ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

میزگرد:

«راز کوچکِ» فرخنده آقایی: حسرت‌های پنهان و آشکار زن ایرانی

«راز کوچک» نوشته فرخنده آقایی، مجموعه‌ای از پاره‌نوشت‌هاست که با ایجاز و سادگی، حسرت، سردرگمی و زندگی نزیسته زنان فرودست را در بستری از فقر فرهنگی و جامعه مردسالار به تصویر می‌کشد. زنان این روایت‌ها، اسطوره‌هایی جهانی از هویت‌های شکسته‌اند که میان میل و وظیفه، گذشته‌ای زیبا و حال فرسوده گرفتارند و صدایشان تنها در ادبیات مجال بروز می‌یابد. شیرین عزیزی مقدم (نویسنده و ویراستار) و حسین نوش‌آذر (نویسنده و روزنامه‌نگار) در یک نشست این کتاب را بررسی کرده‌اند.

کتاب راز کوچک نوشته فرخنده آقایی در نشر چشمه منتشر شده است. این اثر دربردارنده مجموعه‌ای از داستان‌‌های کوتاه فارسی و یکی از کتاب‌های مجموعه «همهٔ داستان‌ها» از این نویسنده است.

«راز کوچک» دربردارنده داستان‌های کوتاهی‌ست که می‌توان آن‌ها را فراگمنت نامید.

گونه ادبی «فراگمنت» (Fragment) به فارسی معمولاً به‌عنوان «پاره‌نوشت»، «تکه‌نوشت» یا «قطعه» ترجمه می‌شود. این اصطلاح به متونی کوتاه، ناتمام یا گسسته اشاره دارد که به‌صورت عمدی یا غیرعمدی ساختار منسجم و کامل یک اثر ادبی سنتی را ندارند و اغلب تأملات، ایده‌ها یا تصاویر پراکنده را منتقل می‌کنند. در برخی موارد، ممکن است از واژه «پاره‌نگاشت» نیز استفاده شود، اما «پاره‌نوشت» رایج‌تر است.

این مجموعه از نظر مضمون متنوع اما تابع یک خط مشخص روایی‌ است.

شیرین عزیزی مقدم و حسین نوش‌آذر در یک نشست دو نفره که از طریق تلگرام انجام شد، چند داستان از این کتاب را بررسی کرده‌اند با این هدف که به یک طرح مشخص از این مجموعه برسند.

فرخنده آقایی، راز کوچک، نشر چشمه
فرخنده آقایی، راز کوچک، نشر چشمه

شیرین عزیزی مقدم - چند داستان از مجموعه‌ی «راز کوچک» خانم آقایی را خواندم. به نظرم جایگاه فراگمنت در ادبیات داستانی، از نظر ایجاز، شبیه جایگاه هایکو در شعر است. هر دو حالتی ناپایدار، بلاتکلیف یا حس گیجی، سردرگمی و عدم قطعیت را در هاله‌ای رازآلود نشان می‌دهند. این طیف از تصاویر با سردرگمی، تحیر و بلاتکلیفی انسان معاصر در برابر دنیایی که هر روز پیچیده‌تر می‌شود، همخوانی دارد. هایکو، فارغ از مضمون، تصویری به‌ظاهر عادی و اغلب نادیده‌گرفته‌شده را به نمایش می‌کشد و برجسته می‌کند؛ در حالی که همین تصویر ساده، لایه‌های متعددی از معنا را در خود پنهان دارد. فراگمنت پیش از آن‌که پرداخت شخصیت‌ها، وقایع یا عناصر داستان کامل شود، به پایان می‌رسد. یک حس را منتقل می‌کند یا یک پدیده یا وضعیت را به نمایش می‌گذارد و بدون پایان‌بندی تمام می‌شود، چون از ابتدا پایانی در کار نبوده و نیست. خواننده را بلاتکلیف رها می‌کند. در حقیقت، مصداق شعر مولاناست که می‌گوید: «آب کم جو، تشنگی آور به دست». رسیدن به آب هدف نیست، خود «حس تشنگی» هدف است. نباید برای فراگمنت نتیجه یا غایتی تصور کرد، چون نویسنده از ابتدا قصد نتیجه‌گیری نداشته است. تنها انتقال حالت یا حس یک وضعیت یا پدیده اهمیت دارد، درست مثل هایکو.

