ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

مروری بر میراث سیمون دوبووار: «زن‌بودن» به چه معناست؟

به مناسبت سالروز درگذشت سیمون دوبووار

سیمون دوبووار ۱۴ آوریل۱۹۸۶ در چنین روزی درگذشت. یادی می‌کنیم از این فیلسوف، رمان‌نویس و جستارنویس فمینیست فرانسوی با مرور برخی پرسش‌ها و اندیشه‌هایش در «جنس دوم» که اثری ماندگار در تاریخ اندیشه‌ی فمینیستی است؛ اثری که با تحلیل تاریخی، فلسفی و پدیدارشناسانه‌اش «زن‌شدن» را در مقابل «زن زاده‌شدن» قرار می‌دهد و فرایندش را تحلیل می‌کند.

«جنس دوم»، نوشته سیمون دوبووار در هفته‌ی اول انتشارش در سال ۱۹۴۹، ۲۲هزار نسخه فروش کرد و از آن بسیار استقبال شد اما از سوی سیاستمداران راست‌گرا و فعالان مذهبی به دلیل «هنجارشکنی»، و از سوی کمونیست‌ها به دلیل «طرح دغدغه‌های بورژوایی» مورد انتقاد بسیار واقع شد.

آن‌چه در ادامه می‌آید نگاهی اجمالی است به یکی از پرسش‌هایی که دوبووار در «جنس دوم» طرح کرده بود.

زن چیست؟

دوبووار می‌پرسد «زن» چیست؟ زنان هر روز با توصیه‌هایی مواجه هستند که آن‌ها را به «زن بودن» دعوت می‌کنند. پس احتمالاً، ماده بودن برای زن بودن کافی نیست. علوم زیست‌شناسی و اجتماعی تیز دیگر نمی‌توانند ویژگی‌هایی ثابت و معلوم برای زنان در نظر بگیرند و هر ویژگی تنها واکنشی به موقعیت پنداشته می‌شود. بنابراین او نتیجه می‌گیرد که اگر امروزه، نگرانی‌هایی برای از دست رفتن زنانگی وجود دارد و زنانگی وجود ندارد، به این معناست ‌که هرگز چنین چیزی وجود نداشته است. از طرفی دوبووار به این امر واقف بود که اگرچه سرنوشت تفاوت‌های زنان و مردان ممکن است ناپدیدشدن باشد، اما در حال حاضر به روشنی به چشم می‌خورند و نمی‌توان از این تفاوت‌ها گریخت. در عین‌حال تعریف زن، همواره و به‌صورت تاریخی در برابر مرد شکل گرفته است:

[زن همواره] نسبت به مرد تعریف و متفاوت می‌شود، نه مرد نسبت به زن؛ زن، در برابر اصل، فرعی در نظر گرفته می‌شود. مرد،‌ نفس مدرک است، مطلق است: زن، دیگری به شمار می‌آید.

دوبووار در عین حال عقیده داشت که دیگری‌بودن امری مختص زنان نیست و استدلال می‌کرد که به‌طور مثال یهودیان در برابر غیریهودیان، و سیاهان در برابر سفیدپوستان، دیگری به شمار می‌‌آیند. با این‌وجود، تفاوتی میان دیگری‌بودن زنان و این گروه‌های ستم‌دیده‌ی دیگر وجود دارد. آن‌چه زنان را از این دیگری‌ها جدا می‌کند، این است که دیگری‌بودن برای آن‌ها امری نسبی است. اهل یک سرزمین به هنگام سفر است که در می‌یابند خود نیز دیگری به شمار می‌آیند و «خواه ناخواه، ناگریزند که تقابل و دو جانبه بودن رابطه خود را بپذیرند.» اما زنان، همواره دیگری هستند و این دیگری‌بودن برای آن‌ها مطلق است. دوبووار می‌گفت دیگری‌بودن زن، ناشی از هیچ‌گونه خصوصیت زیستی، روانی یا اقتصادی نیست که زن را تعریف کند بلکه تعریف زن، حاصل تولید مجموعه تمدن است:

زن، زن زاده نمی‌شود بلکه به‌صورت زن در می‌آید.

