ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

ایران: قیام سکولار علیه جباریت روحانی

سعید رهنما − در مقایسه با قیام‌های قبلی، قیام فعلی مهم ترین، وسیع ترین، و خطرناک‌ترین تهدید برای رژیم اسلامی است.

نوشته حاضر ترجمه بخشی از مقاله‌ای است که اخیرا در سایتِ چپِ نیو پالیتیکس منتشر شد و در شماره زمستانی ۲۰۲۲ این نشریه نیز انتشار خواهد یافت. در سایت بولِت سوشالیست پراجکت نیز باز نشر شده، و در آنتی کاپیتالیستا به ایتالیائی ترجمه شده است.

رژیم اسلامی سرگرمِ سرکوب وحشیانه‌ی اخیر‌ترین خیزش ایرانیانِ است که عاصی از ۴۳ سال سرکوبگریِ حکومت خواهان تغییرند. انقلاب ۱۹۷۹ ایران عکس العملِ مردم به دیکتاتوریِ شاه، با خواست دموکراسی، آزادی‌های سیاسی، عدالت اجتماعی، و استقلالِ ملی بود. با آن که هم نیروهای سکولار و هم مذهبی در آن انقلاب نقش داشتند، در غیابِ رهبریِ سکولار به ویژه در میان نیروهای چپ که بسیاری از آن‌ها توسط رژیم شاه حذف شده بودند، نیروهای مذهبی با کمک لیبرال‌ها موقعیت برتری یافتند و بر آن عنوان «انقلاب اسلامی» نهادند. بخش مهمی از چپ نیز، مسحورِ گفتمانِ پوپولیسمِ ضد-امپریالیستی، به ویژه پس از گروگان گیری در سفارت امریکا، به روند نابود سازی خود کمک کرد.

جنبش کنونی، جنبشی سراسر سکولار است، مستقل از تمامیِ جریانات سیاسی اپوزیسون است، و هیچ رهبری متمرکزی ندارد. تداوم خود جوشی و نبود رهبری سبب شده که جنبش ادامه داشته باشد، اما سر انجام به سازماندهی و استراتژی نیاز خواهد داشت.

رژیم اسلامی در دورانِ پسا انقلابی، دگردیسی‌های چندی را تجربه کرد. به دنبالِ حذف چپ و لیبرال ها، یک الیگارشیِ روحانی شکل گرفت که در فرایندِ جنگ طولانیِ ایران-عراق به یک الیگارشیِ روحانی/نظامی تبدیل شد. سیاست‌های بازسازیِ پس از جنگ، که نشانِ بارزِ آن ملی زداییِ و «خصوصی سازیِ» صنایع عمده، معادن، و کشت و صنعت‌ها و واگذاری آن‌ها به عُمال رژیم و خانواده‌های مقامات در قدرت بود، رژیم را به یک الیگارشیِ روحانی/نظامی/اقتصادی تبدیل کرد. اختلافات درونِ بلوکِ قدرت دو فراکسیونِ «اصلاح طلب» و «اصول گرا» را پدید آورد، و ایرانیان برای چند دهه در انتخاباتِی شدیدا کنترل شده، ناچار به انتخاب بین بد و بدتر بودند.

پی گیریِ سیاست‌های نو لیبرال توسط دولت‌هایی که پس از دیگری بر سرِ کار آمدند، فاصله‌ی طبقاتی بین تازه به ثروت رسیدگان و اکثریت فقیر را افزایش داد. فسادِ آشکار، ندانم کاری و پی گیریِ سیاست‌های نادرست، بحران‌های اقتصادی، زیست محیطی، اجتماعی و فرهنگی را به همراه آورد. پی گیریِ سیاستِ «صدور انقلاب اسلامی» که از رویاهای پایه گذار جمهوری اسلامی بود، و بر قراری رابطه با بنیاد گرایان اسلامی شیعه و سنی در لبنان، غزه، سوریه، عراق، افغانستان، بحرین و یمن، رژیم را در رویارویی با امریکا و متحدین منطقه‌ای آن به ویژه اسرائیل، عربستان سعودی و امارات متحده عربی قرار داد. ادامه‌ی پروژه‌ی بحث انگیزِ اتمی، بحران روابط بین المللیِ رژیم را، که بیشتر و بیشتر به روسیه و چین نزدیک شد، شدت بخشید. تلاقیِ این بحران‌های داخلی و خارجی، روابط رژیم و مردم ایران را بیش از پیش تخریب نمود، و زمینه‌ی خیزش‌های پی در پی را فراهم آورد. رژیم هر چه بیشتر مشروعیت خود را از دست می‌داد، سرکوب بیشتری را در پیش گرفت.

