ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

میزگرد

کاغذ دیواری زرد: روایتی از سرکوب، آگاهی و رهایی زنان

باهار مومنی - داستان «کاغذ دیواری زرد» اثر شارلوت پرکینز گیلمن، فراتر از یک روایت شخصی، نمادی از مبارزه زنان با ساختارهای سرکوب‌گر خانواده، پزشکی مردسالار و جامعه‌ی عصر ویکتوریاست. این میزگرد با بررسی ابعاد روان‌شناختی، جنسیتی و سبکی داستان، نشان می‌دهد چگونه گیلمن با استفاده از نمادپردازی‌ها و روایت اول‌شخص آشفته، فرآیند فروپاشی روانی زنی را تصویر می‌کند که میل به نوشتن به‌مثابه ابزار آزادی و عاملیت در او سرکوب شده است. مشارکت‌کنندگان تأکید دارند که داستان، عصیان درونی زن را به‌عنوان اقدامی رهایی‌بخش بازتاب می‌دهد. همچنین، این اثر نه‌تنها نقدی تند بر نظام پزشکی زمانه‌ی خود بود، بلکه با تأثیرگذاری عینی، به تغییر روش‌های درمانی منجر شد. در نهایت، «کاغذ دیواری زرد» به‌مثابه بیانیه‌ای فمینیستی، پرسش‌هایی ماندگار درباره‌ی آزادی بیان، خلاقیت و خودمختاری زنان مطرح می‌کند.

«کاغذ دیواری زرد» داستانی‌است تکان‌دهنده از تجربه‌ی زنی که در دل ساختارهایی به ظاهر آرام و محترمانه اما سرکوب‌گر زن بودن را تجربه می‌کند، ساختارهایی مانند نظام خانواده، نگاه علم پزشکی به زن، و جامعه‌ی مردسالار که بی‌ناعدالتی، نادیده گرفتن و حتی غفلت، زنان را وادار به انزوا و خاموشی می‌کنند. نویسنده در این داستان سعی دارد با استفاده از روایت‌ ذهنی و درونی شخصیت اصلی، ما را وارد دنیای پیچیده‌ی احساسات و افکار زنی کند که قدم به قدم به مرز فروپاشی روانی نزدیک می‌شود.

شارلوت پرکینز گیلمن با نام اصلی با نام اصلی شارلوت پرکینز استتسون (۱۸۶۰–۱۹۳۵)، نویسنده و فعال فمینیست آمریکایی، این داستان را در سال ۱۸۹۰ در حالی نوشت که زنان در آمریکا هنوز حق رأی نداشتند و سهم‌شان از حضور در نقش‌های اجتماعی‌ به شدت محدود بود. گیلمن که خود از افسردگی پس از زایمان رنج می‌برد، تجربه‌ی شخصی‌اش از مواجه با درمان‌های رایج آن زمان را در این داستان بازتاب داده است. نوشتن این داستان، در حقیقت نقدی تند به محدودیت‌های تحمیل‌شده بر زنان و بی‌توجهی به نیازهای روانی و خلاقانه‌ی آنان است.

در این میزگرد مینا نصری، فعال حقوق زنان، منا میرزایی، نویسنده و مریم رئیس‌دانا، نویسنده حضور دارند و من باهار مومنی، نویسنده و مدرس داستان‌نویسی هم گرداننده آن هستم. قصد داریم ابعاد مختلف این داستان را از منظر روان‌شناسی، جنسیت، و سبک روایت بررسی کنیم و ببینیم چگونه گیلمن (استتسون) به صورت نمادین به نقد ساختارهای سرکوب‌گر زمان خود می‌پردازد.

