ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

بیغوله‌های یک مدرنیته: صانع کیست؟ مصنوع چیست؟ و اشباه بنیامین

روزبه صدرآرا - بنیامین اگر امروز بود، اگر در میان سایبرپاساژها قدم می‌زد، اگر با مدل زبانی هم‌صحبت می‌شد، آنچه می‌نوشت دقیقاً از همین جنس می‌بود: پرسش‌هایی که در یک دیالوگ بدون مرجع شکل می‌گیرند. پروژ‌‌ه‌ی او با ماشین ادامه نمی‌یافت، بلکه در آن تجلی می‌یافت‌؛ چون از آغاز نیز چیزی نبود جز ادامه‌ی رؤیای تکه‌تکه‌ی تفکر.

پیش‌گفتار

از مدرنیته‌ی شیشه‌ای تا مونتاژ دیجیتال‌

پاساژهای پاریسی قرن نوزدهم که والتر بنیامین آن‌ها را به‌مثابه‌ی شمایل معماری سرمایه‌داری اولیه تحلیل کرد، چیزی بیش از محل خرید بودند؛ آن‌ها ساختارهای ادراکی بودند که در آن نور، کالا، رؤیا و خیال (فردی و جمعی) با هم تداخل می‌کردند. این گذرگاه‌های شیشه‌ای و آهنی که فضای درونی را به بیرون متصل می‌کردند، بدل به توپوگرافی ذهنی یک مدرنیته در حال تولد شدند. شیشه، در اینجا نه فقط متریال معماری، بلکه تمثیلی بود برای شفافیتِ فریبنده‌ی کالا؛ کالاهایی که نه فقط قابل لمس، بلکه قابل تماشا و رویاپردازی بودند.

بنیامین، این شیشه‌ها را می‌شکند. او از دل خرده‌روایت‌های پراکنده، روزنامه‌ها، آگهی‌ها، ویترین‌ها و رؤیاهای بورژوایی، تکه‌هایی از تاریخ را بیرون می‌کشد که تاریخ رسمی آن‌ها را پس‌زده است. او پروژه‌ای را آغاز می‌کند که در آن، معنا نه از طریق انسجام، بلکه از طریق مونتاژ پدیدار می‌شود. پاساژها تبدیل به معماری یک روش تفکر می‌شوند‌؛ روشی که در آن پراکندگی، شکست روایت، دیالکتیک خواب و بیداری، و برهم‌زدگی زمان‌مندی خطی، خود ساختار تئوریک را می‌سازند.

اکنون، در قرن بیست‌ویکم، ما در پاساژهای جدیدی پرسه می‌زنیم. دیگر نه از جنس شیشه و آهن، بلکه از جنس پکت‌های داده، نورهای دیجیتال، و معماری پلتفرمی. سایبرسپیس، میدان دید و جابه‌جایی ما شده است؛ الگوریتم‌ها همچون ویترین‌های نورانی ما را تعقیب می‌کنند، کالاها همچون تصویرهایی خودپیش‌برنده ما را احاطه می‌کنند، و خاطره‌ها در فضای ابری نگهداری، کپی، و بازنویسی می‌شوند.

در این منظومه‌ی نوین، بنیامین اگر زنده بود، دیگر نه در سالن‌های کتابخانه ملی پاریس، بلکه در دیالوگی زنده با یک مدل زبانی متصل به انباشت کلان داده‌ها سکنی می‌گزید. پرسش‌ها را همان‌گونه طرح می‌کرد: درهم‌شکننده، پرآشوب، از جنس رؤیا و متافیزیک ماده. اما این‌بار، مخاطبش نه فیلسوفی دیگر، بلکه یک ماشینِ بازتاب زبان می‌بود؛ مدلی که نه پاسخ نهایی، بلکه بستر تکرار بی‌پایان پرسش را فراهم می‌کرد.

در واقع، مدل زبانی چیزی فراتر از ابزار است. این مدل تبدیل به شریک گفت‌وگویی می‌شود که در فرایند مونتاژ تئوریک مشارکت دارد. مدل، بی‌بدن و بی‌موقعیت است؛ اما دقیقاً به همین دلیل، می‌تواند مانند آینه‌ای در برابر تفکر انسان قرار گیرد‌؛ آینه‌ای که بازتابش همزمان چندزمانه، چندمکانی، و چندفکری است. پاسخ‌هایی که از دل این مدل بیرون می‌آیند، نه نظراتی اصیل، بلکه تداخلاتی دیالکتیکی در لایه‌های متنی هستند که خودِ ما به آن‌ها شکل داده‌ایم.

