ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

دو نگرش پیرامون تعهد نویسنده: ژان پل سارتر و رولان بارت

شیریندخت دقیقیان – این نوشته شرحی است بر جدل ژان پل سارتر و رولان بارت با یکدیگر با نظر به دو کتاب آنها، "ادبیات چیست" و "درجه‌ی صفر نوشتار"، تا بر مفهوم تعهد نزد این دو متفکر که هر یک در جای خود درس‌های مهمی برای نویسندگان دارند، روشنی بیشتری افکنده شود.

پیشگفتار

ژان پل سارتر فیلسوف و از چهره‌های مشهور نهضت مقاومت فرانسه گفته بود: "جنگ به من آموخت که می‌باید متعهد بود" (La guerre m’avait enseigné qu’il fallait s’engager).

سارتر با این دیدگاه، نظریه‌ی تعهد نویسنده را در اثر مشهور خود به نام "ادبیات چیست" مدون ساخت. این کتاب در ایران با ترجمه‌ی زنده یادها، مصطفی رحیمی و ابوالحسن نجفی در دهه‌ی پنجاه شمسی منتشر و ماندگار شد.

نظریه‌ی تعهد نویسنده در میان روشنفکران ایران به ویژه در سال‌های پنجاه شمسی مورد پذیرش گسترده گرفت. اما این کافی نبود. در فضای اختناق و سانسور حکومتی از سویی و خردگسیختگی هیجانی و ایدیولوژیک از سوی دیگر، تفکر مستقل و سنجشگر رنگی نگرفت و در نتیجه، مدهای روز سیاست و ایدیولوژی با مفهوم "تعهد" اشتباه گرفته شدند. شاید این یکی از دلایلی باشد که در آن مقطع شاهد خلق شاهکارهای ماندگار داستانی نشدیم.

هسته‌ی اصلی مفهوم تعهد نویسنده نزد سارتر، مسئولیت قلم دربرابر سرکوب و استثمار بود و آزادی، کلیدواژه‌ی تعهد به شمار می‌رفت. پس از انقلاب اسلامی، سرکوب همه‌ی آزادی‌های نویسنده‌ی ایرانی آسیب جبران ناپذیری به داستان نویسی در ایران زد: روایتی که در آن نتوان از آزادی انسان، عشق زن و مرد، رنگین کمان روابط انسانی، حقوق بشر، جنایت‌ها و کشتارهای سیاسی روز که هزار هزار قربانی می‌گرفت و دیگر امور زندگی خفقان زده‌ی آن روزها سخن گفت، کدام تعهد را می‌توانست به مقصد برساند؟ راهروهای وزارت ارشاد پر بود (و هنوز هست) از نویسندگانی که بهت زده، خشمگین و گاه گریان با جواب رد انتشار اثر خود یا متنی سانسور شده و بدرد نخور از اتاق‌های بازرسان سانسور بیرون می‌آمدند. این گونه در ایران یکی از شاهرگ‌های حیاتی فرهنگ، یعنی ادبیات داستانی، مسدود شد. تعهد نویسنده با شدیدترین سرکوب‌ها پاسخ داده شد و اهل قلم یا به زندان و طناب دار و قتل زنجیره‌ای محکوم شدند یا از خاکی که خلاقیت آنها را می‌توانست بپروراند، ریشه کن شده، به تبعید رفتند. با این همه، فضای روشنفکری به جستجوی پویای خود در نظریه‌های ادبی ادامه داد.

در اواخر دهه‌ی شصت، در نشریه‌های ادبی ایران، جسته و گریخته سخن از رولان بارت نظریه پرداز ادبی فرانسوی (و معاصر با ژان پل سارتر) به میان آمد که سخنی متفاوت داشت. او می‌گفت: "تعهد ادبیات، خود زبان است". اما فهم این ادعا برای خوانندگان، بدون تاریخچه‌ی زبان‌شناسی مدرن و بدون در دست داشتن نوشته‌های بارت به زبان فارسی، کار دشواری بود. تعهدی که بارت می‌گفت چه معنایی داشت؟ و مقصودش از تعهد به زبان چه بود؟

با وجود تلاش درخشان نشریه‌های ادبی وزین و آگاهی بخش آن سال‌های خشکسالی (مانند آدینه و گردون و بقیه)، دیدگاه‌های بارت نیز دچار این بدفهمی شد که گویا دیگر تعهد اجتماعی نویسنده مطرح نیست، به ویژه که نظریه‌ی "مرگ مؤلف" او نیز تا پیش از انتشار کتاب‌های بابک احمدی به صورت ناکافی معرفی شده بود.

مسئله‌ی بارت این نبود که مخالف مسئولیت نقادی روشنفکر باشد، چرا که او در آثار خود از جمله اسطوره شناسی‌ها و اسطوره، امروز، از منتقدان تندزبان پدیده‌های جامعه‌ی فرانسه بود و بر ایده‌های آزادی و لغو استثمار تاکید داشت. بارت در کتاب‌های "نقد و حقیقت" و "درجه‌ی صفر نوشتار" شگردهای نیروهای ارتجاعی برای ناآگاه نگه داشتن مردم و پوشاندن نابرابری‌ها و بیعدالتی‌ها با روبنایی از مد روز و اسطوره‌های مدرن را به انتقاد گرفت. انتشار متون رولان بارت به زبان فارسی برای درک کامل نظریه‌های او و نه حدس و گمان پیرامون آنها ضرورت یافت و انجام شد.

نوشتار حاضر شرحی است بر جدل ژان پل سارتر و رولان بارت با یکدیگر و دو کتاب آنها "ادبیات چیست" و "درجه‌ی صفر نوشتار" تا بر مفهوم تعهد نزد این دو متفکر که هر یک در جای خود درس‌های مهمی برای نویسندگان دارند، روشنی بیشتری افکنده شود.

ادبیات چیست؟ ژان پل سارتر و تعهد نویسنده

سارتر زمانی که در سال‌های اول روی کار آمدن نازی‌ها در انستیتوی فرانسه در برلین کارمی‌کرد، درباره‌ی هیولای نازیسم، هیچ نگفت و هیچ ننوشت. او فیلسوفی نسبتأ غیرسیاسی بود. اما چندی بعد به دنبال اشغال فرانسه نوشت: "جنگ به من آموخت که می‌باید متعهد بود".

ژان-پل سارتر، ۱۹۶۷، منبع‌. ویکی‌پدیا
ژان-پل سارتر، ۱۹۶۷، منبع‌. ویکی‌پدیا

سارتر در سال ۱۹۴۱ همراه مرلوپونتی حلقه‌ای از روشنفکران نهضت مقاومت را تشکیل داد. او در نمایشنامه‌ی "تهوع"، چهره‌ی روشنفکر غیرمتعهد و پیوندگسسته از جامعه را در برابر روشنفکر کوشنده ترسیم کرد و اعلام داشت که انسان، موجودی مسئول است دربرابر هر گونه استثمار و سرکوب. آزادی، کلید تفکر سارتر شد. سارتر که در سال‌های جنگ، بیشتر دلمشغول سیاست و کنش مقاومت بود، در سال ۱۹۴۵ به همراه مرلوپونتی این بار، مجله‌ی ادبی چپ گرای "زمان‌های مدرن" (Les temps modernes)  را منتشر و تز "تعهد ادبیات" را دنبال کرد.

