آمریکا پس از ممدانی: طلوع یک ساختار سیاسی نوین؟
موفقیت زهران ممدانی در انتخابات مقدماتی نیویورک نشانهای از دگرگونی عمیق در سیاست آمریکا و قدرتگیری چپ سوسیالیستی در برابر نظم سنتی دوقطبی است. این مقاله به بررسی ظهور این جریان، بحران مرکزگرایی و افقهای پیشروی چپ در ساختار سیاسی آمریکا میپردازد.

زهران ممدانی
در ژوئن ۲۰۲۵، زهران ممدانی، عضو حزب دموکرات و سوسیالیستهای دموکراتیک آمریکا، با پیروزی در انتخابات مقدماتی شهرداری نیویورک، بهعنوان نامزد نهایی دموکراتها برای تصدی مقام شهردار این شهر انتخاب شد. ممدانی که پیشتر بهعنوان نماینده مجلس ایالتی نیویورک فعالیت داشت، کازاری مترقی و چپگرا را رهبری کرد که در آن بر مسائلی چون حملونقل عمومی رایگان، تثبیت اجارهبها، ایجاد مراکز نگهداری کودک دولتی و راهاندازی فروشگاههای مواد غذایی متعلق به شهرداری تأکید داشت. او در جریان این رقابتها، با شکست دادن اندرو کوئومو، فرماندار پیشین نیویورک، و چندین چهره قدرتمند دیگر، حمایت چهرههای برجسته جریان ترقیخواه را بهدست آورد. دیدگاههای صریح و انتقادی او در قبال سیاستهای اسرائیل و حمایت آشکارش از حقوق فلسطینیها، موجب جلب توجه گسترده رسانهای شد؛ بهطوریکه روزنامه نیویورک تایمز پیروزی او را نشانهای از مشروعیتیافتن فزاینده نقد رادیکال اسرائیل در درون حزب دموکرات دانست.
در دل صحنهی آشفتهی سیاسی ایالات متحده، انتخاب زهران ممدانی بهعنوان نامزد برگزیدهی انتخابات مقدماتی حزب دموکرات در نیویورک، علامتی پررنگ از امکان تحول ساختاری در نظم سیاسی آمریکاست. ممدانی، چهرهای جوان و عضو سازمان سوسیالیستهای دموکرات آمریکا توانست با برنامهای اجتماعی و مشارکتی، حمایت اقشار جوان، کارگران و مهاجران را بهدست آورد و پروژهای را نمایندگی کند که از حاشیه به مرکز صحنه سیاسی آمده است.
اگرچه حزب دموکرات همواره خود را بدیل حزب جمهوریخواه معرفی کرده، اما واقعیت این است که در دهههای گذشته، میانتهی شدن سیاستهای اقتصادی و اجتماعی این حزب و سازگاری آن با نئولیبرالیسم، سبب شده تا بهتدریج فاصلهی آن با اقشار فرودست و نیروهای مترقی افزایش یابد. در این شکاف ساختاری، چهرههایی چون برنی سندرز، الکساندریا اوکازیو کورتز و اکنون زهران ممدانی، پروژهای سوسیالیستی را بازنمایی میکنند که دیگر به عنوان گرایشی حاشیهای شناخته نمیشود.
پیروزی ممدانی نه تنها درون ساختار حزب دموکرات، بلکه در کلیت منظومه سیاسی ایالات متحده میتواند پیامد و پژواکی عمیق داشته بود. او موفق شد با اتکا به شبکهای از بیش از پنجاه هزار داوطلب، کارزاری اجتماعی و برنامهمحور به راه اندازد که خواستههای ملموس مانند کنترل اجارهبها، حملونقل رایگان، دسترسی برابر به خدمات بهداشتی و موضعگیری صریح در حمایت از حقوق فلسطینیان را در مرکز توجه قرار دهد. این پیروزی، نشاندهندهی آن است که امکان اتصال دوبارهی سیاست با زندگی روزمرهی مردم، و سیاستورزی مبتنی بر خواستههای اجتماعی و نه تنها رقابتهای حزبی، همچنان وجود دارد.
