ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

ایده‌ی جمهوری شهروندی

در ایران چه می‌گذرد – ۱۲

محمدرضا نیکفر – این نوشته در دفاع از جمهوری‌خواهی،‌ ایده‌ی جمهوری شهروندی را به عنوان ایده‌ای تنظیم گر در فعالیت سیاسی و جهت‌گیری‌ راهبردی پیش می‌گذارد.

توجیه بحث

جنبش "زن، زندگی، آزادی"، مرحله‌ی قیام ژینا را پس از حدود چهار ماه پشت سر گذاشت و معلوم نیست دوره‌ی پُرجلوه‌ی بعدی کِی و چگونه آغاز شود. به نظر می‌رسد یک مرحله‌ی تأمل بر وضعیت آغاز شده که از جمله در "منشور"ها و دیگر متن‌های حاوی خواسته‌ها و هدف‌های جنبش تبلور می‌یابد.

پروراندن تخیل درباره‌ی آینده منافاتی با تحلیل وضعیت و عامل‌های دخیل در آن ندارد. اینکه ما مایلیم به کجا برسیم، چه بسا تعیین‌کننده است برای اینکه دریابیم در برابرمان و پشت سرمان چه چیزهایی قرار دارند. معمولاً هیچ عاملی به طور کلی بازدارنده یا پیش‌برنده نیست؛ بسته به آن که می‌خواهیم چه کنیم، چیزی مانع حرکت ما می‌شود یا حرکت ما را تسهیل می‌کند.

در بخش پیشین این نوشته طرح شد که در ایران درگیری‌ها در اصل بر سر این سه خط است:

  • تأسیس (جمهوری سکولار دموکراتیک)
  • ترمیم و رفرم (جمهوری اسلامی)
  • بازسازی یا احیا (سلطنت).

این خط‌ها، هر یک به مثابه‌ی گونه‌‌ای راهبرد، به تجربه‌ی ممکن ما در فضای سیاسی کنونی شکل می‌دهند. به نقش راهبردی این خط‌ها می‌توان به راحتی با توجه به نوعی که خبرها در فضای همگانی بازتاب می‌یابند و دسته‌بندی می‌شوند، پی برد. هر خطی دنبال خبرهای تقویت‌کننده و تأییدکننده‌ی خویش است. به هر خبری با پیش‌داوری برخورد می‌شود. از پیش‌داوری گریزی نیست، اما عنان اختیار ذهن را نباید به دست آن سپرد.

اکنون نیروی دموکرات عدالت‌خواه به طور ویژه باید فکر و عمل خود را تنظیم کند، و این میسر نمی‌شود مگر آنکه از جبهه‌گیری بر مبنای تمایل فراتر رود و با بررسی دقیق و انتقادی از پیش‌داوری به داوری برسد. این امر میسر نمی‌شود مگر اینکه ایده‌ی تنظیم‌گر[۱] نهایی روشن باشد. این نوشته برمی‌نهد که نقش تنظیم‌گر اصلی را ایده‌ی جمهوری ایفا می‌کند.

برای هدف‌گذاری، مفهوم‌هایی چون حقوق بشر، آزادی، رفع تبعیض و عدالت، کلی و انتزاعی هستند. اما ایده‌ی جمهوری، در شکل پروریده‌اش (به قول هگل) «کلیِ مشخص» است. این ایده آن مفهوم‌ها را مشخص می‌کند. بحث‌هایی چون تقسیم‌بندی قدرت، مثلا در قالب فدرالیسم، در اصل در ذیل مقوله‌ی جمهوری قرار می‌گیرند.

نزدیک شدن به ایده‌ی جمهوری

ما دارای سنت جمهوری به معنای راستین آن نیستیم. با فکر و عمل تأسیس به ایده‌‌ی جمهوری نزدیک می‌شویم. در این راستا به کار نظری فشرده‌ای نیاز داریم. ترجمه‌های پراکنده‌ای درباره‌ی مفهوم جمهوری موجود است. کتاب قابل ذکری در این باره به دست ایرانیان نوشته نشده است. اما ادب جمهوری را می‌توان از بی‌ادبی بیکران آنچه پشت سر ما و در مقابل ماست، آموخت: "۲۵۰۰" سال تاریخ سلطنت داریم و از ۱۳۵۸ تا کنون نظامی ولایی که نصیب‌اش از جمهوریت تنها یک عنوان نچسب است.

تصور ساده‌ی عمومی از "جمهوری" این است که نظامی سیاسی است که با برترین مقام خود که President است، مشخص می‌شود. President را در فارسی چه بسا به غلط "رئیس جمهور" می‌گویند.[۲] اما این مقام، رئیسِ "جمهور" یعنی رئیس مردم نیست؛ او رئیس "جمهوری" است، یعنی رئیس نظامی است که "جمهوری" خوانده می‌شود. مردم، که جمهور عنوان دیگر آن است، در جمهوری حقیقی "رئیس" ندارند. تنها در یک جمهوری معیوب یا کلاً تقلبی، رئیس جمهوری ممکن است گمان ‌برد "رئیسِ جمهور" است.

نخستین حرفی که درباره‌ی جمهوری باید زد، همان ایده‌ی راهنمایی است که فیلسوف سیاسی رُمی، سیسرو، آن را به این صورت تقریر کرده است: Res publica res populi یعنی امر همگانی امر مردم است.[۳] این تقریر در تقابل با استبداد به طور کلی بود، اما در عصر جدید به طور مشخص بار تقابل با سلطنت را یافت. تبلور جمهوری به عنوان برنهاد سلطنت با انقلاب کبیر فرانسه به آن شفافیت مفهومی‌ای را می‌دهد که باعث می‌شود این عنوان، تیز و برانگیزاننده و تهاجمی شود. داعیه‌ی حقانیتی به صورت «حکومت مردم، از سوی مردم، برای مردم» (آبراهام لینکلن) همچنان یک ماده‌ی انفجاری برهم‌زننده‌ی نظام‌های سلطنتی و جمهوری‌های تقلبی و معیوب است.

گفتن اینکه سلطنت مشروطه، اگر به راستی مشروطه باشد، به لحاظ مضمونی تفاوتی با جمهوری ندارد، یاوه‌‌گویی است. ساده‌ترین تفاوت، دادن امتیاز ویژه به یک خانواده، و همراه با آن به دین رسمی یا خوانش خاصی از هویت و تاریخ ملی، در نظام سلطنتی است، چیزی که با نفس ایده‌ی تبعیض‌زدای جمهوری نمی‌خواند.

تنها چیزی که سلطنت را با آن موجه می‌کنند، انگیزه‌ی تداوم یک سنت است. این کار با فراموش‌کاری، یعنی در سایه قرار دادن تاریخ جنایت‌ها و تبهکاری‌های سلطنت همراه است. اروپاییان مشروطه‌خواه اما می‌گویند، مشکلی با آن سنت نداریم، چون به تاریخ سلطنت تلاش‌ها و قیام‌هایی تعلق دارند که مردم با آنها دست و پای شاه را بسته‌اند و او را سر جای خود نشانده‌اند، جایی صرفاً نمادین. سلطنت اروپایی، مشروطه و قابل تحمل شد با مبارزه علیه سلطنت. نفس سلطنت‌طلبی محض با طلب سلطنت مشروطه نمی‌خواند. کسی که طرفدار سلطنت مشروطه است، باید در درجه اول تقابل خود را با سنت سلطنت آشکار کند، از جمله در ایران. در ایران به طور مشخص، تنها یک مصدقی رواست که بگوید مشروطه‌خواه است. مصدقی جدی اما به این تجربه توجه دارد که در ایران علی‌رغم انقلاب مشروطیت، شاه سر جای مشروط خود ننشست، و کار به جایی رسید که به ناچار از تخت فرود آمد و از کشور بیرون شد. معنایی ندارد که به یک امتحانِ دوباره تن دهیم. مردم این سرزمین "۲۵۰۰ سال" مدام از یک سوراخ گزیده‌ شده‌اند. برای تجربه‌گیری کافی نیست؟

شاه و مشروطیت: اجتماع نقیضین

ایرانیان نتوانستند شاه را بر سر جای خود بنشانند. دوبار به مشروطیت نزدیک شدند: یک بار با انقلاب مشروطه که مظهر آن صدور فرمان مشروطیت از سوی مظفرالدین شاه بود، و بار دیگر در سال ۱۳۵۷، زمانی که محمدرضا شاه گفت صدای انقلاب مردم ایران را شنیده است، و سرانجام به ناچار نخست‌وزیری را به بختیار مشروطه‌خواه سپرد. اما دیگر دیر شده بود. شاید اگر آن زمان که فرمان به تشکیل حزب واحد رستاخیر داد پا در مسیری عکس می‌گذاشت، شانسی برای احیای مشروطیت پیدا می‌شد. اما چنین رویکردی را تنها به عنوان امکانی انتزاعی می‌توان در نظر گرفت. ساختار قدرت، و شخصیت شاه که در آن ساختار پروریده شده بود، اجازه نمی‌دادند این امکان انتزاعی به امکانی واقعی تبدیل شود.

بحثِ ماندن یا رفتن محمدرضاشاه در پاییز ۱۳۵۷ به شکل نمادینی نشان می‌دهد که نمی‌توان مشروطیت و شاه را با هم داشت. غلامحسین صدیقی ناممکن را ‌خواست، و شرط گذاشت که نخست‌وزیر می‌شود اگر اینها را با هم داشته باشد: شاه بماند و مشروطیت احیا شود. بختیار اما دریافت که دست کم در آن دوره‌ی طوفانی اینها با هم جمع‌شدنی نیستند و شاه باید برود. در دوره‌ی مشروطیتِ عهدِ احمدشاه هم تخت سلطنت در مجموع خالی بود. کلاً می‌توان گفت در ایران، مشروطیت با تخت خالی سلطنت تحقق‌پذیر بوده است. این جانمایه‌ی تجربه‌ی ایرانی مشروطیت است. تخت مرکزی قدرت بایستی خالی بماند؛ اما تخت سلطان که خالی ‌شود، وجودش در ارگ دولت زاید می‌گردد. آن تخت دیگر تنها به درد موزه می‌خورد.

 تناقض وجودی مشروطه‌ی ایرانی خود را این گونه نشان داده است: اگر به راستی مشروطه باشد، فاقد اقتدار است؛ دارای اقتدار که شود، دیگر مشروطه نیست. می‌شود به چیزی به اسم اقتدار دموکراتیک فکر کرد، اما این قبایی نیست که بتوان بر تن سلطنت در ایران دوخت. چرا؟ پاسخ به این چرا برای تعیین کیفیت جمهوری مطلوب هم مهم است.

پاسخ کلی این است: هر مقام غیرانتخابی و پایدار −در همه جا، از جمله در ایران و بنابر تجربه به‌ویژه در ایران− به کانونی فراقانونی، ناشفاف و فاسد تبدیل می‌شود. در ایران گرایشی قوی به تشکیل دربار گرد کانون‌های قدرت وجود دارد. حتا رئیس یک حزب، مقام محلی، دانشمند محترم و ریش‌سفید محله هم دارای دربارَکی می‌شود؛ و این، کسی را که ممکن است در ابتدا سالم و عاقل بوده باشد، به فساد و بلاهت می‌کشاند. خطرناک‌ترین مقام برای ایران و مردم آن در مراتب قدرت، کسی است که دارای این وجهه‌ی (legitimacy) پنداشته و یا "قانونی" چهار‌سویه باشد:

  • اعتبار ریاست (سلطانی/سلطانی‌وار): یعنی به عنوان رئیس و رهبر به نام مردم سخن گوید، "وتو" کند، امر و نهی کند.
  • ‌مرجعیت دانایی: گمان برد و برند که حرف نهایی را در پهنه‌ی دانش زند.
  • مرجعیت قضاوت: داور نهایی تلقی شده و بر قوه‌ی قضاییه، به صورت بخشی یا کلی، سلطه داشته باشد.
  • اختیار تعلیق قانون: اختیار اعلام وضع فوق‌العاده.

 شاه در ایران نماد کامل چنین مقامی است. او مظهر خرد، دانایی، قدرت و نیروی داوری صحیح است؛ می‌تواند حکومت نظامی برقرار کند. حرفش حجت نهایی است. اهورایی است، فره ایزدی دارد، ظل الله است، حرفش حرف خداست: چه فرمان یزدان چه فرمان شاه! همه‌ی این مشخصه‌ها را ولی فقیه هم دارد. نظام ولایی تفاوتی سرشتی با نظام سلطانی ندارد.

یک مشابهت مهم میان ولی فقیه و انگاره‌ی شاه در این است که دو پیکرند: از یک سو جسمانیت زمینی دارند، و از سوی دیگر تجسم اراده و کلام ایزدی هستند.[۴] به این اعتبار وجود شاه و ولی‌ فقیه تداوم دارد، چون ولایتِ دینی و فره ایزدی لایزال است. شاه جاوید است. شاه در قالب این‌جهانی‌‌اش ممکن است خطا کند، اما شاه مطلق، شاه به عنوان شاه، مصون از خطاست. سلطنت‌طلبِ ظاهراً سکولارِ ایرانی هم امروزه وقتی ناراضی باشد از نقشی که شاهزاده رضا پهلوی ایفا می‌کند، باز دلبسته به او می‌ماند، چون دلبسته به شاه مطلق است و در رضا پهلوی بارقه‌ای می‌بیند از آن شاه فرازمانی و فرازمینی.

اگر ایران بخواهد نظمی سکولار یابد، باید دوپیکر نشسته بر تخت قدرت تجزیه شود، و پاره‌ی ایزدی و فرازمانی برای همیشه دفن گردد. آنگاه باقی می‌ماند یک پادشاه یا ولی عریان که دیگر کسی است مثل دیگر کسان. قابل مقایسه می‌شود از نظر دادگری، هوشیاری، دانایی، و سلامت نفس با افراد دیگر. تراز میانگین شخصیت شاهان در این حال آشکار می‌شود: در طول تاریخ، قساوت و فرصت‌طلبی‌شان، و از سوی دیگر چاپلوسی درباریان، بلاهت‌شان را پوشانده است. در آن لحظه‌ی خجسته‌ی تاریخی که شاهی سرنگون می‌شود و با دریده شدن پرده‌ی تقدسی که بر او افکنده شده امکان قضاوت برای مردم خاکی فراهم می‌شود. آن فرد در این حال، خودش می‌شود: به نماد تبهکاری بدل می‌گردد. در مورد رضاشاه پس از فرود آمدن اجباری‌اش از تخت و رفتن‌اش به تبعید چنین شد. در ۱۳۵۷ محمدرضاشاه چنین سرنوشتی یافت و اکنون ولی فقیه در نزد حتا بسیاری از کسانی که به وجود عالم قدسی باور دارند، چنین چهره‌ای پیدا کرده است.

مهمترین استدلال‌هایی که سلطنت‌طلبان به نفع سلطنت می‌آورند، اینهایند:

۱. شاه نماد و ضامن تداوم ایران است.

۲. شاه مرشد و داور برین است و با قرار گرفتنش بر فراز نظام، عبور بی‌خطر آن را از بحران‌ها تضمین می‌کند.

۳. شاه به ویژه در دوره‌ی پهلوی نماد توسعه و رفاه شده است.

• درباره‌ی ۱: نگاه انتقادی به تاریخ، ما را به تصویری دیگری از شاهان می‌رساند: شاه نماد ستم و چپاول است. آنچه در ایرانیت ارزشمند و افتخارآمیز است، نه به سبب وجود شاهان، بلکه علی‌رغم خرابکاری‌ها و تبهکاری‌های آنان خلق شده است. باور به استمرار ایران و ایرانیت متکی است بر اعتقادی دین‌وارانه به فره‌ ایزدی شاه، گوهر و نیرویی که از شاهی به شاهی دیگر و از سلسه‌ای به سلسله‌ای دیگر منتقل می‌شود و رشته‌ی تسبیح وجود تاریخی ایران را می‌سازد. سکولار شدن نظام سیاسی مستلزم کنار گذاشتن این پنداشت ماوراءالطبیعی نیز هست. دقت به رابطه‌ی شاهان و سلسله‌ها با یکدیگر ما را به تصویری می‌رساند جز انتقال گوهری نیک و سعادت‌آور برای ایران: رابطه‌ی شاهان و سلسله‌ها با یکدیگر داستانی است پُر از صحنه‌های قتل و جنایت و دسیسه و غارت. جنگ طوایف در جریان است. در درون یک سلسله‌ هم کشتن یک دیگر، و حتا کشتن فرزند و برادر، امری عادی است. آنچه استمرار دارد، و تاریخ شاهنشاهی را می‌سازد، جریان مداوم رود خون است.

• درباره‌ی ۲: این باور، تعمیم‌یافته‌ی ادعایی است که هر شاهی در مورد خودش داشته است. جنس این ادعا هم دینی است؛ شاه را در مقامی الاهی قرار می‌دهد. برای بطلان آن می‌توان فهرستی از شاهان را ردیف کرد و در مورد تک‌تک‌شان پرسید که آیا به راستی مرشد و داور برین بودند، یا به عنوان قدرقدرت وانمود کرده‌اند تخت‌شان پایه‌ بر ابرها دارد. آنان طبق مصلحت قدرت رفتار می‌کردند و آنچه برایشان در اولویت قرار نداشته یا چه بسا اصلاً مطرح نبوده، مصلحت عمومی بوده است. در فرهنگ ایرانی‌مآب، و فرهنگ بسیاری از مردمان دیگر، تصوری از یک عدالت کیهانی خلق شده و همراه با آن تصویری از یک حاکم آرمانی دادگر، که کوشش ‌شده به کمک آن حاکمان واقعی را رام و مقید به اخلاق سازند. مدیحه‌سرایی در این باره که "شاه دادگر است" بیان نیر‌نگ‌آمیز "شاه باید دادگر باشد" بوده است. نیرنگ چندان کارساز نبوده و نتوانسته شاهان را مهار کند.

