ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

انقلاب، راهی برای درمان «بی‌حسی موضعی»

داریوش رسولی - جلال، فیلسوف یاغی و به ظاهر بی‌ادب فیلم «بی‌حسی موضعی» خوب می‌داند زندگی در وضعیت معناباخته نیازمند بازتعریف تمام معانی است.

«بی‌حسی موضعی» تازه‌ترین اثر حسین مهکام است. داستان درباره‌ی فیلسوف جوانی به‌ نام جلال است که با خواهرش، ماری، زندگی می‌کند. ماری دچار بیماری دو قطبی است و به‌تازگی با شاهرخ، جوانی ثروتمند، ازدواج کرده و او را به خانه آورده‌. جلال که از شاهرخ خوشش نمی‌آید، از خانه خارج می‌شود تا به منزل دوستش، بهمن، برود و در راه با یک راننده‌ی تاکسی‌ به نام ناصر آشنا می‌شود و اتفاقاتی برای آن‌ها پیش می‌آید.

جلال، این فیلسوف یاغی و به ظاهر بی‌ادب خوب می‌داند زندگی در وضعیت معناباخته نیازمند بازتعریف تمام معانی است (نمایی از بی‌حسی موضعی تازه‌ترین اثر حسین مهکام)

 نقدهایی که درباره‌ی «بی‌حسی موضعی» نوشته شده، اکثرا از عدم درک این فیلم  نشان دارد. ظاهر طنز و پوچ‌گرای فیلم، باعث شده منتقدان‌ این اثر را «ابزورد» یا «گروتسک» بدانند و به همین علت در تحلیل‌هاشان دچار اشتباه شده‌اند. «بی‌حسی موضعی» علی‌رغم شوخی‌هایی که با زندگی می‌کند، اثری معنادار، جدی، معترض و انقلابی است.

دعوت به اتحاد و بر هم زدن نظم موجود

جهان «بی‌حسی موضعی» ظاهرا باورنکردنی و عجیب است. عکس‌العمل شخصیت‌ها، خصوصا جلال، مقابل رخدادها غیرطبیعی به‌نظر می‌رسد. حسین مهکام عامدانه  با آشنازدایی ما را با جهانی دیگر که رفتاری متفاوت می‌طلبد، آشنا می‌کند. او می‌خواهد جور دیگری ببینیم و فکر کنیم و دعوت‌مان می‌کند مانند جلال علیه نظم موجود، متحد شویم و اقدام کنیم.

پوستر فیلم «بی‌حسی موضعی» ساخته حسین مهکام

جلال مانند دیگران رفتار نمی‌کند، به قوانین اعتنا ندارد، مالکیت همه‌چیز را از آن عموم مردم می‌داند، در پی شغل و درآمد ثابت نیست و به نان بخور و نمیر نویسندگی، قانع است. همان ابتدای فیلم در جواب ماری که به او می‌گوید: «نه اخطاریه می‌فهمی، نه ستاد می‌فهمی، نه حکم تخلیه می‌فهمی...» سخنان خواهرش را تایید می‌کند سپس با صدای بلند می‌گوید: «بدبخت‌های جهان متحد شوید!». «بی‌حسی موضعی» در شروع داستان، مخاطب هدفش را خطاب قرار می‌دهد و به اتحاد دعوت‌شان می‌کند.

از طرفی شاهرخ، که سرمایه‌داران جامعه را نمایندگی می‌کند، در اولین برخورد با جلال به او می‌گوید: «چرا کار نمی‌کنی؟» پاسخ جلال کوتاه و قابل تأمل است: «تو چرا کار می‌کنی؟» شاید در نگاه اول به‌نظر برسد جلال از سر پوچی و افسردگی چنین جوابی به شاهرخ می‌دهد اما ادامه‌ی سخنانش ما را با شخصیت انقلابی او بیشتر آشنا می‌کند. جلال می‌گوید اگر پس‌انداز‌ش تمام شود از شاهرخ پول خواهد گرفت و این جملات را نه مانند متکدی یا بیچاره‌ای، بلکه چنان قاطع و محکم می‌گوید که پیداست حقش را از شاهرخ مطالبه می‌کند.

«بی‌حسی موضعی» روایتی است از سرگردانی آدم‌ها میان بیمارستان‌ها و خیابان‌ها و رسانه‌ها. این فیلم، داستان تخدیر انسان‌ها توسط روان‌پزشکان، قدرتمندان و برنامه‌های تلویزیونی است. سراسر داستان آدم‌هایی را می‌بینیم که مسحور و محصور تماشای فوتبال و اخبار هستند. آدم‌هایی که با فوتبال و مخدر، دچار نشئگی و تسلیم‌شدگی‌اند. بدیهی است در چنین وضعیتی جلال که ابدا رفتارش شبیه دیگران نیست، دیوانه و بی‌ادب به‌نظر برسد.

در ادامه‌ی سکانس گفت‌وگوی این دو، که بیشتر به مناظره شباهت دارد، جلال به شاهرخ می‌گوید: «نوشتن درد دارد، خوب است که صدا هم داشته باشد». این دیالوگ مهم را جور دیگری هم می‌شود خواند: «نوشتنی که درد نداشته باشد، بی‌صدا می‌شود» و می‌دانیم بی‌صدایی ناشی از بی‌دردی، نتیجه‌ای جز بی‌ثمری ندارد. پس باید از دردهای جامعه نوشت و آن دردها را فریاد زد.

جای دیگر، جلال خطاب به شاهرخ می‌گوید سیگار نمی‌کشد بلکه «زیاد دود می‌کند» زیرا دودکردن را دوست دارد. این دیالوگ ما را یاد جمله‌ای مشهور از مارکس می‌اندازد: «هر آن‌چه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود»، رفتار جلال نیز بر اساس همین الگوست. او می‌داند تمام سنت‌های بی‌معنا، دژهای عظیم سرمایه‌داری، ارکان هولناک ظلم و قدرت که ظاهری مستحکم دارند،‌ در نهایت دود می‌شوند و به هوا می‌روند. جلال در پی سوزاندن هرچیز نادرست است ولو این‌که ظاهری سخت و استوار داشته باشد.

