«چپ که مارکس را از یاد برد و راست که گرامشی را دریافت»
ترجمه: وحید علیزاده رزازی
رِنِه رامیرِث - صنعتزدایی، مبارزه طبقاتی را به سطحِ تحویل درب منزل بازگردانده است. رقابت میان فقیرشدگان به صحنۀ نمایش مبدل شده. در زمانۀ نتفلیکس و سرمایهداری پلتفرمها، خود-استثماری نقابِ آزادی به چهره زده است. و در همین آزادیِ نقابین، راستِ افراطی انجیلِ خود را میپراکند: اینکه «دولت یک انگل است، فمینیستها بنیان خانواده را بر باد دادهاند، مهاجران کار را توی هوا میقاپند و فقیرْ فقیر است چون خودش میخواهد...»

منبع: شاتراستاک

چپ معاصر گرامشی را بهگونهای روایت میکند که تو گویی ایدههای او یادگارهای[۲]انقلابی تثبیتشده است. «بدبینی عقل، خوشبینی اراده»[۳] مثل یک وِردْ در کافههای دانشگاهها، نطقهای انتخاباتی، خودآموزهای گامبهگام و فراتر از اینها تکرار میشود. درحالیکه راستِ افراطی نُت برمیدارد، اعضایش را سازماندهی میکند، عقل سلیم پی میریزد و انتخابات را میبَرد. بغرنجتر اینکه فتح انتخابات فقط و فقط وقتی برای چپ رخ میدهد که راستْ «زمین سوخته[۴]»ای از خود برجا بگذارد. برخلاف موج اوّل پروگرسیوها[۵] که بلد بودند چگونه در هنگامه هرجومرج با پروژه سیاسی مخصوصبهخود سر برآورند، اینک اما چپ وقتی بر سریر قدرت مینشیند که دیگر همهچیز به تلی از خاکستر مبدل شده؛ درست بهمانند قابلههایی که برای زایش ویرانههای دیگران از راه میرسند. و حکمرانی از بطنِ ویرانهها حکمرانی نیست: مقاومتی است با اکسیژن عاریهای. پیروزی از راهِ امتناع، محکومکردن هرگونه پروژه سیاسی به ناپایداری تاریخی است.
گرامشی مُد روز است. وارثانِ لاکلائو همانطور از او نقلِقول میآورند که مشاوران وُکس، خابیر میلهئی و ژائیر بُلسُنارو. منتها دراثناییکه بعضی او را نظیر آویزی زنگاربسته بر گردن خطابهای توخالی طوطیوار تکرار میکنند، دیگرانی او را بهمثابه دستورالعملی اجرایی میخوانند. از گرامشی استراتژی میسازند: ساخت هژمونی در اسرعوقت. ما اسیر وسواس روایتها شدهایم، رفتهرفته ماده را از یاد بردهایم، مارکس را هم بهدست فراموشی سپردهایم. ما به یتیمان شیوه تولید بدل شدهایم؛ نابینایانی در مواجهه با ساختار مادی که سوژهها را شکل میدهد.
آری رفقایِ توئیتر و اکتیویستهایِ الگوریتم: سوژگی در هوا شناور نیست، نه در تیکتاک زاده میشود و نه در ایکس میمیرد. سوژگی در رابطه اجتماعی با تولید، با توزیع، با تقسیمِ زمان، زمین و گرسنگی ساخت مییابد. وقتی تکنولوژیِ خصوصیشده با الگوریتمهای اعتیادآور و نفرتپراکنی شخصیسازیشده، سوژههای ضدّ-جامعه و دموکراسیستیز میساخت، ما چه واقعیت مادیای پیش نهادیم؟ وقتی پلتفرمها یاد میدادند که همهچیز مسابقه است و همیشه مقصرْ فقیرِ دیگر، پیکموتوریِ دیگر، راننده اوبِرِ دیگر، مهاجرِ دیگر و فمینیستِ دیگر وُ در یککلام؛ [باعثوُبانیاش] دیگریای است که نمیخواهد در آئینِ نئولیبرالیِ شایستگیْ خود را قربانی کند، کجا بودیم؟
مارکس نمرده؛ ربوده شده است. او را زیر لایکها دفن کردهایم، از تحلیلهای سیاسی اخراجش کردهایم و بهجایش «احساسات جمعی» و «ارتباطات سودمندِ» استراتژیستهای بازاریابیِ عاری از اعتنا به تاریخ را نشاندهایم. ولیکن بدون درکودریافتِ شکافهای شیوه انباشت نمیتوان هژمونی را به چالش کشید. بدون فهمِ بدن نمیتوان روح را به چالش کشید. «امر نو زاده نمیشود»؛ چراکه کنش ما نطفهدارش نمیکند. پرواضح است که ما خودِ آن «هیولاها» نیستیم، اما بهنظر این ماییم که در تاریکروشنای شب بستر ایشان را میگسترانیم.
اینک بدنها بیثبات گشتهاند، حتی در مواردی تکهتکه شدهاند. صنعتزدایی، مبارزه طبقاتی را به سطحِ تحویل درب منزل[۶] بازگردانده است. رقابت میان فقیرشدگان به صحنۀ نمایش مبدل شده. در زمانۀ نتفلیکس و سرمایهداری پلتفرمها، خود-استثماری نقابِ آزادی به چهره زده است. و در همین آزادیِ نقابین، راستِ افراطی انجیلِ خود را میپراکند: «اینکه دولت یک انگل است، فمینیستها بنیان خانواده را بر باد دادهاند، مهاجران کار را توی هوا میقاپند و فقیرْ فقیر است چون خودش میخواهد...»
