ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

بدبینی بی‌رحمانه میشل ولبک

یادداشتی بر کتاب مداخلات ۲۰۲۰ نوشته میشل ولبک- نویسنده‌ فرانسوی، میشل ولبک، یکی از تندوتیزترین منتقدان میراث قرن بیستم است، قرنی که آن را «چرند» می‌خواند. خویشاوندی و پیوندهای او با راست واضح است، اما در مقام یک رمان‌نویس، کار او شایسته و مستحق خوانده شدن است.

ژست‌های تحریک‌آمیز

رمان‌نویس فرانسوی، میشل ولبک، در ماه مه ۲۰۲۰ نوشت: «ما پس از قرنطینه در جهان جدیدی از خواب بیدار نمی‌شویم. جهان همان جهان خواهد بود، اما قدری بدتر.» این ایده -همان، اما بدتر- خلاصه و عصاره بدبینی معروف ولبک است. ولبک که برنده جایزه گنکور و دارنده نشان لژیون دونور است، یکی از برجسته‌ترین و جنجالی‌ترین نویسندگان فرانسه است. او نویسنده کتاب‌های معروفی همچون ذرات بنیادی است که نفرت و اشمئزازش از خالی‌بودن زندگی مدرن از معنویت و ازخودبیگانگی آن را ترسیم می‌کند. در کتاب مداخلات ۲۰۲۰ که مجموعه‌ای از جستارها، مصاحبه‌ها و سایر کارهای غیرداستانی ولبک است که به تازگی به زبان انگلیسی ترجمه شده، این نویسنده می‌نویسد: «من نویسنده یک عصر نیهیلیستی و رنج ناشی از این نیهیلیسم هستم.» 

ولبک در اوایل کارش به خاطر نقدهای تندوتیز و بی‌امانش به فردگرایی نئولیبرال نویسنده‌ای چپ‌گرا تلقی می‌شد، اما از آغاز قرن به این سو جایگاه او مبهم شده است. در سال ۲۰۰۲ پس از آنکه اسلام را «احمقانه» و قرآن را کتابی خواند که «بد نوشته شده»، دادگاهی در فرانسه او را به برانگیختن خشم و نفرت نژادی و مذهبی متهم کرد (اتهامی که از آن تبرئه شد). در سال ۲۰۱۵ نیز ولبک با انتشار رمان تسلیم که در آن حزب سیاسی اسلام‌گرایی موفق می‌شود فرانسه را به کشوری اسلامی تبدیل کند، باز هم منقاشه‌آفرین شد. نوشته‌های اخیر او نیز (از جمله اظهاراتش در خصوص زنان) باعث شده که آماج نقدهای بسیاری را از جانب چپ‌گرایان باشد. 

برخی حتی پا را فراتر گذاشته و ولبک را «پیامبر راست افراطی» خوانده‌اند و او را هم‌ردیف امثال استیو بنن و تاکر کارلسن قرار داده‌اند. با این حال، با آنکه برخی اظهارات او به‌قول خودش «ابلهانه» هستند، اما نمی‌توان به‌کلی او را به عنوان یک فرد مرتجع و عقب‌مانده نادیده گرفت و کنار گذاشت. مداخلات ۲۰۲۰ کتاب غیریکدستی است که تصویر ولبک به عنوان یک نویسنده راست‌گرا را پیچیده و مبهم می‌سازد و بدبینی‌ای را ترسیم می‌کند که در کانون کار او قرار دارد.