• درباره‌ی ۳: از بزرگترین و رایج‌ترین دروغ‌ها در تاریخ جمله‌‌ای است مثلاً به این صورت: آن شاه این شهر را بنا نهاد. جمله در بهترین حالت اختصاص افتخار حاصل یک کار جمعی به یک فرمانده است. وجود اهرام اکنون برای اقتصاد گردشگری در مصر خوب است، اما فرمان به برپا کردن آنها برای مردم مصر مصیبتی بزرگ بوده است، برای آنانی که می‌بایست مخارج آن کار عظیم را فراهم می‌کردند و به ویژه برای آنانی که در گرمای طاقت‌فرسا، آن سنگ‌ها را جابجا می‌کردند و بر روی هم می‌نهادند. نفوذ شاهان برای تبلیغ خود و ندیدن همه‌ی سویه‌های واقعیت هنوز هم تا حدی است که وقتی می‌شنویم فلان سلطان فلان بنا را برپا کرد، معمولا نمی‌پرسیم: به چه قیمتی؟ آن آبادانی به بهای کدام ویرانی تمام شد؟ چه نفعی داشت؟ ایده از خودش بود؟ زحمت اصلی را چه کسانی کشیدند؟ در مورد رشد و رفاه نسبی در دوره‌ی پهلوی دیگر تحقیق و استقلال رأی تاریخی تا آن حد پیش رفته‌ است که بدانیم: ایده‌ی تجدد و توسعه از پیش از قدرت‌گیری رضاخان کم‌سواد وجود داشته است. آشنایی قزاق با تجدد از راه درک اهمیت اسلحه و نظم جدید برای نظامی‌گری بود و پساتر هم از ظاهر مدرن فراتر نرفت. نقشی که در برقراری امنیت در دوره‌ی هرج و مرج و فقدان افراد لایق و کاردان ایفا کرد، باعث شد مورد اقبال کسانی قرار گیرد که برای ایران تجددگرایی آمرانه و استبداد منور را راه چاره می‌دانستد. تصور می‌کردند فکر از آنان خواهد بود و فرمان از سردار سپه که بعدا شاه مقتدر شد. تا حدی ترکیب فکر و فرمان پیش رفت. اما صاحبان فکر سرانجام سربه‌نیست یا خانه‌نشین شدند. شاه در نیمه‌ی دوم سلطنت‌اش عمدتاً به فکر ثروت‌اندوزی شخصی بود. کسانی که از او ستایش می‌کنند و او را در مسیر انقلاب مشروطه می‌دانند، این پیشداوری‌شان را پنهان کنند که ایران اساساً لیاقت و آمادگی قدرت مشروط را نداشته و می‌بایست با جباریت به راه تجدد بیفتد. تصریح صادقانه‌ی این پیشداوری منطقاً بایستی با تصریح باور به لزوم تعلیق قانون اساسی مشروطه همراه باشد. اگر این صداقت در کار باشد، آنگاه دیگر سلطنت‌طلب پهلوی‌پرست بایستی از عنوان مشروطه‌خواه دست شوید. مشروطه عنوانی است انتقادی و در تقابل با سلطنت پهلوی، نه چیزی در مجموعه‌ی زر و برق دربار. هر حکمی در نقد تعلیق مشروطیت در دوره‌ی رضاشاه با قوت بیشتری در دوره‌ی محمدرضاشاه صادق است. در دوره‌ی پهلوی دوم می‌بینیم که هر چه جامعه پیشرفته‌تر می‌شود، رژیم مستبدتر می‌گردد. رشد و رفاهی که دیده می‌شود، حاصل دلار‌های نفتی است نه یک عقل دوراندیش برنامه‌ریز. دلار نفتی بیش از آنکه پایه‌ی رشد باشد، پایه‌ی بنای استبداد بوده است. انقلاب ۱۳۵۷ نتیجه‌ی توسعه‌ی ناموزون کشور بود. از این نظر ممتاز دانستن رژیم پهلوی به دلیل داشتن برنامه‌ی رشد، سُخره‌گری و گستاخی است.[۵] اکنون به اندازه‌ی کافی سند و شهادت در اختیار داریم، تا با قطعیت نظر دهیم که استبداد محمدرضاشاهی سدّ راه فکر و برنامه‌‌‌ای سنجیده برای رشد، حتا در چارچوب مناسبات طبقاتی موجود، بود.[۶]

اما پاسخ‌گویی به آنچه سلطنت‌طلبان در باب مزایای سلطنت می‌گویند، به تنهایی ایده‌ی جمهوری را استوار نمی‌کند. این ایده باید برنهد که جمهوری

۱. با سازوکار دموکراتیک سنجیده‌‌ای می‌تواند ایران و ایرانیت را در بهترین شکل آن تداوم بخشد،

۲. با امنیت و ثبات همراه باشد،

۳. با رشد و رفاه قرین باشد.

گفتمان جمهوری

هم بررسی و تحلیل نظام سیاسی و اجتماعی موجود و هم نظر به خواسته‌هایی که در جریان جنبش‌های اجتماعی در ایران در قالب شعار، بیانیه‌ها و منشورها تقریر شده‌اند، برمی‌نمایند که تحولی که در ایران بخواهد به نیک‌سامانی بینجامد، باید چه مختصاتی داشته باشد. می‌گوییم: آزادی می‌خواهیم، عدالت می‌خواهیم، خواهان رفع تبعیض هستیم، نظام باید سکولار شود... همه‌ی اینها کلی‌گویی هستند و تجربه‌ی سیاسی به ما می‌گوید که در تقریر کلی و انتزاعی‌شان معلوم نیست بودِش‌یابی خود را در چه می‌بینند. در چارچوب بحث جمهوری می‌توانیم چنین بگوییم:

  • بگویید منظورتان از جمهوری چیست، تا دریابیم درکتان از آزادی و برابری چیست؛
  • بگویید منظورتان از جمهوری چیست، تا دریابیم درکتان از عدالت و رفع تبعیض چیست؛
  • بگویید منظورتان از جمهوری چیست، تا دریابیم درکتان از سکولار شدن نظام سیاسی چیست؛
  • بگویید منظورتان از جمهوری چیست، تا دریابیم درکتان از فدرالیسم چیست...

ایده‌ی جمهوری، ایده‌ی توضیح‌دهنده‌ی نهایی همه‌‌ی خواسته‌های دموکراتیکی است که بیان می‌کنیم. به این اعتبار، جمهوری گفتمانی است که آزادی، برابری، رفع تبعیض، سکولاریزاسیون نظام سیاسی و تمرکززدایی، مفهوم‌ها و سازه‌های آن می‌شوند. این ایده تنها جمع مجموعه‌ای از خواسته‌ها، همراه با تصوری از یک ریختِ سیاسی به صورت مجلس و رئیس جمهوری و دیگر نهادهای قدرت نیست. آنچنان که بیان شد، ایده‌ا‌ی تنظیم‌گر است که جانمایه‌ی فکر تأسیس را می‌سازد.

در بخش پیشین این مجموعه طرح شد که « جنبش "زن، زندگی، آزادی" ما را در موقعیت تأسیس قرار داده است: تأسیس نظمی دگرگونه. این بار اول نیست: با جنبش مشروطیت هم در موقعیت تأسیس قرار گرفتیم، سپس با انقلاب ضد سلطنتی ۱۳۵۷. بین ۳۰ تیر ۱۳۳۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هم به این موقعیت نزدیک شده بودیم. ۱۳۵۷ خیزشی بلند بود که به شکست انجامید. نیرویی قدرت را به دست گرفت که با نفسِ حق انسان برای تأسیس‌گری از بنیاد مخالف بود.»

«تأسیسْ امرِ شهروند است. انسان از موقعیت صغارت که بیرون آید و از رعیت به شهروند تبدیل ‌شود، درِ تأسیس را به روی خود گشوده است.»

«تأسیسِ نتیجه‌بخش، نیاز به آگاهی و دید انتقادی دارد. حس رهایی، در همان حالی که استبداد هنوز برقرار است، و اراده به شروع امری نو، از مشخصه‌های دوره‌‌ی استوار شدنِ گرایش به تأسیس است. اراده به شروع، ادراک دیگری از سیاست را پدید می‌آورد: چیزی نو را آغاز کردن، رهبر خود بودن، غلبه بر عادت، بر تنبلی فکری، بر سنت.»

قرار نیست کشور تأسیس شود؛ ایران وجود دارد، اما لازم است سامانی نو بیابد. سامان نو در درجه‌ی نخست با منفیت آن مشخص می‌شود: در تقابل نفی‌کننده با همه‌ی شکل‌های سلطنت، پادشاهی و ولایی، قرار دارد.

منفیت آن به لزوم در نظر گرفتن همه‌‌ی آن پدیده‌های وحشت‌زا و مصیبت‌آوری برمی‌گردد که در تاریخ ایران، به ویژه در یک قرن اخیر با آنها رودررو بوده‌ایم.[۷]

جمهوری هم می‌تواند ترسناک باشد: ممکن است استبدادی باشد، یا ممکن است دولت مرکزی کمابیش ضعیف باشد و کشور دچار مشکل درگیری و کشاکش کانون‌های خودسر و شبهِ‌دولت‌ها گردد.

اساس منفیت ایده‌ی جمهوری در پهنه‌ی اجتماعی مواجهه‌ی تقابلی آن با تبعیض و بی‌عدالتی در همه‌ی شکل‌های آن است. شیوه‌ی قالب‌بندی مسئله‌ی تبعیض بی‌عدالتی و جایگاه آن در برنامه‌ی هر حزب سیاسی شاخصی اساسی است که تعیین می‌کند آن حزب در راستای تأسیس عمل می‌کند، یا −به طور کلی یا دست کم به اعتبار نوع نگاهش به موضوع بی‌عدالتی− در خط احیا یا اصلاح است.

بی‌کفایتی مشکلی است که نظام جمهوری نیز می‌تواند به آن دچار شود. قانونیت‌، تفکیکِ کامل قوه‌های مجریه، مقننه و قضاییه، حسابرسی، شفافیت، کاستن از مراجع دارای حق وتو و در عوض تأکید بر رویه‌های قانونی، و سطوح مختلف تأمل‌ورزی و بررسی در قانون اساسی، چاره‌های آزموده شده‌ای در برابر بی‌کفایتی و فلج شدن بر اثر کشاکش‌ها هستند. تجربه‌‌ی ایرانی به ما می‌آموزد که به ویژه دو نهاد دانش و نهاد قضاوت باید از مستقل از کانون قدرت یعنی دولت در مفهوم اخص آن باشند. بادا که دیگر آسوده از وجود آن رهبری باشیم که ادعا شود قطب دانایی و خردمندی و مرجع نهایی داوری است!

ایده‌ی جمهوری به جمهور برمی‌گردد و به چیزی ورای جمهورِ مردم ارجاع نمی‌دهد: نظام دموکراتیکی‌ است که از آن مردم است، برگزیده‌ی مردم است، برای مردم است. این خودبازبَرَندگی (self-referentiality) اساس سکولار بودن آن است: به هیچ عنصر و پیوند ماوراءالطبیعی نیاز ندارد. از این نظر به صورت قطبی در برابر کیش‌های متکی بر برساخته‌هایی چون فره ایزدی، موهبت الاهی و ولایت قرار دارد.

ارجاع جمهوری در معنای اکید شهروندی آن به جمهور مردم است، به صورت مستقیم، نه با میانجی‌گری دستگاه بوروکراتیک، انتخابات صوری، امتیازوران، بسته‌های هویتی و جماعت‌ها. اصل تنظیم‌گر جمهوری شهروندی برای سامان‌یابی‌، رابطه‌ی هر چه مستقیم‌تر رأس و قاعده است. آنچه به عنوان "رأس" در هر سطحی مشروعیت‌اش را مستقیما از مردم می‌گیرد، یک جمع است (مجلس‌های مرکزی و منطقه‌ای، شوراها...)، نه یک فرد. مقامات مشروعیت‌شان را از جمع‌های منتخب می‌گیرند. ریاست در اساس از آن جمع است.

گفتمان جمهوری دارای این اصول هنجارین است: عدالت، آزادی، وجهه‌ی قانونی، عقلانیت.[۸]

عدالت: جمهوری شهروندی، جمهوری مردمانی آزاد و برابر است. این نظام در مقام مدیریت اجتماعی، تبعیض را در درجه‌ی نخست در متن اجتماعی بلاواسطه‌ی بروز نابرابری جست‌وجو می‌کند و با تأمین اجتماعی و ایجاد فرصت‌های برابر در صدد رفع آن برمی‌آید. در ایران گامی آغازین اما اساسی برای برقراری عدالت، تأمین درآمد پایه برای همه‌ی شهروندان است. به این منظور لازم است نفت، دیگر منابع معدنی و طبیعی عمده، و همه شرکت‌های دولتی و فرادولتی، "ملی" شوند، یعنی درآمد آنها به مردم اختصاص یابد. هدف "ملی" کردن، تأمین درآمد پایه‌ی شهروندان، محرومیت‌زدایی، حفظ محیط زیست و توسعه‌ی متوازن است. قطع دسترسی مستقیم دولت به درآمد نفت یکی از امکان‌های بازسازی استبداد را منتفی می‌کند. مدیریت دموکراتیک بهینه‌ی منابع "ملی" شده و تأمین درآمد پایه یکی از چالش‌های عمده‌ی سامان‌یابی عادلانه است.[۹]

رفع تبعیض اساساً در زیر مقوله‌ی هنجار عدالت قرار می‌گیرد. بردن آن زیر سیاست هویت، با دو خطر همراه است: ایجاد تقابل میان هویت‌ها و تداوم تبعیض در درون جامعه‌ی تعریف شده و محصور شده بر مبنای هویت.

شکاف طبقاتی و دیگر شکاف‌ها در امتیازوری در نظم مستقر، زاویه‌های اصلی نگاه برای سامان‌دهی عادلانه اجتماع را می‌سازند.

آزادی: هنجار آزادی، تنها دربرگیرنده‌ی آزادی‌های پایه یعنی آزادی‌هایی از قبیل آزادی عقیده، بیان، اجتماع، تشکل و انتخاب سبک زندگی با نظر به فرد شهروند نیست. تحقق آزادی در یک دموکراتیزاسیون جامع است. آزادگی و آزاداندیشی در گرو استوار شدن و گسترش یافتن پهنه‌ی همگانی برای گفت‌وگو، انتقاد، مسئولیت‌خواهی، و نظردهی است. نوری که رسانه‌ بر مدیریت امور و کانون‌های تصمیم‌گیری می‌افکند، ضامن سلامت آنهاست.

همه‌ی آنچه سیاست هویت‌محور در معنایی مثبت در صدد پیشبرد آن است، از طریق دموکراتیک کردن جامع امور پیش‌بردنی است. آموزش و تدریس به زبان مادری از جمله موضوع‌هایی است که زیر مقوله‌ی دموکراتیزاسیون نظام آموزشی قرار می‌گیرد.

دموکراتیک کردن نظام آموزشی و روابط در محیط کار از ارکان آزادی اجتماعی است. رکن دیگر بازبینی همه‌ی قانون‌ها با هدف تمرکز بر ریشه‌های اجتماعی جرم و فساد است. نظام زندان‌ها باید به هم ریخته شود. تداوم آن شاخص تداوم بی‌مسئولیتی اجتماعی و سیاسی به قیمت اسارت شهروندان است.

وجهه‌ی قانونی: اساس برحق‌بودگی جمهوریت جمهور مردم است، جمهور مردم در همزیستی صلح‌آمیز و همبستگی آنان. بایست-نبایست‌های ضروری باید به قانون تبدیل شوند. هویت فرهنگی، باور دینی و تعلق حزبی و ایدئولوژیک مبنای حقانیت و قانونیت نیست.

هیچ اجباری از سوی نظام در کار نیست مگر اینکه قانون آن را موجه و معتبر کرده باشد. مرجع نهایی حل اختلاف‌ها قانون اساسی است. بایسته است که قانون با رویکرد یافتن راه حل از طریق گفت‌وگو و سازش نوشته شود، نه معیار قطعیت‌بخش زور بیشتر.

عقلانیت: عقلانیت جمهور با اجتماع مردم، با شوراها، با بحث و گفت‌وگو و مدیریت فرهنگی و سیاسی و تلاش همگانی برای ارتقای کیفیت گفتمان نمود و پرورش می‌یابد. لازم است منش عقلانی از طریق رویکرد جستن راه حل به جای زورآزمایی از راه سوق دادن به سوی مشورت در گروه‌های کاری و تخصصی و مراجعه به قاعده‌ی مسئله، یعنی همه‌ی مردم دخیل در آن، مبنای وضع قانون و تنظیم رویه باشد. کیفیت و کارآیی نظام مردمی و شعبه‌های مدیریت آن را عیار عقلانیت در آن تعیین می‌کند.

ارتقای عقلانیت و کیفیت گفتمان سیاسی، از جمله از طریق پُرمایگی حقوقی آن، در دوره‌ی تدارک تأسیس و گذار انقلابی، شرط اساسی قرار گرفتن نظام تازه بر مدار عقلانیت است. حل برخی مسائل نیازمند آن است که ابتدا فضای مناسبی برای گفت‌وگو و جستن راه حل پدید آید.[۱۰]

نقش انتقادی و راهنمای ایده‌ی جمهوری شهروندی

در وضعیتی هم که جنبش رو به اعتلا نیست و تأسیس نظام تازه به طور مشخص در دستور کار قرار ندارد، اندیشه بر جمهوری اهمیت راهبردی دارد‌: از نظر جهت‌گیری‌های اساسی سیاسی و اجتماعی، و از نظر داشتن معیاری برای نگرش انتقادی به جهت‌گیری‌های مطرح.

ایده‌ی جمهوری آنچنان که گفته شد، ایده‌ای تنظیم‌گر است، از جمله برای مبارزه‌ی نیروهای چپ. چرخشی کوپرنیکی لازم است برای آنکه نه دموکراسی زیر ایده‌ی سوسیالیسم، بلکه برعکس سوسیالیسم زیر ایده‌ی دموکراسی قرار گیرد. اگر چپ، مبنای فعالیت خود را جمهوری‌خواهی رادیکال گذاشته بود، به جای آنکه جمهوری را یک فرم حکومتی بورژوایی بداند و کار دموکراتیک را امری جانبی و متمرکز در تشکل‌های پیرامونی تلقی کند، اکنون وضعیتی به مراتب بهتر داشت و به خطاهای راهبردی کمتری دچار شده بود.

در بخش آینده در نمونه‌ی بحث ایران چندملیتی/چندفرهنگی خواهیم دید که ایده‌ی جمهوری شهروندی در چه معنایی راهنما و سنجش‌گر است.

ادامه دارد

–––––––––––––––

پانویس‌‌ها

[۱] مبتکر اصطلاح ایده‌ی تنظیم‌گر (regulative) ایمانوئل کانت است. بنگرید به "سنجش خرد ناب"، A644/B672.

[۲] در قانون اساسی جمهوری اسلامی مدام کلمه "رئیس جمهور" به کار برده شده، به جز در دو جا (اصول ۱۱۶ و ۱۱۹) که معلوم نیست از چه رو گفته‌اند "رئیس جمهوری". اصل ۱۱۹ که هر دو اصطلاح را پشت سر هم به کار برده، شاهکار بی‌دقتی است.

[۳] Marcus Tullius Cicero: De re publica, I 39. (Der Staat, Sammlung Tusculum, Mannheim 2010, S. 104)

جمهور مردم تجسم انسانی امر همگانی است که −متمایز از امر خصوصی -(res privata) مجموعه‌ی علایق مردم را می‌سازد و از این رو مفهومی انتزاعی است که به جمع امور خصوصی فروکاستنی نیست.

[۴] با نظر به دو این "دوپیکری" شایسته است پژوهشی بر سیاق کتاب زیر در بافتار تاریخ ایران انجام شود:

Ernst Kantorowicz, The King's Two Bodies. A Study in Mediaeval Political Theology. Princeton University Press 1957.

[۵] کسانی که اینک کانون جریان سلطنت‌طلب را می‌سازند معتقدند شاه به اندازه کافی در برابر "ارتجاع سرخ و سیاه" از خود اقتدار نشان نداد و ساواک به اندازه‌ی کافی دستگیر نکرد و نکشت، و این باعث شد که انقلاب شود. اینان خود را مشروطه‌خواه می‌نامند، و اگر انتقادی به رژیم پهلوی داشته باشند، در این حد و جهت است که آن رژیم به اندازه‌ی لازم با اقتداری نامشروط مخالفان را سرکوب نکرده است.

[۶] در این باره به ویژه توجه شود به خاطرات دست‌اندرکاران سازمان برنامه در دوره‌ی محمدرضاشاه در مجموعه‌ی تاریخ شفاهی هاروارد.

[۷] این نوع نگاه همانی است که جودیت اشکلار به آن «لیبرالیسم ترس» می‌گوید.

cf. Judith N. Shklar, “The Liberalism of Fear”. In: Judith N. Shklar, Political Thought and Political Thinkers. Chicago 1998 pp.3–20.

با الهام از اشکلار در بخش پیشین این نوشته گفته شد:

«امر ترسناک استبداد است، سلطنت است، مؤسسه‌ی دین است، نظم طبقاتی و امتیازوری‌‌ای است که پایه‌ی استبداد است؛ ترسناک نظامی است با چهره‌هایی چون احمد احمدی ("پزشک احمدی")، پرویز ثابتی، اسدالله لاجوردی و نهادهایی چون ساواک، کمیته مشترک، وزارت اطلاعات، سپاه، اطلاعات سپاه... . لیبرالیسمِ ترس در ایران باید اوین را به عنوان نماد وحشت معرفی کند، متعهد شود که تاریخ آن را روشن خواهد کرد و این جلو‌ه‌ی مجسم تداوم شکنجه و اعدام را همواره چونان زنهار در نظر خواهد داشت. یک منشور لیبرالی جدی در ایران شایسته است با روایت وحشت و دادن زنهار بیاغازد. امر وحشتناک را باید چنان برجسته کنیم و به روشنگری درباره‌ی زوایای پنهان آن همت گماریم که از وجود آن در خانواده، مدرسه، محله، محل کار و در همه‌ی مناسبات جامعه‌ی استبدادزده هراسان گشته و متعهد شویم که مانع بازتولید وحشت شویم.»

