ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

نگاهی به نشریه‌ی «آرش»

فرشین کاظمی‌نیا در این یادداشت، نگاهی دارد به نشریه «آرش» به سردبیری پرویز قلیچ‌خانی، و آن را در بیش از دو دهه انتشار مستمر آن، تجلی «فضای عمومی»، تبلور «وجدان عمومی» و «ارگان تبعید عمومی» برمی‌شمارد.

۱- «آرش» به مثابه‌ «فضای عمومی»

هم‌نسلان من — ما دانشجویان اواخر دهه‌ی شصت و اوایل دهه‌ی هفتاد خورشیدی در ایران — به‌خوبی به یاد دارند که در آغاز جوانی‌مان، فضای عمومی و صحنه‌ی تظاهرات اجتماعی-سیاسی تا چه اندازه بی‌رمق، کم‌فروغ و فروکاسته بود. التهاب جنگی که تازه پایان یافته بود، هنوز فرو ننشسته بود و جامعه، پس از هشت سال فشار مداوم و سرکوب‌های دهه‌ی شصت و فاجعه‌ی ملی کشتار ۶۷، چنان در حبابی از ترس فرو رفته بود که جرات بیان و بازنمایی گرایش‌های فکری و سیاسی‌اش را نداشت — کاری البته جز در چارچوب بسته و رسمی حاکمیت، عملاً امکان‌ناپذیر نبود. و بدین باید کمبود امکانات ارتباطات جمعی، رنگ باختن خودآئینی، و فقدان تجربه بیانگری اجتماعی را نیز افزود.

به یاد دارم که در خوابگاه، زیر پتو، چراغ مطالعه‌ی کوچکی را روشن می‌کردم تا بتوانم کتابی جلد سفید، صدبار دست‌به‌دست‌شده، با حروف ریز و پرغلط چاپی از مارکس را بخوانم — ترجمه‌ی زنده‌یاد پورهرمزان. شاید امروز درکش دشوار به نظر برسد، اما واقعاً اطمینان نداشتم که هم‌اتاقی نرود و به دیگران نگوید که فلانی «کتاب ممنوعه» می‌خواند و شر درست نشود. در آن سال‌ها، در دانشگاه‌ها خبری از «ستاره‌دار شدن» و «تذکر انضباطی» به سبک امروز نبود؛ اگر کسی «ضد انقلاب» تلقی می‌شد، سر و کارش نه فقط با حراست داشنگاه، بلکه با عناصر امنیتی‌ و اطلاعاتی بیرون از دانشگاه بود که در حال سازماندهی مجدد و تمرین سرکوب جدید در دوران «تعدیل ساختاری» اقتصاد بودند. 

در ابعاد کلان‌تر، سازوکار «غیریت‌سازی» برآمده از ایدئولوژی مذهبی جمهوری اسلامی روزبه‌روز فربه‌تر می‌شد. روند تفکیک «خودی» از «ناخودی» در تمامی حوزه‌ها با شدت دنبال می‌شد و دستگاه تمامیت‌خواه مستقر، گام‌به‌گام سازواره‌ی اقتدار خود را مستحکم‌تر می‌ساخت—روندی که تا امروز نیز ادامه دارد و همچنان یکی از بنیادی‌ترین مکانیسم‌های سازماندهی قدرت در جمهوری اسلامی به شمار می‌رود. در چنین شرایطی، برای کسانی که در قالب رسمی جمهوری اسلامی نمی‌گنجیدند—همان‌ها که در گفتار امنیتی «دگراندیش» خوانده می‌شدند—نیاز به یک «فضای عمومی» برای بازنمایی و تنفس فکری اجتماعی و سیاسی، بیش از هر زمان دیگری احساس می‌شد.

منظور از «فضای عمومی»، حوزه‌ای جمعی برای تبلور اندیشه و بیان است؛ جایی که امکان تقابل، انطباق و گفت‌وگوی میان انگاره‌های گوناگون—چه سیاسی و چه فرهنگی—فراهم می‌شود، تا لایه‌های شناختی، در دل تضادهای اجتناب‌ناپذیر، به سوی نوعی سنتز اجتماعی ممکن حرکت کنند. این برداشت از «فضای عمومی» در آن دوران، کمتر تجربه شده بود.

