رونا، چتر کوچک قرمز، پناهی برای کودکان
گفتوگو با فرزاد صیفیکاران
«رونا، چتر کوچک قرمز»، قصه چتری که آرزو دارد کودکان را محافظت کند به قلم فرزاد صیفیکاران به زبان فارسی - انگلیسی و هلندی منتشر شده است. با نویسنده درباره این داستان گفتوگو کردهایم.
کتاب «رونا، چتر کوچک قرمز» داستان چتر سرخ و کوچکی است که آرزو دارد روزی کودکی او را از کنج تاریک مغازهای پیدا کند، باران را ببیند، بالای سر کودکی قرار بگیرد و نگذارد او زیر باران خیس شود. رونا سرانجام آرزویش برآورده میشود اما کودک همان روز اول او را میشکند.
این قصه تضاد دنیای کودکانی که از رفاهی نسبی برخوردارند و آنهایی که حتی آرزوی داشتن یک چتر کوچک را دارند را آشکار میکند. این داستان همزمان نقدی است بر مصرفگرایی و بیتوجهی به اشیاء و به کودکان میآموزد که قدر آنچه دارند را بدانند و با یکدیگر مهربان باشند. با فرزاد صیفی کاران، نویسنده این کتاب کودک گفتوگو کردهایم.
صیفیکاران به زمانه میگوید زمینلرزهای که در سال ۹۶ در کرمانشاه آمد باعث شد طرح این داستان در ذهن او شکل گیرد. به گفته او« فیلمی از شرایط مردم زلزلهزده سرپل ذهاب منتشر شد و در آن از دخترک خردسالی که از سرما میلرزید پرسیدند چه میخواهی؟ ساده و کودکانه گفت: «یک چتر که زیر باران خیس نشوم!» غمی که از شنیدن این جمله بر من نشست، از دلش داستان رونا بیرون آمد.»
این کتاب ابتدا به زبان هلندی منتشر شد و برای اولین بار در آغاز سال ۱۴۰۰ توسط خانه نیکان در لندن به زبان فارسی - انگلیسی منتشر شد. برای تهیه کتاب میتوانید به اینجا مراجعه کنید.
گفتوگوی زمانه با فرزاد صیفیکاران را بخوانید:
رونا، چتری که میخواهد از کودکان محافظت کند، قهرمان داستان شماست. او تنها شخصیتی در داستان است که نام دارد. چه شد که تصمیم گرفتید داستان چتری را بنویسید که آرزوی بزرگش این است که به کودکان کمک کند؟ آیا این چتر استعاره از افرادی هستند که میخواهند به کودکان درحاشیه کمک کنند؟
پاییز سال ۹۶ زمینلرزهای با مرکزیت اِزگِله، بخشهای وسیعی از استان کرمانشاه را لرزاند که کانون اصلی آن شهرهای سرپل ذهاب، قصرشیرین و ثلاث باباجانی بود. خانههای بسیاری ویران شد. کودکان در سرپل ذهاب ناچار شدند شبهای سرد و برفی زمستان را در چادرهای کوچک و بدون امکانات سپری کنند. چند روز پس از زلزله باران شدیدی بارید و سیلاب همان چادرها را هم برای زلزلهزدهها غیر قابل سکونت کرد. کودکان دیگر امکان ماندن در همان چادرها را هم نداشتند. فیلمی از شرایط مردم زلزلهزده سرپل ذهاب منتشر شد و در آن از دخترک خردسالی که از سرما میلرزید پرسیدند چه میخواهی؟ ساده و کودکانه گفت: «یک چتر که زیر باران خیس نشوم!» غمی که از شنیدن این جمله بر من نشست، از دلش داستان رونا بیرون آمد. من در هلند همیشه بارانی زندگی میکنم، با خودم فکر کردم چه دختر بچههایی ندیدم که زیر باران با چتر رقص و شادی و بازیگوشی میکنند، اما در ایران دخترکی فقیر در آرزوی داشتن یک چتر است. چتر امروزه به یکی از کالاهای ابتدایی، اساسی و ارزان در زندگی ما انسانها تبدیل شده است. در هلند در دسترس بودن چتر به عنوان یک وسیله کارآمد امری بدیهی است. اینجا