ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

نبرد پنهان برای هژمونی

تارا بهروزیان − تلاش‌های دو جریان سلطنت‌طلب و اصلاح‌طلب و حامیان آنان برای نوعی کسب هژمونی در فضای اجتماعی و سیاسی ایران

کدام کس جنگل را به فرمان درتواند آورد و درخت را فرمان تواند داد که ریشه‌ی خاک فروبسته‌ی خویش را برکَنَد؟ -تراژدی مکبث

تخت سلطنت
تخت سلطنت

مقدمه

با گسترش بحران مشروعیت و تعمیق بحران اقتصادی جمهوری اسلامی و در خلاء سازماندهی و بدیل‌های مترقی، در ماه‌های گذشته شاهد تشدید تلاش‌های دو جریان سلطنت‌طلب و اصلاح‌طلب و حامیان آنان برای نوعی کسب هژمونی در فضای اجتماعی و سیاسی ایران بوده‌ایم. اگرچه این تلاش‌ها در حال حاضر صرفاً جنبه‌ی رسانه‌ای دارند، و واقعیت‌یابی آن‌ها در فضای اجتماعی ایران با اما‌ و ‌اگرهای فراوانی روبه‌روست، اما بالقوه‌گی‌های هر دوی این جریان‌ها برای برساختن گفتمانی تازه که بخش‌هایی از جامعه‌ی ایران را با خود همراه کند، ضرورت بررسی و واکاوی رویکردها، روش‌ها و نقاط قوت و ضعف آنان را بیش‌تر می‌کند. این دو جریان که به موازات یک‌دیگر در تلاشند با تقویت گفتمان ایدئولوژیک خود در جهت حفظ یا گسترش پایگاه اجتماعی‌شان، هرچه بیش‌تر همدلی و همراهیِ (دست‌کم‌ بخشی از) لایه‌های جامعه‌ی ایران را به دست ‌آورند، به لحاظ ماهیت و سابقه‌ی تاریخی با یک‌دیگر تفاوت‌ دارند، امری که در وهله‌ی نخست نزدیکی و همسویی آنان را دشوار می‌کند؛ با این حال در وضعیت کنونی – به‌رغم آن‌که در نگاه اول ممکن است عجیب به نظر برسد – این دو جریان در نقاط مشترکی به هم می‌رسند.

پیش‌تر در مقاله‌ی دیگری با عنوان «تقابل امکان‌ها» کوشیدم با ارائه‌ی یک ارزیابی مقدماتی از ظرفیت و توان جریان‌ها و نیروهای سیاسی موجود در سپهر سیاسی ایران و پایگاه اجتماعی و طبقاتی هر کدام و نسبت‌شان با طبقات معترض، به این پرسش بپردازم که در وضعیت موجود تا چه میزان امکان جهشی کیفی در آگاهی مردم در مسیر مبارزه با جمهوری اسلامی و نظام سرمایه‌داری مسلط بر ایران وجود دارد. [۱] در نوشته‌ی پیش‌رو می‌کوشم بر تلاش دو جریان فوق (سلطنت‌طلبان و اصلاح‌طلبان) برای کسب برتری در فضای سیاسی چندپاره و نامنسجم جامعه‌ی ایران تمرکز ‌کنم و به بررسی توان و شگردهای هر کدام برای جهت‌دهی افکار عمومی به سمت منافع سیاسی و اجتماعیِ مطلوب این دو جریان، فصل‌مشترک‌ها و نقاط افتراق‌ آنان، و به‌ویژه سویه‌های راست‌گرایی افراطی و ارتجاع پنهان و آشکار جاری در بستر این گفتمان تازه بپردازم. در پایان به این پرسش باز خواهم گشت که این گفتمان‌سازی‌ها تا چه حد از امکان نهادین شدن اجتماعی در جامعه‌ی بحرا‌ن‌زده‌ی ایران و تاثیرگذاری بر تحولات سیاسی و اجتماعی آینده‌ی کشور برخوردار‌ند.

ذکر این نکته ضروری است که اگرچه نباید با ناامیدی از شکل‌گیری هرگونه بدیل مترقی، درباره‌ی توان و ظرفیت‌ این دو جریان اغراق کرد و مرعوب هوچی‌گری رسانه‌ای آنان شد، اما به گمان من نقش مخرب این جریان‌ها در تضعیف آگاهی خودجوش و نوپای جامعه‌ی ایران، هشدار درباره‌ی تاثیرات و سمت‌وسوی آنان را ضروری می‌سازد. همچنین، تفوق گفتمانی، که یکی از ابزارهای مهم دست‌یابی به هژمونی سیاسی است، بنا به ماهیت خود نیازمند افراد و گروه‌هایی است که دانش و توان دستکاری گفتمان‌ها و کاربست آن‌ها را دارند. این وظیفه و این نقش را، برای هر دو گروه سیاسی مورد بررسی در این مقاله، می‌توانند گروه‌ها یا جریان‌هایی برعهده بگیرند که مستقیماً به خود این دو جریان سیاسی تعلق ندارند و با فعالیت مستقل و در راستای اهداف مستقل خود، می‌توانند در حوزه‌ی گفتمانی راه را برای مشروعیت سیاسی این دو جریان در بین مخاطبانی باز کنند که روشنفکران و رسانه‌های خود این گروه‌ها (یعنی اصلاح طلبان و سلطنت‌طلبان) دسترسی مستقیمی به آن‌ها ندارند.

سلطنت‌طلبان

جذابیت پوپولیستی نقطه‌ی اتکایی است که گروه‌ها و افراد وابسته به جریان سلطنت‌طلب برای بسط گفتمان ایدئولوژیک بر آن تکیه می‌کنند. تاکید و تمرکز پوپولیسم راست‌گرای سلطنت‌طلبی، بر تفکیک و تقلیل فضای مبارزه با جمهوری اسلامی بر دو جبهه‌ی موهوم و ساده‌انگارانه استوار است: آنان که در جبهه‌ی سلطنت‌طلبان و احیای «ایرانشهر» هستند و آنان که در جبهه‌ی جمهوری اسلامی قرار دارند. به عبارت دیگر در پس لمپنیسم و سطحی‌نگری مضحک هواداران این جریان، که با حمله‌های بی‌محابا، تهمت، افترا و خشونتی عریان از هم‌اکنون دیگر جریان‌های اپوزیسیون را تخریب و تهدید به حذف می‌کنند، این استدلال دوگانه‌محور نهفته است که هرکس با ما نیست لاجرم در جبهه‌ی جمهوری اسلامی است. بر بستر این دوگانه‌سازی، همسویی با راست‌گراترین جریان‌های منطقه‌ای و بین‌المللی نه تنها به سادگی توجیه می‌شود که به مثابه‌ی امری مترقی جلوه داده می‌شود. [۲]

برای نمونه بر بستر همین دوگانه‌سازی، دفاع تمام‌قد سلطنت‌طلبان از ترامپ از سوی هواداران این جریان تا آن‌جا پیش رفت که مدعی می‌شوند هر کس با ترامپ مخالفت باشد مامور و عامل جمهوری اسلامی و بیت رهبری است، مبارزه با نژادپرستی یا مخالفت با اقدامات ضددموکراتیک دولت فعلی آمریکا یا هر دولت دیگری در هر نقطه‌ای از جهان نه تنها پذیرفتنی نیست، بلکه باید به شدت محکوم و منکوب شود. یا بر پایه‌ی این دوگانه‌سازی می‌توان به نام مبارزه با حجاب اجباری با ضدزن‌ترین و ارتجاعی‌ترین عناصرِ دولت‌ها متحد شد، یا تظاهرات عظیم در لهستان در اعتراض به تصویب قانون محدودیت سقط جنین از سوی دولت این کشور را دست‌مایه‌ی تمسخر و تقبیح قرار داد و زمینه‌ای برای ترویج محافظه‌کارانه‌ترین ارزش‌ها فراهم کرد.

شاید عصاره‌ی تفکر و خط‌مشی سلطنت‌طلبان و اپوزیسیون راست نزدیک به آنان را بتوان در پروپاگاندایی که حول پیام فرزند محمدرضاشاه پهلوی، و به‌اصطلاح «پیمان نوین» او، شکل گرفت، به وضوح مشاهده کرد. این پیمان که قرار بود به‌اصطلاح مقدمه‌ای باشد برای ایجاد چتری که ائتلافی از گروه‌های اپوزیسیون را گرد هم آورد، بلافاصله زمینه‌ای برای بروز خصلت‌های غیردموکراتیک و سویه‌های شبه‌فاشیستی [۳] هواداران این جریان فراهم کرد که ابایی از بیان عریان عقاید تمامیت‌خواهانه‌شان، دست‌کم در فضای مجازی، ندارند. [۴] برای درک این‌که سلطنت‌طلبی چگونه در طی سال‌های اخیر از یک جریان حاشیه‌ای در اپوزیسیون بدل به یکی از جریان‌های مورد توجه‌ و پوپولیستی شده است، لازم است به منابع تغذیه‌ و رشد آن در سال‌های اخیر توجه کنیم. سلطنت‌طلبان تا سال‌ها پس از انقلاب به عنوان نیرویی حاشیه‌ای و بی‌اهمیت در فضای سیاسی ایران رابطه‌ای نسبتاً بی‌تنش با دیگر جریان‌های اپوزیسیون داشتند. پس از انقلاب، حامیان فکری و سیاسی این جریان صرفاً از سلطنت‌طلبان و مشروطه‌خواهان کهنه‌کار یا بوروکرات‌های دستگاه شاهنشاهی پیش از انقلاب تشکیل شده بود. این عناصر که در میان مردم داخل کشور محبوبیتی نداشتند، طی سال‌ها یا از حوزه‌ی سیاسی کنار کشیده بودند یا در عمل نقش و تاثیر چندانی نداشتند. اما در سال‌ها و دهه‌های اخیر به تدریج جریان‌های جدیدی جذب سلطنت‌طلبان شدند. دسته‌ی اول بخشی از دانشجویان لیبرال بودند که در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ از اعضای انجمن اسلامی و دفتر تحکیم وحدت به شمار می‌آمدند و با سرخوردگی از جریان اصلاح‌طلبی راه مهاجرت در پیش گرفتند. اینان بعدها به همراه بخشی از بدنه‌ی جنبش سبز با گسست از اصلاح‌طلبان در گذر زمان آرمان‌های خود را به ایدئولوژی نئولیبرالی وانهادند و در عمل گام‌به‌گام به راست افراطی نزدیک شدند. دسته‌ی دیگر بخشی از مهاجران راست‌گرای ایرانی در امریکا و اروپا هستند که به دلایل غیرسیاسی به خارج کوچ کردند و از مواهب زندگی در غرب بهرمند شدند. به نظر می‌رسد که اینک دسته‌ی ‌اول سوخت اصلی جریان رسانه‌ای سلطنت‌طلبان با سویه‌های تمامیت‌خواهانه‌اش را تامین می‌کنند و دسته‌ی دوم اغلب دنبال‌رو گفتمان‌ ایدئولوژیک دسته‌ی اول هستند. گرایش تدریجی جامعه‌ی ایرانی به راست، رواج نولیبرالیسم هار و قدرت‌گیری ترامپ تا حدی برای این گروه‌های جدید این امکان را فراهم کرد با توسل به پوپولیسمِ راست دعوی کسب قدرت داشته باشند.