مداخله ۲۰۲۰ مجموعه‌ای است از متون متنوعی –جستار، نامه، پیش‌گفتار، مصاحبه، حتی متنی برای یک چیدمان هنری- که بین سالهای ۱۹۹۲ تا ۲۰۲۰ نوشته شده‌اند. ولبک در جستارهایش بیشتر اوقات به جای آنکه استدلال کند، ژست‌های اغراق‌شده از خود نشان می‌دهد. مثلاً، در جایی همان‌طور که ویرجینیا وولف در جستار آقای بنت و خانم براون نویسندگان دوره ادواردیان را نقد می‌کند، ولبک نیز به ادبیات «متعهد» ژان پل سارتر و سیمون دو بووار حمله کرده و به این ترتیب با نقد اسلاف خود ایده‌های خودش را روشن می‌سازد. اما اگر وولف محدودیت‌های نسل پیش از خود را به‌دقت تحلیل می‌کند، ولبک مبالغه تندوتیزی را به کار می‌برد: او می‌گوید که قرن بیستم «قرن چرندی بود که هیچ چیزی خلق نکرد... به لحاظ فکری، اگر آثار علمی‌تخیلی نبود، هیچ‌چیزی از نیمه دوم قرن بیستم باقی نمی‌ماند.»

خشم از نئولیبرالیسم

بسیاری از متون کتاب با سیاست سروکار دارند و نزدیکی و پیوند ولبک با راست نیز واضح است. او چپ را سرزنش می‌کند و چهره‌های مرتجع راست مانند اریک زمور را می‌ستاید. اما به‌طور کلی، مداخلات ۲۰۲۰ نشان می‌دهند که ولبک به‌راحتی درون هیچ چارچوب ایدئولوژیکی خاصی نمی‌گنجد. مثلاً، همزمان که با علاقه خاصی از کاتولیسیسم گذشته حرف می‌زند، با مهر و به‌طور نوستالژیکی برای کمونیسم ابراز دلتنگی می‌کند. اگر فمینیسم را به سخره می‌گیرد، فمینیست رادیکالی مثل والری سولاناس را که خواستار نابودی مردان بود ستایش می‌کند. 

اصلاحات سیاسی‌ای که ولبک در یک مصاحبه آنها را مطرح می‌کند –لغو پارلمان فرانسه، تصمیم‌گیری بر سر بودجه از طریق نظرسنجی در میان شهروندان، انتخاب رئیس‌جمهور مادام‌العمر با امکان لغو ریاست‌جمهوری او از طریق همه‌پرسی- بیشتر به ضدسیاست «جنبش پنج ستاره» یا «احزاب دزدان دریایی» نزدیک است تا چپ و راست سنتی. 

پس ولبک را نمی‌توان به‌راحتی نویسنده‌ای راستگرا در نظر گرفت. با آنکه گاهی رمان‌های او به ورطه نقد راستگرایانه نئولیبرالیسم میفتند، اما شرح و نقد تیزبینانه‌تری نیز از اوتمازیسیون معاصر ارائه می‌دهند.

در بهترین بخش‌های کتاب، ولبک از چشم‌انداز سیاسی‌ای حرف می‌زند که رمان‌هایش از آن تغذیه می‌کنند. در کانون این چشم‌انداز، خشم او از تأثیرات مخرب نئولیبرالیسم قرار دارد:

«ما نه تنها در اقتصاد بازار، بلکه به‌طور کلی در یک جامعه بازاری زندگی می‌کنیم، یعنی فضایی تمدنی که در آن تمامی مناسبات انسانی و کل روابط انسان‌ها با جهان به میانجی محاسبات صِرف عددی صورت می‌پذیرد.»

البته ولبک در نفرتش از فرهنگ بازار چندان هم تنها نیست. حتی بخشی از راست آمریکا نیز دیگر دارند از سرمایه‌داری روی‌گردان می‌شوند، چراکه از دید آنها سرمایه‌داری در حال نابودکردنِ «ارزش‌های سنتی» است. راه‌حل آنها نیز معمولاً بازیابی دوباره اشکال کهن و آشنای روابط سلسله‌مراتبی است، یعنی نوعی محافظه‌کاری فرهنگی فارغ از واقعیت‌های اقتصادی. ولبک نیز گاهی به این محافظه‌کاری سهل‌الوصول گریزهایی می‌زند. برای مثال، نقد او بر فمینیسم معمولاً به کلیشه‌های دم‌دستی در باب زنانگی متکی است. او نئولیبرالیسم را به خاطر تخریب ویژگی‌های ذاتی زنانه به باد نقد می‌گیرد و زنانی را که زنانگی «طبیعی»شان را حفظ کرده‌اند آرمانی جلوه می‌دهد. از این منظر، عجیب نیست که پرداخت شخصیت‌های زن یکی از ضعیف‌ترین ابعاد آثار داستانی او است.