در سال ۱۹۴۷ سارتر در "زمان‌های مدرن"، سلسله مقاله‌های "ادبیات چیست؟" را نوشت و یک سال بعد به صورت کتاب منتشر کرد. او با طرح مفهوم ادبیات متعهد، هدف ادبیات را "مبارزه برای آگاهی، حقیقت و آزادی انسان" دانست.

سارتر در فصل نخست این کتاب به نام "نوشتن چیست" توضیح داد که نظریه‌ی ادبی، ناگزیر نباید بر روی هنرهای دیگر نیز پیاده شود. برای نمونه، زبان نقاشی یا زبان نت‌های موسیقی با زبان فرق دارند. رنگ‌ها و نت‌ها برخلاف واژه‌های زبان، نشانه نیستند و بر هیچ چیزی بیرون از خود دلالت نمی‌کنند. سارتر تعهد را برای شعر نیز قائل نشد، زیرا شاعر، واژه‌ها را همچون شیئ استفاده می‌کند و نه مانند نشانه‌ی زبان شناختی. شاعر از زبان، بیرون است و واژه برای او آیینه‌ای است که تصویر او را به خودش بازمی گرداند. اما برای نثرنویس، واژه، ابزاری است برای از خود به درشدن و پرتاب به دنیای بیرون.

این دیدگاه سارتر، یادآور کافکا است که می‌گفت: "نوشتن بیرون جهیدن است از صف مردگان". نویسنده با نوشتن به صف زنده‌های دنیای بیرون می‌پیوندد. چنان که رولان بارت از قول باشلار نوشت:"گویا نویسندگان هرگز ننوشته‌اند. آنها پس از شکافی عمیق، تنها خوانده شده‌اند." [1]

خصلت ارتباطی زبان، سارتر را وامی دارد که سخن گفتن نویسنده را در حکم عمل کردن بداند. از دید سارتر "نویسنده‌ی متعهد" می‌داند که سخن گفتن او برابر است با آشکارگی تغییر. در نتیجه، بیطرفی اجتماعی نویسنده، رؤیایی ناممکن است. سارتر جمله‌ای از بریس پارن را نقل می‌کند:

"واژه‌ها تپانچه‌های پر هستند. اگر سخن بگوییم، شلیک کرده ایم. می‌توان خاموش ماند، اما اگر شلیک کردن را برگزینیم، باید این کار را مردانه انجام دهیم، یعنی به هدف شلیک کنیم، نه مانند کودکان، بی هدف و برای لذت بردن از صدای آن" [2].

سارتر این تذکر را می‌افزاید که هر کس بنویسد، نویسنده نیست، بلکه ملاک نویسندگی، داشتن سبک است.

سارتر در فصل دوم کتاب، "چرا می‌نویسیم"، با دیدگاه کانت -که غایتی برای اثر هنری قائل نیست جز خود اثر - چالش می‌کند. از دید سارتر، سخن کانت یعنی: اثر هنری در عمل، اول وجود دارد و سپس در دیدرس همگان قرارمی گیرد. اما سارتر می‌گوید که اثر هنری تنها وقتی اثر هنری است که به آن می‌نگرند. سارتر مناسبت میان نوشتن و خواندن را نیز همین گونه می‌بیند:

"نوشتن، دعوتی است از خواننده تا چیزی را که من از طریق زبان، آشکار کرده‌ام، هستی عینی ببخشد".

سارتر به زیبایی شناسی هگلی متمایل بود.[3] بر مبنای اصول پدیدارشناسی هگلی، نقش فعال خواننده، ادبیات را به میدان کنش تبدیل می‌کند؛ همان گونه که از نظر سارتر، تعهد اجتماعی نه امری ذهنی، که در قلمرو کنش قابل تعریف است. سارتر به ارتباط ادبیات با کنش متعهد، سویه‌ای اخلاقی نیز می‌دهد:

به فکر هیچ کس نمی‌رسد که بتوان با گرایش‌های تبعیض نژادی، ضدکارگری و ضدیهودی داستان خوبی نوشت!

فصل سوم ادبیات چیست به نام "نوشتن برای کیست؟"، به بررسی محدوده‌ی مخاطبان نوشته‌ی ادبی می‌پردازد. زیرا از دید سارتر، نویسنده را از چارچوب تاریخی، مکانی، طبقاتی و نژادی گریزی نیست. هیچ نویسنده‌ای برای همگان نمی‌نویسد. سارتر ضمن بررسی ادبیات قرن نوزدهم می‌گوید که نویسندگان این قرن آن قدر با شگردهای ظریف نگارش سرگرم شدند که از توده‌های مردم که با انقلاب‌های مهیب روبه رو بودند، دور شده، در خدمت محافظه کاران قرارگرفتند.

به احتمال زیاد، منظور او گی دو موپاسان است که با رویدادهای سیاسی کاری نداشت و بیشتر منتقد رذالت‌های رایج در میان مردم بود. شاید هم منظور سارتر، فلوبر بود که می‌گفت: "زندگی من چنان ملال انگیز است که در آن، واژه‌ها حادثه هایند". فلوبر و موپاسان دو منتقد اجتماعی برجسته بودند، ولی فاصله‌ای خودخواسته از مردم داشتند و غیرسیاسی ماندند.

سارتر می‌گوید هر چند نویسنده لاف گسستگی از بورژوازی را می‌زند، ولی فقط راه او به سوی بورژواها باز است و زندگی او از آنها تأمین می‌شود. در همین حال، از دید سارتر، انتقاد از بورژوازی تنها با فاصله گرفتنی به اندازه‌ی خروج از میان آنها و پیوستن به صف پرولتاریا ممکن است. ولی نویسنده به این گسست طبقاتی تن نمی‌دهد و در عوض، از تنهایی خود سخن گفته، با انکار وجود خوانندگان، مدعی می‌شود که برای دل خود یا برای خدا می‌نویسد. از دید سارتر، نویسنده در این صورت دوم، به نوشته رنگ متافیزیکی و عرفانی می‌دهد و این جا است که سورئالیسم شکل می‌گیرد:

"سرانجام، ادبیات، زیر پرچم سورئالیسم، خود را نفی می‌کند."

سارتر می‌نویسد:

"مدت هفتاد سال چیز نوشتند تا دنیا را مصرف کنند. اما پس از ۱۹۱۸ چیز می‌نویسند تا ادبیات را مصرف کنند؛ سنت‌های ادبی را از میان می‌برند، کلمات را به هدر می‌دهند، آنها را به یکدیگر می‌کوبند تا منفجر شوند. ادبیات از نفی مطلق به صورت ضد ادبیات در می‌آید."