حسین نوش‌آذر - شما وجوه مشترک این دو فرم را در ایجاز، ابهام، تمرکز بر لحظه‌های به ظاهر عادی ولی چندلایه، و عدم قطعیت به‌خوبی نشان داده‌اید. چند نکته‌ی قابل توجه در سخن شما وجود دارد:

مقایسه‌ی جالب بین هایکو و فراگمنت هوشمندانه است، چون هر دو فرم ادبی کوتاه‌اند ولی از سادگی ظاهری فراتر می‌روند، تصویرمحور هستند و به جای روایت کامل، بر یک لحظه‌ی تأثیرگذار تمرکز می‌کنند، پایان باز دارند و خواننده را با حسِ کشف‌نشده رها می‌کنند، و ابهام را به عنوان عنصری زیبایی‌شناختی می‌پذیرند. توصیف شما از اینکه فراگمنت (و هایکو) سردرگمی و پیچیدگی انسان مدرن را بازتاب می‌دهند، بسیار دقیق است. دنیای امروز پر از قطعات تک‌معناست، و این فرم‌ها با تقطیع واقعیت و نمایش ناتمام‌گی آن، همذات‌پنداری ایجاد می‌کنند. استناد به شعر «آب کم جو، تشنگی آور به دست» مولانا عالی است، چون دقیقاً همان حسِ نقصانِ هدفمند را توصیف می‌کند که در هایکو و فراگمنت وجود دارد: هنر، گاهی نه برای سیراب کردن، بلکه برای بیدار کردن حسِ تشنگی است.

شما به درستی اشاره می‌کنید که فراگمنت (و هایکو) به دنبال نتیجه‌گیری نیستند، بلکه می‌خواهند یک تجربه‌ی حسی یا وضعیت را منتقل کنند. این نگاه با ادبیات پست‌مدرن که روایت‌های کلان را رد می‌کند، همسوست.

فکر می‌کنم خوب است که مفهوم «مونو نو آواره» را در نظر بیاوریم که هم در هایکو و هم در فراگمنت‌های موفق وجود دارد. «مونو نو آواره» مفهومی ژاپنی به معنای «حس حسرتِ گذرا بودن چیزها» است؛ نوعی زیبایی‌شناسی که در آن، شکنندگی و زودگذری زندگی با دلتنگی و زیبایی درهم می‌آمیزد. این حس در هایکو با تصاویر فصلی (مثل گل‌های گیلاسِ پراکنده) و در فراگمنت با وضعیت‌های ناتمام و لحظه‌های محوشونده نمود می‌یابد، گویی هنر، غمِ ناپایداری را به چیزی والا تبدیل می‌کند.

شیرین عزیزی مقدم - «راز کوچک» با تکه‌ای از شعر فروغ به نام «زنی با زنبیل» شروع‌ می‌شود:

زندگی شاید

یک خیابان دراز است که هر روز زنی

با زنبیلی از آن می‌گذرد

همین قطعه به ما‌ می‌گوید که با چه‌گونه روایاتی در این ۵۳ روایت سرو کار خواهیم داشت: روایت تکرار، و ملال حاصل از دور باطل.