فروپاشی مرکز و شکلگیری سهقطبی سیاسی
انتخاب ممدانی در بستر بحرانی صورت گرفت که بیش از آنکه ناشی از دوقطبی شدن فضای سیاسی آمریکا باشد، حاصل فرسایش قطب میانی است. ساختاری که طی دههها توانسته بود با سازش میان منافع سرمایه و آرامسازی مطالبات اجتماعی، وضعیت موجود را حفظ کند. اکنون اما، همانطور که در تجربه بازگشت ترامپ به ریاست جمهوری نیز مشاهده شد، این مرکزگرایی بیش از همیشه ناکارآمد و منفعل بهنظر میرسد.
از یکسو، جناح راست افراطی با تکیه بر گفتمانهای نژادپرستانه، ضدمهاجرتی و اقتدارگرایانه، توانسته نیرویی تودهای در میان بخشهایی از جامعه آمریکا بسیج کند. ترامپ با تلفیق پوپولیسم راست و چهرهای ضدنظام، همچنان پایگاه محکمی در میان اقشار سفیدپوست طبقهی متوسط پایین دارد. از سوی دیگر، حزب دموکرات با رهبری میانهرو و ناتوان از اتخاذ مواضع قاطع، نهتنها در برابر ترامپیسم ایستادگی مؤثر نداشته، بلکه در مقابل رشد چپ نیز ناتوان و در موضع دفاعی بوده است. تلاش سرمایهدارانی چون بیل اکرمن برای حمایت مالی از کاندیداهای معتدل حزب با هدف جلوگیری از قدرتگیری چپ، گواهی بر این وضعیت تدافعی است.
در این میان، نیروی سوم، یعنی چپ رادیکال ـ متشکل از طیفی از کنشگران اجتماعی، اتحادیههای کارگری، جنبشهای ضدنژادپرستی، و چهرههایی چون ممدانی و سندرز ـ در حال تثبیت خود بهعنوان بازیگری واقعی در عرصه سیاست آمریکاست. این نیرو، نه با تکیه بر سرمایه یا رسانه، بلکه با اتکا به شبکهسازی اجتماعی، سازمانیابی میدانی، و شفافیت برنامه سیاسی، توانسته اعتماد گروههایی را جلب کند که سالها از فرآیندهای سیاسی کنار گذاشته شده بودند.
در چنین ساختاری، سیاست آمریکا بیش از پیش بهسوی نوعی سهقطبیشدن سوق پیدا میکند: راست افراطی ترامپیست، مرکز نئولیبرال ناکارآمد، و چپ سوسیالیستی در حال صعود. مرزهای میان این سه نیرو دیگر نه صرفاً برنامهای، بلکه اجتماعی و طبقاتیاند. چپ در حال حاضر تنها نیرویی است که میکوشد میان مطالبات اقتصادی و عدالت نژادی، مسکن و سیاست خارجی، و انتخابات و خیابان پیوند برقرار کند.
از مقاومت به کنش: افقهای راهبردی چپ نوین
یکی از مهمترین ویژگیهای پروژهی ممدانی، عبور از موضع صرفاً مقاومتی و ورود به عرصه کنشگری سازمانیافته است. ممدانی نه در حاشیه، بلکه در دل نهادهای انتخابی سیاستورزی میکند، و این در حالیست که پیوند خود را با خیابان و جنبشهای اعتراضی حفظ کرده است. این همزمانی حضور در قدرت و تداوم اعتراض، وجه ممیزهی اصلی چپ نوین در آمریکاست.
جنبشهایی چون « نه به پادشاهی» (No Kings)که میلیونها آمریکایی را در اعتراض به بازگشت ترامپ به خیابانها آوردند، زمانی معنا خواهند داشت که بتوانند به پروژهای پایدارتر از مقاومت بدل شوند. تجربهی ممدانی نشان داد که میان اعتراض میدانی و برنامهریزی انتخاباتی نه تضاد، بلکه امکان پیوند وجود دارد.