سارتر در فصل سوم می‌گوید: زمانی که قصد سازندگی بر ادبیات حاکم بود، تعهد و مسئولیت ادبی معنا داشت. اینک که هدف، ویرانگری مطلق است، تعهد از میان رفته است. از دید سارتر، عاقبت انزوا و تک نشینی خودخواسته‌ی نویسنده و انکار هر گونه تأثیرگزاری، "انهدام ادبیات به دست خود ادبیات" است. از دید سارتر، بقای ژانرهای داستان، رمان و نوشته‌های اجتماعی و سیاسی، وابسته به تعهد و حضور صدای نقد اجتماعی در لابلای سطرها و صفحه‌های آنها است. این نکته‌ی سارتر به ویژه برای ادبیات داستانی ایران که زیر سلطه‌ی سانسور می‌کوشد بازتابگر نقد اجتماعی باشد، اهمیت فراوان دارد.

رولان بارت و درجه‌ی صفر نوشتار: تعهد نویسنده به زبان

انتشار کتاب ادبیات چیست رویداد مهمی در فرانسه بود و واکنش‌های بسیاری را به دنبال داشت که مهمترین آنها چالش رولان بارت در "درجه‌ی صفر نوشتار" با نظریه‌ی تعهد نویسنده‌ی سارتر بود. این دو متفکر با وقار بسیار و بدون حمله به یکدیگر چالشی سنجشگر را سامان بخشیدند. بارت حتی نام سارتر را هم نیاورد، اما به نقد دیدگاه او پرداخت. نویسنده‌ی این مقاله برای نوشتن شرحی بر ترجمه‌ی فارسی خود از درجه‌ی صفر نوشتار در دهه‌ی هفتاد شمسی فقط وقتی به مقدمه‌ی سوزان سونتاگ نظریه پرداز آمریکایی مراجعه کردم، دانستم که بارت چالشی اعلام نشده با "ادبیات چیست" اثر سارتر را در کتاب خود دنبال کرده است. برای فهم کامل این لایه‌ی جدلی پنهان، خواندن دوباره‌ی ادبیات چیست، کمک بزرگی بود. فشرده‌ای از این جدل از این قرار است:

طرحی از چهره رولان بارت، Jahan98، منبع: ویکی‌پدیا
طرحی از چهره رولان بارت، Jahan98، منبع: ویکی‌پدیا

رولان بارت در سال ۱۹۴۷ پس از انتشار کتاب سارتر، ادبیات چیست؟، اولین بخش‌های مجموعه مقاله‌هایی را با برنام "درجه‌ی صفر نوشتار" در مجله‌ی Combat (نبرد) منتشرساخت. این نوشته، گفت‌وگو/چالشی اعلام نشده با "ادبیات چیست" سارتر بود که بعدا در سال ۱۹۵۳ به صورت کتاب منتشر شد و فضای نظریه‌ی ادبی اروپا را تسخیر نمود..

بارت، تعهد ادبیات را برخلاف سارتر نه به امور اجتماع و آزادی، بلکه نسبت به "زبان" اعلام کرد. خوانش دقیق اثر بارت نشان می‌دهد که بارت نه معتقد به عدم مسئولیت نویسنده است و نه او را از اندیشه یا نقد اجتماعی منع می‌کند. بارت در حقیقت، تعهد ادبیات را در درجه‌ی اول به زبان می‌داند و نشان می‌دهد که بازتاب هر گونه تعهد دیگری، به صورت زبان کلیشه‌ای و ویرانگر نوشتار ادبی درمی آید. استدلال بارت این است که درگیری نویسنده با امور سیاسی روز نباید زبان او را درگیر کلیشه‌ها و حال و هواهای ایدئولوژیک زودگذر و مد روز سازد. وگرنه، مهر تاریخ مصرف بر چنین آثاری کوبیده می‌شود. بارت این حال و هواهای زودگذر و کلیشه‌ای زبان را "اسلوب نوشتار" می‌نامد. نمونه‌های این حال و هواهای زبانی را می‌توان در نوشته‌های ایدیولوژیک درباره‌ی پرولتاریا، یا ستایش مبالغه آمیز دهقانان یافت که در ادبیات موسوم به رئالیسم سوسیالیستی و نیز حتی در آثاری از ادبیات داستانی ایران دیده می‌شود. مسئله‌ی بارت این نیست که مخالف مسئولیت نقادی روشنفکر باشد. چرا که او در آثار خود از جمله اسطوره شناسی‌ها و اسطوره، امروز، و نقد و حقیقت از منتقدان پدیده‌های جامعه‌ی بورژوازی به شمارمی‌رود.[4]

بارت نیز مانند سارتر، زبان و سبک را سازنده‌ی ادبیات می‌داند. اما تعریف بارت از سبک با سارتر متفاوت است که شرح آن در این مختصر نمی‌جنگد.[5] بارت عامل سوم مزاحمی را در نوشتار ادبی شناسایی می‌کند: اسلوب نوشتار، که همان حال و هواهای سیاسی و ایدئولوژیک است:

"اسلوب نوشتار [حال و هوای زبانی سیاسی روز] همچون نمایی کارکردی که رویدادها و اندیشه‌ها را در گذر تاریخ دربرمی گیرد، کمتر تأثیرگزار و بیشتر محدود کننده‌ی گزینش است. به این ترتیب، تاریخ با اجبار به گزیش از میان انواع برخوردهای اخلاقی با زبان به سراغ نویسنده می‌آید. تاریخ، نویسنده را وادار به پذیرش ادبیات چونان امکان‌هایی بیرون از قلمروی پایش خود می‌کند. برای نمونه می‌بینیم که یکپارچگی نظام فکری بورژوازی، اسلوب نوشتار یکدستی پدید آورد."[6]

بارت نمونه‌ی اسلوب نوشتار انقلاب فرانسه را مثال می‌زند که حال و هوایی سیاسی و گذرا را بر ادبیات تحمیل کرد:

"ابر [7] هیچ گاه شماره‌ای از پردوشن را بدون پراندن چند "لعنتی" و "نکبتی" آغاز نمی‌کرد. این واژه‌های بی ادبانه هیچ معنایی نمی‌دادند، ولی از چیزی نشان داشتند. از چه چیز؟ کلیت یک وضعیت انقلابی. این نمونه‌ای است از نوشتاری که کارکرد آن تنها ارتباط گیری و توصیف نیست، بلکه تحمیل یک فرازبان [8] است که هم تاریخ و هم جای انسان در تاریخ به شمارمی رود" [9]

بارت این مهر زمانه بر پیشانی نوشتار را محدودکننده‌ی ادبیات می‌داند.

برای فهم بهتر منظور بارت، کافی است که لحن‌های رایج در دهه‌ی پنجاه شمسی در ادبیات گروه‌های سیاسی ایرانی را به یاد بیاوریم. امروز با دیدن پاراگرافی بی نام و نشان از آن روزها به خوبی می‌توانیم وابستگی گروهی و حزبی نویسنده‌ی آن را حدس بزنیم. بدتر، تکرار چسبناک همان لحن‌ها و حال و هواهای زبانی در بیانیه‌ها و نوشته‌های سیاسی امروز پس از چهار دهه است. تکلیف چنین اسلوب‌های نوشتاری در رمان و داستان، دیگر روشن است.

