ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

اولین سند ادبی از کابوس کشتار زندانیان سیاسی: «باران می‌باردِ» حسن حسام

حسین نوش‌آذر − «باران می‌بارد» به تحقیق اولین داستانی است که در ادبیات معاصر ایران بعد از انقلاب درباره کابوس قتل عام زندانیان سیاسی نوشته شده است. نقطه صفر کابوسی است که نه در ۶۷ که در سال ۶۰ آغاز شد. چشم‌انداز ادامه این راه چیست؟

داستان «باران می‌بارد» نوشته حسن حسام به تحقیق اولین داستانی است که در ادبیات معاصر ایران بعد از انقلاب درباره کابوس قتل عام زندانیان سیاسی نوشته شده است. حسن حسام، متولد ۱۳۲۴ در رشت کارمند سابق اداره آب و برق بود. اولین آثارش را در دهه ۱۳۴۰ در «بازار، ویژه هنر و ادبیات» به چاپ رساند. حسن میرعابدینی می‌نویسد:

«داستان‌های او یا درباره رنج زنان محروم شمالی است یا گزارش‌هایی از سفرهای نویسنده که در آن سرگردانی نسل جوان معترض دهۀ ۱۳۵۰ بازتاب یافته است.»

«بعد از آن سال‌ها» (۱‍۳۵۲) و «کارنامه احیا» (۱۳۵۵) از آثار او در سال‌های قبل از انقلاب است. «باران می‌بارد» نخستین سند ادبی موجود درباره کابوس قتل عام زندانیان سیاسی اولین بار در بهار سال ۱۳۶۲ مدتی بعد از فرار حسام از ایران در نشریه الفبا به سردبیری زنده‌یاد غلامحسین ساعدی در پاریس منتشر شد. از همان سطرهای نخست خواننده بدون هیچگونه چم و خم با فاجعه‌ای که در زندان رشت، در جریان اعدام‌های سال ۶۰ و ۶۱ در حال رخ دادن است درگیر می‌شود. نویسنده ابتدا «روند» کشتار را توضیح می‌دهد:

«هر روز، وقتی آفتاب غروب می‌کند، پس از نماز مغرب شکارچیان می‌آیند شکارهایی را که قبلاً برچین کرده‌اند از بندهای مختلف جمع می‌کنند و می‌برند طبقۀ سوم ساختمان شماره یک! آنجا پس از تکمیل پرونده‌ها شکارهایشان را می‌فرستند اتاق مرگ! سحرگاه اما، قبل از آن که آفتاب طلوع کند، پیس از نماز صبح شکارهایشان را می‌برند و تیرباران می‌کنند! آنگاه، رو به قبله دسته جمعی نماز جماعت می‌خوانند!»

و سپس بعد از این مقدمه موقعیت را به سادگی تکان‌دهنده‌ای نشان می‌دهد:

«امشب، هفت نفر انتخاب شده‌اند، مریم و زهره از بند زنان، اکبر از زیرزمین، شعبان از زندان نیروی دریایی، مجید و یونس از بند شماره دوم و جلال از انفرادی.»

باقی داستان مانند یک نمایشنامه، با تقطیع‌های به جا نحوه محاکمه این هفت نفر، رفتار قاضی و دادستان و پاسداران و زندانبانان با محکومان از لایه‌های مختلف اجتماعی را عیان می‌کند و سرانجام هم در صحنه پایانی و تأثیرگذار داستان به لحظه وداع محکومان با هم راه می‌برد. سندیت اجتماعی این اثر با توجه ویژه به تاریخ انتشار آن در سال ۶۲، این پرسش را در میان می‌آورد که آیا نویسنده داستان را بر اساس تجربه شخصی نوشته؟ اگر چنین است، سهم تخیل در اثر او تا چه حد است؟ حسام در یک گفت‌وگوی دونفره صمیمانه با نویسنده این سطرها که از طریق واتس‌‌اپ در فرصت فراغتی انجام شد می‌گوید:

«در پاسخ به این پرسش بسیار دقیق باید بگویم هر دو. وقایعی که در داستان اتفاق می‌افتد هرچند بر اساس اطلاعات ریز و درشت است اما داستان در مجموع بازسازی حقیقت است. کاراکترهایی را که موقعیت‌های مختلف اجتماعی داشتند در کنار هم گذاشتم. به این شکل که یک عده را با هم به دادگاه ببرند، یک استثنا بود. بنابراین داستان هم بر بستر واقعیت‌ها شکل گرفته و مکان واقعی و هم بر بستر تخیل و خلاقیت و بازسازی حقیقت. به یک معنا، این داستان با این ویژگی‌ها صورت خارجی نداشته. اما همه این ویژگی‌ها از عناصر عینی که صدها شاهد دارد بازتولید شده است.»