اما این مسیر بدون مانع نیست. ساختارهای سیاسی و اقتصادی آمریکا بهگونهای طراحی شدهاند که ورود نیروهای مردمی به درون آنها همواره با مقاومت روبهروست. فرمانداری نیویورک، شوراهای شهری، و بوروکراسی محلی، همچنان در اختیار جناحهای میانهرو یا محافظهکار است. همچنین، رسانهها و نهادهای مالی برای تخریب چهرههای چپ، بهویژه آنان که مواضعی حامی فلسطین دارند، بهشدت فعالاند.
سیاست آمریکا بیش از پیش بهسوی نوعی سهقطبیشدن سوق پیدا میکند: راست افراطی ترامپیست، مرکز نئولیبرال ناکارآمد، و چپ سوسیالیستی در حال صعود. مرزهای میان این سه نیرو دیگر نه صرفاً برنامهای، بلکه اجتماعی و طبقاتیاند. چپ در حال حاضر تنها نیرویی است که میکوشد میان مطالبات اقتصادی و عدالت نژادی، مسکن و سیاست خارجی، و انتخابات و خیابان پیوند برقرار کند.
در عین حال، چپ نوین باید بتواند انسجام سازمانی خود را حفظ کند و از افتادن به دام پراکندگی یا فرقهگرایی بپرهیزد. موفقیتهای انتخاباتی تنها در صورتی ماندگار خواهند بود که با نهادسازی مستقل، شبکهسازی در میان اتحادیهها و جوامع محلی، و تداوم آموزش سیاسی همراه شوند. برای تثبیت این جریان، باید از حضور نمادین فراتر رفت و ساختارهایی برای انتقال قدرت و مشارکت واقعی شهروندان ایجاد کرد.
در این میان، تجربه نیویورک میتواند الگویی برای سایر شهرها و ایالتها باشد. اگر ممدانی بتواند در برابر فشارهای ساختاری مقاومت کند و وعدههای انتخاباتی خود را بهصورت بخشی از پروژهای اجتماعی و جمعی متحقق سازد، آنگاه چپ رادیکال میتواند به نیرویی پایدار و سراسری در سیاست آمریکا بدل شود. در غیر این صورت، خطر جذبشدن در نظام سیاسی موجود یا حاشیهنشینی دوباره وجود دارد.
«اول نیویورک را میگیریم، بعد قاره را»
آنچه با پیروزی زهران ممدانی در نیویورک نمایان شد، صرفاً یک رخداد محلی یا انتخاباتی نیست؛ بلکه میتواند لحظهای نمادین در گذار ساختاری از سیاستورزی نئولیبرال به سوی پروژهای عدالتمحور و اجتماعی باشد. در دل بحرانی که هم مرکز نئولیبرال و هم راست افراطی در مدیریت آن ناتواناند، چپ سوسیالیستی آمریکایی در حال طرح بدیلی واقعی است: سیاستی که ریشه در خیابان دارد، از قدرت نمیهراسد، و برای بازتعریف رابطهی میان نهاد و مردم تلاش میکند.
اکنون، با پیشروی چهرههایی چون زهران ممدانی و افقهای تازهای که چپ در دل ساختار حزبی ایالات متحده گشوده است، شاید بتوان با طعنهای تاریخی شعار مه ۱۹۶۸ را تکرار کرد: «اول منهتن را میگیریم، بعد برلین را!» اما این بار نه با اشغال دانشگاهها یا سنگر بستن در خیابانها، بلکه از درون صندوقهای رأی، شوراهای محلی و شبکههای همبستگی شهری؛ چپی که میداند قدرت را نه تصرف، که باید بازتعریف کرد.
اگر این پروژه بتواند میان مقاومت و سازمانیابی، میان خیابان و نهاد، و میان رادیکالیسم و عملگرایی تعادلی سازنده برقرار کند، آنگاه میتوان از ظهور یک نیروی نوین سیاسی در آمریکا سخن گفت؛ نیرویی که نه فقط برای انتخابشدن، بلکه برای بازساختن بنیادهای سیاست و جامعه تلاش میکند.
نظرها
نظری وجود ندارد.