زبان داستان‌ها بسیار ساده است به‌طوری‌که خواننده یاد نثر «بامداد خمار» می‌افتد. شخصیت‌های زن داستان از طبقات فرودستِ جامعه هستند و از فقر فرهنگی رنج می‌برند. راویِ «زنی در گردش» و «مرخصی» بیمارند و بسیار ساده و خرافی. هر یک راز کوچکی در سینه دارند که به کسی نمی‌گویند: «داداش گفت: دردت چیه؟ به من بگو آبجی!.. نگفتم.» یک‌جا قرص‌های اعصابش را می‌خورد و در بیمارستان روانی بستری می‌شود. وقتی مرخص‌ می‌شود، به توصیه‌ی زن‌دایی که گفته است «نشین تو خونه... برو بگرد» گوش می‌کند و آرزو دارد که یک یخچال و یک پنکه بخرد. در «مرخصی» طلعت در امین‌آباد بستری‌است و دلش به این خوش است که «هرچی شیرینی و سیگار ملاقات‌کنندگانش برایش می‌آورند، پرستارهایِ چاق از او می‌گیرند و با او مهربان‌اند»‌ و «هی بهم می‌گن: طلعت خیلی دست‌و دل‌بازه، من با کسی کاری ندارم». او فخر می‌فروشد که در بخش قانون امین‌آباد که «گل و گل‌کاری داره» بستری است. فقر فرهنگی بسیار مشهود است.

راوی «قمه» دختر کم‌سن‌و سالی است که شوهرش گوشواره به گوش دارد و «نوکر حیدر» است و قمه‌زن ثابت ایام عزاست. مرد در جوانی کور و علیل می‌شود و زن قصه، نگرانِ قمه‌ای است که برادرشوهر از خانه‌شان‌ برده‌است: «مراد خیلی به ما بد کردی! ...مراد همه‌چیز را برد.»

حسین نوش‌آذر – اجازه بدهید روی یکی از این فراگمنت‌ها تمرکز کنیم. برای مثال همان داستان اول، زنی در گردش. راوی پس از دوره‌ای طولانی بیهوشی در بیمارستان به هوش می‌آید و خاطراتی از تجربه نزدیک به مرگ (ملاقات با «آقای نورانی») و برخوردهای سرد پزشکان و خانواده، که او را مرده پنداشته‌اند، روایت می‌کند. او با تنهایی، سوءتفاهم‌های اطرافیان (مانند دخترانش که یکی خواهان مرگ اوست و دیگری دعایش می‌کند) و عوارض مصرف طولانی‌مدت قرص‌های اعصاب دست‌وپنجه نرم می‌کند. پس از بهبودی، به زندگی ساده‌ای روی می‌آورد: گردش‌های روزانه، دیدار با فامیل، و پس‌انداز برای خرید یخچال دست‌دوم. این پایان باز، بر پذیرش رنج‌های گذشته و ادامه زندگی با امیدهای کوچک تأکید دارد.

داستان با تمرکز بر لحظه‌های شکننده‌ی زندگی - از بیهوشی و مرگِ ناتمام تا تنهایی و فراموشی - نمونه‌ی بارزی از «مونو نو آواره» (نپایندگی) است. صحنه‌هایی مانند رفتنِ آن «آقای نورانی» بدون بازگشت، گفتارهای ناتمامِ دختران و تصاویر روزمره‌ی محو شده (پتو گمشده، آب سرد حمام، قرص‌های پرتاب‌شده به کمد) همگی گذرا بودنِ پیوندهای انسانی و بی‌معناییِ ظاهری زندگی را نشان می‌دهند. حتی امیدهای کوچکِ راوی (خرید یخچال دست‌دوم) با حس عمیقِ زوال درآمیخته است. نویسنده با ایجازِ فراگمنت‌وار و پایانِ باز، خواننده را با همان «حسرتِ زیبا»ی مونو نو آواره تنها می‌گذارد: گویی زندگی، همچون آن نورِ دوربینِ توصیف‌شده، فقط لحظه‌ای درخشان است که بعدش هم محو می‌شود.