در این میان نقش جمهوری اسلامی در عروج راست افراطی به مثابه‌ی اپوزیسیون نیز حائز اهمیت است. به این معنا، جمهوری اسلامی نه فقط عامل تقویت جریان‌های ارتجاعی همسو با خود بلکه عامل پاگیری و تقویت‌ گفتمان‌ها و نیروهای ارتجاعی رقیب نیز شده است. به عبارت دیگر رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی، اپوزیسیون ارتجاعی خود را نیز بسط می‌دهد و به آن نیرو می‌بخشد. این الگوی مشترکی است که در تمام منطقه‌ی خاورمیانه قابل‌شناسایی است. در چهل سال گذشته سیاست‌های منطقه‌ای جمهوری اسلامی یکی از عوامل موثر تضعیف گروه‌ها، مبارزات مترقی منطقه از سوریه، عراق تا فلسطین و لبنان بوده است. الگوی مشترکی که با ایجاد آلترناتیوهای واپس‌گرا، آلترناتیوهای مترقی را به محاق می‌برد و در نتیجه و هم‌هنگام، ارتجاع مقابل را تقویت و بیش از پیش تثبیت می‌کند. نتیجه‌ی این مکانیسم این است که در غیاب بدیل‌ها و جنبش‌های مترقی، آن نیروهایی که به ظاهر قرار است در برابر سیاست‌های امپریالیسم در منطقه بایستند، خود عامل تقویت امپریالیسم و بازوهای منطقه‌ای‌اش می‌شوند. برای فعالان سیاسی که دو دهه‌ی نخست پس از انقلاب ۱۳۵۷ را با پوست و گوشت خود لمس کرده‌اند، شباهت غریب گفتمان سرکوب‌گر بی‌پرده‌ی هواداران سلطنت به حزب‌الهی‌ها آشکارا تداعی‌گر آن دوران تاریک است، گویی با تکرار کمیک-تراژیک تاریخ این بار با حزب‌الهی‌های کراواتی و اتوکشیده‌ای روبه‌رو هستیم که گوش به فرمان مولای آریامنش‌شان هیچ صدای مخالفی را برنمی‌تابند.

این جریان (در کنار جریان اصلاح‌طلب که در ادامه به آن خواهم پرداخت) با برخورداری از منابع مالی و یارگیری از میان اصحاب رسانه، در عرصه‌ی پروپاگاندا در میان اپوزیسیون تقریباً بی‌رقیب است و با اختصاص برنامه‌های ویژه‌ی مداوم در شبکه‌های پرمخاطب خارج از کشور در موج‌سازی و جلب توجه افکار عمومی و حتی جهت‌دهی به آن تاحدودی موفق عمل کرده است. [۵]

اصلاح‌طلبان

جریان اصلاح‌طلب برخلاف سلطنت‌طلبان نه برای جذب پایگاه اجتماعی جدید بلکه برای بازیابی بدنه‌ی اجتماعی ازدست‌رفته‌اش در تلاش است. با این حال گفتمان اصلاح‌طلبی از طیف‌ گسترده و متنوعی از عناصر شکل گرفته است که با حذف تدریجی این جریان از عرصه‌ی قدرت رویکردهایی متفاوت و گاه متشتت در پیش گرفته‌اند. [۶] با تضعیف گفتمان اصلاح‌طلبی با محوریت اصلاح نظام از درون و از مجرای صندوق رای و در نتیجه از دست رفتن آن بدنه‌ی اجتماعی که سال‌ها از طریق این ترفند فریبنده‌ در جهت منافع این جریان جهت‌دهی می‌شد، اصلاح‌طلبان بر سر دوراهی انتخابی تاریخی قرار گرفته‌اند. [۷] بخش بزرگی از جریان اصلاح‌طلبی که «اصلاح‌طلبان حکومتی» خوانده می‌شوند در تلاش‌ است با همه‌ی ابزارهای باقیمانده بار دیگر جای خود را در جناح‌بندی‌های درون حاکمیت پیدا و تثبیت کند. به نظر می‌رسد گرایش و نزدیکی هرچه بیش‌تر به میانه‌روها، محافظه‌کاران و اصول‌گرایان – چرخش هرچه‌بیش‌تر به جناح راست حکومت – تنها گزینه‌ی ممکن پیش‌روی این دسته از اصلاح‌طلبان است. [۸] اوج‌گیری بحران و آگاهی به سرنوشت مشترک، این دسته از اصلاح‌طلبان را به ریشه‌های خویش باز می‌گرداند و ضرورت‌های موجود، به‌رغم همه‌ی اختلاف‌نظرها و جنگ بر سر منافع جناحی، یاران از‌هم‌گسسته‌ی دیرین را ناگزیر بار دیگر به ذوب شدن در هسته‌ی قدرت سوق می‌دهد.

در مقابل، رویکرد طیف دیگری از اصلاح‌طلبان تلاش برای بازگشت به عرصه سیاسی و جذب دوباره‌ی بدنه‌ی اجتماعی در قامت یک اپوزیسیون است. این طیف دوم می‌کوشد با تکیه بر تحریف تاریخ و فاصله‌ گرفتن با جریان‌های فعلی در قدرت، گذشته‌ را تطهیر و از اتهام هم‌دستی در جنایت‌های رژیم به‌کل اعلام برائت و از این طریق نیروی سیاسی اصلاح‌طلب را در شمایلی دیگر احیا کند. جنجال بر سر بی‌اطلاعی میرحسین موسوی یا مخالفت (! ) او با کشتارهای دهه‌ی ۶۰، انتشار مستندهایی جذاب با تکیه بر اسناد تاریخی برای قهرمان‌سازی از افراد و عناصر حذف شده از قدرت در سال‌های نخستین پس از انقلاب را می‌توان به عنوان بخشی از پروپاگاندای این طیف مورد توجه قرار داد. این طیف از اصلاح‌طلبان به رغم‌آن‌که در قیاس با هواداران سلطنت وجهه‌ و منش لیبرال‌تر و دموکراتیک‌تری در میان افکار عمومی دارند، با این حال برای به حاشیه راندن دیگر گروه‌های اپوزیسیون و به کرسی نشاندن و موجه جلوه دادن راست‌گرایانه‌ترین خط‌مشی‌ها در پوسته‌ای به‌ظاهر انتقادی از سابقه و مهارت برخوردارند.

گرچه این طیف از اصلاح‌طلبان در قیاس با طیف اول بر رویکردها و اهداف به نسبت رادیکال‌تری پافشاری می‌کند که خواهان تغییرات ساختاری است، با این حال، هر دو طیف بر مخالفت‌شان با براندازی و سرنگونی قهرآمیز رژیم تاکید دارند و در کلیت خود تمایل به انتخاب بایدن به جای ترامپ (بر خلاف جریان سلطنت‌طلب) را پنهان نمی‌کنند. با این حال هرچند همه‌ی طیف‌های اصلاح‌طلب از آماج حمله‌های سلطنت‌طلبان در امان نیستند، در رویکردها و تاکتیک‌های طیف دوم اصلاح‌طلبان شباهت‌هایی با سلطنت‌طلبان قابل مشاهده و ردیابی است که در مواردی حتی امکان ائتلاف و نزدیکی این دو جریان رقیب را محتمل می‌کند.

شباهت‌های سلطنت‌طلبان و اصلاح‌طلبان

در وهله‌ی نخست به نظر می‌رسد که پیشینه‌، خاستگاه‌ها و چشم‌اندازهای کلی دو جریان مورد بررسی، نزدیک‌شدن و همسویی آن‌ها را دشوار کرده است، اما این دو نیرو از حیث خط‌مشی‌ها و اهدافی که دنبال می‌کنند شباهت‌های در خور توجهی نیز دارند که می‌توانند از مجرای دو جبهه‌ی مخالف منجر به تاثیراتی همسو در سپهر سیاسی ایران ‌شوند:

  • دست‌های خونینی که باید شسته ‌شوند

سلطنت‌طلبان و اصلاح‌طلبان همچون لیدی مکبث پیوسته در حال شستن دست‌های خونین‌شان هستند، با این تفاوت که شخصیت تراژدی شکسپیر از فرط عذاب وجدان جنایتی که برای دستیابی به قدرت مرتکب شده بود، در ناامیدی جنون‌آمیزش می‌کوشید لکه‌ی این جنایت را از دستانش بزداید و از این طریق ناخواسته راز هولناکش را برملا می‌ساخت، اما دو جریان مذکور در کمال آگاهی و با وقاحتی کم‌نظیر عامدانه خون‌ها را از دست‌ها و حافظه‌ها و وجدان‌ها می‌شویند. تحریف گذشته و برساختن حافظه‌ی تاریخی جعلی فصل مشترک و نقطه‌ی تلاقی این دو جریان است. ترویج رویای بازگشت به دوران طلایی – خواه دوران طلایی «امام خوبی‌ها» یا روزگاران خوش پیش از انقلاب – کارکردی یکسان دارد. برای همراه ساختن نسل‌های جدیدی که تاریخ را صرفاً از خلال بازوهای رسانه‌ای رنگارنگ این دو جریان مرور و بازیابی می‌کنند، تاکید بر نوستالژی روزگارانِ ازدست‌رفته نقشی کلیدی ایفا می‌کند.

سلطنت‌طلبان با ایده‌آل‌سازی از رژیم پیش از انقلاب تصویری جادویی از سرزمینی ارائه می‌دهند که با هدایت پادشاهی مقتدر و دوراندیش و با تکیه بر پیشنیه‌ای باستانی به سوی تکامل و توسعه گام برمی‌داشت. سرزمینی که در آن از فقر، سرکوب آزادی‌ها و تضادهای اجتماعی خبری نبود، و از بخت شوم، مشتی متحجر از سر شکم‌سیری و ناسپاسی با بی‌رحمی دست به انقلابی خونین زدند و همه چیز را نابود کردند. فراموش نباید کرد که این تحریف تاریخ اگر چه بر مقایسه‌ای ساده‌انگارانه و جعل و یک‌سونگری استوار است اما بستری مادی و واقعی دارد؛ ناگفته پیداست فجایعی که رژیم اسلامی در چهار دهه‌ی گذشته در همه‌ی عرصه‌ها آفریده است چگونه راه را برای این مقایسه هموار می‌کند. دهه‌ها سرکوب چنان گسست‌های تاریخی و نسلی عظیمی ایجاد کرده است که به سادگی می‌توان به هر دروغی لباس پرزرق و برق حقیقت پوشاند.

اصلاح‌طلبان اما برای تحریف گذشته کار دشوارتری در پیش و به ترفندهای پیچیده‌تری نیاز دارند چرا که باید با تطهیر جریان‌هایی در درون همین رژیم مسلط فعلی، آبروی یک نیروی اپوزیسیون را برای خود دست‌وپا کنند. [۹] با این حال موفقیت نسبی (ولو مقطعی) آنان در این تحریف و وارونه‌سازی تاریخی در میان بخشی از افکار عمومی در نوع خود جالب توجه است. در این پروژه‌ی تطهیر و تحریف، به سادگی می‌توان ادعا کرد که میرحسین موسوی از هم‌دستی در کشتارهای دهه‌ی ۶۰ مبراست و برای فعالان اصلاح‌طلب که برای مدت زمانی طولانی اغلبِ پست‌های کلیدی و رده‌بالا را در نهادهای امنیتی و سیاسی و اقتصادی در دست داشتند، وجهه‌ای منتقد و قربانیِ سرکوب آفرید. [۱۰] قصد من انکار تفاوت‌های جناحی و تمایز نگاه جناح‌های «چپ» و راست (به معنای مصطلح سیاسی آن) در درون رژیم جمهوری اسلامی و پیامدهای سیاسی و اجتماعی متفاوت قدرت‌گیری آن‌ها در مقاطع مختلف نیست. اما به گمان من کارکرد این تحریف‌های تاریخی در دوران کنونی از سطح فرصت‌طلبی‌های تاکتیکی مقطعی برای کسب آرای صندوق‌های انتخاباتی و کرسی‌های کنونی قدرت فراتر می‌رود و باید آن را از منظر نبرد پنهانی که از هم‌اکنون برای کسب هژمونی در دوران بحرانی و پرتلاطم آینده در جریان است و تاثیری که بر جنبش‌ها و سویه‌های رهایی‌بخش احتمالی آتی خواهد داشت نیز نگریست.