برای اولین سوال بهتر است به مهم‌ترین نماد این روایت، کاغذ دیواری، که نام داستان از آن گرفته شده، بپردازیم. راوی در طول داستان ارتباطی عجیب و نمادین با کاغذ دیواری پیدا می‌کند. به نظر شما این کاغذ دیواری چه معنایی دارد؟ آیا می‌توان آن را نمادی از ذهن، زندان، یا جامعه دانست؟

مینا نصری: من می‌توانم کاغذ دیواری را نمادی از ذهنیت جامعه‌ای بدانم که زن را محبوس در چهار دیواری می‌خواهد و رنگ‌ها و اشکال دلخواهش را به زن تحمیل می‌کند. در واقع در چنین ذهنیت اجتماعی، زن خارج از آن چارچوب از پیش تعیین شده نمی‌تواند دست به کاری خلاقه یا حتی دست به کارِ دلخواه خودش بزند. قوه خیال او هم حتی فقط باید در همان تنگنای رنگ و نقش‌های دیوار بماند. بازسازی این تجربه از سوی نویسنده (که به نظر می‌رسد رگه‌ای از واقعیت هم در زندگی او داشته است)، ناگهان ابعاد هولناک وضعیت زن را در زمانه خودش نشان می‌دهد که نشان دهنده مهارت نویسنده در سبک روایی‌اش است.

منا میرزایی: به نظر من، کاغذ دیواری در اینجا نماد فضای سرکوب است؛ فضایی که بوی زننده و رنگ آزاردهنده‌ی آن واضح است، اما لایه‌های پنهانش چنان پیچیده و مرموز‌ند که حتی زن نیز در آن گم شده. در واقع، نقش‌ونگارهای این کاغذ دیواری (سرکوب) گاه آن‌چنان تو در تو و فریبنده‌ می‌شوند که خود زنان نیز از عمق آن بی‌خبر می‌مانند. زن در آغاز، زمانی که فشار تحمیل‌شده از سوی همسر و برادرش را احساس می‌کند و خود را در بند اسارتی ناخواسته می‌یابد، نسبت به کاغذ دیواری حساس می‌شود. اما بلافاصله با انکار همسرش مواجه می‌شود؛ مردی که حتی از او می‌خواهد این حساسیت را نادیده بگیرد. این واکنش، یعنی نسبت دادن اعتراض زن به هیستری، آن هم در قالب ادبیاتی مهربانانه و دلواپس، پاسخی آشنا به تلاش‌های زنان برای بیان دردهایشان است.

منا میرزایی (عکس: نشریه ادبی بانگ)
منا میرزایی (عکس: نشریه ادبی بانگ)

با گشودن تدریجی لایه‌های نقش کاغذ دیواری و کشف زن پنهان در میان آن طرح‌ها، زن جان تازه‌ای می‌یابد. آگاهی از ساختار سرکوب ــ چه در ذهن و چه در دنیای بیرون ــ او را به زندگی بازمی‌گرداند، گرچه همزمان مقاومت‌های همسرش شدت می‌گیرد و تلاش او برای بازداشتن زن از این آگاهی آشکارتر می‌شود. دقت پنهان همسر به کاغذ دیواری، خود نشانه‌ای از آگاهی مردان نسبت به این سازوکار سرکوب است.

در حقیقت، کاغذ دیواری نماد سرکوب ذهنی و اجتماعی و آینه‌ی رنج‌ها و زخم‌های زنانی است که می‌کوشند یکی‌یکی از آن بیرون بخزند. از نکات جالب داستان، شخصیت «جنی»، خواهر شوهر زن، است که با اینکه زنی مطیع به نظر می‌رسد، او نیز از این رنج پنهان به دور نیست. بیزاری جنی از کاغذ دیواری و تمایل پنهانش برای پاره کردن آن، به شکلی غیر‌مستقیم و نامحسوس بر اشتراک این رنج زنانه اشاره می‌کند.