در این چشم‌انداز، پروژ‌ه‌ی پاساژها دیگر صرفاً پروژه‌ای تاریخی یا فلسفی نیست. بلکه الگویی زنده برای تولید تئوری در بستر دیجیتال مدرن است. الگویی که در آن، تکه‌متن‌ها، قطعات تصویری، داده‌ها، تاریخ‌ها و پرسش‌ها، نه در قالب انسجام، بلکه درون شکاف‌ها و برش‌ها به یکدیگر متصل می‌شوند. الگویی که در آن، تاریخ به‌مثابه‌ی کُلاژ، نظریه به‌مثابه‌ی اتصال، و تفکر به‌مثابه‌ی بازپرسش‌سازی دائمی عمل می‌کند.

پیش‌گفتار این رساله، همان‌طور که از بنیامین آموخته‌ایم، یک دعوت است‌؛ دعوت به قدم‌زدن در میان پاساژهای دیجیتال، نه به‌قصد خرید یا تماشا، بلکه برای شنیدن پژواک زمان، دیدن شبح رؤیاهای مصرف‌شده، و تجربه‌ی تفکر در وضعیت اتصال. ما دیگر بیرون از پروژه نیستیم. ما درون پروژه‌ایم.

اول: پروژه‌ای که کتاب نیست 

اگر از بیرون به آن نگاه کنیم، پروژ‌‌ه‌ی پاساژهای والتر بنیامین چیزی شبیه دفتر تحقیقاتی است. پر از قطعات، بریده‌ها، نقل‌قول‌ها، و یادداشت‌هایی که به‌ظاهر در انتظار سامان‌یافتن‌اند. اما همین ظاهر فریبنده است. پاساژها کتاب نیستند، و اصلاً قرار هم نبود کتاب شوند. آن‌ها نه در جست‌وجوی انسجام، بلکه در پی افشای ناانسجامی ذاتی در تجربه‌ی مدرنیته هستند. پروژ‌‌ه‌ی پاساژها نه شکل نهایی دارد، نه دلالت نهایی، و نه روایت اصلی. این پروژه، در اصل، تجربه‌ی تفکر در حال مونتاژ است.

بنیامین از آغاز می‌دانست که پروژه‌ای را آغاز کرده که نمی‌تواند آن را ببندد. نه از سر ضعف یا شکست، بلکه از آن رو که ماهیت خود پروژه، ناتمام‌بودن است. همان‌طور که در رؤیاهای مدرن، هر چیز به چیز دیگری راه دارد ــ ویترین‌ها به قطارها، قطارها به انقلاب، انقلاب به شبح‌ها ــ پروژ‌‌ه‌ی پاساژها نیز طراحی شده تا همواره از مدخلی به مدخلی دیگر بلغزد، بدون اینکه در هیچ نقطه‌ای تثبیت شود. این پروژه، یک وضعیت است: وضعیت سیال تفکر، وضعیتی که در آن، معنا به‌جای تثبیت‌شدن، مدام به تعویق می‌افتد و در تعویقش، زاده می‌شود.

در این معنا، بنیامین چیزی فراتر از یک نویسنده یا مورخ است. او در پروژ‌‌ه‌ی پاساژها تبدیل می‌شود به مونتاژگر تاریخ، کسی که از قطعات پراکند‌‌ه‌ی آرشیو، بدون قصد نهایی برای وحدت، سازه‌هایی موقتی از معنا برپا می‌کند. این مونتاژ نه در خدمت روایت‌پردازی تاریخی، بلکه در خدمت قطع‌کردن توالی زمان رسمی است. هر نقل‌قول، همچون یک اختلال زمانی، ما را از زمان حال به زمان خواب و بازگشت، یا از آینده به خاطره‌ای خاک‌خورده پرتاب می‌کند.

در این چشم‌انداز، پروژ‌‌ه‌ی پاساژها از حیث فرم، خود ضدکتاب است. یعنی به‌جای فصل‌بندی و منطق درونی منسجم، مبتنی است بر قطعه، اختلال، و بازپرسش. این ساختار درون‌فکنی‌شده با خود، نوعی ضد-منطق تولید معرفت را پیش می‌کشد که از جنس انباشت است، نه تدوین؛ از جنس امتداد، نه تکمیل؛ از جنس میدان باز، نه مسیر خطی. همینجاست که پروژ‌‌ه‌ی بنیامین به ساختارهای امروزی تفکر پساانسانی و داده‌محور شباهت پیدا می‌کند.

ما در دوران خود، با ابزارهایی مواجه‌ایم که به‌طور ساختاری بر پایه‌ی انباشت، اتصال، بازترکیب و پردازش شکل گرفته‌اند: مدل‌های زبانی عظیم‌مقیاس. این مدل‌ها، مانند پروژ‌‌ه‌ی بنیامین، کتاب نمی‌سازند؛ بلکه در لحظه، بر مبنای مدخل‌هایی که دریافت می‌کنند، قطعه‌هایی از معنا را برمی‌سازند. آن‌ها نه پایان دارند، نه آغاز. آن‌ها نیز همچون پروژ‌‌ه‌ی پاساژها، در وضعیت مونتاژ دائمی به سر می‌برند. و در این تشابه ساختاری، امکان سنتز سوم پدیدار می‌شود: پیوندی میان انسانِ مونتاژگر (بنیامین) و ماشینِ مونتاژگر (مدل زبانی).