قرار نیست تک به تک برویم جلو. با این حال داستان بعدی را از همین منظر حس حسرت گذرا بودن (مونو تو آواره) بررسی کنیم: «قمه» بیانگر شکنندگی زندگی، سنت‌های گذرا، و تلاش برای معنابخشی به رنج در قالب آیین‌های مذهبی و روابط انسانی‌ست. قمه‌زنی در ابتدا نماد وفاداری و ایثار است، اما با کوری پسرعمو و ناتوانی او در ادامه این رسم، به نمادی از زوال و بیهودگی تبدیل می‌شود. راوی، زنی محصور در سنت‌های مردانه، بارها زایمان می‌کند اما پسرعمو تنها به دنبال پسر است. این میل برآورده‌نشده، همراه با تحقیرهای خانوادگی حس حسرت را تشدید می‌کند. تبدیل قمه به عصای سفید (نماد نابینایی) و سپس جایگزینی آن با حجامت، نشان می‌دهد چگونه انسان‌ها به دنبال جایگزینی برای رنج‌های بی‌پاسخ می‌گردند. خون عاشورا در مقابل خون حجامت: هر دو ریخته می‌شوند، اما یکی «ثواب» دارد و دیگری فقط تلاشی برای زنده‌ماندن است. داستان با تصویر پشت خونین پسرعمو («مثل عاشورا») پایان می‌یابد -ترکیبی از رنج و تقدس که هرگز به پاسخ نهایی نمی‌رسد. راوی، مانند شخصیت‌های هایکو، سکوت می‌کند و خواننده را با همان حسرت زیبای «مونو نو آواره» تنها می‌گذارد: گویی زندگی، همچون قمه‌ای است که برق می‌زند و سپس در تاریکی محو می‌شود.

پس اینجا هم بحث بر سر حسرت است. مادر من تمام عمر در حسرت بود. بنابراین، این موضوع برای من بسیار شخصی‌ست. مهم‌ترین دلیل علاقه من هم به داستان‌های خانم آقایی این است که بیانگر حسرت زنانی مثل مادرم است که مدام از من می‌خواست داستان زندگی‌اش را بنویسم و هرچه که بیشتر تعریف می‌کرد، بیشتر متوجه می‌شدم که زندگی نکرده است. داستان «زن ترک موتور» را از این منظر بررسی کنیم: حسرت‌های انباشته‌شده در زندگی زنی را ترسیم می‌کند که از تهران به «غربت» کوچ کرده است. حسرت انتخاب ناآگاهانه از ازدواج بدون دیدار با شوهر و فریب‌خوردن در این تصمیم. حسرت غربت با نقل‌مکان اجباری به شهری بیگانه و احساس تنهایی در محیطی ناسازگار با فرهنگ و آدابش. حسرت مادری با چهار بار سقط جنین و رنج ناباروری که سرانجام با تولد اولین فرزند پایان می‌یابد. حسرت استقلال نیز در آرزوی جدایی از مادرشوهر و زندگی مستقل نمود دارد که هرچند تحقق می‌یابد، اما با سختی‌های بسیار همراه است. حسرت پذیرفته‌نشدن هم در برخوردهای تحقیرآمیز اطرافیان و احساس غریبگی در محیط جدید نمایان می‌شود.

نکته‌ی زیبای داستان در تضاد میان ظاهر و باطن است: در ظاهر همه‌چیز عادی است (عروسی، پذیرایی، چراغانی)، اما در باطن، راوی با انبوهی از حسرت‌ها دست‌وپنجه نرم می‌کند. این همان «مونو نو آواره» در زندگی واقعی است - زیبایی‌های ظاهری که حسرتی عمیق را در پس‌زمینه پنهان کرده‌اند. جمله‌ی پایانی «همه گفتن خودش خواست» نشان می‌دهد که چگونه جامعه، مسئولیت تمام این حسرت‌ها را بدون توجه به شرایط و محدودیت‌های فرد بر دوش او می‌اندازد و این را هم می‌دانیم که حسرت از منظر فروید سوگی است که در آن فرد، هم عاشقِ آنچه ازدست‌رفته است باقی می‌ماند و هم از آن متنفر می‌شود.

