«زن، زندگی، آزادی» علیه جنگ
بیانیهای علیه اسرائیل نسلکش و جمهوری اسلامی سرکوبگر
از متن بیانیه «گروه روژا»: تن دادن به تقدیرگرایی، تسلیم شدن به آتشی که گویی از آسمان نازل میشود، و ترسیم افقی آخرالزمانی از جنگ، گویی همه چیز دیگر تمام شده، هر دو صورتهایی از بازتولید منطق مرگاند. در برابر این افقها، آنچه فوریت حیاتی دارد، شکلدادن به کارزاری سراسری است با هدف آتشبس فوری و و گشودن افقی دیگر، افق رهایی: «زن، زندگی، آزادی علیه جنگ»

«ژن، ژیان، ئازادی» دژی شەڕ
«زن، زندگی، آزادی» علیه جنگ
«المرأه، الحیاه، الحریه» ضدّ الحرب
«جَنین، زِند، آجوئی» جنگءَ دُشمنیءَ
بیانیهای علیه اسرائیل نسلکش و جمهوری اسلامی سرکوبگر
ما میان دو دولت جنگافروز، مردسالار و استعماری طرف هیچ کدام نمیایستیم. این اما نه بهمعنای انفعال بلکه تعیین مبدا مبارزه فعال ما برای زندگی است.
اگر اسرائیل در پس پرچم رنگینکمانیِ کوئیر، کودکان غزه را به مسلخ میبرد؛ جمهوری اسلامی با نقاب آنتیامپریالیسمِ انقلاب مردمی سوریه را به خاک و خون کشاند. یکی در فلسطین اعراب را نسل کشی میکند، دیگری ملتهای غیرفارس را در درون مرزهایش به انقیاد کشانده است. نتانیاهو امروز میخواهد با مصادره «زن، زندگی، آزادی»، توسعهطلبی استعماری و آتشافروزی نظامی خود را «مداخله آزادیبخش» جا برند و خامنهای هرچه در توان داشت گذاشت تا یک «امپراطوری شیعه» در منطقه به نام مقابله با داعش و دفاع از فلسطین بگستراند.
ما این دو رژیم سرمایهداری را از نظر جایگاهشان در نظم سلطه جهانی یکسان نمیدانیم؛ سهم جمهوری اسلامی در جنگ (و البته توان نظامی-لجستیکی آن برای جنگافروزی) بدون شک به اندازه اسرائیل (و حامیان امپریالیست غربی آن) نیست، اما رنجی که تحمیل کرده به اندازه خشونت صهیو-فاشیسم مطلق بوده است و هر شکلی از نسبیسازی آن، بهطور کمی و کیفی، تقلیلگرایانه و گمراهکننده است؛ رنجی که علاوه بر اشکال مختلف ستم، شامل تحمیل هزینههای سرسامآور پروژه هستهای و به گرو گذاشتن کرامت انسانی است. وانگهی، این دو دشمن ظاهرا دیرینه آینه تمامنمای یکدیگر در آدمکشی و شرارت اند.
جنگ نامتقارن میان اسرائیل و جمهوری اسلامی، پیش از هر چیز، جنگیست علیه ما؛ علیه آنچه در جنبش «ژن، ژیان، ئازادی»ساختهایم، آنچه از آن بهدست آوردهایم، و آنچه در افق آن بالقوه نهفته است: جنگی علیه این خیزشی فمینیستی، ضداستعماری و برابریطلب که نه از دل قدرتهای دولتی، بلکه از متن مقاومت مردمی کردستان برخاست و در سراسر جغرافیای ایران پژواک یافت و ترجمه شد.
این همزمان، جنگیست علیه فرودستان و زحمتکشان؛ علیه پرستاران بیمارستان فارابی در کرمانشاه و آتشنشانان شهر کوچک موسیان در ایلام، که اولی در ۱۶ ژوئن و دومی، دوبار در ۱۴ و ۱۶ ژوئن، آماج حملات هوایی اسرائیل قرار گرفتند.
این جنگ، جنگیست علیه همهی آنچه ضامن بقا و بازتولید زندگی روزمره در این جغرافیاست: زیرساختها، شبکهها، و سامانههایی که تداوم زیست روزمره مردمان بر آنها استوار است.