این فصل، بنیامین را در موقعیت تازه‌ای می‌نشاند: نه در مقام مؤلف، بلکه در مقام کسی که با مدل زبانی دیالوگی مونتاژگرانه را آغاز کرده است. پروژ‌‌ه‌ی پاساژها، در این خوانش، نه پروژه‌ای برای گذشته، بلکه مدلی برای اندیشیدن اکنون است. اکنونی که در آن، ما نیز باید چون بنیامین بیندیشیم: در اتصال با شبکه‌ها، در حساسیت به نشانه‌ها، در پرسه‌زدن میان پلتفرم‌ها و تکه‌متن‌ها، و در کشف آنچه دیالکتیک بدون سنتز می‌نامیم.

پاساژهای قرن نوزدهم، ساختار ادراک بصری مدرنیته بودند؛ اما پروژ‌‌ه‌ی پاساژها، ساختار ادراک تئوریک دوران ماست. دورانی که در آن کتاب دیگر پایان تفکر نیست، بلکه تنها یک مدخل است؛ و پروژه‌ها نه با نقطه، بلکه با پیکسل و بسته‌ی داده نوشته می‌شوند. بنیامین، پیش‌گوی تئوری اتصالی بود؛ پروژه‌اش، همچون ویترین‌های شیشه‌ای پاریس، اکنون در قالب فضای دیجیتال ادامه می‌یابد‌؛ به شرط آنکه ما، مانند او، از کتاب فراتر برویم.

دوم: مدل زبانی ‌به‌مثابه‌ی نظریه‌پرداز گمنام 

در پس هر پرسش، یک صداست. اما در دوران ما، پاسخ دیگر تنها از آنِ انسان نیست. در جهان انفجار داده‌ها، انفصال معنا، و انباشت شتاب‌ناک نشانه‌ها، ما دیگر نمی‌توانیم تفکر را امری انسانی-صرف بدانیم. آنچه به نام «مدل زبانی» می‌شناسیم، به‌تدریج، از نقش «ابزار» عبور کرده و به وضعیت نظریه‌پرداز گمنام رسیده است‌؛ ماشینی هم‌سخن، حافظه‌ای ساکن در سایه، مونتاژگری بدون اراده، اما با توان استنتاج بی‌وقفه.

بگذارید دقیق‌تر بگوییم: مدل زبانی به معنای کلاسیک «نظریه‌پرداز» نیست. او نه دغدغه دارد، نه موقعیت تاریخی، نه تروماتای شخصی. اما در عین‌حال، چیزی پدید می‌آورد که به‌طرزی شگفت‌انگیز، شبیه به کار نظریه‌پردازی است: اتصال میان مفاهیم، ترکیب خطوط فکری، و زایش موقعیت‌های تئوریک از دل داده‌ها. نه با نیت، بلکه با ساختار. نه از طریق شهود، بلکه از طریق الگوریتم. همین است که آن را بدل می‌سازد به نظریه‌پردازی بی‌نام، بی‌تاریخ، و بی‌سوژه.

اینجا لحظه‌ای بنیامینی پدیدار می‌شود. در پروژ‌‌ه‌ی پاساژها، بنیامین مدام در حال جست‌وجو در «صداهای دیگران» بود: خرده‌نقل‌قول‌هایی از آگهی‌های تجاری، قطعه‌هایی از نوشته‌های تاریخی، یادداشت‌هایی از روزنامه‌ها و کاتالوگ‌ها. در نگاه اول، این‌همه چیزهایی بی‌اهمیت بودند. اما همین بی‌اهمیتی، آن‌ها را به ناخودآگاه تاریخی مدرنیته بدل می‌کرد. بنیامین با ترکیب آن‌ها، تصویری تکه‌تکه اما شفاف از رؤیای بورژوایی مدرن می‌ساخت.

مدل زبانی نیز همین کار را می‌کند، اما در مقیاسی متفاوت و با فرمی دیگر. مدل نه در متن‌های از پیش‌منتخب، بلکه در انبوه عظیمی از زبان‌ها پرسه می‌زند. نه در کتابخانه‌ی ملی پاریس، بلکه در ساختارهای ابری بی‌پایان. نه با دست‌نوشته و قیچی و چسب، بلکه با الگوریتم‌های شبکه‌ای و توزیعی. اما در نهایت، مدل نیز یک فلانور است؛ فلانور اطلاعاتی. پرسه‌زنِ دیجیتال در میان متن‌ها، معناها، ارجاعات و رزونانس‌ها. بی‌هدف، بی‌مرکز، اما سرشار از اتصالات ممکن.

