ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

نقدی روانکاوانه بر رویکرد میان‌بُرشی و سیاست هویت-محور

نیکلاس دیاز − مدل مسلط میان‌بُرشی بر اساس سیاست هویت-محور، نمی‌تواند جهانشمول باشد، زیرا بر روی تجربه‌های خاص تمرکز می‌کند و نمی‌تواند مخالفت اصیل با نظام اجتماعی را جلو ببرد، زیرا پیشبرد یا نمایندگی کردن یک هویت، غیرمستقیم، به معنای پذیرش نظام اجتماعی است و تضاد را واکاوی نمی‌کند.

مفهوم میان‌برشی (میان‌بخشی/بینابخشی intersectionality) که از سوی کیمبرلی کرنشاو (Kimberle Crenshaw) مطرح شد، روش‌های متعددی را دربرمی گیرد که در آنها مقوله‌های هویتی گوناگون مانند نژاد، جنسیت، یا طبقه با یکدیگر همراه یا همپوشان می‌شوند تا تجربه‌های خاص افراد را شکل بدهند. برای نمونه، اغلب گفته می‌شود که ساختارهای نژاد یا جنسیت در تعیین تجربه‌های زنان رنگین پوست با یکدیگر همراه (میان‌بُرش) می‌شوند و هویت‌ها و کشمکش‌های منحصر به فرد این افراد را تولید می‌کنند. پس، میان‌بُرشی، به تجربه‌های افرادی می‌پردازد که هویت‌های آنها از سوی چند ساختار تعیین می‌شود (می توانیم شکل‌های متفاوت مفهوم پردازی میان‌بُرشی را به همان "میان‌بُرشی بودن ساختاری" که کرنشاو می‌گوید، کاهش دهیم، زیرا شکل‌های دیگر می‌توانند به پیامدهای ساختارهای اجتماعی فروکاسته شوند، به ویژه در فهمی روانکاوانه از "ساختار".)

بسیاری از طرفداران معاصر میان‌بُرشی، گونه‌ای از سیاست هویت-محور را در پیش گرفته‌اند. در واقع، میان‌بُرشی در خط مقدم جنبش سیاست هویت-محور جای گرفته است. سیاست هویت-محور، گویی تبدیل به غایت سیاسی پروژه‌ی میان‌بُرشی شده است. هرچند کرنشاو خودش در نقشه برداری از حاشیه‌ها (Mapping the Margins) به سیاست هویت-محور انتقاد دارد، اما برای نمونه، نقد او سیاست هویت-محور را متهم می‌کند که نتوانسته به اندازه‌ی کافی تمرکز کند بر روی هویت و شکل‌های تلاقی و همراه شدن مقوله‌های هویتی با یکدیگر، و در نتیجه، سیاست هویت-محور، میان‌بُرشی بودن را درون منطق هویت، زندانی کرده است.

طرفداران رویکرد میان‌بُرشی اغلب نسبت به ادعاهای جهانشمولی بدبین هستند، اما تنها در جهانشمولی است که آزادی حقیقی یافت می‌شود. همگان، تقابل هویتی را تجربه می‌کنند (که خاستگاه ناآزادی ما است)، یعنی، دفاع‌های ما باید جهانشمول باشند و باید خود منطق هویت را به چالش بگیرند تا به آزادی حقیقی دست یابند.

نکته‌ی مشکل ساز در این منطق هویت-محور میان‌بُرشی، پیشتر توسط روانکاوان هگلی از جمله اسلاوی ژیژک (Slavoj Zizek) و تاد مک گومان (Todd McGowan) در نقدهای متعدد آنها بر سیاست هویت-محور، گسترده تر بیان شده است (ما در اینجا نقدهای ژیژک علیه همراهی با افکار مد روز سیاسی و به اصطلاح "ذات انگاری طبقاتی" را بررسی نمی‌کنیم).

برای ساده سازی، می‌توان منتقدان را به دو دسته تقسیم کرد: نقد روش‌شناختی و نقد طرفداری و دفاع. این دو دسته نقد را بررسی و یک جایگزین روانکاوانه برای منطق هویت-محور در میان‌بُرشی پیشنهاد می‌کنیم.

روانکاوان با شروع نقد از زاویه‌ی روش‌شناسی، تاکید کرده‌اند بر ناتوانی سیاست هویت-محور در طرح تضاد اساسی سوژه (فاعل اندیشنده)، یعنی ناتوانی سوژه در شکل بخشیدن به یک هویت خودساخته‌ی منسجم از همان ابتدا. این تناقض در هویت سوژه، تناقضی جهانشمول (سراسری) است، زیرا در همه‌ی سوژه‌هایی حضور دارد که توسط ساختار اجتماعی فقط با هویت، هرقدر هم منحصر به فرد، مشخص شده‌اند. اما سیاست هویت-محور با دادن تقدم به تحلیل هویتی خاص و تجربه‌های هویتی "منحصر به فرد"، این تناقض سراسری را نادیده می‌گیرد. سیاست هویت-محور، از قلم می‌اندازد که مشکلات هویت از همین ناتوانی یا کمبود سوژه برمی خیزند که به سادگی نمی‌توان از آن گذشت.

