ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

انقلاب ۵۷: هنگامی که توسعۀ آمرانه ناهماهنگی برمی‌انگیزد

بهروز بیات − رژیم شاه علیرغم توسعۀ اقتصادی چشمگیری که در ایران صورت گرفته بود در اثر ناهماهنگی ناشی از حکمرانی خودکامه دچار بحران اقتصادی شد و فروپاشید. طبعا مجموعه‌ای از تناقض‌ها، نارسایی‌ها و نارضایتی‌ها در این امر دخیل بودند.

مقدمه


هر ساله پیرامون سالگرد انقلاب ۵۷ این پرسش مطرح می‌شود که "چرا انقلاب ۵۷ رخ داد؟"

طرفداران سلطنت در ایران ادعا می‌کنند که در دوران محمد رضا شاه پهلوی در همۀ عرصه‌ها ایران رشدی چشمگیر داشته است، شهروندان در رفاه زندگی می‌کردند، آزادی‌های اجتماعی وجود داشت، شاه محبوب دل مردم ایران بود، انساندوستی بود از سرکوب و خونریزی بیزار؛ بنابراین دلیلی نداشت که مردم بر او و حکومتش بشورند.

جامعۀ انسانی سازمان یافته در قامت دولت-ملت‌های مدرن را نمی‌توان به شیوۀ حکمرانی نادمکراتیک اداره کرد. چنین سیستم پیچیده و درهم‌تنیده‌ای ممکن است در برهه هایی پایدار باشد یا پایدار بنماید، اما قطعاً پاینده نیست.

افزون براین ادعا می‌کنند که شاه می‌رفت که کشور را به آستانۀ "تمدن بزرگ" برساند، او موتور محرک اوپک برای افزایش بهای نفت بود؛ این رفتار و آن آرمان با منافع غرب سازگار نبودند و کارتر با طرح حقوق بشر با همراهی همه کشور‌های غربی برای برانگیختن مردم به شورش توطئه کردند. ادعا می‌شود که ملایان ("ارتجاع سیاه") و کمونیست‌ها ("ارتجاع سرخ") توطئه چیدند، بر ضد شاه کودتا کردند و روشنفکران ایران نیز ابزار و جاده صاف کن ملایان و آتش بیار معرکه شدند.
اسلام‌گرایان بر این باورند که رژیم شاه با روی آوردن به تمدن غرب به ارزش‌های فرهنگی اسلا م خیانت کرده بود و امت مسلمان بر او شوریدند تا بار دیگر اسلام ناب محمدی را حکمران کنند. چپ‌های سنتی هم شاه را خدمت‌گزار و بازیچۀ امپریالیست‌ها می‌پنداشتند، کسی که دست غربی‌ها و یاران خود را در چپاول ایران باز گذاشته بود. از این رو مردم خیزش کردند.

نگارنده نگاهی متفاوت به ابن موضوع دارد. من بر این باورم که رژیم شاه علیرغم توسعۀ اقتصادی چشمگیری که در ایران صورت گرفته بود در اثر ناهماهنگی ناشی از حکمرانی خودکامه دچار بحران اقتصادی شد و فروپاشید. طبعا مجموعه‌ای از تناقض‌ها، نارسایی‌ها و نارضایتی‌ها در این امر دخیل بودند.

ملاحظات نظری
تز من بر این فرضیه استوار است که جامعۀ انسانی سازمان یافته در قامت دولت-ملت‌های مدرن را نمی‌توان به شیوۀ حکمرانی نادمکراتیک اداره کرد. چنین سیستم پیچیده و درهم‌تنیده‌ای ممکن است در برهه هایی پایدار باشد یا پایدار بنماید، اما قطعاً پاینده نیست. گواه آماری این تز سقوط چندین ده رژیم دیکتاتوری پس از جنگ دوم جهانی در آسیا، افریقا، اروپا و امریکای جنوبی است. در پی سقوط آنها شمار کشور هایی که به روش حکمرانی دیکتاتوری یا اقتدارگرا اداره می‌شوند بسیار کاهش یافته است.

از مفروضات کنش درست سیستم حکمرانی جاری بودن آزاد اطلاعات میان اجزاِی دولت-ملت است.

جامعۀ انسانی به مثابه پدیده‌ای زنده و پوینده در واقع امر بسان ابرکالبدی است که همۀ اجزایش باید در روند پویش اجتماعی هماهنگ بپویند یا به عبارت دیگر به یاری اطلاعاتی مقرون به واقعیت که با یکدیگر تبادل می‌کنند هماهنگی را بسازند.
دمکراسی، خود چیزی نیست جز مدیریت و سامان دادن به پویش دولت-ملت به شیوه‌ای هماهنگ که متضمن پایداری و پایندگی این واحد باشد.
از مفروضات کنش درست سیستم حکمرانی جاری بودن آزاد اطلاعات میان اجزاِی دولت-ملت است.

 جامعه بشر خردمند از آغاز زندگی دسته جمعی برای حفظ هستی خود نیاز به قواعد و مقررات همزیستی داشته است. این قواعد و مقررات همپوش با ضرورت زمان خود از تنظیمات اولیه تا ده فرمان تا قانون‌گذاری پیچیده کنونی تکامل یافته است. استمرار اجرایی شدنشان مستلزم ایجاد سیستمی است که بر تدوین قوانین و مقررات همت گمارد، در اجرا و کنترل‌شان نظارت کند و انحراف از آنان را گزارش دهد. این گونه سیستم هدایت و تنظیم را امروزه سیستم فیدبک یا پسخوراند می‌نامند که به مفهومی عام در جامعۀ بشری همان بسامانی واحد دولت-ملت است.
دولت-ملت بسامان در برگیرندۀ همۀ چرخه‌های هدایت و تنظیم کشور است. کارکرد درست تنها در چرخه‌ها‌ی بسته (closed loop) میسر است و تشکیل دولت-ملت با مرزهای جغرافیایی، پولی، گمرکی و غیره در واقع ایجاد این چرخه‌های هدایت و تنظیم بسته را ممکن کرده است (البته که ارتباط با جهان خارج نیز وجود دارد اما با خروجی‌ها و ورودی‌های تعریف و کنترل شده).

مطلوب جامعه  از یکسو قوانین و مقرراتی هستند که پارامترهای سیستمِ دولت-ملت برای ادارۀ بهینه کشور را، البته در تناسب با شرایط تاریخی موجود، تأمین می‌کنند. سپس نوبت رصد مستمر وضع موجود در همۀ عرصه‌های زندگی اجتماعی و انتقال اطلاعات مربوطه به نهاد‌های سنجشگر جامعه می‌رسد. نتیجه این سنجشگری به نهاد‌های تصمیم گیر انتقال داده می‌شود و آنان را به کنش برای ادامه، بازبینی، تصحیح یا تغییر وضع موجود برمی‌انگیزد. بدین طریق امکان حفظ یا بازتولید هماهنگیِ پویشِ اجزایِ سیستمِ حکمرانیِ دولت-ملت فراهم می‌شود.

عامل هایی که متضمن پویش هماهنگ یک دولت –ملت هستند

  •  گام نخست تعریف پارامتر‌های مطلوب برای ادارۀ کشور که همان قانون‌گذاری است باید با مشارکت نمایندگانِ منافعِ متفاوت و گاهی متضادِ گروه‌های گوناگون شهروندان صورت گیرد. مجرای مشارکت، انتخابات آزاد و منصفانه به مثابه جزئی جدایی ناپذیر از دمکراسی است.
  • گام دوم رصدگری و سنجش مستمر وضع موجود به شکلی عینی و واقعی است. نتیجۀ این گام ارزیابی و داوری در این باره است که آیا یافته‌ها  همپوش با پارامتر‌های مطلوب زندگی اجتماعیِ متبلور شده در قوانین و مقررات هستند یا از آن‌ها انحراف دارند. این اندازه گیری تنها در صورتی عینی و واقعی خواهد بود که با مشارکت نمایندگان منافع مختلف اجتماعی، یعنی به شیوه‌ای دمکراتیک، صورت گیرند.
  • گام سوم انتقال نتیجۀ بدست آمده از رصد و سنجش از وضعیت کشور، به صورت بازنمای واقعیت و دست نخورده، به نهاد‌های دولت است تا اقدامات لازم برای ایجاد همپوشی میان وضعیت موجود با وضعیت مطلوب را فراهم کنند. در اینجا نیز یک دولت دمُکراتیک می‌تواند با رعایت نتیجه گام پیشین و وضعیت عمومی، برای حفظ پایداری به کنش بپردازد. به این ترتیب مدار چرخه هدایت و تنظیم بسته شده و پویش هماهنگ اجزای جامعه بازتولید می‌شود.

خلاصه اینکه چنانچه کسب و انتقال اطلاعات (یا به اصطلاح دقیقتر و مدرنتر کومونیکاسیون) میان اجزاء سیستم دولت-ملت در اثر نبود یا کمبود آزادی و دیگر مؤلفه‌های دمکراسی وجود نداشته باشد، امور دولت ملت دچار ناهماهنگی و اختلال شده و آن را به سوی ناپایداری تا فروپاشی به پیش می‌راند. بیهوده نیست که در جهان معاصر رژیم‌های نادمکراتیک، دیکتاتوری و استبدادی به ندرت پاینده بوده‌اند و اگر پایدار بوده‌اند زمان پایداری شان کوتاه و موقت بوده است (معدودی استثنا وجود دارد مانند چین که جای بحثی مفصل دارد).

آزادی بیان و امتدادش آزادی رسانه‌ها به موازات آزادی انتقال اطلاعات درون دولتی از مفروضات کارکردن درست هر چرخۀ هدایت و تنظیم در دولت-ملت‌های مدرن‌اند. غیاب این آزادی مبادله اطلاعات منجر به مختل شدن اداره جامعه و در پی ان ناپایدار گشتن آن می‌شود.

بدیهی است که دموکراسی در سپهر عمل بسیار پیچیده تر از اینی است که ترسیم شد. کومونیکاسیون در قلمرو دولت - ملت برای اعمال دمکراسی موضوع بحث بسیاری از جامعه شناسان، فیلسوفان، و سیاست شناسان بوده و هست. با وجود اختلاف نظرها در اصل موضوع − که ضرورت وجود چرخه‌های هدایت و تنظیم خردمندانه است − تردید روا نیست.