مریم رئیس‌دانا: داستان به شکل دفتر خاطرات یک زن نوشته شده که به توصیه‌ی شوهر پزشکش برای درمان افسردگی پس از زایمان به خانه‌ای روستایی می‌روند. زن در اتاقی با کاغذ دیواری زرد زنگ نگهداری یا به عبارت دیگر محبوس می‌شود. شوهر با ادعای توجه و رعایت موارد پزشکی عملا زن را تحت کنترل دارد. راوی یا زن حق انتخاب عوض کردن اتاقش را ندارد با بهانه‌هایی مضحکی که همسرش می‌آورد. راوی حتا اجازه ندارد مکنونات قلبی و محاکات درونش را روی کاغذی بنویسد. به عبارت دیگر احساسات و افکار او بی‌ارزش است. او دوست دارد بنویسد، اما شوهر نوشتن را برای او منع میکند. سرکوب میل به نوشتن (یا هر فعالیت خلاقانه‌ای) یکی از عوامل وخیم‌تر شدن وضعیت روانی اوست.

راوی حال افسرده‌ای دارد، شوهر پزشکش هم می‌داند، با این‌حال بعضی شب‌ها او را به بهانه عیادت از بیمارانش تنها می‌گذارد و به خانه نمی‌آید. درنتیجه به مرور زن گرفتار توهمات و فروپاشی روانی می‌شود.

بله همانطور که دوستان اشاره کردند کاغذ دیواری زرد نمادی از فشارهای اجتماعی و محدودیت‌هایی است که از سوی جامعه و شوهران بر زنان اعمال می‌شده، و این داستان به شکلی بسیار قدرتمند منتقد نظام پزشکی و اجتماعی زمانه خود است. کاغذ دیواری نماد موقعیت خفه‌کننده‌ای است که جامعه برای زنان ساخته و ایجاد کرده بود.

باهار مومنی، نویسنده و مدرس ادبیات خلاق
باهار مومنی، نویسنده و مدرس ادبیات خلاق

باهار مومنی: آنچنان که دوستان با ظرافت اشاره کردند کاغذ دیواری در این داستان نه فقط یک پس‌زمینه‌ی بصری، بلکه بازتابی از ساختارهای سرکوب، انکار، و انزوا در زندگی زنان زمانه نویسنده اثر می‌تواند تلقی شود. حال این سوال مطرح می‌شود که با توجه به اینکه امر نوشتن در داستان به عنوان دریچه‌ای خلاقانه، راهی برای ابراز خود مطرح می‌شود، به نظر شما منع شدن راوی از نوشتن چه تأثیری بر وخامت وضعیت روانی او گذاشته است؟ آیا می‌توان گفت که در این داستان، نوشتن نماد آزادی ذهنی و فردی زن است؟

مریم رئیس‌دانا: در زمانه شارلون پرکینز گیلمن، دانش پزشکی به زنانی که پس از زایمان گرفتار افسردگی می‌شدند «استراحت مطلق» یا (rest cure) را تجویز می‌کرد. به زبان دیگر، هر نوع فعالیتی برای زن زائو ممنوع بود حتا نوشتن. همان‌طور که باهار عزیز در مقدمه نوشته این داستان به نوعی از تجربه شخصی گیلمن می‌آید. جالب اینکه خود گیلمن بعد از انتشار این داستان در سال ۱۸۹۲ گفت، «داستانم باعث شد چندین پزشک آمریکایی روش درمانی «استراحت مطلق» را برای زنان افسرده تغییر دهند.» من این طور نتیجه می‌گیرم که «کاغذ دیواری زرد» فقط یک اثر ادبی نبود؛ واقعاً تاثیر عملی در تغییر دیدگاه‌های پزشکی زمان خودش داشت! «کاغذ دیواری زرد» یک هشدار عمیق درباره‌ی عواقب سرکوب زنان در روزگار خود است. گیلمن در توضیح این داستان گفته بود: «من این داستان را نوشتم تا به کسانی که در موقعیت من قرار دارند، هشدار بدهم و نشان دهم که چگونه یک زن می‌تواند به دلیل درمان‌های پزشکی به‌ظاهر منطقی، به یک موجود افسرده و از دست رفته تبدیل شود. این داستان تلاشی است برای نشان دادن آنچه بر زنان در جامعه‌ی مردسالار می‌گذرد.» گیلمن با نوشتن این داستان یک تجربه شخصی را مبدل کرد به یک پیام عمومی و بیش از آن تاثیرگذار بر دانش پزشکی. گیلمن با مهارت نویسندگی و خلاقیت موفق شد توجه جامعه را به سرکوب‌های روانی و اجتماعی زنان جلب کند. باهار جان پرسش بسیار خوبی مطرح کردید: «آیا می‌توان گفت که در این داستان، نوشتن نماد آزادی ذهنی و فردی زن است؟»