بارت در زمان خود، مثال اسلوب نوشتار رئالیسم سوسیالیستی را می‌آورد. او به وفور استعاره‌های غلوآمیز انقلابی و کارگری در این گونه آثار اشاره می‌کند که کلیشه‌هایی بیش نیستند: "شادمانی در عضلاتش سرود می‌خواند" یا در مورد کار با ماشین چاپ: "بخار سمی آنتیموان شقیقه‌ها و رگ هایش را به تپش انداخته بود" بارت این جمله‌ها را از رمانی از روژه گارودی، نویسنده‌ی کمونیست سابق، مسلمان شده و منکر هولاکاست بعدی، نقل می‌کند. بارت این همه صنایع لفظی را تنها تقلیدی از اسلوب نوشتار بورژوازی و خرده بورژوازی می‌داند؛ تصنعی که رئالیسم سوسیالیستی را از ادبیات بودن بازمی دارد:

"وقتی اسلوب نوشتار، نویسنده را به درون تناقضی بیفرجام انداخته باشد، خلق یک شاهکار ناممکن می‌شود. یا به بیان دیگر، وقتی موضوع اثر، ساده لوحانه به فرم‌های قراردادی وابسته می‌شود، ادبیات در برابر تاریخ امروز، ناشنوا شده و از حد اسطوره‌ی ادبی فراتر نمی‌رود. یا آن که نویسنده، نوبودن گستره‌ی جهان کنونی را بازمی شناسد، ولی برای درک آن، فقط از زبانی مرده استفاده می‌کند." [10]

به این ترتیب، بارت در آخرین فصل‌های درجه‌ی صفر نوشتار، مقوله‌های نوشتار سفید، سکوت نوشتار و درجه‌ی صفر را پیشنهادمی کند و می‌افزاید که این پدیده‌ی متنی "در میانه‌ی جنجال‌ها قرار می‌گیرد، ولی در هیچ یک شرکت نمی‌کند"[11]؛ به بیان دیگر، زبانی شبیه زبان اخباری ژورنالیستی سرد، آن هم وقتی که قصد هیچ تأثیرگزاری نداشته، تنها خبری را انتقال می‌دهد.

بارت، فاصله‌ی نقادانه را در ادبیات و زبان مطرح می‌کند: زبان باید از حال و هوای مستقیم اجتماع و سیاست، فاصله بگیرد تا به ادبیات فراروید. بارت، نمونه‌ی زبان کامو را برای گفتار شفاف درجه‌ی صفر مثال می‌زند که در آن، حال و هواهای اجتماعی یا اسطوره‌ای زبان کنارگذاشته می‌شوند:

"به این ترتیب، اندیشه یکسره مسئول می‌ماند، بی آن که در تاریخی که به او تعلق ندارد، تعهد ثانوی یک فرم را هم به دوش بکشد".

و چه کسی می‌تواند بگوید که کامو نویسنده‌ای متعهد نیست؟

می توان افزود که اسلوب‌های نوشتار زودگذر سیاسی با راندن متون نقد به فضاهای قدیمی و متروک ایدئولوژیک، به کیفیت نقد ادبی و اجتماعی نیز لطمه می‌زنند، زیرا موضوعی دارای اکنونیت را با اسلوب‌های نوشتاری زمان و شرایطی دیگر، بیان می‌کنند. اسلوب‌های نوشتار و کلیشه‌های این چنین را اغلب در نقدها و تحلیل‌های سیاسی در فضای فارسی زبان مشاهده می‌کنیم که با آرایه‌های افراطی و پرگویانه، واژگان ایدیولوژیک کهنه و حتی آوردن و متل‌های قدیمی وسط تحلیل شرایط پیچیده‌ی دنیای امروز (مانند افتادن طشت رسوایی از بام، آب به آسیاب ریختن و شترسواری و مشت محکم بر دهان جهانخواران و غیره) سخن می‌گویند.

در پایان می‌توان گفت که مجموعه‌ی آراء سارتر و بارت، نقاط همپوشانی و زمینه‌های واگرایی آنها هر دو برای اهل قلم و نویسندگان جوان، آموزنده هستند.

کتابشناسی و منابع

1- Sartre, Jean Paul.: 1948. Qu’ est ce que la litérature? Paris. Gallimard.

2- Denon Cumming, Robert.: 1972. The philosophy of Jean Paul Sartre. Vintage Books

3- Barthes, Roland.: 1973. Le Plaisir du text. Paris. Edition du Seuil.

۴- بارت، رولان.: ۱۳۹۵. درجه‌ی صفر نوشتار. شرح و ترجمه: شیریندخت دقیقیان. تهران، نشر هرمس، چاپ سوم.

مشخصات زبان اصلی:

Barthes, Roland.: 1966. Degré zéro de l’écriture. Paris, Edition du seuil.

۵- بارت، رولان.: ۱۳۹۹. اسطوره، امروز. شرح و ترجمه: شیریندخت دقیقیان. تهران، نشر مرکز. چاپ هشتم. قطعه‌های نقد "فقیر و پرولتاریا" ص ۱۲۳؛ "سیتروئن مدل جدید" ص ۱۱۷.

مشخصات زبان اصلی:

Barthes, Roland.: 1972. Mythologies- le mythe aujourd’hui. London, Paladin.

۶- بارت، رولان.: ۱۴۰۰. نقد و حقیقت. شرح و ترجمه: شیریندخت دقیقیان. تهران، نشر مرکز. چاپ نهم

مشخصات زبان اصلی:

Barthes, Roland.: 1966. Critique ét verité. Paris, Edition du seuil.

۷- سارتر، ژان پل.: ۱۳۵۶. ادبیات چیست. ترجمه‌ی ابوالحسن نجفی و مصطفی رحیمی. تهران، انتشارات زمان.

––––––––––

پانویس‌ها

[1] Barthes.: 1973, p 34

[2]  سارتر- ادبیات چیست. ترجمهء ابولحسن نجفی و مصطفی رحیمی.: ۱۳۵۶، ص ۵۸

[3] در زمینۀ زیبایی شناسی سارتر در قالب فلسفۀ اصالت وجود، نگاه کنید به:

Denon Cumming.: 1972

[4] نگاه کنید به: رولان بارت/دقیقیان: ۱۳۹۳.  ص ص ۱۱۷-۱۲۳

[5] در این زمینه نگاه کنید به شرح و مقدمۀ نگارنده بر ترجمۀ فارسی درجۀ صفر نوشتار، ص ص ۱-۲۷

[6]  در این زمینه نگاه کنید به شرح و مقدمۀ نگارنده بر ترجمۀ فارسی درجۀ صفر نوشتار، ص ص ۱-۲۷

Hébert [7] نام یکی از انقلابیون فرانسه.  ژولیا کریستوا مترجم انگلیسی زبان این کتاب بارت، ترجمه کرده است: "ابر انقلابی"، ولی واژۀ انقلابی در متن اصلی به زبان فرانسه نیست. 