نمونۀ عملی یک چرخۀ هدایت و تنظیم

برای اینکه روشن شود که آنچه مطرح شد موضوعی صرفاً تئوریک نیست بلکه عملاً نهاد‌های حکمرانی مدرن به این هدف به وجود آمده‌اند، به نمونه بانک مرکزی اشاره می‌کنم: بانک مرکزی کشور مسئول چرخۀ هدایت و تنظیم پولی کشور و نگهبان تعادلی است که باید میان بازار‌های سرمایه، کار، و کالا برقرار باشد. بانک مرکزی در رفتار کلاسیک‌اش با تنظیم نرخ بهره کوشش می‌کند این تعادل را حفظ کند: اگر خطر تورم در پیش باشد با افزایش نرخ بهره پول را گران می‌کند و نتیجتاً از نقدینگی می‌کاهد. اگر وارونۀ این امر پیش آید و در اثر کمبود سرمایه خطر رکود و در پی آن بیکاری تهدید کند، درست برخلاف مورد اول نرخ بهره را کاهش می‌دهد تا تهیۀ منابع مالی برای سرمایه‌گذاری و ایجاد فرصت‌های شغلی آسان‌تر شود. در واقع آنچه بانک مرکزی انجام می‌دهد چیزی نیست جز برپا کردن یک چرخۀ پسخوراند که پیوسته می‌کوشد اندازه‌های مطلوب برای تورم و رکود (نرخ رشد اقتصادی و نرخ اشتغال) را تعریف و اندازۀ موجود را رصد کرده و با اقداماتش پیرامون این اندازه‌ها وضع را بهینه نگه دارد. برای این که چنین سیستمی درست کار کند باید شیوه به دست آوردن و جریان اطلاعات میان اجزائش و همچنین میان اجزائش با بیرون آزاد و دمکراتیک باشد.
 بسیاری دیگر چرخه‌های هدایت و تنظیم برای ادارۀ کشور وجود دارند از جمله: چرخۀ آموزش و پرورش و آموزش عالی برای فراهم کردن مهارت‌های لازم، چرخۀ امنیت که مثلا در ارتباط با افرایش جرم و جنایت شمار پاسبان‌ها و ابزار شان را افزایش دهد، چرخه مالیات که میزان آن را به نیاز‌های کشور همپوش کند، چرخۀ گمرک که تناسب صادرات و واردات را نگ هدارد، چرخۀ تولید برق که دور اندیشانه تولید را با نیازها همپوش نگهدارد و....

آزادی بیان و امتدادش آزادی رسانه‌ها به موازات آزادی انتقال اطلاعات درون دولتی از مفروضات کارکردن درست هر چرخۀ هدایت و تنظیم در دولت-ملت‌های مدرن‌اند. غیاب این آزادی مبادله اطلاعات منجر به مختل شدن اداره جامعه و در پی ان ناپایدار گشتن آن می‌شود.

کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بخشی از پیاده‌نظام کودتا: اوباش چماق‌دار. عکس از AFP
بسیج اوباش شاه‌پرست در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ . عکس از AFP − اگر روند دمکراتیزاسیون ایران با کودتای ۲۸ مرداد قطع نمی‌شد با احتمالی در خور توجه نه تنها مسیر ایران بلکه مجموعۀ خاورمیانه در بستر دمکراسی قرار می‌گرفت.

حکمرانی شاه و علت‌های فروپاشی اش

پس از شهریور ۱۳۲۰ در شرایط توازن قوا میان دو بلوک شرق وغرب وضعیتی به وجود آمده بود که امکان دمکراتیزه کردن بسیاری از کشور‌های جهان از جمله ایران و خاورمیانه را فراهم می‌کرد. نتیجه اینکه در سال‌های میان ۱۳۲۰ تا ۳۲ با تضعیف حکمرانی اقتدار گرای پهلوی اول دمکراسی نسبی در کشور برقرار بود و یک نمودش به قدرت رسیدن دکتر مصدق و موفقیت جنبش ملی کردن صنعت نفت در کوتاه کردن دست استعمار بریتانیا بود.

به روایتی معقول از کارشناسانی چند در غرب، اگر روند دمکراتیزاسیون ایران با کودتای ۲۸ مرداد قطع نمی‌شد با احتمالی در خور توجه نه تنها مسیر ایران بلکه مجموعۀ خاورمیانه در بستر دمکراسی قرار می‌گرفت.

منشأ نارضایتی شهروندان از حکمرانی شاه

اکنون نگاهی بیاندازیم به وضعیت ایران در آن دوران و بپرسیم چه عامل هایی مسبب ناپایداری کشور، برآمد جنبش انقلابی و در پایان سقوط رژیم پهلوی شدند.

۱. وضعیت فرهنگی و اجتماعی ایران: ازادی‌های سیاسی در دوران پهلوی دوم پس از کودتا و قدر قدرت شدنش پیوسته در حال زوال بود. محدود کردن آزادی‌های سیاسی با شیوۀ سانسور، سرکوب، زندان، شکنجه و اعدام مخالفین رشدی فزاینده داشت. شاه حتی حزب‌های خودساخته و گوش به فرمان را نیز تحمل نکرد و در اوج قدرتش به جای گامی در جهت گشایش سیاسی، حزب واحد رستاخیز را به راه انداخت.

۲. رژیم استبدادیِ فاقدِ مشروعیت، جایگاه پرورش بله قربان گویان، فرصت‌طلبان، چاپلوسان و ریاکاران است. رژیم خودکامه با این روش خود را از مغز‌های متفکر مستقل و خلاق به میزان زیادی محروم می‌کند و در نتیجه کارآمدی سیستم در می‌ماند.

۳. از سویی دیگر رفرم هایی چون اصلاحات ارضی، حق رای به زنان و بهکُنش قانون خانواده، برکُنش سپاه دانش، ترویج و آبادانی و بهداشت به خودی خود گام هایی مثبت بودند که کوتاهی در اجرای بهینه اثرات مثبت آن‌ها را به شدن کاسته بود. در مورد اصلاحات ارضی به تائید پاره‌ای از سردمداران اقصادی رژیم شاه مندرج در تاریخ شفاهی ایران در هاوارد، گام‌هایی که می‌بایست رژیم بردارد تا کشاورزان صاحب زمین شده را تشویق و کارآمدتر کند، صورت نگرفته بود. نتیجه اینکه بخشی بزرگ ازکشاورزان از ده رانده اما هنوز شهری نشده در حاشیۀ کلان شهر‌ها یعنی حلبی آباد ها، می‌‌زیستند. آنان سپس به سربازان ذخیرۀ آیت الله خمینی بدل شدند.

رژیم استبدادیِ فاقدِ مشروعیت، جایگاه پرورش بله قربان گویان، فرصت‌طلبان، چاپلوسان و ریاکاران است. رژیم خودکامه با این روش خود را از مغز‌های متفکر مستقل و خلاق به میزان زیادی محروم می‌کند و در نتیجه کارآمدی سیستم در می‌ماند.

۴. در دوران پس از مشروطیت آزادی‌های اجتماعی رفته رفته گسترش یافته بودند و در رژیم شاه با افزایش ارتباطات با غرب از یکسو و اثرات فرهنگی نهفتۀ روشنفکران چپ شتاب گرفته بود با این مشخصه که در هر حال گسترش آزادی‌های فردی دراجتماع امری نیکوست اما اگر مدرن شدن جامعه با مدرنیته همراه نباشد، این آزادی‌ها دیرپا نخواهند بود. اصولا مدرن شدن آمرانه که هم به وسیله آتاتورک در ترکیه و شاید به مراتب آمرانه تر از سوی رضا شاه و پس از او محمد رضا شاه اعمال شده بود، پایندگی ندارد. آزادی‌های فردی به سان آزادی زنان در هر حال نیکویند حتی اگر به شیوۀ آمرانه اجرا شده باشند، اما اگر با پیشرفت حق تعیین سرنوشت خود از جمله به معنی آزادی دخالت در امر سیاست و فرهنگ درونی نشوند دیر پا نخواهند بود.

۵. شاه بخش کلانی از مشروعیت‌اش در روی زمین را باخته بود و آن را در آسمان و مذهب می‌جست. فزون براین او در عالم واقع تاج و تختِ خود و پدرش را نیز مدیون روحانیون چه در دوران پس از کودتای ۱۲۹۹ و به قدرت رسیدن رضا خان سپس رضا شاه و چه در جریان کمک به سازماندهی کودتا در ۲۸ مرداد از آیت الله‌ها کاشانی گرفته تا بهبهانی و حتی بروجردی می‌دانست و اینان را متحدان طبیعی خود می‌‌پنداشت.

حائز اهمیت است که نه فقط در ایران بلکه در سرتاسر خاورمیانه روحانیون ستون اصلی ارتجاع و متحدین کشور‌های غربی و رژیم‌های استبدادی سکولار در پیشبرد پروژه‌های استعماری با همکاری متحدین شان یعنی دیکتاتور‌ها و مستبدین منطقه‌ای بودند.

۶. پس از اصلاحات ارضی و سرکوب خیزش اسلامکرایان ارتجاعی به رهبری خمینی کشور ایران به مسیر تشدید توسعۀ افتاد که ارقام اقتصادی کلان در بازۀ زمانی ۱۳۴۲- ۱۳۵۲ که در نمودارهای زیرین می‌آیند، مؤید این واقعیت‌اند. اما به علت فساد ساختاری نهادینه در سیستم دیکتاتوری، و به سبب تبعیض‌های "هزار فامیلی"، شاه موفق نشده بود حتی در میان حامیان بالقوه خود یعنی کسانی که از این توسعۀ اقتصادی چشمگیر در حدود یک دهه بسی سود و ثروت نسیب شان شده بود، دارای پایگاهی استوار شود.

آزادی‌های فردی به سان آزادی زنان در هر حال نیکویند حتی اگر به شیوۀ آمرانه اجرا شده باشند، اما اگر با پیشرفت حق تعیین سرنوشت خود از جمله به معنی آزادی دخالت در امر سیاست و فرهنگ درونی نشوند دیر پا نخواهند بود.

اختلال و نا هماهنگی در توسعۀ اقتصادی

با این پیشینۀ تاریخی و وضعیت افکار عمومی جامعه، اکنون ببینیم چه حادثه‌ای در بیخ و بن جامعه رخ داده که سیستم پهلوی را کاملاً از تعادل بیرون رانده است.