مریم رئیس دانا
مریم رئیس دانا

به گمانم خود گیلمن دراین باره جواب درخوری داده است. او می‌گوید: «زنان حق دارند از تمام ظرفیت‌های ذهنی و خلاقانه‌شان استفاده کنند.» او به‌ویژه بر اهمیت نوشتن و فعالیت‌های هنری زنان تأکید دارد و معتقد بود که سرکوب این توانایی‌ها می‌تواند به مشکلات روانی شدید منجر شود. داستان «کاغذ دیواری زرد» نیز این نکته را به شدت نشان می‌دهد که زنان با سرکوب خلاقیت خود، در این داستان به‌ویژه در قالب نوشتن، می‌توانند به شکلی فاجعه‌آمیز دچار بحران‌های روانی شوند.

منا میرزایی: نوشتن در این داستان دو بُعد اساسی دارد. نخست، بعد روانی در دست‌نوشته‌هاست. جملات کوتاه و مقطع زن، به نوعی بازتابی از ذهن آشفته و احساس خفگی اوست. متن‌های او که به سبک خاطرات شخصی نوشته شده، به وضوح درگیری‌های ذهنی زن در مواجهه با تناقضات رفتاری همسرش (از یک سو ابراز عشق، و از سوی دیگر ایجاد محدودیت) و گسترش تخیلاتش نسبت به کاغذ دیواری را نشان می‌دهد. نویسنده با مهارت توانسته است حالت‌های انسانی درمانده و تحت فشار را در قالب کلمات زنده کند. اما جنبه دوم و شاید مهم‌تر، خود اقدام به نوشتن است. زن که تحت سرکوب و منع همسرش قرار دارد، نیاز شدیدی به نوشتن حس می‌کند و صراحتاً می‌گوید که هنگام نوشتن حالش بهتر می‌شود. او با خلق و تولید کلمات، طعم رهایی را درمی‌یابد؛ اما ترس از مخالفت همسر و ممنوعیت‌های پزشکی، این حس آزادی را از او دریغ می‌کند. با گذر زمان، زن کمتر خود را با قواعد تحمیلی تطبیق می‌دهد و جسورانه‌تر به نوشتن ادامه می‌دهد. این عمل به مرور بعدی اعتراضی و انقلابی می‌گیرد و به شورشی در برابر محدودیت‌ها بدل می‌شود. در این داستان، آزادی زن از آزادی ذهنش آغاز می‌شود و دنیای خلاقانه‌ای که در نوشتن می‌یابد، بال‌هایی به او می‌دهد تا از بند محدودیت‌های تحمیل‌شده بگریزد.

