ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

سانسور، هویت و مقاومت: پایداری انسان ایرانی در برابر سرکوب و قهر طبیعت

حسین نوش‌آذر -«کمباین اندوه» نوشته وحید خیرآبادی روایتی پسامدرن درباره تأملات کارمندی دون‌پایه در درمانگاهی تحت نظارت است که از طریق نوشتن در دفتری زردرنگ تلاش می‌کند هویت ازدست‌رفته‌اش را باز یابد، اما با سانسور نظام سرکوبگر، نوستالژی دردناک گذشته، و اندوه ناشی از فجایع جهانی مواجه می‌شود. عناصر رئالیسم جادویی، بینامتنیت، و نقد بوم‌گرایانه این اثر را به تأملی بر ناتوانی انسان در یافتن معنا و جبران فقدان‌ها در جهانی پر از نظارت و رنج تبدیل می‌کند.

راوی «کمباین اندوه» نوشته وحید خیرآبادی کارمندی دون‌پایه در یک درمانگاه تحت نظارت، با نوشتن «دفترچه‌ زردرنگ» در پی بازسازی هویت ازدست‌رفته‌اش است. او فردی آگاه اما افسرده است که در دوری باطل از نوستالژی دردناک (به ویژه درباره پدر مرده‌اش) و ترس از سانسور نظام سرکوبگر گرفتار آمده است. نوشته‌های پراکنده‌ای ذهنی را آشکار می‌‌‌کند که در نوسان مداوم میان میل به بیان حقیقت و ترس از تنبیه است. شخصیت او تجسم «روشنفکر سرخورده‌ای»ست که قربانی «نظام» است و حالا با ادامه نوشتن، شکلی از مقاومت منفعلانه را پیش می‌برد.

حرف اصلی نویسنده در این اثر تلاش انسان برای یافتن معنا در جهانی آکنده از رنج، فراموشی و نظارت سرکوبگر است. داستان با ترکیب خاطرات شخصی، داستان‌های تخیلی (مانند مرگ تراژیک کشور در سیل) و تأملات فلسفی، این ایده را تقویت می‌کند که اندوه انسانی مانند محصولی مکانیزه قابل «درو کردن» نیست، بلکه بخشی جدایی‌ناپذیر از وجود اوست و این به معنای آن است که راوی تمایلی به جدا شدن از اندوه خود ندارد. اندوه مانند سپر بلا او را دور نگه می‌دارد از چیزی که در داستان آشکار نمی‌شود.

درگیری با سانسور

یکی از محورهای اصلی داستان درگیری با سانسور است و همین‌جا باید گفت که این رمان به هزینه نویسنده و بدون سانسور در ایران منتشر شده. مسأله سانسور به‌ویژه در فصل پانزدهم و به‌صورت پراکنده در دیگر بخش‌ها برجسته می‌شود. این درگیری به شرح زیر در داستان نمود پیدا می‌کند:

نظارت بر دست‌نوشته‌های راوی:

نوشته‌های راوی - کارمند دون‌پایه در درمانگاه - تحت نظارت شدید نظامی سرکوبگر قرار دارند. مقام‌های ناشناس دست‌نوشته‌های او را بررسی می‌کنند تا اطمینان حاصل کنند که نویسنده در چارچوب «مرزهای شرقی به سمت مرکز» باقی می‌ماند. هرگونه انحراف به سمت «دامنه‌های غربی زیگوراس» یا حتی «شرقی زیگوراس» مشکوک تلقی شده و حذف می‌شود. این نشان‌دهنده سانسوری سخت‌گیرانه در یک نظام مرکزگراست که با سرکوب خلاقیت و آزادی بیان می‌خواهد هژمونی خودش را بر حاشیه اعمال کند.

وحید خیرآبادی، نویسنده و شاعر (عکس: اینستاگرام)

سانسور محتوای خاص:

جمله‌ای از دست‌نوشته‌های راوی، «اندوه را نمی‌توان با کمباین درو کرد»، به‌عنوان عبارتی مشکوک مورد توجه قرار می‌گیرد. مقام‌ها آن را تحلیل می‌کنند و احتمال می‌دهند که «اندوه» اسم رمز یک مقام یا عملیاتی مخفی باشد و «کمباین» اشاره‌ای به ادوات جنگی یا حذف فردی خاص. این حساسیت بیش از حد به یک عبارت ساده، نشان‌دهنده فضای پارانوئید و کنترل‌شده‌ای است که حتی استعاره‌ها و آرایه‌های ادبی را تهدید تلقی می‌کند.