همنهادۀ [سنتز] آنها همانقدر که زیرکانه است، بههماناندازه رذیلانه است. و همهنگام که ما شکستهایمان را عقلانیسازی میکنیم و سرِ صفات یا ضمایر به جان هم میافتیم، راستْ روایتهایی را ثبت میکند که در خشم، خوف، احساسِ خدمت و خسران ریشه دارد؛ قصههایی مماس بر دگرگونیهای مادی خاصِ عصر ما. راستْ نوستالژی را بهمثابه آیندهای درخشان روایت میکند. و آنسان که گرامشی به خوبی دریافته بود، این نیز سیاست است.
صنعت قاچاق مواد مخدر با خون میآموزانَد که: خشونت بهمثابه فرمولیست برای حلوفصل تعارضات. این هم بخشی از بحران انباشت است. مذهبِ محافظهکار با جزمیّت [دُگم] میآموزانَد؛ جزمیّتی که جایگزین عقلانیت جمعی شده. دانشِ علمی بیآبرو شده، دانشگاهها را به محاصره درآوردهاند و علوم انسانی آسهآسه نیستوُناپدید میشود. همهگیری [کووید] نشان داد که دولت میتواند با اهمالکاری بمیرد و آدمِ ضدِّ سیاست قادر است به پیامبر مبدل شود. در این سوپِ سمّی، راستِ افراطی با اثرگذاریِ جرّاحانه ذهنیتها را میسازد، و [امر] مادی را با نمادین، و [امر] ساختاری را با عاطفی مفصلبندی میکند. و ما درحالیکه گرفتارِ زیباسازیِ[۷] سیاستِمانیم، فراموش کردهایم که ایدئولوژی نه صرفاً روایت، بل کنشی تاریخی است که در شرایط عینی زندگی ریشه دارد.
پیشروی راست افراطیْ تصادفی نیست، بلکه ماحصل خوانش درست از دگرگونیهای سرمایهداری است: گذارِ کاذب از «غیرِفسیلیسازی[۸]» بهمثابه انباشتی تازه، دیجیتالیتهکردن[۹] بهمثابه مرزِ تازۀ کنترل و اکولوژی بهمثابه بهانهای برای استخراجگراییهای تازه. آرمانشهرِ آنها دیگر فقط نظم و سنّت نیست، بلکه آزادیِ خصوصیسازیشده، تکنولوژی بهمثابه رستگاری و مالکیت بهمثابه افقی اخلاقی است.
منتها در برابر همۀ اینها، یک پادزهر داریم. باید به مارکس برگردیم. باید به سوژگی نه بهسان احساسی صرفاً سیّال، که بهمثابه نتیجۀ ساختار بازاندیشه کنیم. باید کاپیتال را نه فقط بهمثابه نقد بازار آزاد، بلکه در مقام تشخیص اَشکال زندگیای که [بازار] تولید میکند، دوبارهخوانی کنیم. چراکه فقطوفقط از همیننقطه میتوان تعلیموتربیتِ سیاسیِ تازهای ساخت که تغییرات مادی را با افقهای ایدئولوژیک مفصلبندی میکند و حس مشترک را نه از [معبرِ] صفحۀ نمایش، که بر [بستر] زمین به چالش میکشد. باید دوباره آنالوگ را بهسان تن در برابر تن و زمانِ غصبنشده بازاندیشه کنیم.
مبارزۀ فرهنگی بدون نقد اقتصاد سیاسی چیزی جز پِرفورمنسیِ[۱۰] پروگرسیو نیست. اگر زیربنا تغییر نکند، روبنا به سخرهاش میگیرد. گرامشی بدون مارکس میم[۱۱]ای بیش نیست. و چپْ بدون مارکس برندی بدون محصول است.
متن اصلی این مطلب در ۱۳ می ۲۰۲۵ در jacobinlat منتشر شده است.
پانوشتها:
[۱] رِنِه رامیرِث | René Ramírez؛ نویسنده، استاد دانشگاه و جامعهشناس اهل اکوادور-م.
[۲] Souvenirs
[۳] «Pesimismo de la inteligencia, optimismo de la voluntad»؛
با انتشار Quaderni del Carcere (دفترچههای زندانِ) آنتونیو گرامشی بهسال ۱۹۳۷ این گزاره نه به شکل مکتوب، بلکه بهسان ایدهای محوری جایجای دفترچهها بهچشم میخورد؛ فیالمثل در دفتر هفتم آنجا که مینویسد: «گرچه باید واقعیت را بیهیچ توهمی به تحلیل نشست، ولیکن همهنگام باید برای زیروزبرکردنش ارادهای آهنین دستوپا کرد». بعدها در دهة ۶۰ میلادی جنبشهای چپ ایتالیا و آمریکای لاتین «بدبینی عقل، خوشبینی اراده» را بهمثابه عصارة فلسفة گرامشی مطرح میکنند-م.
[4] Tierra Arrasada.
[۵] la primera ola progresista ؛ یا (Marea rosa)
«موج صورتی» یا (vuelta hacia la izquierda) «چرخندگان به چپ» به آن قِسم از دولتهای چپگرای آمریکای جنوبی اطلاق میشود که در آغاز قرن بیستویکم روی کار آمدند. چاوز، نِستور وَ کریستینا کیرشْنِر، لولا دا سیلوا، اِبوُ مُرالِس و رافائل کُرّآ از فیگورهای این موج بهاصطلاح «ترقّیطلب» بهحساب میآیند-م.
[۶] delivery.
[۷] estetización.
[۸] desfosilización؛
طبیعتاً طعنهایست به مقابلۀ «جهانی» با سوختهای فسیلی طی سالیان اخیر-م.
[۹] digitalidad.
[۱۰] performance.
[۱۱] meme.
نظرها
نظری وجود ندارد.