قیام‌های پی در پی و شدت یابنده

در طول سال‌های پس از انقلاب، به ویژه در دو دهه‌ی گذشته، رژیم شاهدِ جنبش‌ها و قیام‌های پی در پی از سوی بخش‌های مختلف جمعیت در پاسخ به مسائل اقتصادی-سیاسی و فرهنگیِ گوناگون بوده است. خشمگین از دهه‌ها سیاستِ تاریک اندیش، فسادِ سراسری، بی کفایتی، انواعِ تبعیضِ‌های آشکار، تحقیر، و سرکوبِ هر گونه مخالفت، شرائطی را به وجود آورد که هر جرقه‌ای زمینه یک خیزش را فراهم می‌آورد. (توضیحِ مختصر حرکت‌های اعتراضی و قیام‌ها در سال‌های ۱۹۹۹، ۲۰۰۹، ۲۰۱۷، ۲۰۱۸، ۲۰۱۹، ۲۰۲۰، ۲۰۲۱)....

پاسخ رژیم به تمامیِ این قیام‌ها سرکوب خشونت آمیز، دستگیری، کشتار و شکنجه معترضین، انتصاب حرکت‌های اعتراضی به توطئه‌های عوامل خارجی، و نادیده گرفتنِ خشم و سرخوردگیِ تلمبار شده‌ی بخش فزاینده‌ای از طبقاتِ اجتماعی مختلف بود.

قیامی متفاوت

قتلِ دختر جوان کُرد، ژینا (مهسا) امینی، در بندِ گشت ارشاد، جرقه‌ای بود که انبار باروت خشم و نارضائی را منفجر کرد و به سرعت سراسر کشور را فرا گرفت. در مقایسه با قیام‌های قبلی، قیام فعلی مهم ترین، وسیع ترین، و خطرناک‌ترین تهدید برای رژیم اسلامی است.

به باور بسیاری این یک قیامِ فمینیستی است. شعار زن/زندگی/آزادی که در اصل یک شعار کردی بود، به سرعت به شعار اصلی تمامیِ جنبش تبدیل شد و به زیبائی خواست‌های معترضین را تصویر کرد. زنان، بیش از هر گروه اجتماعیِ دیگر از این رژیم رنج برده‌اند. حجاب اجباری تنها یک جنبه، هر چند از نظر نمادی مهم‌ترین جنبه‌ی ستم علیه زنان بوده. زنان برای رژیم اسلامی از آغاز موجوداتی در خدمت مرد، برای زاد و ولد، و شرکت در انتخابات فرمایشی به حساب آمده‌اند. رژیم قانون خانواده را تغییر داد و بسیاری از حقوقِ به دشواری کسب شده را از زنان باز پس گرفت، سن ازدواج را از ۱۸ سال به ۱۳ سال و در بسیاری موارد در عمل به ۹ سال تقلیل داد.

قیامِ حاضر به وضوح قیام جوانان نیز هست. دختران و پسران جوان ایرانی با انواع محدودیت‌های رفتاری و فرهنگی مواجه بوده‌اند. جوانان نسل زِد و ماقبل آن، همگی در دوران حکومت اسلامی به دنیا آمده و با نظامِ تبلیغاتی آن بزرگ شده اند، و با این حال دلاورانه بر علیه فرهنگ تحمیلی شورش کرده‌اند....