نظارت بر رفتار و زندگی راوی:

سانسور فراتر از نوشته‌ها به زندگی روزمره راوی نیز تسری می‌یابد. نگهبان درمانگاه رفتار او را زیر نظر دارد، از جمله جر و بحثش با پزشک اتاق ۹۰۴، و این اطلاعات در پرونده‌اش ثبت می‌شود. حتی موسیقی‌ای که اجازه گوش دادن دارد، به سه آهنگ بی‌کلام محدود است که از تلویزیون سالن پخش می‌شوند. این نظارت همه‌جانبه، فضای خفقان‌آوری را ایجاد می‌کند که در آن راوی هیچ حریم خصوصی یا آزادی عملی ندارد.

محدودیت‌های شغلی و اجتماعی:

وظیفه راوی در درمانگاه تنها به «پذیرفتن یا نپذیرفتن» مراجعان محدود است و هرگونه تخطی از این نقش با تذکر یا تنبیه مواجه می‌شود. این محدودیت شغلی، به‌صورت نمادین، نشان‌دهنده سانسور توانایی‌ها و پتانسیل‌های فردی اوست. همچنین، اشاره به بایگانی دست‌نوشته‌ها در «اداره سوابق کارکنان شرق صبری دریاچه» نشان می‌دهد که حتی افکار و خلاقیت او به‌عنوان ابزاری برای کنترل و ثبت سوابق استفاده می‌شوند.

نمادگرایی سانسور:

داستان مانوختوا، کولی پیری که از تابلوی نقاشی بیرون می‌آید تا لبخند گمشده‌اش را بیابد، به‌طور غیرمستقیم به سانسور هویت و آزادی فردی اشاره دارد. محبوس شدن او در نقاشی و تلاش برای بازپس‌گیری لبخند را می‌توان به عنوان استعاره‌ای از سرکوب هویت شخصی تحت نظام‌های کنترل‌گر در نظر گرفت. همچنین، «گندمزار خاکستری» و کتک خوردن راوی توسط موتورسوارانی که ادعا می‌کنند «اندوه را با کمباین می‌شود درو کرد»، نقدی بر تلاش‌های خشونت‌آمیز برای سرکوب احساسات و اندیشه‌های انسانی‌ست.

تأثیر سانسور بر روان راوی:

سانسور مداوم، راوی را به فردی سرخورده و ناامید تبدیل کرده است. او در فصل بیست و دوم از استیصال خود در نوشتن کتاب سخن می‌گوید:

چه فکر می‌کردم با خودم که شروع به نوشتن این کتاب کردم. اگر شروع نمی‌کردم اتفاقی نمی‌افتاد نباید شروع کنی وقتی شروع می‌کنی گیر می‌افتی. باید دست‌هایت را زیر سرت می‌گذاشتی.\nمی‌خواستی چه چیزی را ثابت کنی؟\nمی‌خواستم چه چیزی را ثابت کنم؟

 و حس می‌کند که شروع نوشتن او را در دام تعهد و نظارت گرفتار کرده است. این فشار روانی، همراه با ترس از بررسی نوشته‌ها و تنبیه، خلاقیت و انگیزه او را تضعیف می‌کند.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

به این ترتیب سانسور در این داستان نه تنها به عنوان یک مکانیسم بیرونی، بلکه به عنوان زخمی درونی در روان راوی عمل می‌کند. نظام سرکوبگر ذهن راوی را به میدان جنگی تبدیل می‌کند که هر کلمه‌اش ممکن است به سلاحی علیه خودش بدل شود. این نظارت همه‌جانبه - از محدودیت موسیقی تا ثبت جزئیات زندگی روزمره در پرونده‌های اداری - باعث می‌شود که او حتی در خلوت نوشتن نیز احساس آزادی نمی‌کند، چرا که می‌داند متن‌هایش پیش از آنکه بیانگر اندوهش باشند، توسط نهادهای قدرت «خوانده و تفسیر» خواهند شد. این وضعیت به بحران هویت می‌انجامد: راوی نه می‌تواند سکوت کند (چون نوشتن برایش متضمن بقاست) و نه می‌تواند صدای خود را بی‌پروا بیان کند. نتیجه، متنی است پراکنده و خودویرایش‌گر که گویی پیش از نوشته شدن، از رمق افتاده است. 

