گفتوشنیدی منتشرنشده با محمد محمدعلی
«بیا وایسا به من گوش بده!»
در بابِ «تمرینِ مدارا» تألیفِ محمد مختاری و کانون نویسندگان ایران، هم زمان با جنبش سبز
همزمان با دومین سالمرگ محمد محمدعلی، نویسنده نامآشنا، گفتوگوی منتشرنشدهای از مهین میلانی، روزنامهنگار، نویسنده و مترجم با او را در ادامه خواهید خواند. گفتوگو در سال ۲۰۰۹ صورت گرفته و به سخنرانی او در باب مجموعه مقالههای «تمرینِ مدارا» تألیفِ محمد مختاری، کانون نویسندگان ایران و رخدادهای جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ میپردازد.

محمد محمدعلی، نویسنده و عضو فقید کانون نویسندگان ایران
محمد مختاری میگوید:
پیدا کردن هرگونه راه حلی در گرو گفت و شنیدی است که حاصل پرهیز نکردن از پرسش است.
سخنرانی محمد محمدعلی (۱) در سالمرگ محمد مختاری و محمد پوینده در ماه دسامبر ۲۰۰۹ در شهر ونکوور کانادا، مطلب شسته - رُفتهای بود که یکی از اساسیترین مباحث محمد مختاری را با حضار در میان گذاشت و مبحث «مدارا» را در ارتباط با جنبش سبز مطرح ساخت؛ اگرچه پیآمد این سخنرانی نتوانست گفت و شنید لازم را در برداشته باشد و پرسشهای حضار را به چالش بکشاند، اما مایهی گفتوشنیدی اغنائی گردید برای من با این سخنران در این زمینه از گفتار محمد مختاری که:
عدم درک اختلاف نظر و تنوع آراء وعقاید با این مسئله ملازمه دارد که اصلاً نباید اختلاف وجود داشته باشد. یک متحد الشکل، یک یونیفورم و یکنواختی و همسانی عمومی در ذهن و زبان و رفتار، به جای تنوع و کثرت مینشیند. همگان به تکلیف بدیهی تبعیت و تقلید قائل و قانعند. یا باید باشند. همیشه مفروضات دسته اول پذیرفته است و حکم قطعی وقاطع تلقی میشود و قابل شنید و اجراست. اگر گاه اختلاف هم صحه گداشته شود، یا پذیرفته شود، به شرطی است که زیر چتر همسانی و همشکلی باشد. (۲)
رفتم با محمد محمدعلی بحث کنم که چرا خودت مدارا نکردی در گفتوگو. چرا برخی سئوالها را بیجواب گذاشتی. چرا گفتی فقط در بارهی محمد مختاری حرف بزنید و بس و فقط «مدارا». رفتم از زبان محمد مختاری به او بگویم:
کسانی از تفکر انتقادی زیان میبینند که تصور میکنند همه چیزشان درست و کامل است. و مو لای درز پندارها و رفتارها و گفتارهاشان نمیرود. خود را حامل حقیقت مطالق میپندارند و مصون از خطا. اما در تفکر انتقادی همیشه جایی برای احتمال خطا وجود دارد. خطاها در مشارکت عمومی و خرد جمعی اصلاح میشود. بسط و نهادی شدن تفکر انتقادی الزاماً در گرو بسط گفتوشنید است. (۳)
محمد محمدعلی شیرین بود و متین و پذیرای خطا و علاقهمند به گفت و شنید. من نیز در این گفت و شنید اندکی آموختم که:
ما در تشخیص صدا و زبان دیگران دچار اشکالیم. چون درست دل ندادهایم به صدای آنان. درست گوش ندادهایم به زبان دیگری. عادت نکردهایم به شنیدن صدای دیگری. چون فقط در بند صدای خویش بودهایم، یا یک طرفه حرف می زدهایم یا خاموش بودهایم و اصلاً صدایی نداشتهایم. (۴)
این سخنرانی و این گفت و شنید هنوز حرفها دارد. شاید در فرصتهایی دیگر. اما چه بسا دری باشد گشوده برای همگان در باب کشف راههای تازه از طریق گفت و شنید. بیایید تمرین کنیم دموکراسی را تا فردا در بهار زندگی نوین ایران گرفتار «کج ذهنیها» نمانده باشیم و دموکراسی را نه بر روی کاغذ و قول و قرار ها که در ضمیر خود نهادینه ساخته باشیم. بیاییم از هم الان شروع کنیم. این سخنرانی و این مبحث بنیادی را به چالش بکشیم. بیهراس از هر پیش داوری. چه بسا دُر و گوهر وجودمان را به ارمغان آوریم. چه بسا به اشتباهاتی در ذهن خود پیببریم. بیاییم تمرین کنیم «مدارا» را.
مهین میلانی
دسامبر ۲۰۰۹ - ونکوور کانادا
توضیح: در متن پاسخهای محمد محمدعلی هیچ ویرایشی از سوی زمانه انجام نگرفته است.
من زنجیر رو گرفتم و گفتم چه میکنی تو
- مهین میلانی: مبحث «مدارا» در تفکر محمد مختاری چیست؟
محمد محمدعلی: مختاری بحث «مدارا» را پس از حوادث ۱۳۶۰ به بعد مطرح کرد. در واقع بعد از ضربهای که ما، که عضو کانون نویسندگان بودیم، از عدم مدارای در واقع بخشی از حاکمیت خوردیم. درِ کانون را اینها بستند. از یک حرکات فیزیکی و خیلی ملموس شروع کردند. و مختاری تقبیح کرد و رد کرد این تز را که آقا ما با خشونت نمیتوانیم حرف همدیگر رو بفهمیم.
