دیدگاه
کمیتههای کارگری؛ آلترناتیوی برخاسته از ضرورت تاریخی و اجتماعی
میثم آلمهدی - ضروریست از پیلههایی که ساختار قدرت و نظام سلطه پیرامونمان تنیده، خارج شویم. باید از نقد فردی عبور کنیم و به نقد ساختاری برسیم: نقد مناسبات تولید، نقد مالکیت انحصاری، و نقد بازتولید سلطه در اشکال متنوع آن. در وضعیتی که میتوان آن را هرجومرج سیاسی در بستر بحرانهای پیرامونی نام نهاد، زمان آن فرارسیده که به نقدی ژرف و ریشهای از ساختارها دست یابیم.


در آستانهی بحرانی ژئوپلیتیکی و تهدید جنگ، وضعیت اپوزیسیون ایرانی از چپ تا راست نشان میدهد که بخش عمدهای از این نیروها نه تنها فاقد یک استراتژی منسجماند، بلکه در بسیاری موارد، خود بخشی از بحراناند، نه راهحل. آنچه امروز از این طیفها به چشم میخورد، نه برنامهای برای آینده بلکه رقابتهای فرساینده بر سر تاریخ، تئوری و گذشته است؛ بیآنکه پاسخی برای وضعیت اکنون یا فردای ایران ارائه دهند. این وضعیت بهویژه در میان بخشی از نیروهای اپوزیسیون چپ برجسته است که به جای تمرکز بر چالشهای اساسی و فوری طبقه کارگر و اقشار فرودست، درگیر رقابتهای تئوریک و جنگهای فرقهای هستند.
وقتی از نیروهای سیاسیِ بدون استراتژی سخن میگوییم، باید این واقعیت را بپذیریم که این نیروها، در نبود یک افق روشن، میتوانند به عناصر خطرناکی بدل شوند؛ عناصری که در بهترین حالت در برابر سرکوب سکوت میکنند و در بدترین حالت، به همپیمان جریانهای راست و حافظان نظم موجود تبدیل میشوند. این امکان، هشداری جدی برای آینده است و دغدغهی ما را دوچندان میکند. در چنین شرایطی، از نظر ما، سازماندهی مستقل و رادیکال از پایین، از دل مردم، تنها راه نجات است.
نیاز به سازماندهی کارگری
ما بهعنوان کارگران، بهمثابهی بخشی از طبقهی فرودست و بهحاشیهراندهشده، تأکید میکنیم که اگر قرار است آلترناتیوی واقعی ساخته شود، باید از پایین و از دل جامعه برخیزد. تجربههای اخیر، بهویژه در بحرانهای اجتماعی و سیاسی نظیر اعتراضات، سیل و زلزله، نشان دادهاند که شوراها و کمیتههای محلی، ولو بهصورت موقتی، میتوانند ساختارهایی بدیل برای عمل اجتماعی و سیاسی فراهم کنند—بدیلی برخاسته از نیاز مردم، نه از تخیلات نخبگان.
در این راستا، ما باید از خود بپرسیم: چرا اصولاً به سازماندهی نیاز داریم؟ پاسخ روشن است: در غیاب یک نیروی سیاسی مردمی و در برابر دو تهدید جدی—رژیم سرکوبگر و مداخلهگران خارجی و نیروهای جنگطلب—تنها راه مقاومت، سازمانیابی مستقل و از پایین است؛ سازماندهیای که در دل مردم شکل میگیرد، نه آنکه از بالا تحمیل شود. چرا که سازماندهی از پایین میتواند فضایی برای ابراز مطالبات واقعی طبقات پایین جامعه فراهم کند و مبارزهای مؤثر در برابر سیستم سرکوبگر موجود باشد.
پذیرش شکست؛ پیشنیاز برای عبور از بحران
واقعیتی تلخ اما انکارناپذیر آن است که ما در مواجههی اولیه با جریانهای جنگطلب شکست خوردیم. اعتراف به این شکست، نه نشانهی ضعف، بلکه شرط بلوغ سیاسی و گامی بهسوی درمان است. انکار شکست، ما را به بیماری دچار میکند که از پذیرش واقعیت میگریزد و به توهم «آغازِ هنوز نیامده» پناه میبرد. این اعتراف نه تنها باید در درون خود جریانهای کارگری، بلکه در سطح وسیعتری از نیروهای چپ و مترقی صورت پذیرد.