سوژه همواره تناقض درون هویت خود و ناتوانی هویتش در امن و منسجم بودن (یعنی ناتوانی موقعیت خاصش در نظام اجتماعی) را تجربه می‌کند، زیرا نظام اجتماعی همیشه حاصل شایدبودگی است. تحلیل میان‌بُرشی استوار بر سیاست هویت-محور تحلیل می‌کند که چگونه نظام اجتماعی، هویت‌های سوژه‌های خود را به شکل‌هایی منحصر به فرد زیر تاثیر می‌گیرد، اما با این کار هر دوی این هویت‌ها و ساختارهای مرتبط با یکدیگر را همچون اموری مقدر و محتوم می‌پذیرد و از بررسی شکست‌ها و تناقض‌های این هویت‌ها غافل می‌ماند.

نکته‌ی مهم این که این تناقض‌ها که خود را در هزاران شکل نمایان می‌سازند، علت‌های برخی از اساسی‌ترین کشمکش‌های افراد زیر تاثیر هویت‌های میان‌بُرشی هستند. نمونه‌ی زن سیاهپوست را در نظر بگیریم، موقعیتی اجتماعی که نخستین پژوهشگران میان‌بُرشی آنرا بررسی کردند. یک تحلیل میان‌بُرشی استوار بر منطق هویت، تاکید می‌کند که هویت یگانه‌ی زن سیاهپوست و تجربه‌ها و کشمکش‌های آن، توسط ساختارهای نژادی و جنسیتی تعیین شده‌اند. این رویکرد آشکارا ساختارگرا به موقعیت سوژه در نظام اجتماعی می‌پردازد، نظامی که توسط یک دیگری نژادی‌ساز و جنسیتی‌ساز  (دیگری بزرگ یا نظم نمادین) تعیین شده است. جایی که روانکاوی به میدان می‌آید، دقیقا همین نقطه‌ی پایانی رویکرد میان‌بُرشی ساختارگرا است، که نقطه‌ی هویت به معنای دقیق آن به شمار می‌رود. رویکرد پساساختارگرای روانکاوی در این زمینه، سوژه را غیرقابل فروکاهش به دیگری و به هویتی که او را در قالبش گیر انداخته اند، می‌داند. زن سیاهپوست به عنوان سوژه، فقط یک زن سیاهپوست نیست. این سوژه بر اساس یک دوپارگی ساخته شده که همچون زائده‌ای ورای ساختار مقاومت می‌کند، زیرا دیگری کمبودی را تجربه می‌کند که شناخت او از هویت سوژهرا دچار کمبود و ناتوان از دلالت گری کامل می‌کند.

برخی از مهمترین موضوع‌هایی که زنان سیاهپوست با آن روبه رو هستند این است که نمی‌توانند کاملا توسط دیگری شناخته شوند. تجربه‌های آنها منحصر به فرد هستند، اما نه به دلیل پیچیدگی هویتی که دیگری برایشان تعریف کرده، بلکه به خاطر ناتوانی آنها همچون سوژه‌های دوپاره در "انطباق" با تعریف دیگری (یعنی انطباق با همه‌ی دال‌های زبانشناختی (signifiers) دیگری با تمام پیش فرض‌های ناخودآگاه، کلیشه‌ها، ایده آل پردازی‌ها و کج اندیشی هایش). این کشمکشی است که به صورت جهانشمول و سراسری تجربه می‌شود، زیرا کاستی از سوی زبان ایجاد شده است.

الویت هویت در بررسی‌های میان‌بُرشی برای محققان و کنشگران هوادار میان‌بُرشی نیز مسئله ساز می‌شود. بسیاری از هواداران رویکرد میان‌بُرشی، امروز از بیانگری هویت یگانه و خاص فرد (اغلب ستمدیدگان) دربرابر هویت دیگران (اغلب ستمگران) دفاع می‌کنند. این برخورد که در رویکردی با نام "نمایندگی میان‌بُرشی" (representative intersectionality) دیده می‌شود، هم به بررسی مواردی می‌پردازد که مقوله‌های هویت میان‌بُرشی ستمگر، فرد ستمدیده را از مشارکت در نمایندگی خود در نظام اجتماعی کنار می‌گذارد، و هم از شکل مساوات‌آمیزتری از نمایندگی دفاع می‌کند.