دیگر جنبه مهمِ جنبش حاضر اتصالِ جنبش زنان با جنبش اقلیت‌های ملی است که از همان آغازِ جمهوری اسلامی زیر ضرب رژیم بوده‌اند... رژیم عامدانه با اتهام جدائی طلبی و به امید عکس العمل مسلحانه به مناطق کُرد نشین حمله کرد، و حتی مناطقی از کردستان عراق را که بسیاری از جریانات کردِ ایرانی در آن مستقر هستند، بمباران نمود. در بلوچستان مردمی را که به تجاوز یک مامور امنیتی به یک دختر بچه بلوچ اعتراض کرده بودند به گلوله بست....

جنبش کنونی، جنبشی سراسر سکولار است، مستقل از تمامیِ جریانات سیاسی اپوزیسون است، و هیچ رهبری متمرکزی ندارد. تداوم خود جوشی و نبود رهبری سبب شده که جنبش ادامه داشته باشد، اما سر انجام به سازماندهی و استراتژی نیاز خواهد داشت.

آیا این انقلاب ایرانیِ دیگری است؟

قیام کنندگان و بسیاری دیگر خیزش کنونی را انقلاب دیگری در ایران می‌دانند، و در واقع نیز این قیام حال و هوای فاز‌های اولیه انقلاب ۱۹۷۹ را داراست. اما حرکت‌های انقلابیِ کنونی هنوز فاقدِ پیش شرط‌هایی است که بتواند نظام سیاسی را تغییر دهد. بی تردید اکثریت وسیعِ مردم رژیم کنونی را نمی‌خواهند، اما رژیم کماکان توان حفظِ قدرت را داراست. الیگارشی اسلامی هنوز قادر است به دستگاه‌های قدرتمندِ سرکوبش، یعنی یک نیروی نظامی دو طبقه در شکل سپاه پاسداران و بسیج، و ارتش و پلیس، تکیه کند. کماکان نیز نفوذِ زیادی در میان سازمان‌های بنیادگرای اسلامی در منطقه دارد، و می‌تواند از آن‌ها برای سرکوب مبارزین استفاده کند، چنانچه در سال ۲۰۱۹ در خوزستان چنین کرد. با آن که دستگاه‌های ایدئولوژیک و اقتصادی رژیم بسیار تضعیف شده، هنوز در میان میلیون‌ها دین باور و کسانی که از بنیاد‌ها و نهادهای طاق و جفتِ مذهبی نفع می‌برند، حامیان زیادی دارد....

برکنار از فقدانِ آمادگیِ نیروهای انقلابی و یک اپوزیسیون سازمان یافته در این مرحله – که در زیر به آن خواهم پرداخت – حرکت‌های انقلابی کنونی به حمایت خارج از کشور نیز بستگی دارد. رژیم قطعا خود را بیش از بیش در عرصه بین المللی منزوی ساخته، و تنها از حمایتِ فرصت طلبانه‌ی روسیه و چین، و چند جریان اسلام گرای منطقه برخوردار است. قدرت‌های غربی از ترس درگیریِ وسیعِ دیگری در منطقه خاور میانه که از جمله توزیع نفت و گاز را دچار مشکل بیشتری خواهد ساخت، به رغمِ لفاظی ها، به دنبالِ «تغییرِ رژیم» نیستند. جنگ در اوکراین برای رژیم ایران بسیار منفعت آمیز بوده، هر چند که کشانده شدنش توسط روسیه به حمایت از این جنگ مشکلات بیشتری را برایش فراهم آورده است. نیروهای مترقی اپوزیسیون نیز، با توجه به تجارب گذشته در زمینه مداخله‌های امپریالیستی، به درستی با هر گونه مداخله‌ی مستقیم خارجی مخالفند.

