ارزیابی نقادانه «مسئله اسپینوزا»
عباس نعیمی جورشری − آیا یالوم درست روایت میکند؟ بررسی نقادانه کتاب «مسئله اسپینوزا» اثر اروین. د. یالوم

Irvin D. Yalom: The Spinoza Problem; A Novel
«مسئله اسپینوزا» نوشته اروین د. یالوم با عنوان اصلی The Spinoza Problem در سال ۲۰۱۲ در ایالات متحده منتشر شد و بر زندگی باروخ (بندیکت) اسپینوزا، فیلسوف نامدار هلندی تمرکز دارد. اکنون چندین ترجمه فارسی از این کتاب در دسترس است. ترجمههایی که بارها تجدید چاپ شده و در لیست پرفروشهای بازار کتاب ایران قرار گرفتهاند. از این حیث لازم میآید با نگاهی نقادانه به کتاب یالوم ورود نمود تا بلکه بتوان نشان داد مخاطب با چگونه اثری مواجه است. در این راستا میتوان پرسید:
- ساختار روایی و ادبی کتاب چگونه است؟
- آیا یالوم تصویری دقیق از آرای اسپینوزا ارائه داده است؟
- مفاد تاریخی در این کتاب رعایت شده اند؟
- اساسا چه نسبتی میان فلسفه اسپینوزا و روان درمانی میتوان برقرار نمود؟
الف. ساختار روایی
در مسئله اسپینوزا، یالوم ساختار روایی نسبتاً پیچیدهای را طراحی کرده که در ظاهر دوگانه است اما در عمق، میخواهد دو «جهان فکری» را روی هم انعکاس دهد:

جهان عقل و تساهل قرن هفدهم (اسپینوزا) در برابر جهان ایدئولوژی و نفرت قرن بیستم (نازیسم). نکات زیر در این راستا محل اعتناست:
۱. ساختار دوخطی
رمان بر دو خط زمانی کاملاً جدا استوار است شامل الف. قرن هفدهم: اسپینوزا و آمستردام و ب. قرن بیستم: آلمان نازی و آلفرد روزنبرگ. مشخصات این دو خط عبارتند از:
- خط قرن هفدهم
در این بخش، یالوم روایت زندگی اسپینوزا را در جامعهی یهودیان سِفارادی آمستردام دنبال میکند. ما از طریق گفتوگوهای او با فرانسیس ون دن انده (معلم سکولار و دموکرات) و کشیشان مسیحی و رهبران جامعه یهودی، شاهد شکلگیری تدریجی اندیشههای فلسفی او هستیم تا جایی که او به دلیل افکار آزاداندیشانهاش تکفیر (Cherem) میشود. در این خط، اسپینوزا شخصیتی است ساکت، آرام، متفکر، که یالوم تلاش میکند دروننگری و تنهایی او را نشان دهد اما بیشتر از فلسفهاش، اخلاق و منش انسانیاش برجسته میشود.
- خط قرن بیستم
در این بخش، یالوم وارد ذهن و زندگی آلفرد روزنبرگ میشود، یکی از ایدئولوگهای اصلی حزب نازی و نویسندهٴ اسطوره قرن بیستم.
روزنبرگ در جوانی (در ریگا) با آموزگاری یهودی آشنا میشود که از او کتابهایی از اسپینوزا معرفی میکند؛ این تجربه برایش نوعی وسواس ذهنی ایجاد میکند.
یالوم در ادامه نشان میدهد که چگونه روزنبرگ، هم از اسپینوزا متأثر است و هم از او متنفر؛ یعنی از یک یهودیِ خردگرا الهام میگیرد اما در نهایت ایدئولوژی نژادپرستانهاش با همان عقلگرایی در تضاد میافتد.
۲. پیوند دو خط
این دو روایت بهطور مستقیم با هم تلاقی ندارند. اسپینوزا و روزنبرگ هرگز همزمان نیستند. اما یالوم آنها را از طریق چند پیوند تماتیک و نمادین به هم متصل میکند:
- کتابخانه اسپینوزا در موزه ریگا که روزنبرگ در قرن بیستم با آن روبهرو میشود.