  • ناسیونالیسم و نژادپرستی

در مقاله‌ی پیشین تلاش کردم نشان دهم چرا به گمان من نیاز به عنصری انسجام‌بخش که نیروها و بدیل‌های به‌ظاهر جدا در برابر جمهوری اسلامی را چون مومی همگن‌ساز به یک‌دیگر پیوند بزند، نقش ناسیونالیسم را در تحولات آینده برجسته می‌کند. با شتاب یافتن تحولات و تعمیق بحران، و در نبرد پنهان برای کسب هژمونی، ناسیونالیسم و نژادپرستی چون برادران دوقلوهای به هم چسبیده‌ای که از سر به هم متصل‌اند، در حال رشد هستند.

اتحاذ رویکردی غیرتکثرگرا، و غیرطبقاتی بر بستر ناسیونالیسم یکی دیگر از فصول مشترک سلنت‌طلبان و اصلاح‌طلبان است. ناسیونالیسم را البته باید یکی از محورهای گفتمانی اغلب جریان‌های اپوزیسیون راست‌گرای جمهوری اسلامی به شمار آورد. اما این سلطنت‌طلبان هستند که بیش از هر جریان دیگری با تکیه بر ارزش‌های دولت- ملت ایرانی در تقابل با ارزش‌های روحانیت شیعه، دوگانه‌ی آنتاگونیستی موهومِ «یا ما یا جمهوری اسلامی» را تقویت می‌کنند. بر همین اساس است که گرایش‌های‌ تمامیت‌خواهانه و نژادپرستانه در این جریان روزبه‌روز آشکارتر می‌شود. تاکید بر ضرورت وجود دولت مقتدر و متمرکز، انکار هرگونه تبعیض ستم قومی و فرهنگی، تاکید بر «ایران‌گرایی» و فروکاست و همگن‌سازی همه‌ی ملیت‌ها و اقوام ایرانی در قالب شهروند «ایرانشهر»، نژادپرستی و استفاده از برچسب‌ها و توهین‌های نژادی و قومی و… تنها برخی از شگردهای هواداران این جریان در عرصه‌ی رسانه‌ای و مجازی است.

گفتمان اصلاح‌طلبی نیز در رواج و تثبیت ضرورت و مشروعیت دولت متمرکز و ناسیونالیسم شیعه‌ی ایرانی پیشینه‌‌ای به درازای عمر جمهوری اسلامی دارد. پس از سرکوب‌های سیاسی و قومی و جنسیتی دهه‌ی‌های اول پس از انقلاب که اصلاح‌طلبانِ امروز همسو با دیگر جناح‌های حاکمیت نقش پررنگی در آن ایفا کردند، اصلاح‌طلبی از دهه‌ی هفتاد به این سو در برابر اصول‌گرایان و محافظه کاران بر پروژه‌ی روشنفکری دینی به مثابه‌ی نقطه‌ی مرکزی گفتمان خود برای جذب افکار عمومی و بدنه‌ی اجتماعی تکیه کرد. اما به تدریج با رشد سکولاریسم در فضای سیاسی اجتماعی ایران به ویژه در میان نسل‌های جدید، پروژه‌ی روشنفکری دینی به حاشیه رفت و تاثیرگذاری خود را از دست داد. با افول جذابیت روشنفکری دینی، اصلاح‌طلبان به تدریج به نوعی از ایران‌گرایی تغییر جهت دادند که در آن اسلام امت‌گرای خمینی به نوعی ناسیونالیسم ایرانی شیعه‌ی لیبرال دگردیسه شده است. با گذر زمان این قسم از ناسیونالیسمِ مورد اتکای اصلاح‌طلبان هرچه بیش‌تر به اندیشه‌های ایرانشهرگرایانه نزدیک شده و به عبارتی ردای پروژه‌ی «ایرانشهری» را بر تن کرده است. (از این منظر می‌توان درک کرد که چرا اصلاح‌طلبانی که می‌کوشند نیروی خود را در قامت یک اپوزیسیون بازآرایی کنند نیز، همانند رقبای سلطنت‌طلب‌شان، از اندیشه‌ی ایرانشهری به مثابه‌ی یکی از اهرم‌های ایدئولوژیک‌شان بهره می‌گیرند.) [۱۱]

از سوی دیگر اصلاح‌طلبان در طی این سال‌ها همواره با برجسته کردن خطر جنگ داخلی و تجزیه‌ی ایران در صورت بروز هرگونه خیزش رادیکال که خواستار تغییرات بنیادین یا از میان برداشتن رژیم جمهوری اسلامی باشد، در جهت تقویت احساسات ناسیونالیستی کوشیده‌اند. در واقع اصلاح‌طلبان و سلطنت‌طلبان در رویکردهای طبقاتی یا سیاست‌های مرتبط با اقوام و ملیت‌های ایران در عمل شباهت‌های چشمگیری به یک‌دیگر دارند. اصلاح‌طلبان نیز همانند سلطنت‌طلبان هرگونه‌ اشاره به ستم قومی را بلافاصله با برچسب تجزیه‌طلبی محکوم می‌کنند. «تمامیت ارضی» اسم رمز مشترک دیگر این دو جریان است و دستاویزی برای بسیج افکار عمومی در بزنگاه‌های تاریخی. نظریه‌پردازان و مروجان دو جریان سلطنت‌طلب و اصلاح‌طلب، تبعیض قومیتی را به تصویر رمانتیکی از کپرنشینان بلوچ و کولبران کرد تقلیل می‌دهند که لاجرم با خصوصی‌سازی «صحیح»، جذب سرمایه و کارآفرینی از میان خواهد رفت.

  • سرمایه‌داری «خوب» به مثابه‌ی راه‌حل‌ بحران اقتصادی

با تعمیق بحران اقتصادی و تشدید تضاد کار و سرمایه در جامعه‌ی ایران که در شرایط کنونی منشا و بستر اصلی تحرک و اعتراض گروه‌ها و لایه‌های گوناگون اجتماعی است و آنان را هر چه بیش‌تر به میدان مبارزه‌ی مستقیم و اعتراض سوق می‌دهد، دو جریان سلطنت‌طلب و اصلاح‌طلب در تلاش برای به محاق بردن مبارزه‌ی طبقاتی به عنوان حلقه‌ی اتصالی که می‌تواند لایه‌ها و طبقات گوناگون اجتماع را به هم پیوند بزند، شباهت‌ و هم‌سویی‌هایی بنیادین دارند. هردو گرایش سیاسی با وعده‌ی نظامی عاقل و متناسب با شرایط امروز جهان سرمایه‌داری، عملاً آموزه‌های هارترین نوع نئولیبرالیسم را به مثابه‌ی راه‌حلی برای برون‌رفت کشور از فروپاشی اقتصادی ترویج می‌کنند. آموزه‌ی مشترک ایدئولوژیکی که این جریان‌ها در ترویج آن از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کنند از این قرار است: تقدیس و توسل به بازار آزاد، سرمایه‌گذاری وسیع جهانی و بازسازی کشور از طریق سرمایه‌گذاری خارجی، خصوصی‌سازی «صحیح» و به کارگیری سرمایه‌داران «باوجدان» و «وطن‌دوست» و «کارآفرینان» فداکار که با کوتاه کردن دست سرمایه‌داران حاکم نظامی و مذهبیِ فاسدِ رژیم فعلی و با بهره‌گیری از ثروت‌های بی‌کران «ملی»، نه تنها بر سرمایه‌ی خود خواهند افزود بلکه نیروی کار را نیز از این خوان نعمت بی‌نصیب نمی‌گذارند؛ بازی دو سر بُردی که نتیجه‌ی محتوم آن رفاه، آزادی‌های اجتماعی و دموکراسی برای همه خواهد بود!

بر اساس همین رویکرد ایدئولوژیک است که هر دوی این جریان‌ها با آگاهی از ناتوانی گفتمان خود برای تفوق بر اذهان اقشار فرودست‌تر جامعه، اینک هر چه بیش‌تر بر منافع بلاواسطه‌ی اقتصادی مردم و «علل اقتصادی» اعتراضات تاکید می‌کنند، اما همزمان با پنهان کردن ارتباط «علل اقتصادی» اعتراضات و نارضایتی توده‌های مردم با سازوکار تولید و بازتولید در جامعه، و ریشه ‌داشتن آن در بحران سرمایه‌داری، تا جای ممکن می‌کوشند ظرفیت‌های ضدِسرمایه‌دارانه‌ی نارضایتی جامعه را انکار کنند و به محاق ببرند.

البته باید اشاره کرد که جریان اصلاح‌طلبی در قامت یک اپوزیسیون، در حوزه‌ی خط‌مشی‌های اقتصادی تفاوت تعیین‌کننده‌ای با دولت‌های اصلاح‌طلب تاریخ جمهوری اسلامی ندارد. اما اینک با تاکید بیش‌تر بر ترفند ایدئولوژیک فوق، راه‌حل مطلوب‌شان تبدیل ایران به یک نظام «متعارف» در عرصه‌ی بین‌المللی است که توسعه‌ی سرمایه‌ را نه با اتکا به اهرم سرکوب و شکنجه و اعدام که بر اساس یک ساخت سیاسی «معقول» و «قانون‌مدار» پیش می‌برد.

نزد هر دوی این گرایش‌های سیاسی، دگرگونی رژیم سیاسی فعلی که بدیهی‌ترین حقوق انسانی و اجتماعی را پایمال می‌کند نه نخستین گام – نخستین گامِ حیاتی و ضروری و اجتناب‌ناپذیرِ جنبش اعتراضی و اجتماعیِ مردمان گستره‌ی جغرافیایی ایران در مسیر دشوار رهایی- بلکه به عنوان گام نهایی و مقصود غایی وانموده می‌شود. در منطق این گفتمان‌ها واقعیت انکارناپذیر جمهوری اسلامی به مثابه‌ی‌ مانعی در برابر هر حرکت رهایی‌بخش و ضرورت و بداهتِ خواست سرنگونی آن، هیچ گونه پیوند و ارتباطی با دگرگونی ساختارهای اجتماعی یا اقتصادی بنیادین ندارد و هر بدیل مردم‌پایه‌ای که این بنیادها را هدف بگیرد (صرف‌نظر از این‌که چنین بدیلی در فضای کنونی جامعه‌ی ایران تا چه میزان از اقبال، توان یا پتانسیل تحقق برخوردار است) بهتر است در نطفه خفه شود.

