نقدی بر فیلم سینمایی «در سرزمین برادر»
نقدی بر ساخته علیرضا قاسمی و رها امیرفضلی، محصول ۲۰۲۴، با تأکید بر جنبههای اجتماعیِ تبعیض و نژادپرستی نظاممند علیه مهاجران افغانستانی که از مسئله رد مرز و محروم ساختن از حق بدیهی اقامت فراتر میرود.

مطلب پیشرو نقد فیلم «در سرزمین برادر» است که به تازگی اکران و توجه بسیاری از مخاطبان و منتقدان را به خود جلب کرده است. این نقد موشکافانه و روشنگر در رابطه با بازنمایی سینمایی مهاجران افغانستانی در ایران را لازم دیدیم چرا که دریچه جدیدی را نسبت به این فیلم روی ما باز می کند، از جمله با تأکید بر جنبههای اجتماعیِ تبعیض و نژادپرستی نظاممند علیه مهاجران افغانستانی که از مسئله رد مرز و محروم ساختن از حق بدیهی اقامت فراتر میرود.
❗️ ممکن است با خواندن این مطلب داستان فیلم برای شما آشکار شود.
توضیح غیرضروری در اول فیلم داده می شود: «در ایران حدود پنج میلیون مهاجر افغانستانی حضور دارند که ایران را خانه برادر می دانند». با این توضیح غیر لازم، بیننده انتظار دارد که با اثری روبرو شود که چالشهای زندگی روزمره بخشی از این جمعیت پنج میلیونی را به تصویر می کشد. این اثر اما بیشتر تصویر ایده آلی و بی نهایت تخیلی به دست می دهد، هرچند از خلال آن میتوان برخی از زوایای پنهانِ مهاجران افغانستانی در ایران و بیسرنوشتیشان را ببینیم.
فیلم به سه فصل تقسیم شده است و بازه زمانی بیست ساله، از ۲۰۰۱ تا ۲۰۲۱ را به تصویر میکشد. در هر فصل یک خانواده و شخصیتی که در فصل اول با آنها آشنا می شویم حضور دارند. محمد و پدرش همراه با چند خانواده و مهاجر دیگر در نزدیک یک گلخانه زندگی میکنند. شب همگی زیر چادر بزرگی شام می خورند و از رادیو اخبار افغانستان به گوش میرسد: حمله هواپیماهای امریکایی و بمباران مناطق مختلف کشور و فرار طالبان، که یادآور ۲۰۰۱ است و آغاز تهاجم امریکا و ناتو به افغانستان و بیرون راندن طالبان. محمد در گلخانه در وقت فراغت و پس از بازگشت از مکتب کار میکند.
محمد و دو دوستش را در جلو مدرسه می بینیم، ماشین پلیسی بر سر راه توقف کرده و محمد را صدا می زند: افغانی هستی؟ داستان فصل اول درباره محمد است، پسری که هر روز ماشین پلیس بر سر راه او پس از خروج از مدرسه سبز میشود و او را تا شام مجبور به کار اجباری در اداره پلیس میکند. سرانجام محمد با مدیر مدرسه موضوع را در میان میگذارد و او هم ظاهرا مداخله میکند و مراتب را به فرماندهی نیروی انتظامی میرساند. در جریان رفت و آمد به مرکز نیروی انتظامی، محمد که مورد توجه ویژه یکی از سربازان قرار می گیرد مورد تجاوز قرار میگیرد. فردای آن روز او به دنبال راهی برای خلاص شدن از این وضع است تا هر روز سر و کارش دوباره به اداره نیروی انتظامی نیفتد.
فصل دوم: داستان لیلا، ساکن بندر انزلی و برای یک خانواده ایرانی کار میکند. در برگشت به خانه تن همسرش را بی جان روی زمین مییابد. از ترس رد مرز شدن، مرگ شوهرش را از صاحبخانه پنهان میکند. فرزند هشت ساله او در بازگشت از مدرسه، به مادر در آماده کردن غذا برای مهمانان صاحبخانه کمک می کند.