شیرین عزیزی مقدم - علاوه بر «حس حسرت گذرابودنِ چیزها» و «زندگی نزیسته»، نُمادپردازی‌ها در لایه‌های زیرین داستان‌ها و در نثری بسیارموجز، ساده و کوتاه جا خوش کرده‌ا‌ند. «نمادگرایی در عین ساده‌نویسی» نکته‌ی بسیار مهمی است که ذهن مرا به خود مشغول کرد. در این میان فراگمنت «زن و بهشت» از همین کتاب بسیار مهم است و به نظرم می‌شود از نظرگا‌ه‌های مختلف به آن پرداخت:

داستان، واگویه‌ی «راز کوچک» زنی است که در خلوت و به شکل تک‌گویی، روایت‌می‌شود. گزاره‌های خبری و پرسشیِ ساده با کارکردهای متفاوت و بار عاطفی‌.

 زنی معتقد، خرافی، فرودست با فرهنگی بسیار پایین، در متنی بسیار کوتاه؛ اما پر از ناسازه از «شوق بی‌حد و حصر خود برای رفتن به بهشت» می‌گوید. رازش هم این است که تردید دارد در اینکه واقعاً به بهشت برود. حولِ محورِ «تردید»، دوگانه‌هایی شکل‌می‌گیرد: تقابل بهشت/جهنم؛ احساس گناه /امید و گاهی یقین به رستگاری؛ تضاد میان گفتار و رفتار؛ تضاد بین آرزوهای ذهنی و زندگی واقعی... این قطعه بیشتر به طنز می‌ماند. مثلا وقتی زن می‌گوید:

«خـدا رحمت کنه شـوهرم‌ خیلی خوب بود.

حیف شـد مـرد.

چه مرد خوبی بود.»

و بعد اوصاف رجبعلی را می‌خوانیم، پارودی شکل گرفته در متن، نمایان می‌شود‌.

یا رفتار زن با دختر خردسالش که برایش خواستگار می‌آید، درحالی‌که او مشغول بازی‌است. کودک کتک می‌خورد و بدنش کبود می‌شود، و زن هنوز انتظار دارد که به بهشت برود که نمایانگر فقر فرهنگی است. این قطعه در حکم بیانیه‌ای است از زندگی نزیسته‌ی قشری از زنان. لایه‌هایی از زنان را هم‌پوشانی می‌کند که از همین جنس هستند و بازتاب‌دهنده‌ی زندگی اجتماعی، فرهنگی، خانوادگی،معیشتی و...‌آن‌هاست.

 فراگمنت با این گزاره‌ای که در حکم یک ترجیع‌بند تکراری است، آغاز می‌شود: «یعنی من می‌رم بهشت؟» در یک نگاه جمله‌های این‌متن بسیار ساده، کوتاه و روشن هستند. بار منفی و یا مثبت دارند. تاکیدی هستند و یا تردیدی. زن کرده‌های خویش، را مرور می‌کند و آن‌ها را در تقابل وضعیتی که به ناچار در آن زیسته قرارمی‌دهد. چندنمونه از این گزاره‌‌ها را می‌توان این‌گونه طبقه‌بندی کرد:

گزاره‌های تردیدی: یعنی من می‌رم بهشت؟ | خدا قسمت کنه. | خیلی دوست دارم.

گزاره‌های منفی: می‌ترسم برم جهنم. | به دختر کوچیکم گفتم برو فلان چیز رو بخر. | رفته بود با بچه‌ها بازی می‌کرد. | چوب زدم که توبه کنه. | من این‌طور بچه بزرگ کردم. | یک‌بار واسه دخترم خواستگار اومد. | به دختر کوچیکم گفتم برو فلان چیز رو بخر. | فامیل‌ها غذا درست کرده بودن آورده بودن. غذا خوردیم. | وقتی اون‌ها رفتن دخترم اومد. | یک چوب برداشتم همه‌ی بدنش رو کبود کردم.