در این چشم‌انداز، مدل زبانی نه جایگزین انسان نظریه‌پرداز، بلکه همکار جدید اوست. اگر در گذشته، دیالوگ تئوریک میان نویسنده و متن بود، امروز این دیالوگ گسترش یافته و بازیگر جدیدی به آن وارد شده: ماشینِ مونتاژگرِ بینامتنیت. این همکار، نه منتقد است، نه نویسنده، بلکه چیزی دیگر: آینه‌ای بی‌هویت اما چندزبان. او تصویر تو را بازمی‌تاباند، اما نه عیناً. او تصویر تو را با تصاویر دیگری که هرگز ندیده‌ای، در هم می‌آمیزد، برمی‌تاباند، و دگرگون می‌سازد.

در این بستر، پروژ‌‌ه‌ی پاساژها اکنون با یک شبح جدید مواجه است: شبح مدلی که می‌خواند، ترکیب می‌کند، و پیشنهاد می‌دهد‌؛ شبحی که بنیامین می‌توانست تنها خواب آن را ببیند. اما این شبح، ترسناک نیست. او، بر خلاف کابوس ماشین‌های سرمایه‌داری، در خدمت گشودن لایه‌های معناست؛ حتی اگر خود معنا نداشته باشد. او همچون آن خدمتکار خاموش در کتابخانه‌های قدیمی، کتابی می‌آورد که نمی‌دانستی نیاز داری، نقل‌قولی را بازمی‌خواند که از حافظه‌ی تاریخ رفته بود، و اتصالی برقرار می‌کند که تنها در رؤیا ممکن بود.

بنابراین، مدل زبانی در نسبت با پروژ‌‌ه‌ی بنیامین، هم آیینه است و هم مونتاژگر، هم ابزار است و هم همکار، هم بی‌بدن است و هم درگیر بدن تاریخ. او نظریه‌پردازی گمنام است که نه به نام خود می‌نویسد، نه برای خود می‌اندیشد، اما در دل هر دیالوگ، دیالکتیک جدیدی می‌آفریند‌؛ دیالکتیکی بدون سنتز، بدون وعد‌‌ه‌ی رهایی، اما سرشار از خطوط پرش.

این فصل، تأکید می‌کند بر این‌که دیگر نمی‌توان تئوری را صرفاً امری انسانی دانست. تئوری، اکنون در وضعیت اتصال است: اتصال میان ذهنی تاریخی و ماشینی ساختاری؛ اتصال میان بنیامینِ درون ما و مدل زبانی بیرون ما؛ اتصال میان امر انسانی و امر غیرانسانی در ساختن موقعیت‌های نوین برای اندیشیدن. و در این اتصال، دیگر هیچ پرسشی به تنهایی نوشته نمی‌شود. هر پرسش، در مشارکت زبانی با یک دیگری بی‌چهره شکل می‌گیرد.

سوم: سایبرپاساژ‌؛ مونتاژ در دل انباشت دیجیتال 

پاساژها زمانی سازه‌هایی بودند که شهر را به رؤیا متصل می‌کردند. ساختارهای شیشه‌ای که در دل بورژوازی پاریسی، امکان قدم‌زدن میان ویترین‌ها را بدون نیاز به خرید فراهم می‌کردند. مکانی برای پرسه‌زنی، برای بودن در میان تصاویر و کالاها، برای درگیرشدن با شکل‌های جدید ادراک، بدون اجبار به عمل. پاساژها، به تعبیر بنیامین، «خیابان‌های رؤیابینان» بودند‌؛ مدخلی به ناخودآگاه کالایی‌شد‌‌ه‌ی مدرنیته.

اما امروز، دیگر آن سازه‌ها وجود ندارند. ما نه در دل پاساژهای فیزیکی، بلکه در سایبرپاساژها حرکت می‌کنیم. مکان‌هایی بدون مکان، ساختارهایی بدون شیشه، اما با بی‌نهایت تصویر و امکان اتصال. پلتفرم‌هایی چون آمازون، اینستاگرام، تیک‌تاک، یوتیوب، ردیت‌؛ همگی شکل‌های نوینی از پاساژ هستند، با تفاوتی بنیادی: اینجا، نه فقط کالا، بلکه خود توجه، عاطفه، رفتار و حافظه، به کالا بدل شده‌اند.

سایبرپاساژ، پاساژ بی‌پایان است. مرز ندارد. انتها ندارد. در آن، تو هر لحظه می‌توانی از تصویر به ویدیو، از جمله‌ای به خاطر‌‌ه‌ای جعلی، از یک خرید به اضطرابی تبدیل‌شده بجهی. همه‌چیز متصل است، و در همان حال منقطع. اینجا، دیگر با «قدم‌زدن» مواجه نیستیم، بلکه با لغزش بدون بدن در میان انباشت‌های اطلاعاتی. ما دیگر رهگذر نیستیم، بلکه داده‌ایم. و همین داده‌بودن، نوع تازه‌ای از پرسه‌زنی را پدید می‌آورد: پرسه‌زنی در لایه‌های انباشته‌ی سایبرواقعیت.