انواع و اقسام چترهای کوچک با طرحها و رنگهای مختلف برای کودکان وجود دارد، اما در گوشهای دیگری از جهان، کودکانی هستند که آرزوی آنها تنها داشتن یک چتر است. نقش چتر در زندگی روزمره کودکان هلندی چنان بدیهی است که نبود آن میتواند امری غیرعادی برایشان جلوه کند. در این داستان سعی کردم تفاوت این دو دنیای متفاوت که کودکان در آن به سر میبرند را نشان بدهم. این رنج من را وا داشت تا برای اولین بار برای کودکان قلم بزنم، چرا که کودکان بر خلاف تصور «آدم بزرگها»، درک بالایی دارند و قدرت همدلی در میان آنها مرز، رنگ، نژاد، طبقه و فاصله جغرافیایی نمیشناسد. داستان رونا، همزمان که از زبان یک چتر کارکرد و هدف از به وجود آمدن چتر را بیان میکند، دریچهای میگشاید برای از یاد نبردن و آشنایی کودکان دو سوی جهان با یکدیگر، جایی که مقابل چشمان آنها نیست، اما با همه فقر و محرومیتهایش وجود دارد. در جامعهای مانند هلند تعریف و نمود فقر با آنچه ما در ایران میشناسیم بسیار متفاوت است، برای مثال خانوادهای که نتواند فرزندانش را در کلاسهای تفریحی مثل ورزش ثبت نام کند، یا در سال دستکم یک بار سفر نرود فقیر بهشمار میآید، اما در ایران زمانی که از فقر صحبت میکنیم، از خانوادههایی میگوییم که به صورت روزانه برای امرار معاش با زندگی دست به گریباناند. کتاب رونا، چتر کوچک قرمز را ابتدا به زبان هلندی نوشتم و توسط یک ناشر هلندی منتشر شد، در نهایت در سال ۲۰۲۱ و همزمان با نوروز سال ۱۴۰۰ توسط خانه نیکان در لندن به صورت دو زبانه فارسی - انگلیسی منتشر شد.
در آغاز داستان «دخترکی بازیگوش» که دلش یک چتر قرمز میخواهد بالاخره موفق میشود، رونا، چتری قرمز را بخرد. شما نامی برای این دخترک انتخاب نکردهاید و او را تا آخر داستان، دخترک یا دخترک بازیگوش نامیدهاید. چرا؟
نه تنها دخترک بازیگوش، بلکه همه شخصیتهای داستان نام ندارند، پدر دخترک، آقای فروشنده، کودکان خیابانی، و این تنها رونا، بهعنوان شخصیت اصلی داستان است که نام دارد. این تصمیم کاملا آگاهانه گرفته شد، به این دلیل که چتر راوی و قهرمان داستان است، و کوشیدم از اهمیت دادن به کودکان و حمایت از آنها بگویم، از تبعیض و نابرابری بگویم. رونای کوچک در داستان ابتدا پشت چترهای بزرگتر پنهان شده و کسی از حضور او خبر ندارد و چترهای بزرگتر به جای حمایت، درحالی که او سعی میکند از شرایط بدی که دارد نجات پیدا کند سعی در ناامید کردن رونا دارند، به او میگویند تلاش نکن، موفق نخواهی شد و اینجا کسی تو را پیدا نخواهد کرد. و در نهایت سعی کردم تعریفی از کارکرد چتر به عنوان یک وسیله کاربردی برای کودکان داشته باشم. یکی از ژانرهای داستاننویسی برای کودکان، تعریف کاربرد وسایل، اهمیت و نحوه استفاده از آنها است که از طریق داستان بیان میشود. در این داستان من حتی سعی کردم مصرفگرایی را به چالش بکشم، نحوه مراقبت صحیح از وسایل را به تصویر بکشم و نشان بدهم هر وسیلهای ارزش دارد که خوب از آن استفاده و نگهداری شود، چرا که همان وسیله بیاهمیت ممکن در جای دیگری از جهان نیاز بسیار اساسی دیگران باشد. به نظرم خوب است که بتوانیم این مسائل را از طریق داستان به کودکان انتقال دهیم.