ضرورتِ اتصالِ چهار عرصه‌ای و موانع آن

تظاهرات خیابانی به تنهایی قادر نیست که یک رژیم اقتدار گرا را به پایان رساند. ارتقاءِ جنبشِ کنونی به سطحِ موقعیتِ انقلابی به یک اتحاد و هماهنگیِ چهار پایه‌ای میان عرصه‌های مختلفِ مقاومت نیاز دارد: خیابان (شهرها و محله ها)، محل کار (کارخانه ها، وزارت خانه ها...)، محل تحصیل (دانشگاه ها، مدرسه ها....)، و محل کسب و کار (بازار، مغازه ها...) تا کنون چنین اتصالی عمدتا بین خیابان و محل تحصیل بطور پراکنده بر قرار شده است. در مواردی نیز در پاره‌ای شهرها کارگران موقت پروژه‌ای دست به اعتصاب زده اند، و مغازه دارانی بطور کوتاه مدت مغازه‌های خود را بسته‌اند. اما به جز در مناطق کُرد نشین، تداومی در این اتصال‌های چهارگانه صورت نگرفته است. مسئله این جاست که ایجاد ارتباطِ سازمان یافته و پیگیر بین این چهار عرصه در سطح ملی، به ویژه در ارتباطِ خیابان با محلِ کار، با موانع جدی روبروست.

آنچه که کمرِ رژیم شاه را در انقلاب ۱۹۷۹ شکست، اعتصاب کارگران و کارمندان در صنعت نفت و دیگر صنایع عمده کشور بود. بر کنار از این که در آمدِ نفت در شرایط حاضر به وسعت و اهمیتِ دوران شاه نیست، این صنعت در دوران حکومت اسلامی از نظر سازمانی دچار تحولات بسیار مهمی شده است. در دوران شاه، صنعت غول آسایِ نفت یک کلیت کمابیش یکپارچه بود. در رژیم اسلامی بخش‌های بالا دستی و پائین دستیِ آن از هم جدا شدند و فعالیت‌های هر یک بین شرکت‌های مختلف، که آن‌ها نیز در رده بعدی به شرکت‌های کوچک تر تجزیه شدند، تقسیم شد. بسیاری از این شرکت‌ها با کارکنان و کارگرانی که قسمت اعظم آن‌ها قراردادی و موقت اند، به اصطلاح «خصوصی» شدند. همین رویه نیز کمابیش در دیگر صنایع بزرگ کشور دنبال شد.

در دوران انقلاب ۱۹۷۹، زمانی که «کمیته‌های اعتصاب» در شرکت نفت و دیگر صنایع بزرگ تشکیل شد، با نفوذ نیروهای چپ تبدیل به شورا شدند. این شوراها نقش بسیار مهمی در فلج کردن کل صنعت ایفا کردند. اما حال با وجود صد‌ها شرکت پراکنده و کوچک تر، اِعمالِ چنین حرکت‌های هماهنگی به مراتب سخت تر است. به علاوه ترتیبات امنیتی در صنایع استراتژیک هم به مراتب گسترده تر از دوران قبل از انقلاب است. به عنوان نمونه یکی از بزرگترین واحد‌های سازمانی شرکت نفت، واحد حراست با چندین هزار کارمند است.

نبودِ اتحادیه‌های کارگری در صنایع ایران، دیگر مشکلِ بزرگ حرکت‌های کارگری از جمله سازماندهی اعتصابات است. پس از سرکوب شوراهای واقعیِ کارگران و کارمندان در دوران پس از انقلاب، رژیم «شوراهای اسلامیِ» زرد را که توسط عمال خود اداره می‌شدند به وجود آورد، و جالب آن که حتی اجازه نداد که این تشکل‌های قلابی در صنایع استراتژیک به وجود آیند. تردیدی نیست که به رغمِ چند پارگیِ طبقه کارگرِ صنعتی ایران، و سیستم امنیتیِ به مراتب گسترده تر، در چهار دهه گذشته ما شاهد بسیاری حرکت‌های کارگری از اعتصاب گرفته تا راه بندان و دیگر اعتراضات کارگری بوده ایم. اما با فقدانِ اتحادیه‌های کارگری، صندوقِ اعتصاب نیز در کار نیست که بتواند زمینه یک اعتصاب پیگیر را فراهم آورد، چرا که کارگران پس اندازی ندارند که بتوانند نیاز‌های خانوار را در دوران اعتصاب تامین کنند. در جریان انقلاب ۱۹۷۹، تجار بزرگ بازار که تاریخا از متحدینِ روحانیون بوده اند، برای حفظ اعتصابات به بخشی از کارگران نفت کمک مالی کردند. امروزه چنین امکانی وجود ندارد، چرا که آن تجار اکنون خود بخش مهمی از الیگارشی قدرت حاکم‌اند.