راهی جز انقلاب نیست

جلال یک انقلابی واقعی است. در پی تخلیه‌ی خشمش علیه دستگاه‌ قدرت است و از عواقب آن نمی‌ترسد. پس از هفده سال تصمیم می‌گیرد برای مشت‌کوبیدن به صورت مسئولان دانشگاه به آن‌جا برود. او در جواب بهمن که می‌گوید با چه مقدمه‌ای تصمیم به این کار گرفته، می‌گوید: «شما دستشویی می‌روی مگر مقدمه داری؟ می‌روی خشم‌ات را خالی می‌کنی». جلال به‌درستی آموزشگاه‌ها و دانشگاه‌های جمهوری اسلامی را مورد حمله قرار می‌دهد، زیرا در آن‌جاست که به ما آموخته‌اند به‌جای شهروندانی آزاد و پرسشگر، رعیت‌هایی مطیع و فرمان‌بردار باشیم و هرچه حاکمیت گفت، بپذیریم.

جلال برای زندگی‌کردن و پاسخ‌دادن به نیازهای انسانی‌اش از کسی اجازه نمی‌گیرد. برای «انسانیت» و «آزادی» خویش، مطابق دستورالعمل‌های دولتی و حکومتی رفتار نمی‌کند. وقتی تشنه است، آبمیوه می‌دزد، زمانی که پول نیاز دارد، با لحنی طلبکارانه از شاهرخ می‌گیرد. اگر گرسنه باشد، با ناصر به کبابی می‌رود غذا می‌خورد و پولش را نمی‌دهد، عاشق که می‌شود به‌راحتی احساسش را بیان می‌کند و از دختر مورد علاقه‌اش می‌خواهد هرچه زودتر دیدار داشته باشند.

در نکوهش معنای کلیشه‌ای ادب

جلال از ادب تصنعی و دروغینی که جامعه به آن مبتلاست، می‌گریزد. برای او همه‌چیز بی‌اهمیت است، به‌جز زندگی. او علیه نظم و ادب تحمیلی «دیگری بزرگ» شورش کرده است. ته‌سیگارش را به خیابان می‌اندازد و برخلاف رفتار ریاکارانه‌ی محافظه‌کاران، زباله‌اش را علنی تولید می‌کند. جلال به‌دنبال آشکارکردن رفتارهای نادرست ماست. او می‌داند، جمع‌آوری زباله‌ها از سطح شهر، محیط زیست را نجات نمی‌دهد، زباله‌ها وجود دارند و فقط آن‌ها را جابه‌جا و از جلوی دید، دور می‌کنیم تا وجودشان را فراموش کنیم. از نظر او بهتر است آشغال‌ها کف خیابان‌ها پخش و پلا باشند تا بلایی که بر سر محیط زیست می‌آوریم هر روز جلوی چشم‌مان باشد بلکه روزی تصمیم گرفتیم کمتر زباله تولید کنیم.

نمایی از فیلم بی حسی موضعی

جای دیگری جلال، ناصر را وامی‌دارد شیشه‌ی ماشین شاهرخ را بشکند و بعد به او می‌آموزد احساس گناه نکند. جلال به‌خوبی می‌داند بار اول که خلاف دستورات حاکمیت رفتار کنی، دچار عذاب وجدان می‌‌شوی. حاکمان دینی، به ما آموخته‌اند باید مطابق قوانین‌ آن‌ها و خدای خشن‌شان عمل کنیم وگرنه گناهی نابخشودنی مرتکب شده‌ایم. حال، جلال به ناصر می‌آموزد با شکستن شیشه‌ی اتومبیل شاهرخ، پا در راه نابودی دژ مستحکم حاکمان و قدرتمندان بگذارد تا بتواند «بدون احساس گناه» به سرزمین زیبای «آزادی» و «زندگی» راه پیدا کند.

«بی‌حسی موضعی» روایتی است از سرگردانی آدم‌ها میان بیمارستان‌ها و خیابان‌ها و رسانه‌ها. این فیلم، داستان تخدیر انسان‌ها توسط روان‌پزشکان، قدرتمندان و برنامه‌های تلویزیونی است. سراسر داستان آدم‌هایی را می‌بینیم که مسحور و محصور تماشای فوتبال و اخبار هستند. آدم‌هایی که با فوتبال و مخدر، دچار نشئگی و تسلیم‌شدگی‌اند. بدیهی است در چنین وضعیتی جلال که ابدا رفتارش شبیه دیگران نیست، دیوانه و بی‌ادب به‌نظر برسد.

جلال با همه‌ی قواعد و قوانین پیرامون‌اش می‌جنگد. او خوب می‌داند زندگی در وضعیت معناباخته نیازمند بازتعریف تمام معانی است. به همین دلیل، «بی‌ادبی و هنجارشکنی» می‌کند. رفتار جلال در «بی‌حسی موضعی» به ما می‌گوید: «اگر از نظم موجود راضی نیستیم، باید انقلاب را از درون خود آغاز کنیم. باید ادبی که به ما آموخته‌اند را کنار بگذاریم و با دیلم، شیشه‌‌ی ارابه‌ها و مرکب‌های سرمایه‌داران و ظالمان را بشکنیم. باید خشم‌مان را بر سر حاکمان و قدرتمندان تخلیه کنیم. باید بفهمیم دستگاه قدرت فاسد سد بزرگی است که راه را بر آزادی بسته است و اصلاح‌پذیر هم نیست، پس باید به آن حمله‌ور شد و تخریبش کرد تا از این رنج همیشگی نجات پیدا کنیم.»