جریانهایی چون مسیح علینژاد و حلقههای نزدیک به او، با تکیه بر منابع کلان رسانهای و پشتیبانی قدرتهای خارجی، از انرژی خشم مردم ابزار ساختند و زمینِ سیاست را برای جنگ هموار کردند. اما ما، بهعنوان کارگران، فعالان محلی، و رفقایمان در دل جامعه، در نقطهای ایستادهایم که این چهرهها هرگز به آن دسترسی ندارند: ما در متن مردمیم، در بافت واقعی زندگی، در محلات، کارخانهها، و در تجربهی زیستهی روزمره. از دل همین موقعیت است که میتوان به درمان اندیشید؛ و این درمان، چیزی جز سازمانیابی نیست.

تجربهی زیسته؛ از سیل تا زلزله
در چند سال اخیر، بحرانهای طبیعی همچون سیل و زلزله نشان دادهاند که مردم توانایی شکلدادن به تشکلهای خودجوش و موقتی برای مدیریت بحران را دارند. این ظرفیت اجتماعی، باید بهجای نادیده گرفته شدن، بهعنوان بنیانی برای سازماندهی در نظر گرفته شود. مردم در این بحرانها به شکلی غیررسمی به سازماندهی خود پرداختهاند و این سازماندهی، نشانهای از ظرفیتهای بالای طبقاتی در دل تودههاست که باید با اراده و هدفگذاری در جهت ایجاد آلترناتیو طبقاتی، بهطور هدفمند تقویت شود.
کمیتهها، شوراها، و کنگره
الگوی پیشنهادی ما، از سه سطح کلیدی تشکیل میشود: کمیتهها، شوراها و کنگره.
کمیتهها، سازماندهیهای محلیاند که میتوانند بر پایهی روابط اجتماعی موجود، مانند هممحلی بودن، همکارخانهای بودن، یا تجربهی مشترک بحران شکل گیرند. این ساختارها در معرض تهدیدهایی چون قبیلهگرایی یا ظهور بورژوازی خردهپا قرار دارند که میخواهند ساختار را به نفع خود مصادره کنند. در اینجا، نقش نیروهای انقلابی کلیدی است. ما باید این نیروهای متضاد را نه به تقابل بلکه به مهار و هدایت بکشانیم؛ نه از سر سازش، بلکه بهعنوان تاکتیکی موقت برای عبور از مرحلهی بحرانی.
شوراها، حلقهی اتصال کمیتههای مختلفاند؛ نهادهایی که بین محلات، کارخانهها و نهادهای اجتماعی مختلف پل میزنند و امکان گفتوگو و تصمیمگیری جمعی را فراهم میکنند. در شهرهای بزرگ، این شوراها تنوع و پیچیدگی بیشتری دارند، و زمینهی رشد نیروهای ارتجاعی در آنها نیز بیشتر است. از همینرو، نیاز به سازوکاری فراتر از شوراها وجود دارد تا این ساختارها را به یکدیگر متصل کند.
کنگره، سطح نهایی و هماهنگکنندهی همهی شوراهاست؛ جایی برای قانونگذاری، تصمیمگیری و تعیین استراتژیهای کلان. در کنگره است که تضادهای طبقاتی، جدالهای سیاسی، و رقابتهای خردهبورژوایی باید شفاف شود. این فضا، عرصهی تقابل بین نیروهای چپ رادیکال، ناسیونالیستها، خردهبورژواها و همپیمانانشان است. تنها از دل این جدال باز و دموکراتیک است که میتوان به سیاستی رادیکال، مردمی و نجاتبخش دست یافت.
نقش اپوزیسیون و تهدیدهای آینده
در حالی که تحولات منطقه و بحرانهای سیاسی، تهدیدهای جدیدی را به همراه دارند، وظیفهی ما در این شرایط، آگاهی از خطرها و تصمیمگیریهای سیاسی استراتژیک است. در شرایط بحرانی، اگر جامعه از لحاظ سازمانی ناتوان باشد، خلاهای قدرت بهسرعت پر خواهند شد. از این رو، سازماندهی از پایین و در میان تودهها، بهترین راهحل برای مقابله با شرایط اضطراری و دیکتاتوریهای آینده است.
نتیجهگیری
ضروریست از پیلههایی که ساختار قدرت و نظام سلطه پیرامونمان تنیده، خارج شویم. باید از نقد فردی عبور کنیم و به نقد ساختاری برسیم: نقد مناسبات تولید، نقد مالکیت انحصاری، و نقد بازتولید سلطه در اشکال متنوع آن. در وضعیتی که میتوان آن را هرجومرج سیاسی در بستر بحرانهای پیرامونی نام نهاد، زمان آن فرارسیده که به نقدی ژرف و ریشهای از ساختارها دست یابیم.