  • چپ‌ستیزی

اگر شباهت‌هایی که این‌جا برشمردیم در نگاه و وهله‌ی نخست چندان واضح و عیان به چشم ‌نمی‌آیند، در عوض، همسویی دو گفتمان سلطنت‌طلب و اصلاح‌طلب در تخریب و مقابله با رویکردهای آلترناتیوی که افق‌های ضدسرمایه‌دارانه را برای برون‌رفت از بحران‌های چندگانه‌ی جامعه‌ی ایران پیشنهاد می‌دهند، بروز و جلوه‌ی آشکاری دارد. هر دوی این نیروها یکی از پایه‌های گفتمان خود را بر چپ‌ستیزی استوار کرده‌اند. پیشینه‌ی مشترک تاریخی پدران هر دو جریان به عنوان حاکمان در قدرت در سرکوب نیروها، احزاب و سازمان‌ها و گرایش‌های چپ روشن‌تر از آن است که نیاز به توضیح بیش‌تری داشته باشد. این خصومت تاریخی در عرصه‌ی گفتمانی همچنان پابرجاست با این تفاوت که دو جریان مورد بررسی اینک در قامت اپوزیسیون – و نه به عنوان حاکمان سرکوبگر- در عرصه‌ی سیاسی حضور دارند، بنابراین چپ‌ستیزی دیگر نه به شکل حذف یا سرکوب فیزیکی بلکه در عرصه‌ی تبلیغی در جریان است. در سال‌های اخیر شاهد بوده‌ایم که رشد معنادار دیدگاه‌های چپ‌گرایانه در میان جنبش دانشجویی یا برخی از تشکل‌ها و جریان‌های صنفی، بر شدت این تبلیغات ضدچپ‌ افزوده است و هر دو جریان درباره‌ی خطر شکل‌گیری دوباره‌ی نطفه‌های دیدگاه‌های چپ‌گرایانه در سپهر سیاسی ایران هشدار می‌دهند. از این نظر اپوزیسیون راست‌گرای جمهوری اسلامی همسو با راست جهانی از همه‌ی ابزارهای رسانه‌ای و گفتمانی برای حفظ و تثبیت قدرت و نفوذ ایدئولوژی خود که به واسطه‌ی دهه‌ها سرکوب خونین ممکن شده، استفاده می‌کند. [۱۲]

  • تمنای سرسپردگی به رهبری «کاریزماتیک»

یکی از موانعی که می‌تواند بر سر راه هژمونی یافتن هر دوی این جریان‌ها وجود داشته باشد، امکان شکل‌گیری بدیل‌های مردم‌پایه و سازماندهی مستقل از پایین است. وضعیت مطلوب برای هردوی این گرایش‌ها جهت‌دهی ظرفیت‌های اعتراضی و براندازانه‌ی جامعه در مجرای جنبش‌هایی بی‌شکل و بی‌برنامه است که نیازمند بسیج و رهبری کاریزماتیک از بالا باشند. در هر دوی این گفتمان‌ها «مردم» کلیت همگنی است فاقد آگاهی، در نقش سیاهی‌لشکر و دنباله‌رو، رمه‌ای که به چوپانی هدایت‌گر نیاز دارد؛ یا در بهترین حالت توده‌ای است واجد آن آگاهیِ کاذبی که این گفتمان‌های ایدئولوژیک آن را برمی‌سازند. تجربه‌ی تاریخی موفقیت خمینی در تسلط کاریزماتیک بر طبقات و لایه‌های معترض اجتماعی بر هر دوی این گفتمان‌ها استیلایی قدرتمند و تاثیری رشک‌برانگیز دارد. تلاش متوهمانه برای برساختن چهره‌ای کاریزماتیک و مورد وثوق همه‌ی جریان‌های اپوزیسیون از رضا پهلوی از سوی هواداران سلطنت و یا تقدیس مریدانه‌ی میرحسین موسوی از سوی اصلاح‌طلبان را می‌توان از این منظر مورد توجه قرار داد. اصلاح‌طلبان همچنان در حسرت تاثیرگذاری‌شان بر جنبش ۸۸ به سر می‌برند و رضا پهلوی در رویای آن است که با یک اشاره و پیام او مردم دست به نافرمانی مدنی یا اعتصاب عمومی بزنند. تمنای وجود رهبری که بتوان به او سرسپرد، باعث می‌شود که این جریان‌ها نقش تاریخی اسلام سیاسی در موفقیت کاریزماتیک خمینی را نادیده بگیرند. هر دوی این جریان‌ها به رغم توهم کاریزماتیک یا آرزوی دستیابی به آن، هنوز از عامل وحدت‌بخشی که آن کاریزما را محقق کند بی‌بهره‌اند. همچنین برای هیچ‌یک از این دو جریان، سوژه‌های واجد عاملیت که خود رهبران خویش را می‌سازند و رهبری و راهبری جنبش‌ها را به دست می‌گیرند نه تنها محلی از اعراب ندارند که خطرناک نیز هستند.

امکان واقعیت‌یابی در فضای اجتماعی ایران

حال باید این پرسش را مطرح کنیم که فارغ از موج‌سازی‌ها و هیاهوهای رسانه‌ای، توان و ظرفیت‌ دو جریان سلطنت‌طلب و اصلاح‌طلب در عرصه‌ی واقعی چقدر است؟ آیا این جریان‌ها می‌توانند به نیرویی هژمون در سپهر اجتماعی ایران بدل شوند؟ در فقدان سازمان‌دهی و سازمان‌یابی نیروها و گروه‌های اجتماعی معترض، که بازتاب رادیکالیسم فزاینده‌ی موجود در سپهر سیاسی ایران باشد، شانس و پتانسیل این گفتمان‌ها، برای مشروعیت بخشی به جهت و شکل معینی از سازمان‌دهی و بسیج سیاسی به نفع خود تا چه اندازه است؟

به گمان من این جریان‌ها به رغم پروپاگاندای پررنگ‌شان، هنوز جایگاه محکم و قابل‌اعتنایی در واقعیت ندارند. به نظر می‌رسد برای اکثریت مردمانی که در جدال هر روزه‌ی زندگی تحت فشار‌های روزافزون تامین معیشت و ستم‌ها و تبعیض‌های چندگانه با واقعیت‌ها دست‌وپنجه نرم می‌کند، این گفتمان‌ها و وعده‌های انتزاعی‌شان هنوز جایگاهی ندارد. اما این سخن به آن معنا نیست که این گفتمان‌ها امکان کسب این جایگاه را ندارند. مسئله آن‌جاست که در بستر کشمکش سویه‌های ارتجاعی و مترقی، رادیکالیسم بی‌شکل و فاقد سازمان‌دهی جامعه‌ می‌تواند به هژمونی ایدئولوژیک گفتمان‌های راست‌گرا و ارتجاعی تسلیم شود. تجربه‌ی انقلاب ۵۷ نشان داده است که چگونه اهداف و آرمان‌های یک جنبش‌ اجتماعی گسترده می‌تواند در جهتی معکوس و متضاد با منافع آن جنبش، جهت‌دهی و توسط ارتجاع تسخیر شود. از این رو بر بستر واقعیت‌های موجود، امکان واقعیت‌یابی نیروی قدرت‌مند مرتجع راست‌گرای دیگری در برابر جمهوری اسلامی یکی از گزینه‌های محتمل است و همین امر است که افشاگری و هشدار درباره‌ی آن را ضروری می‌کند. از این منظر، صورت‌بندی و توصیف ایستای شباهت‌های دو جریان مورد بررسی، کافی و راه‌گشا نخواهد بود بلکه ضروری است توجه خود را از حال به آینده معطوف کنیم: به علل، روندها و گرایش‌های بنیادینی که می‌تواند سبب ‌شود جریان‌های به‌ظاهر ناهمسان و مخالف، با یک‌دیگر همسو و به هم متصل شوند. وضعیت به شدت در حالِ تغییر کنونی سبب شده است ماهیت‌ ایدئولوژیک مشترک و گرایش‌های پنهان جریان‌های‌ سیاسی‌ای که تا پیش از این شبیه و همسو به‌نظر نمی‌رسیدند آشکار شود و آنان را به‌ سوی هم‌آمیزی هرچه‌ بیش‌تر در آینده سوق می‌دهد. در این دینامیسم، اپوزیسیون راست‌گرای جمهوری اسلامی به رغم تضاد منافع درازمدت با معترضان و گروه‌های فاقد امتیاز این امکان را دارد که در صورت فراهم شدن شرایط دست‌کم به صورت مقطعی با سيماى سياسى مشخصی به مثابه‌ی یک نیروی هژمون عمل کند.

نکته‌ی دیگری که باید به آن توجه کرد این است که اصلاح‌طلبان با وجود افول جذابیت‌گفتمانی‌شان در سال‌های اخیر، به دلیل سابقه‌ی تاریخی حضور در قدرت از کادرهای سیاسی آماده‌ای برای اداره‌ی‌ ساز و برگ نظام جدید احتمالی برخوردارند، برخلافِ سلطنت‌طلبان که به‌رغم جذابیت گفتمان پوپولیستی‌شان در میان لایه‌هایی از جامعه‌ی ایران، فاقد بدنه‌ی بوروکراتیک برای تصاحب قدرت هستند. همین امر می‌تواند نزدیکی و همکاری تاکتیکی و ائتلاف دو جریان را، در صورت سرنگونی رژیم حاکم، ضروری و محتمل‌تر ‌کند؛ به ویژه که منافع مشترک و همسویی هر دو جریان برای حفظ ساختار سرمایه‌دارانه و تداوم چرخه‌ی سرمایه این ضرورت را دوچندان می‌کند. [۱۳]

دهه‌ها سرکوب و گسست، و ناتوانی بدیل‌های مترقی، گرایش افکار عمومی جامعه‌ی ایران به سوی ایدئولوژی‌های راست‌گرایانه را تقویت کرده است. با این حال این سخن را به‌هیچ‌روی نباید به تسلط ایده‌های ارتجاعی یا سویه‌های فاشیستی در جامعه تعبیر کرد، برعکس در برهه‌ی تاریخی کنونی همبستگی و همدلی گسترده‌ای در میان مردم علیه همه‌ی انواع ستم شکل‌ گرفته است که در دهه‌های اخیر امری کم‌سابقه است. همین دگرگونی در آگاهی فردی و جمعی توده‌هاست که سبب فعال شدن نیروهای مختلف برای جهت‌دهی افکار عمومی و کسب هژمونی شده است. گسترش بحران‌ها و تعمیق بی‌سابقه‌ی نارضایتی و گسترش خشم عمومی، شورش‌ها و خیزش‌های اجتماعی را قریب‌الوقع و محتمل می‌کند، اما در هر خیزش یا جنبش اجتماعی آنچه در تبدیل منافع جمعی به تقاضاهای عینی و جهت‌گیری‌های ویژه‌ی سیاسی و اجتماعی نقش مهمی ایفا می‌کند سوگیری‌ها و بالقوگی‌های طبقات و گروه‌های اجتماعی معترض و میزان عاملیت آن‌هاست تا بتوانند مطالبات و اهداف خود را در میان جریان‌ها و گفتمان‌های سیاسی به کرسی بنشانند. آنچه مسلم است تحقق این عاملیت و سوژگی در شرایط فعلی ــ که سازمان‌یابی‌های مردم‌پایه با موانع بسیاری روبه‌روست ــ دشوارتر از همیشه است. اما در عین حال نباید از یاد برد که شتاب و ژرفای دگرگونی بنیادین سیاسی، رویکردهای مسامحه‌جویانه و دوره‌های مسالمت‌آمیز تغییر را غیرقابل‌تصور می‌کند. آنچه در این میان به ویژه اهمیت دارد این است که فرایند دگرگونی نه فقط به جریان‌های در جست‌جوی هژمونی، بلکه به طبقات اجتماعی نیز آموزش می‌دهد.