مینا نصری: من فکر می‌کنم نوشتن در اینجا تأویلی است از بیان خود. در ساختار سلطه‌گرایانه‌ی مردسالارانه‌ی زمان وقوع داستان، امیال، خواسته‌ها، احساسات، نیازهای جسمانی و روحانی و غیره بر اساس خواست و نیاز مردان طراحی شده است. اگر هم به زنان لطفی می‌شد، از دید مردان برای زنان در نظر گرفته شده بود کما اینکه در خیلی از کشورها هنوز هم این روند ادامه دارد. در چنین وضعیتی حتی همان مثلاً امتیازات مختصری هم که به زنان داده می‌شود تا شرایط را بر آنها آسان کنند گاهی و در بیشتر موارد نتیجه عکس می‌دهد چون نظر زنان خواسته نشده است و در واقع یک حالت شیء‌وارگی برای زن قائل‌ بودند. پزشکی نیز، علمی مردمحور بود و زنان تا سال‌ها از تحصیل در رشته پزشکی منع می‌شدند و اگر هم با سختی زیاد می‌توانستند به دانشگاه‌های طب راه یابند کار کردن به عنوان زنِ پزشک برایشان با مشکلات زیادی همراه بود. در چنین ساختاری زنان مطلقاً صدایی ندارند چه برسد به اینکه بخواهند خواسته‌ای طرح کنند. تازه اگر به فکرشان می‌رسید که باید خواسته‌ای داشته باشند، پیش از هر چیز مجبور بودند با چیزهایی که به آنها تحمیل شده مقابله کنند. بنابراین نویسنده در اینجا کار «نوشتن» را محملی برای طرح «خود» آورده است نه صرف نوشتن داستان یا خاطره یا … نمادی برای بیانِ آزادانه. زنِ داستان با نوشتن است که می‌تواند خود را برای خودش توضیح دهد، خواسته‌ها و عواطفش را روشن کند تا بعد بتواند از رفتن به زیر بار سلطه تن زند؛ سلطه‌ای که نه تنها مرد پزشک و همسرش که حتی دیگر زنان داستان با پذیرش اولیه این نظم سلطه وار اجتماعی به او تحمیل می‌کنند. آزادی از قید و بند این سلطه در نوشتن تجلی یافته است که به نظرم یکی از زیباترین تعابیری است که می‌توان از نوشتن به دست داد. طبیعی است ممنوعیت نوشتن برای زن به معنای افزودن به غل و زنجیرهای او تحت نام استراحت است. استراحتی که در واقع دارد احساسات زن را با برچسب بیمار روانی منکوب می‌کند. می‌دانیم که معمولاً در آن زمان برای بیماری‌های روحی استراحت تجویز می‌کردند و افسردگی پس از زایمان نیز از همان دسته بود. جلوگیری از نوشتن زن به معنای بند زدن آزادی زن است که همانطور که جسم او را در چهاردیواری خانه‌ای دور از شهر، در اتاقی درندشت و زشت می‌خواهد، در صدد مقید کردن ذهن و روان او هم هست. ممنوعیت نوشتن برای او ادامه همان غل و زنجیرهای پیشین است که زن از پذیرش آن سرباز می‌زند.

باهار مومنی: پس از تحلیل‌های دقیق شما در مورد وجه نمادین فضا، سرکوب اجتماعی و امکان و میل به رهایی از طریق نوشتن، بیایید کمی به زاویه دید، سبک روایت و تحولات روانی زن در طول داستان بپردازیم. یکی از ابعاد ویژه این اثر روایت بسیار فردی اول‌شخص و به شکل یادداشت‌هایی در دفترچه خاطرات است. به نظر شما این نوع روایت چه تأثیری بر تجربه‌ی خواننده دارد؟ آیا باعث هم‌دلی بیشتر با زن می‌شود؟ یا شاید مرز میان واقعیت و توهم را آسان‌تر‌‌محو می‌کند؟ سوال دیگر در این راستا این است: راوی در آغاز داستان زنی به‌ظاهر مطیع و خاموش است، اما رفته‌رفته با تعقیب نقش‌ها و زن پنهان در کاغذ دیواری، جسارت و آگاهی بیشتری پیدا می‌کند. به نظر شما آیا این تغییرات روانی در زبان و ساختار روایت بازتاب یافته‌اند؟