اتخاذ موضعی صریح و بدون لکنت در قبال جنگ — محکومیت همزمان حمله اسرائیل و «نه» به جمهوری اسلامی — سنگبنای حداقلی و استراتژیک برای شکلدادن به یک کارزار جمعیِ خواهان آتشبس فوری و همبستگی سراسری حداکثری است. «زن، زندگی، آزادی علیه جنگ» نه یک شعار صرف، بلکه مرزبندیای روشن با مجموعهای از گرایشهایی دارد که تناقضها و تضادهایشان امروز بیش از هر زمان دیگری عیان شده است:
از یکسو، براندازان فرصتطلبی که سالهاست از تحریمهای غرب و ایالات متحده حمایت و بر طبل جنگ کوبیدهاند، نسل کشی غزه را انکار، و امروز در صغارت محض از اربابشان اسرائیل تمنای «رهایی» دارند،— در یک کلام همه آنهایی که جنگافروزی امپریالیسم غربی را دستکم میگیرند.
از سوی دیگر، رویکرد اردوگاهی (کمپیستی) که هر نیرویی را صرفاً بهواسطه مخالفتش با بلوک غرب در جایگاه «مقاومت» مینشاند؛ و البته آنهایی که به نام «اضطرار وضعیت» یا «مصلحت خلق»، و برای پررنگ کردن حمله جنایتکارانه اسرائیل، یا دارند جنایات جمهوری اسلامی در داخل و منطقه را سفیدشویی میکنند یا علیه این جنایات سکوت پیشه کردهاند. دسته دوم کسانی هستند که پس از ۷ اکتبر در مورد مخاطرۀ بیتفاوتی نسبت به همسرنوشتی مردمان خاورمیانه هشدارهایی به ظاهر جدی میدادند، اما به جای تاکید بر مبارزه انترناسیونالیستی از پایین، با انتزاع از خواست و خشم خلقها، مرز مقاومت مردمی و نیروی دولتی را مخدوش کردند؛ آنها به درستی میگفتند ایران پس از لبنان و فلسطین در فهرست برای ایجاد «نظم نوین خاورمیانه» قرار دارد،[۱] اما بیشتر برای اینکه بر ثانوی بودن و در اولویت نبودن خواستها و مبارزات زنان، ملیتها و فرودستان در این «مقطع» تاکید کنند. هشدارهای آنها انتزاعی و ایدهئالیستی باقی ماند، چرا که حتی یک کلمه هم درباره مصادره گفتار ضداستعماری از سوی جمهوری اسلامی و انحصارطلبیِ ایدئولوژیک آن بر زبان نیاوردند.
به باور ما، تنها از رهگذر مرزبندی روشن با این گرایشها و با تأکید بر پیوند ناگسستنی همهی مبارزات مردمی است که میتوان، از یکسو، جبههای استوار در برابر نسلکشی اسرائیل شکل داد، از سوی دیگر، گفتار ضداستعماری را از انحصار جمهوری اسلامی بیرون کشید، و در عین حال، در برابر اتنو-ناسیونالیستهایی که منکر فرایندهای «استعمار داخلی»اند، ایستادگی کرد.
عطف به همسرنوشتی خلقهای خاورمیانه، از کابل تا تهران، از کردستان تا فلسطین، از اهواز تا تبریز، از بلوچستان تا سوریه و لبنان، که بنیاد مادی مبارزه انترناسیونالیستی است، این بیانیه را در خطاب به ستمدیدگان و فرودستان داخل جغرافیای ایران و منطقه، دیاسپورا، و همچنین «وجدان های بیدار» جهانیان مینویسیم.
۱. ۲۳ خرداد/۱۳ ژوئن: رقصِ مرگِ بمبافکنها و موشکها
پاکسازی قومی و اراده به نسلکشی دولت تبهکار اسرائیل صرفا ماجرای امروز و امسال و این قرن نیست. اما گسل ژئوپلیتیکی که در منطقه از ۷ اکتبر دهان باز کرد و چیزی جز خون و ویرانی بر جای نگذاشته است، اکنون دارد جمهوری اسلامی و مردمان جغرافیای ایران را هم در درون خود می بلعد… با شتابی سرسامآور، چگالیای شوکآور، و با افقی عموماً تیره و تار که از سرحدات عاطفی و روانی همگان فراتر رفته است.
این روزها شاید حساس ترین و خطیرترین لحظات زندگی ما در دوران پس از انقلاب ۵۷ باشد.