از همین نویسنده:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • حقیقت

    کاراکتر جلال که به اصطلاح فیلسوف هم تشریف دارند هیچ درکی از انقلاب نداره و برعکس جدی بودن بسیار بی قرار و پرتنش به نظرمیاد.حتی اگر جدی باشه. لزوما هرجدی ای انقلابی نیست. نویسنده انقلاب رو نه به عنوان روش که به عنوان یک مکان یا یک مقصد دورازدسترس میشناسه. نوسنده در واقع تلاش بسیار زیادی دارد که اثر رو اطلاق-انقلابی کنه. این اطلاق یا برچسب زدن اساسا بسیار زیرکانه و ((هدفدار)) انجام میشه. انقلابی ای که هیچ گونه درک تاریخ گونه ای نداره و برعکس خود رو در زمان اکنون در طلسم کامل ساختار نظام می بینه رو نمیشه با یک ((قر))مارکسیستی و گفتن اینکه ((بدبخت های جهان متحد شوید)) انقلابی نشون داد. انقلابی ای که برعکس اعتقادی به ایستادن نداره ! اساسا اعتقادی به ((تغییر)) نداره. برعکس بسیار کاراکتر ثبات خواهی هست. درواقع به نظر میاد منطق این چپ درون نظام یا اون جمهوری اسلامی های پشیمون رو داره که ادعای تغییر دارند ولی فقط ادای تغییر در میارند. انقلاب رو فقط به عنوان کلمه میخان استفاده کنن نه روش و نه منطق و نه ایده. اطلاق انارشیسم هم به جلال به نظرلباس بسیار بزرگی هست که مناسب کاراکتر جلال نیست. منطق انارشیم بر ایجاد امکان برای تغییر بود ولی هیچ امکان سازی برای تغییر در جلال ما نمی بینیم. برعکس یک نوع بی مسولیتی مدنی یا یک نوع جنون مدنی ما در این ادم می بینیم تایک انسان انقلابی. به نظر میاد نویسنده درک غلوامیز و تاحدی ساده انگارانه ای داره از انقلاب.