هنری متکی بر امر منفی؟

اگر ولبک مخالف سرسخت نئولیبرالیسم است، به همین میزان لیبرالیسم اتوپیایی‌ای را نیز به نقد می‌کشد که در دهه ۱۹۶۰ سربرآورد و سعی می‌کرد از طریق آزادکردنِ فرد برای پیروی از میلش سرمایه‌داری را تضعیف کند. 

اگر جهان نمی‌تواند تغییر یابد، می‌تواند دست‌کم رد و نفی شود؛ این به‌زعم ولبک هدف و مقصود نهایی ادبیات است: «نفی رادیکال جهان به گونه‌ای که هست.» با آنکه چندین بار طی گفتگوهای کتاب، مصاحبه‌کنندگان از او می‌خواهند راه‌حل بدیلی ارائه دهد، او همچنان اصرار می‌کند که هدف رمان‌هایش تجسم‌بخشیدن به منفیت ناب است.

چنین چیزی سیاه و تاریک به نظر می‌رسد؛ رمان‌های ولبک اغلب آزاردهنده هستند، اما هرگز خواننده را گمراه نمی‌کنند: درعوض خوانند به زعم او «آسوده» می‌شود.

اما چطور هنری تماماً منفی چنین واکنشی را سبب می‌شود؟ گاه می‌گویند که ولبک انسان‌گریز و بیزار از بشریت است، اما این حرف درست نیست. این «نفی رادیکال جهان به گونه‌ای که هست» از عشق به انسان‌ها و خشم از چیزی که بازار ما را به آن تقلیل داده ناشی می‌شود. در تمام آثار ولبک چیزی حضور دارد که همچون یک سیاه‌چاله نامرئی است اما همه چیز را به واسطه نیروی گرانشش فرامی‌گیرد: «قلمروی جهان‌شمول عشق». او در مداخلات ۲۰۲۰ می‌نویسد:

«جوامع انسانی و بشری نظام‌های گوناگونی مبتنی بر تمایزگذاری‌های سلسله‌مراتبی‌ای برپا می‌کنند، تمایزگذاری‌ای بر پایه تولد (نظام آریستوکراتیک)، ثروت، زیبایی، نیروی جسمانی، هوش، استعداد، و غیره. در واقع تمامی این نظام‌ها به نظر من درخور نکوهش و تحقیراند؛ تنها برتری‌ای که من به رسمیت می‌شمارم مهربانی و عطوفت است.»

چنین سخنی ممکن است ساده‌لوحانه باشد، اما این همان ساده‌لوحی مسیح و سن پل است که اعلام می‌کند که «نه یهودی وجود دارد و نه یونانی، نه برده و نه انسان آزاد، نه زن و نه مرد.» از این منظر ولبک مسیحی بسیار واقعی‌تری است از ستایشگران محافظه‌کار و مرتجعش که مسیحیت را همچون سلسله‌مراتب تمدنی خاصی می‌بینند که می‌توان آن را در مقابل دروازه و مرزها در مقابل پناهجو-بربرها علم کرد. 

هنری همچون هنر ولبک می‌تواند ما را از آنچه لورن برلانت آن را «خوشبینی بی‌رحمانه» می‌نامید رها و آزاد کند: منفیت آن می‌تواند ما را شوکه کند و از این توهم افسرده‌کننده بیرون بکشد که انگار جامعه بازاری و نهادهای آن می‌توانند تمام نیازهای ما را تأمین کنند؛ این هنر، در پرتوآنچه نمی‌تواند به تصویر بکشد، نشان می‌دهد که ما چه می‌توانیم و ممکن است باشیم.