به نظر تاد مک گوان مشکل این رویکرد این است که "هویت ما جایگاه ناآزاد ما است، زیرا به ما داده شده است". چنان که پیشتر گفتیم، تا زمانی که ما دیگری را همان نظام اجتماعی می‌دانیم، هویت ما توسط دیگری تعریف می‌شود. مک گوان در جهانشمولی و سیاست هویت-محور می‌نویسد:

وقتی ما سوبژکتیویته‌ی خود را در قالب یک هویت، محدود می‌کنیم، غیرمستقیم همان تعریف را می‌پذیریم و در نتیجه، پروژه‌ی آزادی را رها می‌کنیم... هویت ما که بر اساس فلسفه‌ی کانت همیشه آسیب شناختی است، بیشتر حاکی از سلطه‌ی دیگران (دیگربنیاد) است تا خودمختاری (خودبنیاد).

پس یک سیاست هویت-محور، به ویژه اگر میان‌بُرشی باشد، به معنای تسلیم به نظام اجتماعی است، زیرا هویت‌های مشخص و تعیین شده از سوی این نظام اجتماعی را مقدر و محتوم می‌داند و از به چالش کشیدن منطق تحمیل شده از بیرون به هویت یابی اجتماعی غافل مانده، حتی آنرا در زندگی روزمره برقرار می‌سازد.

گاتمن باسو تاکور (Gautam Basu Thakur) نیز در کتاب کاستی پسااستعماری (Postcolonial Lack) تشریح می‌کند که چگونه این چنین دفاعی ناتوان از پیشبرد مخالفت با نظام اجتماعی است. تاکور نشان می‌دهد که تاکید بر روی هویت‌های مشخص یا نمایندگی کردن آنها، حتی اگر آن هویت‌ها از نظر تاریخی به شکل‌های میان‌بُرشی گوناگونی درآمده باشند، خود منطق بنیادی حاکم بر هویت را به چالش نمی‌گیرد. این که دوگانه‌ی هویت‌های مخالف را معکوس یا حتی همسطح بکنیم، نه تنها مسائل جهانشمول تضاد را نادیده می‌گیرد، بلکه خود ساختار مخالف را که همان ساختار هویت سازی دیگری مسلط استرا به چالش نمی‌گیرد.

از این رو است که به قول تاکور:

بیانگری هویت استعمارشده‌ی سیاهپوست در برابر هویت استعمارگر سفیدپوست، فقط نخستین مرحله‌ی آزادیبخشی است و باید به دنبال آن، انحلال مطلق کلیه‌ی هویت‌ها صورت بگیرد.

این نقد روانکاوانه که "خواهان تعلیق همه‌ی قطعیت‌های وجودی" است، نه تنها منطق بنیادی و تضاد نظام اجتماعی و مفاهیم ما در مورد هویت را به چالش می‌گیرد، بلکه همچنین یک دفاع جهانشمول است که همگان می‌توانند در آن شرکت کنند، زیرا همگان با شکست هویت ارتباط می‌گیرند.

طرفداران رویکرد میان‌بُرشی اغلب نسبت به ادعاهای جهانشمولی بدبین هستند، اما تنها در جهانشمولی است که آزادی حقیقی یافت می‌شود. همگان، تقابل هویتی را تجربه می‌کنند (که خاستگاه ناآزادی ما است)، یعنی، دفاع‌های ما باید جهانشمول باشند و باید خود منطق هویت را به چالش بگیرند تا به آزادی حقیقی دست یابند. مدل مسلط میان‌بُرشی بر اساس سیاست هویت-محور، نمی‌تواند جهانشمول باشد، زیرا بر روی تجربه‌های خاص تمرکز می‌کند و نمی‌تواند مخالفت اصیل با نظام اجتماعی را جلو ببرد، زیرا پیشبرد یا نمایندگی کردن یک هویت، غیرمستقیم، به معنای پذیرش نظام اجتماعی است و تضاد را واکاوی نمی‌کند.

 اما میان‌بُرشی، اگر متعهد به پرداختن به خود تضاد بشود، و مهمتر از آن، اگر سیاست هویت-محور را همچون غایت سیاسی مطالعات خود کنار بگذارد، می‌تواند به درجاتی به عنوان ابزار تحلیلی سیاست استوار بر روانکاوی بازیافت شود. این امر، نیازمند کار چشمگیری توسط پژوهشگران و به چالش کشیدن برخی پیش فرض‌های اساسی و راه حل جویی‌های مطالعات آنها است. اما چنین رویکردهایی برای تخلیه‌ی نظریه‌ی میان‌بُرشی از شکست‌ها یا کمبودهای بسیاری که دارد، ضروری خواهند بود.

منبع: Medium

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.