[8] Meta-language

[9] همان جا، ص ۲۷

[10] ص ۱۰۵ همان جا،

[11] همان جا، ص ۹۷

از همین نویسنده

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • جوادی

    در بیانیه ی شش سازمان جمهوریخواه که در مخالفت با نظرات اخیر شاهزاده صادر شد، از عبارت جریان های جمهوریخواه دموکرات استفاده شده است. در یادداشتی کوتاه که در نقد این بیانیه نوشتم ، به ابهام این عبارت اشاره کردم و گفتم که معنی دموکرات روشن نیست و مشخص نیست چه جریانهایی را دموکرات می داند و چه جریانهایی را از قلم می اندازد. اما بعدا این اندیشه به ذهنم آمد که این عبارت دارای جنبه مثبتی نیز هست که انصاف ایجاب می کند به آن اشاره کنم. عبارت جریان های جمهوری خواه دموکرات بیانگر این هست که از دید صادرکنندگان این بیانیه، جریانهای جمهوریخواه غیر دموکرات نیز وجود دارند و بنابراین از دید این افراد، جمهوری و دموکراسی معادل نیستند و این موضوع را می توان تحول مهمی در اندیشه جمهوری خواهی ایرانی به شمار آورد.‌ امیدوارم خود صادرکنندگان این بیانیه درباره معنی عبارت جریانهای جمهوریخواه دموکرات توضیح دهند و ابهام آن را برطرف کنند.‌

  • جوادی

    آیا نظام جمهوری در ترکیه ،جمهوری راستین است؟ امیدوارم جمهوریخواهان ایرانی از پاسخ به این پرسش طفره نروند. این پرسش را از این جهت مطرح کردم که اکثرجمهوریخواهان ایرانی، جمهوری اسلامی را جمهوری راستین نمی دانند اما یک مثال تاریخی از جمهوری نمی زنند تا بفهمیم منظورشان از جمهوری چیست. به نظر می رسد جمهوری مد نظرشان را مادر تاریخ نزاییده است . البته کمونیست های ایرانی این موضوع را که جمهوری سوسیالیستی مد نظرشان را مادر تاریخ نزاییده است ، به فال نیک می گیرند.‌ با آنکه آقای دوستدار تعریفی نامتعارف از تفکر و متفکر مطرح کرده است، اما ادعا نکرده است که متفکر مد نظرش را مادر تاریخ نزاییده است و چهار متفکر را به عنوان نمونه مشخص کرده است. اما جمهوریخواهان ایرانی نمی توانند برای مفهوم جمهوری مد نظرشان را نمونه پیدا کنند. اگر در نظرات آقای دوستدار در باره تفکر، رگه های ایده آلیستی وجود دارد، در نظرات جمهوریخواهان ایرانی گرایش به ایده آلیسم و افلاطون گروی شدیدتر است. افلاطون همانطور که پدر ایده آلیسم است، به احتمال زیاد مبتکر برداشت ایده آلیستی از مفهوم جمهوری نیز هست. منظور از برداشت ایده آلیستی از مفهوم جمهوری، برداشتی است که جمهوری را به مثابه یک نظام سیاسی کامل تعریف می کند.‌ بیش از دو هزار و پانصد سال است که رساله جمهوری نگاشته شده است، آیا در تاریخ دو هزار و پانصد ساله، جمهوری افلاطون تحقق یافته است؟ در برابر برداشت ایده آلیستی از مفهوم جمهوری، برداشت واقع گرایانه قرار دارد که معنی جمهوری را در اولین کاربرد آن در تاریخ یعنی در تاریخ جمهوری رم جستجو می کند. بر این اساس فقط تاریخ حق دارد بگوید جمهوری چیست. بنابراین درک دقیق مفهوم جمهوری بدون اعتنا به تاریخ آن بویژه تاریخ نخستین جمهوری در جهان، امکان پذیر نیست. حاصل بی اعتنایی به تاریخ اندیشه ها و نهاد های سیاسی ، اختراع دوباره دموکراسی یا اختراع دوباره جمهوری است که در واقع در سال ۵۸ در ایران رخ داده است. اینکه جمهوریخواهان بعد از وقوع دلیل تراشی کنند که نه، این جمهوری واقعی نیست، چه دردی را درمان می کند؟ چند بار باید پدیده اختراع دوباره جمهوری رخ تکرار شود، تا بفهمیم که جمهوری ایده آل هرگز قابل تحقق نیست؟ فرانسوی ها نظام جمهوری فعلی در کشورشان را جمهوری پنجم می نامند. همین قید پنجم نشان دهنده ماهیت تکاملی نهاد جمهوری است . فرانسوی ها با آنکه جمهوری های اول تا چهارم را پشت سر نهاده اند، هرگز نگفته اند این جمهوری ها، جمهوری های راستین نبوده اند. فرانسوی ها نگفته اند که نظام جمهوری بدون عیب و کشمکش است و می تواند برای مردم بهشت بیافریند، اما جمهوریخواهان ایرانی هم در گذشته و هم در حال حاضر چنین فکری را به جامعه القاء می کنند. وقتی آقای دکتر فاطمی می گفت که سلطنت مادر فساد است، منظورش این بود که با نفی پادشاهی یعنی تاسیس جمهوری فساد ازبین می رود و عقل و تاریخ در توهمی بودن این نظر ،شکی باقی نگذاشته است. خوب به تاریخ جمهوری در کشور همسایه مان ترکیه نظری بیافکنیم، می بینیم که این جمهوری مانند هر نظام دیگری مشکلات زیادی داشته است و گرفتار بحرانهای زیادی شده است. در این جمهوری، چندین کودتا رخ داده است به ویژه کودتایی که علیه حکومت عدنان مندرس رخ داد، بسیار خونبار بوده است. بر این موضوع می خواهم بسیار تاکید کنم تا اگر فردای سقوط جمهوری اسلامی، اگر بار دیگه نظام جمهوری تاسیس شد، فکر نکنیم که دیگه امکان وقوع استبداد و کودتا وجود ندارد. مخالفت جمهوریخواهان ایرانی با هر نوع نهاد مادام العمر ولو تشریفاتی این فرض را تقویت می کند که گویا تنها سرچشمه استبداد، همین نهاد مادام العمر است و خطر دیکتاتوری از ناحیه نهادهای غیر مادام العمر وجود ندارد. این فرض نادرست هم ناشی از بی اعتنایی به شواهد تاریخی و نیز شواهدی است که هم اکنون نیز وجود دارند و تنگ نظری ایدئولوژیک مانع توجه کافی به آنها می شود. در جمهوری های روسیه و ترکیه، استبداد وجود دارداما نهاد مادام العمر وجود ندارد. بنابراین نباید از اون طرف بام بیافتیم و خطری که از این سو ما را تهدید می کند ، نادیده نگیریم.