ترجمه و تلخیص از: ژاکوبن

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • mashang

    چرا غرب در تاسیس حکومت های دموکراتیک شکست خورد؟ امین قضایی متفقین در جنگ جهانی دوم موفق شدند که یک سیستم دموکراتیک را جایگزین حکومت های فاشیستی در آلمان غربی و ژاپن کنند. این جوامع چنان قلب ماهیت پیدا کردند که به نظر می رسید غرب و به خصوص آمریکا یک مدل و فرمول مشخص برای تاسیس دموکراسی در اختیار دارند. این موفقیت در کشورهای آسیای جنوب شرقی و شبه جزیره کره نیز تا حدی تکرار شد. فروپاشی شوروی و استقبال کشورهای بلوک شرق از به اصطلاح دنیای آزاد و دموکراسی غربی، این فرض را تقویت کرد. این فرض تاحدی برقرار بود تا اینکه جرج بوش تلاش کرد بر همین سیاق به اصطلاح این مدل فرضی دموکراسی را در عراق و افغانستان برپا کند. در ادامه این شکست، حمایت و دخالت آمریکا از بهار عربی برای تاسیس دموکراسی نیز به شکست کشیده شد و در نهایت، بازگشت خیره کننده توسعه طلبی ارضی روسیه با رهبری پوتین و سپس از دست رفتن کامل عراق و بعد افغانستان، فرضیه مدل دموکراسی را کاملا به چالش کشاند. پس خوش بینی افراطی بلافاصله به بدبینی افراطی تغییر یافت. این دیگر پذیرفته شده است که رویه تغییر رژیم و برقراری دموکراسی جواب نمی دهد. ادعا می شود که مدل دموکراسی غربی با فرهنگ، سنن و مذاهب کشورهای جهان سوم به خصوص اسلام مغایر است. به طور خلاصه این مذهب است، کاریش نمی شود کرد. با مذهب، سنت و یا بافت قبیله ای نمی توان جنگید. پس همان بهتر که افغانستان در اختیار طالبان، عراق در اختیار جمهوری اسلامی و حشد الشعبی و دیگر میلیشاها و به طور کل کشورهای جهان سوم در اختیار حکومت های مستبد و فاسد باقی بماند. غرب دیگر هیچ ادعایی درباره برقراری دموکراسی در این کشورها ندارد و به همان آرامش لجنزار سنت و استبداد راضی می ماند. ماجرا از چه قرار است؟ از ابتدا هم هیچ مدل دموکراسی وجود نداشت. دموکراسی هرگز نه چنین مفهوم صلب و انضمامی دارد و نه مدل فرمول بندی شده ای از پیاده کردن دموکراسی وجود دارد. هیچ فرمول جادویی در کار نبود که ژاپنی ها را از فالانژهای انتحاری کوچک و سمج به شهروندان کاری و مطیع تبدیل کرد. یا از نسل آلمانی های نژادپرست، نظامی سالار و متکبر یک نسل از لیبرال های گیاه خوار و صلح جو بیرون آورد. آلمانی ها با دموکراسی بیگانه نبودند، آنها همیشه بخش لاینفکی از فرهنگ سیاسی غربی بودند. ژاپنی ها هم آمادگی پیروی از غرب را داشتند فقط طی یک معاهده ضدکمینترن، مرجع تقلید اشتباهی مانند آلمان نازی را برگزیده بودند. آشفتگی و بلاتکلیفی آمریکایی ها در حفظ ثبات عراق کاملا نشان داد که مسئله صرفا عمل نکردن این مدل نیست. اصلا مدل، فرمول یا روش وسیاق مشخصی به نام برقراری دموکراسی وجود نداشت. هیچ کدام از سیاستمداران و نظریه پردازان اجتماعی و سیاسی پاسخ مناسبی به این معما نداده اند. همه گیج هستند و چرند می گویند. چه چیز در خاورمیانه درست کار نکرد؟ آیا مذهب اسلام مانع بزرگی بود؟ عقب افتادگی فرهنگی و تنش های قومی و مذهبی و دخالت همسایگان؟ پاسخ همه اینها آری است. اما این مشکل ها بدون راه حل نبودند. پاسخ واقعی در قلب خود جهان غرب است. اینکه غرب ماهیت ساختاری خود را نمی شناسد. شیوه زندگی که تمدن غرب روی آن استوار گشته است، بر دو محور می چرخد: 1.کشاورزی و 2.تجارت دریایی (یا ساده تر بگوییم دریانوردی). غرب دو شخصیت و دو نوع طرز تفکر متفاوت دارد: طرز تفکر کشاورز و طرز تفکر دریانورد. و به همین خاطر دو طرز تفکر متفاوت از به اصطلاح یک جامعه آزاد و دموکراتیک دارد. کشاورز آن را با مالکیت مردم بر زمین درک می کند و دریانورد آن را با آزادی تجارت. دموکراسی های غربی در اثر تحولات صنعتی در قلب جهان کشاورزی رخ داد. انقلاب فرانسه بر اثر نزاع در مورد مالیات بر غلات کلید خورد. این کشاورزها بودند که به کارگران صنعتی تبدیل شدند و در شهرها برای عدالت و حقوق خود مبارزه را آموختند. کارگران چارتیست در انگلیس برای حق رای مبارزه می کردند؛ کارگران ایرلندی برای استقلال؛ کارگران فرانسوی برای سوسیالیسم و کمون های خودمختار. برای آنها مبارزه سیاسی، حق مالکیت مردم بر کشور بود و دموکراسی همین معنا را داشت. در امریکا نیز اهمیتی که یک کشاورز آمریکایی به مالکیت خود و آزادی فردی اش می دهد، این کشور را از استبداد باز داشته است. روح مبارزات آنارشیستی در اسپانیا و ایتالیا از ارزش های زندگی سالم و آزادمنش دهقانی تغذیه می شد. اما در طول تاریخ مواجهه غرب با جهان اطراف خود، مردمان کشورهای جهان سوم نه با این نه چهره کشاورز و کارگر مبارز، بلکه با چهره دریانورد و تاجر غربی آشنا شدند. تجربه اکثر کشورهای استعماری و نیمه استعماری از غربی ها، شخصیت مزور اما محتاط یک دریانورد و تاجر است (برای مثال ایرانی ها هنوز هم تصور می کنند انگلیسی ها مزور هستند). این دریانوردان و تجار غربی بودند که با آنها تماس می گرفتند. این چهره استعمار، تجارت و سودآوری، مسامحه و ائتلاف برای حفظ منافع است که امروزه معمولا توسط احزاب لیبرال (در آمریکا توسط دموکرات ها) و سوسیال دموکرات نمایندگی شود. برای ذهنیت لیبرال های دریانورد و تاجرمسلک، پیاده کردن دموکراسی در یک کشور به سادگی تامین امنیت سطحی در آن کشور برای وصل کردن اقتصاد آن کشور به تجارت جهانی و زنجیره تامین جهانی است. درست به همین خاطر در آسیای جنوب شرقی موفق بوده اند. چینی ها نیز از قرن نوزدهم زمانی که به زور با کشتی به آمریکا فرستاده می شدند، با همین چهره غرب آشنا شدند و امروزه هم از همان چهره تاجرمسلک غربی سواستفاده می کنند. چهره مفیستوفلسی دریانورد و تاجر مسلک غربی، دقیقا تنها مدلی است که غرب توانست برای کشورهای دیگر به ارمغان آورد.اما این دیدگاه تقلبی از دموکراسی با دیکتاتوری شرقی منافاتی ندارد. چین امروز نشان می دهد که می توان تاجر بودند و دیکتاتور هم بود. غربی ها میراث دریانوردی و نه کشاورزی خود را بر سرزمین های تحت سلطه خود در جهان برجای گذاشتند. واقعیت نادیده به سادگی این است که تجارت جهانی و زنجیره تامین جهانی روح واقعی دموکراسی غربی نیست. غرب دریانورد و لیبرال عادت دارد سنت دهقانی و کارگری خود را در دل کشور خود دفن کرده و از نظرها پنهان دارند. پس آن را نژادپرست، کوته