حسام به گفته خودش در شهریور ۱۳۶۰ بازداشت شد و هشت ماه و نیم در زندان رشت که در مقر سپاه پاسداران در دوره ریاست جمهوری بنی‌صدر ساخته شد و هم او نیز افتتاحش کرد، زندانی بود. حسام به اعدام محکوم شده بود اما با پادرمیانی دوستان پدرش که از روحانیون طرفدار شریعتمداری بود، برای مدت کوتاهی از زندان آزاد شد، و در همان ایام قبل از آنکه مجددا بازداشت شود از طریق سلماس به شهر وان گریخت و از آنجا هم به پاریس پناه آورد.

روایت سربلندی و امید به تحول

نسیم خاکسار در مقاله‌ای با عنوان «زندان و ادبیات داستانی» (نشریه آرش، بازنشر در تریبون زمانه) می‌نویسد:

«ادبیاتی که می‌خواهد مدافع محرومان از حقوق انسانی در جامعه باشد، همیشه در ذات خود شکست خورده است. و چه بسا راز دشوار نزدیک شدن به واقعیت هولناکی که کلمه توان بازگوئی آن را ندارد در همین نکته نهفته است. نکته‌ای که سبب شده آدرنو بعد از برخورد با فاجعه بزرگی بشری در جنگ جهانی دوم و قتل عام میلیون‌ها انسان به این حرف برسد که بعد از آشویتس از ادبیات دیگر کاری ساخته نیست (…) ادبیات در همین ذات شکست‌خورده‌اش هست که از کاروان شکست خوردگان در طول تاریخ انسانی دفاع کرده است. سوفوکل در نمایشنامه‌اش، زبان رسای آنتیگونه، زنی می‌شود که مویه‌کنان برابر کروئون ایستاده است تا علیرغم حکم او، جسد برادر به خاک بسپارد.»

«باران می‌بارد» حسن حسام بیش از آنکه روایت شکست باشد، روایتگر سربلندی و بیانگر تحول است. نشانه‌های این تحول را می‌توان در «شعبان» دید: یک قاچاقچی که جمعا سیزده سال زندان کشیده و حالا پای مرگ رفته است. او که واداده و سخت ترسیده، به مفاهیمی مانند «جوانمردی» و «مردانگی» اعتقاد دارد و اکنون در بیدادگاه اسلامی به چشم خود می‌بیند که چگونه عده‌ای که او آن‌ها را تاکنون در معادلات ذهنی‌اش ندیده می‌گرفته می‌ایستند و وانمی‌دهند، چنانکه در برخی لحظات، موفق می‌شوند، پرده‌ها را کنار بزنند و چهره واقعی قاضی و دادستان و وحشیگری آن‌ها را آشکار کنند.

بنابراین می‌توانیم بگوییم «باران می‌بارد» از حماسه هم مایه‌هایی برگرفته و با وجود آنکه به دلیل موقعیتی که بیان می‌‌کند در ذات خودش تراژیک است، و با این‌حال حامل پیام‌های اجتماعی است، در مجموع از یک سویه آموزشی هم برخوردار است. شاید جنبه نمایشی اثر را بتوان از این طریق توضیح داد.

نکته اینجاست که در سراسر داستان، باران بی‌‌وقفه می‌بارد و فضا هم مثل این است که نیمه‌تاریک باشد. هنر نویسنده این است که وقایع را به گونه‌ای بیان می‌کند، چنانکه گویی داستان در همین لحظه اتفاق می‌افتد. نویسنده در همین حد به ذهن شخصیت‌ها رسوخ می‌کند که بتواند موقعیت را آشکار کند. مجالی برای گذشته آن‌ها، تردیدها و اندیشه‌هایشان وجود ندارد. بحث بر سر مرگ یا زندگی، وادادگی یا پایداری در زمانه‌ای است که انواع فجایع مانند «باران گیلان» بی‌وقفه بر سر مردمان آرمانخواه و عدالت‌خواه باریدن گرفته است. در این میان زنده‌ترین صحنه‌ها را رابطه اکبر و زهره رقم می‌زند، زن و شوهری که به هم عاشق‌اند، مقابل دیدگان هم شکنجه شده‌اند، در کنار هم ایستاده‌اند و در آخر هم با هم پای اعدام می‌روند:

« زهره بی‌تابی‌اش را نمی‌تواند پنهان کند، با همۀ جانش آغوش اکبر را می‌خواهد، آخر این چگونه خداحافظی است که باید چون بیگانه‌ای جدا شد؟»

در غرب، ادبیات هولوکاست (بخوان ادبیاتی که بیانگر کابوس کشتار است) را معمولاً شاخه‌ای از ادبیات زندان در نظر می‌گیرند. این تقسیم‌بندی درباره «باران می‌بارد» حسن حسام صادق است. فراموش نکنیم که از سال ۶‍۱ که داستان اتفاق می‌افتد تا کشتار ۶۷ و انتشار نخستین خاطرات زندانیان سیاسی از حدود ۷۵ به بعد فاصله زیادی است. از این نظر می‌توان گفت که «باران می‌بارد» به لحاظ ادبی، در قالب ژانر ادبیات زندان به خودش متکی است. حسام می‌گوید:

«این داستان سه چهار ماه بعد از فرار من از ایران در پاریس نوشته شد. [در زمان انتشار اثر] هیچکس از این فضا در ایران و در خارج از ایران به این شکل خبر نداشت. وقتی که این داستان در الفبای شمای دو منتشر شد، به اشکال مختلف رسید به داخل. برایشان [خوانندگان داخل ایران] باورکردنی نبود. منتها ما در همان ماه‌های اول که در خارج بودیم، سخنرانی‌هایی در شهرهای مختلف اروپا برای افشا کردن آدم‌کشان جمهوری اسلامی و مرگ مظلومانه نیروهای چپ و آزادیخواه، و همینطور بچه‌های مجاهدین که شانزده هفده سال بیشتر نداشتند، انجام می‌دادیم. انعکاس وسیع داستان همراه با کتاب "باور کن راستکی است" نوشته پروانه علیزاده کمک کرد که حقانیت اعدامی‌ها و جان‌به‌دربردگان ثابت شود.»

انطباق‌پذیری داستان حسام با شهادت شاهدان در دادگاه نوری

حسام در بخش دیگری از این گفت‌وگو به درستی اشاره می‌کند که زمینه کشتار نیروهای آزادیخواه برخلاف آنچه که امروزه مسئولان جمهوری اسلامی ادعا می‌کنند نه با عملیاد مرصاد/ فروغ جاویدان بلکه با «انقلاب فرهنگی» در سال ۱۳۵۸ و تعطیلی دانشگاه‌های ایران و به آتش کشیدن کتابفروشی‌ها رقم خورد.

«اولین حملات با آتش زدن کتابفروشی محمدی روبروی دانشگاه تهران صورت گرفت و به سر به نیست کردن محمدی از طریق یکی از گروه هایی که بعدها مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند انجامید. بعداً همین محافل مذهبی معتقد به دفاع مسلحانه سپاه پاسداران را بنیان گذاشتند. کشتار و سرکوب با این ماجراها آغاز شد. هادی غفاری که الان جزو اصلاح‌طلبان است با دار و دسته اش به دانشگاه گیلان حمله و به دانشجویان تیراندازی کردند و کسانی هم مجروح شدند. یکی دو نفر را هم تیرباران کردند و عده‌ای از جوانان شانزده هفده ساله از جمله مجید میرزایی شاعر و یا عبدالله لیچایی، استاد دانشگاه را به زندان انداختند و بعد هم لیچایی را اعدام کردند.»