با این نگاه، آشکار میشود که بخش عمدهای از نیروهای سیاسی اپوزیسیون، نه تنها معیاری روشن برای نقد ساختاری ندارند، بلکه در برابر مطالبات طبقه کارگر و ملل تحت ستم در ایران، پاسخی شفاف و قابل اتکا نیز ارائه نمیکنند. از همینرو، باید به سمت تعریف بدیلی حرکت کنیم که برخاسته از آگاهی طبقاتی خود ماست؛ بدیلی که اعتماد به طبقهمان را بازسازی کرده و بیهراس از آینده، با صراحت از حق اداره کشور توسط حذف شدگان در ساختار سیاسی اجتماعی و اقتصاد ایران طبقه کارگر و ملل تحت ستم و یا بهتر است بگویم دیگری ساخته شده ها برسیم.
در دل این تاریخ، در میانه بحرانهای منطقهای، در فضای سنگین دینی، مذهبی و ناسیونالیسم ایرانی که چیزی جز بازتولید گذشته ندارد، و در شرایطی که چپِ سرگشته یا درگیر سادهترین مباحث نظریست یا خود بدل به ناسیونالیستی خجالتی شده، هیچ نیروی مسلطی بدیلی واقعی برای طبقات و ملل ارائه نمیدهد. در چنین فضایی، سکوت و انزوا تنها به تعمیق بحران و انسداد افقهای تغییر خواهد انجامید.
پیششرط ورود به مبارزهی واقعی، بازسازی آگاهی طبقاتیست. باید رنجها و دغدغههایمان را از سطح فردی به مرتبهی آگاهی اجتماعی ارتقا دهیم. ما بخشی از طبقهای هستیم که دهههاست توسط ساختار سرمایهداری و نظم استعماری مرکزگرا به حاشیه رانده شده؛ در حالی که جوامع ما گرفتار چنددستگیهای مصنوعی و سازمانیافتهای هستند که خود محصول سیاستهای آگاهانهی طبقهی مسلطاند.
در جامعهای که مالکیت ابزار تولید در دستان اقلیتی متمرکز شده، طبیعیست که هر فرد یا گروهی، دغدغهی خاص خود را به عنوان اولویت مطلق بداند. این تکهتکه شدن آگاهی، خود ابزار سلطه است. بازتعریف هدفی مشترک، و تلاشی برای آگاهسازی جمعی و سازماندهی طبقه، امری دشوار اما ضروری است. بدون آن، راهی به سوی رهایی نمیماند.
مسئله آنجاست که از پهلوی تا اصلاحطلبان بورژوا، از نواندیشان دینی تا چپهای مرکزگرا، همگی گفتمان خود را حول منافع جمعهای مرکزی سازماندهی کردهاند. در این روایت، ایران تنها به زبان، فرهنگ، و سلیقهی مرکز فروکاسته میشود. این نوع از شمول گرایی کاذب همان روایت استعماری است که تلاش میکند مالکیت سیاسی را به نام خود ثبت کند؛ گویی فقط آنها شایستگی بازگشت و بازسازی آینده را دارند.
این نگاه بیمار، تنها بازتولیدکنندهی دیکتاتوریای نو است؛ دیکتاتوریای که شاید با ظاهری تازه، اما با ماهیتی همچنان طبقاتی و استثمارگر، سر برمیآورد. اینکه «فرقی نمیکند چگونه میمیریم» منطق سرمایه است. منطقی که برای پیمانکاران سیاسی و دلالان قدرت، مرگ کارگر و فرودست نه یک فاجعه که بخشی از هزینهی تولید قدرت است.
ما نباید اجازه دهیم که خون و آیندهی طبقات فرودست، تبدیل به سرمایهی چانهزنی سیاسی طبقات مرفه و تبعیدی شود. ما باید ازآلترناتیوها مردمی طبقاتی و رادیکال دفاع کنیم. خود را به عنوان یک نیروی آگاه، بخشی مهم از آیندهی سیاسی کشور بدانیم. و این کار آسان نیست. آنان که ابزار سلطه را در دست دارند، با بایکوت، سرکوب و تخریب ما را هدف خواهند گرفت. پس برای ساختن آیندهای متفاوت، باید نیرویی هدفمند و سازمانیافته باشیم؛ نیرویی که نه برای تغییر چهرهی سلطه، که برای نابودی ساختار سلطه مبارزه میکند.
نظرها
نظری وجود ندارد.