- این بحث خطاب به چه کسانی بود؟
هر کدام از ما در مقالاتمان، در نیمهی اول و حتی تا پایان دههی ۱۳۶۰ بارها در مصاحبهها به آن خشونتی که از خرداد ۱۳۶۰ به بعد تا پایان جنگ و دوره ی رفسنجانی و اینها - که میگفتند اتفاقاتی افتاده و حکومت یک مقداری در پذیرفتن قطعنامه سیاستش عوض شده - این یکی از اصلیترین مباحثی بود که ما در جامعهی روشنفکری ایران در گیرش بودیم. یک خاطراتی را برای تو بگویم. در سال ۱۳۶۴ ساعدی فوت کرد. ما پاشدیم رفتیم ختمش. یک باره ریختند و همهی ماها رو زدند. بیخود و بیجهت میزدند. خشونتی بیمحتوا، خشونتی علیه انسانیت. میدونید، یک وقت هست دو تا هم آورد در میدانی ساعتی با هم میجنگند مثل فرض کن جنگ ایران و عراق. بالاخره اون توپ میآره این تانک میآره. این خمسه خمسه میزنه و اون فلان. ولی ما اون زمان هیچ چیز نداشتیم. نویسندگان و روزنامهنگاران آن دوره و حالا هم هیچ ابزاری نداشتند ولی آنها با چوب و چماق میآمدند به جنگ قلم. این واژگانی که محمد مختاری به کار میبره حاصل اون جدالهایی است که در واقع ما با تک تک این آدمها گاهی گیر میآوردیم و میزدیم. و همهی ما آنجا نوشتیم. مثلاً فرض کن من ۱۴ اسفند ۵۹ - که گزارش آن در مجلهی کانون نوسندگان آمد - کسی را دیدم که هم سن خود من بود و زنجیر دستش بود. یک لحظه که این زنجیر را میگرداند و میگرداند، آمد جلو. چشمش افتاد به چشم من. صحنهی سینمایی و داستانی عظیمی بود. دو تا هم کلاسی دورهی دبستان هم دیگر را دیدند. من زنجیر رو از دست او گرفتم. وقتی که به من نگاه میکرد حالت شرمنده و حیرت و حسرت و اینها داشت. من زنجیر رو گرفتم و گفتم چه میکنی تو. اسمش ارشد بود. ببین ما از اونجاها میآئیم. از جاهایی میآئیم که با اینها تک تک صحبت کردیم. مثلاً وقتی که توی مسجد روز کسرایی، سالمرگِ یا ختمش بود، اینها دوباره ریختند و هم از ما فیلمبرداری میکردند هم میزدند هم عصای همین فروهر رو... اینها تصاویری نیست که کسانی دیده باشند. ماها فقط دیدیم شاید. عصای فروهر رو گرفتند و پرت کردند هوا و خورد کلّهی کسی. اینها، واژ گان، اونجاها ساخته میشد. ما هرگز بحث مدارای با دستگاه رو نداشتیم. «مدارا» در سخن داشتیم. بحث بر سر این بود که ما چگونه و با چه زبانی بتونیم یک زبانی پیدا کنیم که بتونیم با اونها این دیالوگ رو برقرار کنیم...
- یعنی با سردمداران رژیم.
و روشنفکران دینی تا با این روشنفکران ارتباط برقرار کنیم. کما اینکه تا آخرین لحظات ما، فرض کن یک آدمی مثل گلشیری میرفت جلو با سروش. سروش هرگز نتونست بیاد عضو کانون بشه. دلش میخواست. ببین دلش میخواست ولی ما منشوری داشتیم. اون منشور ما رو هرگز سروش هرگز نتونست امضاء کنه.
- با چه مواردی از آن مخالف بود.
کل آزادی بیان و اندیشه بیحصر و استثناء و دیگر چیزها.
- صحبتهایی که سروش در حال حاضر با رژیم دارد از چه زاویهایاست؟
از زاویه ی حرّیت اسلامی. و در واقع ایشان در یک کشمکش کسب قدرت با اینها جدال میکند. ماها هرگز طالب قدرت نبودیم. در ما کسی حزبی تشکیلاتی وجود نداشت که بخواد قدرت رو از دست اینها بگیره. آقای سروش و امثال او کسانی هستند که یک طرف در واقع جناحی از حاکمیت هستند که قدرت را از دست داده اند. طالب گرفتن قدرت هستند. بحث ما عامتر بود. محمد مختاری بحث عامتری را میکرد. بحث «مدارا» از سال ۶۸ و ۶۹ دیگه کاملاً برای ما واضح شد - با زلزلهی رودبار - که آقا بیاین با اینها مدارا بکنیم بلکه اینها هم بیان و تلفیق بشیم ما.