آیا امکان دارد جنگل به راه بیفتد؟

در پرده‌ی چهارم تراژدی مکبث، اشباحِ ساحر به مکبث که با جنایت‌های پیاپی بر مسند قدرت تکیه زده است وعده می‌دهند که هیچ‌کس را که از زهدانِ زنی زاده شده باشد، یارای آسیب‌رساندن به او نیست و کسی نمی‌تواند او را سرنگون کند مگر آن‌که جنگل بزرگ از فراز تپه راه بیفتد و به سوی او آید. مکبث که از شنیدن این دو شرط محال به خود غره شده است از پایداری قدرت و حکومتش اطمینان پیدا می‌کند [۱۴] تا آن‌که چند روز بعد در آستانه‌ی نبرد با دشمانش دیده‌بانان قصر به او خبر می‌دهند که جنگل به راه افتاده است و از سه‌فرسنگی بیشه‌ی پیش‌رَوَنده را می‌توان دید. چرا که هریک از سربازان لشکر مخالفان با بریدن شاخه‌ی درختی و پنهان شدن درآن، به هیات درختی درآمده بود و به این ترتیب لشکری از درختان برای سرنگون کردن او پیش می‌آمدند. [۱۵]

چه چیز جنگل ساکن و پای‌بسته را به حرکت درمی‌آورد؟ فرصت‌ها و امکان‌های متفاوت و به‌ظاهر نامحتمل که در لحظه‌های تاریخی، ظرفیت‌های پیش‌بینی‌ناپذیر را به پراتیک‌های بالفعل و زاینده بدل می‌کنند، چگونه آفریده می‌شوند؟ آنچه مسلم است جدال و نبرد پنهان تازه آغاز شده است. جدال بر سر هژمونی تنها میان گفتمان‌ها در جریان نیست زیرا «آنچه خیزش‌ها و جنبش‌های آتی را محتمل می‌کند نه تلاش گفتمان‌های گوناگون برای دنباله‌رو ساختن توده‌ها حول منافع خود، بلکه سوژگی گروه‌ها و طبقات اجتماعی و اراده‌ی آنان برای ورود به سپهر پراتیک و مطالبه‌گری است. این پراتیک‌ها می‌توانند ناهم‌گون، گاه متناقض و متضاد، و در محاصره‌‌ و متاثر از ایدئولوژی‌های رنگارنگ باشند اما در عین‌حال خود محملِ امکان‌ها و دینامیسم تازه‌ای هستند.» [۱۶]

اپوزیسیون راست‌گرای جمهوری اسلامی به خوبی واقف است که اینک این تضاد عمیق کار و سرمایه است که منشا و بستر اصلی تحرک گروه‌ها و لایه‌های گوناگون اجتماعی ایران شده است و بر این اساس می‌کوشد با ابزارهای ایدئولوژیک بند و بستی مسالمت‌آمیز میان سرمایه و توده‌های معترض برقرار کند، تا عبور از جمهوری اسلامی با حداقل چالشِ بنیان‌های سرمایه‌دارانه به وقوع بپیوندد. نمایندگان ایدئولوژی بورژوایی به خوبی آگاه‌اند که سرنوشت و جایگاه آنان در خیزش و دگرگونی احتمالی در ایران را طبقات معترض فرودست رقم خواهند زد، طبقاتی که از لحاظ نیروی تعرض علیه رژیم حاکم توانا اما به لحاظ سیاسی، آگاهی طبقاتی و سازمان‌دهی (دست‌کم هنوز) کم‌توان و ضعیف هستند.

با این همه هیچ چیز خطاتر از این نتیجه‌گیری منفعلانه نیست که گمان کنیم دگرگونی رژیم تنها به نفع اپوزیسیون راست و ارتجاع است – یا آن‌گونه که برخی مخالفان به ظاهر چپ‌گرای سرنگونی رژیم سعی دارند به ذهن‌ها حقنه کنند، صرفاً پروژه‌ای‌ست طراحی شده برای هژمون شدن نیروهای امپریالیستی. قهر مردم به‌حق متوجه رژیم و نمایندگان مذهبی سرمایه است. بدیهی بودن ضرورت سرنگونی رژیم و خواست استقرار نظمی جدید از بن‌بست‌هایی واقعی ناشی می‌شود که در چارچوب نظم مسلط کنونی راه را بر هرگونه تنفس و تصور زندگی آزاد و برابر بسته است، بن‌بست‌هایی که شکل‌گیری حداقل زمینه‌های مبارزه‌ی هدف‌مند و مستقل را اگر نه غیرممکن که به غایت دشوار کرده است (و انکار نمی‌توان کرد که در کشاکش دگرگونی و پس از آن امکان گشایش فرصت‌های تاریخی بسیار فراهم‌تر است تا در سرکوب تمام‌عیار). قهر و استیصال کنونی جامعه در واقعیت اجتماعی- تاریخی و زیست هر روزه ریشه دارد. اما نفع ایدئولوژی بورژوایی در اين است که این خشم و قهر آن‌چنان انقلابی نباشد که مشروعیت مناسبات سرمایه‌دارانه را در آگاهی مردم زیر سوال ببرد. بنابراین فعاليت مستقل انقلابى و ابتکار و انرژى مردم نباید امکان بروز و ظهور بیابد. از این روست که هر دو جریان سلطنت‌طلب و اصلاح‌طلب از نضج‌گیری هرگونه آگاهی ضد سرمایه‌دارانه و استراتژی‌ها و رویکردهای چپ‌گرا چه در حوزه‌ی نظری و چه در حوزه‌ی پراتیک و کنش‌گری اجتماعی با تمام توان مقابله می‌کنند.

اما با سرعت‌گرفتن روند فروپاشی و افزایش تنش‌های اجتماعی، در غیاب کنشگریِ مستقلِ انبوهِ اقشار گوناگونی که موتور محرک اعتراضات هستند، هشدار درباره‌ی خطرات قدرت‌گیری گفتمان‌های راست، از حد یک هشدار فراتر نخواهد رفت. بدون سازماندهی‌های مستقل، بادوام و فراگیر از پایین که مردمان تحت ستم و استثمار را به سوژه‌ی تغییر اجتماعی بدل کند، دینامیسم تازه‌ای پدید نخواهد آمد و فرصت‌های تاریخی از دست خواهند رفت. اگر طبقات و لایه‌ها و گروه‌های معترض موفق نشوند مُهر و نشان خود را بر فرایند خیزش و دگرگونی بزنند، فرجام دگرگونی، بازتولید ستم در لباسی دیگر خواهد بود. اینک که یک‌ سال از آبان خونین ۹۸ گذشته است بیش از همیشه آشکار است که برای آن‌که نگذاریم بار دیگر «دزدک‌ای قبایِ غول را بر تن کند» چاره‌ای جز کنشگری نظری و عملی و دست و پنجه نرم‌کردن با بن‌بست‌های واقعی باقی نمی‌ماند. و بیش از همیشه درک این نکته حیاتی است که «مادام که آگاهی انتقادی … به‌مثابه تجربه‌ی زیسته‌ی شرکت‌کنندگان در مبارزه و جنبش لمس نشود و افق‌ها و چشم‌اندازها به‌مثابه چشم‌اندازهای واقعی، قابل دسترس و ممکن تلقی نشوند، به آن سازمان‌یابیِ مورد نیازِ جنبش انقلابی بدل نخواهد شد.» [۱۷]

یادداشت‌ها:

[۱]تقابل امکان‌ها، ارزیابی مقدماتی نیروهای بدیل احتمالی در برابر جمهوری اسلامی، تارا بهروزیان، سایت نقد، تیرماه ۱۳۹۹. لینک

[۲] البته ناگفته نماند که طنز دردناک ماجرا آن‌جاست که این نگاه دوگانه‌ساز تقلیل‌گرا مختص و منحصر به عناصر سطحی‌نگر سلطنت‌طلب نیست. برای نمونه برخی از عناصر موسوم به چپ «محور مقاومت» نیز با همین استدلال مخالفت با جمهوری اسلامی را کمک به امپریالیسم تلقی می‌کنند و بر همین اساس دفاع از ارتجاعی‌ترین جریان‌های منطقه نظیر حزب‌الله را در پوسته‌ی رادیکالیسمی تقلبی به خورد خلق می‌دهند. (کسی چه می‌داند شاید فردا حشدالشعبی یا داعش و القاعده نیز به جبهه‌ی «ضدامپریالیستی» بپیوندند! )

امتداد دامنه‌ی این نگاه را می‌توان در عرصه‌های دیگر نیز دنبال کرد: افشای تجاوز‌ها و آزارهای جنسی مذموم است چون به اعدام از سوی دستگاه ارتجاعی رژیم منجر می‌شود، سخن گفتن از تبعیض قومی و ستم ملی آب ریختن به آسیاب ناسیونالیسم و شوونیسم است و دفاع از آزادی‌های فردی و حقوق بشر لاجرم به معنای کمک به لیبرال‌هاست. در این نگاه حمله به هر جبهه‌ای از ارتجاع کمک به جبهه‌ی دیگر ارتجاع تلقی می‌شود. رویکردی که نتیجه‌ی دردناک آن چیزی جز بازتولید و توجیه انفعال نیست.

[۳] در ادبیات سیاسی این روزها هر گروه یا جریانی که سویه‌های تمامیت‌خوامانه، نژادپرستانه یا ارتجاعی از خود بروز می‌دهد به طرزی ساده‌انگارانه با برچسب فاشیسم طبقه‌بندی می‌شود. اما در به‌کارگیری اصطلاح فاشیسم و منتسب کردن جریانات سیاسی به آن باید احتیاط بیش‌تری به خرج داد. این احتیاط ناشی از یک وسواس لغوی صرف نیست. فاشیسم دارای معنای سیاسی، اجتماعی و طبقاتی ویژه‌ای است و انتساب آن به یک حکومت، گروه یا جریان‌ سیاسی تبعات تحلیلی مشخصی دارد.

[۴] کافی است برای نمونه نگاهی به حمله‌های گسترده مجازی در توییتر و اینستاگرام به افرادی چون بهروز بوچانی، نرگس محمدی، یا حتی چهره‌هایی چون فیروز نادری بیاندازیم.

[۵] این گونه است که هر اظهارنظر و واکنشی از خاندان پهلوی پوشش خبری وسیعی در رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور می‌یابد. برای مثال خبرهایی مثل حراج لباسی منتسب به همسر شاه سابق ایران، که تا چند سال قبل بی‌اهمیت و بی‌معنی تلقی می‌شدند ناگهان ارزش خبری ویژه‌ای (! ) می‌یابند و در سرخط خبرهای روز همه‌ی شبکه‌های فارسی‌زبان و دست‌مایه‌ی گزارش‌های متعدد قرار می‌گیرند.

[۶] انتشار خبر تلاش شورای هماهنگی جبهه‌ی اصلاحات برای رایزنی با تئوریسین‌های اصلاح‌طلب به منظور تدوین «مانیفست اصلاحات» (! ) و همزمانی تقریبی آن با انتشار «پیمان نوین» رضا پهلوی از منظر رسانه‌ای در نوع خود جالب توجه است. لینک

[۷] در مقاله‌ی قبلی‌ به طور مفصل‌تری به بررسی این موضوع پرداخته‌ام که چگونه اصلاح‌طلبان با تعمیق بحران مشروعیت با خلاء بزرگی در گفتمان‌سازی روبه‌رو هستند و توان و ظرفیت آنان برای نقش‌آفرینی دوباره در سپهر سیاسی ایران تا چه اندازه و از چه طرقی محتمل است.

