شاهنامه به روایت شهرنوش پارسیپور، شماره ۱۱۲: خوان پنجم و رستم و اولاد
در این خوان رستم در مسیر خود، در کنار رودی به خواب رفت و رخش در چمنزاری به چرا مشغول شد. دشتبان آن ناحیه که از چرای رخش به خشم آمده بود به رستم حمله برد و این گونه بود که جنگ رستم و اولاد آغاز شد
گفتيم كه رستم پس از آن كه به ضرب چوب دشتوان از خواب بيدار شد از سر خشم دو گوش مرد را كند. دشتوان كه بسيار اندوهگين و خشمگين بود گوشهايش را به دست گرفت و به نزد اولاد، پهلوان محلى رفت
بدان مرز اولاد بد پهلوان/ يكى نامجويى دلير و جوان
شد اين دشتوان پيش او با خروش/ گرفته پر از خون به دستش دو گوش
بدو گفت مردى چو ديوى سياه/ پلنگينه جوشن، از آهن كلاه
همه دشت سرتاسر اهرمن است/ وگر اژدها خفته در جوشن است
برفتم كه اسبش برانم ز كشت/ مرا خود به آب و به گندم نهشت
ديد برجست و يافه نگفت/ دو گوشم بكند و همانجا بخفت
نظرها
نظری وجود ندارد.