ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

«تهران پایتخت ایران است»: قاب‌بندی تناقض‌ها و تضادها

نعیمه رشتیانی- داستان نهفته در دو مستند کامران شیردل همچنان ناتمام مانده است: داستان مبارزه «کوخ‌نشین»‌ها برای برخاستن از اعماق و بهروزی‌شان.

«تهران پایتخت ایران است»؛ نام فیلم مستند کوتاهی است از کامران شیردل (متولد ۱۳۱۸ ـ تهران) که در حد فاصل سال‌های ۶ـ ۱۳۴۵ ساخته شده است. کارگردان این فیلم از فیلمسازان پرکارِ ایران در قبل و بعد از انقلاب بوده است که هم فیلم بلند و کوتاه سینمایی و هم فیلم مستند ساخته است. شیردل اولین فیلمساز ایرانی محسوب می‌شود که به خاطر فیلم‌هایش نشان شایستگی را از سفارت ایتالیا در تهران در سال ۱۳۸۹ دریافت کرده است. با وجود فیلم‌های زیادی که ساخته، اثرگذاری اصلی او بر موج نو سینمای ایران، مربوط به سه‌گانه‌ای است که درباره شهر تهران و مسائل اجتماعی آن ساخته و فیلم «تهران پایتخت ایران است»، یکی از این سه‌گانه است. دو فیلم مستند دیگر او که موضوع‌های مشابهی را دنبال می‌کنند، فیلم‌های «قلعه» و «ندامتگاه» هستند.

کامران شیردل، مستندساز نام‌آشنای ایرانی

مهم‌ترین آثاراو:
«صبح روز چهارم»، «آئینه»، «سیمین»، «ندامتگاه» و «اون شب که بارون اومد»
شیردل در مستندهایش فقط یک ناظر بی‌طرف و منفعل نیست، بلکه تلاش می‌کند تضادهای اجتماعی را در کنار هم قرار دهد و رابطه بین آن‌ها را آشکار کند.
دوران تحصیل در ایتالیا:
کامران شیردل در ایتالیا زیر نظر اساتیدی مانند نانی لوی (کارگردانی)، ماریا رزادا (تدوین)، جولیو چزاره کاستلو (تحلیل فیلم) و مونته سانتی (تاریخ سینما) تحصیل کرده است.
شیردل در سال ۱۳۴۳ و با ساختن فیلم «آئینه‌ها» از مرکز تحقیقات سینمایی رم فارغ‌التحصیل شد.
بازگشت به ایران:
او در سال ۱۳۴۴ به ایران بازگشت و نخستین مستندش در ایران را با نام «بوم سیمین» و نیز «ندامتگاه» (به سفارش وزارت فرهنگ و هنر) را ساخت.
در سال ۱۳۴۵ دو مستند «تهران پایتخت ایران» و «قلعه» را ساخت. اما وزارت فرهنگ و هنر این فیلم‌ها را توقیف کرد.
شیردل در سال ۱۳۴۷ «حماسه روستازاده گرگانی» یا «اون شب که بارون اومد» را کارگردانی کرد. این فیلم که تا ۱۳۵۳ در توقیف بود، در سومین جشنواره فیلم تهران به نمایش درآمد و پس از به دست آوردن جایزه بهترین فیلم دوباره توقیف شد.
نخستین فیلم سینمایی:
شیردل در سال ۱۳۵۱ نخستین فیلم سینمایی خود را با نام «صبح روز چهارم» ساخت. این فیلم برداشتی آزاد از فیلم «از نفس افتاده» ژان لوک گدار بود و جایزه سینمایی «سپاس» را به دست آورد.
پس از انقلاب:
شیردل پس از انقلاب بیش از ۱۰۰ مستند کوتاه و بلند صنعتی و تبلیغاتی ساخته است. وی در سال ۱۳۷۸ جشنواره سینمای مستند کیش را تأسیس کرد.
شیردل اولین فیلمساز ایرانی است که نشان شوالیه هنر و فرهنگ ایتالیا را در سفارت این کشور در تهران، در اردیبهشت ماه ۱۳۸۹، دریافت کرده است.