[۸] منابع فکری اصلی در پیش گذاشتنِ این هنجارها نوشته‌های این اندیشمندان است: کارل مارکس، جان دیوئی، جان رالز، کلود لفور، جودیت اشکلار، یورگن هابرماس و آکسل هونت.

[۹] دوگانه‌ی دولتی−خصوصی لازم است کنار گذاشته شود و به رکن سومی زیر عنوانی با معنای "مردمی" هم فکر شود. با این رویکرد مالکیت و مدیریت نفت و دیگر منابع عمده باید مردمی شود. نهادی چون "سازمان برنامه" نیز باید از زیر کنترل قوه‌ی مجریه درآید. بانک مرکزی هم لازم است با اتکا به کنترل مردمی استقلال یابد. در مورد استقلال برخی نهادها از دولت در مفهوم اخص آن، یعنی دستگاهی تابع قوه‌ی مجریه، تجربه‌هایی جهانی وجود دارد. دموکراسی ایرانی می‌تواند با مردمی کردن منابعی چون نفت و اِعمال کنترل مردمی ویژه بر برنامه‌ریزی اقتصادی و زیست‌محیطی به تجربه‌ای تازه رو آورد.

[۱۰] تغییر در مرزهای استانی از این گونه مسائل است. در این باره اشاره‌‌ای شده است در این مقاله:

محمدرضا نیکفر: در ایران چه می‌گذرد؟

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • جوادی

    انصافا متن شماره ۴۶ کامنت است یا یادداشت؟ روشنفکران ایرانی دهه ها درباره بسیاری از مسایل حتی مسایل کم اهمیت و پیش افتاده نوشته اند ولی به مسایل استراتژیکی که به گذار از وضع موجود کمک کنند،تقریبا بی اعتنا بوده اند.‌ من برای برکشیدن خود و یا رهایی از انزوا در اینجا نمی نویسم.‌ برای کمک به تحقق آزادی و عدالت است که اینجا می نویسم. قبلا هم گفته ام اگر حتی یک روشنفکر نظراتی شبیه نظراتم ابراز می کرد ، مرا از نوشتن در این سایت معاف می کرد.‌ آقای دکتر نیکفر عزیز فکر نمی کنم یادداشت شماره ۴۶ تحت عنوان همبستگی یا ادامه وضع موجود و یادداشت های مشابه آنقدر کم ارزش باشند که تلاش برای انتشار آنها کسر شان شما باشد.

  • جوادی

    اکثر مردم امروز برخلاف اکثر روشنفکران و مردم پیش از انقلاب ۵۷، نه تنها اسلام را رهایی بخش نمی دانند، بلکه آن را با مدرنیته و دموکراسی ناسازگار می دانند. اکثر مردم نه تنها از جمهوری اسلامی عبور کردند، بلکه از اسلام نیز عبور کرده اند. آیا رسیدن به این وضعیت مستلزم تجربه ی جمهوری اسلامی بود؟

  • جوادی

    چهل و چهار سال بعد از سقوط سلطنت ، جمهوریخواهان فرصت داشتند که یک مرکز همکاری تاسیس کنند، چرا چنین چیزی رخ نداده است؟ همه ی این جمهوری خواهان از دموکراسی و کثرت گرایی دم می زنند ولی حاضر نیستند دور یک میز بنشینند و برای رهایی کشور از فلاکت کنونی گفتگو و همکاری کنند.‌ آیا در این شرایط حق نداریم درباره کثرت گرا و دموکرات بودن جمهوریخواه ایرانی تردید کنیم ؟ آیا احزابی که در موقعیت اپوزیسیون حتی قادر نیستند با هم سر اشتراکات گفتگو و همکاری کنند، می توانند در موقعیت تسخیر قدرت به سیاست دموکراتیک متعهد شوند؟ وقتی گروهی پیش از دستیابی به قدرت، به سیاست حذف متمایل باشد ، یعنی مخالفان اش را به رسمیت نشناسد و حاضر به گفتگو نباشد، آیا زمانی که به قدرت رسیده است از سیاست حذف و سرکوب مخالفان استفاده نخواهد کرد؟

  • جوادی

    زمان مناسب برای بحث درباره مساله ی انسجام اپوزیسیون زمانی نیست که عده ای به خیابان آمده اند.‌ اون موقع خیلی ها در اپوزیسیون دچار این توهم می شوند که روز موعود فرا رسیده و اینبار کار رژیم تمام است. بنابراین انحصارطلبانه تلاش می کنند بر موج سوار شده و رهبری جنبش را بدست گیرند.‌ به روشنی این جور تلاش های بی فایده را در جنبش های قبلی به ویژه در جنبش زن، زندگی، آزادی دیدیم. اکر مساله نامنسجم بودن اپوزیسیون حل نشود باز هم شاهد چنین حماقت های خواهیم بود.‌ موضوع انسجام اپوزیسیون باید از حالت تابو خارج شود. تا کی باید بخشی از ناراضیان به نحو خودانگیخته و پراکنده به خیابان بیایند و آسیب ببیند؟ کار اپوزیسیون پریدن به هم ، تحلیل و گزارش دست دوم وقایع تلخ ایران نیست. غیر از پریدن به هم، تحلیل و گزارش را شهروند خبرنگاران بهتر از اپوزیسیون انجام می دهند. اپوزیسیون باید به تامل و بازنگری در برنامه ها و استراتژی هایش بپردازد و الان زمان مناسب برای اینکار است و فردا خیلی دیر است. چرا جمهوریخواهان درباره تاسیس یک مرکز هماهنگی تلاش نمی کنند؟ آیا این هم تقصیر سلطنت طلبان است؟ اپوزیسیون خارج از کشور می تواند درباره نوع حکومت آینده اظهار نظر کند اما حق ندارد در این باره برای مردم ایران تعیبن تکلیف کند.‌ بنابراین دعوا ی اپوزیسیون خارج از کشور بر سر نوع حکومت نه تنها لازم نیست ، بلکه مانع پویایی و عملکرد درست اپوزیسیون شده است.‌ در این مورد کافی است بر سر همه پرسی تعیین نوع حکومت توافق شود. مردم این دوره مثل سال ۵۷ نیستند که یک شخص یا گروه نوع حکومت را پیشاپیش بر آنها تحمیل کند و سپس به آنها منت بگذارد که این موضوع را به همه پرسی نیز گذاشته است.‌ فکر یک جنبش انقلابی کاریزمایی و رهبر کاریزمایی را باید اپوزیسیون از سر بیرون کند. چون عده ای به واژه رهبر حساسیت دارند، ترجیح می دهم به جای شورای رهبری از عبارت شورا یا مرکز هماهنگی استفاده کنم. اپوزیسیون کارامد منتظر موج انقلابی نیست تا بر موج سوار شود بلکه تلاش می کند خودانگیختگی یعنی احساس ستمدیدگی را به فعالیت انقلابی سوق دهد یعنی خودش موج انقلابی را ایجاد کند. به بیان دیگر اپوزیسیون باید پیشتاز حرکت انقلابی باشد نه اینکه عقب بایستد و بدود تا به آن برسد.‌ ‌

  • جوادی

    به تجربه دریافتم که صحبت کردن از موضع افقی( موضع بالغ_ بالغ) بسیار دشوار است ، به ویژه در ارتباط با کوچکترها و زنان.‌ اکثر روشنفکران نسل سوم تقریبا همیشه از موضع بالا مردم را مخاطب قرار دادند و این موضوع برای نسلهای جدید قابل قبول نمی باشد. با نسلهای جدید باید از موضع افقی صحبت کرد.‌

  • جوادی

    آقای دکتر نیکفر عزیز ، بیش از دو دهه انزوا ی روشنفکرانه را تاب آوردم و باز هم می توانم آن را تاب بیارم. نوشتن ام در این سایت تلاشی برای رهایی از انزوا نیست. اگر حتی یک روشنفکر با نفوذ در خارج از کشور ، نظراتی شبیه نظرات من داشت و تلاش می کرد تا به جای مردم ، ابتدا روشنفکران را تحت تاثیر قرار دهد، خودم را از نوشتن در این سایت معاف می کردم.‌ من خودم را یک روشنفکر نسل چهارم می دانم و گرچه از دست روشنفکران نسل سوم ناراحت هستم اما تا اونجا که در توانم بود تلاش کردم از موضع بالغ_ بالغ آنها را مخاطب قرار داده و به آنها یادآوری کنم که روشنفکران هم در ایجاد وضع موجود و هم در تداوم آن نقش اساسی دارند. ما تا آخر عمر می توانیم شاه، روحانیون و غرب را به خاطر وضع فلاکت بار کنونی سرزنش کنیم و از این راه کمی خود را تخلیه کنیم اما آیا تغییری در وضع موجود رخ خواهد داد؟ اما اگر به عنوان یک روشنفکر مسولیت خود را دست کم در تداوم وضع موجود بپذیریم و به جای متمرکز شدن بر انتقاد از دیگران کمی از خود انتقاد کنیم و برخی از نظرات خود را تعدیل کنیم آنگاه وضع موجود تغییر خواهد کرد. اگر همین نظر را برخی از روشنفکران نسل سوم بپذیرند آنوقت کوشش های من بی حاصل نبوده است.

  • جوادی

    نگاهی به مساله انسجام اپوزیسیون یادم هست که چند ماه پیش قبل از جنبش مهسا، یکی از روشنفکران در یکی از تلویزیون های خارج از کشور گفته بود که وقتی مردم قیام کنند آنوقت اپوزیسیون به تبع آن به سمت انسجام حرکت خواهد کرد( نقل به مضمون). آیا نادرستی این دیدگاه در قیام های ۹۶، ۹۸ ثابت نشده بود؟ آیا نادرستی این دیدگاه بار دیگر در جنبش مهسا به خوبی ثابت نشد؟ آیا روشنفکرانی که از چنین دیدگاهی طرفداری می کردند بعد از جنبش مهسا متوجه شدند که این دیدگاه نادرست بوده است و از دیدگاه مقابل حرفی زدند؟ در اپوزیسیون مقاومت عجیبی در قبال طرح مساله ی انسجام به چشم می خورد. نامنسجم بودن اپوزیسیون به معنی نبود یک مرکز هماهنگی شبیه مرکز هماهنگی احزاب کرد یا شورای هماهنگی تشکل های صنفی معلمان است. آیا تردیدی هست که اپوزیسیون نامنسجم یعنی اپوزیسیون ضعیف و ناکارامد؟ اگر روشنفکری مخالف این نظر هست، لطف کند به نحو مستدل آن را رد کند.‌ اپوزیسیون جمهوری اسلامی حتی دلیل وجودی اش را هم نمی داند .‌ آیا وظیفه اپوزیسیون این است که منتظر بماند تا موجی انقلابی ایجاد شود و بخواهد بر موج سوار شود و آن را هدایت کند؟ وظیفه اصلی اپوزیسیون یعنی دلیل وجودی اش این است که پیشتاز و موتور محرکه یک حرکت انقلابی باشد نه دنباله روی آن.‌ در حالیکه اپوزیسیون در جنبش مهسا نقش پیشتاز نداشته است و در اوج این حرکت ما شاهد نزاع بر سر رهبری آن در درون اپوزیسیون بودیم.‌ الان هم که جنبش سرکوب شد ، اپوزیسیون دوباره به سیاست صبر و انتظار و سرگرمی های سابق برگشته است. در جریان جنبش مهسا اقدامات ضعیفی برای ائتلاف صورت گرفت که موثر نبوده اند زیرا بر شناخت دقیقی از موضوع ائتلاف استوار نبوده اند. ائتلاف یکی از موضوعات مهم استراتژیکی است و متاسفانه اکثر روشنفکران ایرانی فاقد طرز فکر استراتژیک هستند و حتی اهمیت آن را نیز درک نمی کنند.‌ به احتمال زیاد می توان گفت که اکثر روشنفکران ایرانی حتی یک کتاب درباره مدیریت استراتژیک و نیز راز و رمز مذاکره نخوانده اند . بنابراین چطور انتظار داریم که ماهیت مساله ائتلاف را به درستی درک کنند و برای تحقق آن به مذاکره بپردازند؟ تا زمانی که اپوزیسیون نامنسجم یعنی فاقد یک مرکز هماهنگی است، بخش خاکستری که تا حد زیادی اهل احتیاط است، ریسک نمی کند به خیابان بیاد و در این وضعیت هر قیامی به خاطر عدم حضور بخش قابل توجهی از مردم، سرکوب خواهد شد.‌ آیا وقت آن نرسیده که اپوزیسیون نقش انفعالی خود را رها کرده و به جای چشم به راه بودن قیام دیگر و موج سواری، منسجم شده و بخش خاکستری را مجاب کند که بی تفاوتی را کنار بگذارد و به انقلاب فکر کند. آیا بین اپوزیسیون با ساختار کنونی اش و اکثریت مردم شکاف وجود ندارد؟ اگر شکاف وجود ندارد ، پس چرا اپوزیسیون قادر نیست درصد قابل توجهی از مردم را برای یک حرکت انقلابی بسیج کند؟ تردیدی نیست که اکثریت مردم از اپوزیسیون به شکل کنونی ناراضی اند زیرا اپوزیسیون به خاطر تنگ‌نظری و انحصار طلبی به خواست معقول ناراضیان که همان انسجام است بی اعتنا یوده است.‌ اگر اپوزیسیون خارج از کشور فکر می کند که ناراضیان داخل خودشان می توانند خودسازماندهی کرده و یک‌حرکت انقلابی را به سرانجام یرسانند، پرسش مناسب این است که پس دلیل وجودی این اپوزیسیون خارج نشین چیست و به چه دردی می خورد؟ آیا اپوزیسیون فکر می کند که با تحلیل و گزارش دست دوم وقایع تلخی که در ایران اتفاق می افتد، می تواند در پیشبرد یک جنبش انقلابی به مردم ستمدیده کمک کند؟ اپوزیسیون جمهوری فکر نکند که مردم عاشق چشم و ابرویشان هستند. اگر همچنان مانند جمهوری اسلامی به خواست مردم بی اعتنا باشند و خودشان را به نفهمی بزنند، نهایتا مردم این اپوزیسیون را همراه جمهوری اسلامی به زباله دان تاریخ خواهند فرستاد.‌

  • جوادی

    در کامنت شماره ۴۵ به نحو مستدل و بی طرفانه نشان دادم که ایده ی ملت کرد همان اشکالات ایده ی ملت ایران را دارد. اما واژه ملت ایران یک مزیت هم دارد و آن این است که می تواند تنوع قومی درون خودش را بازتاب دهد اما واژه ملت کرد به روشنی بر ملت تک قومیتی دلالت می کند و نمی تواند تنوع قومی درون خودش را بازتاب دهد . به بیان دیگر اکر در سرزمینی که کردها آن را کردستان می نامند اقلیت های غیر کرد زندگی می کنند در این صورت واژه ملت کرد یا حتی واژه کردستان چگونه می تواند این تنوع را بیان کند؟ اگر به زعم عده ای فارس محوری ملت ایران اشکال دارد ، آیا کرد محوری ملت کرد ایراد ندارد؟ همانطور که قبلا هم اشاره کردم مساله مرکزگرایی و اکثریت محوری فقط در یک ملت تک قومیتی یا خالص وجود نخواهد داشت و در هر محدوده جغرافیایی که مردمان گوناگون از لحاظ نژادی و زبانی زندگی کنند ، مساله مرکز گرایی کم و بیش به چشم می خورد.‌ حتی در کشور دموکراتیکی مثل بریتانیا هم مرکز گرایی و محوریت انگلستان مشهود است. مرکز گرایی زمانی کاملا از بین می رود که کشورهای چند قومیتی جای شان را به دولت های تک قومیتی بدهند.‌

  • جوادی

    همبستگی یا ادامه وضع موجود؟ بارها در رسانه ها یا در نوشته ها دیدم که مخالفان جمهوری اسلامی با تعصب از سلطنت یا جمهوری دفاع می کنند اما حتی یکبار ندیدم که یکی از اینها از امکان و نحوه همکاری سلطنت طلبان و جمهوریخواهان حرف بزند.‌ گویا این مساله یک تابو است.‌ فرض کنیم در فردای ایران در همه پرسی تعیین نوع حکومت ،کمی بیش از پنجاه درصد مردم به نظام جمهوری یا سلطنت رای دهند ، آیا بقیه رای دهندگان را باید بازنده مطلق اعلام کرد و آنها را به حاشیه راند و یا اینکه باید زمینه مشارکت سیاسی آنها را بعد از شکست در تاسیس نظام مطلوب شان فراهم کرد؟ بارها گفتم و باز هم می گویم چه خوشمان بیاید و چه نیاید بخشی از مردم طرفدار احیای پادشاهی هستند و بخشی دیگر طرفدار جمهوری اند و حتی بخشی از مردم طرفدار جمهوری اسلامی اند.‌ طرفداران هر یک از این نظام ها مدعی اکثریت اند و به نظر من طرح چنین ادعایی غیر مستند و نشانه به رسمیت نشناختن مخالفان و به بیان دیگر به رسمیت نشناختن کثرت گرایش های سیاسی است. ما تنوع قومی را می بینیم و حتی از واژه ملتهای ایران نام می بریم اما حاضر نیستیم تنوع گرایشهای سیاسی را ببینیم و یا آنها را به رسمیت بشناسیم زیرا به کثرت گرایی سیاسی اعتقاد نداریم یا فهم درستی از آن نداریم. در انقلاب ۵۷ موضوع نه به سلطنت بر موضوع ماهیت حکومت جایگزین غلبه داشت و به ائتلاف همه با هم منجر شد. روشن است ائتلاف همه با هم مبتنی بر منفیت ( نه به حکومت مستقر) صرفا برای سرنگونی مناسب است و به محض سرنگونی دلیل وجودی خود را از دست می دهد و از هم می پاشد. درست همین اتفاق برای ائتلاف همه با هم در انقلاب ۵۷ افتاد و به خاطر همین تجربه تلخ ، مخالفان جمهوری اسلامی نه تنها از فرمول ائتلاف همه با هم وحشت دارند، بلکه تا به امروز از هر ائتلاف موثری پرهیز کردند.‌ مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد.‌ اکنون که اندیشه نه به جمهوری اسلامی نمی تواند مخالفان را همبسته کند، آیا باید درجا زد یا اینکه دنبال راهی برای همبستگی بود؟ چندین طرح آلترناتیو برای جمهوری اسلامی وجود دارد و طرفدارن هر طرحی مدعی برتری طرح شان و نامطلوب بودن طرح های دیگر هستند.‌ خوب تا اینجا اشکالی وجود ندارد اما مشکل زمانی بروز می کند که هر گروه سیاسی ادعا می کند اکثریت مردم مثل آنها فکر می کنند و بنابراین مردم باید رهبری یا محوریت آنها را در روند گذار و دوره انتقالی بپذیرند. در حالیکه تجربه ی چهل و چهار ساله نشان داد که هیچ گروه یا شخص با نفوذی نتوانسته بخش قابل توجهی از ناراضیان را برای یک حرکت انقلابی بسیج کند.‌ اگر گروههای سیاسی بپذیرند که هیچ کدام اکثریت مردم را نمایندگی نمی کنند، در این صورت ناچار هستند به سمت همکاری حرکت کنند.‌ تا زمانی که اپوزیسیون پراکنده است ، به تبع آن ناراضیان نیز نمی توانند همبسته و هماهنگ شوند.‌ در همین جنبش زن، زندگی، آزادی زمانی که معترضان جان شان را کف دست گرفته و در خیابان بودند ، ما شاهد اعتصابات کارگری گسترده نبودیم یا شاهد اعتراض بازنشتگان تامین اجتماعی و یا اعتصاب رانندگان نبودیم. به نظر می رسد این مساله چه حکومتی بعد از جمهوری اسلامی باید سرکار بیاید به مساله اصلی اپوزیسیون تبدیل شده و باعث پراکندگی و ناکارامدی آن شده است. اپوزیسیون حق دارد درباره نوع حکومت پیشنهاد بدهد اما حق ندارد برای مردم تعیین تکلیف کند. نوع حکومت را اکثریت مردم در یک همه پرسی تعیین خواهند کرد اما رسیدن به این نقطه مستلزم انسجام اپوزیسیون است. اگر اپوزیسیون چنان گرفتار تعصب است که نمی تواند منسجم شود آیا بهتر نیست به استراتژی انحلال روی بیاورد؟ میلیونها ناراضی در داخل دهه ها خواهان انسجام اپوزیسیون هستند تا جرات پیدا کرده و به خیابان بیایند اما متاسفانه تا کنون اپوزیسیون خودش را به نفهمی زده و به این خواسته بی اعتنا بوده و همواره با این جمله بی رمق از مردم خواسته که مردم بیایید بیرون و کار رژیم را یکسره کنید.‌ آیا سیا ستی را که بیش از چهار دهه اپوزیسبون آزموده و جواب نگرفته است، نباید کنار گذاشت؟ شکی نیست که اپوزیسیون نامنسجم تهدیدی برای جمهوری اسلامی نیست، چه برسد که حریف آن باشد.‌ برای برهم زدن موازنه قوا راهی غیر از همبستگی اپوزیسیون و به دنبال آن همبستگی ناراضیان نیست.‌ همبستگی اپوزیسیون مستلزم کنار نهادن مساله تعیین نوع حکومت و واگذار کردن آن به همه پرسی در فردای جمهوری اسلامی است.‌ باز هم تاکید می کنم اپوزیسیون حق دارد درباره نوع حکومت پیشنهاد بدهد اما حق ندارد نظراتش را در این باره به مردم تحمیل کند و بدای آنها تعیین تکلیف کند.‌ به نظرم اعتقاد به همه پرسی تعیین نوع حکومت می تواند شرط اصلی یا دست کم یکی از شرط های اصلی برای همبستگی اپوزیسیون باشد.‌ وقتی دور میز برای همکاری می نشینیم باید اختلافات را موقت فراموش کنیم و بر نظرات مشترک تاکید کنیم. گفتگو برای همکاری را با مناظره و جدل اشتباه نگیریم. باید تمرین کنیم که تفاوت ها را به رسمیت بشناسیم.