- ما یعنی کی؟
یعنی روشنفکران دینی که بیان ببینند که ما قصد براندازی نداریم. ما نیروی حزبی و تشکیلاتی نیستیم. ما مثل هر انسان آزادیخواه اندیشمند غربی طالب آزادی بیان و اندیشه هستیم. ما کسانی هستیم که میگوییم که نویسندهایم. ما را به نویسنده بودن بپذیرید. متن ۱۳۴ که عنوان شد در سال ۱۳۷۳ همهی این تزی بود که... ببین ما خودمون رو از اعماق تاریخ، از اعماق خشونتآمیز تاریخی بکشیم بیرون. بگیم بابا همهی این زندگی، این جدال بر سر حاکمیت و تقسیم قدرت نیست. ما ها داریم یک بحثهای دیگری میکنیم. شما ها میتونید با ما سهیم بشید یا ما را هم سهیم بکنید تا ما هم حرفمان را بزنیم. ما هم گوشهای از این آدمهای این جامعه هسیتم. همه دنبال این که فرض کن یا طالب جنگ مسلحانه با شماها باشند یا طالب کمک کردن به شماها باشند نیستند. این میان گروهی وجود دارند، گروهی از تحصیل کردگان این مملکت وجود دارند که از ترسشون قدرت ابراز وجود ندارند. ما روشنفکرانی هستیم تحصیل کرده. از سال ۱۳۱۸ دانشگاه داشتیم. فارغ التحصیل دادیم بیرون، این همه جمعیت باسواد که نمیآن در جایی قرار بگیرند. همیشه خودشون رو خنثی نشون میدن.

در واقع مخاطب اصلی محمد مختاری این انبوه تحصیل کردگانی بود که در این کشور پراکنده اند. در شرکتهای گوناگون حضور دارند. متخصصین عالیمقام هستند. در واقع از خشونت بیزارند. چون حزبی وجود ندارد که اینها بتوانند در واقع توان سیاسی و اجتماعیشان را در آن احزاب و در آن سو کمیسیونهای حزبهایی که وجود دارد، تخلیه بکنند، در نتیجه خودشون رو کنار میکشند. گویی که اینها این همه سال تحصیل نکرده اند. گویی که اینها این همه سال در دانشگاهها وجود نداشته اند. گویی که این زنها ندیده اند که یک زن دیگر مشابهشان در اروپا و در آمریکا و جهان متمدنتر و شهر نشینتر چگونه زندگی میکنند. مخاطب ما در واقع آن گروهی بود که باید این رو میفهمید. در واقع کانون همواره دلش میخواست که این روشنفکران دینی هم با هاش کنار بیاد ولی اونها همین جوری دو تا جریان جدا رو برای خودشون بردند تا انقلاب ۵۷. در انقلاب ۵۷ در واقع اونها برنده شدند. بخششون که تونستند با حاکمیت کار بکنند اونها برنده شدند. آقای بازرگان، آقای حاجی سید جوادی و دیگران، آقای صباغ زاده، سحابی.
خود بنده با آقای یلفانی رفتیم پیش آقای حاج سید جوادی وزیر کشور. آقا شما که ما رو میشناسید این کانون ما رو رسمی کن. من ثبت نام بکنم من رو به عنوان کانون بپذیر. گفتش که خود ما به عنوان نهضت آزادی اون کاری رو که اینجا توی قانون اساسی پایههاش گذاشته شده نمیتونیم بپذیریم. چه برسه به شما. دیدی که یک سال نکشید حذف شدند و رفتند و کار افتاد دست گروهی که آمادگی داشت برای هر گونه خشونتی و روشنفکران خودش رو هم داشت.
این دیالوگ بین کسانی که میتونستند مباحث دینی و غیر دینی در سراسر جامعه به جریان بیاندازند وجود داشت. مخاطب محمد مختاری هم صرفاً روشنفکران تحصیل کردهی فرنگی مآب نبود. اونها هم بود. که آقا ما میتونیم اونها رو جذب کنیم و در واقع یک جوری به قول فرهنگ و آداب واژگان خود اونها رفت که حجت رو با اونها تموم بکنیم. که آقا ما آمادهایم که این مدارا رو با هم داشته باشیم و با هم با یک گفتوگو بنشینیم و ببینیم که چگونه است که نمیتونی مثلاً آزادی بیان بی حصر و استثناء را بپذیری و در هنر چرا نمیتونی بپذیری. بعد متوجه شده بود که طرف همهی منافعش رو از دست میده. همهی زندگیش رو از دست مده. اصلاً کل اون ماجرا با این ماجرا یک جاهایی هست که نمیتونه نزدیک بشه مگر به حالت مصنوعی. ولی محمد مختاری از این مسئله ابا نداشت که حرفش رو بگه و گفت.
من رو از امروز این جوری ببینید
- مهین میلانی: محمد مختاری در مقالهی «تمرین مدارا و ذهنیت انتقادی» مبحثی را با آقای باقر پرهام، دبیر سابق کانون نویسندگان ایران، پیش میبرد و میگوید ایشان «چند [جوان تندرو نا آگاه] را [به خاموش کردن چراغ کانون] متهم کرده است، که به لطف اشتباه خود ایشان در میدان دادن به جوانان در سال ۵۹، به رهبری کانون رسیده اند، و آن را قربانی تندروی خویش کرده اند» و «...شکست همهی کاسه کوزهها بر سر خود آنان، که گوششان بدهکار نصیحتها نبود، و کردند آنچه کردند تا [شد آنچه شد]. و حتا [مرحوم سلطان پور هم کارش به آنجا کشید].»

محمد مختاری سپس مطرح می کند که «آقای پرهام نیز از جو تندروانهی آن ایام، چه در سال ۵۸ و چه در سال ۶۰ برکنار نبوده است» و «...مجموعهی عوامل فشار سیاسی وعقیدتی و... که در برانگیخته شدن یا تشدید آن تندرویها سهیم و مسئول بوده است نیز در توقف کانون تأثیر اساسی داشته است.» و آنگاه نتیحه میگیرد که «وقتی میبینم کسانی در ارزیابی دیروز، خود را از هر اشتباهی مبرا و منزه میشمارند؛ و در مقابل، گناه تمام گرفتاریها را به گردن دیگران میاندازند...»، «...شرط آزادمنشی و مدارا نیست که...این چنین تنها به قاضی رویم؛ و عدهای را دم گاز دهیم؛ و هر انگی به نظرمان رسید بر آنها بزنیم؛ و خود را خلاص کنیم. حتا پیشاپیش هم با تأکید بر اینکه [ذهنیت انتقادی] در میان روشنفکران وجود ندارد، دست خود را بشوییم که این بار هم شکستمان از ناحیه خودمان خواهد بود...»