«باران می‌بارد» در این فضا اتفاق می‌افتد اما از محدوده زندان فراتر نمی‌رود و اتفاقاً یکی از مهم‌ترین نقاط قوتش همین محدودیتی است که نویسنده برای تمرکز از موضوع و پرهیز از اطناب به داستان اعمال کرده است با این هدف که حقیقت زندگی و مرگ کشته‌شدگانی مانند «یونس» را بیان کند. او جوان‌ترین عضو گروه هفت‌نفره‌ای است که قرار است اعدام شوند و فقط چهارده سال و یک ماه و سه روز از زندگی او گذشته. یونس هنگام پخش اعلامیه‌ای از مجاهدین دستگیر شده است:

«پوست گندمگون چهره‌اش،کُرک‌های روییده بر صورت را کمرنگ‌تر کرده است. هنوز شیارهای شلاق دو هفته پیش، از ساق پا و شانه و گردنش محو نشده‌اند،  یونس آنجا، در آخرین ستون مردان ایستاده و تنها کسی است که از هیچ چیز باکش نیست. او آنقدر جوان است که اصلاً نمی‌داند مرگ چیست! از همین‌روست که تیرباران برایش مفهوم مرگ ندارد! چیزی در حد اعلامیه پخش کردن است، در حد شرکت در یک تظاهرات است، یک نوع بازی خشن است! پدرش دوره‌گردی است که در شهرها و بازارها می‌گردد، گونی دست دوم می‌خرد و به تاجرها می‌فروشد.»

علاوه بر دقت در شخصیت‌‌پردازی، دقت در وصف مکان هم بر سندیت اجتماعی و تاریخی اثر افزوده است. به وصف فضای محکمه توجه کنید:

«دادگاه سالنی است چهارگوش، آن روبرو زیر عکس بزرگی از امام، طلبه‌یِ  جوانی پشت میز قضاوت نشسته است. عمامه و ردایی سیاه، قدی کوتاه، شکمی برآمده، چهره‌ای پوشیده از ریش انبوه و سیاه و صورت گرد و گوشتالو با دو چشم زاغ و ریز، گویی خود، امام کوچکی است در عصر منصور دوانقی! پاسدارها صدایش می‌کنند: "حاج آقا!". سمت راست قاضی شرع، دادستان نشسته است، مردی است میانه‌سال و ترکه‌ای با چهره‌ای دراز و استخوانی با چشمانی گرد و درشت عینهو وزغ! که چهرۀ تکیده دادستان را هول‌آور کرده است! بر بالای سر دادستان جمله‌ای به خط نستعلیق در قابی بزرگ نوشته‌اند: "وَقاتِلُوهُمً حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَهٌ!". سمت چپ قاضی، جوانکی است ریزه‌نقش با ریش سبک و نگاهی مات و بی رمق که کار منشی دادگاه را انجام می‌دهد.»

آنچه که حسام در این داستان بیان می‌کند در کلیت خود با شهادت شاهدان در دادگاه حمید نوری مطابقت دارد. برای مثال می‌توان به شهادت مرزاد دشتبانی اشاره کرد. او می‌بایست تعهد دهد که نادم است و بعد از آزادی از ادامه فعالیت‌های سیاسی صرف‌نطر می‌کند. دشتبانی می‌گوید وقتی از امضای این تعهدنامه‌ها خوددارری می‌کند، نوری به خشم می‌آید:

«دست‌هایش را انداخت دور گردن من و حلقه کرد، جیغ می‌زد، رنگ صورتش عوض شده بود، تن صدایش عوض شده بود. می‌گفت تو یک خبیث هستی. من خودم اینجا می‌کشمت. تو حق و لیاقت آزادی نداری. من خودم می‌کشمت اینجا. بعد همین‌طور که گردن من را فشار می‌داد، سرم را می‌زد به میز. بعد مدتی دیگر خسته شد و من را ول کرد. من تمام سر و صورتم خونین بود. بعد من را دوباره برگرداندند به سلول انفرادی.»

در داستان حسام، وقتی شعبان از اعلام برائت سر باز می‌زند و دشنامی هم نثار محکمه می‌کند، ناگهان «پاسدارها و بسیجی‌ها بی اختیار می‌ریزند بر سرشعبان و در آن فضای ملتهب و همهمه حاضرین، شعبان را زیر مشت ها و لگدها و پاشنه تفنگ‌ها می کوبند و شعبان یک نفس زیر آن ضربات خشن و بی امان ، مثل رگبار به امام و خدا و کائنات و فحش می‌دهد تا از حال می‌رود!»