همانگونه که در بالا سخن رفت جامعۀ بشری سامان یافته در دولت-ملت را می‌توان به مثابه مجموعه‌ای از چرخه‌های هدایت و تنظیم پنداشت، یا به روایت مدرن چرخه‌های پس خوراند (feedback systems)، که به میانجی آنها وضعیت بخش‌های گوناگون جامعه رصد می‌شود و در صورت انحراف از وضع مطلوب اقداماتی در سوی بازگرداندن وضع موجود به سوی وضع مطلوب از سوی مرکزی به نام دولت که دارای مشروعیت و اقتدار باشد، انجام می‌گیرد.

شاه بخش کلانی از مشروعیت‌اش در روی زمین را باخته بود و آن را در آسمان و مذهب می‌جست. فزون براین او در عالم واقع تاج و تختِ خود و پدرش را نیز مدیون روحانیون

در حکمرانی شاه بیشترین چرخه‌های هدایت و تنظیم مختل بودند: از یکسو به علت نبودن آزادی بیان و رسانه‌ها که کسب و انتقال اطلاعات واقعی را از بطن جامعه به نهاد‌های بالا دستی نشدنی می‌کرد و از سوی دیگر به سبب خودکامگی فزایندۀ شاه، که می‌خواست تصمیم گیرنده نهائی موضوعات کوچک و بزرگ باشد، حتی پاره‌ای از توصیه‌های کارشناسانۀ تکنوکرات‌های خودی را که جرائت می‌کردند به شاه انتقال دهند، برنمی تابید. گزارش هشت کارگزار اقتصادی اصلی رژیم شاه در این مورد مندرج در تاریخ شفاهی هاروارد بسیارگویا است (شریف امامی، امینی، ابتهاج، سمیعی، آبادیان، مجیدی، یگانه و مقدم − شخصیت هایی که مناصب برجسته در بخش اقتصاد رژیم پهلوی از وزارت دارایی و اقتصاد گرفته تا سازمان برنامه و بانک مرکزی داشته اند). همۀ این شخصیت‌ها کم و بیش بر این امر اذعان دارند که شاه گوش شنوا برای مشکلات واقعی کشور و راه حل کارشناسانه‌شان نداشته است.

تصویری گویا از شاه و اطرافیانش در اوایل دهه ۱۳۵۰
تصویری گویا از شاه و اطرافیانش در اوایل دهه ۱۳۵۰

پیامد‌های توسعۀ ناهماهنگ ناشی از حکمرانی شاه

کمبود برق: ایران کشوری بود که به معنای واقعی عبارت بر انرژی شناور است. مثلاً شاه می‌توانست بجای اینکه سالیانه ۳ میلیارد دلار برای برپا کردن برنامۀ هسته‌ای اش هزینه کند، یا بیش از ۴ میلیارد دلار (۸ میلیارد مارک آلمان) برای نیروگاه‌های هسته‌ای بوشهر صرف کند که در بهترین حالت سال‌ها بعد به ثمر می‌نشست، با اندکی دور اندیشیِ بهنگام با احداث نیروگاه‌های تولید برق در کشور از کمبود فاجعه بار برق برای صنعت و خانوار‌ها در تابستان سال‌های منتهی به انقلاب، جلوگیری کند.

آموزش و پرورش: کشور از سال‌های آغازین ۴۰ در مسیر توسعه افتاده اما تدارک آن را ندیده بود که کارکر متخصص تربیت کند. نتیجه اینکه نه راننده کامیون وجود داشت، نه پرستار نه پزشک و نه بسیاری تخصص‌های دیگر. کارشناسان و مهارت‌ها می‌بایستی از خارج استخدام شوند (کاری که به خودی خود در صورت کمبود نیروی انسانی غلط نیست اما نه برای کشوری چون ایران که خیل عظیمی شهروندان بیکار داشت (ساکنین حلبی آباد ها).

تعجیل و نا هماهنگی در کاربرد ثروت ملی: با افزایش بهای نفت از ۱۹۷۳ به بعد به جای نگاه دوراندیش که مهیا کننده شرایط سرمایه گذاری گسترده باشد، دست به خرید‌های بی حساب کالاهای سرمایه‌ای مانند ماشین آلات صنعتی زدند، بدون اینکه زیر ساخت‌های ضروری مثلاً برای انتقال وجود داشته باشند و بدون اینکه کارگر فنی ماهر برای برپا کردن شان آموزش دیده باشند. ریخت و پاش منابع پولی و واردات بی رویه در غیاب رشد مناسب تولید ملی، منجر به رکود تورمی کم سابقه‌ای شد که شرایط مادی انقلاب را فراهم کردند.

ساخت و ساز‌های بی حساب بدون اینکه کشور بتواند مصالح لازم برای آن‌ها را تولید کند و بدون اینکه امکانات لجیستیکی فراهم شده باشند. غلامرضا مقدم، که زمانی معاون بانک مرکزی و قائم مقام سازمان برنامه ایران بود از مکالمه‌ای با شاه در مصاحبه‌ای در چارچوب پروژه تاریخ شفاهی هاروارد روایت می‌کند که بسیار گویاست:

− "برای این همه ساخت وساز ما کمبود هفت میلیون تن سیمان داریم."
شاه: "کارخانۀ سیمان بخرید."
− "اما نصب این‌ها چند سالی وقت لازم دارد."
شاه: "پس سیمان از خارج بخرید."
− "اسکله‌های ما ظرفیت تخلیۀ این همه سیمان را ندارند و فزون بر این امکان انتقال آن‌ها را از بندر به محل ساخت و ساز‌ها نداریم".

به برداشت من از این بهتر نمی‌توان ناهماهنگی سیاست‌های رژیم شاه را تصویر کرد.

هزینه‌های نظامی کمر شکن: به روایت پاره‌ای از دستیاران اقتصادی نام‌برده، شاه حیطۀ خرید‌های نظامی را مختص به خود می‌دانست. عملش به شیوه‌ای بود که هزینه‌های این بخش بسیار فزون از توانایی مالی ایران بودند.
در ضمن، می‌دانیم که پروژه‌های بزرگ خرید نظامی (از جمله پروژۀ خرید نیروگاه‌های هسته‌ای بوشهر که شرکت سازنده اش پرداخت۴۰۰ میلیون مارک رشوه را پذیرفته بود ) بسیار فساد برانگیز بوده‌اند.
 وضعیت اقتصاد کلان در سال‌های منتهی به انقلاب ۵۷

بسیاری از یاران قدیم و جدید رژیم شاه، و نه تنها اینان، بر این باورند که ایرانِ تحت رهبری شاه در مسیر توسعۀ اقتصادی افتاده بود، رفاه جاری بود و مردم از وضعیت زندگی شان راضی بودند و دلیلی برای اعتراض و شورش نداشتند. از این رو اینان دربدر در پی یافتن انواع توطئه می‌گردند: آمریکای کارتر، بریتانیا، گوادلوپ، ترس غرب از برآمد ایران به سان رقیبی چون ژاپن یا وصلت و توطئۀ اسلام‌گرایان با کمونیست‌ها و امثال این.

ارقام کلان اقتصادی چه می‌گویند؟

نگاه کنیم که ارقام کلان اقتصادی آن دوران چه می‌گویند. نمودارهای زیر و ضعیت اقتصاد ایران، درآمد سرانه، نرخ رشد تولید ناخالص ملی، و تورم را از سال ۱۹۶۰ تا کنون نشان می‌دهند (مرجع اصلی بانک جهانی):

درآمد سرانه شهروندان ایران میان سال‌های ۱۹۶۰-۲۰۲۰ (۱۳۳۸-۱۹۹۸) نخست در دهۀ ۶۰ میلادی تا سال‌های نخستین دهه ۷۰ به طور پیوسته رشد اما از سال ۱۹۷۴ به بعد افزایش نمیابد بلکه گاهی کاهش. این درآمد از حدو ۲۰۰ دلار ۱۹۶۰ به ۲۱۶۰ در ۱۹۷۸ در آستانه انقلاب رسیده بود اما پس از آن افزایش تا ۱۹۷۹ افزایش محسوسی نداشت. البته از موهبت جمهوری اسلامی همین بس که پس از ۴۰ سال هنوز پیرامون همین مبلغ است.
درآمد سرانه شهروندان ایران میان سال‌های ۱۹۶۰-۲۰۲۰ (۱۳۳۸-۱۹۹۸) نخست در دهۀ ۶۰ میلادی تا سال‌های نخستین دهه ۷۰ به طور پیوسته رشد اما از سال ۱۹۷۴ به بعد افزایش نمیابد بلکه گاهی کاهش. این درآمد از حدو ۲۰۰ دلار ۱۹۶۰ به ۲۱۶۰ در ۱۹۷۸ در آستانه انقلاب رسیده بود اما پس از آن افزایش تا ۱۹۷۹ افزایش محسوسی نداشت. البته از موهبت جمهوری اسلامی همین بس که پس از ۴۰ سال هنوز پیرامون همین مبلغ است.

سال ۱۹۷۲ (۱۳۵۰) به بعد تا بروز انقلاب رشد اقتصادی ایران به جز ۱۹۷۶ (۱۳۵۴) در مسیر سقوط افتاده است. منبع: بانک جهانی
سال ۱۹۷۲ (۱۳۵۰) به بعد تا بروز انقلاب رشد اقتصادی ایران به جز ۱۹۷۶ (۱۳۵۴) در مسیر سقوط افتاده است. منبع: بانک جهانی

نرخ تورم میان سال‌های ۱۹۶۱-۲۰۲۰ (۱۳۳۹-۱۳۹۸). همانگونه که قابل مشاهده است از سال‌های ۱۳۵۱ (۱۹۷۳) به بعد ایران دست به گریبان رکود تورمی می‌شود، یعنی در سال‌های منتهی به انقلاب تورم تا ۳۰% در سال بوده است. منبع
نرخ تورم میان سال‌های ۱۹۶۱-۲۰۲۰ (۱۳۳۹-۱۳۹۸). همانگونه که قابل مشاهده است از سال‌های ۱۳۵۱ (۱۹۷۳) به بعد ایران دست به گریبان رکود تورمی می‌شود، یعنی در سال‌های منتهی به انقلاب تورم تا ۳۰% در سال بوده است. منبع

همانگونه که از نمودار‌ها بر می‌آید ایران از سال ۱۳۴۲ (۱۹۶۴) تا ۱۳۵۰ (۱۹۷۲) رشد سالیانه بسیار تند اقتصادی با میانگین بیش از ۱۱% داشته است. این رشد همزمان با دورانی رخ داده است که قیمت نفت پائین اما با شیبی ملایم و پیوسته افزایش می‌یافته است، یعنی سهم نفت در تولید ناخالص ملی هنور تعیین کننده نبوده است. معنای دیگرش این است که ایران در مسیر توسعه قرار داشته است او در عین حال دیگر اقتصادش متکثر، پیچیده تر و حساس تر نسبت به نوساناتِ سیاست اقتصادی شده و نیاز به تنظیم و هدایت صحیح پیدا کرده است. پس از این از سال ۱۳۵۱ (۱۹۷۳)، هر چند که تولید ملی هنوز در حال افزایش است اما نرخ رشد به شدت کاهش یافته و مثلاً از سال ۱۹۷۲ به ۱۹۷۳ نرخ رشد از ۱۴,۷% به ۸,۶% کاهش می‌یابد به نحوی که دوسال بعد ۱۹۷۵ نرخ رشد منفی ۲,۳%-. پس از جهش نرخ رشد سال ۱۹۷۶ به ۱۷% در سال‌های باقی مانده از رژیم پهلوی اما پیش از ۱۹۷۸-۷۹ نرخ رشد تا منفی ۱۴% سقوط می‌کند. در خور توجه است که رشد تولید ناخالص ملی هنگامی درسرازیری کاهش و اختلال شدید می‌افتد که قیمت نفت از سال‌های ۱۳۵۱ (۱۹۷۳) شروع به افزایش سریع می‌کند.