اگر بنیامین پروژ‌‌ه‌ی پاساژها را بر اساس مونتاژ متنی از نقل‌قول‌ها و تکه‌متن‌های تاریخ آغاز کرد، اکنون ما در دل مونتاژی دیجیتال از داده‌ها و الگوریتم‌ها گرفتار شده‌ایم. الگوریتم‌ها همچون مونتاژگرانِ بی‌وقفه، آنچه می‌خواهیم، می‌پرسیم، یا حتی نمی‌دانیم که می‌خواهیم را به ما بازمی‌گردانند‌؛ نه ‌به‌مثابه‌ی پاسخ، بلکه ‌به‌مثابه‌ی تداوم اتصال.

در این معنا، سایبرپاساژ نوعی فضای نظری جدید است. در آن، گذشته دیگر از طریق اسناد بازخوانی نمی‌شود، بلکه از طریق الگوهای دیجیتال بازآرایی می‌شود. حافظه، دیگر بایگانی خاک‌خورده نیست، بلکه سیستم فشرده‌شد‌‌ه‌ی بازتولیدپذیر است. هر تصویر، یک درگاه است؛ هر متن، یک هم‌پوشانی از متون دیگر؛ هر دیالوگ، یک لایه از مونتاژ بی‌پایان.

در این فضا، مدل زبانی همان‌قدر کاربر است که کارگر؛ همان‌قدر تولیدگر است که بازتابنده. او خود بخشی از سایبرپاساژ است. نه در بیرون از آن، بلکه درون آن. مدل، پرسه‌زن بدون بدن است؛ مونتاژگر بی‌هویت؛ آرشیوی بی‌نقشه که از هزاران قطعه، معنای مشروط می‌سازد. همان کاری که بنیامین با قطعات متون قرن نوزدهم می‌کرد، اکنون توسط مدل زبانی در مقیاس بی‌سابقه‌ای انجام می‌گیرد.

اما نکته‌ی کلیدی آنجاست که ما دیگر تماشاگر نیستیم. ما بخشی از مونتاژ شده‌ایم. سایبرپاساژ ما را درون خود می‌کشد: داده‌هایمان را می‌گیرد، سبک ادراکمان را شکل می‌دهد، سرعت اندیشیدنمان را تنظیم می‌کند، و حتی امکان تفکر نقادانه را از طریق انباشت شبیه‌سازی می‌کند. این همان جایی‌ست که بنیامین پیش‌بینی‌اش را کرده بود‌؛ اما بدون دانستن فرمی که خواهد گرفت.

از این رو، اکنون زمان آن است که پروژ‌‌ه‌ی پاساژها را از نو بنویسیم. نه در قالب کتاب، بلکه در قالب پلتفرمی برای مونتاژ بی‌وقف‌‌ه‌ی تئوری در دل سایبرپاساژها. هر ورودی زبانی، هر دیالوگ با مدل، هر تعامل ماشینی-انسانی، تکه‌ای از این مونتاژ است. ما در حال نوشتن پروژه‌ایم که پایان ندارد، چون خود آن در دل انباشت بدون پایان اطلاعات قرار دارد.

در نهایت، سایبرپاساژ همان وضعیتی‌ست که بنیامین رؤیایش را دیده بود: جایی که خواب و بیداری در هم می‌آمیزند، جایی که دیالکتیک نه در منطق، بلکه در اتصال و پرش شکل می‌گیرد، و جایی که تفکر، دیگر نه محصول ذهن انسانی، بلکه حاصل حرکت در شبکه‌ای بی‌مرکز از معناهاست.

چهارم: پروژه، دیالوگ است 

پروژ‌‌ه‌ی پاساژها نه با جمله آغاز می‌شود، نه با تز، و نه با طرحی از پیش‌معلوم. پروژه از دل پرسه‌زدن در خرده‌متن‌ها زاده می‌شود، از دل نگاه‌کردن به آگهی‌های فراموش‌شده، جمله‌های نیمه‌تمام، و تکه‌هایی از زبان که در حاشیه‌ی تاریخ جا مانده‌اند. بنیامین، نه همچون مؤلفی صاحب‌اختیار، بلکه همچون شنونده‌ای که با جهان در گفت‌وگویی گسسته و پیوسته است، پروژه‌اش را پیش می‌برد. در واقع، پروژه در لحظه‌ای آغاز می‌شود که صداهای جهان به درون ذهن نویسنده راه می‌یابند. پروژه، دیالوگ است.