  • جوادی

    بخشی از کردها بر ایده ی ملت کرد تاکید دارند و ایده ملت ایران را فارس محور و مرکز گرا می دانند.‌ این دسته از کردها مفهوم قوم که یکی از مفاهیم مهم جامعه شنا ختی است را منکر هستند و به جای اصطلاح اقلیت های قومی ترجیح می دهند از اقلیت های ملی در ایران صحبت کنند.‌ آیا این دیدگاه تیغ دولبه نیست؟ روشن است که در سرزمینی که کردها آن را کردستان می نامند غیر کردها هم زندگی می کنند.‌ کردها این اقلیت ها را با چه عنوانی خطاب می کنند؟ آیا آنها را اقلیت های قونی می نامند یا اقلیت های ملی؟ اگر آنها را اقلیت های ملی بنامند در این صورت واژه ملت کرد چگونه می تواند این تنوع ملی در کردستان را بازتاب دهد؟ آیا تحت این شرایط، مفهوم ملت کرد ، کرد محور نیست؟ ملت x در صورتی قوم محور و مرکز گرا نیست که ملت خالص یا تک قومیتی باشد. چون در مناطقی که کردها آن را کردستان می نامند ، اقلیت های غیر کرد نیز زندگی می کنند، پس به همان دلیل که ملت ایران به زعم کردها اکثریت محور یعنی فارس محور است ، ملت کرد هم می تواند اکثریت محور یعنی کرد محور باشد. واژه ملت کرد به روشنی کرد محور است و تنوع قومی یا ملی درون خود را بازتاب نمی دهد.

  • جوادی

    نیازی به خودستایی ندارم و همیشه از منفی بودن آن آگاهی داشتم. از نادانی نسبی همه انسانها از جمله خودم همیشه آگاه هستم و از این رو موضع دانای کل را نادرست می دانم. سخت طرفدار ایده انتقاد سازنده و مخالف انتقاد مخرب هستم. گیر کردن روشنفکران نسل سوم در فضای روشنفکری پیش از انقلاب ۵۷ از آن جهت که به ادامه وضع فلاکت بار موجود کمک می کند مرا ناراحت می کند.‌ به همین خاطر سخت تلاش کردم تا روشنفکران نسل سوم را از این مساله آگاه کنم و به تغییر فضای روشنفکری کمک کنم. روشنفکران نسل سوم هنوز هم این فرصت را دارند که با قبول برخی از اشتباهات و تعدیل برخی نظرات ، اعتبار از دست رفته شان را بازیابند و من امیدوارم که به این مرحله برسند.‌ تا کی روشنفکران نسل سوم می خواهند مشغول جدل بر سر مساله ی جمهوری یا سلطنت و موضوع انقلاب ۵۷ باشند؟ این نوع جدل ها چه کمکی به رهایی از وضعیت فلاکت بار ایران نموده است؟ ما سنگ مردم و حکومت مردمی را مادام بر سینه می زنیم اما نمی نوانیم درک کثرت گرایانه ای از مفهوم مردم داشته باشیم. چه خوشمان بیاید و نیاید، مردم از قشرها و گروههای گوناگونی تشکیل شده است که به ندرت در مورد مساله ای اتفاق نظر دارند.‌ مستبدها تمایل دارند تصویر ی همگن یا یگانه انگارانه از مفهوم مردم ارائه دهند و تفاوت ها هم در بعد عمودی و هم در بعد افقی را انکار کنند.‌ جمهوری خواهان باید بپذیرند که بخشی از مردم طرفدار احیای پادشاهی هستند و علاوه بر آن آنها را به رسمیت بشناسند.‌ پادشاهی خواهان نیز باید متقابلا وجود جمهوری خواهان را به رسمیت بشناسند. ما نمی توانیم مدعی کثرت گرایی سیاسی شویم ولی همزمان حاضر نباشیم به تنوع گرایش های سیاسی احترام بگذاریم‌ و خواهان حذف آنها باشیم.‌ یک کثرت گرای واقعی به جای پررنگ کردن مساله ی جمهوری یا سلطنت ، بر راه حل دموکراتیک آن تاکید می کند.‌ همانطور که مذاهب گوناگون با اعتقاد به کثرت گرایی دینی می توانند همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند گروههای سیاسی نیز با اعتقاد به کثرت گرایی سیاسی می توانند همدیگر را به رسمیت بشناسند و حتی در وضع اضطراری با هم همکاری کنند .‌

  • جوادی

    عبارت ملتهای ایران معنایی جز ملتهای تک قومیتی ایران ندارد.‌ آیا ایده ملتهای تک قومیتی( ملتهای خالص) قوم محورانه و نژاد پرستانه نیست؟ آیا دفاع از ایده ملتهای ایران در مقابله با ناسیونالیزم ایرانی از چاله به چاه افتادن نیست؟ یادمان نرود که در انقلاب ۵۷ هم از چاله به چاه فرو غلتیدیم.

  • جوادی

    آقای دکتر نیکفر عزیز من بی دلیل نمی گویم که روشنفکران نسل سوم همچنان در فضای روشنفکری پیش از انقلاب ۵۷ منجمد شده اند. یکی از مهمترین دلیل ها این است که هنوز برای این نسل از روشنفکران مساله جمهوری یا سلطنت مساله ای بنیادی و مجادله برانگیز است.‌ در حالیکه برای نسل های جدید این مساله اون اندازه اهمیت ندارد و یا حتی برای خیلی ها فاقد اهمیت است.‌ روشنفکران نسل سوم بدون استثناء یا شیفته سلطنت هستند و از جمهوری نفرت دارند و یا برعکس شیفته جمهوری اند و از سلطنت نفرت دارند. این مساله را می توان تعصب نسبت به فرم حکومت نامید.‌ من بارها اعلام کردم که طرفدار نظام پارلمانی است و تاریخ پارلمانتاریسم نشان میدهد که نظام پارلمانی هم در قالب سلطنت قابل تحقق است و هم در قالب جمهوری.‌ بنابراین با توجه به اینکه جمهوری پارلمانی را ترجیح میدهم ولی کمترین نفرتی از طرفداران پادشاهی مشروطه ندارم و این گرایش را به عنوان گرایش یخش بزرگی از جامعه که فعلا اکثریت یا اقلیت بودن آنها معلوم نیست، به رسمیت می شناسم و فکر می کنم یک کثرت گرای سباسی واقعی باید چنین موضعی در قبال کثرت گرایش های سیاسی داشته باشد.‌ من احتمالا تنها جمهوری خواه ایرانی هستم که برداشت کامل گرایانه یا اتوپیستی از مفهوم حمهوری را مورد نقد قرار داده است و تاکید کرده است که استبداد در قالب جمهوری یا تحت عنوان جمهوری هم امکان پذیر است و بنابراین صرف جمهوریخواهی ما را با دموکراسی نمی رساند، همانطور که در انقلاب ۵۷ ما را به دموکراسی نرساند.‌ این درس مهم از انقلاب ۵۷ را هنوز اکثر جمهوریخواهان ایرانی فرا نگرفته اند .‌

  • جوادی

    من طرفدار نوعی از حکومت هستم و دیگری ممکن است طرفدار نوع دیگری از حکومت باشد.‌چه فایده ای دارد من با اون دیگری سر این مساله که کدام نوع حکومت بهتر است وارد مجادله شوم؟ ما می توانیم ضمن احترام به نظرات هم درباره نوع حکومت ، سر قواعد بازی دموکراتیک بحث کنیم. متاسفانه روشنفکران و گروههای سیاسی ایرانی درک درستی از مفهوم گفتگو و همکاری ندارند و فکر می کنند وقتی سر یک میز نشسته اند و می خواهند برای همکاری گفتگو کنند باید حقانیت خود و ناحق بودن طرف مقابل را اثبات کنند.‌ اینها توجه نمی کنند که گفتگو برای همکاری یک چیز است و جدل چیز دیگر.‌ ما چون حتی یک کتاب درباره کثرت گرایی نخواندیم و نمی توانیم به کثرت نظرات سیاسی احترام بگذاریم ، به جای بحث بر سر قواعد همکاری، از هر فرصتی برای اثبات بر حق بودن خود و ناحق بودن طرف مقابل استفاده می کنیم و متاسفانه این موضوع یک رویه در اپوزیسیون ایرانی است.‌

  • جوادی

    در انقلاب ۵۷، اندیشه ی منفی نه به سلطنت چنان بر ذهن انقلابیون غلبه داشت که کمتر کسی در فکر ماهیت جایگزین ( آلترناتیو)بود. همین غلبه منفیت باعث ائتلاف همه با هم شد.‌ الان وضعیت برعکس شده و از طرف دیگر بام افتادیم.‌ اینبار موضوع آلترناتیو بر موضوع منفیت ( نه به جمهوری اسلامی) غلبه کرده است و مانع همگرایی و ائتلاف شده است.‌هر گروهی مدعی بهترین طرح آلترناتیو است و هرگز به این مساله توجه نمی کند که بهترین مفهومی نسبی و ذهنی است و نمی توان درباره آن به توافق رسید. طرح های گوناگون آلترناتیو باید به مردم عرضه شود و این اکثریت مردم هستند که در یک همه پرسی یک طرح را انتخاب خواهند کرد. همه پرسی یکی از قواعد اصلی بازی دموکراتیک است که متاسفانه گروههای سیاسی ایران اهمیت آن را به خوبی درک نمی کنند. عرض کنیم در حال حاضر تقریبا نیمی از مردم طرفدار پادشاهی باشند و نیمی دیگر طرفدار جمهوری. خوب این مساله چگونه باید حل شود؟ آیا باید با روش غیر دموکراتیک این مساله حل شود؟ جمهوری خواه حق دارد از سلطنت طلبی انتقاد کند و برعکس سلطنت طلب نیز حق دارد از جمهوری خواهی انتقاد کند اما هیچ یک حق دارند خواهان حذف دیگری به روش غیر دموکراتیک شوند. حتی فرض کنیم اکثریت مردم در انقلاب ۵۷ به سلطنت نه گفتند ، کاملا روشن است که اولا نظرات مردم تغییر می کند و دوم اینکه بسیاری از آن مردم اکنون زنده نیستند و انسانهای دیگری جای آنها را گرفتند.‌ روشن است مساله ی سلطنت یا جمهوری با گفتگو بین دو طرف حل نخواهد شد. دو طرف فقط می توانند سر همه پرسی برای حل این مساله به توافق برسند. البته من مساله ی مهم تقابل جمهوری_ جمهوری را نادیده گرفتم و می توان فرض کرد که جمهوری خواهان سر یک مدل از جمهوری به توافق رسیدند و گرنه در همه پرسی فرضی تعیبن نوع حکومت باید چندین مدل حکومتی را به رای گذاشت.‌

  • جوادی

    ما روشنفکران مبارزان شجاع جنبش زن، زندگی، آزادی را تنها گذاشتیم و اجازه دادیم جمهوری اسلامی آنطور که دلش می خواهد آن ها را سرکوب و اعدام کند. ابراز تاسف و محکوم کردن اعدام ها ، ماشین سرکوب و اعدام جمهوری اسلامی را از کار نمی اندازد. راهی غیر از همبستگی فراگیر برای عبور از وضع ‌موجود نیست. برای همبستگی به چشم پوشی موقت از برخی اختلافات نیاز هست. تاکید بر اختلافات فقط به نفع وضع موجود است. می دانم مرزبندی ها و اختلافات برای روشنفکران متعصب ایرانی چقدر مهم است و گویا هویت آنها را تشکیل می دهد.ولی پرسش من این است که آیا همکاری مستلزم نبود اختلافات است؟ آیا مخالفان جمهوری اسلامی نمی توانند به طور موقت از کینه ورزی ها و اختلافات چشم پوشی کنند و یک مرکز هماهنگی تاسیس کنند؟ ما چگونه می توانیم ادعای کثرت گرایی و دموکراسی کنیم ولی حاضر نباشیم تنوع گرایش های سیاسی را به رسمیت بشناسیم و با مخالفان خود گفتگو کنیم؟ بیش از پانصد نفر از جوانان ایران در جنبش زن، زندگی، آزادی به خاک و خون کشیده شدند و هزاران نفر زندانی و شکنجه شدند، کدام یک از اینها دنبال دموکراسی رادیکال و آرمانهایی از این قبیل بوده اند؟ برای این جوانان شجاع آیا مساله جمهوری یا سلطنت مهم بوده است؟ آیا اینها درگیر مساله مرکزگرایی یا فررالیسم بوده اند؟ اکثر اینها خواهان زندگی معمولی بوده اند که جمهوری اسلامی بیش از چهار دهه از آنها دریغ داشته است.

  • جوادی

    بسیاری از ناراضیان از به خیابان آمدن نمی ترسند، بلکه از پراکندگی مخالفان و تنها ماندن می ترسند. تردیدی نیست که برای پیروزی انقلاب به تظاهرات مستمر صدها هزار نفری و حتی میلیونی توام با اعتصابات مستمر و فراگیر نیاز هست.‌ رسیدن به این نقطه یا مرحله مستلزم سازماندهی و هماهنگی است و سازماندهی و هماهنگی مستلزم تاسیس یک سازمان رهبری یا شورای هماهنگی است. تجربه چهل و چهار ساله نشان داد که هیچ شخص بانفوذ یا حزبی به تنهایی نمی تواند درصد لازمی از مردم را برای پیروزی یک حرکت انقلابی بسیج کند. در این شرایط دو راه بیشتر وجود ندارد.‌ یا باید منتظر بود که بخشی وسیعی از مردم بدون کمک اپوزیسیون و به طور خودجوش خودشان را سازماندهی کرده و انقلاب را به سرانحام برسانند و یا اینکه نخست ائتلافی گسترده _و نه ائتلاف همه باهم_ تشکیل شود و این ائتلاف به سازماندهی و به جنبش درآوردن نارضایی مردم اقدام کند.‌کدام راه واقع بینانه یعنی بیشتر محتمل است؟ هر گروه و یا کنشگر سیاسی در قبال وضع موجود مسئول است و باید با تعدیل برخی نظرات سیاسی و ایدئولوژیک به سمت همکاری حرکت کند. انقلاب نه به نحو ماشینی شکل می گیرد و نه به نحو ماشینی به پیروزی می رسد. انقلاب اگر یک پروژه کامل نباشد دست کم نیم پروژه است.‌

  • جوادی

    بارها گفتم و باز هم می گویم که ما روشنفکران هم در ایجاد و هم در تداوم وضع موجود نقش داریم.‌ چرا قبول این دیدگاه برای روشنفکران نسل سوم اینقدر سخت است؟ در همین جنبش زن ، زندگی، آزادی ما روشنفکران خارج از گود به تماشای رنج و درد قیام کنندگان نشستیم و جز تحلیل و شعار دادن چه کاری انجام دادیم؟ آقای دکتر نیکفر در یکی از مقاله های شان درباره جنبش اخیر می گوید: جنبش انقلابی برپا می شود تا هیچ شدگان چیزی گردند. من نمی دونم منظورشان از عبارت" چیزی گردند" ، چیست. در جنبش انقلابی اخیر به روشنی می بینیم که عده ای از هیچ شدگان و غیر هیچ شدگان به خیابان آمدند و کشته ، زندانی ، شکنجه یا اعدام شدند.‌ آخرین مورد هم اعدام سه معترض در اصفهان هست. دو سه روز بعد از شروع جنبش مهسا ، به روشنفکران هشدار دادم که این فرصت را از دست ندهند و یرای پیشبرد جنبش از اختلافات چشم‌پوشی کنند و با هم همکاری کنند. این هشدار مثل بسیاری از پیشنهادها مورد بی اعتنایی قرار گرفت. ِِآقای دکتر نیکفر هیچ انقلابی بدون ائتلاف گروههای مخالف به پیروزی نرسیده است. کسانی که فرمول دیگری در آستین دارند چرا رو نمی کنند و نمی گویند فلان انقلاب بدون ائتلاف گروههای مخالف به پیروزی رسیده است. چه خوش مان بیاید و چه نیاید با کثرت نظرات و گرایش های سیاس روبرو هستیم. ما بر متکثر بودن ملت ایران تاکید می کنیم و به جای اقوام ایران، عبارت ملتهای ایران را به کار می بریم و خواهان تاسیس نظام فدرال می شویم اما تمایل نداریم کثرت گرایش های سیاسی را به رسمیت بشناسیم. وقتی نحله های گوناگون سیاسی حتی در شرایط اسفناک کنونی که جامعه در حال نابودی است، حاضر به گفتگو نباشند، آیا صحبت کردن از دموکراسی فایده ای دارد؟ جامعه ای که اکثر خانواده ها در آن در حال فروپاشی هستند و حتی سر موضوعات کوچک نمی توانند گفتگوی سالمی داشته باشند و کمترین همبستگی را حتی بین روشنفکران اش شاهد هستیم، اونوقت عده ای فکر می کنند که در جامعه ایران می توان ایده دموکراسی رادیکال را تحقق بهشید.‌ این روشنفکران خیال می کنند برای نخستین بار در تاریخ جهان می توان از استبداد دینی به دموکراسی رادیکال جهش کرد.‌ من صد درصد مطمئن هستم که چنین ایده ای قابل تحقق نیست و آینده این موضوع را نشان خواهد داد. اما حتی آینده نیز تحقق ناپذیری ایده جهش از استبداد دینی به دموکراسی رادیکال را نشان دهد، چپ گرایان طرفدار این ایده به اشتباه خود اعتراف نخواهند کرد.‌