  • اندر باب همانندی آنارشیزم و انقلاب

    اندر باب همانندی آنارشیزم و انقلاب [تقدیم به جناب امیر] دهکده‌ی‌ زنان: ژنوار برگرفته از: وبسایت کمون انترناسیونالیست ترجمه‌ی: سروناز احمدی مقدمه مترجم: متن پیش‌رو جنبه‌های مختلفی از کار و زندگی در یک دهکده‌ی زنان در شمال سوریه به نام ژنوار را توصیف کرده است. فضاهایی از این دست اغلب جهت احیای خودباوری زنان بنا می‌شوند، به‌ویژه زنانی که نوعی تروما مانند جنگ را تجربه کرده‌اند. این امر عموماً از طریق درهم شکستن کلیشه‌‌‌ای صورت می‌گیرد که بنا به آنْ زنان در نظام پدرسالاری نمی‌توانند فعالیت‌های معینی را انجام بدهند، با این‌که زنان در نظام مادرسالاری در مدت‌‌زمانی طولانی ثابت کرده‌اند که در این حوزه‌های فعالیت سرآمد بوده‌اند. بر همین اساس ژنوار فضای طرد مردان نیست، بلکه به‌وجود آوردن فرصتی برای زنان است تا بدون زنجیرهای وابستگی نظام پدرسالار بتوانند یک زندگی جمعی را اداره کنند. به عبارتی دیگر آنچه این زنان طرد می‌کنند نظام پدرسالار در تمامی ابعاد آن است، نه مردان. شاید بتوان گفت در ژنوار شکلی از کمون مادرسالار بازسازی شده است که در مقابل افسانه‌ی فرودستی ازلی زنان می‌ایستد و به همین جهت هم می‌تواند الهام‌بخش باشد و هم به زنان در بازپس‌گیری قدرتشان یاری رساند. نباید فراموش کرد که ژنوار بخشی از چشم‌اندازی بزرگتر است که این زنان و هم‌سنگران‌شان برای آن مبارزه می‌کنند. زنان ژنوار برای دستیابی به آرمان زندگی اشتراکیِ آزاد در جهانی برابر صرفا به حفظ دهکده‌شان در جهانی نابرابر بسنده نمی‌کنند و همچنین آگاهند که در پیوند با مبارزه علیه دیگر نظام‌های سلطه قرار دارند. آشنایی با این طرح‌ها و نقد و بررسی‌ هرچه بیشترشان می‌تواند گامی باشد در راستای توسعه‌ی بدیلی برای ساختارهای پدرسالار فعلی که موجب انقیادند. درباره‌ی فضاهای خودمختار، پیوند مبارزات با یکدیگر و انقلاب زنان در روژآوا ما، زنان و انترناسیونالیست‌های فمینیست، به روژآوا آمدیم، مشتاق بودیم از جنبش زنان کورد بیاموزیم، در کنار دوستان و رفقای کوردمان زندگی و کار کنیم و بخشی از فرایند انقلابیِ ایجاد و دفاع از بدیل‌های سرزنده‌ی سازماندهی جمعی، چه در اینجا و چه در هر جای دیگری از جهان باشیم. می‌خواهیم تجربیاتمان را به اشتراک و بحث بگذاریم و این بار می‌خواهیم درباره‌ی تأملات‌مان در مورد ژنوار بنویسیم. دهکده‌ای کوچک در میان مزارع گندم ساخته می‌شود. خانه‌ها از گِل و به سبک سنتی و به پاینده‌ترین شیوه بنا شده‌اند، درست انگار از هزاران سال پیش در این منطقه ساخته شده باشند. باغی که به‌تازگی در آن کشت و زرع شده منظره را تغییر می‌دهد؛ درختان کوچک میوه، درختان زیتون، گوجه‌فرنگی، خیار، هندوانه، پاپریکا، بادمجان و گل‌های ناز آفتابی خودرویی که به فراوانی روییده‌اند، همه‌جا دیده می‌شوند و فقط به کمی آب و زمین نیاز دارند تا حتی بدون این که آگاهانه کاشته شوند، برویند. زنان با دست خالی با گِل کار می‌کنند و خشت‌هایی درست می‌کنند که خانه‌های این دهکده را می‌سازد. این دهکده، ژنوار نام دارد و دهکده‌ای برای زنان خواهد بود. «ژن" خود در زبان کوردی اصطلاحی معنادار است: یعنی «زن»، اما در ضمن به واژه‌ی «ژین» به‌معنای «زندگی» نزدیک است. کلمه‌ی کوردیِ «وار» یعنی «فضا»، «سرزمین»، «خانه». ژنوار به فضایی برای زنان بدل خواهد شد، فضایی که در آن زنان با تکیه بر چشم‌انداز زندگی آزاد و اشتراکی گرد هم می‌آیند و با هم زندگی و کار می‌کنند. ژنوار طرحی است پیشگامانه که عمیقاً با سه اصل بنیادین الگوی کنفدرالیسم دموکراتیک یعنی دموکراسی، زیست‌بوم و رهایی زنان پیوند دارد. زنان روژآوا/شمال سوریه در سال‌های گذشته شالوده‌ای از خودسازماندهی را در تمامی حوزه‌های جامعه‌شان بنیان نهاده‌اند که برای زنان سراسر جهان الهام‌بخش است. زنان هنوز در مبارزه برای زندگی خودمختار با دشواری‌های بسیاری رو‌به‌رو هستند. جدا شدن از ساختارهای پدرسالار در اینجا نیز مانند هر جای دیگری چالش‌برانگیز است. ساختارهای خانواده‌ی پدرسالار نفوذ زیادی دارد و اغلب زنان فقط در صورتی از گزینه‌ی ترک خانه‌ی والدین‌شان برخوردارند که ازدواج کنند. زنانی که تصمیم می‌گیرند چرخه‌ی خانواد‌ه‌ی سنتی را ترک کنند، اغلب به یگان‌های مدافع زنان، مانند ی‌پ‌ژ، می‌پیوندند و زندگی‌شان را وقف دفاع از انقلاب و مردم می‌کنند. طرح ژنوار درصدد گشودن فضایی متفاوت برای یک زندگی‌ آزادِ مبتنی بر ارزش‌ها و اخلاقیاتی است زن‌محور. ژنوار فضایی است برای زنانی که نمی‌خواهند ازدواج کنند اما به‌دنبال زندگی‌ای خودمختار هستند؛ فضایی است برای زنانی که همسر و دیگر بستگانشان را در جنگ از دست داده‌اند یا محل مناسبی برای زندگی با فرزندانشان ندارند. ژنوار همچنین فضایی است برای زنانی که در اثر جنگ یا شکل دیگری از ستم پدرسالار خشونت را تجربه کرده‌اند و می‌خواهند از بند آن رهایی یابند. در واقع، ژنوار به ما می‌آموزد که به انقلاب از دیدگاهی همه‌جانبه بنگریم. زنانی که تفنگ در دست می‌جنگند و زنانی که دستانشان گِل‌آلوده است و کار می‌کنند، عناصر اصلی همان انقلاب ا‌ند که در جبهه‌های مختلفی برای چشم‌انداز همان جامعه‌ی آزاد مبارزه می‌کنند. فکر ایجاد دهکده‌ی زنان در روژآوا، سال‌هاست که رویای زنان در جنبش زنان بوده است. سال گذشته شماری از زنان و سازمان‌های خودمختار زنان سرانجام گرد هم آمدند و کمیته‌ای را برای ساخت ژنوار تشکیل دادند. پس از آن، 6 ماه صرف مباحثه، برنامه‌ریزی و آماده‌سازی‌های زیربنایی شد. این فرایند منتهی به آغاز ساختن عملی این دهکده در ابتدای بهار سال 2017 شد. به غیر از 30 خانه برای سکونت و طرح باغبانی اشتراکی، مدرسه‌ای برای کودکان، یک آکادمی زنان (جایی که دانش تمامی حوزه‌های ژنولوژی گردآوری و به اشتراک گذاشته می‌شود و با عمل پیوند می‌یابد) و مرکزی برای فرهنگ و هنر و مکانی برای بهداشت و درمان با تمرکز بر درمان طبیعی نیز وجود دارد. زندگی اجتماعی محور دهکده است و این درک باید در معماری و زیربنای ژنوار نیز بازتاب یابد. از آنجا ‌که ژنوار به‌شکل یک کمون سازماندهی شده است، مرکز دهکده را محل اجتماعات و نیز باغ چای و دیگر فضاهایی برای جلسات، زندگی و کار با یکدیگر شکل می‌دهد. زنان با کشت و زرع در باغ اشتراکی، نه تنها در تلاشند تا زمینه‌ای برای خودکفایی دهکده ایجاد کنند، بلکه رابطه‌ی خود را با زمین و مواد غذایی که به‌واسطه‌ی فراهم آوردن خوراک عنصر بنیادین حیات به شمار می‌روند حفظ می‌کنند. در منطقه‌ای شبه‌بیابانی با کشت تک‌محصولی گندم که نتیجه‌ی سیاست رژیم‌های سوریه برای صنعتی‌کردن کشاورزی از دهه‌ی 1970 و همچنین جنگ دولت‌های ترکیه با منطقه‌ی روژآوا (با هدف خشکاندن تدریجی آن از طریق قطع سیستم آبرسانی) است، کاشت یک باغ بزرگ زیست‌بومی و یک باغستان میوه به خودی خود مقاومتی سرزنده است. چنین اقدامی این سرزمین را دگرگون می‌سازد، موجب احیای زمین می‌شود و الگویی از نحوه‌ی زندگی و کار با زمین در یک کمون به شیوه‌ای پاینده ارائه می‌کند. این دهکده فضایی خودمختار خواهد بود، فضایی متشکل از زنان برای دستیابی به زندگی آزاد و بازپس‌گیری خودباوری، توانایی و آفرینندگی که در فرایند تاریخی ممتدِ دستگاه‌مندشدن عمیق‌تر و گسترده‌تر دولت، سرمایه‌داری و پدرسالاری تضعیف شده‌اند. چنین فضای خودمختاری می‌تواند فضایی برای نفس کشیدن باشد، فضایی برای غلبه بر تأثیر مخرب نظام پدرسالار و توسعه و به عمل رساندن نگرشی رهایی‌بخش نسبت به زندگی با کار جمعی. این فضا در واقع ایده‌ای