از سوی دیگر، کثرت نشریات و ارگان‌های حزبی و سازمانی در اوایل انقلاب نه‌تنها این نیاز را مرتفع نکرده بود، بلکه به‌عکس، به‌دلیل جهت‌گیری‌های شبه‌قدسی و مطلق‌انگارانه‌ی غالب جریان‌های سیاسی—که اغلب بدون درک یا تحمل دیگری تعریف می‌شدند—بر ضرورت آن افزوده بود. در حوزه‌ی فرهنگی و ادبی نیز، هرچند مجموعه‌ی چند شماره‌ای کتاب «آگاه» تجربه‌ای موفق در زمینه‌ی برهم‌کنش آرا و گسترش نقد فرهنگ به شمار می‌رفت، اما این تجربه نیز خیلی زود خاموش شد.

اگر از چند نشریه‌ی روشنفکری زودگذر و گهگاهی بگذریم، مهم‌ترین نشریه‌ی روشنفکری دهه‌ی هفتاد در داخل ایران بی‌تردید ماهنامه‌ی «آدینه» بود. «آدینه»، با همه‌ی فراز و فرودها و جریان‌های درونی گاه متعارضش، توانست به سهم خود هویت دگراندیشی را نمایندگی کند و طی یک دهه، پاسخی نسبی به نیاز به گفت‌وگویی سیال، تضادمند و اندیشه‌ورزانه دهد.

نقش و اهمیت «آدینه» در فضای فرهنگی ایران دهه‌ی هفتاد را باید به‌طور جداگانه بررسی کرد؛ چه در مواردی چون احیای جمع مشورتی کانون نویسندگان ایران، گفت‌وگوهای دامنه‌دار پیرامون کتاب خاطرات نورالدین کیانوری، طرح مباحثی درباره‌ی آل‌احمد یا روایت‌های بحث‌برانگیز از غرق شدن صمد بهرنگی و نوشته‌ی «راز کشنده‌ی ارس»، و چه در پیشنهادهای جمعی اهل‌نظر درباره‌ی زبان فارسی یا تحلیل‌های مربوط به چپ نوِ پساشوروی. «آدینه» در همه‌ی این عرصه‌ها تأثیرگذار بود و جایگاه خود را به‌مثابه مهم‌ترین نشریخ اندیشه‌ورز مستقل آن دوره تثبیت کرده بود.

در خارج از کشور، کارکردی مشابه با «آدینه» را می‌توان در نشریه‌ی «آرش» به سردبیری پرویز قلیچ‌خانی می‌شد یافت نشریه‌ای که به‌رغم محدودیت‌های لجستیکی، گاه از طریق مسافران مورد اعتماد، به تهران و برخی دیگر از شهرها نیز می‌رسید. به یاد دارم شماره‌ی ویژه‌ای را که در آن کتاب چریک‌های فدایی خلق نوشته‌ی محمود نادری نقد و بررسی شده بود، از دوست و رفیق گرامی‌ام علیرضا ثقفی گرفتم و خواندم؛ نسخه‌ای که به او نیز از طریق زنجیره‌ای از دست‌به‌دست شدن‌ها رسیده بود.

به‌نظر می‌رسد بتوان این دو نشریه را، با همه‌ی تفاوت‌های‌شان، حامل کارکردی مشابه در داخل و خارج از کشور دانست. البته بدیهی‌ست که تفاوت‌های بارزی میان این دو مجله‌ی کمابیش هم‌عصر وجود دارد (۱)، اما وجوه اشتراک کارکردی‌شان معنای‌دار و تأمل‌برانگیز است. هر دو نشریه کوشیدند با هم‌نشینی و هم‌پوشانی دیدگاه‌های متنوع و گاه متضاد، جلوه‌هایی از رواداری و گفت‌وگوی انتقادی را در عرصه‌ی عمومی روشنفکری ایران بسط دهند.

این پرسش پیش می‌آید که مؤلفه‌های مشترک معطوف به «فضای عمومی» در این دو نشریه چه بود و این فضا چگونه توانست به جامعه‌ی مخاطب‌شان راه یابد و در آن تأثیرگذار شود؟

به‌نظرم نخستین مؤلفه، «پذیرش دیگری به‌مثابه پاره‌ای از حقیقت منتشر» است. نباید فراموش کرد که «آدینه»—جدا از مسأله‌ی همیشگی سانسور و سرکوب—با چالش‌های دیگری نیز مواجه بود؛ چرا که این نشریه در بستری پرتلاطم شکل گرفته بود، جایی که تفکر دوقطبیِ زمانه، بسیاری از صاحب‌نظران را در تحلیل نهایی به دوگانه‌ای از خیر و شر می‌رساند. همین دشواری را می‌توان برای «آرش» نیز تصور کرد.