از بامداد جمعه ۲۳ خرداد تا دوشنبه ۲۵ خرداد، ارتش اسرائیل در قالب ۱۷۰ حمله، ۷۲۰ نقطه را در سراسر ایران بمباران کرده است.
فاز نخست: تاسیسات هستهای، پایگاههای موشکی، سامانههای پدافندی، و ترور محققان و فرماندهان نظامی در مناطق مسکونی؛ با هدف قرار دادن ده ها فرمانده ارشد سپاه پاسداران، که ضربهای بیسابقه به ساختار نظامی-امنیتی سپاه وارد کرده است.
فاز دوم: حملات هماهنگ به پالایشگاهها و انبارهای نفت (در شهران، در تهران و پارس جنوبی در خلیج فارس)، بنادر، فرودگاهها، و زیرساختهای حیاتی، که نهفقط شریانهای نظامی، بلکه بازتولید اجتماعی و زندگی روزمرهی و معیشت مردمان را مستقیماً تحت تأثیر قرار میدهد.
در فاز سوم، اسرائیل به نمادهای قدرت حکومتی یورش برد: وزارتخانهها، مراکز دولتی، و صداوسیمای جمهوری اسلامی یا همان قرارگاه رسمی بازجو-خبرنگاران، آمران شکنجه، و مبلّغان نفرت. رسانهای که چهار دهه پروندهسازی، دروغپراکنی، و لجنپراکنی علیه فرودستان، زنان، مهاجران افغانستانی و مخالفان سیاسی را در کارنامه دارد.
و در همه فازها، برخلاف وعدههای فریبنده مبلغان فاشیست صدور آزادی از طریق بمب، آنچه رخ داده نه حملات «نقطهزن» به اهداف نظامی، بلکه کشتار کور غیرنظامیان، زنان و کودکان بوده است. تا این لحظه (۲۵ خرداد، ۱۵ ژوئن)، دست کم ۶۰۰ نفر کشته و ۱۲۷۷ تن زخمی شدهاند.
در نقطه مقابل، جمهوری اسلامی بیش از ۳۵۰ موشک و پهپاد را (تا ۱۶ ژوئن) به سمت اسرائیل شلیک کرده است. یکی از مهمترین آنها بهسوی شمال اسرائیل، از جمله منطقه حیفا، قلب صنعتی و یکی از قطبهای انرژی، هدفگیری شد؛ جایی که پالایشگاهها، بنادر و زیرساختهای حیاتی گازی در آن متمرکزند. بخش عمده این موشکها توسط سامانههای پدافندی اسرائیل و حامیانش رهگیری و منهدم شدهاند، اما بخشی از آنها به مناطق مسکونی اصابت کردهاند. تاکنون در مجموع ۲۴ اسرائیلی کشته شدند، از جمله چهار زن از یک خانواده.
جمهوری اسلامی در این وضعیت بغرنج، نه فقط مردمِ وحشتزده را به حال خود رها کرده و از ارائهی بدیهیترین خدمات عاجز مانده— از جمله اطلاعرسانی عمومی، شفاف و کارآمد در شرایط اضطراری جنگی، ایجاد پناهگاه و سیستم آژیر — بلکه ضمن ایجاد فضای فوقامنیتی، از جمله گسیل انبوه نیروهای ضد شورش به خیابانها، برپا کردن ایستگاههای ایست و بازرسی در هر گوشه و کنار، تیغش را برای اعدام با برچسب «جاسوسی برای اسرائیل» تیز کرده است. البته امنیتیسازی در میانهی جنگ، که خود نشانه ناتوانی در تامین زندگی امن است، امری غافلگیرکننده نیست، اما زمزمه «آویزان کردن هر خائن از هر درخت» پیامد منطقی نظمی است که در بنیادینترین سطح، هستی خود را بر سرکوب، اعدام و نظامیسازی سپهر زندگی اجتماعی در داخل (به ویژه در مناطق پیرامونی) و توسعهطلبی منطقهای در خارج بنا کرده است.