را به کار بسته است که عبدالله اوجلان تئوری جدایی می‌نامد: زنان اگر بر وابستگی خود به مردان و نظام پدرسالار در تمامی جنبه‌های روانی، جسمانی و عاطفی غلبه نکنند، هرگز آزاد نخواهند شد. بنابراین تنها زنان آزاد و رهایی‌یافته که جدا از ساختارهای پدرسالارانه‌ی قدرت و ستم، شالوده‌ای قوی و هدفمند دارند، می‌توانند مردان را نیز وادارند تا امتیازات‌، ستمگری‌ و ستم خود را درون ساختارهای پدرسالار به چالش بکشند و این مردان را فراخوانند تا در مبارزه برای رهایی جنسیتی مسئولیت خود را به عهده گیرند. ما برای تغییر جامعه به فضاها و ساختارهایی برای سازماندهی خودمان نیاز داریم. ژنوار می‌تواند یکی از این فضاهای خودمختار باشد، فضایی امن و فضایی جسورانه، فضایی برای بازپس‌گیری و ژرف‌تر ساختن دانش و خودباوری، بدون این که نگاهی پدرسالار تمامی حرکات را زیر نظر بگیرد. فضایی برای پیوند زندگیِ امروزِ زنان با میراث فرهنگ و خرد زنان در تمامی ادوار. فضایی برای به عمل رساندن شکل‌های بدیل زندگی و کار اشتراکی، تأمل بر آن‌ها، توسعه‌ی بیشترشان و دفاع از آن‌ها به‌طور جمعی. در واقع ژنوار فضایی است که در آن آرمان‌های سیاسی اجتماعی انقلاب روژآوا که به‌عنوان انقلاب زنان شناخته می‌شود، می‌تواند در مقیاسی کوچک تحقق یابد. ژنوار همچنان مرتکب این خطا نشده است که خود را جامعه‌ای بسته ببیند و بکوشد کلیت چشم‌انداز اجتماعیِ عظیمی را در فضایی قفل‌شده تحقق ببخشد. زنان ژنوار خود را بخشی از انقلاب می‌دانند که در پیوند با چشم‌اندازِ رو به پیشرفتِ کنفدرالیسم دموکراتیک قرار دارند و در اصول اخلاقی و اسلوب پایه‌ای سازماندهی جمعی یکسانی مشترک هستند. ژنوار به‌عنوان یک کمون زنان، بخشی از شبکه‌ی کمون‌ها، تعاونی‌ها و شوراهایی است که ذیل ستاره‌ کونگریا سازماندهی شده‌اند. از این طریق فضاها و ساختارهای خودمختار زنان با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند و قادر می‌شوند مطابق نیازهایشان متشکل شوند. علاوه بر این، مراوده‌ی زیادی با مردم دهکده‌های اطراف صورت می‌گیرد و زنانی از کانتون‌ها و کشورهای مختلف به اینجا می‌آیند تا به کار و بحث‌ها و گفتگوهای جاری بپیوندند. دیگر زمینه‌ی اساسیِ برقراری پیوند، ژنولوژی، علم جمعی بدیل زنان، است که در ژنوار نیز بیشتر به کار بسته، به اشتراک گذاشته و توسعه داده می‌شود. ژنولوژی درصدد به وجود آوردن شالوده‌ای از دانش، آگاهی جمعی و درکی از زندگی است که عمیقا با سیستم پدرسالار اختلاف دارد. برخلاف بخش عمده‌ی دانشی که از نهادهای علمی غرب سر برمی‌آورد، ژنولوژی از جامعه جدا نیست و دانش و حقایق را در پیوند با مناسبات زندگی اخلاقی درک می‌کند. ژنولوژی با تکیه بر تاریخ غنیِ دانش و مقاومت زنان در تمامی ادوار، به‌دنبال احیا کردن آن‌ها و صورت‌بندی بدیل‌هایی در تمامی عرصه‌های جامعه است؛ برای مثال در رشته‌های اخلاق/زیبایی‌شناسی، اقتصاد، جمعیت‌‌شناسی، اکولوژی، تاریخ، سلامت، آموزش و سیاست. این رشته‌ها دسته‌بندی‌هایی انتزاعی نیستند، بلکه همگی در پیوند با درکی گسترده‌تر و مناسبات اجتماعی قرار می‌گیرند. اگر قرار بر این باشد که اقتصاد و اکولوژی در ژنوار آموزش داده شود، در ارتباط با بازاندیشی کار و عملی خواهد بود که در باغ‌های اشتراکی و شبکه‌ی تعاونی‌های صورت می‌گیرد. اگر موضوع سیاست باشد، آنگاه مسئله اصلی این خواهد بود که آدم‌ها چگونه با یکدیگر تعامل دارند، چطور می‌توان مشکلات را حل کرد و تصمیمات چگونه گرفته می‌شوند؛ خواه در کمون زنان باشد، خواه در شورای دهکده یا در سطح کل جامعه. ژنولوژی با جنبش زنان کورد پرورش یافته است اما به‌طور فزاینده‌ای در اقصی نقاط جهان درباره‌ی آن گفتگو می‌شود و الهام‌بخش زنان و فمینیست‌هایی با پیشینه‌های مختلف است که آن‌ها را گرد هم می‌آورد. با تمام این روش‌ها، می‌توان تجربیاتی را که در ژنوار کسب ‌می‌شوند به کلیت جامعه بازگرداند و بخشی از فرایند تحول به سوی جامعه‌ای آزاد و اخلاقی بود. دیگر جنبه‌ی تحسین‌برانگیز ژنوار: نبودِ ترس در مواجهه با ضدیت‌ها و دشواری‌هایی است که عمل جمعی انقلابی به همراه دارد. مبارزه با بینش‌های پدرسالارانه پیش از این با طرح‌ریزی و ساخت دهکده آغاز شده است. چه کار می‌کنید اگر در حال ساختن دیواری از خشت خام با گروهی از زنان ماهر باشید، اما اولین مردی که از آن اطراف رد می‌شود با طرز برخورد یک کارشناس، خشت‌های خام را از دست شما بگیرد، ولو آنکه اصلا چیزی از کار با خشت خام نداند؟ چه کار می‌کنید اگر گروهی مختلط از نظر جنسیت، برای اولین بار برای کمک در کار به شما بپیوندند، اما وقت ناهار سروکله گروهی از مردان پیدا شود، چرا که سنت حکم می‌کند زنان و مردان با یکدیگر غذا نخورند، بنابراین زنان هستند، نه مردان، که سر کارشان می‌مانند تا بعداً باقیمانده‌‌ی غذا سهم‌شان شود؟ آنچه می‌توانیم از زنان کمیته‌ی ژنوار بیاموزیم این است: با ضدیت‌ها درگیر شوید، آن‌ها را با تمام ریشه‌ها و سطوحشان ببینید، از تضادها اجتناب نکنید و همیشه به‌طور جمعی راه‌حل‌‌ها را بیابید. در قبال آرمان‌ها و پیوندتان با یکدیگر قاطع باشید، بدون این که توانایی‌تان را در تحمل عقاید مخالف و حل‌وفصل مشکلاتی که با آن‌ها در واقعیت‌های روزمره مواجهید از دست بدهید. یعنی مَنِشی که مبتنی است بر تعهد، پیوندی ژرف با مردم و جامعه، اصول اخلاقی مشترک، بردباری، دقت نظری کامل و چشم‌اندازی مشترک. رویکردی که علاوه بر این بر جلسات پی‌درپی کمیته برای بازاندیشی‌های جمعی، نقد و نقدِ خود تکیه دارند. به‌علاوه این نگرش مبتنی است بر پیوند با ساختارها و چشم‌اندازِ در حال رشدِ کنفدرالیسم دموکراتیک همراه با آزادی زنان به‌عنوان بنیانی مشترک که زنان برای آن بسیار جنگیده‌اند. ژنوار، به اتوپیایی کوچک که مبری از اشتباه و خطاست بدل نمی‌شود، بلکه می‌تواند فضایی برای تعامل شرافتمندانه، امید، اراده برای تغییر و به عمل رساندن و دفاع از یک زندگی اشتراکی هدفمند باشد. این امر نیازمند تعهد، عشق و تلاش بسیاری است. اگر تمامی این‌ها را بپذیرید و بخشی از آن شوید، غیرقابل‌تحمل است که شاهد باشید انقلاب و ارزش‌هایش هر روز مورد حمله واقع می‌شود. حملاتی هستند که از ذهنیت‌های عمیقا پدرسالار و فاشیستی نشأت می‌گیرند و هدفشان مخدوش کردن دستاوردهای انقلابی و کنترلِ توان و مقاومت زنان است؛ حملاتی نیز از سوی نیروهای لیبرال مدرنیته‌ی سرمایه‌دارانه وجود دارد که مایلند به‌تدریج اخلاق و ماهیت انقلابی را تضعیف کنند. مطمئناً همیشه یافتن راه صحیح دفاع در برابر این حملات آسان نیست، اما این طرح‌هایی مانند ژنوار هستند که ما را قادر می‌سازند آگاه شویم راهی وجود دارد و باید چشم‌انداز جمعی و اصل نیرومند امید و مقاومت سرسختانه که [در فضاهایی مانند ژنوار] حیات می‌یابند را زندگی و حفظ کنیم. ژنوار یکی از نمونه‌های مقاومت جهانی و خلق بدیل‌هاست که در پیوند با تمامی کسانی قرار می‌گیرد که با ساختار و ذهنیت‌های پدرسالار مبارزه می‌کنند؛ تمامی کسانی که اراده‌ی زیستن و حفظ زندگی، فرهنگ و اخلاقیات انقلابی هدفمند را دارند. مبارزه نیز همین است. هدف ما این است که این پیوند را عملی سازیم، از تجربیاتی که دوستانمان در اینجا به‌دست آورده‌اند، بیاموزیم و به انقلاب بپیوندیم و در بنیانی مشترک با یکدیگر پیوند یابیم و از هم حمایت و دفاع کنیم. زن، زندگی، آزادی! * این ترجمه از مقاله‌ی: ‌Women’s village: Jinwar. On autonomous spaces, the connection of struggles and women’s revolution in Rojava در لینک زیر در دسترس است: ***