بازار ایران نیز در این دهه‌ها تحولات بسیاری را تجربه کرده است. همه تجار بزرگ، که بورژوازی تجاری را تشکیل می‌دادند، در مقانلِ حمایتی که از روحانیون کردند، سهم مهمی از صنایع، معادن، و بانک‌های مصادره شده توسط‌ رژیم را دریافت کرده اند، هولدینگ‌های صنعتی و انحصارات تجاری متعددی را به وجود آورده، و به بخشی از بورژوازی صنعتی-مالی کشور تبدیل شده‌اند. در نتیجه، تنها تجار کوچک تر و خرده بورژوازیِ سنتی در بازار ماندند، و با آن که بسیاری از آن‌ها بخاطر اعتقادات مذهبی از پیروان آیت اله‌ها هستند، اکثرا از سیاست‌های اقتصادیِ رژیم و نیز انحصارات تجاریِ تحت کنترلِ هم ردیف‌های بزرگترِ خود صدمه دیدده‌اند. قطع مداومِ اینترنت توسط ‌رژیم نیز کسب و کار ده‌ها هزار بیزنس متوسط و کوچک را دچار مشکلات بیشتری ساخته است. چندین اعتصاب پراکنده‌ی بازار و مراکز خرید در پاره‌ای شهرها را در این رابطه باید دید.

عرصه‌ی محل کار تحولات دیگری را نیز تجربه کرده است. امروزه بخش قابل توجهی از نیروی کارِ کشور در نهادهای اقتصادی وابسته به سپاه پاسداران و بنیادهای قدرتمندِ مذهبی که حدود ۴۰ درصد تولید نا خالص داخلی را در اختیار دارند، کار می‌کنند. لاقل در شرایط حاضر امکان پیوستنِ صد‌ها هزار کارمند و کارگرِ این هولدینگ ها، شرکت‌ها و نهاد‌ها را نمی‌توان انتظار داشت. در دستگاه‌های عریض و طویل دولت نیز حدود دو میلیون و سیصد هزار کارمند کار می‌کنند، که تا کنون ساکت مانده‌اند. هر چند که در صورت تداوم و تشدید اعتراضات امکان به حرکت در آمدن آن‌ها نیز وجود دارد. در دوران انقلاب ۱۹۷۹ بتدریج تمامی کارکنانِ وزارت خانه‌ها و موسسات دولتی وارد صحنه شدند و شوراهای خود را تاسیس کردند.

بطور کل، همانطور که اشاره شد، حرکت هائی که درعرصه‌های پراکنده صورت می‌گیرد به رغم همه دلاوری‌های مبارزین به تنهایی کافی نیست، و اتصال هماهنگِ چهار عرصه نیز به تدوینِ استراتژی و سازماندهی‌های وسیع نیاز دارد.