- فلسفهٴ عقلگرایی در برابر ایدئولوژی نفرت بهعنوان تضاد بنیادین دو دوران.
- و در نهایت، پرسش محوری: آیا فلسفه میتواند نجاتبخش انسان باشد؟
یالوم عملاً از «کتابخانه اسپینوزا» بهعنوان پلی بین دو قرن استفاده میکند تا نشان دهد اندیشهها میتوانند قرنها بعد نیز در بستر سیاسی جدیدی معنا پیدا کنند ولو وارونه!
۳. ساختار روایت درونروایی؛
هر دو بخش، از زاویه دید شخصیتها روایت میشود، نه از نگاه دانای کل.
در بخش اسپینوزا، عمدتاً از زاویهٴ وندنانده روایت میشود؛ یعنی ما اسپینوزا را از نگاه دیگری میبینیم. در بخش روزنبرگ، زاویه دید بیشتر درونیتر و روانشناختی است؛ ذهن روزنبرگ به شکل مونولوگهای درونی و گفتوگوهای ذهنی با فیلسوفان و دشمنانش بازنمایی میشود. این تکنیک باعث میشود یالوم بتواند همزمان دو گونه روایت بسازد:
روایت فلسفی-تاریخی (اسپینوز)
روایت روانتحلیلی-ایدئولوژیک (روزنبرگ)
۴. الگوی تقابل
یالوم عمداً ساختار رمان را به صورت آینهای تنظیم کرده است.
- اسپینوزا نماد عقل، تأمل، آزادی درونی، ایمان بدون نهاد است.
- روزنبرگ نماد تعصب، نفرت، ایدئولوژی، ایمان در خدمت قدرت است.
به این ترتیب، هر فصل از یک خط زمانی، با فصلی از خط دیگر در تقابل ساختاری قرار میگیرد. گویی گفتوگویی میان دو ذهن است، هرچند در زمانهای متفاوت.
نهایتاً از منظر فرمی، ساختار دوگانهی رمان جذاب و هوشمندانه است؛ اما از نظر فلسفی، همین دوگانگی باعث سطحی شدن تحلیل هر دو سوی داستان میشود. نه زندگی اسپینوزا به عمق فلسفهاش فرو میرود، نه روان روزنبرگ به عمق تاریخ ایدئولوژی نازیسم. متن ابدا توان ژرفانگری ندارد و درک عمیقی از این دو فضا ایجاد نمیکند. یالوم بیشتر روی «دراماتیزه کردن تضاد» تمرکز دارد تا «کاوش در بنیانهای فکری دو جهان». لذا از نظر زیباییشناسی روایت، رمان موفق است؛ از نظر فلسفی، ناقص و گاه میانمایه.
ب. ساختار فلسفی
یالوم اسپینوزا را نه به عنوان یک فیلسوف نظامساز، بلکه به عنوان شخصیتی اخلاقی و روانی بازسازی میکند. به تعبیر دقیقتر، اسپینوزای یالوم «شخصی است که فلسفه میورزد» نه «صاحب فلسفهای که یالوم آن را تبیین کند». نکات زیر در همین حوزه قرار خواهد گرفت:
۱. حضور اسپینوزا بهعنوان کارکتر، نه متفکر نظاممند
در رمان، اسپینوزا عملاً درون یک روایت تاریخی قرار میگیرد: جوانی در جامعه یهودیان آمستردام که به دلیل افکار آزاداندیشانه تکفیر میشود.
یالوم از این موقعیت داستانی استفاده میکند تا او را نماد «انسانِ وفادار به عقل و آزادی وجدان» بسازد.
اما از لحاظ محتوایی، آنچه ما از فلسفهی اسپینوزا میبینیم، چند نقلقول پراکنده از اتیکا و چند گفتوگوی سادهشده درباره خدا و طبیعت است؛ نه تحلیل فلسفی ساختار اندیشهاش.