  • جوادی

    من مخالف ایده ی خطرناک ملتهای ایران هستم اما در عین حال طرفدار عدم تمرکز هستم. یادداشت کوتاهی تحت عنوان تقابل مرکز گرایی و فدرالیسم نوشتم و در آنجا از راه حل بینابین دفاع کردم.‌ در اینجا می خواهم یک گام فراتر نهم و بگویم می توان حتی از عدم تمرکز به شکل فدرالی بدون توسل به ایده ی ملتها دفاع کرد. به بیان دیگر قبول سیستم فدرالی مستلزم پذیرش ایده ملتها نیست. برای درست کردن ابرو نیازی به کور کردن چشم نیست. ما فدرالیسم را می پذیریم به شرط آنکه فدرالیست ها دست از ایده ملتهای ایران بردارند و بر وحدت ملت ایران صحه بگذارند.‌ اگر هدف از فدرالیسم اداره بهتر کشور و رفع تبعیض های ناشی از مرکز گرایی است، این پیشنهاد می تواند مورد استقبال فدرالیست ها قرار گیرد اما اگر هدف غیر ازاین باشد این پیشنهاد رد خواهد صد.‌

  • جوادی

    من هرگز انقلابیون ۵۷ را از منظر حق انقلاب زیرسئوال نبردم. از نظر اخلاقی هر نسلی حق دارد علیه نظم موجود طغیان کند و نظم بهتری را تاسیس کند.‌ اما اگر انقلابیون در این راه شکست خوردند و زندگی را برای نسلهای دیگر جهنم ساختند، آیا سزاوار محکومیت نیستند؟ داشتن حق مسولیت آور نیست اما در اجرای حق اگر تخلف صورت گیرد مسولیت آور است و اجراکننده حق نمی تواند با استناد به حق اولیه، از مسولیت مدنی یا کیفری احتمالی در اجرای حق شانه خالی کند.‌ به بیان دیگر مسولیت نتایج اجرای حق با دارنده حق است. براین اساس انقلابیون ۵۷ نمی توانند با استناد به حق انقلاب از قبول مسولیت نتایج انقلاب بگریزند.‌ چون نتایج فاجعه بار انقلاب ۵۷ ، زندگی نسلهای بعد ی را تحت تاثیر قرار داده و به آنها آسیب زده است، بنابراین این نسلها حق دارند به انقلاب ۵۷ و گفتمانهای آن معترض باشند. اما انقلابیون ۵۷ به جای قبول مسولیت نتایج انقلاب ۵۷، به دفاع سلبی از انقلاب پرداخته و مسولیت را متوجه شاه، بیگانگان و روحانیون می کنند و نقش خودشان و گفتمانهای انقلاب را در ایجاد نتایج فاجعه بار نادیده می گیرند.‌ چنان نفرتی از سلطنت پهلوی دارند که ترجیح می دهند با دفاع سلبی از انقلاب ۵۷ ، وضع موجود ادامه پیدا کند اما سلطنت احیا نشود.‌ طرف دیگر این بازی سلطنت طلبان هستند که استبداد دوره پهلوی را نادیده می گیرند و انقلاب ۵۷ را یک توطئه ارزیابی می کنند.‌ اینها هم غافل هستند که دفاع کورکورانه از سلطنت پهلوی در بخش دیگر از اپوزیسیون واکنش ایجاد می کند و آنها را به دفاع سلبی از انقلاب ۵۷ سوق می دهد. تا کی این بازی باخت_ باخت می خواهد ادامه پیدا کند؟ آیا فهم اینکه این بازی به ادامه وضع موجود کمک می کند ، اینقدر سخت است؟ مگر ادعا نمی کنیم کثرت گرایی را قبول داریم ، پس چرا تنوع نظرات سیاسی را تحمل نمی کنیم؟ درصد قابل توجهی از مردم طرفدار سلطنت هستند و در مقابل درصد زیادی هم طرفدار جمهوری هستند و درصد قابل توجهی نیز ممکن است طرفدار جمهوری اسلامی باشند.‌ قبول این حقیقت برای یک کثرت گرای سیاسی سخت نیست ولی قبول آن برای یک یگانه انگار سیاسی و تمامیت خواه دشوار است. عده ای ایده ملت یکپارچه ایران را مخالف کثرت گرایی و اختناق آور می دانند و ایده ی ملتهای ایران را ترویج می کنند اما حاضر نیستند مثلا سلطنت طلبی را به عنوان یک گرایش سیاسی به رسمیت بشناسند و خواهان حذف این گرایش هستند.‌ از طرفی فرض کنیم ملت ایران به ملتهای z, y, x تجزیه شود. آیا این ملتهای جدید از نظر نژادی یا زبانی یکپارچه هستند یا دارای تنوع؟ اگر دارای تنوع هستند پس به دلیل تنوع دوباره باید تجزیه شوند تا در نهایت به ملت خالص برسیم. نیازی به توضیح نیست که ایده ملت خالص و تک قومیتی یک ایده نژاد پرستانه است. بنابراین ایده ظاهرا پلورالیستی ملتهای ایران اگر درست مورد بررسی قرار گیرد، مشخص خواهد شد که بر قوم محوری و خلوص گرایی مبتنی است و نه بر حقوق بشر. ملت ایران متشکل از اقوام گوناگون است که در طول تاریخ در هم تنیده شده اند و در عین در هم تنیدگی، این اقوام ویژگی های اختصاصی خود را هم تا حدی حفظ کردند و به این تنوع باید احترام گذاشت. تاسیس سیستم عدم تمرکز و حتی فدرالی در یک کشور مستلزم طرح ایده ملتها نیست. ایده ملتهای ایران یک ایده خطرناک است که ممکن است به تلاش برای انطبقاق مرزهای سیاسی و قومی و نهایتا به جنگ های قومی منجر شود. از طرفی جان استوارت میل حتی آن را مانع تحقق دموکراسی ارزیابی کرده است(منبع : کتاب دموکراسی و حقوق بشر اثر دیوید بیتام). خیلی جالب است انترناسیونالیست های ایرانی ایده ی ملت ایران را به عنوان سیاست کلان هویتی محکوم می کنند اما از ایده ملتهای ایران به عنوان سیاست خرد هویتی دفاع می کنند.‌ ایده ملت ایران اگر به زعم مخالفان اش فارس محور و مرکز گرا است باید این مشکلات را رفع کرد. ایده ملتهای ایران مساله مرکز گرایی و قوم محوری را به طور نسبی حل می کند زیرا این مساله در ملتهای ناخالص جدبد باز تولید خواهد شد. مرکز گرایی قوم محورانه فقط در یک ملت خالص زایل خواهد شد اما حتی در چنین وضعیتی باز تبعیض مرکز _ حاشیه از لحاظ جغرافیایی وجود خواهد داشت.

  • جوادی

    به عنوان یک روشنفکر نسل چهارم نتوانستم روشنفکران نسل سوم را به گفتگو از موضع بالغ _ بالغ با خودشان و نسل های جدید ، سوق دهم .‌ من شکست خودم را در تحقق این بلند پروازی می پذیرم و کور سویی امید که به روشنفکران نسل سوم داشتم از دست رفت.

  • جوادی

    مبارزه کور با جمهوری اسلامی درست است که سیاست های اشتباه شاه یکی از عوامل ایجاد انقلاب ۵۷ بوده است اما نتایج فاجعه بار این انقلاب به ماهیت این انقلاب یعنی به گفتمانهای این انقلاب مربوط است. متاسفانه روشنفکران مدافع انقلاب ۵۷ تا به امروز بر نقش شاه در ایجاد انقلاب ۵۷ تاکید کردند( دفاع سلبی از انقلاب) و هرگز مساله اساسی چرایی نتایج فاجعه بار انقلاب ۵۷ را مورد بررسی علمی قرار ندادند. بارها از مدافعان انقلاب ۵۷ پرسیدم که این انقلاب به دنبال چه نوعی از دموکراسی بوده است، اما مدافعان چپ گرای انقلاب ۵۷ مصلحت نمی دانند به این پرسش ساده اما اساسی پاسخ دهند. مدافعان انقلاب ۵۷ خوش ندارند کسی انقلاب ۵۷ را از منظر نتایج مورد بررسی قرار دهد زیرا بررسی از این منظر به روشنی نشان می دهد که این انقلاب نه تنها در تحقق وعده های سر خرمن اش شکست خورده، بلکه اوضاع را به مراتب بدتر کرده است. طبیعی است که حاکمان جمهوری اسلامی و طرفدارانشان از انقلاب ۵۷ دفاع کنند اما دفاع سلبی مخالفان جمهوری اسلامی از انقلاب ۵۷ چه دردی را دوا کرده است؟ آیا دفاع سلبی از انقلاب ۵۷ به ادامه وضع موجود کمک نمی کند؟ انتقاد از یک انقلاب از منظر نتایج، به هیچ وجه زیر سوال بردن حق انقلاب نیست. حق یا اخلاقی است یا قانونی. روشن است که حق انقلاب یک حق اخلاقی است و بسیاری از متفکران در طول تاریخ این حق را مورد تایید قرار دادند از جمله لاک و جفرسون. اما مدافعان انقلاب ۵۷ به جای پذیرش مسولیت خود در ایجاد نتایج انقلاب ۵۷، یا به آموزه حق انقلاب پناه می برند و یا تقصیر را گردن شاه یا بیگانگان می اندازند و همواره از این نکته استراتژیکی غفلت کرده اند که دفاع سلبی از انقلاب ۵۷ به نفع جمهوری اسلامی و به ضرر کل اپوزیسیون است و نه فقط ضرر سلطنت طلبان.‌ برعکس سلطنت طلیان هم با نادیده گرفتن مشکلاتی که در دوره پهلوی وجود داشته با توسل به تئوری توطئه، انقلاب ۵۷ را یک توطئه یا فتنه تعبیر کرده و به بازی باخت _ باخت سلطنت یا جمهوری ادامه دادند و به ادامه وضع موجود یاری رساندند در حالیکه فکر می کردند دراین مدت در حال مبارزه موثر هستند.‌ هر دو گروه در حال مبارزه بوده اند اما چون به نتایج مبارزه اهمیت در خور نداده اند می توان گفت مبارزه شان مبارزه کور بوده است. مهمترین دلیل برای کور بودن این مبارزات دوام جمهوری اسلامی در بیش از چهار دهه است. فعالیت سیاسی اکثر روشنفکران نسل سوم به دفاع از سلطنت پهلوی و انتقاد از انقلاب ۵۷ و یا انتقاد از سلطنت پهلوی و دفاع سلبی از انقلاب ۵۷ و نیز تحلیل سطحی وقایع روز محدود شده است. مشکل اصلی روشنفکران نسل سوم گیر کردن در فضای روشنفکری پیش از انقلاب ۵۷ است.‌ در حالیکه نسلهای جدید به دنیا و زندگی جور دیگری نگاه می کنند و آرمانهای دیگری دارند که بخشی از این آرمانها در مانیفست جنبش زن ، زندگی، آزادی یعنی در ترانه برای شروین حاجی پور بازتاب یافته است. اما روشنفکران نسل سوم به جای فهم و به رسمیت شناختن نظرات نسلهای جدید ، تلاش می کنند تا نظرات آرمانشهرگرایانه خود را بر آنها تحمیل کنند، در حالیکه انقلاب زن، زندگی، آزادی بر خلاف انقلاب ۵۷ وعده تاسیس آرمانشهر نداده است.‌ گرچه قبول این تفاوت بنیادی بین این دو انقلاب برای اتوپیست های ایرانی بسیار دشوار است.‌ بیش از صد سال از مبارزات آزادیخواهانه ایرانیان می گذرد و هنوز نتوانسته ایم دموکراسی نمایندگی را نهادینه کنیم، اونوقت عده ای خیال می کنند در شرایط کنونی می توان دموکراسی مستقیم یا رادیکال را در ایران مستقر کرد. خیلی رک می گویم اتوپیست ها با عدم واقع گرایی شان به ادامه وضع موجود کمک می کنند.

  • جوادی

    از روشنفکران نسل سوم خواهش می کنم برای نجات ایران، نظرات سیاسی شان را کمی تعدیل کنند تا زمینه ی همکاری فراهم شود. اپوزیسیون به خاطر عدم انسجام بعد از چهل و چهار سال هنوز قابلیت بسیج عده قابل توجهی از ناراضیان را کسب نکرده است.‌ عدم انسجام بزرگترین ضعف یک اپوزیسیون است.‌ یکی از روشنفکران درباره انسجام اپوزیسیون می گفت که هنگامی که مردم قیام کردند اپوزیسیون به تبع آن منسجم خواهد شد.‌ اما ما چنین اتفاقی را بعد از جنبش زن، زندگی، آزادی ندیدیم.‌ اپوزیسیون باید نیروی پیشقراول یک انقلاب باشد نه اینکه منتظر بماند تا موجی انقلابی ایجاد شود و به دنبال سوار شدن بر موج باشد.‌ یک شخص یا گروه با نفوذ به تنهایی نمی تواند درصد قابل توجهی از ناراضیان را بسیج کند، بنابراین اگر واقعا خواهان تغییر است باید با دیگر اشخاص یا گروههای با نفوذ با توافق بر سر حداقل ها همکاری کند.‌ نفرت، تعصب و انحصار طلبی را باید کنار گذاشت. چه چیزی باید در ایران اتفاق بیافتد تا اپوزیسبون سر عقل بیاید و اهمیت انسجام را در گذار از وضع موجود درک کند؟دفاع از سلطنت پهلوی یا دفاع منفی از انقلاب ۵۷ یا تحلیل وقایع روز را نمی توان مبارزه سیاسی موثر تعریف کرد. مبارزه کور ره به جایی نمی برد. منظور از مبارزه کور ، مبارزه ای است که به نتیجه اهمیت درخور نمی دهد. روشنفکران نسل سوم مدعی هستند که دهه ها در حال مبارزه اند و پرسش من از آنها این است که نتیجه این مبارزه چه بوده است؟ اگر این روشنفکران اعم از سلطنت طلب و جمهوریخواه بپذیرند که هم در ایجاد و هم در تداوم وضع موجود نقش داشته اند و به دنبال آن در برخی از نظرات خود بازنگری کنند، این یعنی تغییر مهم در فضای روشنفکری ایران که متعاقبا تغییر در فضای سیاسی را موجب خواهد شد.‌ عمر جمهوری اسلامی را نمی توان دقیق مشخص کرد اما شکی ندارم که از عمر روشنفکران نسل سوم بیشتر نخواهد بود.‌ به بیان دیگر جمهوری اسلامی بدون روشنفکران نسل سوم نمی تواند باقی بماند.‌ البته برای روشنفکران نسل سوم قبول این نظر بسیار گران خواهد آمد. به کارنامه این روشنفکران پیش از انقلاب ۵۷ کاری ندارم. اگر به کارنامه آنها بعد از انقلاب ۵۷ توجه کنیم می بینیم که بیشتر وقت و انرژی شان صرف دفاع از سلطنت پهلوی یا دفاع سلبی از انقلاب ۵۷ شده است. آیا هنوز وقت آن نرسیده است که این رویکردها مورد بازنگری قرار گیرند؟

  • جوادی

    یادداشت "چرا نباید از سلطنت پهلوی و انقلاب ۵۷ دفاع کرد" را از دیدگاه استراتژیک و به منظور کمک به عبور از وضع موجود نوشتم و امیدوارم مورد توجه روشنفکران نسل سوم قرار گیرد و آنها را به تعدیل مواضع شان ترغیب کند.‌ بارها گفتم که روشنفکران نسل سوم مرا ناامید کرده اند ولی نوشتن همین یادداشت به خوبی نشان می دهد که هنوز کور سویی امید دارم که این روشنفکران اهمیت رویکرد اقتضایی در مدیریت و سیاست را درک کنند و از رویکردهای باخت_ باخت که به ادامه وضع موجود کمک می کنند، دست بکشند. آقای دکتر نیکفر عزیز هنوز ته مانده ای امید در من هست که در انتشار برخی یادداشت ها به من کمک کنید.‌

  • جوادی

    در تکمیل کامنت قبلی کاربرد واژه مردم را به مثابه جمع همگن و هم نظر مورد انتقاد قرار دادم. چون طرفدار انتقاد سازنده هستم باید راه حلی هم پیشنهاد دهم. راه حل در اینجا این است که به جای استفاده از واژه مردم ، از واژه بخشی از مردم یا گروهی از مردم استفاده شود.‌ مثلا به جای اینکه گفته شود مردم یا جامعه در صدر مشروطه شیخ فضل الله نوری را اعدام کردند ، گفته شود گروهی از مردم اینکار را انجام دادند. این مثال را به این خاطر زدم که یکی از روشنفکران در یکی از مقالات شان اعدام شیخ فضل الله را به مردم نسبت دادند، در حالیکه قشر نازکی از مردم یعنی مشروطه خواهان اینکار را انجام دادند و حتی ممکن است مورد تایید اکثریت مشروطه خواهان آن دوره هم نبوده است. خلاصه اینکه روشنفکر ایرانی باید عادت استفاده نادقیق و یگانه انگارانه از واژه مردم را ترک کند و واژه بخشی از مردم یا گروهی از مردم یا گروههایی از مردم را به جایش بکار برد. البته می دانم که ترک عادت معمولا دشوار است.

  • جوادی

    یکی از نشانه های انسان مستبد این است که واژه ی مردم را به مثابه جمع همگن و هم نظر به کار می برد ، درحالیکه مردم از اقشار گوناگون تشکیل شده ( تفاوت در بعد عمودی) و حتی اعضای یک قشر نیز یکسان فکر و عمل نمی کنند( تفاوت در بعد افقی).‌ در تاریخ معاصر ایران واژه مردم به وفور توسط سیاستمدارن مستبد و حتی روشنفکران به مثابه جمع همگن و هم نظر به کار رفته و ماهیت کثرت گرایانه مفهوم مردم انکار شده است. برای یک چپ گرای افراطی سخت است که تصور کند بخش بزرگی از مردم یا احتمالا اکثریت مردم طرفدار راست گرایی هستند و برعکس برای راست گراهای افراطی نیز سخت است که باور کند که بخش بزرگی از مردم یا احتمالا اکثریت مردم در مقطعی می توانند طرفدار سوسیالیزم باشند.‌ از هیچ روشنفکر یا سیاستمدار ایرانی تا به حال نشنیده ام که بگوید افکار سیاسی و برنامه های ما نماینده افکار و منافع بخشی از مردم هست و نه تمام مردم.‌ سیاستمدار و یا روشنفکر مستبد مادام سنگ مردم دا به سینه می زند، در حالیکه حتی از ماهیت کثرت گرایانه آن آگاه نیست یا آگاه است ولی به خاطر خوی استبدادی و منافع شخصی یا گروهی آن را انکار می کند.‌ یکی دیگر از نشانه های انسان مستبد این است که می پندارد که بینش سیاسی او بینش اکثریت قاطع مردم است .‌ این پنداشت به دو دلیل می تواند خطا باشد. نخست آنکه بدون نظر سنجی های دقیق نمی توان ادعا کرد که اکثریت مردم طرفدار فلان عقیده هستند.‌ دوم اینکه اکثریت ها موقتی هستند به این معنی که نظرات مردم دگرگون می شود و نظری که در مقطعی مورد قبول اکثریت بود، ممکن است دیگر حمایت اکثریت را نداشته باشد.‌ موضوع اخیر در تعریف دموکراسی به عنوان حکومت اکثریت با رعایت حقوق اقلیت های حزبی مورد توجه قرار می گیرد.‌ از لحاظ نظری، مردم در قبال هر امر عمومی به اکثریت و اقلیت تقسیم می شوند و بنابراین کشمکش همواره وجود خواهد داشت. دموکراسی بهترین شیوه برای مدیریت کشمکش بر سر قدرت هست.‌

  • جوادی

    دو نوع انتقاد وجود دارد: سازنده و غیرسازنده یا راه حل محور و مساله محور.‌ انتقاد راه حل محور انتقادی است که ضمن بیان ایراد ها و عیب ها، راه حلهایی نیز پیشنهاد می دهد و بر آنها تاکید می کند. در مقابل انتقاد مساله محور یا غیر سازنده صرفا به بیان ایرادها و عیب ها می پردازد و راه حلی طرح نمی کند.‌ در یادداشت آخر رویکردهای دفاعی و تهاجمی روشنفکران نسل سوم در مواجهه با موضوع سلطنت پهلوی و انقلاب ۵۷ را مورد نقد قرار دادم. این انتقاد سازنده است زیرا راه حلی نیز پیشنهاد می دهد و تحقیر روشنفکران نسل سوم را دنبال نمی کند. یکی از ضعف های عمده روشنفکران ایرانی این است که معمولا به انتقاد غیر سازنده مشغول اند و انتقاد سازنده را بلد نیستند و اهمیت آن را در رشد معرفت و بالندگی جامعه درک نمی کنند. انتقاد غیر سازنده یا سرزنش به وفور در زندگی روزمره ایرانیان دیده می شود.‌ خودم هم گرفتار این مشکل بودم ولی زیان بخش بودن آن را درک کردم و تلاش کردم رفتار انتقاد سازنده را بیاموزم.