آمار و روایت‌های موجود از خود دست‌اندرکاران نظام آشکارا نشان می‌دهند ۵-۶ سالی که منجر به انقلاب ۵۷ شد، وضعیت اقتصادی نامناسب، نا متعادل، درهم ریخته و محاسبه ناپذیر بر کشور حکم‌فرما بوده است.

همزمان با کاهش یا توقف رشد، کشور شاهد افزایش شدید تورم از سال ۱۳۵۱ به بعد نیز هستیم که تا سال ۱۳۵۵ (۱۹۷۷) به نزدیک ۳۰% در سال می‌رسد.

بنابراین می‌توان گفت که ۵-۶ سالی که منجر به انقلاب ۵۷ شد وضعیت اقتصادی نامناسب، نا متعادل، درهم ریخته و محاسبه ناپذیر در کشور حکم فرما بوده است.

البته در آمد سرانۀ شهروندان ایران میان سال ۱۳۴۲ (۱۹۶۴) تا آستانۀ انقلاب ۱۳۵۶ (۱۹۷۸) تقریباً ده برابر می‌شود و وضعیت مالی بخش‌هایی از جامعه به شدت بهبود می‌یابد. منتها از یکسو توزیع ثروت بسیار نا متعادل است یا به عبارت دیگر بخش‌های وسیعی از شهروندان که از ده رانده شده‌اند اما هنوز به اقتصاد صنعتی و شهری نپیوسته‌اند، از این افزایش ثروت کم بهره‌اند و هم اصولاً به علت توزیع نابرابر ثروت در میان پایوران رژیم مانند "هزار فامیل" در یکسو و دیگر شهروندان در سوی دیگر و رواج فساد مالی و ارتشا سهم بخش‌های دیگر جامعه از ثروت محدود است.

اما اتفاقاً مشکل رژیم از همین جا نیز آغار می‌شود: تجربه نشان داده است که شورش‌ها و انقلاب‌ها در اثر فقر محض رخ نمی‌دهند ،بلکه در بیشتر موارد در اثر رکود، توقف یا پسرفت پس از یک دورۀ پیشرفت اقتصادی و رفاه که انتظارات شهروندان را افزایش می‌دهد، درمی‌گیرند. به عبارت دیگر رفتار متداول انسان‌ها چنین است که وضعیت اقتصادی و اجتماعی خود را نه با پدرو مادر یا پدر بزرگ و مادر بزرگ خود، بلکه با دیروز و پریروز و ماه‌ها و سال‌های اخیرِ زندگی خود می‌سنجند. نتیجه اینکه رکود اقتصادی و درجا زدن یا پس رفتن درآمد سرانه منجر به نارضایتی اقتصادی، یعنی مادر همۀ نارضایتی‌ها می‌شود. هنگامی که نارضایتی اقتصادی به مثابه عاملی تعیین کننده به دیگر نارضایتی‌ها افزوده شود، سیستم ممکن است ناپایدار شود.

تجربه نشان داده است که شورش‌ها و انقلاب‌ها در اثر فقر محض رخ نمی‌دهند ،بلکه در بیشتر موارد در اثر رکود، توقف یا پسرفت پس از یک دورۀ پیشرفت اقتصادی و رفاه که انتظارات شهروندان را افزایش می‌دهد، درمی‌گیرند.

دو ورودی همانند و دو خروجی متفاوت

در وضعیت ایران و کره جنوبی از نظر برخوردشان به بحران‌های اقتصادی اجتماعی و راهی که دو کشور تا سال‌های پایانی دهه ۷۰ میلادی پیموده‌اند، نخست شباهت‌ها و سپس اختلافات فراوانی قابل مشاهده‌اند. پرداختن به آن بسیار جالب و آموزنده است.
هر دو کشور در دوران پس از جنگ دوم جهانی دچار رژیم‌های دیکتاتوری بودند:در دهۀ هفتاد دیکتاتوری شاه در ایران و پارک در کره - دو رژیم توسعه گرا. جالب است که این دو کشور در سالهای یایانی دهۀ ۷۰ میلادی پس از یک دوران رشد سریع دچار رکود تورمی می‌شوند (نمودارها برای کره جنوبی درآمد سرانه، نرخ رشد، نرخ تورم). نتیجه اش اعتراضات گسترده شهروندان به ویژه کارگران کره‌ای بود، مانند خیزش گوانگجو که از جانب دیکتاتوری به شدت سرکوب شد و به روایتی بیش ۱۰۰۰ کشته برجای گذاشت. در ایران بحران اقتصادی در ترکیب با دیگر نارسایی‌های رزیم شاه منجر به انقلاب ۵۷ و سیادت اسلامگریان ارتجاعی می‌شود.
در کره اما ناآرامی‌ها و شورش‌ها پس از ترور دیکتاتور پارک منجر به انقلاب نشد، ولی به زایش دمکراسی راه برد. آنچه این دو مسیر را متمایز می‌کند این است که دمکراسی در کره جنوبی رشد بسیار سریع اقتصادی را دامن زد به گونه‌ای که درآمد سرانۀ در کره جنوبی را اندکی کمتر از ۲۰۰۰ دلار در ۱۹۸۰ به ۳۰۰۰۰ دلار در ۲۰۲۰ می‌رساند، در حالی که دیکتاتوری ولایت فقیه سبب شده است که درآمد سرانه ایران با اندکی بیش از ۲۰۰۰ دلار در آستانۀ انقلاب هنوز هم پیرامون همین مبلغ درجازند.

انقلاب و نیرو‌های دخیل در آن را نباید با تئوری توطئه تحلیل کرد

در جهان سیاست پیوسته رهیافت‌های متفاوت برای حکمرانی از سوی نحله‌های گوناگون سیاسی عرضه می‌شوند؛ در کشور‌های دمکراتیک به صورت آشکار و در رژیم‌های دیکتاتوری بهدرجات مختلف به صورت پنهان و غالباً ممنوع. هنگامی که سیستم اقتصادی دچار بحرانِ درهمتنیده با دیگر بحران‌ها می‌شود، نظام ناپایدار شده و به احتمال زیاد در آشوب می‌غلتد.

شاه شخصیت‌های کاردان و متکی بخود و دارای شجاعت را طرد می‌کرد و اگر به کار می‌گرفت به نظر و مشاورت‌شان ترتیب اثر نمی‌داد. نتیجتاً در وجه غالب بله قربان گویان، چاپلوسان و فاسدین دور او جمع می‌شدند.

در غلتیدن در آشوب به ویژه هنگامی که ساختارهای نمایندگی شهروندان مانند حزب ها، اتحادیه‌ها و سازمان‌های مدنی و مردم نهاد وجود نداشته باشند، خروجی ای نا معین دارد. در چنین لحظۀ تاریخیِ ناپایداری است که بازیگران مختلف داخلی و خارجی وارد صحنه می‌شوند.

حالا اگز این ادعا را به رخداد‌های ۱۳۵۷ و انقلاب ایران ترجمه کنیم در می‌یابیم که سیستم دیکتاتوریِ شاه، با خودکامگی‌ای فزاینده، هیچ گونه آزادی سیاسی را برنمی تابید. همۀ تصمیمات اساسی را در دست خود متمرکز کرده بود. شخصیت‌های کاردان و متکی بخود و دارای شجاعت را طرد می‌کرد و اگر به کار می‌گرفت به نظر و مشاورت‌شان ترتیب اثر نمی‌داد. نتیجتاً در وجه غالب بله قربان گویان، چاپلوسان و فاسدین دور او جمع می‌شدند. همۀ تجارب بشری نشان داده‌اند −در دوران معاصر به آشکارترین شکل − که چنین سیستمی به فساد همه جانبه، اختلاس، ارتشا، و چپاول و مهمترین پیامد این فرهنگ یعنی ناکارآمدی گرایش پیدا می‌کند.

ایران که در سال‌های ۱۳۴۰ تا اوائل ۱۳۵۰ شمسی از جنبه‌های مختلف به لحاظ اصلاحات ارضی، ایجاد صنعت مدرن با نرخ رشد اقتصادی قابل توجه پیشرفت شایانی کرده بود، که سیاست شاه در آن سهمی درخور توجه داشت، می‌بایست راه گشایش دمکراتیک را بپیماید. الزام چنین گشایشی تنها از یک انگیزۀ اخلاقی و آرمانی برنمی‌آید. الزام آن ناشی از آن است که برخلاف جوامع پیشا‌صنعتی، جامعۀ نسبتاً پیشرفته به لحاظ اجتماعی و اقتصادی، و دارای یک سیستم دیوانسالاری تودرتو، و با مردمی باز به روی جهان  را نمی‌توان یک‌نفره اداره کرد.

در دوره مشرف به انقلاب، همراه با رشد خودکامگی، شاه پایۀ اجتماعی حمایتی خود را از دست داده و تنها مانده بود.

شایان توجه است که این شیوۀ حکمرانیِ خودکامۀ شاه باعث شده بود که حتی میان سرمایه داران و نوسرمایه دارانی که در نتیجه سیاست توسعه طلبانۀ آمرانه اش به مال و منالی رسیده بودند در پشتیبانی مجدانه از او مردد بودند زیرا که خودکامگی در دست‌پروردگان نیز حس عدم اعتماد به آینده برمی‌انگیزد.