ندامتگاه

کامران شیردل در سال ۱۳۴۴ ابتدا ساخت فیلم «ندامتگاه» را به سفارش سازمان زنان ایران شروع کرد: مستند کوتاهی در باره زنان مبتلا به اعتیاد در یک مرکز نگه‌داری و بازپروری در تهران. اما اعتیاد تنها یکی از بی‌شمار مسئله زنانی بود که در این فیلم نشان داده شدند. آن‌ها اغلب دختران نوجوانی بوده‌اند که در سال‌های دهه ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ از گوشه و کنار ایران و با روش‌ها و ترفندهای مختلف به تهران رانده شده‌ و وارد شبکه‌ای از روابطی شده‌ بودند که تن‌فروشی، اعتیاد و تمام آسیب‌های ممکن ذهنی و بدنی در یک شهرِ روبه‌رشدِ هیولایی را بر آن‌ها تحمیل کرده بود. شیردل در این فیلم با خودِ زنان، مددکارها و سایر مسئولانِ مرکز نگه‌داری به گفت و گو می‌پردازد. این فیلم از آن جهت از دیگر آثار او متفاوت است که چون به سفارش یک سازمان دولتی بوده، رنگ و بوی افشاگرانه و انتقادی آن ضعیف‌تر است. این فیلم در واقع بیشتر نمایانگر نوعی دلسوزی و تمنای مهربانی برای قربانیانی است که فیلمساز آن‌ها را به تصویر کشیده است، بدون آن که چیز خاصی درباره روابطی بنیادینی که آن‌ها را در چنین وضعیتی گرفتار کرده، بگوید. این را از چند جمله احساسی آخر فیلم می‌توان دریافت:

«در پسِ درهای بسته.. در آن سوی دیوارهای سِتَبر.. آن‌جا که چشم‌انداز را نیز پرده‌ای بافته از پنجه‌های فولادین در خویش بسته.. یک مٌشت زن... در دل‌های خسته و مغمومشان تنها امید تلخ و دوری از فردای آزادی که بسا هرگز نخواهد آمد.»

قلعه

اما شیردل در دو فیلم مستند اجتماعی بعدی‌اش درباره تهران، منتقدتر و بی‌پرواتر است. این بار خودِ او و تفکرش است که فیلم می‌سازد نه یک سازمان حکومتی. هر چند او فیلم «قلعه» را نیز به سفارش سازمان زنان ایران در سال ۱۳۴۵ شروع کرد اما به زودی و همزمان با توقیف فیلم «تهران پایتخت ایران است»، از ادامه فیلم‌برداری «قلعه» هم جلوگیری شد و فیلم، نیمه‌کاره ماند و تصاویر ضبط‌شده هم توسط دولت پهلوی از دسترس همگان خارج شد. تا این‌که پس از انقلاب سال ۵۷، کامران شیردل دوباره توانست به تصاویر ضبط‌شده‌اش دسترسی پیدا کند و پس از ۱۴ سال، در سال ۱۳۵۹ برای نخستین بار فیلم «قلعه» را تدوین و منتشر کرد. او این فیلم را به «معصومیت‌هایی که در آتش سوختند» تقدیم کرد. همان معصومیت‌هایی که در فیلمش به دنباال ردپای آن‌ها است. این فیلم درباره محله «شهر نو» یا همان محله «قجرها» و یا «قلعه» در تهران دهه ۴۰ است. محله‌ای که در آن دوران به نمایشگاهی از تمامی کاستی‌ها و تناقض‌های روند مدرنیزاسیون آمرانه ایران و مخصوصأ شهر تهران تبدیل شده بود و سر و صداها و تبلیغات‌های رنگارنگ رژیم پهلوی درباره مدرن شدن و نوسازی را به چالش می‌طلبید. زنانی که در این فیلم نمایش داده می‌شوند نه تنها در نظم جدیدی که از آن صحبت می‌شد جایگاهی نداشتند، بلکه هر آن‌چه هم که قبلأ داشتند از آن‌ها ستانده شده بود و در جنگل نمادها و ایماژهای جدید گرفتار و بی‌پناه مانده بودند. اما نظم مسلط جدید، آن‌ها را «انسان‌های زائد»‌ی تلقی می‌کرد که باید به هرترتیب از شر آن‌ها خلاص شد و یا حداقل آن‌ها را در گوشه‌ای پنهان کرد. چرا که حضور عمومی آن‌ها در گوشه و کنار خیابان‌های شهر مانع از آن می‌شد که برج‌های بلندقامت جدید و سینماهای لوکس، دیده شوند. گویی کامران شیردل عمداً با قرار دادن متن معنادارِ دیکته کلاس سوادآموزی زنان محله قلعه در ابتدای فیلم و ضمیمه کردن تصویر کاباره‌ها و سینماها و خیابان‌های مدرن در پسِ آن و همزمان نشان دادن تصویر زنان مستأصل، خواسته از همان ابتدا توجه را به تناقض اساسی زمینه تاریخی‌ و سیاسی‌اش جلب کند. معلم دیکته این جمله‌ها را بیان می‌کند:

«بنویس جانم: شهرهای بزرگ ایران دارای کارخانه‌ها و اداره‌ها و بیمارستان‌های بسیار است که مردم شب و روز در آن‌جاها کار می‌کنند. هر ایرانی چه در شهر و چه در ده زحمت می‌کشد تا زندگی بهتری برای خود...»

پس از این جمله‌ها، مخاطب فیلم می‌تواند این فکرها را از سر بگذراند که: تهران بزرگ‌ترین شهر ایران است که اتفاقأ بیشترین و بزرگ‌ترین کارخانه‌ها، بیمارستان‌ها و اداره‌ها را دارد و مردم آن هم شب و روز کار می‌کنند. اما در همین شهر، کسانی مشابه آن‌چه در فیلم نمایش داده می‌شود وجود دارند که هیچ تناسبی با افسانه‌های «ایران آباد و بزرگ» ندارند. روایت‌های آنان از زندگیشان و وضعیتی که در آن گرفتار شده‌اند، بسیار متفاوت از چیزی است که از راه رادیو و تلویزیون و روزنامه‌های رسمی تبلیغ می‌شود. فیلمِ «قلعه»، کوتاه است و مشخص است که نیمه‌کاره توقیف شده است. چون می‌توان فهمید که می‌توانست بسیار بیشتر از این از تناقض‌ها بگوید. به همین دلیل فیلم، با عبارت «ناتمام» به پایان می‌رسد.

تهران پایتخت ایران است

فیلم «تهران..» هم فرمی شبیه به «قلعه» دارد. پایان این فیلم هم «ناتمام» است. اما این کلمه در این دو فیلم، در دو زمینه متفاوت به کار برده می‌شود. عبارت «ناتمام» در فیلم «تهران...» را باید با ارتباط دادن آن به تقدیمِ اول فیلم فهمید. این فیلم ابتدا تقدیم شده است به: «رنجبران و ستم‌کشان.. به دست‌های بُت‌شکنی که از اعماق برخاستند و در آرزوی بهروزی کوخ‌نشینان، حکومت کاخ‌ها را سرنگون کردند... و به امید تداوم این حرکت».

ناتمامِ «تهران..» اشاره‌ای است به حرکت سیاسی و انقلاب اجتماعی «ستم‌کشان» و «رنجبران ایران». از آنجایی که فایل تدوین‌شده فیلم، پس از انقلاب ۵۷ انجام شده، این «ناتمام» حاکی از ناتمامی پروژه سیاسی ـ اجتماعی «رهایی» ستمکشانی است که با خون خود، نظمِ طبقاتی ـ سلطانی پیشین را سرنگون کردند، به امیدِ رهایی پس از انقلاب. اما رنج و درد آن‌ها «تمام» نشده و همچنان ادامه دارد. به همین دلیل، راه مبارزه آن‌ها هم همچنان «ناتمام» است. چرا که هیچ چیز برای آن‌ها عوض نشده. راه همچنان ادامه دارد و فیلم از همان ابتدا می‌خواهد امیدها را برای تداوم مبارزه، زنده کند. ضرورتِ ادامه مبارزه هم از همان ابتدا به نمایش در می‌آید. تصویر زیرزمین‌خواب‌ها و انسان‌های مفلوک و مستأصلی که ناتون در زیر زمینی که تنها پناهگاشان است، به بیننده می‌گوید که چرا هنوز هیچ چیز تمام نشده و چرا باید راه «رنجبران» و «ستم‌کشان» را ادامه داد. چون «کاخ‌ها» و «کوخ‌ها» همزمان با هم رشد کرده‌اند اما تنها تصویر کاخ‌ها است که به نمایش درمی‌آید. آن هم درست در محله خزانه «تهران»، پایتخت ایران. همچنین فیلم از همان ابتدا با ضمیمه کردن صدای زنی که در مورد «انقلاب» سفید شاه صحبت‌های اغراق‌آمیز می‌کند (به نظر می‌رسد صدای فرح پهلوی است)، و بلافاصله نشان دادن تصویر زیرزمین‌خواب‌ها، می‌خواهد روایت خود از تهران را در تقابل با روایت رسمی رضاشاهی قرار دهد و تناقض‌ها و تضادها را از مجرای دوربینش برملا کند.