اپوزیسیون ناتوانِ ایران

موفقیت یک انقلاب به وجود یک اپوزیسیونِ سازمان یافته نیاز دارد، که هم اکنون ایران فاقد آن است. در جای دیگری جریان شناسیِ سیاسی ایران را در قالبِ یک ماتریس چند بُعدی، بر اساس چپ/راست، سکولار/مذهبی، و میانه رو/تند رو مطرح کرده ام. این ماتریس پراکندگیِ مجموعه جریان‌های سیاسی امروز ایران را در چهار مقوله‌ی سکولارِ راست، سکولارِ چپ، مذهبیِ چپ، و مذهبیِ راست، و در هریک از میانه رو تا تند رو، نشان می‌دهد. (نمودار زیر) در منتهی علیهِ سکولارِ راست، سلطنت طلبان هستند که خواستار استقرار سلطنتِ ولیعهدِ سابق با کمکِ امریکا و متحدینِ غربی اش هستند. در منتهی علیهِ چپِ سکولار، تعدادی سازمان‌ها و «احزاب» کوچک کمونیست و سوسیالسیت هستند که هر یک خواستار انقلابِ بلافاصله‌ی سوسیالیستی به رهبری طبقه کارگرند. در منتهی علیه چپِ مذهبی مجاهدین خلق هستند، که خواستار به قدرت رساندن رهبر «غیبی» شان و استقرارِ یک رژیم اسلامی از نوع دیگر، با کمک جمهوری خواهانِ تند روی امریکایی‌اند. در منتهی علیه راستِ مذهبی، خودِ رژیم و سازمان‌های طاق و جفت آن قرار دارند. جناحِ به اصطلاح «اصلاح طلبِ» رژیم هم آنچنان بی اعتبار و بی حیثیت شده که به سختی می‌توان آن را از دیگر جناح‌های بلوک قدرت متمایز نمود. واضح است که هیچ یک از جریاناتِ سیاسیِ اپوزیسیون در چند گوشه‌ی ماتریس حاضر به همکاری با یکدیگر نیستند، و بیشتر در گیر دعواهای داخلی‌اند. در میانه‌ی ماتریس در هر مقوله تعداد زیادی سازمان‌های لیبرال، چپ، و چپِ مذهبیِ سکولار هستند که خواستار جایگزینیِ رژیم اسلامی با یک نظام سکولار و دموکرات هستند. به رغم انواع دعواهای داخلی، تلاش‌هایی برای اتحاد عمل بین آن‌ها به وجود آمده است. مسئله اساسی در این است که تمامیِ سازمان‌های اپوزیسیون اعم از تند رو و میان رو، بازماندگانِ انقلاب ۱۹۷۹ هستند، و عملا هیچ پایه‌ی مردمی در داخل کشور ندارند.

گرافیک مقاله سعید رهنما درباره دسته‌بندی گرایش‌ها

تفاوتِ دیگرِ جنبش حاضر با جنبش‌های قبلی در این است که جمع بزرگ و فزاینده‌ای از ایرانیان خارج از کشور به حمایت از این جنبش پرداخته‌اند. بیش از شش میلیون ایرانی خارج از کشور بعد از انقلاب ۱۹۷۹ به خارج مهاجرت کرده یا پناهنده شده‌اند. اکثریت قاطع آن‌ها به اقشار طبقه متوسط جدید تعلق دارند، و با سطح‌ بالای تحصیلی موقعیت نسبتا مستحکمی در کشورهای محل زندگی خود یافته‌اند. این جمعیت بیشتر و بیشتر از نظر سیاسی فعال شده، اما اکثریت آن‌ها به هیچ یک از جریانات سیاسی وابسته نیستند و از این جریانات حمایت نمی‌کنند. دعوت به راه پیماییِ بزرگ ایرانیان خارج از کشور، که صد‌ها هزار نفر را در ۱۵۰ شهر در کشورهای مختلف جهان گِرد هم آورد، از سوی سخنگویِ خانواده‌های هواپیمای اوکرایینی سرنگون شده سازماندهی شد. هیچ یک از جریانات اپوزیسیون خارج از کشور و یا ترکیبی از آن‌ها نمی‌توانست چنین حرکتی را راه اندازی کند. ایرانیان دیاسپورا موفقیت‌های زیادی در جلب توجه جهانیان به سبعیت رژیم اسلامی داشته اند، اما به رغمِ توانایی‌های بالقوه نیاز به یک سازماندهیِ مستمر و ارتباط با جریانات اپوزیسیون و به ویژه جنبش داخل کشور دارد.