منا میرزایی: به نکته‌ی بسیار مهمی اشاره کردید. دقت در انتخاب سبک خاطره‌نویسی و به‌ویژه زمان افعال، تاثیر مهمی در شکل‌گیری فضای وهم‌آلود این روایت داشته است. گاه یک تصمیم ساده اما هوشمندانه، دست داستان را می‌گیرد و آن را چند پله بالاتر می‌برد. در این روایت، که پر است از بو، رنگ و تصویر، همه چیز در فضایی نیمه‌تاریک و خواب‌زده جریان دارد و مرز میان واقعیت و خیال به زیبایی کمرنگ شده ‌است. به واسطه‌ی انتخاب چنین شیوه‌ی روایی، ما هم‌گام با زن قصه پیش می‌رویم. با او در عمارت رازآلود قدم می‌زنیم، به کاغذ دیواری خیره می‌شویم، و از خلال برش‌هایی از احوالات او و دیگران، به حدس‌هایی می‌رسیم و پازل وضعیت او را کامل می‌کنیم. لحن زن و زبان داستان، همگام با افزایش آگاهی او از وضعیت خویش، با هر کشف و شهود تازه در دل کاغذ دیواری و طغیان و غلیان احساساتش پیش می‌رود و به مرور شجاعانه تر و مهیج‌تر می‌شود و در نهایت در بخش پایانی به زیبایی به اوج می‌رسد.

مریم رییس‌دانا: راویت اول‌شخص در قالب یادداشت‌های روزانه در این داستان تأثیر عمیقی بر تجربهٔ خواننده دارد. این شیوهٔ خیلی سریع خواننده را وارد ذهن و احساسات راوی می‌کند و باعث می‌شود تا او تحولات روانی زن را از نزدیک تجربه کند. در این معنا خواننده به‌طور مستقیم تمامی افکار ازجمله ترس‌ها و اضطراب‌های راوی را درمی‌یابد. این نزدیکی باعث می‌شود خواننده به‌جای قضاوت از یک نگاه بیرونی، با درونیات راوی همذات‌پنداری کند و تحولات روانی او را به‌صورت شخصی تجربه کند. ساختار یادداشت‌ روزانه به نویسنده هم این امکان را می‌دهد تا تغییرات تدریجی در زبان و منطق روایت را نشان دهد. با پیشرفت داستان، نوشتار راوی از حالت منطقی و منسجم به سمت جملات پراکنده و نامنظم می‌رود، چراکه این تغییرات بازتابی از وخامت وضعیت روانی اوست. راوی به‌تدریج که از واقعیت فاصله می‌گیرد گرفتار توهم می‌شود. این ویژگی باعث می‌شود تا خواننده بین پذیرش یا عدم پذیرش روایت از سوی راوی مردد بماند و درک عمیق‌تری از تجربهٔ روانی او پیدا کند. با تمرکز بر دیدگاه راوی، داستان به‌جای ارائهٔ نقد اجتماعی از بیرون، تجربهٔ سرکوب و انزوای زنان از درون را به تصویر می‌کشد. درنتیجه، این شیوهٔ روایت به خواننده اجازه می‌دهد تا تأثیر مخرب ساختار پدرسالار را از زاویهٔ دید قربانی تجربه کند.

زمانی که صدای زنان در جامعه کمتر شنیده می‌شد، استفاده از روایت اول‌شخص به‌عنوان یادداشت‌های شخصی، تأکیدی بر اهمیت و اعتبار تجربهٔ زنانه است. این انتخاب روایی، به‌نوعی بازپس‌گیری قدرت بیان و روایت برای زنان محسوب می‌شود. در مجموع، روایت اول‌شخص به‌صورت یادداشت‌های روزانه در «کاغذ دیواری زرد» نه‌فقط ابزار روایی است، بلکه بسان وسیله‌ای‌ست برای ایجاد همدلی، نقد اجتماعی و بازتاب روانی شخصیت اصلی.

در پاسخ پرسش دوم باید بگویم: بله، در داستان «کاغذ دیواری زرد»، تحول روانی زن از اطاعت به آگاهی و جسارت، به‌وضوح در زبان و ساختار روایت بازتاب یافته است. در ابتدای داستان، زبان و سبک نوشتار راوی منسجم و منطقی‌ست، اما با پیشرفت داستان و وخامت وضعیت روانی او، نوشتار به‌تدریج پراکنده و نامنظم می‌شود. این تغییرات به روشنی بازتاب آشفتگی ذهنی و روانی راوی است.