طبقۀ متوسطی هم که در این دوران به وجود آمده و تا حدی مدرن و مرفه بود، پشتیبانی‌اش را از رژیم شاه دریغ کرد، و حتا  در برابرش ایستاد، زیرا که آشنا با جهان آزاد خود را به لحاظ فرهنگی با یک رژیم خودکامه سازگار نمی‌دانست. خلاصه اینکه شاه هرگونه پایۀ اجتماعی حمایتی خود را از دست داده و تنها مانده بود.

++فراموش نکنیم که شاهِ با گرایش‌اش به خرافات مشروعیت خود را از آسمان و از مذهب شیعه استنتاج می‌کرد. از این روی مذهبیون سنتی تنها گروهی بودند که تا حدودی آزادانه در چارچوب مسجدها و دستجات مذهبی اجازۀ فعالیت داشتند.

مخالفین رژیم پهلوی دوم دربرگیرندۀ طیفی گسترده بودند که تحت فشار سرکوب هرگز موفق به ساختن تشکیلات و ارتباط با پایه اجتماعی بالقوه خود نشده بودند. نیروهای ملی و گرو‌ه‌های پراکنده چپ، هیچ یک حق فعالیت علنی نداشتند. جریانات مذهبی مرکب بودند ار مجاهدین خلق و اسلام‌گرایان سنتی. روحانیت و اسلام‌گرایان مجاز بودند در درون مسجد‌ها به فعالیت خود ادامه دهند زیرا که شاه آنان را از یکسو متحد طبیعی خود تلقی می‌کرد و از دیگرسو ابزاری در مبارزه با کمونیست‌ها و ملیون می‌انگاشت. فراموش نکنیم که شاهِ با گرایش‌اش به خرافات مشروعیت خود را از آسمان و از مذهب شیعه استنتاج می‌کرد. از این روی مذهبیون سنتی تنها گروهی بودند که تا حدودی آزادانه در چارچوب مسجدها و دستجات مذهبی اجازۀ فعالیت داشتند.

انقلاب ۵۷ یک مولفۀ توانمند اما پراکندۀ دمکراسی‌خواهی داشت و هم یک مولفۀ مذهبی ضد تجدد.

به هنگامیکه سیستمی، در این جا رژیم شاه، دچار بحران همه جانبه درونی و در آستانه ناپایداری است، نمی‌توان از پیش دید که در چه لحظه تاریخی به آشوب (به انقلاب) می‌غلتد. کارتر در سفرش به ایران در آغاز سال نو میلادی ۱۹۷۹ (۱۰ دی ۱۳۵۶)، به سان بسیاری دیگر از تحلیلگران، ایران شاه را "جزیرۀ ثبات" نامیده بود. اما کمی بعد در شرایط متلاطم ایران مقاله‌ای برضد روح الله خمینی کافی بود، که در انبار باروت کبریت بیافکند (کاری که در تونس خود سوزی یک فروشندۀ دوره گرد انجام داد) و از یکسو جرقه آغازین برای اعتراضات گسترده زده شود و از دیگر سو اسلام‌گرایان مرتجع را که با تجدد شاه و نشانه‌های جهان مدرن سر ستیز داشتند و در امنیت نسبی در بطن جامعه نهفته بودند با روح الله خمینی به صحنه آورد و تا حدودی مسیر انقلاب را ترسیم کند.

آیا فرادستی اسلام‌گرایان محتوم بود؟

انقلاب ۵۷ یک مولفۀ توانمند اما پراکندۀ دمکراسی‌خواهی داشت و هم یک مولفۀ مذهبی ضد تجدد. واضح است که سقوط رژیم پهلوی در غیاب هرگونه تشکیلات قانونی اپوزیسیونی، اتحادیه‌های مستقل حرفه‌ای و محدودیت شخصیت‌های بالقوه مرجع، در یک خلأ سیاسی رخ می‌داد. ازآغاز بدیهی نبود رهبری آن به دست چه جریان یا شخصیت‌ها خواهد افتد. اما نفرت از شاه درمیان مخالفین و این توهم که " از این بدتر نمی‌شود وبعد از شاه هر که بیاید بهتر خواهد بود" حساسیت اپوزیسیون مدرن و دمکرات، اما نامتشکل و پراکنده را نسبت به علائمی که از جانب اسلام‌گرایان خمینی صادر می‌شد برنیانگیخت. درست است که در اثر سانسور شدید ساواک امکان دسترسی برای عامه مردم به کتاب‌های خمینی در مورد ولایت فقیه بسیار محدود و یافتن و آگاهی از نگاه ارتجاعی اش با مخاطره همراه بود، اما می‌توان تصور کرد که پاره‌ای از بزرگان اپوزیسیون مدرن و دمکرات (در اینجا مدرن را از دمکرات تمیز می‌دهم زیرا که چپ‌گرایان به معنای اعم مدرن بودند اما نه الزاماً دمکرات) قطعاً می‌بایستی از دیدگاه‌های خمینی باخبر می‌بودند اما آن را جدی نگرفتند.

در شرایطی که هنوز هیچ گروهی فرادست نشده بود‌، چند عامل کمک کردند که اسلام‌گرایان هژمونی خود را تحمیل کنند.

  • نخست وجود سازمان سراسری، هرچند نه چندان منسجم، برای اسلام‌گرایان در سراسر کشور در مساجدی که به روایت کسانی چون عباس میلانی در زمان شاه شمار شان چندین برابر شده بود.
  • دوم بی توجهی اپوزیسیون متجدد نسبت به نیات خمینی و رفتار تمامیت خواهانه اسلام‌گرایان پشتیبانش در میدان.
  • سوم نفرت بیکران از شاه و غرب و ترجیح مبارزه با "امپریالیسم" و منحرف کردن آنان از مبارزه با ارتجاع مذهبی در میان اکثریت چپ‌ها.
  • چهارم در شرایطی که کشور‌های غربی مطمئن شده بودند که شاه دیگر رفتنی است، از نگاه خودشان و به روال آن زمان ترجیح دادند آن بخش از اپوزیسیون ایران را پروبال دهند که تاریخاً با آن‌ها پیشینۀ همکاری داشتند: غرب مذهبی‌ها را متحدان طبیعی خود می‌دانست (امری که برای همه کشور‌های خاورمیانه سابقه داشت) به ویژه می‌پنداشتند، اکنون که شاه به مثابه بهترین متحدشان در منطقه قدرت را باخته است، اقلا به وسیلۀ اسلام‌گرایان که در ضمن در تناقض با مدل اقتصادی شان هم نبودند، سدی در مقابل کمونیسم بنا کنند، غافل از اینکه پایه اجتماعی اسلام‌گرایان دستخوش تغییر شده و اسلام سیاسی پرمدعایی وارد صحنه شده است − سیاستی که در ایران همچون طالبان در افغانستان بلای جانشان شده است.

این انگاشت که پاره‌ای از ایرانیان به ویژه سلطنت طلبان با عنوان توطئۀ غرب برای برداشتن شاه القا می‌کنند، چیزی نبود بجز کوشش غربی‌ها تا از اضطرارِ رفتنِ دوست دیرینه شان شاه فضیلتی بنام کمربند سبز دور شوروی بسازند.

قصد این مقاله این بود که یاد آور شوم علت سقوط پهلوی را نباید در توطئه چینی این یا آن جست؛ عامل ناپایدار شدن و فروپاشی در درون خود سیستم نهفته بود.

نتیجه گیری

موضوع این نوشتار بازپروردن و پراکندن دشمنی‌های یا نفرت پیشینه دار با حکمرانی شاه نیست، بلکه بیان این واقعیت است که ناپایدار شدن سرنوشتِ محتومِ هر حکمرانی ای است که قادر نباشد چرخه‌های هدایت و تنظیم دولت-ملت را به راه و روش دمکراتیک به کار اندازد. در اینجا واژه محتوم قرار نیست بار دترمینیستی داشته باشد بلکه بیان این مهم است که جامعۀ بشری با همۀ کژی‌ها و اعوجاجاتش بر پایۀ خرد بنا شده است. و خرد را نمیتوان از تاریخ انسان زدود. خرد آن ویژگی انسان است که به تاریخ ناجبری و بی هدف، جهت می‌دهد‌، هر چند که لحظاتی کوتاه در تاریخ پیش می‌آید که گویی خرد از میان مردمان رخت بربسته است. شاید بتوانیم بگونیم برای طبیعت و تاریخ اهمیتی ندارد که جامعه‌ای چگونه زیست کند و از اینرو خردگرایی نمی‌تواند به طور طبیعی-تاریخی محتوم باشد. اما آنچه به تکامل جامعه بشری جهت می‌دهد خردی است که در انسان نهفته است. انسان خردمند به تجربه دریافته است که سیستم‌های پویا بدون هدایت و تنظیم از تعادل برون می‌روند. برای طبیعت و تاریخ مهم نیست که یک رژیم دیکتاتوری باشد یا نباشد اما برای انسان خردمندی که در آن بازۀ تاریخی می‌زید شیوۀ زیستن‌اش حائز اهمیت است. پس اگر خرد جمعی (که پاینده است) بر منافع برهه‌ای شخصی و گروهی فرادستی یابد تا بتوان سود مشترک را یافت، پیامدش در جامعۀ انسانی سازماندهی بر مبنای اصول دمکراسی خواهد بود.
قصد این مقاله این بود که یاد آور شوم علت سقوط پهلوی را نباید در توطئه چینی این یا آن جست؛ عامل ناپایدار شدن و فروپاشی در درون خود سیستم نهفته بود.
از ابربحران‌های جمهوری اسلامی ای هم که به مراتب ناکارآمدتر و نادمکراتیک تر عمل کرده است پیدا است، که سرنوشتی جز سرنوشت سلفش نخواهد داشت. آیندۀ پاینده کشور را در دمکراسی متحقق می‌شود.
بایسته است کوشش مخالفان دمکرات بر این متمرکز باشد که در مبارزه شان با رژیم استبدادی ولایت فقیه آنچنان به‌سامان سیاست ورزی کنند که در راه گذار از جمهوری اسلامی کشور به آشوب درنغلتد. اگر شیرازۀ امور کشور از هم بگسلد بار دیگر باید بیم داشته باشیم که نوبت عوام فریبان و پوپولیست‌های نوین فرارسد.