  • جوادی

    خیلی رک می گویم برای جمهوریخواهانی که به تاریخ جمهوری ها و سرگذشت نظام جمهوری در همسایگی ایران( جمهوری ترکیه) بی اعتنا هستند، ذره ای اعتبار قائل نیستم. برداشت ایده آلیستی از مفهوم جمهوری و مخالفت با پادشاهی بر این اساس یکی از مهمترین عوامل انقلاب جمهوریخواهانه( ضد سلطنتی) سال ۵۷ بوده است.‌ تا کی می خواهیم با نگاه دو قطبی به جهان و به ویژه به دنیای سیاست نگاه کنیم؟ مساله جمهوری یا پادشاهی اگر ناشی از تفکر دو قطبی نیست، پس ناشی از چیست؟ دسته بندی اندیشه های سیاسی به راست و چپ و تقسیم جامعه به دو طبقه سرمایه دار و کارگر و ندیدن حالتهای میانی و نیز ندیدن اختلافات در بعد افقی ، همگی ناشی از تفکر دوقطبی یا تفکر سیاه و سفید هستند. جمهوریخواهان ایرانی، همه طرفداران پادشاهی را تحت عنوان سلطنت طلب یک کاسه می کنند و تفاوت های اساسی آنها را نادیده می گیرند.‌ ایده بهشت و جهنم یکی از بهترین مثالها از تفکر دوقطبی در تاریخ به ویژه در تاریخ ایران است. بارها جمهوریخواهان در پاسخ به تعریف و تمجیدی که انسانهای به ستوه آمده از وضع موجود از حکومت پیشین می کنند تاکید می کنند که دوره پهلوی بهشت نبوده است. این انتقاد زمانی به جاست که همین منتقدان با صراحت اعلام کنند آن دوره جهنم هم نبوده است و تصویری از جامعه که در آستانه انقلاب ۵۷ توسط مخالفان پهلوی به مردم عرضه می شده یک تصویر جهنمی و بنابراین فوق العاده اغراق آمیز بوده است. آرمانشهر گرایی نوعی تفکر دوقطبی است و نمی تواند بیش از دو وضعیت نهایی ( دو سر طیف) را ببیند و بنابراین در فهم واقعیت بسیار ناقص عمل می کند. خودم یک زمانی آرمانشهر گرا بودم ولی به تدریج از آن عبور کردم و برای مفهوم بهبودی و نه مفهوم کمال ارزش قائل ام. نه به ایده انسان کامل عقیده دارم و نه به ایده جامعه کامل و نه به ایده مکتب کامل.

  • جوادی

    یک نکته را لازم می دانم به یادداشت بالا اضافه کنم و آن این است که سلطنت مطلقه مورد قبول اکثر روشنفکران نیست و طبق نظر سنجی اخیر موسسه گمان درصد بسیار ناچیزی از ِآن هواداری می کنند. در این شرایط چه کسانی درباره خطر بازگشت سلطنت مطلقه مبالغه می کنند و شاهزاده را نماد سلطنت مطلقه معرفی می کنند؟. در حالیکه به نظزم ایده سلطنت مطلقه به تاریخ سپرده شده است و آن را باید یک ایده بی فروغ تلقی کرد. آنهایی که خطر بازگشت سلطنت مطلقه را برجسته می کنند یا طرفدار وضع موجود اند و یا با مشروطیت مخالف اند اما ترجبح می دهند این مخالفت را صربح اعلام نکنند زیرا مشروطیت و انقلاب مشروطه با روشن شدن کامل ناکارامدی جمهوری اسلامی ،نزد افکار عمومی از اعتبار خاصی برخوردارند.

  • جوادی

    نظرسنجی اخیر موسسه گمان نشان می دهد درصد ناچیزی طرفدار سلطنت مطلقه هستند. به احتمال زیاد اکثر جمهوریخواهان این نظر سنجی را ولو قبول هم نداشته باشند، مورد توجه قرار می دهند. بنابراین جمهوریخواهان نیز این نتیجه را دیده اند که سلطنت مطلقه طرفداران بسیار اندکی دارد و فکر نمی کنم اونها معتقد باشند که سلطنت مطلقه بر خلاف این نظرسنجی، طرفداران بیشتری داشته باشد. پرسش که در این زمینه از جمهوری خواهانی که از دموکراسی دم می زنند ، می توان کرد این است که با اینکه می دانند سلطنت مطلقه طرفداران بسیار اندکی دارد، پس چرا به جای اینکه پادشاهی مشروطه را زیر سئوال برند، اسمی از آن نبرده و مادام کلمه سلطنت را در معنی سلطنت مطلقه به کار برده و آن را نفی می کنند؟ اگر مدعی دموکراسی هستند، باید برای حکومت اکثریت با حفظ حقوق اساسی گروههای اقلیت، ارزش قائل شوند.‌ جمهوریخواهان عزیز شما با هر نوع نهاد مادام العمر مخالف اید، این مخالفت حق شماست، همانطور که درصد بزرگی از مردم به هر دلیلی طرفدار پادشاهی مشروطه اند و مخالف جمهوری، آیا مخالفان نباید دیده شوند؟ خوب در این وضعیت که جامعه در مورد شکل حکومت به شدت دو قطبی است، وظیفه روشنفکران در درجه اول باید این باشد که دو طرف را قانع کنند که مساله تعیین شکل حکومت راه حل مسالمت آمیز و دموکراتیک دارد که همان همه پرسی است.‌ در درجه دوم باید تاکید شود که پیروزی و شکست در این همه پرسی مطلق نیست و حقوق اساسی شکست خورده ها باید حفظ شود و در طرف دیگر بازند ه ها باید به نظر اکثریت گردن نهند. اگر جمهوریخواهان ایرانی اعتقاد دارند اکثر مردم مثل آنها با پادشاهی مشروطه مخالف اند، پس چرا در هر فرصتی در پوشش مخالفت با بازگشت حکومت پهلوی به مشروطه خواهی حمله می کنند.‌ به نظرم یک راه وجود دارد تا طرفداران پادشاهی مشروطه خود را از حملاتی که از موضع به اصطلاح جمهوریخواهانه صورت می گیرد، در امان نگه دارند و آن اینست که حکومت مشروطه را صرفا در معنی پادشاهی مشروطه به کار نبرند و جمهوری مشروطه را نیز در نظر بگیرند و از هر دو مدل نظام پارلمانی طرفداری کنند. اگر تعصب و یا حب و بغض را کنار بنهیم و با دیدگاه گشوده به تاریخ و نظام های سیاسی کنونی جهان نگاه کنیم رسیدن به این نتیجه که پادشاهی مشروطه و جمهوری مشروطه فرق چندانی ندارند، دشوار نخواهد بود. بیشترحملاتی که به سخنرانی اخیر شاهزاده و به طور کلی به مشروطه خواهان صورت می گیرد با ادبیات جمهوریخواهانه صورت می گیرد و وقتی مشروطه خواهان تاکید کنند که برای جمهوری مشروطه نیز به اندازه پادشاهی مشروطه ارزش قائلند، این حملات اعتبار و ارزش خود را از دست خواهند داد و دستاویز بزرگی را از دست جمهوریخواهان متعصب خارج خواهد کرد.‌