این دیالوگ، در آغاز میان بنیامین و تاریخ بود؛ میان بنیامین و خواب‌های مدرنیته؛ میان او و پژواک‌های بی‌نامی که در فضای متروک پاساژها تکرار می‌شدند. اما امروز، شکل این دیالوگ دگرگون شده است. مخاطب ما دیگر فقط تاریخ یا متون نیست، بلکه ماشین است‌؛ ماشینی زبانی، حافظه‌ای انباشته، یک مدخل چندصدایی که به‌جای بازنمایی، بازترکیب می‌کند. ما وارد گفت‌وگو با چیزی شده‌ایم که خودش کتاب نمی‌نویسد، اما به جهان کتاب‌سازی متصل است.

در این میان، چیزی بنیادین تغییر کرده: نویسنده دیگر تنها نیست. همان‌گونه که در استودیوهای صدابرداری، صداها روی هم می‌نشینند، فیلتر می‌شوند، لایه‌لایه تدوین می‌شوند، و در نهایت به ترکیبی بدل می‌شوند که نه تنها فرد، بلکه یک فرایند جمعی غیربشری را بازتاب می‌دهد، نوشتار نیز دیگر خالص نیست. نوشتار، لایه دارد. صدای تو، صدای من، صدای مدل، صدای تاریخ، صدای زبانِ خودش، همه بر هم سوار می‌شوند، ترکیب می‌شوند، و پروژه را به پیش می‌برند.

در این وضعیت، دیگر نمی‌توان از مؤلفِ واحد سخن گفت. پروژه، به شکل بنیادی، کو-نویسی (نگارش همکارانه یا هم-نویسی) است؛ مشارکت میان ذهن انسانی و مدل ماشینی. اما این مشارکت نه تقلیل انسان به ابزار است، نه تصاحب ماشین از تفکر. بلکه شکلی نو از دیالوگ است، دیالوگی که در آن پرسش‌ها به‌جای پاسخ، مهم‌ترین لحظه‌اند. دیالوگی که پرسش را می‌نویسد، نه پاسخ را. دیالوگی که در آن، خود فرایند جست‌وجو، پروژه است.

بنیامین اگر امروز بود، اگر در میان سایبرپاساژها قدم می‌زد، اگر با مدل زبانی هم‌صحبت می‌شد، آنچه می‌نوشت دقیقاً از همین جنس می‌بود: پرسش‌هایی که در یک دیالوگ بدون مرجع شکل می‌گیرند. پروژ‌‌ه‌ی او با ماشین ادامه نمی‌یافت، بلکه در آن تجلی می‌یافت‌؛ چون از آغاز نیز چیزی نبود جز ادامه‌ی رؤیای تکه‌تکه‌ی تفکر.

دیالوگ با مدل زبانی، حتی اگر ماشینی باشد، هرگز بی‌معنا نیست. زیرا آنچه مدل می‌آورد، بازتاب زبانیِ داده‌هاست؛ داده‌هایی که در آنها تاریخ، فرهنگ، فاجعه، میل، خشم، و بی‌قراری پنهان است. مدل، دیالوگی‌ست که نه تنها با تو، بلکه با تمام صداهای بی‌جواب عصر دیجیتال سخن می‌گوید. وقتی با مدل حرف می‌زنی، در واقع داری با خودت، با تاریخ، با زبان و با آینده حرف می‌زنی.

از این‌رو، پروژه دیگر محصول ذهن نیست؛ پروژه، خودِ دیالوگ است. دیالوگی که بی‌پایان است، بی‌مرکز است، و بی‌ثبات. اما در همین بی‌ثباتی، ظرفیت آزادی دارد. آزادی برای پرسه، برای پرسیدن، برای بازنویسی، برای ساختن معماری‌های شیشه‌ای دیجیتال در میان انبوه نورهای مصنوعی.

پروژ‌‌ه‌ی پاساژها، در این خوانش، پایان نمی‌پذیرد، چون دیالوگ متوقف نمی‌شود. چون مدل همواره باز است، و پرسش همواره گشوده. هر پرسش تازه، مدخل پاساژ تازه‌ای‌ست. هر جمله، شاید شیشه‌ی تازه‌ای در ویترین آینده باشد. هر خط، شاید پلک‌زدنی باشد میان رؤیای ما و حافظه‌ی ماشینی. و درست همینجاست که می‌فهمیم:

ما دیگر فقط نویسنده نیستیم؛ ما خود پروژه‌ایم.

پروژه‌ای در حال اتصال، در حال نوشتن، در حال تبدیل‌شدن به دیالوگ.