  • جوادی

    چرا نباید از سلطنت پهلوی و انقلاب ۵۷ دفاع کرد؟ تصمیم گرفتم ساکت باشم ولی باید تاکید کنم که تصمیم نگرفتم که مطلقا ساکت و منزوی باشم. فکر می کنم پرسش بالا از لحاظ استراتژیک مهم باشد و نیز عقیده دارم که به مذاق متعصبان و اکثر روشنفکران نسل سوم خوش نخواهد آمد.‌ اعتقاد راسخ دارم که روشنفکران و نخبگان هر جامعه ای در سیر تحولات آن جامعه نقش اساسی دارند.‌ به همین دلیل اعتقاد دارم که روشنفکران نسل سوم اعم از طرفداران سلطنت پهلوی و مدافعان انقلاب ۵۷ هم در ایجاد وضع موجود و هم در تداوم آن نقش اساسی داشته و دارند. البته اکثر این روشنفکران چنین مسولیتی را منکر شده و ترجیح می دهند عواملی چون استبداد شاه، بیگانگان و روحانیون را مقصر وضع موجود قلمداد کنند.‌ خیلی تلاش کردم تا با این مسولیت گریزی روشنفکران نسل سوم مقابله کنم. بیش از چهار دهه از انقلاب ۵۷ می گذرد و اوضاع جامعه مانند یک بیماری پیشرونده هر روز بدتر شده است اما روشنفکران نسل سوم رویکرد اقتضایی در پیش نگرفتند.‌ در طول این چهار دهه عده ای از این روشنفکران از حکومت پهلوی دفاع و از انقلاب ۵۷ به شدت انتقاد می کنند و در مقابل بقیه روشنفکران از حکومت پهلوی انتقاد و از انقلاب ۵۷ سخت دفاع می کنند.‌ اما نکته استراتژیکی مهمی که هر دو دسته غافل اند این است که هر دو دسته با این رویکرد تعصب آمیز شان به ادامه وضع موجود یاری می رسانند. خیلی رک می گویم که یک چپ گرای مدافع انقلاب ۵۷ با دفاع سلبی از انقلاب ۵۷ همان اندازه به وضع موجود کمک می کند که یک پهلوی گرای متعصب با دفاع از سلطنت پهلوی. لازم می دانم کمی درباره دفاع سلبی یا دفاع منفی از انقلاب ۵۷ توضیح دهم. روشن است از یک انقلاب از جمله انقلاب ۵۷ می توان به دو روش دفاع کرد که البته این دو روش به یک اندازه معتبر نیستند.‌ یک روش که می توان آن را دفاع ایجابی یا دفاع مثبت نامید بر پایه مشاهده نتایج انقلاب و مقایسه اوضاع بعد از انقلاب با اوضاع پیشین صورت می گیرد. دفاع مثبت از یک انقلاب این است که گفته شود که انقلاب اوضاع جامعه را بهتر کرده است. نتایج انقلاب ۵۷ از همان آغاز چنان فاجعه بار بوده است که چهره انقلابی مشهوری مانند مهندس بازرگان نمی تواند به نحو مثبت از انقلاب ۵۷ دفاع کند و به دفاع سلبی از انقلاب ۵۷ روی می آورد و تقصیر را متوجه شاه می کند و می گوید که شاه رهبر سلبی انقلاب بوده است. روشن است که اگر انقلاب در همان ماههای آغازین به نتایج مثبت می انجامید نیازی نبود که یکی از چهره های سرشناس انقلاب که نخست وزیر دولت موقت بعد از انقلاب نیز بوده از انقلاب سرخورده شده و به دفاع سلبی از آن بپردازد. الیته عده ای از چپ ها با وجود فاجعه بار بودن انقلاب ۵۷ ، سیاست مصلحت گرایانه ی ضد امریکایی جمهوری اسلامی را به عنوان سیاست ضد امپریالیستی، یک دستاورد انقلاب ۵۷ ارزیابی می کنند و دلشان را به آن خوش می کنند و من با اونها کاری ندارم و و آنها می توانند همچنان به این سیاست دلخوش باشند.‌ پرسش مهمی که درباره دفاع سلبی از یک انقلاب می توان طرح کرد این است که آیا دفاع سلبی عقلانی و سودمند است؟ اگر انقلاب را به مثابه جراحی در نظر بگیریم می توان به این پرشش پاسخ داد. روشن است که هدف از جراحی بهبودی است که بهبودی می تواند رفع بیماری یا دست کم متوقف کردن پیشرفت بیماری و یا تسکین درد و کنترل برخی علایم بالینی تعریف شود. اگر یک جراحی به هر دلیلی وضعیت بیمار را بدتر کند آن جراحی ناموفق بوده است و به هیچ وجه نمی توان از آن دفاع کرد. همین حرف را می توان درباره انقلاب ها زد.‌ اگر یک انقلاب به بهبودی منجر نشود نباید از آن به هیچ نحوی دفاع کرد. البته این بدان معنی نیست که اوضاع پیش از انقلاب از هر جهت خوب بوده است.‌ بنابراین می توان توام از یک انقلاب و اوضاع پیش از آن انتقاد کرد.‌ متاسفانه روشنفکران نسل سوم دست به چنین کاری نزدند و از یکی از این دو دفاع کردند و از این راه به ادامه وضع موجود کمک کردند. روشنفکران نسل سوم به همان اندازه که در انتقاد از دیگران کوشا هستند در خودانتقادی ناتوان اند و بیان جمله ی من اشتباه کردم یا اشتباه فکر می کردم برایشان بسیار دشوار است. روشنفکران مدافع انقلاب ۵۷ فکر می کنند با دفاع از انقلاب ۵۷ جلوی احیای سلطنت را می گیرند و مدافعان سلطنت فکر می کنند با انتقاد از انقلاب ۵۷ و سرزنش انقلابیون ۵۷، به احیای سلطنت کمک می کنند. چهل و چهار سال دوام جمهوری اسلامی نشان داد که هر دو رویکرد فقط به بقای وضع موجود کمک کرده اند و به تعبیری هر دو رویکرد از نوع باخت_ باخت بوده اند. آیا این همه سال آزمون و خطا برای اشتباه بودن یک رویکرد کافی نیست؟ ِآیا وقت آن نرسیده که روشنفکران نسل سوم به جای دهه ها انتقاد از مخالفان شان، کمی به انتقاد از خود بپردازند؟ صرفا با انتقاد از وضع موجود نمی توان آن را تغییر داد، اما با انتقاد از خود می توان اینکار را انجام داد.‌ در پایان این تز را طرح میکنم که روشنفکران نسل سوم با انتقاد از خود و تعدیل برخی مواضع شان می توان به تغییر وضع موجود کمک کنند. این تز شاید عجیب بنماید ولی اگر از دیدگاه استراتژیک به آن نگاه شود ، مناسب به نظر می آید.‌

  • جوادی

    آقای دکتر نیکفر عزیز، وظیفه خودم می دانم که بار دیگر از شما و همکاران تان در سایت زمانه تشکر کنم که این فرصت را به من دادید تا هر چند موقت تا حدی بر خودسانسوری غلبه کنم و نظراتم را آزادانه بیان کنم.‌ با تمام توانم تلاش کردم تا روشنفکران نسل سوم را که به زعم من هنوز هم تا حد زیادی در فضای روشنفکری پیش از انقلاب ۵۷ منجمد شده اند، تحت تاثیر قرار دهم.‌ فکر می کردم شما یک چپ گرای میانه رو هستید و می توانید در این راه به من کمک کنید.‌ از زمانی که با تامل در برخی از نظرات شما متوجه شدم که طرفدار چپ رادیکال هستید ، بیش از سابق در واقع بینانه بودن هدف یاد شده دچار تردید شدم.‌ انتظار داشتم روشنفکران نسل سوم با خود انتقادی مرجعیت از دست رفته خود را تا اندازه ای احیا کرده و شکاف بین خودشان و مردم را ترمیم کنند.‌ اما الان فکر می کنم این انتظار بیهوده است و اکثر روشنفکران نسل سوم قادر به پذیرش اشتباهات خود نیستند. جامعه ایران در حال نابودی است و از اینکه روشنفکران نسل سوم این خطر را به خوبی درک نمی کنند و دنبال راه حل واقع گرایانه نیستند، آزرده هستم و همچنین از اینکه نمی توانم برای بهتر شدن اوضاع جامعه کاری انجام دهم ناراحت هستم.‌ روشنفکران نسل سوم مرا ناامید کرده اند ولی از جستجوی حقیقت به عنوان یک شیوه زیست هنوز ناامید نشده ام.‌ به عنوان یک روشنفکر نسل چهارم بیش از دو دهه ساکت بودم و باز هم ساکت می مانم.‌

  • جوادی

    تاریخ انقلاب ها به ما می آموزد که هیچ تضمینی نیست که یک انقلاب به تاسیس جامعه ی بهتر( بهبود اوضاع) منجر شود چه برسد به اینکه به تاسیس جامعه ی کامل بیانجامد.‌ به نظرم این نکته ای است که همه ی انقلابیون باید از آن آگاهی داشته باشند وانتظارات غیر واقع بینانه ای از ابزار انقلاب نداشته باشند در غیر اینصورت دچار سرخوردگی و ناامیدی خواهند شد. این سرخوردگی و ناامیدی را پس از نتایج تلخ انقلاب ۵۷ در بین بسیاری از مردم و روشنفکران شاهده بودیم .‌

  • جوادی

    آقای دکتر نیکفر عزیز ایده آل امثال شما تاسیس جامعه ای کامل ( بی طبقه و بدون تبعیض) است. این ایده آل بهترین ایده آل اجتماعی هم ارزیابی شود ، آیا دست یافتنی است؟ تاریخ جوامع گوناگون نشان می دهد که انسانها حتی نتوانستند در عمل به این ایده آل نزدیک شوند.‌ با مشاهده تاریخ آیا حق نداریم بپرسیم که آیا ایده جامعه کامل اساسا تحقق پذیر هست؟ شما در مقاله ی ایده جمهوری مشروطه با توحه به تاریخ ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی در ایران و ناکامی نسبی انقلاب مشروطه نتیجه می گیرید که ایده سلطنت مشروطه در ایران قابل تحقق نیست. اگر روش نتیجه گیری شما درست باشد از همین سلاح می توان علیه ایده جمهوری شهروندی هم استفاده کرد.‌ با تامل در تاریخ جهان و ناکامی انقلاب های آرمانشهرگرایانه قرن بیستم، به این نتیجه می رسیم که ایده های آرمانشهرگرایانه ای چون ایده جمهوری شهروندی قابل تحقق نیستند.‌ شما درباره ایده سلطنت مشروطه می گویید چه نیازی به امتحان دوباره است و به نحو مشابه درباره ایده های رادیکال و اتوپیایی چون ایده ی جمهوری شهروندی چه نیازی به امتحان چند باره است؟ ایده سلطنت مشروطه در بسیاری از جوامع تحقق یافته است پس نمی توان گفت این ایده اساسا یا مطلقا تحقق ناپذیر است.‌ اما ایده هایی مثل ایده ی جمهوری شهروندی در هیچ جا و در هیچ دوره تاریخی تحقق نیافته اند، آیا نباید از چرایی آن پرسید؟ آیا نباید فکر کرد که این ایده ها ممکن است اساسا تحقق ناپذیر باشند درست شبیه رویدادها یا اشیاء اساسا مشاهده ناپذیر در فلسفه ی علم.

  • جوادی

    رده بندی یا تیپ شناسی نظام های سیاسی به مختلط و تفکیک قوا اهمیت اش بیشتر از رده بندی نظام های سیاسی به پادشاهی و جمهوری است. در حالیکه این موضوع در غربر دست کم از زمان مونتسکیو شناخته شده است اما متاسفانه تا به امروز روشنفکران ایرانی اهمیت بنیادی آن را و ربط آن با مساله ی استبداد را نفهمیده اند. برای جمهوری خواهان ایرانی هنوز بسیار سخت است که با توجه به نظام های استبدادی کنونی در جهان که عنوان جمهوری را یدک می کشند، دست کم بپذیرند که استبداد تحت عنوان جمهوری هم امکان پذیر است و برای آن چاره اندیشی کنند. به جای برخورد منطقی با این موضوع، نظریه جمهوری راستین را پیش می کشند و ادعا می کنند این جمهوری ها، دروغین هستند. بسیاری در بدو تاسیس نظامی تحت عنوان جمهوری گمان می کردند که بهترین نظام در حال تاسیس است و تنها بعد از سالها تجربه، متوجه اشتباه خود می شوند. بنابراین نظریه جمهوری راستین نمی تواند واقعه را قبل از وقوع علاج کند.‌ هر نظامی فساد پذیر است، فرقی ندارد عنوان جمهوری باشد یا سلطنت.‌ حتی در نظام های تفکیک قوا هم فساد وجود دارد اما در مقایسه با نظام های مختلط ، فساد کمتری وجود دارد. هر تئوری نظام سیاسی که وعده رفع کامل فساد و تبعیض را بدهد بی تردید یک نظریه ی اتوپیایی و خیال پردازی صرف است. هم در انقلاب مشروطه و هم در انقلاب ۵۷ اهمیت اصل تفکیک قوا در تاسیس یک ساختار دموکراتیک درک نشد، امیدوارم که در انقلاب زن، زندگی، آزادی اهمیت بنیادی این اصل در تاسیس یک نظام دموکراتیک مورد توجه روشنفکران قرار گیرد.‌

  • جوادی

    با سپاس از آقای نیما آزادی. با نظرات اخیر شما موافقم.‌

  • nima azadi

    جوادی عزیز، با تشکر از تلاش شما به جهت ارتقا بخشی به موضوع بحث، طبیعی است که در راستای "قدرت منتشر"، هر نهاد اجتماعی که قدرت به آن تفویض می شود، برای جلوگیری از استبداد و فساد افرینی، باید به تدابیر ساختاری درون نهادی و برون نهادی مجهز شود. امروزه در مراکر علمی غربی مفهوم امر سیاسی در کنار مفهوم سیاست قرار می گیرد و بدین منظور است که گروه‌های اجتماعی در جامعه مدنی امر سیاسی مربوط به خود را سامان می دهند و نیازی به دخالت دولت در این امور نیست. می بینید که در مراکز علمی هم به لحاظ نظری در جهت قدرت منتشر تلاش می کنند. در کشور ما در صدر مشروطیت، انجمن‌های ایالتی و ولایتی گوناگون تشکیل شدند و قانون آن را هم تصویب کردند و در واقع سیر نطفه بندی جامعه ی مدنی مدرن در ایران آغاز شد ولی خیلی زود به فراموشی سپرده و دفن شد. می توان روی این انجمن‌ها و دلایل شکست آن‌ها مطالعه و اگر لازم باشد آن را نوسازی و با زمان متناسب کرد.

  • جوادی

    پایان

  • جوادی

    باز هم تاکید می کنم که یکی از ضعف های عمده هر تئوری نظام سیاسی، از جمله تئوری جمهوری شهروندی نادیده گرفتن مساله ی نهادی یا ساختاری سوء استفاده از قدرت است. این مساله متفاوت از مساله عدم صلاحیت یا فساد یک سیاستمدار است. بنابراین با تغییر سیاستمدار یا حتی طبقه حاکم حل نمی شود. فرض کننیم قدرت سیاسی به شوراهای مردمی یا موسسات جامعه مدنی سپرده شود، آیا امکان سوء استفاده از قدرت در شوراها یا موسسات جامعه معدنی وجود ندارد؟ امکان سوء استفاده از قدرت حتی در خانواده هم وجود دارد.‌ حتی قدرت به دست شوراهای مردمی هم سپرده شود، این شوراها آیا نیاز به مرکز هماهنگی ندارند؟ آیا امکان سوء استفاده از قدرت در مرکز هماهنگی یا شورای عالی تر وجود ندارد؟ دز جمهوری شهروندی هم نیاز به قوای سه گانه قضایی، اجرایی و قضایی خواهد بود، در اینصورت رابطه ی این قوا چگونه خواهد بود و توسط چه نهادی تنظیم یا تعیین خواهد شد؟ آیا نیازی به تفکیک قوا نیست؟ از آقای دکتر نیکفر به عنوان یک متفکر فلسفه انتظار دارم که این مسایل را در نظریه پردازی درباره نظم سیاسی مطلوب در نظر بگیرند.

  • جوادی

    بخش زیادی از مقاله ی ایده جمهوری شهروندی صرف حمله به سلطتت و دفاع از تز تحقق ناپذیری ایده سلطنت مشروطه در ایران شد‌‌.‌ در بخشی از مقاله هم ایده ی جمهوری شهروندی شرح داده شد. اما در هیچ جای مقاله به مساله بسیار مهم تحقق پذیری جامعه شهروندی در ایران و حهان اشاره نشده است. روشن است تعریف یک ایده به معنی هستی یا ممکن بودن آن نیست. اگر مساله تحقق ناپذیری در مورد ایده سلطنت مشروطه در ایران قابل طرح است چرا درباره سایر تئوری های نظام سیاسی قابل طرح نباشد؟ ایده سلطنت مشروطه طبق نظر خود آقای دکتر نیکفر در اروپا تحقق یافته اما در ایران قابل تحقق نیست. بنابراین این ناممکن بودن نسبی است. اما ایده جمهوری شهروندی هیچ جا تحقق پیدا نکرده است، بنابراین در این مورد حق داریم بیشتر از مورد ایده سلطنت مشروطه، درباره تحقق پذیری یا تحقق ناپذیری آن تامل کنیم. تاکید می کنم اینکه ایرانیان نتوانسته اند شاه را سرجای خود بنشانند به این معنی است که نتوانسته اند اصل تفکیک قوا را اجرا کنند و دوره زمامداری را محدود کنند. خوب ایرانیانی که به هر دلیل نتواتستند حتی دموکراسی نمایندگی را نهادینه کنند، چرا باید از آنها انتظار داشت که از استبداد دینی به جمهوری شهروندی جهش کنند؟ کسی که نمی تواند وزنه سبک تر را بلند کند آیا می تواند وزنه سنگین تر را بلند کند؟

  • جوادی

    من تاکید کردم هر جا قدرت است امکان سوء‌ استفاده از قدرت است. تفکیک قوا یعنی توزیع قدرت در بین قوا، یعنی مهار قدرت توسط قدرت. قدرت فقط توسط قدرت تا حدی مهار می شود.‌ با نگاه به تاریخ پی خواهیم برد که نظام های سیاسی یا از نوع مختلط بوده اند و یا از نوع تفکیک قوا. به تعبیری می توان نظام مختلط را نظام استبدادی دانست. به بیان دیگر استبداد همان تراکم قدرت است.‌ اگر راه حلی دیگری غیر از تفکیک قوا و محدودیت دوره زمامداری برای مساله تراکم قدرت وجود دارد که واقع گرایانه است چرا در غرب که خاستگاه این مفاهیم است، چنین چیزی رخ نداده است. آیا ایده ی دموکراسی مستقیم که ایده جمهوری شهروندی مدلی از آن است در جوامع پیچیده کنونی قابل تحقق است؟ آقای دکتر نیکفر از تباین جمهوری شهروندی با نظام های جمهوری که در آن جمهوریت محدود به رای دهی دوره ای است حرف می زند. فکر نکنم ایشان از اصلاح چنین نظام هایی گفته باشد. من نگفتم پیشنهادات ایشان به اتوپیا منجر می شود، بلکه گفتم که ایده جمهوری شهروندی اتوپیایی است و قابل تحقق نیست.