  • دیوید گریبر

    جناب امیر آنارشیسم اوج انقلاب و انسانیت است. همانگونه که خودجوشی و خودانگیختگی اساسی ترین پادزهر در مقابل خودبیگانگی و فتیشیزم است. شایان یاد آوری است که هدف آنری لوفور در اثر عظیمش "نقد زندگی روزمره" چیزی نیست جز نقد و ساخت زدایی فتیشیزم و ازخودبیگانگی در زندگانی روزمره. آنارشیزم شاید بهترین چارهء ما برای این پرسشواره ها باشد. "اگر نتوانم برقصم، نمی خواهم بخشی از انقلابتان باشم" عبارتی است موسوم به اِما گولدمن, در انتقاد به گرایشات غیر دموکراتیک و اقتدار گرایانه ای بلشویکها در انقلاب اکتبر, که هنوز کاملا تبدیل به ضد-انقلاب استالینیتی نشده بود. اما در حین جنگ داخلی اسپانیا شد. شاید بتوان گفت که در دوران ما, آنارکو-فمینیزم در انقلاب روژووا انتقام تاریخی سوسیالیزم انقلابی از گرایشات اقتدار گرایانه ای درون جنبش کارگری است. ظرفیت ها و برتری های سازماندهی افقی و شبکه ای مبحثی کلیدی است, که در اینجا فقط بدان اشاره می شود, اما در فرصت مناسب باید بدان مشروحا پرداخته شود. در فرهنگ سیاسی ایران که قربونش برم, هنوز که هنوز برای بسیاری از "رفقای" عزیز و گرامی ما آنارشیزم کماکان چیزی معادل توهین و فحش سیاسی است. اما همین رفقا "فکر" می کنند که حامیان ۱۰۰% انقلاب روژووا هستند. سنت آنارشیزم در ساحت زیبا شناختی نیز از برتری اخلاقی خاصی برخوردار است. خود این فیلم یک نمونه.