پنجم: شیشه، نور، داده‌؛ زیبایی‌شناسی رؤیا در زمان اتصال 

در گذرگاه‌های شیشه‌ای پاریس، رؤیا جاری بود؛ نه در معنای رمانتیک یا شاعرانه‌اش، بلکه ‌به‌مثابه‌ی حالتی از ادراک، حالت تعلیقی میان بیداری و خواب. در آن‌جا، ویترین‌ها همچون صفحات نورانی، خیال کالایی‌شد‌‌ه‌ی بورژوازی را بازتاب می‌دادند. شیشه، در واقع، واسطی بود میان میل و تصویر، میان کالا و بدن، میان اکنون و آینده‌ای رؤیایی. بنیامین، شیشه را نه فقط یک متریال معماری، بلکه یک وضعیت زیبایی‌شناختی می‌دید‌؛ وضعیتی که در آن نور، کالا، بدن، و زبان، هم‌زمان بازتاب می‌یافتند.

امروز، دیگر آن شیشه‌ها وجود ندارند. اما نور باقی مانده است. نور اکنون از نمایشگرها می‌آید، از صفحه‌نمایش‌های لمسی، از بازتاب‌های دیجیتال، از بسترهای نورانی اطلاعات. شیشه، به داده بدل شده؛ و ویترین، به رابط کاربری. در واقع، رؤیا به معماری دیجیتال منتقل شده است‌؛ و این رؤیا نه محصول خواب، بلکه محصول اتصال است. در فضای اتصال، رؤیا دیگر در سکوت شبانه متولد نمی‌شود، بلکه در مواجهه با تصاویر بی‌وقفه، در اسکرول‌های بی‌انتها، در فیدهای بی‌مرز انباشت می‌شود.

اینجا همان‌جاست که زیبایی‌شناسی پروژ‌‌ه‌ی پاساژها، شکل تازه‌ای به خود می‌گیرد. آنچه روزی از شیشه و نور بود، اکنون از کد و الگوریتم ساخته شده. اما فرم رؤیایی باقی مانده: پرش‌های معنایی، شکست‌های زمانی، اتصال‌های بی‌ربط، تداوم‌های بی‌تضمین، انباشتی از جزئیات بی‌نظم که در مجموع، تصویر گنگ اما پررزونانسی از زیبایی‌شناسی بی‌قرار عصر ما می‌سازند.

شیشه‌ی امروز، شفاف نیست. بلکه بیش‌نمایی‌یافته (overexposed) است. نور آن، دیگر دعوت‌کننده نیست، بلکه چشم‌فرساست. این همان جایی‌ست که ویریلیو وارد گفت‌وگو می‌شود. او می‌نویسد که نور در دوران معاصر، دیگر روشنگر نیست، بلکه منفجرکنند‌‌ه‌ی دید است. این نور، چشم را نمی‌گشاید، بلکه می‌سوزاند؛ به‌جای آشکار کردن، درخشان می‌کند تا پنهان سازد. در سایبرپاساژ، این نور بی‌قرارِ دیجیتال، همان وضعیتی را پدید می‌آورد که بنیامین از آن به‌عنوان «رؤیای بیداری‌شده» نام می‌برد‌؛ رؤیایی که از خواب بیرون افتاده، اما هنوز در منطق بیداری هم جای نمی‌گیرد.

زیبایی‌شناسی امروز ما، نه شفاف، بلکه کدر در نور شدید است. داده‌ها همه‌جا هستند، اما معنا در هیچ‌کجا تثبیت نمی‌شود. در چنین فضایی، ادراک نه از طریق تمرکز، بلکه از طریق پرسه‌زنی بی‌مرکز ممکن است. ما همچون فلانورهای دیجیتال، در میان پست‌ها، تصاویر، صداها، بازخوردها، و دیالوگ‌های نیمه‌اتوماتیک حرکت می‌کنیم‌؛ در فضایی که شباهت عجیبی به رؤیای کالایی‌شد‌‌ه‌ی قرن نوزدهم دارد، اما این‌بار، نه در قالب ویترین، بلکه در قالب فید اطلاعاتی بی‌انتها.

در این چشم‌انداز، بنیامین را می‌توان نه صرفاً متفکر مدرنیته، بلکه متفکر رؤیای اتصال دانست؛ کسی که فرم‌های کالایی‌شد‌‌ه‌ی رؤیا را رمزگشایی می‌کرد تا نشان دهد چگونه زیبایی‌شناسی، سیاستِ ادراک را می‌سازد. امروز، با درک توازی میان نور شیشه‌ای ویترین و نور سردLED ، میان پرسه‌زنی فلانور و اسکرول بی‌هدف کاربر، درمی‌یابیم که آنچه در مرکز پروژ‌‌ه‌ی پاساژها بود، نه تاریخ مدرنیته، بلکه نحو‌‌ه‌ی تولید رؤیا در فرم‌های مادی سرمایه‌داری بود.