[۸] موسوی لاری، عضو مجمع روحانیون مبارز، نایب رئیس سابق شورای عالی سیاست‌گذاری جبهه اصلاح‌طلبان و وزیر کشور پیشین در دولت محمد خاتمی، در گفت‌وگویی با خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) در مهر ماه ۱۳۹۹ می‌گوید مهم‌ترین مسئله اصلاح‌طلبان در انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ آشتی مردم با انتخابات است و اصلاح‌طلبان باید کاندیدای واحدی معرفی کنند که هم نهادهای حکومتی و هم اصلاح‌طلبان بر سر آن توافق داشته باشند!

[۹] برای نمونه‌ از میان نمونه‌های بی‌شمار نگاه کنید به مصاحبه فیض‌الله عرب‌سرخی، معاون وزیر بازرگانی در دولت اصلاحات و از اعضای برجسته‌ی هسته گزینش و ساماندهی اطلاعات سپاه در اوایل دهه‌ی ۶۰ با پایگاه خبری تحلیلی امتداد. او در این مصاحبه می‌گوید «وقتی نگاه به موضوعات، وجه ایدئولوژیک به خود بگیرد پدیده‌ی حذف و تحریف به میان می‌آید»! – نمونه‌ای بی‌بدیل از ترفند نکوهش تحریف از طریق تحریف.

[۱۰] کارکرد تبلیغی و موج‌سازی رسانه‌ایِ مستند‌هایی نظیر «کودتای خزنده» که چندی پیش از تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی پخش شد را نیز می‌توان از همین منظر مورد توجه قرار داد. این مستند جالب اگرچه بر مبنای یک سند تاریخی در قالب یک فایل صوتی از اختلافات درونی سپاه در سال ۶۳ و در بحبوحه‌ی جنگ و تسویه‌های داخلی آن پرده برمی‌دارد، در نهایت برای مخاطبان تصویر مردانی ازخودگذشته و ثابت‌قدم را به نمایش می‌گذارد که توسط جناح تمامیت‌خواه حذف شدند. مردانی که پدران معنوی اصلاح‌طلبان امروزی هستند و اگر همچنان بر مسند قدرت بودند (به عبارتی اگر بازماندگان‌شان بار دیگر در قدرت باشند) سرنوشت دیگری برای رژیم نوپای اسلامی رقم می‌خوررد (یا برای نظام فعلی و آینده رقم خواهد خورد).

[۱۱] برای درک چگونگی و چرایی پیوندیابی نسخه‌ی اسلامیِ وحدت ملی با اندیشه‌های ایرانشهری رجوع کنید به نقد کمال خسروی بر اندیشه‌های سیدجواد طباطبایی: تاریخ اشباح و ولایت ایرانشهری.

[۱۲] سلطنت‌طلبان تاکنون در حوزه‌ی برنامه‌ها و رویکردهای اقتصادی‌شان متن مدونی منتشر نکرده‌اند و اظهارنظرهای آنان در این زمینه از کلی‌گویی‌ها و هوچی‌گری‌های رسانه‌ای فراتر نمی‌رود. اما برای نمونه‌ای از رویکردهای اصلاح‌طلبان در حوزه‌ی اقتصاد می‌توان مقالات موسی غنی‌نژاد را مورد توجه قرار داد که چگونه با کژدیسه جلوه دادن مفهوم «عدالت اجتماعی»، یا فاصله‌گذاری از رویکردهای جریان‌های مذهبی به اقتصاد و منتسب کردن آن به اقتصاد سوسیالیستی به ترویج ایدئولوژیک سرمایه‌داری مطلوب خود می‌پردازد. برای مثال نک.

بررسی علت ناممکن بودن تحقق شعار عدالت اجتماعی، گفت‌وگو با موسی غنی‌نژاد، وبسایت بومرنگ، آبان ۱۳۹۹. لینک

سوسیالیسم چگونه به ساختار سیاسی نفوذ کرد؟ - سیطره چپ – موسی غنی‌نژاد. لینک

همچنین برای بررسی بیش‌تر دیدگاه‌های این جریان مراجعه به سایت‌های «تجارت فردا» و «بورژوا» خالی از فایده نیست:

اسلام در خدمت سوسیالیسم- بر آرای اقتصادی شریعتی چه نقدی وارد است؟، محمد ماشین‌چیان. لینک

یادگار سوسیالیسم- ملی شدن‌ها در ایران، از ملی شدن صنعت نفت تا پیروزی انقلاب، شادی معرفتی. لینک ۱ و ۲

[۱۳] تجربه‌ی تاریخی انقلاب ۵۷ زمینه‌ی خوبی برای درک فرایند دگردیسی جریان‌های سیاسی از طرفداران یک نظام به جرگه‌ی طرفداران سرنگونی، و همسویی و ائتلاف نیروهای به ظاهر متفاوت در مقطع دگرگونی است. در جریان پیروزی انقلاب ۵۷ برخی از نیروهای ملی-مذهبی نظیر نهضت آزادی که از یک جریان خواهان حفظ و اصلاح نظام مشروطه به طرفداران براندازی تبدیل شده بودند، نقش کادرهای سیاسی را برای اسلام‌گرایان تازه به قدرت رسیده و بی‌تجربه ایفا کردند.

[۱۴] مکبث، ترجمه داریوش آشوری، انتشارات آگاه، چاپ یازدهم، ۱۳۹۱، پرده‌ی چهارم، صص. ۸۲-۸۳.

[۱۵] همان، پرده‌ی پنجم، صص.۱۱۰-۱۱۳.

[۱۶]تقابل امکان‌ها، ارزیابی مقدماتی نیروهای بدیل احتمالی در برابر جمهوری اسلامی.

[۱۷] سرمایه‌داری همه‌جا نامتعارف است، کمال خسروی، گفت‌وگو با سایت «دموکراسی رادیکال»، ۱۳۹۹.

◄ نسخه‌ی چاپی (پی دی اف)

لینک مطلب در تریبون زمانه

لینک منبع اصلی: نقد

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • آوتیس

    نمونه ای از بلاهت و حماقت محض به اصطلاح "اپوزوسیون" سلطنت طلب در رابطه با گارگران هفت تپه, و یادآوری دوبارهء این حقیقت که چرا چنین ابلهانی هیچگاه, هیچ نوع هژمونی, حقانیت یا کوچکترین مقبولیتی در بین زحمتکشان ایرانی نخواهند داشت. در ذیل عکس العمل کارگران هفت تپه به پیشنهاد مفتخوران گروه "فرشگرد" برای تخصیص پولهای نفتهای مصادره شده توسط دولت آمریکا به اعتصاب کارگران. ----------------------------------------------- فرشگرد تو مدافع کارگران نیستی! همدست دولت ها هستی! #فرشگرد یک گروه در خارج کشور گفته پول بنزین های مصادره شده از ایران توسط دولت آمریکا به کارگران اعتصابی داده بشه. این درسته که اون پولا مال خود ماست. ولی اگر قرار باشه دولت آمریکا پول خود ما رو بگیره بخواد به خود ما بده شاید فردا بخواد پول خود ما رو دوباره بگیره ولی به ما نده. واسطه دولت آمریکا و دخالتش بیخوده. اگر قرار باشه دولت آمریکا برای اعتصاب ما پول بده فردا پس فردا هر چی خواست باید انجام بدیم. پول اعتصاب نباید از دولت بیاد. هیچ دولتی. چون اگه قرار باشه یک دولت، کمک مالی کنه و ما با اون پول برای اعتصاب جون بگیریم، فردا که نفرات مورد تایید اونها رو قبول نداشتیم پولی نمیدن. کلا پول کمک گرفتن از هر دولتی ما رو برده اونها میکنه. ما باید مستقل مبارزه کنیم. منافع کارگر با منافع دولت آمریکا و روسیه و چین و افغانستان و دولت ایران و دولت برزیل و همه دولت ها فرق داره. اصلا کارگرا در صف مقابل دولت ها هستن. دولت ها نماینده سرمایه دارها هستن. فرشگرد! نمیخواد سنگ کارگر رو به سینه بزنید. تا دیروز که اصلاح طلب و بسیجی در درون حکومت جمهوری اسلامی بودید. امروز هم که شاهی شدید. کلا هم دیروز و هم امروز ضد کارگرید. کارگران طبقه ای هستن که خودشان باید مشکل خودشون رو حل کنن. کمک متحدین سرمایه دارن رو نیاز ندارن. کمک دولت های سرمایه داری رو هم نیاز ندارن. جمعی از کارگران هفت تپه از بخش های مختلف

  • آوتیس

    (۲) در کمال احترام عرض شود که "دوره برگشت ناپذیر از سرمایه داری" نیز مقدار متنابهی حرف مفت و پلمیک نازل است. حالا چون در اینجا یادآوری شده که بحران محیط زیست جهانی کل حیات بشریت را به نقطهء غیر قابل بازگشت رسانده است, در مقابله و برای اینکه حرف کم نیاید, این تبدیل میشود به "دوره برگشت ناپذیر از سرمایه داری!" سرمایه داری اتفاقا مانند هر شیوهء تولید دیگری هم برگشت پذیر و هم نابودی پذیر می باشد. امانوئل والرشتاین Immanuel Wallerstein تاریخدان برجستهء "سیستم های جهانی" اتفاقا همواره تاکیدش بر این بود که در آیندهء شیوهء تولید سرمایه داری دو امکان موجود است؛ چنانکه سرمایه داری بر بحران هایش فائق نشود, امکان این هست که به سیستمی اقتدار گرایانه و شبه فاشیستی نزول کند (پدیده ای معادل هیتلر و موسولینی), و یا گذار به دوران پسین سرمایه داری. حقانیت و مقبولیت سرمایه داری در فراهم آوردن تحرک اجتماعی و ایجاد بهبود و رفاه برای مردم و خصوصا نسل جوان است. شاید بد نباشد که شما از خود پرسش کنید که چرا در این یکی دو دههء اخیر سوسیالیزم چنین محبوبیتی مابین جوانان در جهان گرفته است؟ طبق گزارش "دیکشنری وبستر" واژگان سوسیالیزم پر بیننده ترین واژگان در چندین سال اخیر بوده است. ورشکستگی سرمایه داری بیش از هر چیز خود را در این واقعیت نمایان میکند که تمامی دولتهای نئولیبرال جهان در مقابله با بحران کرونا دست به اتخاذ سیاستهای سوسیال دموکراتیک "دولت رفاه" می زنند و ماهانه برای ملت پول مجانی پست می کنند. اما این اقدامات سوسیال دموکراتیک نیز قادر به رفع بحران جهانی سرمایه داری نیست. خنده دار تر از تمامی مشاهدات آن حضرت تقلیل دادن ضد سرمایه داری بودن به "چپ" هاست. همین چند هفتهء پیش پاپ فرانسیس (رهبر کاتولیک های جهان) نیز گفت که سرمایه داری بازار الگویی ورشکسته میباشد و شکست خورده است. آیا ایشان هم کمونیست و مارکسیست شده و خودش خبر ندارد؟ ادامه در ۳