جامعه‌ی سیاسی پاریس، پس از دوران «سیته اونیورسیته»، به مختصاتی مشخص رسید که در آن، امتدادِ تنازعاتِ گاه خشونت‌آمیزِ گروه‌های سیاسی داخل کشور، به عرصه‌ی نظری منتقل شده بود. در چنین دایره‌ی متصلبی، «آرش» کوشید بی‌آن‌که در مرزبندی‌های رایج گرفتار شود، طرحی دیگر دراندازد؛ و برآیندی نظری از زوایای متکثر در باب موضوعات مناقشه‌برانگیز ارائه دهد.

برای نمونه، اگر قرار بود در «آرش» پیرامون یک موضوع خاص—نظیر «رسانه» یا «جنبش‌های اجتماعی»—طرح بحثی گشوده شود، صاحب‌نظرانی به میدان می‌آمدند که گردآمدن‌شان زیر یک سقف، تا پیش از آن، کمتر قابل تصور بود. در بسیاری از موارد، حتی اهل نظر از داخل ایران نیز برای «آرش» می‌نوشتند. رویکردی مشابه را می‌توان در «اقتراح»‌های «آدینه» نیز مشاهده کرد.

با این حال، باید تأکید کرد آنچه در این‌جا به آن اشاره می‌کنم، هم‌ارز مفاهیم خنثی‌ و بدون جهتی همچون «پلی‌فونیسم» (چندصدایی) یا «پلورالیسم» نیست. هر دو نشریه گرایشی چپ‌گرایانه داشتند و رادیکال شناخته می‌شدند، و هیچ‌گاه نخواستند به کشکولی از نظریات درهم یا نمایشگاهی از تحلیل‌های متناقض بدل شوند. (۲)

در ادامه‌ی مورد نخست، مؤلفه‌ی مهم دیگری که «آرش» و «آدینه» را به تبلور نوعی «فضای عمومی» بدل می‌کند، فقدان «گفتمان مسلط» در آن‌هاست. در طرح بحث‌های حساس و مناقشه‌برانگیز—نظیر تجاوز در زندان‌های جمهوری اسلامی، قتل همسر ناصر محمدخانی، یا بازخوانی تاریخ چریک‌های فدایی خلق—«آرش» می‌کوشید صداهای مختلف را، فارغ از وابستگی‌های سازمانی یا حزبی‌شان، مجال بروز دهد. «آدینه» نیز همین مسیر را دنبال می‌کرد. شاید نفس هم‌زیستی دوگانه‌ی سرکوهی–بهنود در تحریریه، به شکل‌گیری وضعیتی بدون مرکز گفتمانی مسلط یاری می‌رساند. دیالوگ انتقادی دامنه‌دار میان بابک امیرخسروی و نورالدین کیانوری، بحث انتقادی سرکوهی با مصطفی رحیمی، و از همه عجیب‌تر، نامه‌ی غیرانتقادی ولی آموزنده‌ی اکبر رادی به سرکوهی از نمونه‌هایی‌اند که در همین راستا قابل فهم‌اند. (۳)

وجه تشابه دیگر این دو نشریه که به موضوع «فضای عمومی» مربوط می‌شود، خصلت «پسارخدادی» آن‌هاست. هر دو، عمدتاً در واکنش به رخدادهای کلان ایران معاصر—به‌ویژه انقلاب اسلامی و سرکوب‌های متعاقب آن—رشد کردند و پیکره‌بندی شدند. رخداد دیگری که در میانه‌ی راه به آن‌ها شکل داد، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و نمایان شدن بحران سوسیالیسم واقعا موجود بود. اشاره به این رویدادها از سر تأکید بر هم‌زمانی‌ در بلوغ کرونولوژیک دو نشریه صرف نیست، بلکه برای برجسته ساختن میدان گفتمانی‌ای است که این دو نشریه را در نسبت با تحولات جهانی و منطقه‌ای، از حیث شناختی، صورت‌بندی می‌کرد. پس از فروپاشی شوروی، هر دو مجله به‌تفصیل به ابعاد این رخداد پرداختند و کوشیدند مطابق با «میراث چپ» میزبان صداهای متنوع و نگره‌های انتقادی متکثر باشند.