دوبووار عقیده داشت که «جهان همواره از آن نرها بوده است» اما هیچ‌یک از دلایلی که در این‌باره عرضه می‌شد را قابل قبول نمی‌یافت. او فکر می‌کرد که قرارگرفتن دو طبقه‌ی انسانی در برابر هم و تلاش هر دو طبقه برای حفظ سوژگی‌ خود، بین آن‌ها روابط متقابلی ایجاد می‌کند. بنابراین پرسش برای او این‌جا بود که چرا این تقابل هرگز بین دو جنس مطرح نشده؟ چرا هرگز زن در برابر تعریف خود به‌عنوان دیگری نایستاده و خود را به مثابه یگانه در نظر نگرفته است؟ علت این فرمانبری زن چه بوده؟ و چرا در دل مجموعه‌ای که هر دو عامل آن، یکی برای دیگری، ضرورت دارند، همواره این زن است که عبارت از دیگری است؟

محکومیت به در خودماندگی

دوبووار «درخودماندگی» را دربرابر «پویایی» تعریف می‌کند. او بر این عقیده است که نوع بشر برخلاف انواع دیگر تنها درصدد حفظ خود در مقام یک نوع نیست، بلکه بشریت به پویایی گرایش دارد و طرحی غیر از ایستایی برای خود می‌بیند. همین امر سبب می‌شود که ماده‌ی انسان، بر خلاف ماده‌ی انواع دیگر، بر اثر مادر شدن به خودمختاری کامل نرسد و نتواند از این توانایی خود پایگاهی رفیع بسازد. چرا که «بشریت، پیوسته درصدد بوده که از سرنوشت نوعی خود بگریزد» و در نوع انسان، ماده پیوندی قوی‌تر با سرنوشت نوعی خود دارد، بیش از نر دستخوش طبیعت خود می‌گردد و «چون حیوان به پیکر خود پرچ شده است.»

بنابراین به اعتقاد او هنگامی که مرد از طبیعت فاصله می‌گیرد و قدرت‌های اسرارآمیز طبیعت برای او به عواملی قابل شناسایی بدل می‌گردند او «از تسخیر زن می‌گریزد» چرا که زن دیگر برایش عاری از هرگونه قدرت اسرارآمیز طبیعت است. دوبووار اعتقاد داشت دیگری‌شدن زن در این هنگام از آن روست که او در فائق آمدن بر طبیعت، جایگاه یار و همکار مرد نداشته است. مرد زمین را و بعد زن را به تملک خود در می‌آورد و هر چه او بیش‌تر نیرومند می‌شود، زن بیش‌تر نزول می‌کند.

دوبووار عقیده داشت با پیدایش مالکیت خصوصی، طبیعت زن بیش از پیش سوژگی او را به بند می‌کشد: «تاریخ زن با تاریخ ارث در می‌آمیزد» چراکه برای باقی‌ماندن مالکیت در ید مالک پس از مرگش، لازم است مالکیت او به افرادی متعلق به خود او منتقل شود. تضمینی لازم است برای این‌که او بداند فرزندانش متعلق به خود او هستند و نه کس دیگر و همین امر زن را به «ماشینی برای تولید وارث» بدل می‌کند. دوبووار معتقد بود در یک نظام رعیتی است که رهایی زن تحقق می‌یابد و خانواده‌ای واقعا ناشی از زناشویی پدید می‌آید که زن و مرد به طور برابر با یکدیگر کار و زندگی می‌کنند در حالی‌که در میان طبقه‌های واجد مالکیت، اقتدار پدرسالاری قوی‌تر است.

به همین جهت است که او باور دارد با نفی مالکیت تا حدی رهایی برای زن حاصل می‌شود و «هر گونه سوسیالیسم، ضمن ایجاد جدایی بین زن و خانواده، میل به آزادی زن را تسهیل می‌کند.» هنگامی که امتیازهای طبقاتی زن بورژوا از او سلب شود و به کار کردن محکوم شود، از وضعیت «انگلی» خود و از وابستگی به زنجیرهایش رهایی خواهد یافت. از نظر او تنها از این طریق است که زن می‌تواند سوژگی خود را بازیابد: با پذیرش مسئولیت‌های زندگی. اما نمی‌توان از نظر دور داشت که سوژه برای به‌‌دست آوردن خودمختاری و آزادی‌اش می‌بایست طرح‌هایی برای خود در ریزد و هرچند زن اگر تولیدکننده و فعال باشد و تعالی خود را به چنگ آورد در مقام سوژه قرار می‌گیرد، اما نفرینی که بر زن سنگینی می‌کند این است که از انجام هر کاری منع شده است: کارهایی که زنان توانستند به چنگ آورند عمدتا به کارخانه منحصر بود و صرفا به این علت به مردان ترجیح داده می‌شدند که دستمزد کمتری می‌خواستند.

دوبووار معتقد بود که زنان هرگز نیاموختند که از حقوق خود دفاع کنند و همین باعث شد که مورد استثمار سرمایه‌داران واقع شوند. آری، هرچند ممکن است فاصله‌ی‌ میان زن و مرد به یاری کار کم شود اما مانع اصلی در این‌جاست که امکان کار کردن از زن دریغ شده است.