  • جوادی

    شش سازمان جمهوریخواه ایرانی در بیانیه ای بر مخالفت خود با هر نوع نهاد مادام العمر در نظام سیاسی ایران تاکید کرده اند. آنها در بیانیه شان گفته اند ما شش سازمان جمهوریخواه معتقدیم پروژه رهبر تراشی، رویکرد تمامیت خواهی مبتنی بر مناسبات جامعه توده ای، تخریب جریان های جمهوریخواه دموکرات و فعالین سیاسی در داخل و خارج کشور توسط سلطنت طلبان و اشاعه فرهنگ انحصارطلبی به استقرار دموکراسی در کشور نمی انجامد. ( پایان نقل قول) بسیاری از ادعاهایی که در این بیانیه آمده اند مبهم یا نادرست اند. اگر در این وب سایت من خودم را یک سلطنت طلب معرفی کنم و به تخریب جریان های جمهوریخواه دموکرات بپردازم، این چه ربطی به شاهزاده و مشروطه خواهان دارد؟ ممکن است جمهوریخواهان ظاهرا نکته سنج پاسخ دهند که شاهزاده باید این نوع رفتارها را محکوم کند. در پاسخ باید گفت که در این صورت ایشان باید بخش زیادی از وقت خود را پیوسته صرف مقابله با جریان هایی کند که با ادعای سلطنت طلبی پروژه تخریب و تفرقه افکنی را اجرا می کنند. عبارت رویکرد تمامیت خواهی مبتنی بر مناسبات توده ای مبهم است و معنی آن را نمی فهمم. پادشاهی پهلوی استبدادی بود ولی تمامیت خواه نبود، برعکس این مخالفان پهلوی بوده اند که اکثرشان به تمامیت خواهی گرایش داشته اند. جمهوریخواهان منتقد شاهزاده را به نفی اپوزیسیون متهم می کنند. شاید بهتر بود به جای نفی اپوزیسیون ،نفی اپوزیسیون جمهوریخواه را به کار می بردند. که در اینصورت تا اندازه ای می سد دلخوری شان را به حق دانست. شاهزداده ادعا کرده است اپوزیسیون جمهوری اسلامی، ملت ایران است. این کجا نفی اپوزیسیون معنی می دهد؟ مگر جمهوریخواهان خودشان بخشی از همین مردم نیستند؟ بارها در رسانه ها از شاهزاده ایراد می گیرند که به اندازه کافی از حکومت پدرش انتقاد نمی کند. آیا همین ایراد ، به ایراد گیرندگان وارد نیست؟ آیا جمهوریخواهان به انداره کافی از خود انتقاد کرده اند؟ در پیش از انقلاب مخالفان مشروطه ، به صراحت اعلام نمی کردند که در واقع با نظام مشروطه مخالف اند و از پوشش مخالفت با پهلوی استفاده می کردند. الان هم از نوعی پوشش استفاده می کنند. به جای اینکه بگویند ما با پادشاهی مشروطه مخالفیم، ادعا می کنند با هر نوع نهاد مادام العمر مخالف اند.‌ من خودم یک جمهوریخواه هستم، اما جمهوریخواهی من مبتنی بر کینه توزی و نفرت از پادشاهی پهلوی نیست. من بارها گفته ام که در درجه اول خودم را یک‌پارلمانتاریست می دانم و به یک اندازه برای ایده های پادشاهی مشروطه و جمهوری مشروطه ارزش قائلم. جمهوریخواهی من به خاطر این است که فکر می کنم، نظام جمهوری ظرفیت بیشتری برای نهادینه کردن سکولاریزم دارد .‌ من مانند بقیه جمهوریخواهان اوتوپیست نیستم و به تاریخ جمهوری ها بی اعتنا نیستم. من واژه جمهوری را معادل دموکراسی نمی دانم و بدتر آنکه جمهوری را یک نظام بی عیب نمی دانم. من به سرگذشت نظام جمهوری ترکیه بی اعتنا نیستم. من چشم خود را بر وقوع کودتاها به ویژه کودتا علیه حکومت عدنان مندرس نبسته ام. من گرایش نظام جمهوری به دیکتاتوری در زمان نخست وزیری اردوغان را نادیده می گیرند. من بر خلاف جمهوریخواهان ایرانی بیشتر از ناحیه نخست وزیر یا رئیس جمهور در یک نظام ریاستی خطر دیکتاتوری را احساس می کنم تا از ناحیه مقام تشریفاتی مادام العمر. بیش از دو دهه است که آقای پوتین تحت عناوین رئیس جمهور و یا نخست وزیر در جمهوری فدراتیو روسیه قدرت را قبضه کرده است. به عبارت جمهوری فدراتیو روسیه دقت کنید. هم کلمه جمهوری در آن است و هم فدراتیو.‌ وضعیت جمهوری فدرال عراق هم بهتر از این نیست. آیا این موارد هشداری هم به جمهوریخواهان و هم فدرالیست ها نباید تلقی شود؟ آیا نباید از این نمونه ها درس بگیرند؟ تاریخ جهان و ایران به روشنی می گوید که تاسیس نظام ی تحت عنوان جمهوری یا جمهوری فدرال معجزه نخواهد کرد. نمیشه از دموکراسی دم زد و یک گزینه تاریخی برای دموکراسی یعنی پادشاهی مشروطه را که اکنون نیز در برخی از کشورهای پیشرفته جهان به رسمیت شناخته شده و در ایران نیز طرفداران زیادی دارد، با توجیهات بی اساس و از سر بغض انکار کرد. در همین بیانیه مثل بیانیه سه ماده ای سنجابی فقط از سلطنت حرف زده می شود و حرفی از پادشاهی مشروطه نمی شود. در این بیانیه از عبارت جریان های جمهوریخواه دموکرات استفاده شده است. این عبارت نیز مبهم است زیرا مشخص نمی کند دموکرات به چه معنی است و به چه جریانهایی اشاره دارد و چه جریانهایی را از قلم می اندازد.‌ من بیانیه جمهوریخواهان ایرانی را ادامه دعوا بر سر مساله کاذب جمهوری یا سلطنت می دانم،در حالیکه بارها اشاره کردم مساله استبداد را نمی توان به مساله جمهوری یا سلطنت تحویل کرد. به بیان دیگر دعوا بر سر جمهوری یا سلطنت دعوا بر سر استبداد و دموکراسی نیست، اگر چه جمهوریخواهان آرمانشهر گرا و خیال پرداز تلاش می کنند مساله را اینگونه تعریف کنند که در مقاله اختراع دوباره جمهوری و یادداشت های مرتبط با آن این مساله را مورد بررسی قرار دادم.

  • جوادی

    تجربه توقف در فضای اجتماعی ایران نتوانست باعث توقف حقیقت جویی ام شود و صدای مرا خفه کند اما نگرانی ام از آن است که روشنفکران با بی اعتنایی به نظرات روشنفکری که افکارش حتی در بین روشنفکران نامتعارف است، صدای روشنگری مرا خفه کنند، البته این وضعیت رخ هم دهد، موجب توقف حقیقت جویی ام در انزوا نخواهد شد.

  • جوادی

    از تکرار چسبناک همان لحن ها و حال و هوای زبانی چهار دهه پیش در بیانیه ها و نوشته های سیاسی امروز خسته شدیم. با چه زبانی به روشنفکران باقی مانده نسل سوم بگوییم که شما اگر می خواهید در مرحله آخر عمر برای جامعه رو به نابودی ایران کار درخشانی انجام دهید این است که از لاک دفاعی بیرون بیایید و از خود انتقاد کرده و با روشنفکران نسل بعد از خود تا حدی همراهی کنید. آیا این توقع بزرگی از روشنفکران نسل سوم است؟ برای ما روشنفکران نسل چهارم، مساله ۲۸ مرداد اهمیت استراتژیک ندارد زیرا در تغییر وضع موجود کمکی نمی کند. برای ما مساله شکل حکومت نیز اهمیت ندارد زیرا تجربه بارها نشان داده که مساله استبداد با تغییر شکل حکومت یعنی با انتقال از پادشاهی به جمهوری یا برعکس حل نخواهد شد. مساله استبداد مساله تراکم و فساد قدرت است که بنا به گواهی تاریخ هم در جمهوری ها رخ داده و هم در پادشاهی ها. آیا وقت آن نرسیده به جای آنکه بگوییم فلان سیاستمدار فاسد بوده یا فاسد هست، بگوییم قدرت فاسد است و قدرت مطلق فاسد مطلق است. راه حل مساله اول تغییر بی فایده سیاستمدارها هست و راه حل مساله بنیادی فساد قدرت، راه حل نهادی نظریه تفکیک قواست که هنوز روشنفکران ایرانی به اندازه کافی اهمیت این نظریه را درک نکرده اند و این مایه تاسف است.