فصل سوم: قاسم به اداره اتباع مراجعه میکند. او، همسر و دخترش به مراسم سوگند برای شهروندی در جمهوری اسلامی ایران خوانده می شوند. مطلع می شود که فرزندشان که تصور می کردند برای کار به ترکیه رفته، به لشکر فاطمیون، از شبهنظامیان شیعه وابسته به سپاه پاسدران، در سوریه پیوسته بوده و حالا آنجا کشته شده است. خانواده اش حالا به پاداش این حضور، شهروندی ایران را دریافت می کنند. خانواده در بهت و اندوه برای این مراسم آمادگی می گیرند.
این فیلم را از دو منظر می توان تحلیل کرد.
از معدود فیلم های ایرانی درباره مهاجران افغانستانی است که در آن مهاجران صرفاً به شکل قربانی به تصویر کشیده نشده است. شخصیت ها هرچند همه در موقعیت نامعلوم و متزلزل قرار دارند، چه به سبب نداشتن مدرک اقامتی و چه به سبب بی پناهی در مقابل پلیس و نیروی انتظامی، اما در تلاش هستند و ابزارهای مختلف را به کار میگیرند تا بتوانند از پس مشکلات و بحران ها هرچند با ضربه و آسیب زدن به خود برآیند. محمد با آسیب جسمی زدن به خود، خود را از دام شکنجه و آسیب روحی میرهاند، لیلا با دروغ گفتن و داستان سرهم کردن از خود در برابر ترس رد مرزشدن محافظت می کند. پسر قاسم با رفتن به جبهه سعی دارد که شرایط بهتری از نظر اقامت برای خانواده اش فراهم کند.
فصل اول در ترسیم فضای ترس از روبرو شدن با نیروهای امنیتی و انتظامی و پلیس و اردوگاه موفق عمل کرده است. ترسی که در چهره و صدای دوستان محمد جلو مدرسه دیده می شود و هراس آنها از نزدیک شدن به ماشین پلیس، همراه با موسیقی و فضای فیلم، ذهن خواننده را به سوی واقعیت ملموس زندگی مهاجران به ویژه نوجوانان و جوانان در ایران می برد. ترس محمد و دوستانش از نیرویی است که می تواند زورگویی کند، با قلدری و تحقیر آنها را به کارهای شاقه وادارد یا اینکه آنها را به اردوگاه های بدنام هدایت کند. فصل اول از این نظر می تواند نقطه قوت این اثر سینمایی باشد. محمد و دوستانش در مقابل این نیروی قهریه خود را تا حدی تنها می یابند و هرچند مدیر مدرسه دلسوزانه مداخله میکند اما نمی تواند کاری از پیش ببرد.
اما از منظری دیگر، یعنی نسبت تجارب شخصیت های این فیلم با واقعیت زیست جامعه مهاجران در ایران، نقدهای جدی می توان به این فیلم وارد کرد.
۱. رابطه بین شخصیتهای مهاجر فیلم با شخصیتهای دیگر در مجموع آمیزهای از احترام، درک و تفاهم است. مدیر مدرسه پای صحبت ها و درد دل محمد شاگرد می نشیند و حاضر می شود که با فرمانده نیروی انتظامی به سبب بدرفتاری و اجبار محمد به کار تماس بگیرد. خبری از تحقیر و توهین و بی حرمتی در نظام آموزشی نیست، تو گویی نگاه یکسان و برابر بین شاگردان و بین مربیان نسبت به شاگردان ایرانی و مهاجر وجود دارد.
لیلا، زن جوانی که در منزل خانواده ایرانی ساکن است و برایشان کار میکند: زن صاحبخانه رفتار مهرآمیزی با فرزند لیلا، امید، دارد. امید در کنار زن صاحبخانه در کنار مهمانها در جشن چراغانی شرکت می کند و یکی از آنهاست. نگاه نابرابر و رفتار تبعیض و تحقیر به چشم نمیخورد.
قاسم در هنگام مراجعه به دفتر اتباع با برخورد تحسین آمیز و بسیار عادی مأمور مواجه میشود حتی قبل از آنکه شناخته شود و به عنوان پدر شهید مورد احترام واقع شود.