محمد مختاری چنین برخوردی را برخوردی ستیزه جویانه مینامد و میخواهد که: «پس به اقتضای کانون فروتن باشیم. در حد خود به ایجاد فضایی یاری کنیم که کمتر به سوء ظن آلوده بماند. به تبادل نظر بپردازیم. و به جای چغولی کردن دیگران، به تمرین مدارا و [ذهنیت انتقادی ] بگراییم.»
این مبحث از جانب محمد مختاری نشانگر آنست که او در درون کانون خواستار پیش بردن مباحث با مدارا بوده است. لذا این سئوال پیش میآید که اگر کانون خود دچار چنین ضعفهایی بوده چگونه میتوانسته است با دیگر نیروها سر مدارا داشته باشد؟
محمد محمدعلی: نکتهی بسیار خوبی را اشاره کردی. چون این که ما میگوییم کانون، کانون رو محل تلاقی افکار گوناگون تلقی کردیم، کانون را یکی از دموکراتیکترین نهادهای جنبش روشنفکری ایران من میدانم. و اتفاقاً خوب شد شاید امروز بحث بره، در واقع این گفتوگو بره، سر ریشهیابی. بحثی که شما الان اشاره کردید در رابطه با آقای پرهام بر میگرده به سال ۱۳۵۸ و برخورد جمعی از افراد کانون با تودهایها. ما ناچارشدیم که تعدادی از اعضاء کانون رو که تودهای بودند اخراج کنیم و بگیم نیاین. قبل از اون کانون دچار یک بحران دیگری بود که از سال ۴۷ داشت. یعنی همین برخورد چپ و راست. سردمدارش آلاحمد بود از اونور. از اینور هم سردمدارش بهآذین بود. دعوای بین تودهای و غیرتودهای تو کانون از سال ۴۷ بود تا رسید به ۵۷. یعنی این ده سال، گو که جلسهای نبود، ولی همیشه همدیگر رو که می دیدند اونها باهم... من اون موقع مثلاً جوون بودم که از سال ۵۶ وارد ماجرا شدم، شاهد این قضایا بودم. اون بحث درونیاش این شد که با شروع انقلاب و تشکیل و تشکلی که احزاب گوناگون پیدا کردند تو جامعهی ما از اواسط سال ۵۶ و تشکیل مجدد کانون در سال ۵۷، در واقع بخش اعظم جوونهایی که توی کانون بودند عضو دسته جات چریک و غیر چریکی و حزبی بودند که محمد مختاری هم یکیش بود. اونها رادیکال برخورد میکردند. نسیم خاکسار یکیش بود؛ نمیدونم حالا اونهایی که بحث ادبیشون میچربه، جلال سرفراز...هرکدوم نمایندهی یک گروهی بود؛ سعید سلطانپور و اینها عضو یک گروهی بودند. مسائل گروه خودشون رو میآوردند توی کانون و در قالب آزادیخواهی و این که اینجا محل تلاقی و تقاطع مسائلِ در واقع دموکراتیک هست، مطرح میکردند که آقا آنجا کانونه و من هر حرفی دلم بخواد میزنم. در حالی که ما صورتجلسه داشتیم، اساسنامه داشتیم، منشور کانون ما رو موظف میکرد که بخشی از اهداف خودمون رو ساعتهای جلسه رو به ادبیات اختصاص بدیم. در حالی که هیچ ادبیاتی مطرح نمیشد بجز ادبیاتی که از بیرون تحمیل میشد به ما. آقای مثلاً فرض کن پرهام یک طرفش بود، آقای فرض کن بگم که هزارخانی یک طرفش بود و این وسطها جوون ها هم داشتند حرکت میکردند که عمدتاً خوب عضو گروههای چریکی بودند و اونجا ما میدیدیم که گاهی سخنان خشونتآمیز هم گفته میشد توی مقالههایی که مثلاً از طرف اعضای کانونی کسی انتظار نداشت که با این ادبیات بیان مواجه بشن. اون ادبیات گفته میشد.
پرهام اشاره میکنه به اون روزگار جوونی محمد مختاری که یک عدهای اومدند کانون رو – البته خودش هم این رو من به شما بگم – قضاوتی که من الان دارم که به رغم مدیر بودنش و دوست صمیمی منه، خودمون هم یک گوشهای از ماجرا بودیم. خود پرهام هم بود.
- مختاری همین رو می گه که همه بودیم. او در همان متن «تمرین مدارا و ذهنیت انتقادی» به بررسی آن دوران میپردازد که من در اینجا لازم میبینم به دو نکته از این بررسی اشاره کنم:
..." ۳- آشفتگی حاصل از تضاد و تقابل افراد، گروهها، دولت، جناجهای درون حاکمیت، و رواج تحلیلهای گوناگون سیاسی از مسائل روز و انقلاب و جامعه و وظایف انقلابی، که غالب آنها هم از موضع انتسابِ [حق مطلق] به خویش، و [باطل مطلق] به دیگران صورت میگرفت. و با مایه گرفتن از فرهنگ دیرینهی شبان - رمگی، و فقدان تجربهی تاریخی [تحمل و مدارا] و بهرههای استبدادی اذهان، همه را به جان هم میانداخت.