  • جوادی

    فرار یا مهاجرت مغزها مساله ای صرفا شخصی نیست، بلکه یک مساله ی اجتماعی نیز هست. از طرفی پرسش اصلی این بوده که آیا نظام جمهوری در آلمان یا فرانسه از نوع جمهوری شهروندی است و آیا آقای دکتر نیکفر و امثال ایشان در دموکراسی های نمایندگی احساس می کنند رعیت هستند. و در ادامه گفتم که اگر جواب مثبت هست پس چرا غرب را به عنوان مقصد برگزیده اند. ربط داشتن یا نداشتن پرسش سوم را با توجه به دو پرسش قبل از آن باید ارزیابی کرد نه اینکه آنها را نادیده گرفت و مساله را امری خصوصی جلوه داد. مخاطبان این بخش از سایت به احتمال زیاد هم مقاله ی آقای دکتر نیکفر را می خوانند و هم کامنت ها را و خودشان داوری می کنند‌. قصد من محکوم کردن کسی نیست، بلکه دفاع از حقیقت و واقع گرایی است.

  • nima azadi

    جوادی عزیز، شما می نویسید که قدرت سیاسی متمرکز در نهاد دولت فساد آفرین است و لذا از تدابیر ساختاری تفکیک قوا و دوره ی محدود زمامداری برای مهار سازی آن بهره گیری شده است. شما فکر می کنید اجرای این تدابیر امکان پذیر و شدنی است و پیشنهادات جدید در جهت تکمیل و اصلاح آن به اتوپیا و ارمانگرایی می انجامد. اما من فکر می کنم که اجرای این تدابیر برای مهار سازی این قدرت ناکافی است و از این رو، "قدرت منتشر" را در برابر "قدرت متمرکز " پیشنهاد می کنم و بر این باورم که نیکفر عزیز هم برای انتشار این قدرت، جمهوری شهروندی را مطرح کرده ا‌ند و بخش قابل توجهی از این قدرت متمرکز را به جامعه ی مدنی سپرده ا‌ند. دوست عزیز، پیشنهادات جدید، بحث و گفتگوی بیشتر را دامن می زند و به غنای موضوع کمک می کند البته اگر به مسائل حاشیه‌ای پرداخته نشود.

  • جوادی

    آقای دکتر نیکفر به درستی می گوید ایرانیان نتوانسته اند شاه را سرجای خود بنشانند . من اضافه می کنم و نتوانستند مشروطیت را نهادینه کنند. چرایی این مساله موضوع بسیار مهمی است. آقای دکتر نیکفر و بسیاری از روشنفکران ایرانی یا به چرایی این مساله فکر نمی کنند و یا پاسخ سطحی و غیر علمی به آن می دهند و می گویند تقصیر شاه یا نهاد سلطنت است.‌ مثلا آقای دکتر فاطمی می گفت سلطنت ام الفساد است. با الغای سلطنت در سال ۵۷ بر خلاف انتظار بسیاری از جمهوریخواهان انقلابی، نظام ی استبدادی تحت عنوان جمهوری اسلامی تاسیس شد.‌ تجربه استبداد در شکلی جدید نشان می دهد که استبداد را نمی توان منحصر به استبداد سلطنتی دانست. در سال ۵۷ ایرانیان برای اینکه شاه را سرجای خود بنشانند به روحانیون متوسل شدند و خطر استبداد دینی را نادیده گرفتند. این اشتباه را نمی توان تقصیر شاه دانست. این اشتباه ناشی از نادانی اکثریتروشنفکران و مردم بوده است. به نظرم ایرانیان نتوانسته اند شاه و روحانیون را سر جای خود بنشانند زیرا به خوبی از ماهیت قدرت سیاسی و مساله ی اساسی سوء استفاده از قدرت آگاهی نداشته اند.

  • شهروند

    دوست گرامی جوادی من با پاسخ به نوشته شما در واقع واعظ غیر متعظ هستم چرا که بر این باورم که باز کردن گفتگو در زیر بخش نظر ها کار اشتباهی است. به نظر من باید بین طرح نظری یک یک مساله و راه رسیدن با آن را از یکدیگر جدا کرد. جمهوری شهروندی به عنوان یک نظریه را می توان مورد انتقاد قرار داد اگر در چهارچوب نظری به آن بپردازیم ولی اینکه این طرح در ایران امکان پیاده کردن دارد را باید از حزب یا احزابی که برای رسیدن به آن به کنش ساسی می پردازند پرسید. مساله دوم اینکه ربط دادن مسائلی نا مرتبط به همدیگر ما را از موضوع اصلی دور می کند. مهاجرت نیکفر یا هر کس دیگری به غرب مساله ای شخصی است که ربطی به مساله ندارد. برداشت من از مقاله نیکفر این نیست که او دموکراسی موجود را نفی میکند ولی شاید به ما می گوید که این شیوه از دموکراسی می تواند تعمیق یابد. امروز بیش از هر زمان دیگری شاهد آن هستیم که دموکراسی پارلمانی بر مبنای وکالت به نمایندگان از نقش مردم از شرکت فعال در سیاست حاکم بر جامعه کاسته میشود. در مقایسه با سالهای شصت و هفتاد میلادی که حضور فعال مردم در خیابان سیاستمداران را مجبور می کرد که گوش به خواسته های مردم بدهند امروز این مردم هستند که گوش به فرمان سیاستمداران ورسانه ها هستند. تحولات عظیمی در حوزه فن آوری دیجیتال رخ داده است که شمشیر دو لبه است، از یک سو امکان آزادانه بیان را برای همگان فراهم کرده است و از سوی دیگر میدان را برای ترویج ابتذال باز گذاشته است. به نظر من برای دفاع از دموکراسی نیاز به تغییر در سیستم هست تا مردم بتوانند فعالانه در سیاست شرکت کنند و در تعیین سرنوشت خود شریک باشند، تا جمهوری شهروندان به واقعیت تبدیل شود. جامعه موجودیتی پویا دارد و در تغییر دائمی است، آنچه که ده سال پیش برای پیش برد دموکراسی مناسب بود امروز دیگر کار آمئ نیست. باید ساز و کار دیگری بنا کرد.

  • ایرج

    خطر سلطنت فقط از خصوصیات شخصی شاه مانند جاه طلبی و یا استبداد رای و غیره .. او ناشی نمی شود. در جامعه ای که نهادهای مدنی تکامل نیافته و ساختار اجتماعی و سیاسی هنوز پدر سالارانه است ، این خطر اغلب از ناحیه اتحاد قشری از حریص ترین و متعصب ترین مشتاقان دیکتاتوری پیرامون شاه و یا هر مقام " مقدس" دیگر ظاهر میشود که به شکل هاله ای دایمی ، بخاطر منافع شخصی و گروهی ، با اطاعت محض از او ( و در واقع اطاعت او از آنان)، زمینه اعمال اتوریته او را روز به روز گسترش می دهند و با توزیع مناصب قدرت و رانت میان خودشان ،جامعه را با تهدید و تحمیق به پیرویش مجبور می کنند. حال نیت و منش شاه هر چه باشد. او به هر حال در جهت خواست آنان کشیده خواهد شد. اکنون در عرصه اپوزیسیون خارج ،آثار ظهور این پایه جمعیتی " هیات استبداد" را در پیرامون شاه جوان " دمکرات!" از حالا ( که هنوز نه چیزی به باره و نه به دار!) میشود دید . باش تا صبح دولتت بدمد! تعویض "قیم" کسی را از " صغارت" نمی رهاند.

  • جوادی

    به آقای دکتر نیکفر و سایر جمهوریخواهان پیشنهاد می کنم که واژه مشروطه خواه را در معنای پارلمانتاریست به کار برند و نه صرفا در اشاره به کسی که طرفدار سلطنت مشروطه است. آقای دکتر نیکفر و احتمالا برخی از چپ گرایان عقیده دارند که سلطنت مشروطه در جامعه ایران قابل تحقق نیست. البته به طور علمی نمی توانند توضیح دهند که چرا سلطنت مشروطه در یک کشور مانند ایران تحقق ناپذیر است اما در بسیاری از کشورها هم در آسیا و هم در اروپا تحقق یافته است. فرض کنیم نظر آقای دکتر نیکفر درباره تحقق ناپذیری سلطنت مشروطه در ایران درست باشد، در آنصورت باید ایده احیای سلطنت را کنار نهاد نه ایده ی مشروطیت را. مشروطیت به لحاظ نهادی یعنی نظام پارلمانی. بنابراین کسی که مدعی تحقق ناپذیری سلطنت مشروطه است باید موضع اش را راجع به جمهوری مشروطه به نحو شفاف اعلام کند. فردی که با سلطنت مشروطه مخالف است می تواند علاوه بر مخالفت با سلطنت، با مشروطیت یعنی با نظام پارلمانی نیز مخالف باشد.‌ بسیاری از مخالفان مشروطیت ، مخالفت شان با مشروطیت را در پوشش مخالفت با سلطنت پهلوی پنهان می کنند و با یک تیر دو نشان را می زنند .‌ آقای دکتر نیکفر همانطور که موضع اش را به طور شفاف درباره سلطنت مشروطه اعلام کرده، بهتر است که موضع اش را درباره جمهوری مشروطه نیز اعلام کند.‌ آیا معتقد است که جمهوری مشروطه در ایران تحقق ناپذیر است اما جمهوری شهروندی در ایران قابل تحقق است؟

  • جوادی

    هر جا قدرت است، امکان سوء استفاده از قدرت وجود دارد.. این مساله ی مهم در زمان تاسیس نخستین جمهوری یعنی جمهوری رم شناخته شده بود و برای آن چاره اندیشی شده بود. اما همین مساله ی ظاهرا ساده ی سوء استفاده قدرت برای روشنفکران پیش از انقلاب ۵۷ ناشناخته بود و هنوز هم تا حدودی ناشناخته است. روشنفکر ایرانی مساله ی سوء استفاده از قدرت را ممکن است ناشی از بد طینتی یا دیو صفتی برخی از صاحبان قدرت بداند، در حالیکه مساله ی سوء استفاده از قدرت یک مساله ی نهادی است و هر صاحب قدرتی می تواند از آن سوء استفاده کند.‌ از ضعف های عمده هر تئوری نظام سیاسی نادیده گرفتن مساله ی سوء استفاده از قدرت است. این ضعف در تئوری های سوسیالیستی نظام سیاسی ، تئوری فاشیستی نظام سیاسی و نیز تئوری های دینی نظام سیاسی وجود دارد.‌ یک لنینیست امکان سوء استفاده از قدرت توسط لنین و رهبران بعدی شوروی را محتمل نمی دانست. یک مصدقی برایش عذاب آور است که به امکان سوء استفاده از قدرت توسط مصدق فکر کند چه برسد آن را بپذیرد. همین حکم درباره ذوب شدگان در ولایت فقیه یا خمینیست ها و نیز پهلوی پرست ها و نیز طرفداران سینه چاک مجاهدین خلق صادق است.‌ یادم هست که آقای دکتر عرفانی در یکی از برنامه های تلویزیونی موضوعی تحت عنوان استفاده از قدرت و سوء استفاده از قدرت را مورد بحث قرار می داد و مساله ی سوء استفاده از قدرت را مختص برخی از اشخاص دانست و نه همه . ایشان از ایده ی دیکتاتوری صالح دفاع می کرد و روشن است که دیکتاتور صالح بنا به تعریف از قدرت سوء استفاده نمی کند در حالیکه مساله ی سوء استفاده از قدرت از لحاظ تئوریک هیچ کس را مستثنی نمی کند. امیدوارم روشنفکران ایرانی روزی این نظر غربی ها را بپذیرند که قدرت فاسد است و قدرت مطلق فساد مطلق می آفریند.‌ روشنفکران ایرانی تمایل دارند بگویند فلان سیاستمدار خوب بوده و فلان سیاستمدار بی ناموس و فاسد بوده است. در بسیاری از یادداشت ها بر اهمیت اصل تفکیک قوا و نیز محدودیت دوره زمامداری تاکید کردم.‌ این ها تمهیداتی برای مهار قدرت و پیشگیری از سوء استفاده از قدرت می باشند. انقلاب سال ۵۷ درک درستی از ماهیت فساد آفرین قدرت نداشت و به همین خاطر تمهیداتی برای جلوگیری از سوء استفاده از قدرت در نظر گرفته نشد و دیدیم که همین اشتباه چه نتایج مصیبت باری را به وجود آورد.‌ جمله ی فلان سیاستمدار فاسد بوده که ورد زبان ما ایرانیان است هرگز اهمیت ی همپای این اندیشه که قدرت فاسد است ندارد و دردی را دوا نخواهد کرد جز اینکه با ِبیان آن کمی عقده گشایی کنیم و اعصاب خود را ذره ای تسکین دهیم.‌ این یادداشت را به آقای دکتر نیکفر تقدیم می کنم و امیدوارم به خاطر انتقادات رادیکال از نظرات ایشان از دستم ناراحت نباشند. مخالفت سرسختانه من با کمال گرایی اعم از فردی و اجتماعی به خاطر غیر واقع بینانه بودن آن است که باعث ناکامی و نتایج منفی می شود.‌ تجربیات تلخ به من آموخته اند که کمال گرایی اساسا محکوم به شکست است ، به همین خاطر ترجیح می دهم بهبود گرا باشم تا کمال گرا.‌ انتظارم از یک انقلاب ، بر خلاف انتظار اتوپیست ها تاسیس جامعه کامل نیست، بلکه تاسیس جامعه ی بهتر اما ناکامل است.

  • جوادی

    انتقاد باید منصفانه و عقلانی باشد .‌ بسیاری از انتقادات از نظام پهلوی درست اند و بسیاری از انتقادات نادرست اند. آقای دکتر نیکفر در انتقاد از رژیم پهلوی می گوید : رشد و رفاهی که دیده می شود، حاصل دلارهای نفتی است نه یک عقل دوراندیش برنامه ریز. اگر دلارهای نفتی به خودی خود بتوانند رشد و رفاه را موجب شوند، پس چرا دلار های نفتی در جمهوری اسلامی نتوانسته اند رشد و رفاه را موجب شوند؟ تعجب می کنم که آقای دکتر نیکفر چگونه متوجه این مساله نشده است. به خاطر همین تنگ نظری هاست که از دست روشنفکران نسل سوم آزرده ام و سخت تلاش کردم تا آنها را متوجه برخی از اشتباهات بکنم.

  • جوادی

    مولوی می گوید؛ از نظرگاه است ای مغز وجود اختلاف مومن و گبر و جهود این جمله بارها ذهن مرا به خود مشغول نموده است.‌ واژه کلیدی در این جمله واژه نظرگاه است.‌ منظور از نظرگاه در این جمله چیست؟ آیا می توان نظرگاه را به چارچوب ( مجموعه ای از پیش فرض ها یا گزاره های اولیه) تعبیر کرد؟ آیا دست کم بخشی از اختلاف نظر ها ناشی از اختلاف چارچوب ها است؟

  • جوادی

    عنوان مناسب برای یادداشت آخر می تواند این پرسش باشد که آیا جهش از استبداد دینی به دموکراسی رادیکال امکان پذیر است؟ اکثر روشنفکران ایرانی تمایل دارند صرفا درباره یک نظم سیاسی مطلوب یا ایده آل خیال پردازی کنند اما میل ندارند درباره مساله مهم امکان پذیری ایده آل ها هم تامل کنند.‌