در واقع شخصیتهای مهاجر فیلم از چیزی رنج نمی برند جز بیسرنوشتی به سبب نداشتن مدارک اقامتی و ترس از دستگیری و رد مرز شدن (برای آنهایی که مدرک معتبر اقامتی ندارند مثل لیلا و پسرش و قاسم و خانواده اش). یعنی تنها عامل رنج نداشتن مدرک اقامتی است که سبب میشود به راحتی در معرض دستگیری و بازداشت و اخراج قرار بگیرند. همین باعث نهادینه شدن ترس در تک تک مهاجران شده است. لیلا به خاطر همین ترس حاضر می شود همسر متوفیاش را در خانه نگه دارد و شبانه تنها دفن و کفن کند. قاسم از ترس دستگیر شدن نمی تواند پیش خواهرش لیلا برود و برای دفن همسر لیلا به او کمک کند. اما ترس دیگری هم در این فیلم به صورت خوبی نمایش داده شده است. در فصل اول، محمد و دوستانش مدرک اقامت دارند ولی از پلیس میترسند. در واقع، محمد و دوستان مدرسه ای اش در مقابل قدرت پلیس، بی پناه اند. پلیس می تواند آنها را به کار اجباری وادارد، با وجود داشتن مدرک، اسباب اخراج آنها را فراهم کند.
تصویر وارونه از واقعیت زندگی مهاجران در ایران
اگر به واقعیت زندگی مهاجران افغانستانی در ایران بنگریم قضیه به مراتب پیچیدهتر و و لایه های تبعیض و تحقیر عمیقتر از چیزی است که در این فیلم از وضعیت مهاجران به تصویر کشیده شده است. در واقعیت، مهاجران در مقابل نهادهای حکومتی بی پناه اند، مدرسه و محیط آموزشی یکی از کانون های تحقیر و تبعیض و سرکوب نوجوانان مهاجر است. در فیلم «در سرزمین برادر»، امید فرزند لیلا به مدرسه می رود در حالی که خانواده شان مدرک اقامتی ندارند ( از این روست که لیلا از ترس رد مرزشدن و اخراج جسد شوهرش را مخفی می کند). در واقعیت مسأله به شکل دیگری است: فرزندی که از پدر و مادر افغانستانی فاقد مدرک اقامتی معتبر در ایران متولد شده اصولاً از حق آموزش به طور کامل محروم است، استثنایی هم وجود ندارد (جز آموزش غیر رسمی و مدارس خودگردان به دست خود مهاجران). تفاوتی بین وضعیت فرزندی که در ایران به دنیا آمده و بزرگ شده و پدر و مادری که به ایران مهاجر شده اند از نظر حقوقی وجود ندارد.
محمد و دوستانش در هنرستان فنی و حرفه ای درس میخوانند. این هم یک واقعیت وارونه است چون در ایران فرزندان مهاجران افغانستانی (فرقی نمی کند در ایران بزرگ شده باشند، به دنیا آمده باشند) اصولا از حق آموزش در هنرستان های فنی و حرفه ای محروم هستند همچنان که ثبت نام مهاجران افغانستانی در مدارس استعدادهای درخشان و بسیاری از مدارس غیر انتفاعی ممنوع است. کافی است به صحفه معلومات و شرایط واجدان شرایط برای ثبت نام در این مدارس مراجعه کنیم تا مساله ممنوعیت حضور دانش آموزان اتباع خارجی را به وضوح در آن ببینیم.
رابطه مبتنی بر احترام: رفتار سربازان و ماموران پلیس با محمد و مهاجران بازداشت شده دیگر، تفاوت آشکار از زمین تا آسمان با واقعیت دارد. مهاجری که دستش شکسته است از کار معاف می شود و مورد ترحم قرار میگیرد، سربازان با کارگران مهاجر یک جا غذا میخورند و تا حد زیادی بابت کار اجباری روز از آنها دلجویی میشود. محمد و مردان دیگری که به کار اجباری گماشته شدند، شب هنگام دور یک میز با سربازان شام می خورند. این صحنه دیدنش جز در یک فیلم کاملا تخیلی در تصور هم نمی گنجد چه برسد به اینکه بتواند امکان به وقوع پیوستن داشته باشد. این صحنه هم از بخش های سوررئال این فیلم است.