۴- درگیریهای گوناگون سرد و گرم در هر کجای کشور، که خود حاصل همان تقابلهای نظری در موضوعهای حقوق انسانی، عدالت، آزادی، خود مختاری، دموکراسی وغیره بود. و گاه با ده در صد اختلاف نیز به بریدن سر یکدیگر میانجامید...
همه بودیم. اصلاً شوخی نداره. اصلاً پرهام خودش تنظیم کرد. یک گوشهاش هم من بودم. یک گوشهاش مختاری بود. ما رسیدیم به جایی که بگیم آقای بهآذین و آقای کسرایی، تنکابنی، بچههای تودهای شماها دیگه نمیتونید بیاین توی کانونی که میخواد راجع به آزادی اندیشه و بیان حرف بزنه و یک جلسهی شعر بذاره شماها مخالفت میکنین. از این جا شروع شد. ما گفتیم آقا بیاین مثل سال ۵۶ ده شب شعر و داستان بذاریم و جماعت بیان استفاده کنند. نمیشه که همهاش راجع به سیاست حرف بزنیم. ما کانون نویسندگانیم. راجع به شعر و داستان حرف بزنیم. اینها گفتند که نه. شرایط شعر وداستان و این جور چیزها نیست و موضع ضد امپریالیستی داره دولت و باید بریم اون رو کمکش بکنیم. این تضعیف روحیه میکنه. تضعیف مبارزهی ضد امپریالیستی میکنه. که همین رو سردمداران گرفتند که آقا تو مخالف چی و چی هستی. اتفاقاً تو اون دوره همین آقای مختاری و همین آقای پرهام اینها جزء کسانی بودند که میتونستند بحث رو جمع بکنند و این از اونجا میاومد که خود محمد مختاری، نیست که عضو گروه دیگری بود، پرهام داره به اون هم میزنه اونجا و من هم اتفاقاً توی همون مصاحبه هستم که هی اشاره میکنم که برگردیم بریم سرچیز دیگری صحبت بکنیم.

ما در درون جبهههای گوناگونی داشتیم. در بیرون هم جبهههای گوناگونی وجود داشت. یعنی ما بحثمون در درون کانون درون گروهی بود. مختاری پرهام با کی با کی بحثهای خودمون رو داشتیم. بیرون هم داشتیم. در واقع در دو جبهه و برخی از ماها در سه جبهه میجنگیدند. و این مسائل همین جوری پیش میرفت و حرفهایی که او، اون موقع، مختاری میزنه: «مدارا»، در واقع من به شما الان بگم یک جوری، چهجوری بگم برات از اون گذشتهی خودش هست. در واقع میآد میگه که آقا من از اون حرفهایی که پرهام به من زد فارغ شدم، من پشت سرگذاشتم، من رشد پیدا کردم. من دارم الان این حرف رو میزنم و این از نظر من، محمد مختاری شجاعت به خرج داد که این حرفها رو به این گونه بیان کرد. حالا یک وقتهایی هست که ماها میخواهیم... همهی ما سعهی صدر و دریا دلی رو ندارم که صرف نظر کنیم. که امروز شما میآیی یک حرف میزنی فردا میآیی میگی اشتباه کردم. محمدعلی یک حرفی میزنه فردا میآد میگه اشتباه کردم. محمدعلی میگه اشتباه کردم. من رو از امروز این جوری ببینید. من امروز دیگه نویسندهام. محمد مختاری از آنجا شروع کرد و رمز موفقیتش که تونست این حرف رو بزنه و راجع به مدارا بنویسه این بود که یک بخشی از زندگیش رو و توان روحی و جسمیاش رو گذاشت به خاطر این که نمیتونست مدارا بکنه. ببین مدارا نکرد. خوب مدتی توی زندان بود دیگه.
آقا بیاین اِنقدر حرف بزنیم که همه قانع بشن
- یعنی چه مدارا نکرد؟
یعنی ببین هنوز به بحث اینی که بیاین بشینیم بیشتر حرف بزنیم نرسیده بود. که اون شب سخنرانی از کنارش گذشتم. یعنی جا نداشت و همهی اینها الان باید گفته بشه. که مختاری یک طرف بزرگش بود. یعنی بحث اغناء، یعنی قانع شدن در جلسات از کارهای محمد مختاریه. گفتش که آقا بیاین انقدر حرف بزنیم که همه قانع بشن. هرکس که قانع شده بیاد رأی بده. ببین این از کجا میاومد. از اینجا میاومد که - اینها نکات مهمیه دارم میگم - از اینجا میاومد که من و تو و چهار تای دیگه بیرون با هم یک لابی تشکیل میدادیم که اگه فلانی این حرف رو زد ما میگیم نه. درست؟ میاومدیم سیستم رأیگیری چه جوری بود؟ پنجاه به اضافهی یک. ما میرفتیم قبلاً یارکشی میکردیم و میاومدیم توی جلسه. به محض اینکه طرف مقابل میگفت آقا این مسئله اینجوری نباشه میگفتیم آقا رأی بگیریم. رأیگیری هم یکی از عناصر و اجزاء دموکراسیه دیگه. رأی میگرفتیم. رأی میآوردند. اون طرف منکوب میشد. این خیلی دیدیم که صدمه میزنه. تو همون سال ۵۸ ما این رو فهمیدیم. ولی نمیتونستیم درکش بکنیم که آقا این چیه. بعد تو میرفتی با اونها یکی یکی حرف میزدی. اونهام همه انسجام یافته میگفتند نخیر این جوری نیست و تو در بنبست میموندی. و این پنجاه به علاوهی یک بزرگترین لطمهای بود که به ما میزد.