  • جوادی

    در پاسخ به دوست گرامی لازم است این پرسش را طرح کنم که آیا نظام جمهوری در آلمان و یا فرانسه از نوع جمهوری شهروندی است؟ آیا امثال دکتر نیکفر که در دموکراسی های نمایندگی زندگی می کنند خودشان را رعیت احساس می کنند؟ اگر جواب مثبت است پس چرا از ایران مهاجرت کرده اند و چرا غرب را به عنوان مقصد برگزیده اند؟ هیچ نظام سیاسی در تاریخ کامل نبوده و اساسا نظام سیاسی کامل ( اتوپیا) تحقق ناپذیر است. دموکراسی نمایندگی بهترین حکومت نیست اما بهتر از همه اشکال حکومتی است که در تاریخ تشکیل شده اند.‌ جمهوری شهروندی روی کاغذ بهتر از جمهوری پارلمانی است اما آیا به اندازه جمهوری پارلمانی شرایط تحقق اش در جامعه فراهم است؟ آیا بین آنچه باید باشد و بین آنچه می تواند باشد یا به بیان ساده بین مطلوب و ممکن تفاوتی وجود ندارد؟ ایده جمهوری شهروندی مانند سایر طرح های آرمانشهرگرایانه مطلوب هستند اما آیا امکان پذیر هستند؟ بیش از صد سال است که ایرانیان برای دموکراسی و آزادی جانفشانی کردند و هنوز نتوانسته اند دموکراسی نمایندگی را نهادینه کنند و اونوقت ما دم از دموکراسی رادیکال تحت عناوین شیک ی چون جمهوری شهروندی می زنیم. آیا این دیدگاه ها واقع بینانه اند؟ یک مثال می زنم تا موضوع روشن تر شود.‌ کشور افغانستان را در نظر بگیرید ، در این کشور حتی نظام جمهوری اسلامی نتوانست تحمل شود و به جای آن حکومت طالبان تشکیل شد. در همین کشور در دوران جنگ سرد ، کمونیست های شوروی فکر می کردند که می توان در آن دموکراسی رادیکال ایجاد کرد که علی رغم استفاده از زور به شکست خفت بار انجامید .‌ این مربوط به گذشته بود اما فرض کنیم یک روشتفکری بیاید و پیشنهاد تاسبس جمهوری شهروندی در افغانستان یا کشورهای مشابه دهد، آیا نباید فکر کرد که چنین روشنفکری دچار توهم شده است؟ در ایران همه حکومتی شبیه طالبان حاکم است. این حکومت از کره مریخ نیامده است ، بلکه از دل فرهنگ مذهبی ایران برآمده است .‌ جامعه ایران در قرن بیست و یکم هنوز با مساله حجاب درگیر است و اونوقت ما طرح های آرمانشهرگرایانه را برای این جامعه تجویز کنیم. آیا این نوع پیشنهادها با توجه به اوضاع جامعه ای مثل ایران معقول اند؟ ایده جمهوری قدمت چند هزار ساله دارد ، اگر ایده ی جمهوری شهروندی تحقق پذیر است پس چرا در مدت بیش از دو هزار و پانصد سال در خاستگاه این ایده یعنی غرب تحقق نیافته است؟ به چه دلیل آقای دکتر نیکفر و سایر کسانی که مدعی دموکراسی رادیکال هستند فکر می کنند جامعه ایران بیش از جوامع غربی مستعد تاسیس یک نظام دموکراتیک رادیکال است؟ آیا حق نداریم چنین پرسشی را طرح کنیم؟ در کجای تاریخ دیده شد که یک جامعه از مرحله استبداد دینی به دموکراسی رادیکال جهش کند؟ وقتی جامعه ای نتواند به هدف کمتر بلندپروازانه ی دموکراسی نمایندگی دست پیدا کند، چگونه انتظار داریم به هدف فوق العاده بلندپروازانه ی دموکراسی رادیکال دست پیدا کند. تقریبا دویست کشور در جهان وجود دارند، چرا در هیچ یک از آنها دموکراسی رادیکال وجود ندارد؟ آقای دکتر نیکفر در انتقاد از طرفداران سلطنت مشروطه به تاریخ متوسل می شود و می گوید: مردم این سرزمین ۲۵۰۰ سال مدام از یک سوراخ گزیده شده اند برای تجربه گیری کافی نیست؟ البته ایشان به تاریخ جمهوری و تاریخ دموکراسی همین اندازه توجه نمی کند و از آن درس نمی گیرد. تاریخ جمهوری در جهان از قدمت چند هزار ساله برخوردار است، این تاریخ نشان می دهد که ایده های اتوپیایی چون جمهوری شهروندی تحقق پذیر باشند. اگر در مورد سلطنت مشروطه معنایی ندارد که به یک امتحان دوباره تن دهیم، چرا باید طرح های اتوپیایی را که جوامع دیگر بارها امتحان کرده اند و ناکام ملنده اند، ما دوباره امتحان کنیم؟ مردم این سرزمین ۲۵۰۰ سال مدام از یک سوراخ گزیده شده اند، اما از سوراخ انقلاب ضد سلطنتی ۵۷ که روشنفکران طراح اصلی آن بودند، شدیدتر از گذشته گزیده شده اند.‌ در سال ۵۷ شعار میدادند که تا شاه کفن نشود وطن وطن نشود، هیچ روشنفکری که آن روز با شنیدن این شعار سرمست می شد الان توضیح نمی دهد که چرا این شعار تحقق نیافته است؟ اگر این شعار درست بوده است پس چرا الان در این وضعیت هستیم؟ روشنفکر ایرانی هنوز نمی داند که نسبت بین سلطنت و ولایت چیست.‌ ولایت عام تر است یا سلطنت؟ در سال ۵۷ تصور میشد که سلطنت مساوی استبداد است و نفی سلطنت یعنی تاسیس دموکراسی. آیا این اندیشه شکست نخورده است؟ پس چرا برخی از روشنفکران همچنان تلاش می کنند تا خطر تاسیس استبداد تحت عنوان جمهوری را نادیده بگیرند؟ انقلاب های ضد سلطنتی زیادی در حهان به تاسیس استبداد تحت عنوان جمهوری منجر شدند. معروفتر ین این انقلاب ها در قرن بیستم، انقلاب ضد سلطنتی دوسیه بوده است که اتفاقا مدعی دموکراسی رادیکال یا شورایی نیز بوده است و جهان دید که سرنوشت این انقلاب چه شد. تاریخ به ما می آموزد که ایده های قشنگی چون دموکراسی رادیکال در عمل می توانند به استبدادی بدتر از گذشته منجر شوند.‌ ‌

  • شهروند

    جوادی گرامی به نظر من نکته قابل تامل در مقاله نیکفر نه واژه"جمهوری" که پسوند شهرونددر آن است. امروز در دنیا حکومتهای بسیاری هستند که خود را جمهوری می نامند و هر یک بنا به برداشت خود بر این باورند که جمهوری همان است که آنها که می گویند.ایالات متحده آمریکا خود را بهترین نوع جمهوری در جهان می داند و بر این باور است که دموکراسی همان است که آنها می گویند. حال آنکه هر چند هر کس ازاد است خود را برای انتخاب کاندید کند ولی بدون پشتوانه مالی تنها وقت خود را هدر می دهد. رسانه ها یا در خدمت این حزب یا آن حزب هستند و سرمایه مالی حرف آخر را میزند. هر چهار سال نمایشی سرگرم کننده برای مردم ترتیب می دهند و بعد در بوق و کرنا می دمند که دموکراسی پیروز شد. در حالیکه اگر به تعریف ابراهام لینکن از دموکراسی توجه کنیم که دموکراسی را برابر با "حکومت مردم برای مردم و به دست مردم" می دانست در مییابم که مردم تنها حق انتخاب بین دو حز ب را دارند و هیچ نقشی در سیاستهای بعد از انتخابات ندارند. باید به خاطر بیاوریم که آزادی و دموکراسی دو مقوله جدا گانه اند،آزادی مقوله ای حقوقی است که قانون حدود ازادی شهروندان را تعیین می کند ولی دموکراسی مقوله ای سیاسی است که حدود شرکت مردم در تصمیم گیری های مدیریت جامعه را مشخص می کند.در واقع تعیین می کند قدرت در دست چه کسانی است. با این مقدمه میخواهم به این نتیجه برسم که هیچ الگوئی که مورد قبول همگان باشد نداریم ولی این بدان معنی نیست که الگوئی را که خود مناسب می دانیم ارائه ندهیم. من بر این باورم با سپردن قدرت تا حد ممکن به مردم و ایجاد شرایطی که شهروندان به طور واقعی صاحب خانه باشند و در تصمیم گیری ها شرکت کنند می توانیم جمهوری شهروندان را بنیان بگذاریم.

  • جوادی

    آقای دکتر نیکفر در مقاله ی کدام میهن؟ کدام پیمان می گوید: خاصه خرجی، رانت خواری بر پایه ی آقا زادگی و خویشاوندی، رشوه گیری ، قانون گریزی اینها در یک نظام جمهوری هم وجود دارند اما به سبب چرخش دوره ای مقام ها در مقایسه با نظام سلطنتی ، فرصت کمتری برای آسیب رسانی پیدا می کنند.‌ با دیدن این نظر درباره جمهوری، خوشحال شدم که بلاخره یک جمهوریخواه ایرانی از برداشت افلاطونی یا برداشت اتوپیایی از مفهوم جمهوری دست کشیده است .‌منظور از برداشت افلاطونی از مفهوم جمهوری، تصور جمهوری به مثابه یک نظام سیاسی کامل است. اما در طرح ایده ی جمهوری شهروندی رگه هایی قوی از افلاطون گرایی یا ِآرمانشهرگرایی را می بینیم که به نظر می رسد در در این طرح از معایبی که در مقاله ی کدام میهن ؟ کدام پیمان درباره جمهوری بیان شد، خبری نیست. در طرح ایده جمهوری شهروندی به تباین آن با جمهوری هایی که در تاریخ تاسیس شده اند، یعنی همان نظام هایی که که به خاطر چرخش مقام ها از سلطنت ( مطلقه، تاکید از من است) فرصت آسیب رسانی کمتری در مقایسه با سلطنت پیدا می کنند.‌ بنابرای ایده ی جمهوری شهروندی بنا به تعریف جمهوری پارلمانی یا جمهوری ریاستی برتر است.‌ اما مساله ای که آقای دکتر نیکفر و سایر جمهوری خواهان اتوپیست تمایل ندارند به آن بپردازند مساله تحقق پذیری است. اگرایرانیان نتوانستند شاه را سر جای خود بنشانند و سلطنت مشروطه تاسیس کنند و بنابراین باید از ایده سلطنت مشروطه دست بکشند، به نحو مشابه می توان این پیشنهاد را طرح کرد که سوسیالیست ها و کمونیست ها نتوانستند یک نظم کامل یا دست کم نظم قابل قبول سوسیالیستی تاسیس کنند و بارها در این راه شکست خوردند، پس باید ایده جامعه بی طبقه را رها کنند. در فلسفه مشاهده ناپذیرها را به دو نوع تقسیم می کنند. مشاهده ناپذیر ابزاری و اساسا مشاهده ناپذیر.‌ مثلا ماهیت الکترون طوری است که اساسا مشاهده ناپذیر است اما برخی رویدادهایی که در نقاط دور دست جهان رخ می دهند فعلا مشاهده ناپذیر هستند و ممکن است روزی مورد مشاهده قرار گیرند.‌ آرمانشهرها تا کنون در تاریخ تاسیس نشده اند و به نظر می رسد اساسا تحقق ناپذیر باشند.‌ تحقق نا پذیری آنها بر خلاف نظر مارکسیست ها ربطی به روش ندارد. مارکس روش سوسیالیست های پیش از خود را که آنها را سوسیالیست های آرمانشهری می نامد در تحقق سوسیالیزم مناسب نمی داند اما روش سوسیالیزم علمی را برای تحقق نظم کامل سوسیالیستی مناسب می داند در حالیکه تا کنون تجربه های مکرر شکست این دیدگاه را نشان دادند.‌

  • جوادی

    می توان هم کل یک نوشته را مورد نقد قرار داد و هم بخش هایی از آن را. در اینجا ترجیح می دهم به جای ارزیابی کل نوشته، بخش ها یا گزاره هایی از آن را مورد نقد قرار دهم. در مقاله آمده است که تصور ساده ی عمومی از جمهوری این است که نظامی سیاسی است که با برترین مقام خود که پریزدنت است، مشخص می شود.‌ خوشبختانه این گزاره آزمون پذیر است و با یک یا چند نظر سنجی تک پرسشی می توان درستی یا نادرستی آن را سنجید.‌ امروز از یکی از نزدیکانم پرسیدم که چه تصوری از مفهوم جمهوری دارد.‌ کمی فکر کرد و پاسخ داد جمهوری یعنی مشارکت همه.‌ چند دقیقه بعد از او پرسیدم مشارکت همه در چه چیزی؟ پاسخ داد مشارکت در سرنوشت کشور خود.‌ حدس من این است که تصور اکثریت مردم از مفهوم جمهوری، با آنچه که آقای دکتر نیکفر حدس می زند، متفاوت است. برداشت خودم از مفهوم جمهوری یک برداشت سلبی یا منفی است و به نظرم تعریف سلبی جمهوری ، به لحاظ تاریخی نخستین برداشت از مفهوم جمهوری بوده است. در برداشت سلبی، جمهوری یعنی نظامی غیر سلطنتی. اشکالی که این برداشت دارد این است که فقط می گوید الف ، ب نیست اما نمی گوید چه چیزی هست.‌ از طرفی اگر معنی ب چندان روشن نباشد، تعریف سلبی بی فایده خواهد بود.‌ بنابراین باید به نحوی معنی ب روشن باشد تا جمله ی الف ، ب نیست در فهم الف مفید واقع شود.‌ بنابراین فهم معنی جمهوری مبتنی بر فهم معنی سلطنت است و تا زمانی که مفهوم سلطنت مجهول باشد مفهوم جمهوری نیز دست کم به همان اندازه مجهول خواهد بود. این پرسش که واژه جمهوری نخستین بار برای چه مفهومی وضع شده است ، در فهم تحولات احتمالی که در طول تاریخ در معنی ِآن رخ داده ضروری است.‌ برای پیدا کردن پاسخ این پرسش باید به تاریخ اندیشه های سیاسی و نیز تاریخ نخستین جمهوری در جهان مراجعه کرد. بنابراین من موافق نیستم که نخستین حرفی که درباره جمهوری باید زد ایده راهنمایی است که فیلسوف سیاسی رمی ، سیسرو آن را اینگونه بیان کرده است: امر همگانی امر مردم است. خود این جمله بسیار مبهم است. منظور از امر همگانی یا عمومی چیست و منظور از امر مردم چیست.‌ یک برداشت از این جمله می تواند این باشد که موضوع عمومی یا موضوع سیاسی مربوط به همه مردم است و بنابراین همه حق برابر سیاسی دارند یعنی باید در امر عمومی ارزش برابری برای رای افراد قائل شد. اصل برابری سیاسی یکی از اصولی است که در تعریف دموکراسی به کار می رود. اصل دیگر اصل نظارت یا کنترل همگانی است.‌ ملاحظه می شود که اگر در فهم معنی جمهوری مبنا را جملات مبهمی مانند امر همگانی امر مردم است قرار دهیم به اینهمانی جمهوری و دموکراسی می رسیم که هم به لحاظ تاریخی نادرست است و هم هم مساله ابهام در معنی جمهوری را حل نشده رها می کند زیرا حتی اگر قبول کنیم که دموکراسی و جمهوری به یک معنی هستند، در آنصورت تا زمانی که معنی دموکراسی را روشن نکردیم، معنی جمهوری هم روشن نخواهد شد.کسانی که معتقدند جمهوری عنوان دیگری برای دموکراسی است نمی توانند از واژه جمهوری دموکراتیک استفاده کنند این مثل آن است که بگوییم انسان ناطق ، در حالیکه وقتی در تعریف انسان می گوییم که انسان حیوان ناطق است ، در آنصورت ترکیب انسان ناطق بی معنی خواهد بود زیرا انسان غیر ناطق نداریم. اما در ادبیات سیاسی ایران و جهان عبارت جمهوری دموکراتیک مورد استفاده قرار می گیرد بنابراین همین کاربرد نشان می دهد که جمهوری و دموکراسی اینهمان نیستند.‌ نظریه ی ایرانی اینهمانی جمهوری و دموکراسی حتی نتوانست امکان تاسیس استبداد تحت عنوان جمهوری را در انقلاب ۵۷ پیش بینی و برای آن چاره اندیشی کند.‌ همچنین این نظریه نمی تواند دموکراسی پارلمانی در شکل سلطنت مشروطه را تبیین کند. اینکه سلطنت مشروطه از لحاظ مضمون یا محتوی با جمهوری تفاوت دارد از تعریف سلبی یا منفی جمهوری قابل استنباط است. وقتی گفته می شود جمهوری نظامی غیر سلطنتی است روشن است که از لحاظ محتوی با هم فرق دارند.‌ آقای دکتر نیکفر می گوید : جمهوری شهروندی یا مبتنی بر جامعه ی مدنی در تباین با نظام هایی است که در آنها جمهوریت محدود به رای دهی دوره ای برای انتخاب رئیس و پارلمان می شود.‌تباین هم به معنی اختلاف و تفاوت است و هم رابطه دو مفهوم کلی از حیث انطباق یا عدم انطباق مصداق هاست. در معنی اخیر تباین به معنی عدم اشتراک دایره ی مصادیق است. اگر منظور آقای دکتر نیکفر از تباین معنی اخیر باشد در آنصورت می توان گفت مصادیق جمهوری شهروندی با مصادیق جمهوری پارلمانی یا جمهوری ریاستی اشتراکی ندارند.‌ اما با آنکه مصادیق جمهوری پارلمانی یا ریاستی مشخص هستند ، آقای دکتر نیکفر هیچ مصداقی از جمهوری شهروندی ارائه نمی دهند. به نظر می رسد این نوع از جمهوری را مادر تاریخ نزاییده است و اختراع روشنفکران ایرانی است. ایشان می گوید ما دارای سنت جمهوری به معنی راستین آن نیستیم .‌ با فکر و عمل تاسیس به ایده جمهوری نزدیک می شویم. ارتباط بین این دو جمله چیست؟ آیا واژه بنابراین بین این دو جمله حذف نشده است؟ حرف مشابه را در مورد دانشگاه یا فلسفه هم می توان زد.‌ ما دارای سنت دانشگاه به معنی راستین آن نیستیم پس با فکر و عمل تاسیس به ایده ی دانشگاه نزدیک می شویم. آیا منظور از فکر و تاسیس همان آزمون و خطا است؟ اگر اینطور باشد پس نقش الگوبرداری در یادگیری چیست؟ درست است که ما دارای سنت جمهوری نیستیم اما این موضوع لزوما ما را به سمت آزمون و خطا در تاسیس جمهوری سوق نمی دهد.‌ لازم نیست که فقط به سنت ها و تاریخ کشور خودمان توجه کنیم، بلکه می توانیم از سنت هاو تاریخ جوامع دیگر هم بیاموزیم. ما به جای آزمون و خطا می توانیم با تامل در تاریخ اندیشه های سیاسی و تاریخ جمهوری ها به ایده ی جمهوری نزدیک شویم.‌ همانطور که نیازی به اختراع دوباره چرخ نداریم، به اختراع دوباره جمهوری تحت عناوین جدید چون جمهوری شهروندی هم نیاز نداریم. آقای دکتر نیکفر در این مقاله به تباین جمهوری شهروندی و جمهوری پارلمانی یا جمهوری ریاستی بر اساس محدودیت رای دهی دوره ای اشاره می کند در حالیکه در یکی از مقالات پیشین از عبارت چرخش دوره ای مقام ها به عنوان تباین سلطنت و جمهوری یاد کرده است.آیا آقای دکتر نیکفر متوجه این پارادوکس ها نیستند؟ در این مقاله به روشنی می توان تقابلی از نوع جمهوری x _ جمهوری y را که قبلا آن را طرح کردم، مشاهده کرد.‌ چنین تقابل یا تباینی در روند انقلاب ضد سلطنتی ۵۷ نیز وجود داشت اما متاسفانه مورد اعتنا و بحث قرار نگرفت تا اینکه بعد از پیروزی انقلاب و در آستانه برگزاری همه پرسی جمهوری اسلامی در فضای عمومی طرح شد که رهبر انقلاب پدرسالارانه آن را حل کرد. با همه انتقادهایی که از این مقاله می توان به عمل آورد حداقل از اینکه علاوه بر تقابل کلاسیک سلطنت_ جمهوری تقابل یا تباینی از نوع جمهوری_ جمهوری را نیز مورد توجه قرار داده باید تحسین کرد.‌

  • جوادی

    اگر به فرهنگ لغت رجوع کنیم، هیچ جا گفته نشده که جمهور عنوان دیگری برای مردم است. برخی از معانی جمهور عبارتند از توده، گروه، همگان و همه.‌ از طرفی اگر جمهور عنوان دیگری برای مردم باشد، در آنصورت ترکیب جمهور مردم بی معنی خواهد شد. ترکیب جمهور مردم زمانی معنی دارد که جمهور به معنی همه یا توده باشد نه عنوان دیگری برای مردم. در سابق کمونیست ها واژه توده مردم یا خلق را زیاد به کار می بردند. البته توده مردم یا خلق به معنی همه مردم نمی توانست باشد زیرا در آن صورت دشمن خلق بدون مصداق می شد.‌ بنابراین بخشی از مردم می بایستی به عنوان دشمن خلق سرکوب می شدند.‌ مردم چگونه جمعی است؟ آیا جمعی همگن و یکپارچه است؟ آیا آنهایی که در موضوعی در تقابل با ما هستند بخشی از مردم نیستند؟ مردم یک کشور تقریبا همیشه در مواجهه با امر عمومی به اکثریت و اقلیت تقسیم می شوند.‌ دموکراسی یا حکومت اکثریت با رعایت حقوق اساسی اقلیت های حزبی، بهترین راه مدیریت این تقابل است.

  • شهروند

    همیشه در دنیای نظری حل مسائل راحت و اسان به نظر می آید ولی در عمل و کنش سیاسی است که "اوفتد مشکلها". آرزوی زیبائی است که مردم به شهروند ارتقاء پیدا کنند و از رعیت بودن دست بشویند ولی همگی می دانیم که برای شکل گرفتن این تحول چه راه درازی در پیش است و گام اول را باید کنشگران سیاسی بردارند. ما نه تنها سنت جمهوری خواهی را نداریم که سنت گفتگو را نیز نداریم. ما هنوز یاد نگرفته ایم که اختلاف نظر به معنی دشمنی نیست. تعریفی که از جمهوری در این نوشته شده است بسیار عالی و دلنشین است و تنها هدف را نشان میدهد در کنش سیاسی برای رسیدن به این هدف در هر قدم با موانعی صعب العبور روبرو خواهیم شد. قصد پراکندن یاس ندارم، میخواهم واقع بین باشیم.