کودکان بیسرپرست در خیابان وقتی رونا را پیدا میکنند قدرش را میدانند، تعمیرش میکنند و قول میدهند همیشه کنارش باشند. برعکس دخترک که با بازیگوشی و سربههوایی در طی چند ساعت رونا را میشکند و بعد با قدرنشناسی آن را دم درب خانه اش رها میکند. شما دو رویکرد در کودکان به تصویر کشیدید. کودکانی که رفاه کافی دارند و طعم سختی را نچشیدهاند و قدر چیزی را که دارند را هم نمی دانند. برخلاف آن کودکانی که باید برای زندگی شان از همان کودکی بجنگند و بی پناهاند و اگر چیزی دریافت کنند، قدرداناند و با آن با احترام رفتار میکنند. اما در پایان قصه دخترک بازیگوش هم از این کودکان می آموزد که باید قدردان باشد. درست است؟
بله، در پایان داستان دخترک نه تنها از آنها میآموزد، دلش برای چتر کوچک قرمز که خراب شده تنگ میشود، بلکه تصمیم میگیرد چند چتر کوچک دیگر بخرد، یکی را برای خودش نگه دارد و خوب از آن محافظت کند و بقیه را به کودکان خیابانی و فقیر بدهد تا زیر باران خیس نشوند.
این قصه به کودکان درس همدلی و یاری میدهد، درست است؟ آیا به نظر شما همدلی و یاری بین انسانها کمیاب است؟
قطعا سعی دارد از اهمیت همدلی بگوید. واژه «کمیاب» اندکی اغراقآمیز است به نظرم، همدلی خوشبختانه هنوز کمیاب نیست، اما این بدان معنا هم نیست که نباید آن را ترویج نکرد، آموزش نداد، علیالخصوص به کودکان. کودکان معنی همدلی را بسیار خوب درک میکنند، بر خلاف تصور بزرگسالان که اغلب کودکان را ناتوان از برخی لحاظ میپندارند.
ادبیات کودکان برای کودکان مهاجر نسل دوم و سوم تا چه اندازه اهمیت دارد؟ به بیانی دیگر اهمیت دسترسی کودکان به زبان مادری چقدر است؟
ناشران ایرانی بسیاری در اروپا و آمریکای شمالی فعالیت میکنند و کتابهای بسیار خوبی را منتشر کردهاند، اما متاسفانه ادبیات کودک در این میان مغفول مانده و به آن توجه شایانی نمیشود. معدود ناشرانی وجود دارند که حاضر به پذیرش و انتشار کتاب کودکان هستند، دلایل مختلفی دارد، از جمله هزینه بالا و مخاطب کم. اما نباید فراموش کرد که بالاخره نسل بعدی مهاجران که در خارج از ایران به دنیا میآیند، نیاز دارند با زبان مادری خود ارتباط برقرار کنند، آن را بشنوند و بخوانند. از این نقطه نظر ادبیات و کتاب کودک به زبان مادری در خارج از کشور معنا و اهمیت پیدا میکند. کتاب میتواند نقش بهسزایی در آشنایی و حفظ ارتباط کودکان با زبان و فرهنگی که از آن آمدهاند، داشته باشد.
نظرها
لادن بازرگان
تبریک می گویم آقای صیفی کاران عزیز. خواندن مصاحبه شما هرچه بیشتر من را مایل کرد که به کتاب دسترسی پیدا کنم و آن را بخوانم. ممنون که لینک محل خرید کتاب را در متن مصاحبه گذاشته بودید. من خیلی سریع و راحت تونستم کتاب را سفارش بدهم. به امید موفقیت های بیشتر شما.