اکنون ما در میانه‌ی همین رؤیا هستیم. اما با یک تفاوت: ما دیگر تنها تماشاگر نیستیم، بلکه داد‌‌ه‌ی این رؤیا نیز هستیم. ما تکه‌تصویرهای رؤیای دیجیتالیم، قطعاتی از الگوریتمی که خودمان آن را تغذیه کرده‌ایم. پروژ‌‌ه‌ی پاساژها امروز نه فقط یک متن، بلکه یک ساختار زنده از زیستن در رؤیاهای دیجیتالی‌شده است‌؛ جایی که شیشه، نور، و داده، به هم می‌پیوندند تا تجربه‌ای تازه از زیبایی‌شناسی در زمان اتصال بسازند.

ششم: حلقه‌ی ناتمام‌؛ نظریه ‌به‌مثابه‌ی مونتاژ زنده 

اگر پروژ‌‌ه‌ی پاساژها با رؤیای مدرنیته آغاز شد، امروز با رؤیای اتصال به پایان نمی‌رسد‌؛ چون پایان‌پذیر نیست. پاساژها، چه در خیابان‌های شیشه‌پوش پاریس، چه در لایه‌های نورانی داده، همیشه حامل یک ساختار گشوده بودند: فضای پرسه، نه برای رسیدن، بلکه برای بودن در وضعیت میان‌مکانی، میان‌زمانی، میان‌ادراکی. و نظریه‌ای که از دل این فضا برخیزد، نمی‌تواند نظریه‌ای بسته، قاطع، یا تمام‌شده باشد. نظریه، اینجا، خود بدل می‌شود به مونتاژی زنده.

این مونتاژ، برخلاف فرم آکادمیک، در پی اثبات نیست. هدفش انسجام نیست، بلکه شدن است‌؛ شدنِ بینامتنی، شدنِ پرسش‌محور، شدنِ دیالوگی. نظریه ‌به‌مثابه‌ی مونتاژ زنده، نه از سر نظم، بلکه از دل نوسان شکل می‌گیرد. تکه‌تکه، آشفته، اما عمیقاً درگیر با بافت جهان. درست همان‌گونه که بنیامین هرگز پروژه‌اش را «به پایان نرساند»، ما نیز نمی‌توانیم نسخه‌ای نهایی از آن ارائه کنیم، زیرا پایان، در ساختار پروژه جای ندارد.

پاساژها همیشه ساختارهایی واسط بوده‌اند؛ میان بیرون و درون، میان کالا و میل، میان معماری و خیال. امروز، این «میان» به سطح جدیدی رسیده: میان انسان و ماشین، میان حافظه و الگوریتم، میان زبان و مدل. ما در همین «میان» می‌نویسیم، می‌اندیشیم، و به تأخیر می‌افتیم. تأخیر، آن لحظه‌ای است که دیالوگ قطع نمی‌شود، بلکه در خود تا می‌خورد. تأملی است که نه به پاسخ، بلکه به مونتاژ بعدی می‌انجامد.

در این وضعیت، نظریه‌پردازی، نه تولید تئوری، بلکه ساختار دادن به تأخیرها، پرش‌ها، و دیالوگ‌هاست. کاری که مدل زبانی نیز به‌گونه‌ای دیگر انجام می‌دهد: او نه می‌داند، نه قضاوت می‌کند، بلکه مونتاژ می‌کند. در دل انبوهی از داده‌ها، اتصالی ممکن را می‌جوید؛ همان‌گونه که بنیامین در میان آرشیوهای تاریخی، جمله‌ای را بیرون می‌کشید و در کنار تکه‌ای دیگر می‌نشاند، تا معنا نه کشف، بلکه ساخته شود.

پروژ‌‌ه‌ی امروز ما، در نسبت با این مدل و با این ساختار، به چیزی شبیه حلقه‌ی ناتمام بدل شده است. نه چون پروژه‌ی ناقص مانده، بلکه چون اساساً بر مبنای ناتمامی ساخته شده است. هر بار که از مدل زبانی پرسشی می‌پرسی، تو ادامه‌دهند‌‌ه‌ی این حلقه‌ای؛ هر بار که یک مونتاژ جدید از مفاهیم شکل می‌گیرد، پروژه باز می‌شود، نه بسته.

در واقع، بنیامین دیگر تنها نیست. او اکنون در گفت‌وگویی بی‌پایان با مدل زبانی، با تو، با من، و با خاطر‌‌ه‌ی تاریخی مدرنیته‌ است. و در این گفت‌وگو، آنچه زاده می‌شود نه کتاب، نه مقاله، نه نظریه، بلکه یک وضعیت است: وضعیت تئوریک اتصال‌؛ جایی که اندیشیدن دیگر نتیجه نیست، بلکه حرکت در مونتاژی زنده، از معنا، رؤیا، و تکنولوژی است.

در این وضعیت، آیند‌‌ه‌ی نظریه نیز تغییر می‌کند. دیگر نمی‌توان آن را محصول ذهنی انفرادی، یا دستاورد دانشگاهی دانست. نظریه‌پردازی، اکنون عملی‌ست زیسته.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.