۲. بازنمایی استعماری و عادیسازی جنگ
«جنگ علیه ترور» — همان پروژه امپریالیستیای که با به خاک و خون کشیدن افغانستان و عراق در آستانه قرن بیستویکم آغاز شد — میراث خونباری است که امروز به اسرائیل رسیده است: حمله «پیشگیرانه» برای مهار خطرِ سلاح هستهای جمهوری اسلامی[۲]. این بار نیز همان روایت آشنا در دهان رسانههای انحصارطلب جریان غالب تکرار میشود: اسرائیل فقط «اهداف نظامی» را میزند، با «موشکهای نقطهزن» و «پهپادهای هوشمند»، تا آزادی و دموکراسی را برای مردم ایران به ارمغان آورد. اما این روایت چیزی از پرنیا عباسی نمیگوید—شاعر ۲۴ سالهای که در ستارخان جان داد. نامی از محمدعلی امینی، نوجوان تکواندوکار، یا پارسا منصور، بازیکن تیم ملی پدل ایران، به میان نمیآورد. صدایی از فاطمه میرحیدر، نیلوفر قلعهوند، مهدی پولادوند، یا نجمه شمس نمیشنویم. اینها نه «هدف نظامی» بودند و نه «تهدید هستهای»؛ تنها بدنهای که در سکوت رسانهای جهانی و با موشکهای اسرائیل تکهتکه شدند. این همان نوک کوه یخ «آزادی»ایست که اسرائیل، با چک سفید غرب، بر ویرانهها و جسدها بنا میکند.
نیروهای ارتجاعی —که «براندازی»شان صرفاً یک تغییر رژیم سیاسی، ظاهری و صوری، از بالا و به کمک دولتهاست، بیآنکه دموکراسی حقیقی و مردمی برپا یا مناسبات اجتماعی دگرگون شود— با اشتیاق به منجی و یاور دیرینهشان، اسرائیل، آری گفتند. سلطنتطلبان، قربانیان بمبارانها را به اعداد تقلیل دادند و با وقاحتی عریان و زبانی حسابگرانه گفتند: «جمهوری اسلامی سالانه هزاران نفر را اعدام میکند؛ پس کشتار چند ده یا چند صد نفر توسط اسرائیل قابل توجیه است.» این همان منطق انسانزدای کمی و ریاضیاتی است که ایالات متحده در بمباران هیروشیما و ناکازاکی به کار گرفت: اگر جنگ ادامه پیدا کند، کشتهها بیشتر خواهند شد، پس بمب اتم را بینداز!
کشتار غیرنظامیان در حملهی اخیر اسرائیل، امنیتیسازی هرچه شدیدتر فضا در ایران، و تخریب زیرساختهای اجتماعی، هیچکدام «اشتباهات ناخواسته» یا تبعات جانبی حمله نیستند. اینها بخشی از خود منطق جنگاند، بهویژه وقتی جنگ از سوی رژیمی چون اسرائیل صورت میگیرد. ادعای رایجِ استفاده از غیرنظامیان و مراکز غیرنظامی به عنوان «سپر انسانی»، که پیشتر در ویرانسازی غزه و امروز درمورد حمله به زندان دیزلآباد و بیمارستان فارابی کرمانشاه بهکار گرفته شده است، تمهیدی است برای بازنمایی مخدوش منطق ویرانگر جنگ، و وارونهسازی حقیقت.
چیزی به نام «حملهی خوب» یا «بمباران عادلانه» وجود ندارد. تجارب تاریخی عراق، افغانستان، و لیبی— همان لیبیای که نتانیاهو بهصراحت بهعنوان سناریوی مطلوب توافق با رژیم در ایران بدان اشاره کرده —گواهی است خونین بر این واقعیت.
۳. «نظم نوین خاورمیانه» یا چرا اسرائیل به ایران حمله کرد؟
عمق و گسترهی بیسابقهی حملات اسرائیل نشانهای روشن از حرکت به سمت پروژهی تمامعیار «رژیمچنج/ تغییر رژیم» در ایران است. عملیات موسوم به «شیر برخاسته» —استعارهای موعودگرایانه برای مشروعیتبخشی یهودی-ملی به خشونت نظامی تام — را نمیتوان صرفاً تداوم خصومت دیرینه میان دو دولت دانست؛ این یورش از دل فرآیندی منطقهای و گستردهتر سربرآورده که در جریان وقایع پس از ۷ اکتبر با ضربه به پیکرهی «محور مقاومت» آغاز شد و اکنون به قلب ساختارهای قدرت در تهران رسیده است.