۲۶ بهمن ۱۴۰۰ برابر با ۱۵ فوریۀ ۲۰۲۲

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • جوادی

    بار دیگر سراغ کتاب گریز از آزادی اریک فروم رفتم، در مقدمه مترجم آمده است: ده روز پیش از مرگ حکیم بزرگ آلمانی کانت، پزشک او به عیادتش رفت. فیلسوف کهنسال با وجود ضعف و چشمان تقریبا نابینا به خود جنبید و به احترام تازه وارد به پا خاست و وقتی با سرزنش پزشک مواجه شد، گفت: "حس انسانیت هنوز از من رخت بر نبسته است". بزرگی این اندیشمند آلمانی بی نظیر یا دست کم کم نظیر است. این وظیفه روشنفکران و به ویژه وظیفه فیلسوفان است که امثال این حکایت ها را در شرایط اسفناک کنونی که جامعه ایران دجار آنومی و سقوط اخلاقی شده به مردم عرضه کنند تا کمی حس انسانیت و وجدان جمعی را در ایرانیان تقویت کنند. این حکایت اشک مرا در آورد. امیدوارم که دیگران را نیز تحت تاثیر قرار دهد.

  • جوادی

    ریمون آرون اندیشمند بزرگ فرانسوی می گوید: آدمی را کاری است که شاید از سیاست مهم تر باشد و آن جست و جوی حقیقت است. زمانی که این جمله را دیدم تحت تاثیر شدید آن قرار گرفتم و آن را یادداشت کردم.‌ بارها به آن فکر کردم. وجود کلمه شاید در این جمله نشان می دهد آرون با قاطعیت این نظر را بیان نکرده است. منظور از واژه سیاست در این جمله، می تواند هم فعالیت سیاسی به عنوان یک حرفه باشد و هم فعالیت سیاسی به معنی فعالیت روشنفکرانه و مبارزه سیاسی. از زندگی آرون چیز زیادی نمی دونم ولی به نظرم در انتخاب بین دو گزینه کنشگری سیاسی و جست وجوی حقیقت چار دودلی و تنش بوده است. هستی گرایان چه خوب کفته اند که انتخاب با تنش و مخاطره همراه است و انسان باید مسولیت انتخاب و پیامدهایش را بپذیرد.‌ بارها خودم دچار این مساله شدم که به جای جستجوی آزادی و روشنگری زندگی ام را تماما وقف جست و جوی حقیقت کنم، اما نتوانستم خودم را قانع کنم.

  • جوادی

    آیا معنی مشارکت سیاسی را می فهمیم؟ در ادامه یادداشت قبلی چند نکته به ذهنم رسید که بد نیست اینجا بگویم. در یادداشت قبلی نوشتم که جمله آمرانه مردم به پا خیزید، راه حل مساله بی تفاوتی نیست، درست آنست که گفته شود جمله آمرانه و پیش پاافتاده مردم به پا خیزید راه حل مساله بی تفاوتی نیست. واقعا این جمله و جملات شبیه این اونقدر نامناسب و تکراری در رسانه های گروههای مخالف خارج از کشور به کار رفته که به یک‌جمله بی رمق و پیش پا افتاده تبدیل شده است و کمترین شوری در اکثریت بی تفاوت داخل از کشور ایجاد نمی کند. وجود این همه احزاب رنگارنگ و کوچک در خارج از کشور که حتی قادر به گفتگو و تفاهم بر سر یک اعلامیه مشترک نیستند ، چه فایده ای برای گذار از وضع موجود دارد؟ بعضی ها می گویند ما ایرانی ها به طور سرشتی کار تیمی بلد نیستیم. در اینجا هم یا صداقت ندارند یا مساله را درست تشخیص نمی دهند. درست آن است که گفته شود ما ایرانی ها به ویژه ایرانی هایی که سالها در جوامع پیشرفته غربی زندگی می کنیم، با مقوله همکاری احزاب ناآشنا هستیم و یا دست کم ضرورت آن را تشخیص نمی دهیم. اما چرایی این مساله به سرشت ایرانی ها بر نمی گردد. سرشت ایرانی ها از لحاظ روانشناسی اجتماعی بی معنی است. مشکل این است که هم اکثر مخالفان حکومت پهلوی و هم اکثر مخالفان جمهوری اسلامی و به طور کلی تقریبا تمام ایرانی ها یگانه انگارند و حتی مفهوم کثرت گرایی و انواع آن را نمی دانند، چه برسد به اینکه به آن اعتقاد داشته باشند. خوب تحت این شرایط باید تعجب کرد که قادر به گفتگو و همکاری نیستند. ِ آیا باید از داشتن جامعه تک صدایی و از احزاب و روشنفکرانی که فقط تک گویی( مونولوگ) بلدند، شگفت زده شد؟ ما انقلابیون سال ۵۷ را به خاطر نفس حق انقلاب مورد انتقاد قرار نمی دهیم، بلکه برای ناآگاهی شان از چه می خواستند ، نا آگاهی شان از انقلاب فرانسه، نا آگاهی شان از انواع استبداد، نا آگاهی شان از تاریخ جمهوری و حتی نا آگاهی شان از بحث های پیچیده راجع به آزادی و برابری و رابطه شان و نا آگاهی شان از کثرت گرایی. اگر قبول داشته باشیم که اکثر اعمال از اندیشه ها بر می خیزند،این نا آگاهی ها آیا نمی توانند ما را به فلاکت بکشانند و وضع موجود را رقم زنند. این ناآگاهی ها در پیش از انقلاب ۵۷ را نمی توان به سانسور و سرکوب حکومت شاه نسبت داد زیرا این قبیل نا آگاهی ها کم و بیش تا به امروز نیز ادامه پیدا کرده است. مونتسکیو در روح القوانین برای استقرار آزادی و رفع خودکامگی نظریه تفکیک قوا را طرح می کند و می گوید تاریخ نشان داده که همیشه کسی که قدرت داشته سرانجام از آن سوء استفاده کرده است. روشنفکر ایرانی که اعتقاد دارد راه حل بنیادی مشکلات بشریت را یافته است، از نظرات مونتسکیو یا آگاهی ندارد و یا آن را باور ندارد و نظریه بافی می کند که استفاده از قدرت با سو ء استفاده از قدرت فرق دارد و از این راه مساله اساسی سوء استفاده از قدرت که حالت خاص مهمی از مقوله سوء استفاده از حق است را به حاشیه می راند. انگیزه این کار دفاع از مفهوم رهبر فردی خوب است که البته در نهان مصداقش را هم پیدا کرده است ولی چون کمی خجالت می کشد می گوید مردم شما چاره ای ندارید جز اینکه یک رهبر خوب پیدا کنید و دور آن جمع شوید و بی چون و‌چرا از آن اطاعت کنید تا اگر خدا بخواهد و این وسط رهبر فردی ناسالم درنیامد، می تواند شما را از این وضعیت دهشتناک نجات دهد. خوب چهل و سه سال از انقلاب ۵۷ گذشته، ِ آیا چنین روشنفکرانی می دانند مشارکت سیاسی ، تفکیک قوا، دموکراسی کثرت گرا و مفاهیمی از این دست به چه معنی هستند و یا دست کم چه اهمیتی برای گذار از استبداد دارند؟ خوب معلومه که اکثریت مردم به حرف روشنفکرانی که هنوز در تله ۲۸ مرداد و فضای پیش از انقلاب گیر کرده اند و اغلب همان ادبیات سیاسی را تکرار می کنند، رغبت نشان نمی دهند و بی تفاوت می شوند. من به عنوان یک روشنفکر نمی دانم نه به جمهوری اسلامی آری به چیست و به خاطر نبود چشم انداز روشن هیج کنش سیاسی غیر نظری برای تغییر وضع موجود نمی توانم انجام دهم، چه برسد به اکثریت بی تفاوت که حتی اهمیت نافرمانی مدنی را به عنوان یک تکلیف شهروندی در دنیای مدرن درک نمی کنند.

  • جوادی

    بی تفاوتی را چگونه باید حل کرد؟ از کنشگران دموکرات در خارج از کشور که تریبون های گوناگون در اختیار دارند، خواهش می کنم که بخشی از کنشگری خود را به آموزش نافرمانی مدنی اختصاص دهند. در ایران نافرمانی مدنی به شکل اعتراضات صنفی وجود دارد، اما اکثریت مردم نسبت به این اعتراضات و در کل نسبت به تعیین سرنوشت خود بی تفاوت و منفعل اند. در این وضعیت بر عهده چه کسانی است که به بررسی علمی مساله مهم بی تفاوتی اجتماعی اکثریت ایرانی ها بپردازند و برای آن راه حل درست ارائه دهند. جمله آمرانه مردم به پا خیزید ، راه حل مساله بی تفاوتی نیست. بین بی تفاوتی و مطالبه حق در کف خیابان یک میانجی یا حلقه گمشده وجود دارد که مبارزه منفی است که می توان آن را نافرمانی مدنی منفی هم نامید. اعتراضات در کف خیابان اوج نافرمانی مدنی است که می توان آن را نافرمانی مدنی مثبت نامید. آیا راهی غیر از نافرمانی گسترده برای رهایی از وضع موجود وجود دارد؟ چرا روشنفکران ایرانی در رسانه هایشان از مسایل پیش پاافتاده حرف می زنند اما از یکی از مهم ترین موضوعات یعنی نافرمانی مدنی و تاریخچه و روشهای گوناگون آن حرف نمی زنند و آن را به مردم بی تفاوت آموزش نمی دهند. چرا روشنفکران ایرانی به جای اینکه تمام وقت به تحلیل و تفسیر خبر و مجادلات بی حاصل ایدئولوژیک بپردازند، بخشی از وقت شان را به آموزش نافرمانی مدنی به اکثریت بی تفاوت نمی پردازند؟ آیا آموزش نافرمانی مدنی و ضرورت آن برای گذار از وضع موجود اهمیت ندارد؟ مدتها پیش یادداشتی تحت عنوان از بی تفاوتی تا مبارزه در کف خیابان نوشتم تا اهمیت آن در شرایط فاجعه بار کنونی نشان دهم.این همه موضوعات بی اهمیت یا کم اهمیت در رسانه های فارسی خارج از کشور مطرح می شوند، آیا این گونه یادداشت ها اون اندازه ارزش و اهمیت ندارند که مستقیم یا غیر مستقیم در رسانه ها مورد بحث قرار گیرند؟ اگر توجه لازم به مساله نافرمانی مدنی در رسانه ها صورت می گرفت، نیازی نبود من در اینجا در این باره بنویسم.‌ خواهش می کنم به صداهای ضعیف و سرکوب شده ای که از داخل به بیرون می رسد توجه کنید و آن را کمی تقویت کنید. درست است ما دهه ها در فضای خفقان زندگی کردیم، اما تسلیم شرایط نشدیم و سالها برای حقیقت جویی و روشنگری تلاش کردیم و تا آخر هم تلاش می کنیم.