نقشِ چپ در این میان حائز نهایت اهمیت است، چرا که از میان تمامیِ جریانات اپوزیسیون، تنها جریانی است که از حقوق طبقه کارگر و لایه‌های پایینیِ طبقه متوسط جدید حمایت می‌کند، و حضورِ متفکرانه و متناسبِ آن در جنبش قادر خواهد بود که نقش موثری در بسیج و سازماندهیِ عرصه‌ی کار داشته باشد. اهمیت این موضوع به ویژه در این است که جریانات راست و سلطنت طلب با حمایت رسانه‌های صاحبِ نفوذ خارج از کشور، نفوذ بیشتری یافته‌اند. مسئله اما در این جاست که در طیف بسیار وسیعِ جریانات چپ، از یک طرف جریاناتی را داریم که بطور علنی و یا تلویحی ایده آل سوسیالیستی را کنار گذاشته اند، و از طرف افراطی دیگر انواعِ «احزاب» کوچک کمونیستی و سوسیالیستیِ بسیار رادیکال را داریم که بی توجه به شرایط عینی و ذهنیِ امروز ایران، همان شعارهای بلشویکی و مائوئیستیِ گذشته را تکرار می‌کنند، و خواستار استقرارِ بلافاصله‌ی دیکتاتوریِ پرولتاریا هستند. سازمان‌های چپ دیگری هم هستند که بر سوسیالیسمِ دموکراتیک و سوسیال دموکراسی تاکید دارند. اگر بخش عمده‌ای از چپ نتواند نوعی جبهه‌ی چپ را تشکیل دهد، دوباره بازنده‌ی اصلیِ تغییر و تحولات لحظه کنونی و بعدِ آن خواهد بود.

بازیِ پایانی

بسیار مشکل است که جهتِ جنبش کنونی را در کوتاه مدت پیش بینی کرد، این که آیا موفق به زیر کشیدنِ رژیم خواهد بود، یا این که همچون جنبش‌های قبلی سرکوب خواهد شد تا در زمانی نا معلوم دوباره سر بر آوَرَد. بسته به این که این جنبش تا چه زمانی ادامه داشته باشد، و پاسخ‌های رژیم چه باشد، سناریو‌های بسیاری می‌تواند مطرح شود. نظیر فاز‌های پایانیِ هر رژیمِ دیکتاتوری/الیگارشی، رژیم اسلامی به یک نقطه بی بازگشت رسیده و با یک موقعیت بن بستِ دوگانه (کَچ ۲۲) روبرو شده است؛ اگر عقب نشینی کند، نیروهای خواهان تغییر بیشتر پیشروی می‌کنند، و اگر عقب نشینی نکند، ممکن است که با حرکت‌های تندتر انقلاب گونه مواجه شود. رهبران رژیم آشکارا گفته‌اند که خطای شاه را تکرار نخواهند کرد و عقب نشینی نخواهند کرد. نا محتمل بودنِ این که رژیم خود را از درون اصلاح کند نیز واقعیتی ثابت شده است.

آن چه که قابل تصور است این است که اگر رژیم نتواند جنبش را سرکوب کند یا آن را محدود سازد، ممکن است که به انواع حیله‌ها متوسل شود، از جمله برای ترساندن نیروهای خواهان تغییر دولت را به سپاه پاسداران واگذار کند، یا با حمله به یک کشور همسایه به امید در گیر کردن قدرت‌های خارجی، خطر امنیت ملی را پیش کشد. آن چه که با قطعیت می‌توان گفت این است که مستقل از آن که چه اتفاقی در پیش باشد، رژیم جمهوری اسلامی دیگر آنچه که قبل از خیزش اخیر بود یا می‌توانست باشد، نخواهد بود. حتی اگر موفق شود که جنبش را سرکوب کند، این یک پیروزیِ «پیروسی»[1] خواهد بود، چرا که آنقدر در عرصه ملی و بین المللی تضعیف و بی اعتبار و بی حیثیت شده که دستاوردی جز شکست برایش نداشته. جنبش کنونی قطعا بزرگترین میخ را بر تابوتِ رژیم آیت الله‌ها کوبیده است.

–––––––––––––––––

پانویس

[1] Pyrrhic, Pyrrus of Epirus

پیروس، شاهِ یونانی در قرنِ سوم قبل از میلاد مسیح از دشمنان سر سختِ روم باستان بود و جنگ هایش به رغمِ پیروزی آنقدر پر هزینه و پر صدمه بود که تمام امکانات او را از بین برد و نتوانست سیاست های خود را به پیش بَرَد، و در ۴۶ سالگی در گذشت.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.