از منظر سیاسی، سانسور در این رمان مانند «کمباین»ی عمل می‌کند که محصولی را درو نمی‌کند، بلکه خاکستر خلاقیت و فردیت را بر جای می‌گذارد. راوی با اشاره به «اداره سوابق کارکنان شرق صبری دریاچه» ، نشان می‌دهد که سانسور تنها محدود به حذف متن‌ها نیست، بلکه به معنای «بایگانی کردن ذهن‌ها»ست. اینجا، سانسور دیگر یک ابزار اداری نیست، بلکه منطق حاکم بر جهان داستان است: منطقی که می‌خواهد هر اندیشه‌ی غیرقابل پیش‌بینی را پیش از تولد خفه کند. با این حال، خودِ نوشتن رمان - با وجود تمام تکه‌تکه‌گی‌اش - شورش خاموشی علیه این منطق است.

و اما مقاومت در برابر سانسور

راوی در نخستین فصل رمان به ما با صراحت می‌گوید که نه نوشته‌هایش را ویرایش می‌کند و نه به عقب بازمی‌گردد. به یک معنا «ویرایش‌نشدگی» در اینجا نوعی ویرایش پنهان است. نویسنده با شبیه‌سازی آشفتگی، خواننده را به تجربه‌ ذهنی راوی نزدیک می‌کند: زندگی، مانند این رمان، سیال و غیرقابل پیش‌بینی است و نمی‌توان آن را در قالب‌های منظم گنجاند. امتناع از ویرایش در «کمباین اندوه» را می‌توان به‌عنوان بیانیه‌ای ضدسانسور خواند. وقتی نویسنده/راوی اصرار دارد که نوشته‌هایش را نه ویرایش می‌کند و نه به عقب بازمی‌گردد، می‌خواهد به ما بگوید که «همینم که هستم، نه یک کلمه بیش، نه یک کلمه کم»، و به این ترتیب او در واقع هرگونه فیلتر، چه سانسور بیرونی و چه خودسانسوری، را رد می‌کند. حذف نکردن بخش‌های آشوبناک متن، مقاومتی است در برابر تحمیل نظم خارجی، و اضافه نکردن برای خوشایند مخاطب، مقاومتی است در برابر فشارهای درونی. پس می‌توانیم بگوییم که «کمباین اندوه» با نمایش عامدانه‌ی نقص‌هایش، سیاسی‌ترین شکل هنر را به کار می‌گیرد: هنری که با نپذیرفتن قواعد، سانسور را به چالش می‌کشد. نویسنده با پذیرش آشفتگی، از موضع ظاهراً ضعیف، قدرتمندانه به سانسور حمله می‌کند. این رمان نه فقط درباره‌ی امتناع از ویرایش، بلکه درباره‌ی بازتعریف ویرایش به‌عنوان عملی آزاد و رهایی‌بخش است.

 ساختار غیرخطی، بینامتنیت و جادو

 «کمباین اندوه» با ساختار غیرخطی و چندصدایی خود، نمونه‌ای بارز از روایت پسامدرن است که از بینامتنیت به‌عنوان ابزاری برای تقویت گسست از کلان‌روایت‌ها استفاده می‌کند. ارجاعات متنی به اسطوره‌ها (مانند سیزیف)، ادبیات («در انتظار گودو» بکت) و رویدادهای تاریخی (جنگ اوکراین، طالبان) نه‌تنها روایت را به متونی دیگر پیوند می‌زند، بلکه با تحریف و طنز، واقعیت‌های پذیرفته‌شده را زیر سؤال می‌برد. این بینامتنیت‌ها به‌ویژه در فصل‌های تخیلی مانند بازگشت پدر از مرگ یا داستان مانوختوا، مرز بین واقعیت و خیال را محو می‌کنند و روایت را به فضایی پارانوئیک و چندلایه تبدیل می‌کنند.