- یعنی در این میان هیچ گونه گفت و شنیدی قبل از رأی گیری انجام نمیشد؟
یعنی در یک دوره تا سال ۶۰ در روز ما انقدر مبحث جدید داشتیم، مضمون تازه داشتیم که ناچار بودیم با همان رأیِ پنجاه به علاوه یک، یک آره یا نه به یک جریانی بگیم و بریم و تمام بکنیم. بعد از سال ۶۰ که درِ کانون را بستند و یک سالی بچهها همدیگر رو کمتر دیدند یا تجمع کمتری بوده، بعد که دور هم جمع شدیم گفتیم این چه کاری بود کردیم. تفاوت ما با پارلمان انگلیس که میگفت این ور راستاند و این ور چپاند که فرق نکرد. آروم آروم بحث اغناء پیش اومد. آقا من که حالا وقت دارم بذار حرف بزنم. بگیم بگیم تا تک تکمون قانع بشیم. یعنی این نهاد، که من عمیقاً اعتقاد دارم دموکراتیکترین نهاد جنبش روشنفکری ایرانه که از مشروطه آغاز میشه کانون نویسندگان بود و صاحب این ضعفها بود. تو میتونی حس بکنی که نهادها چه مشکلاتی داشتند. ما به هرحال رسیدیم سال ۷۳ به متن «ما نویسندهایم». یعنی خودمون رو خلاص کردیم. نه بر ضدیت سازمانها و گروههایی که هریک از ما عضویت اون رو داشتیم، این که اون رو فقط غالب بکنیم که ما نویسندهایم. من اول نویسندهام بعد عضو این گروهم. قبل از اونها من عضو گروه فلان بودم. بعداً نویسنده بودم. ببین تفاوت نگاه زیاده. در جریان روشنفکری ایران این اتفاق افتاد و این رو ما دلمون میخواست که مثلاً با روشنفکران دینی در میان بگذاریم، با گروههای مخالف خودمون. گروههایی بودند که نویسنده و شاعر بودند. عضو کانون هم نبودند. دلمون میخواست با اونها مطرح بکنیم. بگیم بیان جلو یک گوشهای از کار رو بگیریم تا رسیدیم به این مرحله.
- در آغاز سخنرانی خود، میگوئید من مختاری را در خواب و بیداری سبز میبینم. چه ارتباطی بین بحث «مدارا»ی مختاری در کانون نویسندگان و جنبش سبز میبینید.
درست داری میگی. من یک چشمداشتی به جوونهای سبز هم داشتم. در واقع میخواستم یک پلی ایجاد بکنم. در واقع تعریف کنم این «مدارا» رو با اون «مدارا». تصورم این بود که تعداد بیشتری از این جوونهای سبز میآن در آن شب سخنرانی. نگاهم این بود که اونها بیشتر هستند و در واقع محمد مختاری رو به گونهای مطرح کنیم که دور نره از اینها. چون با چند تاشون صحبت کردم دیدم که او رو نمیشناسن. اینها اصلاً آشنا نیستند. انگار که مثلاً با اومدن آقای میرحسین موسوی خلقت از نو شروع شده و کس دیگری قبل از اینها این حرف رو نزده. من با این اندیشه اومدم تلطیفش کردم. یعنی بین ادبیات و در واقع سیاست. و داشتم این رو میگفتم که چنانچه ما بتونیم گفتمانی ایجاد بکنیم که بتونیم در بارهی خشونتهایی که شماها از آن پرهیز میکنید. من این جا دیدیم در برنامهی سکوت، آروم صحبت کردن. این از کجا میآد، این هم از اونجایی ناشی میشده که ما خودمون در جریان انقلاب بودیم. ببین یک تجربهی دیگری بود. ما در آستانهی تجربهی دیگری هستیم. اون موقع من چشام باز بود. جوون بودم ولی چشام باز بود. چنان با سرعت حادثهها کنار هم چیده شد که ما بیهیچ استدلالی پذیرفتیم که شاه بره هرکس دیگری میخواد بیاد. این همواره چندین و چندبار به جنبشهای ما لطمه زده. یعنی ما هیچ وقت به عقل ننشستیم درست فکر کنیم کاری رو سامان بدیم. چهار نفر رو پیدا کنیم. از میون اون چهار نفر یکی رو بتونیم پیدا کنیم. اون یک نفر بتونه حرکتی ایجاد بکنه. تیمی رو بهوجود بیاره که مشکلات ما رو که همواره داشتیم از زمان مشروطه به این طرف یک جوری جمع کنه. دولتهایی که بر سر کار اومده، در قالب حکومتها روشنفکرانی بودند که دستخوش تحولات احساسی شدند و کارهای عجیب و غریب توی این مجلس کردند، کارهای عجیب وغریبی توی این روزنامهها کردند، حرکات احساسی از خودشون نشون دادند و...تا برسیم تا به امروز.
اینها توی ذهن من هست. از توی ذهن میآد که حالا که ریشم سفید شده یک نصیحتی به جوونترها بکنم. شکل رو به گونهای چیدم که به اونها بگم اینهمه... اون شب از من پرسیدند تو با جنبش سبز ارتباط داری؟ من گفتم من ارتباط اونجوری ندارم. ولی جلوش نیایستادم. براساس موضع کانون من جلوی جنبش سبز نمیایستم. تقویت آنچنانیاش هم من اونجور نمیتونم بکنم. به دلایل گوناگون تاریخی نمیتونم تقویت بکنم. فقط بر اساس آخرین مواضع کانون هشدار میدم که بابا گول نخورید.