  • آوتیس

    با درود یکی از پارادوکس های این تبادل نظر شاید در این باشد که برای کسی که اینچنین خود را منتقد نظریات هژمونیک فرض می کند (البته بدون آشنایی و اطلاع جامعی با تعریفات و تفسیر های متفاوت و متناقص از مفهوم هژمونی) خود آنچنان شدید و عمیق تحت نفوذ هژمونی سرمایه است, که تصور هر گونه بدیلی بدون استثمار انسانها, بدون گرسنگی و بیماری های (قابل اجتناب) میلیونها میلیون انسان, و نابودی طبیعت برایش غیر ممکن و محال است! سرمایه داری زمانی پویا بود که قادر به رشد نیروهای مولده بود. اما آن دوران تمام شد و رفت. در قرن بیست و یکم تنها چیزی که سرمایه داری رشد داده است ابر سود (برای یک درصدی ها) و ابر قرض و ورشکستگی مالی (برای نود و نه درصدی ها) ست و بس. و اکنون ویروس کرونا و درماندگی در مدیریت بحران کرونا. به قول مایک دیویس: "اصل توضیح‌دهنده‌ بحران تمدنی زمانه‌ ما چیزی نیست مگر ناتوانی سرمایه‌داری در ایجاد درآمد کافی برای اکثریت انسان‌ها، عرضه‌ مشاغل و نقش‌های اجتماعی معنادار، پایان بخشیدن به انتشار آلودگی ناشی از سوخت‌های فسیلی و انتقال پیشرفت‌های انقلابی علم زیست‌شناسی به عرصه‌ بهداشت عمومی. اینها جملگی بحران‌هایی همگرایند که نمی‌توان آنها را از یکدیگر جدا ساخت و از این رو باید آنها را در پیچیدگی و تداخلشان بررسی کرد نه به عنوان مشکلاتی جدا از هم. اما اگر بخواهم این نکته را به زبانی کلاسیک‌تر بیان کنم، باید بگویم ابرسرمایه داری امروزی خود به مانعی مطلق بر سر راه رشد نیروهای مولدی بدل شده که وجودشان برای بقای نوع ما ضروری ا‌ست." نگاهی ساده به نرخ رشد سرمایه داری در دهه های ۵۰ و ۶۰ قرن گذشته و مقایسهء آن با نرخ رشد سرمایه داری در ۲۰ سال اخیر این حقیقت را حتی برای آنان که هنوز شدیدا تحت تاثیر هژمونی ایدئولوژیک سرمایه هستند نیز به راحتی و شیوه ای غیر قابل انکار روشن می کند. بحران عظیم مالی ۲۰۰۸ هنوز حل نشده و مشکلاتش به جای خود باقی, اکنون اقتصاد جهانی با بحرانی قابل مقایسه با "رکود عظیم ۱۹۲۸ " روبرو است. لنگان لنگان از یک بحران جهانی عظیم به بحران عظیم جهانی بعدی. آیا تعریف شما از "پویایی" و "دینامیک" شیوهء تولید سرمایه داری اینگونه به تعویق انداختن سقوط نظام از یک دهه به دههء بعدی است؟ ادامه در ۲

  • حقیقت

    فرایند تراکم سرمایه در سرمایه داری خود یک فرایند جمع شدن فضای سرمایه هم هست. سرعت دینامیک جمع شدن سرمایه هم اکنون به حدی هست که به نطرمیاد بشر رو وارد دوره برگشت ناپذیری از فرایند سرمایه داری کرده. الان جای سوال هست که چرا چپ و همچون شما در نقد خوتون از سرمایه با دیدن اینکه سرمایه داری چنین دینامیکی رو به بشر تحمیل می کنه همچون مثل سابق انسان رو به عنوان یک Oppressed نگاه می کنه و تلاش نمی کنه ازاین فضا برای گرفتن فضا خلق نوع دیگری از زیستن استفاده کنه و به جاش مثل همیشه پارادیم ۹۹ درصدی ۱ درصدی مفلوک رو پیش می کشه. حقیقت اینه که نقد مارکس فقط نقد بر سرمایه نبود یلکه نقد بر کارگری هم بود. اینکه تمام انسانیت ما در نمادهای سرمایه خلاصه می شود هم مارکس برش نقد داشت. مشکل این نقد ها ومنطق یک طرفه از مارکس به نطر من اینه که انسان رو ابجگت Object می بینه تا سابجکت subject. این نگاه به انسان هست که باید تغییر کنه. خشم و درد مارکس هم از این گاه منفعلانه نسبت به انسان یود. . ازاین جهت این نگاه های ضدسرمایه داری به نظرمن ایجاد امکان برای جامعه ها هرگز نمی کنند بدتر مارو در یک نوع روانشناسی گرفتار می کنند و با ایجاد یک نوع اخرالزمان خطی درنهایت انسان رو در فکر و عمل منجمد می کنند. راه حل این هست که بشر خلا های خودش رو که سرمایه داری گرفته و ایزار سلطه خود کرده رو شناسایی کنه و تلاش کنه به سمتی بره این خلا ها رو نه با اشکال مختلف سرمایه داری که انسان رو در نهایت نه به رشد نه به کمال نمی رسونه بلکه با شعور و درک و جدان به حقوقی که مدرنیته نتونست به انسان پیشنهاد کنه پر کنه. حاصل این انسانیت جدیدی شکی می گیرد که تنها راه نجات انسان هست از دینامیک خودکشی ای که سرمایه داری به بشر تحمیل کرده هست. این انسانیت جدید این انسان جدید این افق جدید این زندگی جدید چیزی هست که در چهارچوب های فکری ای که خودشون رو ضد سرمایه داری می بینند مغفول مانده است.

  • پنهان زشت

    با رصد سایتهای فارسی زبان، بخصوص طی سال اخیر متوجه اوج ماکیاولیسم در عمل مشاهده کردم، بدون اسم بردن شخص و گروهی: تحریم حداکثری دارایی راهبرد کور بوده و کاملا مشهود بود که تسلیم حکومت ملامافیایی به قیمت به ستوده آوردن عموم مردم شورش های کور و خودجوش صرفا برای فشار داخلی بوده و نتیجه اش شورش کور و خودجوش دو سال اخیر ، هر گاه منتقد و نظری اسم فلان کالا برد از کمبود و گرانی، در مدت کوتاهی آن کالا نایاب و قیمتش جهش فرودستان کشان میکند! این فقط هماهنگی عوامل داخلی و نفوذی دشمنان خارجی مردم ایران است با خارج. چنین چیزی غیر ممکن بدون همدستی مافیایی ها داخلی و عوامل خارجی باشد. این وسط مزدوران قلچماق رژیم چه غلطی میکنند و چرا چنین همدستی آشکاری سرکوب نمیکنند؟ بنظر نیمی از افزایش قیمتها حتی در مورد کالاهایی عمده مواد اولیه اش در داخل است ، ارتباط هماهنگ مافیایی با دشمنان حکومت جمهوری اسلامی است مواد خوراکی، مصالح ساختمانی، البسه، حتی بشی دارو همگی در نشانه شبکه مافیای و دشمنان خراجی و اوج درماندگی و شاید حق سکوت بگیران برخی ماموران؟!

  • آوتیس

    شایان تذکر است که در قرن بیست و یکم بر اساس فرایند تمرکز و تراکم سرمایه (Concentration and Centralization of Capital) بدون اغراق می توان مشاهده نمود که تمامی پیشرفت های فن آورانه و علمی که قرار بود زندگانی روزمره را آسانتر و مردم را مرفه تر نماید, نتیجه هایی کاملا معکوس داشته و در این میان حتی حیات و آیندهء نسل بشریت نیز به زیر پرسش رفته و صحبت از امکان "انقراض ششم" در کرهء زمین و عبور از نقطهء غیر قابل بازگشت در تغییرات افراطی اقلیمی است. قضیه از چه قرار است؟ نخست بد نیست که بپردازیم به فرایند تمرکز و تراکم سرمایه. "سرمایه دو جنبه ی متمایز دارد. سرمایه در رابطه با فرایند کار هم چون انبوه وسایل تولید وجود دارد که ارتشی از کارگران را فرماندهی می کند؛ و در رابطه با سرمایه دار منفرد, سرمایه نمودار آن بخش از ثروت اجتماعی است که در دستان او همچون سرمایه متمرکز می شود. بر این جنبه های سرمایه نیز به نوبه ی خود دو فرایند متمایز به نحو متفاوت تاثیر می گذارند: فرایند تمرکز از طریق انباشت که مارکس آنرا "تمرکز سرمایه" می خواند؛ و فرایند افزایش تمرکز از طریق رقابت و اعتبار که او آن را "تراکم سرمایه" می خواند." برای توضیح مشروح رجوع شود به مقالهء " تمرکز و تراکم سرمایه" نبشتهء انور شیخ- در "فرهنگ نامهء اندیشه مارکسیستی" - ترجمهء اکبر معصوم بیگی- صفحات ۲۳۳-۲۳۴. file:///C:/Users/Owner/Downloads/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%20%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%20%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%D9%87%20%D9%85%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%B3%DB%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C.pdf و بدینسان است که هر چند کار یدی رو به نزول است, اما در آن واحد اقتصاد غیر رسمی Informal Economy در سراسر جهان رو به افزایش است. و هر چند تعداد کارمندان و "یقه سفیدان" افزایش یافته است, اما امنیت کاری آنان نیز تقریبا به طور کامل از بین رفته است. دو دههء اخیر اقتصاد جهانی بیش از هر چیز شاهد افزایش بی سابقهء کارمندان و کارگران "پریکاریات" precariat بوده است. برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به ذیل: Understanding labour politics in an age of precarity Dialectical Anthropology *** نکتهء مهم دیگری که نباید بدان بی توجه بود رشد استفاده از برنامه های هوش مصنوعی و جایگزینی انسانها با روبات ها می باشد. طبق ارزیابی اکثریت قریب به اتفاق بررسی های موجود در ۱۰ تا ۱۵ سال آتی بین ۲۵% تا نیمی از کارهای موجود توسط برنامه های هوش مصنوعی Artificial Intelligence انجام خواهد گرفت. و اینها لزوما فقط شامل کارهای ساده و پیش پا افتاده نخواهند بود و حتی برخی از بانکهای سرمایه گذاری نیز شروع به استفاده از این برنامه ها کرده اند. در مورد صنعتی تر شدن کشاورزی نیز, بدون استثنا این فرایند منتج به ورشکسته شدن کشاورزان کوچک و مزرعه های خانوادگی در سراسر جهان شده است؛ از مکزیک و هندوستان تا آمریکا. که این روند از بین رفتن کشاورزان کوچک یکی از دلایل مقبولیت پوپولیستهای دست راستی در آمریکا است, و منبع چندین میلیون رای برای ترامپ. شاید تنها استثنایی که در این زمینه بتوان یافت جامعه چین باشد, که آن نیز استثنایی است که قاعده را اثبات می کند. رجوع شود به کتاب بسیار خواندنی و روشنگرانهء ذیل: Blockchain Chicken Farm And Other Stories of Tech in China’s Countryside By Xiaowei R. Wang stories about rural China, food, and tech that reveal new truths about the globalized world به هر صورت, اگر بازگردیم به روند غالب در قرن بیست و یکم, این فرایند تمرکز ثروت و قدرت در دست کمتر از یک درصد کرهء زمین و به امان خدا گذاشتن ۹۹ درصد دیگر است. ده سال پیش, جنبش "اشغال وال استریت" با شعار "ما ۹۹ درصد هستیم" (با رهبری اشخاصی مانند زنده یاد "دیوید گریبر")خویش را به مثابه ی جنبشی ضد سرمایه و جهانی به دنیا معرفی کرد. در این ده سال اخیر یک درصدی ها ثروتمندتر و قدرتمندتر گشته و ۹۹ درصدی ها نیز فقیر تر و جایگاه آنان بی ثبات تر. برای یک نمونه ثروت جف بزوس, صاحب شرکت آمازون, اکنون به مبلغی حدود دویست میلیارد دلار۲۰۰,۰۰۰,۰۰۰ 200 billion$ رسیده است. با درآمدی معادل ۲۰۰,۰۰۰ دلار در دقیقه, یا ۱۳ میلیون دلار در ساعت! در حیطهء محیط زیست جهانی نیز در یکی دو سال اخیر هر چه بیشتر و بیشتر گزارشات و تحقیقاتی مبنی بر رسیدن به نقطهء غیر قابل بازگشت در تغییرات افراطی اقلیمی به چاپ رسیده است. یک نتیجهء اخلاقی این داستان می تواند این باشد که, مدینهء فاضله پیشکشتان. اگر بشود فقط کرهء زمین را از انهدام و انقراض زیست محیطی نجات داد, بشریت کار عظیمی انجام داده است. دهکدهء جهانیِ شماره ایِ سرمایه داریِ متاخر در قرن بیست و یکم بر خلاف بسیاری از پیشبینی های خوش بینانهء اولیه نه تنها چنان بهبودی در زندگی اکثریت قریب به اتفاق مردم کرهء زمین بوجود نیاورده است, بلکه خود تبدیل به عاملی برای هر چه بیش بی ثبات تر شدن زندگانی روزمره انسانها , و تخریب سریع تر زیست محیطی و کل نسل بشریت گشته است. بر مبنای چنین حقایق و واقعیت هایی است که ارزش ها, روش ها و چشم اندازهای ضد سرمایه داری نه تنها مطالبات بلاواسطهء ما می باشد, بلکه شاید تنها راه نجات بشریت از انقراض و انهدام نیز باشد. هم تاکتیک و هم استراتژی. نظر شما چیست؟