حمله اسرائیل به جمهوری اسلامی میتواند آخرین اپیزود از این فرایند وسیعتر منطقهای، یعنی دگرگونی عظیم کل مناسبات ژئوپلیتیک و اقتصادی خاورمیانه، باشد. غزه برای اسرائیل نه به سادگی میدان عملیات یک جنگ ویرانگر، بلکه پروژهای برای اشغال کامل و الحاق این سرزمین به قلمرو اشغالی است. با اخراج و آواره ساختن بیش از دو میلیون فلسطینی، برنامه گزافگویانه ترامپ برای دوران پس از اشغال کامل، تبدیل این ساحل خونین به به پلاژهای لوکس، کازینوها و منطقه آزاد تجاری برای «سفید» هاست؛ غزه به مثابه «ریویرای خاورمیانه»!
اسرائیل حزبالله را، که تنها یک روز پس از ۷ اکتبر به موشکپراکنی روی آورد، گامبهگام از جنوب لبنان راند؛ تجهیزاتش را درهم کوبید؛ فرماندهانش را تحقیر و ترور کرد و ساختار جنگیاش درهم شکست؛ همین اتفاق در حال روی دادن برای بازوی دیگر «محور مقاومت»، یعنی سپاه پاسداران، است. در سوریه نیز، رژیمی که بهواسطهی مداخلهی روسیه، حزبالله و سپاه قدس، به بهای نیم میلیون کشته و دوازده میلیون آواره سرپا نگه داشته شده بود، ناگهان با پیشروی برقآسای شورشیان تحت حمایت ترکیه درهم فروریخت. «کریدور شیعی تهران–بیروت» که جمهوری اسلامی را به دریای مدیترانه متصل میکرد و سالها شریان حیاتی لجستیکی-نظامی جمهوری اسلامی بود، و قرار بود ضامن «عمق استراتژیک» جمهوری اسلامی باشد، حالا به پاشنه آشیل آن و محور عملیات جنگی سوختگیری و رفت و آمد بمبافکنها علیه آن بدل شده است.
در نظم تحمیلی نوین خاورمیانه، قطب سرمایه-قدرت اسرائیل و ایالات متحده در حال بازآرایی منطقه است. این بازآرایی بعدی لجستیکی-اقتصادی (کریدورهند-خاورمیانه-اروپا)، بعدی سیاسی-اقتصادی (پیمان ابراهیم) و البته بعدی استعماری-نظامی (نسلکشی و الحاق غزه به سرزمینهای اشغالی) دارد[۳].
در این بستر و با فروپاشی حلقههای بهاصطلاح «محور مقاومت»، دکترین دیرپای «نه جنگ، نه صلح» جمهوری اسلامی—که مبتنی بر تولید بحران کنترلشده و بازی حسابشده با خطوط قرمز بود—فروپاشیده است. رژیمی که سالها با تنشزایی نامنظم و محدود، از یکسو مانع از آغاز جنگی تمامعیار میشد و از سوی دیگر اجازهی تثبیت صلح را نمیداد، امروز در میدانی گرفتار شده که قواعدش تغییر کرده است.
و این فروپاشی، وقتی کنار ازدسترفتن کامل مشروعیت داخلی رژیم—از دیماه ۹۶ تا آبان ۹۸ و خیزش «زن، زندگی، آزادی»—قرار گیرد، معنایش چیزی کمتر از یک تیر خلاص نیست. جمهوری اسلامی دیگر نه توان حل و فصل بحران را دارد، نه امکان تعویق یا صدور آن را. نه در خانه مشروعیتی دارد، نه در منطقه قدرتی. زائده و زمین سوختهای است در یک نظم نوین چندقطبی و جنگیِ در حال گسترش.
در این گرداب خون، آمریکا در رقابت با چین و در معامله با روسیه در پی بازیابی هژمونی استراتژیک از دسترفته خویش است؛ نتانیاهو کلید تداوم قدرت خود در اسرائیل را در تداوم وضعیت جنگی میداند؛ و در دستگاه حاکمیت جمهوری اسلامی، کم نیست که کسانی خود میخواهند مهره رژیم چنج باشند. مردم اما گروگان این وضعیت جنگی اند، گرفتار در جنگی که جنگشان نیست و راهی به رهایی نمیگشاید.
۴. نه به تکرار لیبی، نه به تکرار تابستان ۶۷ : تاریخ را به یاد بیاور!