هر دو نشریه صفحاتی برای انعکاس اخبار فرهنگی و گاه خبرهایی داشتند که انتشارشان در رسانه‌های دیگر ممکن نبود؛ مانند گزارش‌های مربوط به کانون نویسندگان ایران. با این‌حال، کارکرد اصلی و انتظاری که از آن‌ها می‌رفت، وجه تحلیلی‌شان بود.

در نهایت، می‌توان از مؤلفه‌ی دیگری نیز سخن گفت: «هویت متعارض» یا به تعبیر دقیق‌تر، «خلاف‌جریان‌بودن» این دو نشریه. هم‌زمان با انتشار «آدینه»، شماری از مجلات روشنفکری و عمدتاً ادبی اصلاح‌طلبانه نیز منتشر می‌شدند که اگرچه از تیغ سانسور در امان نماندند، اما کمتر به حوزه‌های مناقشه‌برانگیز وارد می‌شدند. در همین راستا، «آرش» نیز طی بیش از دو دهه، کوشید چهره‌ای متفاوت و متعارض با گفتمان غالب فرهنگی حفظ کند. 

۲- «آرش» به مثابه‌ «وجدان عمومی»

نقل‌قولی تمثیلی از والتر بنیامین وجود دارد که می‌گوید:

در رؤیایی خودم را با تفنگی کشتم. پس از شلیک، بیدار نشدم، اما خودم را دیدم که مدتی همان‌طور دراز کشیده‌ام. تنها بعد از این بود که بیدار شدم.

بنیامین، زمانی که می‌کوشد نشان دهد نقد خشونت اساساً مسئله‌ای سیاسی است، وجود میانجی‌ای چون تعهد یا وجدان آگاه و سالم را برای چنین کاری ضروری می‌داند. از نظر او، تنها در پرتو چهار مؤلفه می‌توان امکان شکل‌گیری تعهد در نظریه‌ی نقد فرهنگ را متصور شد:

  1. توجه به کنش جمعی به‌مثابه شکلی از تولید اجتماعی و سیاسی،
  2. التزام به آگاه‌سازی عمومی،
  3. پایبندی به پروژه‌ی رهایی‌بخش به‌مثابه میراث روشنگری،
  4. و لحاظ کردن مخاطب به‌عنوان سوژه‌ای فعال و مستمر.

آن‌چه را که می‌خواهم در این جا از اطلاق «وجدان عمومی» مراد کنم، دقیقاً از دل چنین منظومه‌ای می‌گذرد.

درک و بازسازی چیزی چون «وجدان عمومی» در دهه‌ی شصت، زمانی که زخم‌های اعدام و سرکوب هنوز خون‌چکان بود، برای نسل پس از آن کار دشواری می‌نمود. تنها با خواندن لابه‌لای آثار روشنفکران آن دوران بود که می‌شد، به تعبیر شاملو، «ترجمان فاجعه» را بازشناخت؛ نشانی که بر پیکر وجدان عمومی حک شده بود.

نشریه‌ی «آرش» در دوران فعالیت خود کوشید همین نشانه‌ها را، در قالب تولیدات روشنفکران تبعیدی، در معرض دید مخاطب و آن «سوژه‌ی فعال و متغیر» آن سال‌ها قرار دهد. مخاطبان «آرش» – عمدتاً طیف روشنفکری چپ، درون و بیرون از ایران – خود در وضعیت شوک‌زده‌ای قرار داشتند: تجربه‌ی انقلاب و سرکوب، فرار و تبعید، زیست روزمره در جوامع میزبان، اختلافات و انشعاب‌های پی‌درپی، و البته فروپاشی شوروی که موجی از بازنگری‌ها و گاه «افتادن از آن سوی بام» را در پی داشت.

اکنون، پس از گذشت نزدیک به سه دهه، شاید بتوان گفت که این سوژه‌های بسط‌یافته‌ی جدید، به‌نوعی نماینده‌ی گذرگاهی مهم در بازسازی وجدان عمومی‌اند؛ فرآیندی که منابعی چون «آرش» در آن نقشی مؤثر داشته‌اند. از سوی دیگر، می‌توان مجموعه‌ی یادشده را در پیوند با نگره‌های «نقد جمعی» نیز ارزیابی کرد، آن هم در ابعادی متمایز.

