شعر، فردیت و درد جمعی: چرا شعر همواره جامعهگراست، حتی اگر جامعهگریز باشد؟
حسین نوشآذر - شعر، حتی در تنهایی شاعر، بازتابی از جامعه است و نمیتواند کاملاً غیراجتماعی باشد. از فروغ و شاملو تا جریان «شعر دیگر» با شاعرانی مثل چالنگی، فردیت شاعر با دردهای جمعی پیوند میخورد. حتی فرار از مسائل اجتماعی در شعر، خود یک موضع اجتماعی است.

شعر، فردیت و درد جمعی: چرا شعر همواره جامعهگراست، حتی اگر جامعهگریز باشد؟
شعر، زبانی است که از فرد آغاز میشود، اما هرگز در فرد باقی نمیماند. حتی عمیقترین تأملات تنهایی یک شاعر، بازتابی از جهان بیرون است. پس آیا میتوان شعری را تصور کرد که کاملاً غیراجتماعی باشد؟
شعر پیش از هر چیز، زادهٔ ذهن و احساس شاعر است؛ محصولِ تنهایی، ترسها، آرزوها و کشمکشهای درونی او. اما همین «فردیت»، تحت تأثیر جامعه شکل میگیرد: زبان، فرهنگ، تاریخ و حتی سکوتهای جمعی در شعر نفوذ میکنند.
حتی اگر شاعر از عمد از پرداختن به مسائل جامعه طفره رود، انتخابِ او یک موضع اجتماعی است (مثل شعرهای ناب یا سمبولیستی). فروغ فرخزاد در «تولدی دیگر» از فردیت به اجتماع میرسد؛ یا شاملو حتی در عاشقانههایش، بستر تاریخی را فراموش نمیکند. برخی شاعران خود را از دغدغههای جمعی جدا میکنند (مثلاً با تمرکز بر زیباییشناسی محض). اما این هم یک واکنش به اجتماع است—گاه فرار از آن، گاه اعتراض به آن. «شعر مانند آینه است: چه بازتابِ مستقیم جامعه باشد، چه تصویرِ شکستهٔ تنهایی شاعر، ردپای جهان بیرون در آن دیده میشود. شاعر میتواند از اجتماع بگریزد، اما شعر هرگز.»
جریان «شعر دیگر» به عنوان شاخهای از شعر موج نو در دهههای ۴۰ و ۵۰ خورشیدی، با تأکید بر فردیت، زبان پیچیده و گاه انتزاعی شناخته میشود، اما نمیتوان آن را کاملاً جدا از بستر اجتماعی زمانهاش دانست. این جریان، بهویژه در آثار شاعرانی مانند هوشنگ چالنگی، سویههای جامعهگرا و اجتماعی را به شکلی غیرمستقیم نشان میدهد. شاعران این جریان، برخلاف شاعران متعهد مانند شاملو یا اخوان، به مسائل سیاسی بهصورت آشکار نپرداختند، اما فرار از واقعیتگرایی مستقیم، خود واکنشی به فضای خفقان و سانسور آن دوران بود. برخی منتقدان معتقدند ابهام در این شعرها، نه تنها یک انتخاب زیباییشناختی، بلکه پاسخی به ناامیدی و سرخوردگی نسل جوان آن دوره بود. شاعران «شعر دیگر»، از جمله چالنگی و بیژن الهی ، با شعر سیاسی مستقیم مخالف بودند، اما این به معنای بیاعتنایی به جامعه نبود. چالنگی در مصاحبهای گفته است: «شعر به فردیت برمیگردد... اما این هرگز به معنای فرار از انسان و زمانهاش نیست». در شعر «گرگی اگر بماند»، او از تصویر گرگ به عنوان نماد تنهایی و مقاومت استفاده میکند که میتوان آن را به وضعیت روشنفکران آن دوره تعمیم داد.
گرگی اگر بماند
ـ با چشمهای برفی ـ
شب هيمهای به چشمش خواهد کرد
آن آهويی که جوشان میرفت
مرد شکارچی میجست!
اين نيم سوز گريان
گريان
ـ هميشه گريان ـ
اين لحظهها برای گريه خوبند!