مثلاً مفاهیم بنیادین او در حد اشاره یا توصیف روانشناختی مطرح میشوند، نه تبیین مفهومی. نظیر:
- جوهر واحد (Substantia una)
- ضرورت وجودی و جبر متافیزیکی (Deus sive Natura)
- کوناتوس (تلاش برای بقا)
- عشق عقلی به خدا (Amor Dei intellectualis)
۲. تضعیف نظام مفهومی در برابر روایت اخلاقی
یالوم بهطور آشکار به جنبههای اخلاقی و انسانی اسپینوزا علاقه دارد: آرامش، سکوت، خودداری، رهایی از تعصب، عقلانیت در برابر احساس. این انتخاب برای ساخت شخصیت داستانی مؤثر است، اما فلسفهی اسپینوزا را تقلیل میدهد به نوعی «اخلاق آرامش» یا «درمان معنوی». نکته اینکه اسپینوزا در اتیکا (اخلاق) دقیقاً ضد این رویکردِ آرامشطلب است: او در پی ساختن یک هندسهی عقلانی برای وجود و عواطف انسانی است، نه فقط توصیههای آرامبخش. در واقع، یالوم از اسپینوزایی دیگر میسازد که عبارت است از اخلاق بدون متافیزیک!
۳. حذف جنبههای رادیکال و سیاسی اسپینوزا
بخش مهمی از اندیشه اسپینوزا در رسالهی الاهی–سیاسی (Tractatus Theologico-Politicus) است:
دفاع از آزادی اندیشه، نقد اقتدار دینی، و تحلیل رابطه دین و دولت. اما در رمان، این وجه تقریباً غایب است یا فقط در قالب جدال با خاخامها و کلیسا مطرح میشود. یالوم آن را به مسئلهی «آزادی وجدان فردی» فرو میکاهد؛ در حالیکه اسپینوزا در واقع دربارهی آزادی عمومی و ساختار عقلانی دولت سخن میگوید. به بیان دیگر، یالوم اسپینوزا را دروننگر و اخلاقی میکند، در حالیکه اسپینوزای واقعی بروننگر و سیاسی نیز هست.
۴. فلسفه بهمثابه رواندرمانی
از منظر روایت، هر گفتوگوی فلسفی اسپینوزا در کتاب، کارکردی درمانی دارد:
- گفتوگو با وندنانده؛ نوعی شفابخشی ذهنی متقابل است.
- مواجهه با رهبران مذهبی؛ ایستادن بر استقلال روح است.
- اندیشه درباره خدا؛ رهایی از اضطراب هستی است.
در نتیجه، یالوم فلسفه اسپینوزا را به عنوان شیوهای برای زیستن با آرامش در جهانی نامعقول بازخوانی مینماید، نه به عنوان نظامی فلسفی برای شناخت حقیقت.
به نظر میرسد از نظر عمق فلسفی، یالوم فقط سطح فلسفه اسپینوزا را لمس میکند؛ اما از نظر شخصیتپردازی و روایت، جوهر اخلاقی و انسانی او را خوب منتقل میکند. به همین دلیل از دید یک فیلسوف یا پژوهشگر تاریخ اندیشه: اثر سطحی و ناکافی است. اما از دید یک نویسنده یا رواندرمانگر: اثر زنده، روایی و انسانی است. به زبان ساده، یالوم اسپینوزا را از «نظام عقلانی وجود» به «درمان عقلانی زندگی» تبدیل کرده است.
پ. ساختار ارجاعی
در مواجهه با رمانی که بر یک متفکر متمرکز است میتوان پرسید نویسنده چقدر به آرای متفکر وفادار بوده یا از آنها بهره برده است؟
در مسئله اسپینوزا یالوم چندین نقلقول مستقیم یا بازنویسیشده از آثار اسپینوزا – بهویژه از کتاب «اخلاق» (Ethica) و گاهی از رساله الهی-سیاسی – آورده است. او معمولاً از این نقلقولها برای برجسته کردن تضاد میان «فکر آزاد» و «تعصب مذهبی» یا برای توضیح درمان از طریق فهم عقلانی استفاده میکند.
۱. نقلقول از اخلاق دربارهی آزادی از طریق فهم
«انسان آزاد، دربارهی هیچ چیز کمتر از مرگ نمیاندیشد، و خرد او در اندیشهی زندگی است.»