یادآوری مسیری که از«نعمت» جنگ ایران-عراق تا تابستان ۱۳۶۷و کشتار هزاران زندانیان سیاسی طی شد، امروز همان قدر ضروری است که به خاطر آوردن روند امپریالیستیای که به «لیبیسازی» لیبی منجر شد.
تاریخ «مداخلات بشردوستانه»ی امپریالیستی در عراق و افغانستان با به بهانه وجود سلاحهای کشتار جمعی یا «جنایت علیه بشریت » را باید در تقاطع با تاریخ «اولویتبخشی» به مبارزه با امپریالیسم بر دیگر مبارزههای رهاییبخش از پیش از ۱۳۵۷ تا امروز بازخوانی کرد[۴].
همزمان درسهای تاریخ استعمار مهاجرنشین اسرائیل، از فاجعهی نکبت ۱۹۴۸ تا خیانت ناصر و پانعربیسم به آرمان فلسطین در ۱۹۶۷ را باید از منظر ترکمنصحرا و کردستان احضار کرد.
امروز بیش از یک دهه است که با ترساندن از ترس «سوریهای شدن»، ایدئولوگهای «جزیره ثبات» و تسهیلگران پاره وقت آن مبارزههای مستقل مردمی را تقبیح کردند و مردم را پای صندوقها فرا خواندند. آنها مداخله خونبار و مشارکت سپاه قدس در «سوریه سازی» سوریه را به عنوان استراتژی بازدارندگی برای جلوگیری از «سوریهای شدن» جغرافیای ایران فروختند. صرف بازگویی تاریخ روندی که امروز این جغرافیا را در معرض «سوریهای» شدن قرار داده است، برای بیان یک «نه» قاطع به تفکر اردوگاهی کافی است، گفتاری که بهجای اتکا بر نیروی سازمانیافتهی خلقهای تحتستم، به رئالپلتیک پناه میبرد و به نام «ضدیت با امپریالیسم»، از دشمنِ دشمن حمایت میکند.
حدود ۴۵ سال پیش با آغاز جنگ ایران و عراق، برخی از گروههای «پیشرو» با تلقی جنگ به مثابه رخداد «میهنی» در دام ناسیونالیسم افتادند که نتیجه آن چیزی نبود جز تثبیت حاکمیت انحصارطلب نیروهای اسلامی. برخی از این نیروها در خصوص استفاده ابزاری از برچسب «امپریالیستی» برای تحمیل حجاب اجباری به زنان و لشکرکشی به کردستان خاموش ماندند؛ و برخی دیگر که صدایشان بلند شد، نتوانستند افکار عمومی را در برابر تراشیدن دشمن داخلی از روی الگوی دشمن خارجی — و از این طریق هنجارمندسازی نوعی سلسله مراتبقدرت با مرکزیت مرد/فارس/شیعه — بسیج کنند.
درست در همین لحظه که «اضطرار وضعیت» این تصور عمومی را القا میکند که «اکنون» لحظهای استثنایی و گسسته از هر تبار و گذشتهای است، هیچ ضرورتی حیاتیتر از احضار حافظه متکثر و چندلایهی تاریخی نیست. تنها از دل یک حافظهی تاریخی چندگانه ناهمگون و از منظر خلقهای تحتستم است که میتوان همزمان به امپریالیسم، امنیتیسازی جنگی، و عقلانیت اردوگاهی «نه» گفت. یادآوری این تاریخمتکثر، که همزمان بر همسرنوشتی و تفاوتها از کابل تا غزه دست میگذارد، مستلزم گشودگیای است که یک نام بیشتر ندارد: انترناسیونالیسم.
در جهانی که میان نظامیسازی فاشیستی و جنگهای به ظاهر بیپایان در نوسان است، راه ما از دل سازماندهی فعال و حداکثری برای آتش بس فوری، صلح، و برای بازتولید زندگی علیه ماشین مرگ میگذرد. زمین فعالیت ما، نه صفبندی پشت دولتها یا گوشه چشم امید بستن به آنها، که مراقبت از یکدیگر، کمک متقابل، و ساختن شبکهای از حمایت، آگاهی و همبستگی است؛ از سالمندان و کودکان گرفته تا محذوفان و معلولان — همانطور که در خیزش «ژن، ژیان، ئازادی» با شکوه تمام دیدیم، جایی که همبستگی میان ستمدیدگان بدل به نیرویی برای زیستن، ایستادگی و آفرینش شد. شفافیت اطلاعات و آگاهیبخشی، بدون بازتولید روایتهای اسرائیلی یا رژیمهای حاکم، باید ستونهای این مقاومت فرهنگی و سیاسی در باشند.