  • معرفی کامل و نقد فیلم بی حسی موضعی؛ خلاصه داستان و بازیگران

    معرفی کامل و نقد فیلم بی حسی موضعی؛ خلاصه داستان و بازیگران موضوع فیلم بی حسی موضعی چیست؟ آن را تماشا کنیم یا نه؟ درباره این فیلم در این مطلب بیشتر بخوانید. دوات آنلاین -فیلم بی حسی موضعی ساخته حسین مهکام است که پیش از این فیلم‌های «آزادی مشروط» و «آندرانیک» را از او دیده بودیم. این فیلم جشنواره 37 فیلم فجر نرسید اما در جشنواره جهانی حاضر شد و اتفاقات نظر منتقدان را جلب کرد. خلاصه داستان فیلم بی حسی موضعی در خلاصه داستان این فیلم آمده است: «جلال، نویسنده‌ای بی‌محصول که از فشار ذهنی رد داده است، متوجه تغییری در زندگی خواهرش - ماری- به واسطه مردی به نام شاهرخ می‌شود. پس خانه پدری را ترک می‌کند. ما یک شب با او و دوست آهنگسازش بهمن و راننده تاکسی عجیبی به نام ناصر همراه می‌شویم. وجه مشترک این سه نفر این است که هر سه در وضعیت بی‌حسی به سر می‌برند. اما شب آبستن اتفاقاتی عجیب است برای این پنج نفر …» داستان بی حسی موضعی یک شب عجیب و پرحادثه را روایت می‌کند. مریم نقش اول زن این فیلم پس ازگذراندن تاریخی پرقصه و چالش‌ موفق می‌شود با شاهرخ‌ ازدواج ‌کند. همزمان برادر مریم از ازدواج این دو نفر هنوز راضی نیست و سعی می‌کند رابطه این مریم و شاهرخ را به هم بزند. او در این راه با یک راننده تاکسی آشنا می‌شود. این آشنایی و حوادث دور از انتظار و غافلگیرانه‌ای را باعث می‌شود و نشان داده می‌شود که سرنوشت تمام این افراد به طور کاملا غیر منتظره‌ای با یکدیگر گره خورده است. این فیلم داستان یک خطی و قصه و اتفاقات مشخص ندارد و نویسنده فیلمنامه به خوبی توانسته که در جریان داستانش تماشاگر را چندین بار غافلگیر کند و تماشاگر فیلم هم زمان باشخصیت‌های داستان شب عجیب و غریب و پر ازحادثه را می‌گذرانند. این موقعیت‌های غیر عادی هیچ‌کدامشان در راستای رسیدن به هدف داستانی و تعریف قصه نیستند. در واقع کارگردان و نویسنده از اتفاقات مختلفی که رخ می‌دهد برای بیان موضوعات مختلفی استفاده کرده است. البته برای هر کدام از کاراکترهای فیلمنامه، انگیزه جالبی در نظر گرفته شده که آن‌ها را رو به جلو حرکت می‌دهد. نقد فیلم بی حسی موضعی ایرنا زندگی نوشت: ...این فیلم مورد انتقاد نیز بوده است. برخی صاحب نظران بر این باورند که بی حسی موضعی فیلمی خسته کننده است و آنچه باعث خستگی مخاطب میشود، به عدم شخصیت پردازی درست کاراکترهای فیلم مربوط می‌شود. شخصیت‌هایی که به آنها درست پرداخت نشده است و مخاطب با آنها همراه نمی‌شود. روزیاتو نوشت: ... تم اصلی بی حسی موضعی، همان‌طور که از نام فیلم مشخص است، بی حس بودن کاراکترهای اصلی نسبت به رخ دادن هر اتفاق مهمی طی داستان است. خونسردی تمام شخصیت‌ها فضای این اثر را خاص کرده و جدا از خلق موقعیت طنز در بعضی از صحنه‌ها، حسابی ساختار کلی این اثر را یک‌دست می‌کند. اتفاق مهم در بی حسی موضعی کم رخ نمی‌دهد اما همین واکنش بسیار خونسردانه کاراکترها به این اتفاقات باعث تبدیل شدن آن‌ها به شخصیت‌هایی خاطره انگیز می‌شود. در کل، بی حسی موضعی یکی از متفاوت‌ترین فیلم‌های چند سال اخیر ایران است که چه با بازی‌های خوب بازیگران شناخته شده خود و چه فضای عحیب و داستان غیر خطی، شما را تا انتها مجذوب خود نگه‌ خواهد داشت. مهم‌تر از همه این موارد، این فیلم به خوبی نشان می‌دهد که ورود فیلم‌ساز و نویسندگان جوان به سینمای داخل کشور تا چه اندازه می‌تواند این صنعت را در ایران وارد مرحله جدیدی کند. فریبا اشوئی در سینما سینما نوشت: ... سبک وگونه بی حسی موضعی، گروتسک (از جمله سبک های ساختاری غیر مرسوم و غیر رایج در سینمای ایران) است. طنز محض، صرفا برای خنداندن مخاطبش ساخته می‌شود اما برعکس آن، طنز سیاه معمولاً موجب خنده، دست‌کم در وجه معمول و شادی آفرین آن نمی‌شود. طنز سیاه اغلب وحشت، و تلخ‌کامی و اندوه را در مخاطبینش برمی‌انگیزاند. اما سبک گروتسک گونه ای از طنز است که میانه این دو ساختار (سپیدوسیاه) قرار می گیرد. گروتسک درواقع نوعی تردید میان خنده و غم بشمار می رود… ساختار گروتسک، درواقع ساختاری بلاتکلیف در محتوا دارد. دقیقا مطابق آن چیزی که پیشتر هم در فیلم «هیچ» به قلم حسین مهکام و کارگردانی عبدالرضا کاهانی تجربه شده بود. در نگاهی دیگر شاید بتوان «بی‌حسی موضعی» را یک فیلم تاریک و خیابانی هم توصیف نمود. عمده لوکیشن های فیلم، در خیابان و در شب فیلمبرداری شده اند. انتخابی که در اصل کارکرد مهم و خاصی هم در پرداخت درام داشته است. شخصیت‎های اصلی فیلم (جلال، ناصر، بهمن، ماری و شاهرخ) هیچ‎کدام به طور مطلق سیاه نیستند. آن ها تنها، فضایی که در آن گرفتار شده‎اند خاکستری می نمایاند، شاید این زنگ تلنگری باشد برای اندیشمندان مخاطب. گروتسک دقیقا می تواند تجلی دنیای پریشان و از خود بیگانه آدم هانیزباشد. با گروتسک دنیایی آشنا در یک قاب تازه و نو به تصویر کشیده می شود به نحوی که آن را عجیب جلوه دهد. همین عجیب بودن است که آن را خنده دار یا غم‌انگیز می کند. فضای نامتعارف «بی‌حسی موضعی» از همان پرده آغازین فیلم (جروبحث جلال و راننده تاکسی بر سر کرایه، در کنار پیام طنز منشی همراه اول درباره پاسخگو نبودن مشترک مورد نظر)، آغاز می شود. پیام طنز منشی همراه اول، موضوعی مربوط به فضای خارج از قاب فیلم است. اما نویسنده (حسین مهکام) به خوبی از آن استفاده نموده و با بازی کردن با آن تا پایان، قصه‎پردازی می‎کند و درام را پیش می‎برد....