Spinoza, Ethics, Part IV, Proposition 76
یالوم این جمله را چند بار بازتاب میدهد، چون با مضمون رواندرمانی اگزیستانسیالیستی (پذیرش مرگ برای زیستن آگاهانه) پیوند دارد. در کتاب، این جمله گاهی به شکل بازنویسیشده از زبان اسپینوزا یا راوی میآید.
۲. دربارهی فهم علتها و رهایی از رنج
«احساس از آنرو رنجآور است که منشأ آن را نمیشناسیم.»
بازنویسی از: Ethics, III, Prop. 3
این اندیشه در گفتوگوهای اسپینوزا با دکتر فرانکفورت (روانپزشک آلمانی در خط داستانی قرن بیستم) تکرار میشود.
یالوم از آن برای نشان دادن شباهت میان رواندرمانی و فلسفه اسپینوزا استفاده میکند.
۳. دربارهی خدا و طبیعت
«خدا یا همان طبیعت.»
Deus sive Natura – Ethics, Part IV
این عبارت مشهورترین گزارهی اسپینوزاست و در رمان یکی از محورهای گفتوگو میان اسپینوزا و شاگردش، فرانسیسکوس ون دن اندن است. یالوم از آن برای نشان دادن فاصلهی اسپینوزا از الهیات سنتی استفاده میکند و بهصورت استعاری میگوید اسپینوزا خدا را «در درون قانون طبیعت» میجوید نه در فراز آسمان.
۴. دربارهی عواطف و عقل
«کسی که عواطف را میفهمد، دیگر بردهی آنها نیست.»
Ethics, III, Prop. 59
این نقلقول از هستههای فکری یالوم در رمان است. در گفتوگوها میان اسپینوزا و یکی از دوستانش (احتمالاً سیمون دِرِه) میبینیم که چگونه اسپینوزا رنج شخصی را به درکی عقلانی تبدیل میکند.
۵. دربارهی عشق فکری به خدا
«عشق فکری به خدا بالاترین سعادت روح است.»
Ethics, V, Prop. 36
در فصلهای پایانی رمان، یالوم این گزاره را بهصورت تأمل درونی اسپینوزا بازآفرینی میکند؛ بهعنوان اوج «درمان فلسفی» که به آرامش میانجامد.
۶. دربارهی تعصب و آزادی اندیشه
«هیچچیز برای دولت خطرناکتر از کسانی نیست که آزاد میاندیشند.»
Tractatus Theologico-Politicus
در بخشهای مربوط به تکفیر اسپینوزا از جامعه یهودیان، این اندیشه هستهی درگیری است. یالوم از این نقلقول برای ساختن گفتوگوهای بین اسپینوزا و خاخامها استفاده میکند تا نشان دهد چگونه آزادی عقل، هم رهاییآور است و هم طردکننده.
در کل، چند نقلقول اصلی (مستقیم یا بازنویسیشده) از اسپینوزا در رمان وجود دارد که محورهای زیر را میسازند:
- رهایی از طریق عقل
- وحدت خدا و طبیعت
- فهم عاطفه بهجای بندگی در برابر آن
- پذیرش مرگ و ضرورت
- آزادی اندیشه در برابر نهاد دین.
پ. ساختار تاریخی
یکی از نقاط بحثبرانگیز مسئله اسپینوزا دقیقاً همین «مرز میان واقعیت تاریخی و تخیل رواندرمانگرانه» است. دقت تاریخی رمان متوسط است؛ نه کاملاً وفادار، نه کاملاً تحریفآمیز. این بحث را میتوان در قالبهای زیر شکافت:
۱. اسپینوزای تاریخی در برابر اسپینوزای روایی
یالوم برای ساختن اسپینوزای خود، بر پایه منابعی مثل رساله الهیسیاسی، اخلاق و نامههای اسپینوزا کار کرده، اما شخصیت او را بهطرزی انسانگرایانه و «رواندرمانیشده» بازسازی کرده است. در واقع اسپینوزای یالوم بیش از آنکه فیلسوفی نظامساز و عقلگرای رادیکال باشد، به انسانی در جستوجوی آرامش، صلح درونی و رهایی از تعصب تبدیل میشود. در نتیجه، جنبههای دقیق متافیزیکی اندیشهاش (مانند وحدت جوهر، علتِ خود بودن خدا، و ضرورت منطقی وجود) کمتر پرداخت میشود یا سادهسازی میگردد.