 فیلم، زندگی اجتماعی دهه ۴۰ را در «تهران»، پایتخت ایران به تصویر می‌کشد. سیاست‌های مدرنیزاسیون سفت و سخت شاهنشاهی به سرعت در حال پیاده‌سازی است و نتایج آن هم به سرعت پدیدار شده است. یکی از نتایج فوری این شیوه بسط و مدیریت جامعه، پیدایش واژه‌ای کمتر شنیده است که در مصاحبه‌های فیلم شنیده می‌شود. یعنی کلمه «خون‌فروش‌ها». چیزی شبیه «تن‌فروش‌ها». خون‌فروش‌ها آن‌گونه که فیلم نشان می‌دهد، زنان و مردان بی‌سرپناه و حذف‌شده‌ای هستند که خونشان را هر چند وقت یک‌بار به یک دلال خون می‌فروشند و با آن مواد مخدر و خوراکی می‌خرند و چند روز را با آن سپری می‌کند.

فیلم، می‌خواهد آشکار کند که ایران تنها تهران نیست و تهران هم تنها بالای شهر و زندگی‌های مرفه اقلیت ثروتمند آن نیست. چرا که محله خزانه هم با تمام دردها و آسیب‌هایش جزو همین تهرانِ ایران است که انگاره «ایران جوانِ آباد» را به چالش می‌کشد. اما در هیمن خزانه‌ای که سراپا مصیبت و خلأ است، ساز و برگ‌های ایدئولوژیک سیستم حاکم، اجازه نمی‌دهد یک خلأ خالی بماند. آن هم خلأ «ایدئولوژی» است. پیام دیکته کلاس سوادآموزی زنان محله خزانه در فیلم، در این‌باره قابل تأمل است. متن دیکته چنین است: «ایران از زمان بسیار قدیم پادشاه داشته است. پادشاهی از پدر به پسر به ارث می‌رسد. به پسر بزرگ پادشاه ولیعهد می‌گویند. پادشاه ما اعلی‌حضرت محمدرضاشاه پهلوی است».

این گزاره که «ایران از زمان قدیم پادشاه داشته است»، به طور ضمنی حامل این این نتیجه‌گیری است که پس کاملأ طبیعی است که از این پس و اکنون هم ایران شاه داشته باشد و به شاه نیاز دارد. و چون پادشاهی از پدر به پسر به ارث می‌رسد، پس منصب و قدرت شاه کنونی (آن زمان) هم دارای مشروعیت است. بنابراین گویی نزد نظام شاهنشاهی ایران دهه ۴۰، تمام کاستی‌ها در خزانه در یک طرف و خلأ ایدئولوژی در یک طرف دیگر قرار می‌گیرد. نزد آن‌ها خلأ ایدئولوژی باید با درونی کردن مفاهیم مرتبط با مشروعیت قدرت حاکم برای «کوخ‌نشین»‌ها پر شود، مبادا از راه‌ها و به واسطه آگاهی‌های دیگری به فکر انتقام از «کاخ‌نشین‌»‌ها بیفتند. بر مبنای رویکرد نئوفرمالیست‌ها در تحلیل فیلم، باید زمینه‌ای را که مخاطب در آن به تماشای فیلم می‌نشیند، در نظر گرفت. باید ساختار آگاهی و شیوه مواجهه مخاطب را در شرایط تاریخی و اجتماعی مشخصی لحاظ کرد تا بتوان درک کرد که مخاطب چگونه تماشای فیلم را تجربه می‌کند. بر این اساس، زمان تدوین دوباره فیلم (یعنی بعد از انقلاب ۵۷) هم در درک فیلم برای مخاطب مهم است و باید در نظر گرفته شود. همچنین بر همین اساس هم می‌توان معنای «ناتمام» را در آخر فیلم «تهران...» فهمید. فیلم در لحظه‌ای که کلمه «ناتمام» بر روی صفحه ظاهر می‌شود به اتمام می‌رسد اما داستان نهفته در آن همچنان ناتمام است. داستان مبارزه «کوخ‌نشین»‌ها برای برخاستن از اعماق و بهروزیشان.

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.