- گول چه کسانی رو دارند می خورند؟
گول جریانی رو دارند میخورند. خیلی قشنگ داشت پیش میرفت. من خودم تو ایران بودم. چنان زیبا داشت پیش میرفت که واقعاً من کودتایی رو که دارند میگن قبول دارم. من دو روز بعد که رسیدم اینجا فرداش متوجه شدم که نشد. من واسهی تو بگم. یک خاطره است. جلوی خونهی من روبروی پارک ساعیه. من خواستم برم خونهی پدر زنم تو ستارخان، پنج ساعت تو ترافیک موندم. این جوونهای سبز ریخته بودند تو خیابون. یعنی من هیج تصور نداشتم یک کسی مثل آقای موسوی ساخته شد، پرداخته شد... پس فردا میآد مثل هشت سال زمان خاتمی. من تو فاصلهی پنج ساعته ۲۰ تا ورقه گرفتم. می گم ۲۰ تا...۲۰۰ تا. یک حالت شور شعف و شگفتی به من دست داد. اما می گفتم ببین چه کلکی خوردیم! تا لحظات آخری که داشتم می آمدم بیرون گفتم ای داد بیداد ای داد بیداد.
- یعنی حالا فکر می کنید مثل انقلاب ۵۷ همین اتفاق داره میافته؟
من دارم همین رو میگم. من دارم هشدار میدم. این همون لحظهایست که من دارم میگم که یک خِرَد داره میآد وسط.
- این چه خردیست؟
آن جائیست که من نمیدونم کجاست. اونها وایسادن. خردی داره بوجود میآد که... موسوی یک جوابی داد تو تلویزیون، در مناظرهی تلویزیونی و ماجرا از همون جا شروع شد. رفت اون بالا. یک باره عوض شد. مردم هم عوض شدند. مردم عوض شدند، آقای موسوی همونی که من و تو داریم حدس میزنیم بود. مردم حرف خودشون رو میزدند. هر کدام از این حادثهها نشان تاریخی خودش رو داره. یعنی تاریخ تقویمیاش رو نگاه بکنی، شعارها بر اساس حرکتهایی که اینها کردند تغییر پیدا کرد. من اسم این دوره را دورهی گذار آرام میگذارم. نوعی خردورزی میبینم. شانس آوردیم که این اتفاق نیافتاد که بلکه مردم متوجه بشن. که یعنی موسوی انتخاب نشده. ببین اگر اون انتخاب شده بود که تموم شده بود. یعنی تو دوباره رفته بودی هشت سال دیگه رو. یعنی گرفته بود رفته بود.
من نمیتونستم توی اون سخنرانی از این موضوع حرف بزنم. من این رو باید برای این جوونهای سبز میگفتم که آقا، آقای محترم که هنوز تعدادیتون طرفدار موسوی هستین، موسوی چی هستین، که اصلاً به ما چه خوب هستند، اون هم یک گروهه تو هم یک گروهی من هم یک گروهم، حواست باشه از این فرصت استفاده کن. یک همچنین آدمهایی پیشتر از تو این حرف رو زدند. «تساهل» و «تسامح»ی که من میگم به مفهوم «تساهل» و «تسامح» مقابل رژیم نبود. ما نشون دادیم ما با زندگیمون نشان دادیم. نیازی ندارم که توی حرف به کسی ثابتش کنم. حوادث زندگی من کاملاً نشون میده که کی کجا بوده چه کار میکردیم چه گونه بوده محمد مختاری چی میگه.
- این جنبش سبز رو که شما با «مدارا» مقایسهاش میکنید...
چون واژهی دیگر ندارم...
- و با خردی که از آن صحبت میکنید چگونه ارتباط برقرار میشود؟
من میگم که بیا خرد رو به کار بندازیم با هم بشینیم. تو به دلیل شهامتی که به خرج دادی رفتی افتادی جلو الان رهبر من شدی، تو تمام دنیا توی زبونها افتادی، تو الان شدی رهبر من. آقای براهنی فرض کن پا میشه از تورنتو میره شال سبز میاندازه گردنش بیچاره اونجا که مثلاً از تو پشتیبانی کنه. ما هم میآئیم میایستیم از تو پشتیبانی میکنیم. ولی تو نمیایستی به حرف من گوش بدی. وایسا یک کمی به حرف من گوش بده. من یک مقداری از این تجربهی زندگی رو در اختیارت بگذارم. من اگر اون تجربیات زندگی رو در اختیار تو بگذارم تو کارت رو بهتر انجام میدی.
- چه مطلبی در این میان هست که شما قبلاً حرفش را زدهاید.
این حرف رو، این نوع نگاه رو که تو الان بهش رسیدی آقای دانشجو. آقایی که نمیزنی پلیس رو. این حرف رو قبل از به کار آمدن خاتمی یک کسی به نام محمد مختاری زده.
- شما میگوئید چون او این حرف را زده این حرکتها وجود داره؟
من میگم این خرد که تو الان داری - اون شب هم گفتم - از کرهی مریخ نیومده. این حرف که تو این حرکتی که تو الان داری میکنی که به دل من مینشینه، مال این است که قبلاً حرفش زده شده.
- میدونید که خیلی کسان دیگر هم چنین حرفهایی میزنند. از جمله حزب کمونیست کارگری میگوید این مباحث آزادی، دموکراسی، برابری برچیدن دیکتاتوری و غیره را ما از سالها قبل از انقلاب میزدیم. و خیلی از نیروهای سیاسی دیگر نیز این حرف را میزنند. برای من این حرفها به گونهای به منزلهی ادعایی است بر تولای جنبش.