از سوی دیگر، رئالیسم جادویی در این اثر با تلفیق واقعیت‌های روزمره (مانند فضای درمانگاه تحت نظارت) با عناصر فراواقعی (مانند گندمزار خاکستری یا کولی نقاشی‌شده) در خدمت بازنمایی اندوه قرار می‌گیرند. صحنه‌هایی مانند غرق شدن کشور در سیل یا ظهور پدربزرگ در مه، با حفظ جزئیات حسی دقیق، جهان داستانی را به‌گونه‌ای می‌سازند که امور غیرممکن، طبیعی جلوه کنند. این تکنیک نه‌تنها به انتقاد از شرایط سیاسی-اجتماعی می‌پردازد، بلکه با شکستن مرزهای روایی، هستی‌شناسی ثابت را نفی می‌کند چنانکه در رئالیسم جادویی آمریکای لاتین نیز مرسوم است.

درگیری با چرخه‌های طبیعی

 داستان کلوت‌ها در فصل هفتم کتاب درباره زنی سالخورده و تنها به نام کشور است که در خانه‌ای نزدیک کلوت‌های کویری زندگی می‌کند و خاطراتی از همسرش بشیر و قحطی سال‌های گذشته دارد. او هر روز به کلوت‌ها می‌رود و به افق خیره می‌شود، گویی در انتظار چیزی است. پس از سال‌ها خشکسالی، ناگهان طوفانی شدید و بارانی سیل‌آسا می‌آید. کشور، به جای رفتن به کلوت‌ها، جلوی خانه‌اش می‌ایستد و از باران لذت می‌برد، اما سیل خانه‌اش را ویران می‌کند و او در دریاچه‌ای که از سیل شکل گرفته، غرق می‌شود.

از منظر بوم‌گرایی (Ecocriticism)، این فصل از رمان که خود به تنهایی داستان منسجم و کاملی‌ست، تقابل انسان و طبیعت را به تصویر می‌کشد. کشور، به عنوان نماد انسانیِ پیوندخورده با چرخه‌های طبیعی، در جهانی زندگی می‌کند که خشکسالی‌های طولانی‌مدت و تغییرات اقلیمی (نمادین‌شده با «سال‌های قحطی») رابطه سنتی انسان با زمین را از بین برده است. کلوت‌های کویری که زمانی احتمالاً نشانه‌ای از تعادل اکولوژیک بودند اکنون به مکانی برای انتظار و حسرت تبدیل شده‌اند. حرکت کشور به سمت باران، علیرغم خطر سیل، نشان‌دهنده نیاز غریزی به اتحاد با طبیعت است، حتی اگر این اتحاد به قیمت نابودی او تمام شود. 

با مرگ کشور در سیل طبیعت دیگر نه ناجی که انتقام‌گیرنده است ویرانی خانه او در سیل نیز نماد شکستِ انسان ایرانی در همزیستی پایدار با محیط زیست است؛ گویی خشکسالی و سیل دو روی یک سکه‌اند که هر دو نتیجهٔ بی‌توجهی به تعادل اکوسیستم هستند. این فصل همچنین حافظهٔ اکولوژیک را به چالش می‌کشد: خاطرات کشور از گذشته‌ای که در آن طبیعت مهربان‌تر بود، در تضاد با واقعیتِ حال قرار می‌گیرد که در آن، طبیعت به نیرویی غیرقابل‌پیش‌بینی و مخرب تبدیل شده است.

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • رسا

    به نظر من خود سانسوری یا همان بریدن زبان به دست خود نویسنده بهمراتب دردناک‌تر از سانسور توسط حاکمان و یا بریدن زبان نویسنده به دست عوامل قدرت است بی شک این موضوع از نظر فیزیکی هم درست به نظر می‌آید اینکه انسان را مجبور کنند خودش به دست خودش زبانش را ببرد چیزی که در جوامع استبداد زده به شدت رواج دارد