شاخصه دیگر که می‌توان از آن به‌عنوان کد عبور از اطاعت به آگاهی و جسارت نام برد: شخصیت داستان است که در ساختار روایت خود را نشان میدهد: زن در این داستان از موقعیت «مادر، همسر، بیمار مطیع» تبدیل می‌شود به یک مجنون. گویی راوی فقط از راه دیوانه‌شدن است که می‌تواند از نقش‌های محدودکننده زنانه خلاصی یابد. او عقل خود را از دست می‌دهد اما آزادی اختیار به دست می‌آورد و شروع می‌کند روی زمین خزیدن. زن داستان نمی‌تواند آزادانه فکر کند یا بنویسد؛ پس ناخودآگاهش شورش می‌کند و به شکل جنون بیرون می‌ریزد. باید اضافه کنم برای بیان تمام این حالات از جملات کوتاه و پراکنده استفاده می‌کند.

از نمادها و کاربردشان نیز نباید غافل شد. راوی که پیش‌تر به کاغذ دیواری زرد رنگ اتاقش وسواس داشت به تدریج در آن تصاویر و الگوهایی می‌بیند که انگار بازتابی از وضعیت روانی و احساسات سرکوب‌شدهٔ خودش هستند. این تصاویر و نمادها به‌مرور برجسته‌تر و برجسته‌تر می‌شوند و نشان‌گر افزایش آگاهی و جسارت راوی در مواجهه با وضعیت خود هستند.

در مجموع، تغییرات روانی زن در داستان «کاغذ دیواری زرد» به‌خوبی در زبان و ساختار روایت بازتاب یافته‌اند، که این امر به خواننده امکان می‌دهد تا به‌طور عمیق‌تری با تجربهٔ روانی و احساسی راوی همذات‌پنداری کند.

مینا نصری: درباره بخش اول پرسش شما باید بگویم شیوه‌ی روایی نامه‌نگارانه که خاطره‌نویسی هم از دل آن بیرون آمده و نمونه‌های زیادی در ادبیات جهان با این شیوه آزموده شده است یکی از موثرترین شیوه‌ها در زاویه دید اول شخص است. در سبک روایی خاطره‌نویسی راوی بی‌نگرانی از حضور جمع همچنان که دارد برای خودش می‌نویسد خواننده را در رازهایش شریک می‌کند بنابراین صداقت فاش‌گویی در چنین نوشته‌ای خواننده را به او نزدیک می‌کند. لزوماً شاید خواننده با نویسنده همذات‌پنداری نکند مثلا در داستانی از آمبروز بیرس به نام «جاده مهتابی» در بخش اظهارات قاتل که یادداشتی شخصی برای خودش است و بنابراین صادقانه است، خواننده ابدا با راوی همذات‌پنداری نمی‌کند و در جرمش شریک نمی‌شود ولی او را به خوبی می‌شناسد و به صداقتش شک ندارد. صداقت بیان راوی کاغذ دیواری زرد است که ما را به درون رنج‌های او سوق می‌دهد؛ رنج‌هایی به رنگ زرد کدر، کهنه، همیشگی، تحقیرآمیز از سلطۀ همسر و مردهای اجتماع و … اگر توجه کنیم که این تجربه شخصی خود نویسنده هم بوده است که در این داستان تجلی یافته است بیشتر به رنج نویسنده در هنگام نوشتن پی می‌بریم که چگونه توانسته لایه‌های خاطرات کهن را یکی یکی مثل همان رشته‌های کاغذ دیواری بشکافد تا به عمق مسأله برسد و از آن رها شود. گمان نمی‌کنم هیچ سبک نوشتاری دیگری جز این شیوه موفق می‌شد ما را اینطور به درون راوی رهنما شود.