جذابیت جنسی جوان افغانستانی برای مامور نیروی انتظامی هم حکایت از رابطه و نگاهی مبتنی بر مهر و برابری دارد. مامور ایرانی، می تواند عاشق چشم و اندام جوان مهاجر شود و به او ساعت ها خیره شود. رابطه مبتنی بر تحقیر و نگاه از بالا به پایین لزوما در این رابطه سایه نیفکنده است. علیرغم زورگویی و استفاده او از قدرتش به عنوان نیروی انتظامی که توان کشاندن جوان مهاجر به اداره را برای کار اجباری دارد، او عاشق این جوان مهاجر می شود.
به نظر می آید که علیرضا قاسمی و رها امیرفضلی دنیای ایده آلی را به تصور کشیده اند که در آن مهاجر افغانستانی بتواند جایگاهی هرچند متزلزل ولی عادی برای خود کسب کند، آموزش ببیند، حرف و دردش را بگوید. جامعه بدون نگاه دیگری و تحقیر و بالادستی و فاصله ای با فرزندان این جامعه بتواند ارتباط برقرار کند.
زاویه هایی در فیلم این دنیای ایده آلی را کمی خدشه دار می کند. موقعیت فرودست لیلا در رابطه او و فرزندش با زن و شوهر صاحبخانه دیده می شود. امید هشت ساله هم باید دست به کار شود و اسباب مهمانی برای صاحبخانه ایرانی را فراهم کند و کار کند. امر و نهی و پرسش های بی شمار زوج ایرانی و ابراز ناراحتی از وجود وسایل و ابراز کار و رنگ در جلو در ورودی، فاصله و رابطه طبقاتی لیلا و زن و مرد ایرانی را نشان می دهد. اما در عوض امید فرزند لیلا به راحتی در جمع آنها ادغام می شود و در شادی آنها بدون تفاوت می تواند شریک شود. امری که بیش از پیش این فیلم را به یک فیلم سوررئال از سرنوشت و زندگی افغانها نزدیک کرده است.
داستان اعطای شناسنامه و تابعیت ایرانی به فرزندان شهدای فاطمیون بخش ضعیف و مساله ساز این اثر سینمایی است. اینکه در میان این همه مساله و رنج و دغدغه مهاجران در ایران، سازندگان فیلم سراغ داستان فاطمیون و حضور شهروندان افغانستان می روند و سناریوی اعطای تابعیت به آنها را مطرح میکنند برای من بسیار عجیب و غیر حرفه ایست. بر اساس شواهد و اسناد و مدارک، جنگجویانی که در نیروی فاطمیون به هر دلیلی استخدام شده اند در ضمن حق الزحمه ماهیانه در طول دوره حضورشان در جبهه جنگ، در صورت بازگشت و زخمی و مجروح شدن و یا حتی کشته شدن، خانواده ها نوع اقامتی دریافت می کنند که به آنها امکان جابجایی راحت تر در شهرهای مختلف ایران می دهد، از تخفیف در هنگام پرداخت مالیات سالیانه برای تمدید کارت برخوردار می شوند. بر فرض اگر قضیه اعطای تابعیت برای خانواده های «شهدای» فاطمیون صحت داشته باشد این مساله شامل یک صدم درصد از جامعه ۵ میلیونی که این فیلم می خواهد از آنها سخن بگوید هم نمی شود. با این وصف به نظر می رسد پرداختن به چنین سوژه حاشیه ای بیشتر جنبه شعاری و (سوء) استفاده تبلیغی از آن به سبب حساسیت در خارج از مرزهای ایران بر سر مساله فاطمیون و حضور نیروهای قدس در سوریه است.
در هر صورت، با وجود ضعف های فراوان این فیلم و عدم همخوانی روایت آن با چالشهای زندگی مهاجران افغانستانی در ایران و ضعف در شناخت عمیق تر مشکلات روزمره و عدیده این مهاجران در ایران که لزوما به مساله برخورد پلیس نمی توان آن را تقلیل داد، این فیلم از این نظر اهمیت دارد که در فضای مسموم رسانه ای حاکم بر ایران در سالهای اخیر علیه افغانستانی ها و انسانیت زدایی از آنان در فضای تبلیغات و شعارهای پوپولیستی، این فیلم تصویری انسانی از آنها میدهد.
نظرها
نظری وجود ندارد.