حسرت زندگی نزیسته‌ی زن بی‌هویتِ بی‌نام: مثل ماه بودم. | قشنگ بودم. | دوره‌ی جوانی خوب بودم. | زحمتکش بودم. | من خیلی زحمت کشیدم. | شیش تا بچه بزرگ کردم شیربه‌شیر. | غذا درست کردم. | رخت شستم. | رفتم مدرسه دنبالشون. | من خیلی زحمت می‌کشیدم. | می‌رفتم از بیابون هیزم می‌آوردم. | گندم می‌خریدم. | می‌شستم. | می‌بردم آسیاب. | آرد می‌کردم. | خمیر می‌کردم. | نون درست می‌کردم. | غذا درست می‌کردم. | هیچ کمکی نداشتم.

اوصاف شوهر هویت‌دارِ با نام: رجبعلی شوهرم بود. | خدا رحمت کنه. | شوهرم خیلی خوب بود. | با عرضه بود. | دوره‌ی شاه بود. | حیف شد مرد. | چه مرد خوبی. | قدرش رو ندونستم. | فامیل‌هاش می‌گن: "تا زنده بود فحش می‌دادی و ناله می‌کردی، حالا که مرده عزیز شده؟" | می‌گم: "چه در زنده بودن، چه در مردن، باعث زحمت بود". | می‌گن: "اگه بدت می‌آد چرا حرفش رو می‌زنی؟" | می‌گم: "پدر بچه‌هام بود". | می‌گفت: "حق نداری جایی بری!" | نمی‌ذاشت پیش هر زنی برم، چه برسه به مرد. | شوهرم باناموس بود. | دو زرع قدش بود. | بداخلاق بود. | اگر دیر غذا درست می‌کردم، فحش می‌داد. | سه ماه زندون افتاد. | فرار کرد. | عکسش رو انداختن همه‌جا. | بعد از اون گاهی شبونه می‌اومد خونه.

حسین نوش‌آذر – راوی «زن و بهشت» نمونه‌ای کلاسیک از کهن‌الگوی مادر قربانی در نظریه فروید است که هویت خود را تماماً فدای نقش مادری و همسری می‌کند. پرخاشگری‌اش، مانند کتک زدن دخترش، بازتاب «فرامن» سختگیری است که از طریق جامعه به او منتقل شده، اما این خشونت در حقیقت به درون او معطوف است و به‌صورت سرزنش خود بروز پیدا کرده است توصیف زیبایی جوانی در فهرست شما («مثل ماه بودم») و تأکید بر با‌اعتبار بودن شوهر، نشانه‌ای از لیبیدوی سرکوب‌شده است که در قالب کارهای خانه والایش یافته. گفتار راوی، آکنده از اشارات به مرگ، مانند صحبت از مرگ شوهر، ترس از نرسیدن به بهشت، و توصیف زندگی به‌عنوان زحمتی مداوم، نشان‌دهنده غلبه غریزه مرگ (تاناتوس) بر روان این زن است. اریک اریکسون، روانشناس تحولی برجسته، نظریه‌ای هشت‌مرحله‌ای برای رشد روانی-اجتماعی انسان ارائه کرد که هر مرحله با یک بحران مشخص تعریف می‌شود. او بر اهمیت هویت، یکپارچگی روانی و تعاملات اجتماعی در شکل‌گیری شخصیت تأکید داشت. در مرحله هشتم نظریه اریکسون (یکپارچگی در برابر یأس) به کهنسالی اختصاص دارد. راوی داستان زن و بهشت با بحران ناتوانی در رسیدن به یکپارچگی روانی روبروست و ترس او از نرفتن به بهشت نشان‌دهنده غلبه یأس است. به جای پذیرش خوشبینانه زندگی، او درگیر حسرت («قدرش رو ندونستم») و خودسرزنشی («می‌ترسم برم جهنم؟») است، که نشانه‌ای از ناتوانی در بازنگری زندگی به‌عنوان یک کل معنادار است. زحماتش، مانند فرزندپروری و کارهای خانه، نه به‌عنوان دستاورد، بلکه به‌صورت مجازات تفسیر می‌شوند، که مانع از دستیابی به خردمندی، به‌عنوان فضیلت می‌شود. ترس او از بهشت نرفتن در واقع ترس از بی‌معنایی زندگی‌اش است، که مرگ را نه پایان طبیعی، بلکه تأیید شکست می‌بیند. این وضعیت ریشه در بحران‌های حل‌نشده مراحل قبلی دارد، از جمله عدم اعتماد پایه ناشی از خشونت و محرومیت، که به بی‌اعتمادی به خدا («خدا قسمت کنه») تعمیم یافته، و شکست در تجربه فرزندپروری معنادار به دلیل خشونت، که احساس خلاقیت را از او سلب کرده است. از دیدگاه اریکسون، مشکل اصلی او نه نرفتن به بهشت، بلکه ناتوانی در یافتن صلح با خود است. اگر او بتواند روایت زندگی‌اش را از «قربانی» به «نجات‌یافته» تغییر دهد، رستگار می‌شود و رستگاری هم در اینجا یعنی به پذیرش زندگی.