به هر روی، نباید پنداشت رهایی کامل با داشتن کار و پیشه به دست می‌آید. درست است که کار، زن را از وابستگی کامل به خانواده می‌رهاند اما مسئله‌ این‌جاست که خود کار به معنای امروزی‌اش متضمن آزادی نیست. هرچند زن با دنبال‌کردن طرح‌ها و اهدافش، احساس مسئولیت می‌کند و از نظامی که بر وابستگی بنا شده می‌رهد، اما کارگر امروزی بدون در نظر گرفتن جنسیتش استثمار می‌شود و آزاد نیست. علاوه بر این‌ها، با وجود تحول وضع زن، در ساختارهای اجتماعی تغییر چشم‌گیری حاصل نشده است. دنیا همچنان چهره‌ی مردانه‌ی خود را حفظ کرده و نقش‌های اجتماعی زن آن‌چنان که باید با تحول وضع زن سازگار نشده‌اند. هرچند کنترل موالید بار ازدواج را برای زن سبک‌تر کرده است اما وظایف سنتی زن در زندگی خانوادگی از جمله نگهداری از خانه و مراقبت از کودکان همچنان به عهده‌ی اوست و زندگی‌اش را بسیار دشوارتر از شوهرش می‌سازد.

دشواری حرکت

هرچند دوبووار می‌پذیرد که زن در وضعیت کِهتری قرار دارد و واقعیت او کهتری است اما در عین‌حال تأکید می‌کند که نباید به واقعیت موجود او ارزش ذاتی بخشید. او بودن را دارای دینامیک هگلی می‌داند:

بودن، یعنی شده‌بودن، یعنی ساخته‌شده‌بودن به گونه‌ای که شخص آشکار می‌شود؛ آری، زن‌ها در مجموع، امروزه پایین‌تر از مردان هستند، یعنی موقعیت آنان کمترین امکانات را در اختیارشان قرار می‌دهد: مسئله این است که باید دانست آیا این وضع ادامه می‌یابد؟

هنگام تجسم آینده‌ی زن نمی‌توان دشواری‌هایی که زن، به مثابه‌ «انسان تازه از راه رسیده‌ای که می‌کوشد در دل اجتماعی مخالف یا دست کم بدگمان، راهی برای خود بگشاید» را از نظر دور داشت. زن از همان ابتدای مراحل نوآموزی خود را کهتر می‌یابد به همین جهت آینده حرفه‌ای او در خطر قرار می‌گیرد. اعتقاد به شکست، او را به موفقیتی سهل راضی می‌کند و هم و غم «مورد خوشایند قرار گرفتن» او را از عمل باز می‌دارد. درک زن از دنیا به واسطه حد و مرزهایی که آموزش به او قبولانده محدود گشته و لازم است که زن برای «بزرگ»‌شدن خود را یگانه و مسلط در برابر دنیا بیابد.

به سوی رهایی

دوبووار عقیده داشت هر دو جنس، «قربانی جنس دیگر و نیز قربانی خود هستند.» از نظر او مرد غربی زمانی که از فردیت هستی خود آگاه شود این رویا را در سر می‌پروراند که از سوی آزادی بیگانه‌ای به رسمیت شناخته شود. هر چه او بیشتر فردیتش را مطالبه کند به همان نسبت بیش‌تر در وجود یار و همراهش آزادی تشخیص می‌دهد.

مرد به هنگام «خلق زن» و به خدمت درآوردن او، هر آن‌چه را که از زن می‌خواهد زایل می‌کند. زنی که او به چنگ می‌‌آورد تمامی ویژگی‌هایی که مرد را به او متمایل می‌کرده است از دست می‌دهد. چه بسا که اگر زن فردی برابر با مرد باشد با این‌که ممکن است برخی خصلت‌های مورد تصدیق کنونی‌اش را از دست دهد، به نحوی کامل‌تر می‌تواند به عالم او پی ببرد. بنابراین رهایی زنان و بازیابی سوژگی‌شان فقط باعث رهایی خودشان نخواهد بود بلکه مردان را هم از دور باطل ستیزه و سرزنش خارج خواهد کرد.