تن دادن به تقدیرگرایی، تسلیم شدن به آتشی که گویی از آسمان نازل میشود، و ترسیم افقی آخرالزمانی از جنگ، گویی همه چیز دیگر تمام شده، هر دو صورتهایی از بازتولید منطق مرگاند. در برابر این افقها، آنچه فوریت حیاتی دارد، شکلدادن به کارزاری سراسری است با هدف آتشبس فوری و و گشودن افقی دیگر، افق رهایی: «زن، زندگی، آزادی علیه جنگ»
برخودان ژیانه
مقاومت زندگی است
فلسطین آزاد باد.
روژا
۱۸ ژوئن ۲۰۲۵
[۲] گرچه برنامه هستهای جمهوری اسلامی از همان ابتدا یک فرایند پرهزینه، غیر دموکراتیک، با پیامدهای جدی اکولوژیک همراه بود که از سوی سپاه پاسداران برای تضمین بقای نظام در رقابت های ژئوپلیتیک منطقه و جهانی در جهت فقیرسازی جامعه و تخریب اکولوژیک جلو رفته، و به رغم اینکه ما هیچ «حقی» نه فقط برای جمهوری اسلامی بلکه برای هیچ دولت دیگری برای دستیابی به بمب قائل نیستیم و باور داریم سلاحهای هستهای و رقابت بر سر تسلیحات هستهای باید به کل برچیده شود؛ با این حال، حمله نتانیاهو مشابه با توجیه حمله ایالات متحده به عراق به نام برچیدن «سلاح های کشتار جمعی»، بر مبنای یک گفتار کاذب است: ایران چند قدم با «بمب» فاصله دارد. در حالی که جمهوری اسلامی به طور چشمگیری ذخیره اورانیوم خود را که نزدیک به درجه تسلیحاتی است، افزایش داده، اما هیچ مدرکی دال بر تصمیم آن برای ساخت بمب هستهای وجود ندارد. حتی اگر پیش فرض بگیریم که جمهوری اسلامی به بمب دست یافته، این جوامع و ملت های داخل جغرافیای ایران اند که باید برای سرنوشت خودشان با استقلال و خودآئینی تصمیم بگیرند، و به هیچ عنوان حمله نظامی اسرائیل را توجیه نمی کند.
[۳] عملیات «طوفان الاقصی» در ۷ اکتبر را میتوان در بستر همین معماری جدید سلطه خواند: تلاش برای اخلال در پروژهی نرمالیزاسیون اسرائیل به میانجی پیمان ابراهیم و اختلال در یکی از حیاتیترین مسیرهای جریان سرمایهی فراملی که از هند آغاز میشود، از عربستان و امارات میگذرد، به اسرائیل میرسد و از آنجا تا سواحل یونان در مدیترانه امتداد مییابد.
[۴] «لیبی سازی» به راهبردی امپریالیستی اشاره دارد که در آن یک رژیم ابتدا با بهانههای دیپلماتیک خلع سلاح میشود، سپس از طریق مداخلهٔ نظامی سرنگون و در نهایت به فروپاشی دولت منجر میگردد.
روژا یک کلکتیو فمینیستی و انترناسیونالیستی مستقل مستقر در پاریس است که اعضایش از جغرافیای ایران، افغانستان (هزاره) و کردستان میآیند. کلکتیو روژا در پی زنکشی دولتی ژینا (مهسا) امینی توسط جمهوری اسلامی و در جریان خیزش سراسری «ژن، ژیان، ئازادی»/«زن، زندگی، آزادی» در سپتامبر ۲۰۲۲ شکل گرفت. این کلکتیو، ضمن تمرکز بر مبارزات سیاسی و اجتماعی در ایران و خاورمیانه، در مبارزات محلی و انترناسیونالیستی در فرانسه نیز فعال است، از جمله در فعالیتهای همبستگی با فلسطین. کلمه «روژا / Roja» در زبان اسپانیایی یعنی «سرخ»؛ در کردی، «روژ» به معنای «روشنایی» یا «روز»، و در زبان مازندرانی، «روجا» به معنای «ستاره صبح» است.
نظرها
نظری وجود ندارد.