«آرش» کوشید تا نوعی غربال‌گری تحلیلی را نیز پیش ببرد: انتشار چندین مصاحبه با زندانیان سیاسی پیشینِ جمهوری اسلامی، ارزیابی کتاب‌های منتشرشده از سوی آنان، و سنجش اعتبار روایت‌ها و ادعاهای‌شان، در کنار نقدهای بی‌پروای برخی چهره‌های شناخته‌شده‌ی سیاسی و افشای زوایای کمتر دیده‌شده‌ی مواضع‌شان، همگی نمودهایی از این تلاش‌اند؛ کوشش‌هایی که به شکلی ماندگار در حافظه‌ی جمعی معاصر ثبت شده‌اند.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

۳- «آرش» به مثابه‌ی ارگان تبعید عمومی

«آرش» ارگان اصلی تبعید بود. واژه‌ی «ارگان» را در اینجا می‌توان نظر به دلالت بیولوژیک آن فهمید: نشریه‌ای به‌مثابه عضوی حساس از بدن تبعیدی، که هم حس می‌کرد و هم می‌دید. تبعیدی که پس از انقلاب بهمن آغاز شد و هنوز ادامه دارد، تنها به افراد خارج‌شده از کشور محدود نمی‌شود، بلکه کلیتی را دربر می‌گیرد که به‌دلیل ناهمخوانی سیاسی یا ایدئولوژیک، ناگزیر به تبعید «درونی» شده‌اند. 

از همین‌رو، آن را تبعید «عمومی» می‌نامم، و «آرش» را همچون «چشم» آن کالبد بالقوه‌ی تبعیدی می‌بینم؛ چشمِ بدنی که طی بیش از چهار دهه، حتی در درون مرزها، تجربه‌ی گسست تاریخی، سرکوب و سانسور را از سر گذرانده است. «آرش» در این معنا، صدای «تبعید عمومی» ایرانیانی‌ست که با نظام سیاسی پس از انقلاب ناسازگار بوده‌اند؛ صدایی متفاوت که گرچه پژواک‌هایی از التهاب درونی، زخم و گرفتگی را در خود دارد، اما تبعید به‌مثابه تجلی مقاومت و سربلندی را نمایندگی می‌کند.

کنشگران رانده‌شده از ایران، به‌ویژه آن‌هایی که به پاریس آمدند، پس از تجربه‌هایی چون «الفبا»ی غلامحسین ساعدی، «چشم‌انداز» به کوشش ناصر پاکدامن، محسن یلفانی، شهرام قنبری و شیدا نبوی، و نیز نشریه‌ی «آزادی» با مدیریت هدایت متین‌دفتری، در «آرش» قلیچ‌خانی و همکاران، به برآیندی طولانی‌تر و پردامنه‌تر دست یافتند. از این منظر، می‌توان مسیر تحول نظرگاه‌های بسیاری از چهره‌های سیاسی امروز را در شماره‌های قدیمی «آرش» پی گرفت و سیر تکوین اندیشه‌شان را در طی بیش از دو دهه دنبال کرد.

دوستی برایم تعریف می‌کرد که خسرو شاکری در سال‌های پیش از انقلاب، و در بحبوحه‌ی فعالیت‌های کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، در جلسه‌ای اوراق شناسایی پناهندگی‌اش را نشان داده و رو به دیگران گفته بود: «همه‌ی شما پاسپورت شاهنشاهی دارید، اما من پناهنده‌ام!»

او مفهوم پناهندگی یا تبعیدشدگی را نه فقط یک وضعیت حقوقی، بلکه نوعی کنش مقاومتی و گواهی بر صداقت مبارزه‌ی انقلابی می‌دانست.

سال‌ها بعد، در دوران اصلاحات، بسیاری از فعالان سیاسی بار دیگر به یادآوری همین مضمون نیاز یافتند. به یاد دارم زنده‌یاد هوشنگ کشاورز صدر بارها به دوستان و اطرافیانش یادآور می‌شد که او – و دیگرانی چون او – پناهنده و تبعیدی‌اند، نه مهاجر.

مفهومی که در این روایت‌ها از «تبعیدشدگی» مستفاد می‌شود، ناظر بر سازش‌ناپذیری و پایبندی به اصول و پرنسیپ‌های سیاسی است. اما در سال‌های اخیر، با دگرگونی ارزش‌های معنایی، «تبعید» نیز آن نشان معتبر پیشین را از دست داده و کم‌رنگ شده است.