عجیب آن‌که مرد هرچند با رهانیدن زن خود را می‌رهاند اما به حفظ زنجیرهایش اصرار دارد و ازدست‌دادن جایگاه مهتری‌اش هراسان است. به‌علاوه او در ستم‌گری، با «همدستی» زن مواجه است. این همدستی او را مجاب می‌کند که سرنوشت زن خواسته‌ی خود اوست، حال آن‌که بدترین جنایتی که در حق زن صورت گرفته است همین کنارگیری او از زندگی و سقوطش در سراشیبی آسان‌طلبی است. دوبووار عقیده داشت شرط رهایی هر دو جنس در این است که نقشی غیر از ستمدیده یا ستم‌گر برای خود برگزینند. همچنین او بر این باور بود که ستمکار هرگز دست به نیکوکاری بی‌دلیل نخوهد زد و تحول وضع ستمدیدگان یا با طغیان آن‌ها حاصل می‌شود و یا برای تأمین منافع ستم‌گران.

دوبووار در نتیجه‌‌گیری جنس دوم، هشدار می‌دهد:

بی‌بهره بودن ما از تخیل، پیوسته آینده را تهی خواهد کرد.

شاید بتوان گفت آموزش [زن‌شدن]، اصلی‌ترین نقش را در انقیاد زن ایفا می‌کند. آموزش نه تنها زن را از هرگونه سوژگی، که از تخیل هرگونه سوژ‌گی نیز ناتوان می‌سازد. بازی‌ها و رویاهای دختربچه‌ها آن‌ها را به سوی انفعال می‌برد بدون این‌که آن‌ها را برای هرگونه مسئولیت‌پذیری یا ابتکار عمل آماده کند. دختربچه به‌تدریج خالی از زندگی می‌شود و سرنوشت خود را در کناره‌گیری می‌بیند. او زن می‌شود چون امکان دیگری پیش‌روی خود نمی‌یابد. دوبووار عقیده داشت زنان میل ندارند که از آسان‌طلبی و خوشبختی ناشی از بی‌مسئولیتی بگذرند، اما باید پرسید که آیا آن‌ها امکان خوشبختی دیگری جز این را در تخیل خود دارند یا خیر؟

به‌نظر می‌رسد بیش از آن‌که پدر یا شوهر در مقابل زن قرار گیرد، این ساختارهای اجتماعی هستند که در برابر او قد برافراشته‌اند. چه بسا دختران جوانی که وارد دانشگاه می‌شوند و عقیده دارند که پسران باهوش‌ترند، این عقیده هنوز در میان زنان شاغل رایج است که مردان مدیران بهتری هستند و بسیاری زنان علی‌رغم توانایی‌های درخشان، خود را برای پذیرش مسئولیت‌های مهم‌تر آماده نمی‌دانند. دختران جوان، همان‌طور که دوبووار اشاره می‌کند بیش از هر چیز از پرورش تخیل خود باز می‌مانند. اجتماع آن‌ها را در خود نمی‌پذیرد و میدان را از آن‌ها دریغ می‌کند. بسیاری از فرصت‌های بسط تخیل از آن‌ها گرفته می‌شود. تجربه‌هایی چون قدم زدن در خیابان، رفتن به گالری‌ها و سفر کردن، برای زن تجاربی هستند بس دشوار و گاه ناممکن. دنیای زن محدود می‌شود و تخیل رشد نمی‌کند مگر با بیشتر دیدن و بیشتر تجربه کردن. بدین سان است که آینده‌ی پیش روی زنان تهی می‌گردد. کار کردن، علی‌رغم به ارمغان آوردن استقلال اقتصادی، رهایی زن را تضمین نمی‌کند. رهایی نه در استقلال اقتصادی که در استقلال رأی نهفته است.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • مهری یلفانی

    شرایط امروز با روزی که سیمون دوبوار این مقاله را نوشته است بسیار فرق کرده است. زنان امروز بسیار بیش از گذشته به حقوق و توانایی های خود دست یافته اند.

  • شهروند

    با تشکر از نویسنده که یادآوری کرد کتابی به نام جنس دوم وجود دارد. متاسفانه رسانه های دنیای سرمایه داری با طرح مساله فمینیسم آنچنان که سرمایه داری آن را می‌خواهد موفق شده اند که برداشتی سطحی از فمینیسم را رواج دهند. امروز مساله زنان در ایران مهم ترین مساله ای است که باید به آن پرداخت و تلاش کرد که درکی عمیق از این مساله گسترش پیدا کند. در دنیای مجازی میکروفون در دست کسانی است که سطحی نگر و در بسیاری از موارد مبتذل هستند. بسیاری از کسانی که خود را فمینیست می نامند هیچ گاه حتی اسم سیمون دوبوار را نشنیده اند. امیدوارم زنان فرهیخته و آزادی خواه با تشکیل انجمن های ویژه زنان بتوانند در برابر رشد سطحی نگری و رواج ابتذال آلترناتیوی قوی ایجاد کنند.