  • "اتفاقی جدید در سینمای ایران"

    نگاهی به فیلم بی حسی موضعی؛ اتفاقی جدید در سینمای ایران [فجر جهانی ۳۷] بعد از آن که فیلم «بی حسی موضعی» به سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر نرسید، این اثر در این دوره جشنواره جهانی فیلم فجر حضور پیدا کرده تا ثابت کند با یکی از متفاوت‌‌ترین اثرهای سینمایی چند سال اخیر ایران طرف هستیم. داستان بی حسی موضعی طی یک شب عجیب و غریب می‌گذرد. مریم که البته خودش را ماری صدا می‌زند (باران کوثری) بعد از چالش‌های فراوان سرانجام با شاهرخ (پارسا پیروزفر)‌ ازدواج می‌کند. همزمان برادر مریم (حبیب رضایی) از ازدواج این دو راضی نیست و سعی می‌کند به نوعی بین این دو را بهم بزند. او در این راه با یک راننده تاکسی عجیب (حسن معجونی) آشنا می‌شود. این آشنایی در کنار اتفاقات دور از انتظاری که در این شب هیجان انگیز رخ می‌دهند، باعث می‌شود سرنوشت تمام این افراد به طور کاملا غیر منتظره‌ای با یکدیگر گره بخورد. این فیلم بر خلاف اکثر فیلم‌های موج نوی سینمای ایران، هیچ قصه سر راست و خطی مشخصی ندارد. نویسنده و کارگردان جوان فیلم یعنی حسین مهکام بارها جهت پیشروی داستان را تغییر داده و هر بار به شکل متفاوتی بیننده را غافل‌گیر می‌کند. زاویه دید فیلم بارها بین کاراکترهای ذکر شده تعویض می‌شود و ما در بخش‌های کوتاه و بلندی تجربه این افراد را از این شب عجیب وغریب خواهیم دید. نویسنده از همین بخش‌های کوتاه برای پرداختن به کاراکترها استفاده خوبی کرده است. افرادی که در بی حسی موضعی آن‌ها را ملاقات می‌کنیم در نگاه اول کاملا تیپ هستند و با کلماتی مثل نویسنده روشن‌فکر، راننده تاکسی، آهنگساز زیر زمینی و فرد پولدار معتاد می‌توان آن‌ها را توصیف کرد. با گذشت نیمی از زمان فیلم و قرار گرفتن تمام این کاراکترها در موقعیت‌های غیر عادی، تصوری که ما از آن‌ها داریم کاملا متفاوت می‌شود و این افراد تعریف جدیدی نزد تماشاگر پیدا خواهند کرد. این موقعیت‌های غیر عادی هیچ‌کدامشان در راستای رسیدن به هدف داستانی و تعریف قصه نیستند و در واقع کارگردان و نویسنده از آن‌ها برای بیان موضوعات مختلفی استفاده کرده است. البته برای هر کدام از این کاراکترها، انگیزه جالبی در نظر گرفته شده که آن‌ها را رو به جلو حرکت می‌دهد. مثلا کاراکتر نویسنده که فردی میان سال است، بعد از سر زدن به دانشگاه با دختری جوان آشنا شده و عاشق او می‌شود. طی بخش های مختلف فیلم و با استفاده از مکالمات تلفنی، کاراکتر نویسنده تصویر بسیار جذابی از این دختر برای مخاطب می‌سازد. به نوعی که دیدن او چه برای تماشاگر و چه نویسنده به عنوان یک هدف برای پیش بردن داستان فیلم عمل می‌کند. این انگیزه‌ها به خاطر ساختار غیر خطی فیلم منجر به شکل گیری درام نمی‌شوند اما حداقل به پیشبرد فیلم و علاقه‌مند نگه داشتن مخاطب به ادامه ماجرا با استفاده از تعلیق کمک می‌کنند. موضوع دیگر به روابط بین کاراکترها بر می‌گردد. به نوعی هر پنج کاراکتر اصلی، یک رابطه جداگانه‌ای با یکدیگر برقرار می‌کنند که بعضی از آن‌ها واقعا جذاب از آب در آمده است. نکته جالب دیگر در مورد بی حسی موضعی به شوخی‌های پر تعداد فیلم با تماشاگر آن‌هم به صورت کاملا مستقیم برمی‌گردد. به نوعی که بعد از گذشت مدتی از فیلم مخاطب متوجه می‌شود که باید هر از چندگاهی انتظار یک غافلگیری مهم که در اکثر موارد هم باری طنز دارد را داشته باشید. این شوخی‌ها اکثرا درست از آب در آمده‌ و با توجه به مسائل روز ایران نوشته‌ شده اند. می‌توان خوشحال بود که در سیل فیلم‌های طنز با شوخی‌های دم دستی، طنز بی حسی موضعی تنها به شوخی‌های کلامی تکراری محدود نشده و ما چه به صورت تصویری و چه از نظر روایت قصه با نکات جالب و طنزی برخورد خواهیم کرد که قطعا بسیاری از آن‌ها خنده به لبان مخاطب خواهد آورد. جدا از این موارد، تم اصلی بی حسی موضعی، همان‌طور که از نام فیلم مشخص است، بی حس بودن کاراکترهای اصلی نسبت به رخ دادن هر اتفاق مهمی طی داستان است. خونسردی تمام شخصیت‌ها فضای این اثر را خاص کرده و جدا از خلق موقعیت طنز در بعضی از صحنه‌ها، حسابی ساختار کلی این اثر را یک‌دست می‌کند. همان‌طور که پیش از این گفتیم، اتفاق مهم در بی حسی موضعی کم رخ نمی‌دهد اما همین واکنش بسیار خونسردانه کاراکترها به این اتفاقات باعث تبدیل شدن آن‌ها به شخصیت‌هایی خاطره انگیز می‌شود. در کل، بی حسی موضعی یکی از متفاوت‌ترین فیلم‌های چند سال اخیر ایران است که چه با بازی‌های خوب بازیگران شناخته شده خود و چه فضای عحیب و داستان غیر خطی، شما را تا انتها مجذوب خود نگه‌ خواهد داشت. مهم‌تر از همه این موارد، این فیلم به خوبی نشان می‌دهد که ورود فیلم‌ساز و نویسندگان جوان به سینمای داخل کشور تا چه اندازه می‌تواند این صنعت را در ایران وارد مرحله جدیدی کند. شایان کرمی شنبه

  • نقی

    با سپاس بسیار از معرفی این فیلم. جالبه که حتی در ج.ا. هم که خدای سانسور و سرکوب صداهای مستقل و متهعد هنری است, باز هم آثاری چنین تولید و توزیع می شوند. که البته در رژیم سابق هم مثلا یهو فیلمی مانند "گوزنها" از دست ساواک در می رفت, و حتی زمانی هم که دولت مخالف پخشش بود, بازهم با مقداری تغییر در پایان فیلم به تماشای عموم گذاشته می شد.

  • امیر

    او از وضعیت موجود به آنارشیسم رسیده نه به انقلاب ! بی اعتنا بودن به همه چیز و نرم های اجتماعی انقلابیگری نیست .