اند.</p> <p> </p> <p>اما این واقعیت دارد که حاجی فیروز نه حاجی سوداگر است و نه فیروز است. او مرد فقیری‌ست که تلاش می‌کند پیش از نوروز، به برکت نوروز درآمدی برای زندگی‌اش دست و پا کند.</p> <p> </p> <p>کارور دردریان، شاعر سرشناس ارمنی‌ (برادر ویگن، خواننده) چه خوب سروده است:</p> <p> </p> <p>هموطن خنده مکن بر رخ این حاجی خوار<br /> صحبت از عید مکن بگذر و راحت بگذار<br /> زاده فقر کجا و طرب فصل بهار؟<br /> من بیکار که صد بار بمیرم هر روز<br /> بالشم سنگ دلم تنگ تنم بستر سوز<br /> کت من در گروی عید گذشته است هنوز<br /> به من آخر چه که نوروز سعید است امروز<br /> کهنه روزم چه بُد آخر که چه باشد نوروز</p> <p> </p> <p>و در ادامه این شعر، فرارسیدن نوروز و بهار را از دریچه چشم یک انسان فقیر وصف می‌کند و می‌گوید:</p> <p> </p> <p>دیده هر سو که بیفتد ز یسار و ز یمین<br /> سایه فقر سیه کرده سر و روی زمین<br /> سبزی برگ درختان همه بی‌لطف و حزین<br /> لاله را ژاله‌صفت اشک الم گشته عجین<br /> زن غمین مرد غمین بچه غمین پیر غمین<br /> وه که سرتاسر این ملک ستمدیده زار<br /> نفسی نیست دهد مژده ز ایام بهار </p> <p> </p> <p>روزنامه شرق در شماره دوشنبه ۱۴ اسفندماه نوشته بود: «روند افزایش درآمد‌ها و هزینه‌ها بر اساس رشد نرخ ارز، طی هشت سال گذشته نشان می‌دهد قدرت خرید مردم ایران ۷۲ درصد کاهش یافته است.»<br /> </p> <p>با این تفاصیل باید گفت: بیچاره حاجی فیروز!</p> <p> </p> <p>به تصاویر رضا دهداری از حاجی فیروزها در تهران نگاه می‌کنیم.</p> <p> </p> <p><br /> </p>
وقتی بحث حاجی فیروز در میان میآید، همه پیش از هر چیز مردی را پیش چشم مجسم میکنند که صورتش را سیاه کرده، لباس قرمز پوشیده و دایرهزنان و پایکوبان، در خیابانهای شهرهای بزرگ ایران، از لای ماشینها راهی برای خودش باز میکند و در همان حال میخواند: «ارباب خودم سلام و علیکم، ارباب خودم بزبز قندی، ارباب خودم چرا نمیخندی»
پیش آمده است که درباره حاجی فیروز و اینکه در فرهنگ ایران باستان ریشه دارد و پیشینهاش به اساطیر ایران میرسد و شادیاش هم به خاطر باروری زمین است داد سخن دادهاند.
اما این واقعیت دارد که حاجی فیروز نه حاجی سوداگر است و نه فیروز است. او مرد فقیریست که تلاش میکند پیش از نوروز، به برکت نوروز درآمدی برای زندگیاش دست و پا کند.
کارور دردریان، شاعر سرشناس ارمنی (برادر ویگن، خواننده) چه خوب سروده است:
هموطن خنده مکن بر رخ این حاجی خوار
صحبت از عید مکن بگذر و راحت بگذار
زاده فقر کجا و طرب فصل بهار؟
من بیکار که صد بار بمیرم هر روز
بالشم سنگ دلم تنگ تنم بستر سوز
کت من در گروی عید گذشته است هنوز
به من آخر چه که نوروز سعید است امروز
کهنه روزم چه بُد آخر که چه باشد نوروز
و در ادامه این شعر، فرارسیدن نوروز و بهار را از دریچه چشم یک انسان فقیر وصف میکند و میگوید:
دیده هر سو که بیفتد ز یسار و ز یمین
سایه فقر سیه کرده سر و روی زمین
سبزی برگ درختان همه بیلطف و حزین
لاله را ژالهصفت اشک الم گشته عجین
زن غمین مرد غمین بچه غمین پیر غمین
وه که سرتاسر این ملک ستمدیده زار
نفسی نیست دهد مژده ز ایام بهار
روزنامه شرق در شماره دوشنبه ۱۴ اسفندماه نوشته بود: «روند افزایش درآمدها و هزینهها بر اساس رشد نرخ ارز، طی هشت سال گذشته نشان میدهد قدرت خرید مردم ایران ۷۲ درصد کاهش یافته است.»
با این تفاصیل باید گفت: بیچاره حاجی فیروز!
به تصاویر رضا دهداری از حاجی فیروزها در تهران نگاه میکنیم.
نظرها
نظری وجود ندارد.