نیت من در این‌جا دفاع از «تبعید» در برابر «دیاسپورا» نیست، بلکه نشان دادن «آرش» به‌مثابه‌ی بازتابی از خاستگاه تبعید است. «آرش» در امتداد تبعید شکل گرفت، با آن بالید و در نهایت، در روزگاری که مفهوم درونی‌اش رنگ باخته بود، به پایان رسید.

آیا می‌توان گفت پایان «آرش» نوعی خاموشی صدای تبعید است؟ در سال‌های گذشته، اگر کتابی درباره‌ی خاطرات زندان یا مبارزه منتشر می‌شد، «آرش» خود را موظف به عیارسنجی و نقد آن می‌دانست. بارها، فارغ از تولیدات ادبی در تبعید، شاهد نقدهای جدی و گاه مناقشه‌برانگیز بر متون خاطره‌نویسی تبعیدی‌ها در «آرش» بودیم. چنین مواجهه‌ای، بازتاب رفتاری خاص از وضعیت تبعید بود که با کلیت جامعه‌شناختی «مهاجران» یا «دیاسپورا» –‌ با وجود برخی همپوشانی‌ها –‌ تفاوت اساسی دارد.

فرد تبعیدی در پیوندی هویتی با نوعی مبارزه برای بازگشت به نقطه‌ی هزیمت خود زندگی می‌کند؛ پیوندی که با گسست آن، ضرورت ارگان بازتاب‌دهنده‌اش نیز کمرنگ می‌شود. از این‌رو، خاموشی «آرش» را نمی‌توان غافل‌گیرکننده دانست.

با این‌همه، پایان کار نشریه‌ای چون «آرش» –‌ گرچه غم‌انگیز است و انبوهی از خاطرات را در ذهن زنده می‌کند –‌ اما ناامیدکننده نیست. «آرش» زاده‌ی دوره‌ای خاص از روشنفکری چپ ایران بود؛ دورانی که طی آن، شماری از اندیشمندان در هم‌افزایی فکری مشارکت داشتند. اکنون، با پایان‌یافتن آن دوره و ظهور انبوه رسانه‌های مجازی در بستر اینترنت، تجربه‌ی «آرش» می‌تواند پشتوانه‌ای ارزنده برای رسانه‌های نوین باشد؛ رسانه‌هایی که ناگزیر از بازخوانی روایت‌های پیشین‌اند و بی‌تردید، غربال به‌دست از راه خواهند رسید.

پایان آبرومندانه‌ی «آرش» را به پرویز قلیچ‌خانی و همه‌ی کوشندگان تحریریه‌ی آن تبریک می‌گویم.

 پانوشت:‌ 

۱- پیش‌تر دیده‌ام که فرج سرکوهی، سردبیر و یکی از گردانندگان اصلی «آدینه»، در یکی از شماره‌های قدیمی فصلنامه‌ی «باران» - چاپ سوئد -ناخرسندی‌ و برخی گله‌هایش از «آرش» را بیان کرده بود.

۲- در «آرش»، طیف وسیعی از شخصیت‌های سیاسی راست و چپ، از داریوش همایون، ابوالحسن بنی‌صدر، اسماعیل نوری علاء و اسماعیل خویی گرفته تا اشرف دهقانی، تراب حق‌شناس، محمدرضا شالگونی، ایرج مصداقی، مهدی خانبابا تهرانی، همایون کاتوزیان و بسیاری دیگر می‌نوشتند یا مصاحبه می‌کردند. در «آدینه» نیز مطالب اهل نظر از مهدی بازرگان، حبیب‌الله پیمان و عزت‌الله سحابی گرفته تا رضا براهنی، محمد مختاری، فریبرز رییس‌دانا، محمد جعفر پوینده و بسیاری دیگر منتشر می‌شد. از سوی دیگر، تشابهات شکلی، اعم از لوگو، صفحه‌بندی و طراحی‌ها، هرچند لزوماً به معنای تشابه ماهوی نیست، اما نشان‌دهنده‌ی خط سیر نسبتاً یکسان این دو نشریه بود.

۳- نامه‌ی عذرخواهی رادی که به نوعی مبین آسیب‌شناسی فرهنگی آن زمانه بود، به گمانم امروزه می‌تواند آیینه‌ی تمام‌عیاری از بستر متلاطم آن روزگار به شمار رود.

۴-به تعبیر بنیامین، واژه‌ی «میراث»، یک اطلاق برای سنتی است که با رویه‌ی سازش می‌ستیزد؛ از این‌رو، نظرگاه‌های غیر انتقادی، متضمن ميراث چپ نیستند. 

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.