  • آوتیس

    جناب حقیقت شما نکات درست و جالبی را یادآوری کرده اید. نامفهوم بودن خود واژگان "هژمونی" در اینجا شاید اولین مشکل باشد . نویسندهء محترم این مقال بد نبود قبل از هر چیز نخست به تعاریف و تفسیرهای متفاوتی که از واژگان "هژمونی" وجود دارد می پرداخت, و روشن می کرد که منظورش کدام است و سپس می رفت به سوی نقد اصلاح طلبان و سلطنتی, (که البته نقدشان از این دو طیف یک سنجش و ارزیابی درست و در مجموع کامل است). اولین تعریف هژمونی در یونان باستان بود که به معنای سلطه یک گروه اجتماعی یا یک کشور بر گروه اجتماعی یا کشور دیگر اطلاق می‌شود, که این سلطه ممکن بود اقتصادی، سیاسی یا نظامی باشد. در قرن نوزدهم هژمونی به معنای برتری فرهنگی یا اجتماعی مرسوم بود, که کارل مارکس نظریه مارکسیستی هژمونی فرهنگی را طرح کرد. او توضیح داد که مراد از هژمونی این است که طبقه حاکم می‌تواند بر آداب و رسوم و ارزش‌های نظام اجتماعی تاثیر بگذارد. اما در نظریات گرامشی هژمونی به معنای رهبری اخلاقی جامعه معرفی شده است, که برمبنای چنین تفسیری رهبری طبقهء کارگر و متحدینش بمثابه اعمال رهبری اخلاقی ستمدیدگان بر جامعه می باشد. نکتهء درست دیگری که شما مطرح کرده ید این می باشد که "برای مردمی که آبان ۹۸ به خیابان آمدند تمام این جریانات اصلاح طلب و سلطنت طلب وغیره بیشتر شبیه یک شوخی و طنز سیاسی می مونند تا یک وسیله ای برای جنبششون." یعنی اگر بخواهیم از خود مفهوم هژمونیک و ضد هژمونیک استفاده کنیم, جنبش های معاصر اجتماعی در ایران قویترین و اساسی ترین نیروهای ضد هژمونیک در کشور هستند و بر مبنای سازماندهی افقی, هنجارهای ضد اقتداری (صریحا آنارشیست یا شبه آنارشیست) و تمرکز زدایی, کنشگری می نمایند. حال چگونه این جنبش ها با چنین خصوصیاتی می توانند گرایش به جریانات دولت-محور "اصلاح طلب" یا سلطنتی داشته باشند, پرسش به جایی است. شاید اساسی ترین نکته ای که نویسندهء مقاله ذکر کرده است این باشد که: "....قهر مردم به‌حق متوجه رژیم و نمایندگان مذهبی سرمایه است... اما نفع ایدئولوژی بورژوایی در این است که این خشم و قهر آن‌چنان انقلابی نباشد که مشروعیت مناسبات سرمایه‌دارانه را در آگاهی مردم زیر سوال ببرد. بنابراین فعالیت مستقل انقلابى و ابتکار و انرژى مردم نباید امکان بروز و ظهور بیابد. از این روست که هر دو جریان سلطنت‌طلب و اصلاح‌طلب از نضج‌گیری هرگونه آگاهی ضد سرمایه‌دارانه و استراتژی‌ها و رویکردهای چپ‌گرا چه در حوزه‌ی نظری و چه در حوزه‌ی پراتیک و کنش‌گری اجتماعی با تمام توان مقابله می‌کنند." یک نتیجه از این تحلیل می تواند این باشد که تدقیق بیشتر سیاستهای ضد سرمایه دارانه در جنبش های اجتماعی معاصر در ایران به نیرومندی آنها کمک کرده و آنان را استوار و قوی تر می سازد. که البته چنین سیاستهایی شامل حیطه های سازماندهی, اخلاق, زیبا شناختی و در مجموع کلیت حیات اجتماعی آنان باید باشد. پدیده ای مشابه به جنبش "اشغال وال استریت" در ده سال پیش. و نکته آخر اینکه, محترمانه عرض شود که, ارزیابی شما مبنی بر اینکه"تمام انقلاب هایی قرن ۲۰ که از پایین شروع شد به شکست رسید دقیقا به خاطر همین چهارچوب فکری هژمونیک پرور بود." هر چند جنبه هایی از حقیقت را بیان می کند, اما بیش از حد کلی و نادقیق است, و نقش دخالت های سرمایه داری (نظام امپریالیستی) و پایین بودن سطح توسعه ای بسیاری از جوامع را در نظر نگرفته است. برای مثال اگر شکست انقلاب اکتبر را در نظر داشته باشیم, هر چند که رهبری بلشوویکها جوانب ضد دموکراتیک کم نداشت, و برخوردی ابزار گرایانه به مردم سالاری داشتند, اما در عین حال حملهء نظامی کشورهای امپریالسیتی به روسیه و از همه اینها شاید مهمتر عقب ماندگی و عدم رشد و توسعه ی جامعه ای روسیه نیز عوامل مهمی در شکست انقلاب اکتبر بود که نباید از نظر در داشت.

  • ایراندوست

    سلطنت طلبها و اصلاح‌طلبان، با تحریف و وارونه جلوه دادن حوادث و وقایع در تاریخ معاصر ایران، سعی‌ در انحراف افکار عمومی خصوصا متولدین دهه ۶۰ به بعد هستند بعبارتی افراد جوان و نیمه جوان انقلاب ندیده که شاه و خمینی را در فیلم، عکس و نوشته‌ها جستجو میکنند و از کنیه حقایق و زندگی‌ در زمان خفقان آریامهری و عصر توحش خمینی با کشتار جوانان در زندان،خیابان و میدان جنگ فرسایشی با عراق در اوایل انقلاب، اطلاع درستی‌ ندارند ! هرچند در هر دوره از تاریخ جمهوری اسلامی، کشتار سیستماتیک با مخالفین در زندانها و معترضین در خیابانها، یادآور خشونت لجام گسیخته رژیم در مقابل مردم است. سالهای ۶۲-۶۰، ۶۷، ۷۴ ،۷۶، ۷۸ ،۸۸، ۹۸ و ... حکایت از مبارزه و مظلومیت مردمی است که بر‌علیه یک رژیم خودکامه صدا بلند کرده و قد علم میکنند ! مقاله با تحلیل خوبی‌ آغاز شد ولی در آخر با نوعی ایده‌الیسم چپ کلاسیک تمام شد که گویا اگر مخالف حزب رستاخیز شاهنشاه و حزب پادگانی سپاه پاسداران هستیم ولی با یک سازماندهی ضد سرمایه‌داری , سوسیالیستی یا کمونیستی که از کارگران حمایت میکند به مدینه فاضله خواهیم رسید ! امروزه هژمونی روش مبارزه با همراهی لایه‌های نوین جامعه تغییر پیدا کرده، کارگران یقه آبی‌ (=یدی) در جوامع کمتر شدند، کارگران یقه سفید (=کارمندان)بیشتر، دهقانها با صنعت مدرن کشاورزی، ثروتمندتر شده‌ا‌ند. طبقه متوسط، تکنوکرات و خرده بورژوا به سیاستهای راست یا میانه گرایش دارد و در صورت فقدان امنیت شغلی‌ و مالی‌ به کم‌کاری، رشوه‌گیری و خرابکاری در حوزه مسئولیت دیگران، متمایل است و ... ! با این اوصاف صحبت از بورژوازی ملی‌ یا وابسته، تضاد کار و سرمایه یا انقلاب ضد طبقاتی در دهکده جهانی‌ دیجیتالی، رویا‌پردازی بیش نیست ! وقت بیدار شدن است !

  • حقیقت

    هٰژمونیک دونستن جنبش اجتماعی ناشی از ذهنیت و نظام و چهارچوب فکری نویسنده هست که بیشتر متعلق به تیوری جنبش های اجتماعی قرن ۲۰ هست و به نظر هیچ جنبه واقعی ذز زمان حاضر ندارد و اینکه نویسنده معتقده نبرد این هژمونیک به اصطلاح سرنوشت جنبش زو تایید میکنه ناشی از منطق یک طرفه نویسنده است. اساسا جنبش های اجتماعی جدید جنبش هایی نیستند که شما بتونید با پارادیم پیروزی/شکست بتونید تحلیلشون کنید. نظام فکری ای که معتقد هست مردم میان و کاررو تموم می کنند یه نظام فکری ادعا محور هست که نوسنده هم در چهارچوب این نظام فکری جنبش رو می بیند. زبان نظام فکری ادعا محور زبان گدشته هست. همچون که نویسنده یه شدت از ترم های ارتجاع در تحلیل جنبش استفاده کرده است. دیگر اینکه اساسا یرای مردمی که ابان ۹۸ به خیابان آمدند تمام این جریانات اصلاح طلب و سلطنت طلب وغیره بیشتر شبیه یک شوخی و طنز سیاسی می مونند تا یک وسیله ای برای جنبششون. تاکید نویسنده برای تحلیل جنبش از طریق جریانات سیاسی هم خودش نشان از ضعف شدید نویسنده در شناخت مکانیسم های درون جنبش دارد.حرکت مردم درون جنبش به شدت افقی محور بود کسی نبود از بالا دستور بده.مضافا برااینکه نویسنده آدم های در خیابون رو یه عده ادم فقط عصبانی میبینه که باید چهارچوب و قاب مشخصی برای حرکتشون پیدا کرد. در حالی که جنبش آبان نقطه مرجعش حکومت نبود. نقطه مرجعش خودش بود. خودش رو در زمان به رژیم تحمیل کرد. تمام انقلاب هایی قرن ۲۰ که از پایین شروع شد به شکست رسید دقیقا به خاطر همین چهارچوب فکری هژمونیک پرور بود.

  • یک خسته

    خانم بهروزیان یکی از بهترین تحلیل‌های اخیر رو نوشتید. مشغول نوشتن گزارشی مقایسه‌ای از ناسیونالیسم ایرانی هستم و به جد نوشته شما راهنمای پرنوری است.