درباره بخش دوم پرسش شما باید بگویم من ترجمه فارسی از این داستان را خواندم. دو ترجمه یکی ترجمه خانم زاردشت که پیرامون آن صحبت می‌کنیم و یک ترجمه دیگر که منتشر هم شده است ولی هر دو را از لحاظ زبانی چندان زبان‌ورزانه نیافتم. گرچه ترجمه خانم زاردشت دقیق است. دشوارترین بخش ترجمه آنجاست که نویسنده با ظرافت در حال شرح نقش روی دیوار است ولی ما در فارسی جملاتی پراکنده می‌بینیم که به کار توصیف نقش نمی‌آید حتی اگر تا حدودی به وضعیت جنون‌آمیز زن اشاره کند. مثلاً در این نمونه: «از قطر بهم متصل می‌شوند و پرهیب‌هایی که دست و پاهایشان را ولو کرده‌اند با موج‌های اریب عظیمی از دهشت بصری…» ما پیش از هر چیز درگیر فهم توصیف نقش روی کاغذ دیواری از سوی راوی هستیم و بنابراین کار به اندیشیدن درباره کارکرد زبان و تغییرات نوبه به نوبه آن نمی‌رسد. این مشکل اغلب در ترجمه متن‌هایی زبان‌ورزانه مثل این داستان پیش می‌آید … بنابراین در متن ترجمه‌ای نمی‌توان از ساختار زبان صحبت کرد چون مطمئن نیستم آن زبان در فارسی درآمده باشد یا نزدیک باشد. در داستانی که زبان در آن عنصر اصلی است و نویسنده با ظرافت در متن اصلی تغییرات زبانی را گنجانده است. البته که قصد من ایراد گرفتن از مترجم محترم نیست بلکه اشاره‌ام به دشواری ترجمه چنین متنی است اما می‌توان به ساختار کلی روایت اشاره کرد. در این ساختار، همانطور که دوستان به درستی اشاره کرده‌اند زن همچنان که ذره ذره کاغذ دیواری را میشکافد خودش هم از حالت مطیع و منفعل بیرون می‌آید و دایره عمل را به دست می‌گیرد و درست همینجاست که نقطه پایان رقم میخورد که رهایی زن را به دنبال دارد. به عبارتی تا زن از حالت انفعال خارج نمی‌شود رهایی هم اتفاق نمی‌افتد و در واقع این کنشمندی است که زن را از چهار دیواری محبوس شده رها می‌کند.

باهار مومنی: از تک‌تک شما بابت گفت‌وگوها و نظرات دقیق و تأمل‌برانگیزتان، صمیمانه سپاسگزارم. آنچنان که اشاره کردید کاغذ دیواری زرد صرفاً روایتی از فروپاشی روانی یک زن نیست، بلکه شرحی است از فرآیند به آگاهی رسیدن، یک عصیان درونی، و تلاش برای بازیافت صدا و عاملیت و به رسمیت شناختن حق کنشگری برای زن در جهانی است که او را به خاموشی و تسلیم فرا می‌خواند.

در این میان همانطور که اشاره کردید، نوشتن در داستان نقش کلیدی پیدا می‌کند: نوشتن به‌عنوان راهی برای بازپس‌گیری صدا، برای بروز احساسات و اندیشه‌ها، و برای زنده نگه‌داشتن خود در جهانی که تلاش دارد زن را نادیده بگیرد. سبک روایت اول‌شخص و خاطره‌وار هم بسیار کمک کرده تا خواننده نه فقط ناظر، بلکه همراه و هم‌نفس زنِ داستان شود. تحول زبان روایت نیز قابل تامل است و این تغییر از انسجام به گسست، از توصیف به کنش، و از انفعال به عمل، بازتابگر سیر حرکت زن از مطیع بودن به شورش را به طرزی حیرت‌انگیز به تصویر کشیده. گویی همان‌طور که کاغذ دیواری رشته‌به‌رشته کنده می‌شود، ذهن و روان زن نیز از بندهای ناپیدای جامعه و علم مردانه رهایی می‌یابد، هرچند شاید به بهای از دست‌دادن عقل در نگاه بیرونی.

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.