فکر و عقب افتاده می خوانند. دموکرات های آمریکا و دلقک های هالییودی با فیلم های خود، کشاورزان زحمتکش ایالات مرکزی آمریکا را کوته نظر، مرتجع و نژادپرست به تصویر می کشد. انگلیس نیز چهره واقعی کشاورز انگلیسی و اسکاتلندی خود را پشت یک شهر هرت به ظاهر چندفرهنگی مانند لندن (که در عمل یک فاجعه زیست اجتماعی است) پنهان می کند. اما واقعیت این است که این درک سکولار کشاورزان و شهرنشین های جدید از مالکیت و آزادی فردی، میراث واقعی دموکراسی غربی است. دموکراسی کردها در فدراسیون شمال سوریه نیز حاصل تلاش برای حفظ مالکیت بر سرزمین خود بود. هر جا در دنیا به مردم برای مالکیت بر زمین انگیزه بخشیده شد، دموکراسی و آزادی از دل جامعه سربرآورد. اگر اصلا دموکراسی چیزی باشد که بتوان تقلید کرد و یا با آن مانند یک مدل غربی رفتار کرد که مانند یک الگو قابل پیاده شدن است، پس تنها راه حل پیاده کردن دموکراسی، توانمندسازی کارگران و کشاورزان کشورهای جهان سوم با مالکیت بر زمین و ارزش های آزادی فردی و خودمختاری است و نه تجارت با مشتی عناصر سیاسی، نظامی و مذهبی فاسد و خائن در آن کشورها. برای روشن تر شدن مطلب، اجازه دهید برگردیم به زمانی که آمریکا و متحدین آن حکومت صدام را در سال 2003 سرنگون ساختند. مطابق طرز تفکر یک دریانورد و تاجر، اولین کار آنها باج دادن به سران طوایف و رهبران مذهبی برای ایجاد یک ائتلاف بود. مانند طرز تفکر یک تاجر دریانورد، هدف آنها حفظ امنیت از طریف باج دادن و ایجاد دموکراسی با تشکیل ائتلاف بین یک مشت وحشی مستبد بود. پشت همه این سیاست های ابلهانه، طرز تفکر یک دریانورد و تاجر نهفته است که می خواهد همه چیز را با مبادله و باج دهی و ائتلاف حل کند. روحیه او، روحیه مبارزه برای آزادی و مالکیت نیست حتی روحیه نظامی هم نیست. به جای توانمندسازی اصناف، به جای تخصیص زمین به کشاورزان و مجهز کردن آنان با ماشین آلات(کاری که صدام دست کم انجام می داد) و ایجاد پروژه های بزرگ عمرانی و سرکوب جهادگرایان شورشی با مشت آهنین، آنها در صرفا سواحل حیات اجتماعی عراق باقی ماندند و هرگز به عمق ساختارهای اجتماعی آن نفوذ نکردند. دموکراسی تشکیل یک دولت ائتلافی و برگزاری انتخابات نیست. دموکراسی حاصل تحولات اجتماعی است. نیروهای اجتماعی جدید و رهبران جدید باید تربیت شوند و از دل جامعه سربلند کنند نه اینکه با همان عناصر مرتجع یک جامعه سنتی، دولت تشکیل داد. چهره تاجر غربی هیچ اعتقادی به دگرگونی ساختاری جامعه ندارد. پس غرب دریانورد و تاجر هرگز روی احساس یک کشاورز برای حفظ زمین و مالکیت اش حساب باز نمی کند. سال گذشته در چنین روزهایی، احمد مسعود با همین روحیه حفظ زمین پنجشیری ها، مقاومت خود علیه طالبان را آغاز کرد. روحیه ای که دل آن از ریختن خون دشمنانش بر زمین خودش ریشناک نمی شود. روحیه ای که به امنیت ظاهری چند منطقه صنعتی نفتی و تجاری بسنده نمی کند. اما خوب، قلم سیاه کردن در این مورد فایده ای ندارد. مبارزه بی امان برای تحولات اجتماعی دموکراتیک در کشورهای استبدادزده به نحوی که مبتنی بر مالکیت کشاورز بر زمین باشد، هرگز تجربه نشده است.