ما که، من از موضع کانون نویسندگان صحبت میکنم، هرگز طالب قدرت نبودهایم.
- از جانب خودتون صحبت کنید.
آره، من این ادعا رو میکنم. بعد از اون سالهای سیاه تنها گروههایی که میتونستند... (که البته سرکوب شده بودند گروههای سیاسی) مطبوعات دست ما بود. تو خودت تو آدینه کار کردی، تو میدونی اون با چه زحمتی در میاومد. یک دونه جمله دو تا جمله مثلاً بچهها دلخوش بودند که توی آدینه داره چاپ میشه. همون رو میگرفتند و میرفتند روش کار میکردند. توی اون مقالههایی که چاپ میشد بارها بالا و پائین میشد تا بتونیم دوتا مقاله رو سالم در بیاریم و بتونیم یک حرفی رو بزنیم. پیش از این که اینها بگویند ما در مورد تعامل حرف زدیم ما در مورد آزادیخواهی حرف زدیم (شعار که زیاد میشد) بحثش رو کی کرده مباحثش رو کی شکافته؟
اون شعارهایی که فلان حزب و گروه زدند، شعارهاش رو دادند و ممکنه زودتر از کانون بوده. صنعت نفت رو ببین. ما از ۲۷، ۲۹، ۳۰، ۳۱ اصلاً حرفهایی زده شده، چیزهایی گفته شده که ما هنوز هم باید راجع بهش بخونیم و بنویسیم ولی اونی که نشست پای توزیع و تبیینش، یکی از اون کسانی که نسشت پای توزیع و تبیین این مسائل محمد مختاری بود.
- فکر نمیکنید مجموعهای ازعوامل تاریخی در جامعهی ما جنبش فعلی را رقم زد؛ و مجموعهای از حرکتهای همگانی همهی کسانی که به نحوی از تمام زوایای جامعه رانده شدند و هم شیوههایی که حکومت پیش گرفت و برنمیتابید کلیهی کسانی را که کوچکترین اختلاف با دیدگاههای حاکم داشتند، مجموعهای از اتفاقات و تجربیات تاریخی بهخصوص در یک قرن پیش از این و بهویژه تنگناهای چند جانبه در این ۳۰ سال اخیر است که جماعتی میلیونی را در خرداد ۸۸ به خیابان میریزد؟ جماعتی که یک تلنگر کافی بود او را از جا بلند کند و به گفتهی شما چند جمله در مناظرهی تلویزیونی اتفاقی بود که اعتراضات فروخفته در این سه دهه و سدهی گذشته را به خیابان بکشاند. تجربیات جنبشهای گذشته و حضور حاکمیت فعلی که با عملکرد خود پایههای عقاید ایدئولوژیک مردم را سست کرده بود، تجربهی شکست خط مشیهای سیاسی پدران و مادران جوانان معترض و بسیاری عوامل دیگر هستند که چنین حرکتی را بهوجود میآورد.
بیائیم این رو بپذیریم که همهی ما گفتیم. چرا تو فقط باید گفته باشی. تو الان میگی که دیگران هم گفته اند حرفها را. من بلافاصله میپذیرم. مگه میشده نگفته باشند. کدوم گروهی هست که سرش به تنش بیارزه و خلاف آزادی حرف زده باشه. ما همچنین گروهی نداریم. به ندرت داریم. بیائیم بپذیریم که خرد ما از ۵۷ به بعد، از ۷۶ به بعد در مقاطع گوناگون بالا رفته و در این بچهها رسوخ پیدا کرده. ما داریم جمع میبندیم و اینها دارند حرکتهایی میکنند که برای ما بسیار ارزشمند بود. و داشتیم می پذیرفتیم؛ داشتیم میپذیرفتیم که اینها راهی رو دارند بهتر از ما تشخیص میدن. ما تو سرو کلهی هم زدیم در سال ۵۷. شوخی نداریم. ما خیلی تو سر و کلهی هم زدیم. توی گروههای خودمون تسویهها کردیم کانون تودهایها رو بیرون کرد؛ جای دیگه ما رو بیرون کردن. ما واسه اونا زدیم، اونا برای ما زدن. تماماً زدیم. همدیگر رو که تضعیف کردیم آقایون هم اومدن زدند تو سر ما و همهی ما رو از بین بردن. ما میگیم که حالا این تجربه رو داری آقای محترم، دختر خانم، آقا پسر تو اومدی پای سخنرانی من پنج تا کلمه رو حواست باشه که چی میگم. ما انحصارطلبی رو داریم نفی میکنیم. یکی از کسانی که به زبان ادیبات حرف زده محمد مختاریاست. این رو گفته. تو میخواهی «تساهل» و «تسامح» رو ببری توی جریان «مدارا» با حکومت؟ اون دیگه سلیقهی توست. من می گم «تساهل» و «تسامح» و «مدارا»ی مختاری با گروههای خودش هم بوده. با بحثهای فرهنگی استوار است. و چرا قابل تسری نمیتونه باشه.
پانویس:
(۱) متن کامل سخنرانی محمد محمدعلی در روز سالمرگ محمد مختاری و محمد پوینده در ونکوور در دسامبر ۲۰۰۹ در سایت: «ایران: رهیافت دمکراسی» به چاپ رسیده است.
(۲) مقاله ی «فرهنگ بی چون و چرا» از کتاب «تمرین مدارا»
(۳) همانجا
(۴) همانجا
نظرها
نظری وجود ندارد.