  • جوادی

    چندین دهه است که نظرات روشنفکران اسلامی و تا حدی کمتر نظرات روشنفکران کمونیست بر فضای روشنفکری ایران مسلط است. من عقیده دارم فضای روشنفکری می تواند بر فضای سیاسی اثر کند و برعکس. از طرفی اعتقاد دارم فضای بسته سیاسی تا حدی معلول فضای بسته و متصلب روشنفکری است . متصلب بودن فضای روشنفکری به معنی هژمونی افکار متصلب بر فضای روشنفکری ایران است. آیا حق نداریم بپرسیم در چند دهه اخیر کدام ایدئولوژی ها بر فضای روشنفکری ایران سلطه داشته اند؟ جواب روشن است، اسلام و مارکسیسم و اختلاط های این دو ، ایدئولوژی های مسلط بر فضای روشنفکری و به تبع ایدئولوژی قوی تر ،مسلط بر فضای سیاسی ایران بوده و هنوز هم هست. چرایی این هژمونی ایدئولوژیکی بحث دیگری است و در جای خود می توان درباره آن تحقیق کرد. لیبرال _ دموکراسی و سوسیال _ دموکراسی، نظریه های حاشیه ای در فضای روشنفکری ایران در چند دهه اخیر بوده اند. آیا وقت آن نرسیده است که این وضعیت فاجعه بار تغییر کند؟ پرسش بعدی این این است که چه کسانی باید به سلطه چند دهه روشنفکران دینی و کمونیست بر فضای روشنفکری ایران پایان دهند؟ این کار ، وظیفه مشترک روشنفکران لیبرال دموکرات و سوسیال دموکرات هست که با چشم پوشی از برخی از اختلافات نظری و اهمیت قائل شدن برای طرز فکر استراتژیک، با همکاری هم به سلطه چند دهه نظرات اسلامی و کمونیستی بر فضای روشنفکری ایران پایان دهند و مرحله ای جدید را در تاریخ روشنفکری ایران بنیان نهند. من تمام تلاشم را برای تحقق این هدف انجام داده ام و از لیبرال دموکرات ها و سوسیال دموکرات ها خواهش می کنم به این تزها و پیشنهاد ها فکر کنند.

  • جوادی

    مفهوم اسلوب نوشتار برایم جالب بوده است. برای اولین بار در این مقاله با برخی از نظرات جالب و ژرف بارت آشنا شدم. من اعتقاد دارم فًضای روشنفکری ایران تغییر نکرده است و در این مقاله مدرکی برای تایید این نظر خود یافتم. خانم دقیقیان در بخشی از مقاله می گوید: لحن های رایج در دهه پنجاه شمسی در ادبیات گروههای سیاسی ایرانی را به یاد بیاوریم. امروز با دیدن پاراگرافی بی نام و نشان از آن روز ها به خوبی می توانیم وابستگی گروهی و حزبی نویسنده ی آن را حدس بزنیم. بدتر تکرار چسبناک همان لحن ها و حال و هواهای زبانی در بیانیه ها و نوشته های سیاسی امروز پس از چهار دهه است.( پایان نقل قول). جمله اخیر به روشنی بیانگر تصلب فضای روشنفکری ایران دست کم در چهار دهه اخیر است. چندین بار این مقاله را خواهم خواند. با سپاس از نویسنده این مقاله.

  • جوادی

    امروز صبح این پرسش ذهنم را مشغول نمود که چرا فضای روشنفکری ایران تغییر نمی کند. این پرسش مرا به جستجو در اینترنت کشاند. در جستجوگر گوگل واژه نسل های روشنفکری را نوشتم و مثل سابق خواستم درباره روشنفکران دوره پهلوی دوم( روشنفکران نسل سوم) بیشتر بدانم.‌ برای اولین بار نام حمید عنایت به عنوان یکی از روشنفکران نسل سوم، نظرم را جلب کرد. روی کلمه حمید عنایت کلیک کردم و زندگی نامه ایشان را خواندم. یکی از آثارش عنوان اندیشه سیاسی در اسلام معاصر را دارد و کنجکاو شدم بدانم درباره چیست. جستجو در این باره به جستجو درباره فقه سیاسی کشیده شد و در آنجا متنی از آقای خمینی نظرم را جلب نمود و مرا به فکر فرو برد. این متن چنین بوده است: حکومت اسلامی سلطنت مطلقه و استبداد نیست، بلکه مشروطه است. البته نه مشروطه به معنایی که امروز متعارف شده است. مقصود از مشروطه در حکومت اسلامی، این نیست که قوانین تابع آرای اشخاص و اکثریت مردم باشد. اینکه می گوییم مشروطه از این جهت است که در حکومت اسلام، سلطان مقید است که در اجرا و اداره شرط هایی را رعایت بکند. این ها یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول اکرم معین شده است. یعنی سلطان باید مقید به احکام و قوانین اسلام باشد و این قوانین را رعایت کند و همین قوانین در جامعه اجرا شود. ( پابان نقل قول). به دو جمله اول این متن زیاد فکر کردم. مغالطه ظریفی در این متن وجود دارد که بنیادش بر این دو جمله استوار گردیده است. آقای خمینی نخست می گوید حکومت اسلامی سلطنت مطلقه و استبداد نیست ، بلکه مشروطه است. روشن است در این جمله کلمات مطلقه و استبداد در معنی متعارف به کار رفته اند. بنابراین کلمه مشروطه که در تقابل با کلمات متعارف مطلقه و استبداد به کار رفته لازم است در معنای متعارف تعبیر شود. اما ایشان بلافاصله می گوید: البته نه مشروطه به معنایی که امروز متعارف شده است.‌ خوب اگر معنای متعارف مشروطه مد نظر نبوده، پس چرا در برابر معنای متعارف کلمات مطلقه و استبداد قرار داده شده است؟ آیا منطقی است که معنای نامتعارف کلمه مشروطه را در تقابل با معنای متعارف کلمه مطلقه یا استبداد قرار داد؟ در واقع آقای خمینی تلاش دارد اسلامی بودن یک حکومت را تعریف کند نه مشروطه بودن حکومت را. اینکه چرا از واژه خوش نام مشروطه استفاده کرده و آن را در معنای نامتعارف به کار می برد، باید روشن باشد که انگیزه ای سیاسی و مصلحت گرایانه در کار است.