  • جوادی

    در ارتباط با یادداشت قبلی، مساله ای ذهنم را به خود مشغول نموده است که آن اینست که آیا با استناد به تاریخ می توان یک جمله هنجاری را را رد کرد؟ آقای جوادی در رد این جمله هنجاری که حکومت باید بی طرف باشد( از جهت اقتصادی یا از تمام جهات ) می گوید: در تاریخ هیج حکومتی بی طرف نبوده است. فرض کنیم این گزاره درست باشد، آیا می توان از آن نتیجه گرفت که هیچ حکومتی در آینده هم نمی تواند بی طرف باشد؟ به بیان دیگر از اینکه حکومت ها فاقد یک ویژگی هنجاری یا ایده آل در طول تاریخ بوده اند، می توان گفت که در آینده نیز نمی توانند دارای ِآن ویژگی باشند؟ اگر این شیوه استدلال درست باشد، به نظر می رسد تیغ دولبه است و می تواند علیه هر ایده آلی که در طول تاریخ حکومت ها فاقد آن بوده اند به کار رود. به عنوان مثال می توان گفت که هیج حکومتی در تاریخ عاری از فساد نبوده یا هیچ حکومتی کاملا عادل نبوده است . همچنین به باور آقای جوادی و همفکران ایشان هیچ حکومتی در تاریخ جمهوری سوسیالیستی راستین یا جمهوری سوسیالیستی در معنی واقعی کلمه نبوده است. آیا درست مثل تعمیمی که درباره گزاره ی هیچ حکومتی در تاریخ بی طرف نبوده است، صورت گرفته، در این موارد نیز می توان گفت که هیچ حکومتی نمی تواند عاری از فساد باشد یا هیچ حکومتی نمی تواند جمهوری سوسیالیستی در معنی واقعی کلمه باشد. البته معنی عبارت در معنی واقعی کلمه خودش محل مناقشه و مبهم است زیرا هر حکومتی که بر اساس یک فلسفه سیاسی x در عمل شکست بخورد، عده ای از پیروان متعصب آن فلسفه سیاسی می توانند ادعا کنند که آن حکومت نماینده راستین فلسفه x نبوده است و اغلب با رجوع به اندیشه های بنیان گذار تفسیر جدیدی از اندیشه های او ارائه دهند و آن را تفسیر راستین بنامند و فلسفه سیاسی شکست خورده را انحرافی از نظریه ناب معرفی کنند. روشن است که این توجیه همواره میتواند به کار گرفته شود و بدین وسیله ،آن فلسفه سیاسی یا آن ایدئولوژی را آزمون ناپذیر و در نتیجه ابطال ناپذیر کند.‌ نظریه پردازان حزب کمونیست کارگری درباره فروپاشی اتحادجمهوری های سوسیالیستی شوروی معتفدند که لازمه تحقق سوسیالیزم الغاء مناسبات تولیدی بورژوایی است که در شوروی اتفاق نیافتاد. خوب مساله مهم این است که چرا چنین چیزی اتفاق نیافتاد؟ اگر انحراف استالینیستی را مقصر بدانیم، چه تضمینی وجود دارد که هر بار بخواهیم یک جمهوری سوسیالیستی بنا کنیم انحراف مشابه ای رخ ندهد و سر کله یک استالین دیگر پیدا نشود. نظریه پردازان کمونیست کارگری باید توضیح دهند چرا تلاش برای تحقق سوسیالیزم و الغاء مناسبات تولیدی سرمایه داری در تمام کشورهایی که این طرح مادر را به اجرا گذاشته اند، به جای تحقق سوسیالیزم به سرمایه داری دولتی انجامیده است؟ اینکه تقصیر را گردن نوعی از سوسیالیزم به نام سوسبالیزم بورژوایی انداختن و تاکید بر لزوم بازگشت به اندیشه های بنیان گذار اونهم پس از شکست در چندین آزمون، قابل قبول نیست. البته ایده بازگشت به اندیشه های بنیان گذار در مواجهه با تجربه های دردناک شکست، مختص کمونیست ها نیست. بنیادگرایان اسلامی نیز بر بازگشت به اندیشه های بنیان گذار تحت عناوین اسلام راستین یا اسلام ناب تاکید می کنند. مثلاعلی شریعتی یکی از این نظریه پردازان بوده است و جریان سلفی و حتی برخی از تظریه پرداران اصلی اخوان المسلمین چنین دیدگاهی داشتند.‌

  • بیل (بهرام) مفرد

    درود. نکات فراوانی بر مبنای علمی در این تحلیل ذکر شده است. بنیان اصلی البته نبودن دمکراسی ست. ولی جای دو نکته در این تحلیل، همچون انبوهی از تحلیلهای مشابه، خالی ست: ۱- آیا فرهنگ دمکراسی در میان ما پذیرفته شده است؟ نمونه ای برای آغاز ارزیابی در این زمینه رفتار اشخاص و گروه های ایرانی خارج از کشور است که حتی تا این لحظه نتوانسته اند حتی بر سر یک اعلامیه مشترک به تفاهم برسند. ۲- نظام جهانی با توجه به پیشینه ما تا چند اندازه دمکراسی در میان ما تفاهم خواهد داشت؟

  • جوادی

    برخورد گزینشی با تاریخ و بازگشت به اندیشه های بنیانگذار در ادامه یادداشت قبلی، مساله ای ذهنم را به خود مشغول کرد و آن اینست که آیا با استناد به تاریخ می توان یک ویژگی هنجاری ( یک جمله هنجاری یا ارزشی) را رد کرد؟ این جمله که حکومت باید بی طرف باشد( از جنبه اقتصادی یا از تمام جنبه ها) یک جمله هنجاری است و مطلوبیت یا ایده آلی را بیان می کند .‌ آقای دکتر جوادی در رد این جمله می گوید : درتاریخ هیچ حکومتی بی طرف نبوده است و این حقیقت در تاریخ را به آینده نیز تعمیم می دهند، به این معنی که هیچ حکومتی در آینده نیز نمی تواند بی طرف باشد. آیا این شیوه استدلال تیغ دولبه نیست؟ به نظرم همین شیوه استدلال را میشود علیه همه ایده آلهایی که مصداقی در تاریخ ندارند به کار برد. به عنوان مثال حزب کمونیست کارگری معتقد است که حکومت باید سوسیالیست کارگری یا سوسیالیست ناب باشد یا حکومت باید مطلقا عاری از فساد و یا مساوات طلب مطلق باشد. از طرفی خودشان اعتقاد دارند جمهوری سوسیالیست کارگری که نظام ایده آل شان هست هیج الگو یا مصداقی در تاریخ ندارد. بنابراین باید این حقیقت تاریخی را مثل مورد قبل، به آینده تعمیم داد و نتیجه گرفت که هیچ حکومتی در آینده نمی تواند فساد ناپذیر یا هیچ حکومتی نمی تواند جمهوری سوسیالیست کارگری( جمهوری سوسیالیست راستین) باشد.‌ از آقای دکتر جوادی که ریاضیات خوانده اند شگفت زده باید شد اگر استدلال منطقی که در این تحلیل کوتاه به کار رفته را رد کنند. در طول تاریخ، ریاضیات را نمونه کامل علم می دانستند و تاکید بر این اندیشه و اهمیت آن را در نظرات دکارت می توان دید. دکارت بر پایه اعتقاد به کامل بودن ریاضی معتقد بود که در همه رشته ها باید از راه ریاضی به مطالعه پرداخت. اما امروزه اکثر دانشمندان می دانند که جهان ماده را نمی توان از راه تفکر محض یا انتزاعی شناخت و درکنار آن باید به مشاهده دقیق و آزمایش پرداخت. امروزه ریاضی دانان می دانند که ریاضیات که روزگاری نمونه کامل علم دانسته میشد تناقض پذیر است و این حکم درباره هر نظریه و مکتبی صدق می کند. در این صورت چطور آقای دکتر جوادی که در ریاضی تخصص دارند، از تناقض پذیری درونی و بیرونی نظریه های سیاسی، اجتماعی یا فلسفی بی خبرند و احتمال جزمی بودن و یا تناقض پذیری مارکسیسم را نادیده می گیرند و شک را نمی توانند تاب بیارند و در مواجهه با چند تجربه بزرگ شکست همچون فروریختن دیوار برلین، فروپاشی اتحاد شوروی و جمهوری های سوسیالیستی در بلوک شرق برای ترمیم یقین کاملی که خدشه دار شد، به اندیشه های بنیانگذار یعنی اندیشه های مارکس رجوع می کنند و واژه های مارکسیزم ناب یا کمونیزم ناب مارکسی یا کمونیرم کارگری را جعل می کنند.‌همین الگوی رفتاری را در بین نظریه پردازان اسلام راستین می بینیم که بر رجوع به اندیشه های بنیانگذار تاکید کرده و واژه اسلام ناب محمدی را برای مقصودشان به کار می برند. همین مساله می تواند در تمام مکاتب بسته در برخورد با آزمون های سخت، رخ دهد. تمام