در مجموع شخصیت‌هایی که خانم آقایی در این کتاب ساخته، اسطوره‌ای از زن آسیب‌دیده جهانی‌اند که در فرهنگ‌های گوناگون با ویژگی‌های مشترک نمایان می‌شوند: بدنشان صحنه نبرد میان میل و وظیفه، عشق و تنفر، زندگی و مرگ است؛ هویتشان میان گذشته‌ای زیبا (دختر جوان) و حال فرسوده شکسته شده؛ و صدایشان تنها در ادبیات فرصت بروز می‌یابد، نه در واقعیت اجتماعی. از منظر روایت‌شناسی ما به فراروایتی نیاز داریم که این داستان‌ها را مانند قطعات یک پازل کنار هم در یک قاب بچیند چنانکه یک تصویر بزرگ از معضل پدید بیاید. نویسنده این وظیفه را به عهده ما گذاشته که به نظرم آسیب‌زاست، به ویژه در ارائه اثر به زبان‌ها و فرهنگ‌های دیگر.

شیرین عزیزی مقدم - در بیشتر روایاتی که من خواندم حس گناه و تردید، غالب بود.نوعی عدم یک‌پارچگی و پراکنده‌گوئی در کل کتاب هم البته به‌چشم می‌خورَد؛ اما در یک نگاه کلی گمان می‌کنم کتاب «راز‌ کوچک» داستان «زنان کوچک» است. زنانی که در جامعه و خانواده نقش کم‌رنگی دارند. اغلب در خردسالی به خانه‌ی شوهر رفته‌اند. در عین نامرادی با تلقین گزاره‌های مثبت به خود زندگی می‌کنند، و عموماً حس گناه دارند.

نکته‌ی دردآور آن است که جهنمی که زنان کتاب در آن به‌سر می‌برند، غالباً آفریده و دست‌کارِ مادرانشان است که خود محصولِ جامعه‌ی مردسالار و پر از تبعیض است.

سخن آخر:

فکر می‌کنم جهان ما به‌شتاب به سمت پیچیدگی و مدرنیزه شدن حرکت‌می‌کند. با درنظر گرفتنِ سرعت این حرکت، و اثرگذاریِ آن _به روش‌های مختلف_ بر روی انسان بلاتکلیف و متحیر زمانه‌ی ما، و متناسب نبودن سرعت تحولات با اصل سازگاریِ انسان امروزی، و جاماندنِ او از شتابِ آن، فراگمنت فرصت عرض اندام بیشتری خواهدیافت و نگارندگان بیشتری جذب این قالب ادبی خواهند شد.

 فراگمنت قالب ادبیِ مناسبی برای انسان امروزی‌است که در مقابل شتاب علم و تکنولوژی دچار سردرگمی است و همیشه وقت کم می‌آورَد و در این میان "راز کوچک" به مثابه‌ی یک الگو، با همه‌ی نقاط قوت و ضعفش، هم فضل تقدم دارد و هم حق تقدم.

قلم بانو فرخنده آقایی، پرتوان و نویسا باد!

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.