بازآفرینی کابوس در دوران کشتار و بعد از آن

روند محکمه مبتنی بر تحقیر متهم و رفتار قاضی و دادستان و زندانبانان در جهت شکست اراده و تخریب شخصیتی متهمان است. از آن طرف متهمان هم در تلاش‌ برای مقاومت‌اند. این کشش و کوشش را می‌توان هم در شهادت شاهدان در دادگاه نوری و هم در داستان حسن حسام که حدود ۳۵ سال قبل نوشته شده سراغ گرفت. بنابراین می‌توان گفت آنچه که در ۶۷ اتفاق افتاد در سال ۶۰ آغاز شده بود. اکنون چه باید کرد؟ آیا ادبیات توان نزدیک شدن به واقعیت هولناک کشتار را هنوز هم از این فاصله نسبتا دور دارد و یا اینکه حالا دیگر وقت آن رسیده که دادخواهی را به دستگاه قضایی بی‌طرفانه‌ای سپرد و تاریخ را به کمک طلبید؟ حسن حسام می‌گوید:

«ادبیات در هیچ لحظه‌ای نمی‌تواند خودش را از تاریخ و زندگی انسان‌ها جدا کند. هیچ چیز در این جهان کهنه نمی‌شود. ممکن است صد سال بعد نویسنده‌ای واقعه‌ای را که دیگران فراموش کرده‌اند، در رمانی بازتولید کند. ادبیات به هیچ‌وجه نقش خبرنگار لحظه را بازی نمی‌کند. اتفاقاً هرچه زمان بگذرد، ظرفیت ادبیات برای بازتولید حقیقت را به شکل خلاقانه بیشتر می‌شود. وقتی وقایع سیاسی کهنه شد، تازه در آن زمان به هزارتوی فرهنگ راه پیدا می‌کند. ادبیات بعد از واقعه به وجود می‌آید. عناصر تلخ موجود در این صورت به شکلی بیان ادبی پیدا می‌کنند که مخاطبان بتوانند آن را بیشتر لمس کنند.»

حسام در ادامه با اشاره به دادگاه حمید نوری و مقایسه کابوس کشتار زندانیان سیاسی با کابوس هولوکاست می‌پرسد:

«مگر ادبیات می‌تواند از بازتولید این جهنم شانه خالی کند؟ تردید ندارم که نسل بعد از ما، از این داده‌ها کارهای عظیم خواهند ساخت. در درازمدت، با فاصله معمولا کار خلاقانه‌تر و عمیق‌تر می‌شود. در دهه اول کشتار برای استقرار جمهوری اسلامی صورت گرفت با تکیه بر میلیون‌ها مردم مظلومی که فکر می‌کردند در چشم‌انداز عدل علی هستند. کشتارها از ۹۶ به بعد کشتارهایی است که رژیم برای بقای خودش انجام می‌دهد. در آن دوره پچپچه‌های زندانیان از حمایت توده‌ای وسیع برخوردار نمی‌شد. ولی امروزه است که مظلومیت قتل عام شده خودش را بیان می‌کند.»

برمی‌گردیم به پرسش آغازین: چگونه می‌توان درباره کابوس قتل عام زندانیان سیاسی سخن گفت؟ با چه کلماتی؟ پاسخ می‌دهیم به سادگی، با زبان فارسی و  با کمک خلاقیت.  نمونه‌اش: «باران می‌باردِ» حسن حسام. در این میان نه الزاماً سرایش که سلب مسئولیت نویسنده از خود یک عمل وحشیانه است. سخن آدورنو ناظر است بر همین سلب مسئولیت از خود به قصد آفرینش زیبایی محض در دوران کشتار و بعد از آن.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • حسنک

    ۱) اگر حافظه ای پیرم خطا نکند, بنا بر یک گزارش, که در مجلهء آهنگران فروردین ۵۸ مندرج شده بود, یکی از اولین به آتش کشیدن کتابفروشی ها در شمال ایران بود (یادم نیست نوشته بود رشت یا بندر انزلی یا لنگرود) که در طی آن دختر بچهء صاحب کتابفروشی نیز در آتش سوزی کشته می شود. آیا دوستان چنین خبری را به یاد دارند؟ و یا بهتر آیا آرشیوی از مجلهء آهنگر موجود است؟ که بعدا فکر کنم به خاطر اعتراض حزب توده اسمش را تغییر دادند به "چلنگر." ۲) لطفا اگر ممکن است جناب نویسنده مقداری این دو خط آخر مقاله را توضیح دهد: "در این میان نه الزاماً سرایش که سلب مسئولیت نویسنده از خود یک عمل وحشیانه است. سخن آدورنو ناظر است بر همین سلب مسئولیت از خود به قصد آفرینش زیبایی محض در دوران کشتار و بعد از آن." مقصود چیست؟