  • جوادی

    سنگ بزرگ نشانه نزدن است بخش کوتاهی از مناظره آقایان نوری علاء و جوادی را دیدم، آقای دکتر جوادی در پاسخ به این سخن آقای نوری علاء که حکومت باید بی طرف باشد، می گوید در تاریخ هیچ حکومتی بی طرف نبوده است. اما ایشان در مواردی که به نفع شان نیست، تاریخ را نادیده می گیرد. مثلا در تاریخ هیچ حکومتی نبوده که مورد رضایت همه باشد یا در تاریخ هیچ حکومتی نبوده که درش فساد و کشمکش بر سر مزایای اجتماعی نباشد. ایشان از آزادی بی قید و شرط حرف می زند. بحث آزادی و رابطه آن با برابری یکی از دشوارترین و پیچیده ترین مسایل در تاریخ اندیشه سیاسی و اقتصادی است. حتی وجود دولت و حتی وجود گروه محدود کننده آزادی است و هیچ گاه در جامعه و در تاریخ آزادی بی قید و شرط نبوده است‌ خوشحالم که آقای جوادی قبول دارند که نظام مطلوب شان که آن را جمهوری سوسیالیستی می نامند الگویی در تاریخ ندارد و ایشان و هم فکرانشان قصد دارند طرح جمهوری سوسیالیستی راستین را برای اولین بار در ایران پیاده کنند.‌حزب کمونیست کارگری به طور ضمنی مدعی است که کمونیزم را بهتر از غربی ها و سایر شرقی ها می فهمد. این حزب، کمونیسم روسی و سایر خوانش های کمونیستی در قرن بیستم را تحت عنوان کمونیسم بورژوایی محکوم می کند و آنها را تحریفی از مارکسییسم ناب و راستین می داند.‌مشابه همین نظر را بسباری از اسلام گرایان دارند که بی اعتنا به تاریخ حکومت های اسلامی از آغاز تا کنون، حکومت های اسلامی موجود را نماینده اسلام راستین نمی دانند زیرا اعتقاد دارند اسلام به ذات خود ندارد عیبی ، هرچه عیب است از مسلمانی ماست. به نحو مشابه میشه گفت، کمونیزم به ذات خود ندارد عیبی، هرچه عیب است از کمونیست بوژوایی است.‌ حتی اگر چیزی به نام کمونیزم کارگری با معنی باشد و با آنچه کمونیزم بورژوایی نامیده می شود در اصول متفاوت باشد، اگر در جایی به قدرت برسد و در عمل مثل کمونیزم شوروی شکست بخورد، باز هم عده ای از کمونیست ها چون اعتقاد به کامل بودن مکتب خود دارند، یه توجیهی برای این شکست می بافند و هیچ گاه شکست یک‌مکتب که مدعی کامل بودن است از سوی پیروان متعصب اش با هیچ آزمونی پذیرفته نخواهد شد. در مقاله اختراع دوباره جمهوری و در یادداشتی که در ادامه آن نوشتم، تاکید کردم که بر اساس برداشت آرمانشهرگرایانه از مفهوم جمهوری، چنین نظامی تا کنون در واقعیت( در تاریخ) شکل نگرفته است و در اینجا اضافه می کنم که در آینده نیز شکل نخواهد گرفت. کمونیست هایی که خلاف این می اندیشند گرفتار توهم آرمانشهرگرایی هستند. اندیشه آرمانشهرگرایی به احتمال زیاد به افلاطون بر می گردد و از آن تاریخ تا امروز انسانها فرصت داشته اند که برای یکبار هم شده، آرمانشهری به معنی واقعی کلمه برپا کنند اما تاریخ و به ویژه تاریخ معاصر شکست چنین تلاشهایی را به روشنی نشان داده است. حتی اجتماع کمونیستی کوچک اون اگر اشتباه نکنم در نئو اورلئان چندان دوام نداشت.

  • جوادی

    به عنوان طرفدار میانه گرایی در سیاست و به عنوان یک لیبرال دموکرات که برای چپ میانه ارزش فراوان قائل است و احتمالا دور نیست آن روزی که به لیبرال_ سوسیالیزم بگراید، از همه لیبرال دموکرات ها و سوسیال دموکرات خواهش می کنم که از تلاش برای ائتلاف با گروههایی که به نظام چند حزبی اعتقاد ندارند و دنبال تاسیس نظام تک حزبی تحت عناوینی چون جمهوری ایرانی ، جمهوری سوسیالیستی یا جمهوری شورایی هستند دست بکشند. چنین ائتلافی حتی بنا به فرض تشکیل شود و در گذار از وضع موجود موفق هم شود، مثل ائتلاف همه شمولی که حکومت پهلوی را سرنگون کرد، به علت اختلافات شدید ایدئولوژیک و عدم اعتقاد هنه به قواعد بازی دموکراتیک، خیلی زود از هم می پاشد و حتی اگر اونها تلاش کنند با توسل به زور قدرت را به شکل انخصاری بگیرند، جامعه باز هم به سمت دیکتاتوری پیش خواهد رفت. بنابراین احزاب چپ و راست میانه باید بی خیال ائتلاف با نیروهای افراطی و تمامیت خواه اعم از چپ و راست شوند.‌ به جای آن باید در فکر به وجود آوردن یک ائتلاف محکم بین خودشان باشند و مهم تر اینکه باید به تسلط چند دهه اما در حال احتضار روشنفکران دینی و چپ افراطی بر جریان روشتفکری ایران پایان دهند و آنان را به حاشیه برانند. گرامشی درباره هژمونی روشنفکران نظرات مهمی ارائه داده است، البته او کشمکش بین روشنفکران بورژوایی و روشنفکران طبقه کارگر را مورد بررسی قرار می دهد اما میشه نظرات اش را به کشمکش بین گروههای روشنفکری رقیب نیز تعمیم داد. هژمونی هر گروه از روشنفکران پیامدهای مهم سیاسی دارد و اگر به اندازه کافی نیرومند باشد، به جابجایی قدرت منجر می شود.

  • جوادی

    آیا بدون آگاهی از تئوری عمومی سیستم ها می توان یک سبستم خاص را به نحو دقیق مورد مطالعه قرار داد؟ به نظرم آگاهی از تئوری های عمومی انقلاب ها و نسل سوم این تئوری ها برای فهم انقلاب های معاصر ایران به ویژه انقلاب ۵۷ لازم اند. متاسفانه تا الان هیچ روشنفکر و اندیشمند ایرانی این موضوع را مورد توجه قرار نداده است. مساله دشواری که در مورد تئوری های انقلاب باید مورد بررسی قرار گیرد این است که آیا به پیش بینی وقوع انقلابات کمک می کنند یا نه؟ یا حتی می توان این موضوع را بررسی کرد که آیا درباره چرایی انقلاب، بحثی منطقی ارائه میدهد یا خیر؟ روشنفکر ایرانی با استناد به نظر برخی از کارشناسان غربی و یا تحلیل خودش بین سقوط پهلوی و رویدادی که در ۲۸ مرداد ۳۳ رخ داد و در مجموع بین انقلاب و سیاست های اشتباه شاه رابطه برقرار می کند و نقش محیط سیاسی بین المللی و عوامل خارجی را نادیده می گیرد اما بین سقوط حکومت مصدق و سیاست ها یش و به ویژه انحلال پارلمان رابطه ای نمی بیند و برعکس در اینجا نقش عوامل خارجی را پررنگ می بیند. اگر عوامل خارجی در سقوط حکومت مصدق نقش داشته اند چرا در سقوط پهلوی نمی توانسته اند نقش داشته باشند. جامعه شناسی در غرب آنقدر پیشرفت کرده است که حتی مبحثی به نام ایجاد آشوب و انقلاب مصنوعی در جوامع دیگر را مورد مطالعه قرار می دهد. تزی که در این مقاله ارائه شده این است که اگر رژیمی سقوط کند به خاطر این است که سیستم دولت_ ملت را به نحو دیکتاتوری اداره کرده است. از این تز بلافاصله نتیجه می شود که در دموکراسی انقلاب رخ نمی دهد و یا دموکراسی سقوط نمی کند.‌ مثال نقض روشن برای این تز سقوط جمهوری وایمار و روی کار آمدن نازی ها است .‌ دارندورف اساسا معتقد است که در آلمان عصر وایمار نظام اجتماعی عملا بر روابطی اقتدار گرایانه تکیه داشت و از همین رو کوشش وایمار برای برپا کردن دموکراسی، از آغاز محکوم به شکست بود. او می گوید بنیان اجتماعی اقتدارگرایی آلمان و بنابراین مبنای مقاومت جامعه آلمان را در برابر" نوگرایی و لیبرالیسم" باید در ساختار بیماری سراغ گرفت که مردم را در درون بندهای اجتماعی مقید می ساخت و ِ آنان را از مشارکت کامل باز میداشت. باید دقت کرد دارندورف از بنیان اجتماعی اقتدار گرایی حرف می زند، بنابراین آن را صرفا پدیده ای سیاسی نمی داند. جامعه آلمان در دوره وایمار در برابر نوگرایی و لیبرالیسم مقاومت می کند، آیا در یک جامعه توسعه نیافته مثل ایران نباید انتظار مقاومت بیشتری در برابر نوگرایی و لیبرالیسم داشت؟ انقلاب مشروطه به خاطر همین مقاومت حتی نتوانست اصل سکولاریزم را نهادینه کند. اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه شکست انقلاب مشروطه بود، گرچه طراح اصلی این اصل به علت مخالفت سرسختانه با مشروطه جان اش را از دست داد.‌ شیخ فضل الله نوری خواهان بازگشت به شرایط پیش از انقلاب مشروطه بود، آیا ارتجاع معنایی غیر از بازگشت به نظام اجتماعی و سیاسی پیشا مدرن دارد؟ متاسفانه مفهوم ارتجاع به نحو منطقی در فرهنگ سیاسی تاریخ معاصر ایران به نحو شایسته مورد مطالعه قرار نگرفت و همواره به عنوان یک انگ و برچسب به مخالفان به کار رفته و هنوز هم به کار می رود.‌ روشنفکران به اصطلاح متجدد دهه چهل و پنجاه قادر به درک مفهوم ارتجاع و مرتجع بودن روحانیون نبودند. از دید من ارتجاع افراط در محافظه کاری است. اینکه چپ ها و ملیون دهه چهل و پنجاه به علت بی اعتنایی به تاریخ مشروطه حتی قادر نبودند مرتجع بودن سر شناس ترین مخالف مشروطه را درک کنند، این را دیگر نمیشه تقصیر شاه دانست. پیشینه ارتجاع به قبل از روی کار آمدن پهلوی برمی گردد و بر خلاف نظر تمام انقلابیون به اصطلاح متجدد محصول سباست های پهلوی اول یا دوم نیست. اینکه متجددهای دهه چهل و‌پنجاه نمی توانند خوب به خاطر ِِ آورند که همین ارتجاع در دهه بیست، یکی از بزرگترین اندیشمندان تاریخ معاصر یعنی کسروی را ترور کرده، این تقصیر خودشان است. اینکه نمی توانند تحلیل کنند چرا سیاسیون و ملیون و توده ای ها چرا نسبت به این جنایت سکوت کرده اند، این تقصیر شاه نیست. باز هم می توان از خطاها و کج اندیشی های روشنفکران آن دوره گفت که جایش اینجانیست.

  • عبدالمجید رحیمی

    به نظر من مطالب فوق بسیار روشنگرایانه و بدون جهت گیری و براساس سالهای طولانی تحقیق و تفحص صورت گرفته است که بایستی نگارنده این مقاله را ستود و به سهم خود از ایشان سپاسگزارم.