در خوابهای من بود
آن کودکی که گريان میرفت
با گونههای خيس
در جامهدان خواهر
تصوير مادر میجست
آيا دوباره کودک
در انتهای جنگل خوابيدهست؟
آيا
آن زلف؛ زلف کودک بود
که در ميان رود میرفت؟
زبان در این جریان نیز ابزار مقاومتی در برابر گفتمان مسلط بود. «شعر دیگر» اگرچه در ظاهر غیرسیاسی به نظر میرسد، اما از طریق تصاویر نمادین، شکستهگویی و پیوند با اساطیر بومی، به شکل غیرمستقیم جامعهگراست. هوشنگ چالنگی، به عنوان یکی از برجستهترین چهرههای این جریان، نشان میدهد که فردیت عمیقاً شخصی میتواند بازتابی از دردهای جمعی باشد.
در دورههای رفاه، شعر ممکن است به درونگرایی و زیباییشناسی محض گرایش یابد، اما در زمانهای بحران اقتصادی یا سرکوب اجتماعی، شاعران تحت تأثیر مقاومت مدنی از حباب فردی بیرون میآیند. این پویایی نشان میدهد که شعر، حتی در شخصیترین شکلش، از نیروهای اجتماعی و اقتصادی تأثیر میپذیرد و به آنها پاسخ میدهد. بنابراین، شعر نمیتواند کاملاً غیراجتماعی باشد، زیرا حتی سکوت یا طفرهرفتن شاعر، خود موضعی در برابر جامعه است.
حملهی مغول (۶۱۶–۶۵۴ قمری) با ویرانی شهرها، کشتار میلیونها نفر و نابودی مراکز علمی، فرهنگی و اقتصادی ایران، تأثیر عمیقی بر ادبیات، بهویژه شعر عرفانی گذاشت. این تهاجم، با ایجاد فضای ترس، ناامنی و انزوای اجتماعی، بستری برای رشد عرفان بهعنوان پناهگاهی معنوی فراهم کرد. بسیاری از شاعران و عرفا به مناطق امن مانند قونیه و هند مهاجرت کردند و این مهاجرتها، کانونهای جدیدی برای ادبیات عرفانی، بهویژه در قونیه، پدید آورد. در این میان، افول روحیهی جمعی و رویآوردن به تصوف و عرفان، راهی برای تحمل رنجهای دنیوی شد.
با این حال، شعر عرفانی صرفاً محصول سرکوب مغول نبود. این نوع شعر ریشه در سنتهای پیشین، از جمله آثار سنایی و عطار از قرن پنجم، و تحت تأثیر حکمت و فلسفهی ابن عربی و سهروردی داشت. برخی شاعران مانند سیف فرغانی به صراحت از ظلم انتقاد کردند، اما بسیاری از عرفا غالباً غیرسیاسی بودند و به مفاهیم کلی روحانی میپرداختند. بنابراین، حملهی مغول شتابدهندهی روندی بود که از پیش آغاز شده بود، نه خالق آن. شعر عرفانی، حتی بدون مغول، مسیر تکامل خود را طی میکرد، اما شاید با شکل و سرعتی متفاوت. به بیان دیگر، ویرانیهای مغول به خلاقیت عرفانی جهت داد، اما این خلاقیت ریشه در بستر غنی ادبی و فرهنگی ایران داشت.
حالا هم شعر اجتماعی ایران، از جمله اشعاری که زمانه زیر نظر خانم آتفه چهارمحالیان تحت عنوان «کارزار شعر زندگی در برابر اعدام» گرد آورده و خرد خرد منتشر میکند در بستر اعتراضات مدنی ایران جاری شده، این دستاودهای شعری اما در بستر غنی ادبی و فرهنگی ایران از مشروطیت به این سو شکل گرفته است. به محض آنکه جامعه مدنی به اهدافش دست پیدا کند و یک دوره شکوفایی و رفاه آغاز شود، جریانهای درونگرای شعری متفاوتی شکل خواهند گرفت. شعر شما، تلاش شما و نام شما اما فراموش نخواهد شد.
نظرها
نظری وجود ندارد.