۲. خط تاریخی تکفیر اسپینوزا
یالوم وقایع مربوط به تکفیر اسپینوزا از جامعه یهودیان آمستردام را بازسازی کرده، اما برخی جزئیات تاریخی را تغییر داده یا از منبعی واحد گرفته است (مثلاً از روایتهای جوزف ناداو و استیون ندلر). در روایت او، تأکید بیشتر بر وجه درونی و عاطفیِ طردشدن است تا زمینههای دقیق الهیاتی یا سیاسی آن. یعنی تجربهی روانی طردشدگی پررنگتر از بستر واقعی تاریخی است. به زحمت میتوان با چنین تصویری قانع شد.
۳. دقت در تصویر قرن هفدهم
از نظر فضا، زبان، و مناسبات اجتماعی، رمان تا حدی موفق است؛ اما در برخی مواضع، اسپینوزا با زبانی مدرنتر از قرن هفدهم سخن میگوید. گویی با واژگان رواندرمانی یا اگزیستانسیالیستی قرن بیستم حرف میزند. این باعث نوعی «ناهماهنگی زمانی» (anachronism) در لحن میشود.
۴. بخش مربوط به آلفرد روزنبرگ (قرن بیستم)
اینجا هم یالوم دقت تاریخی متوسطی دارد: او بر اساس منابع تاریخی از روزنبرگ واقعی (ایدئولوگ حزب نازی) استفاده میکند، اما شخصیتپردازی او را بهگونهای شکل میدهد که بتواند تضاد عقل و تعصب را تمثیلی کند.
روزنبرگ یالوم بیش از آنکه مستند باشد، ابزاری است برای طرح مسئلهی «چگونه فلسفه میتواند در برابر نفرت ناکام بماند». ما ابدا تشریح کارآمدی از فضای نازیسم و ایدئولوگ آن دریافت نمیکنیم. حتی پیوند نفرت و سیاست با جزییات اندکی تشریح میشود.
به نظر میرسد از نظر تاریخی، «مسئله اسپینوزا» اثر دقیقی نیست، اما از نظر فلسفی و روانشناختی تأملبرانگیز است. یالوم آگاهانه بهجای بازسازی واقعیت تاریخی، بازنمایی روانی از اسپینوزا میسازد. فیلسوفی که در برابر تنهایی و طردشدگی، آرامش درونی را با عقل پیوند میدهد.
ت. ساختار روان درمانی
آیا آرای اسپینوزا میتواند در رواندرمانی مؤثر باشد؟ پاسخ کوتاه این است که بله، اما نه به شکل مستقیم، بلکه از مسیر فلسفی و شناختی. این پاسخ را میتوان در محورهای زیر گشود:
۱. مبنای اسپینوزایی برای درمان
در فلسفه اسپینوزا، رهایی انسان در فهم علتهاست. یعنی وقتی فرد بفهمد چرا احساس یا واکنشی دارد، دیگر بردهی آن نیست. این دقیقاً با هستهی درمان شناختی و اگزیستانسیالیستی همراستاست:
“Emotion ceases to be passion when we form a clear and distinct idea of it.”
«احساس از حالت رنج و بندگی درمیآید، وقتی آن را بهروشنی بشناسیم.»
در رواندرمانی، این همان لحظهی بینش (Insight) است؛ جایی که بیمار میفهمد منشأ اضطراب یا رنجش چیست.
۲. عقل بهمثابه نیروی رهاییبخش
اسپینوزا معتقد بود انسان زمانی آزاد است که از راه عقل عمل کند، نه از سر هیجان.
در درمان، این میتواند به صورت آموزش خودتنظیمی عاطفی، آگاهی از امیال و پذیرش ضرورتهای بیرونی معنا شود. یعنی بیمار به جای جنگیدن با واقعیت، آن را بفهمد و با آن همنوا شود. باید یادآوری کرد این نگاه به درمان، شباهتهایی با «ذهنآگاهی» (mindfulness) و فلسفهٴ رواقی هم دارد.
۳. عاطفه بهجای سرکوب
اسپینوزا عواطف را بخشی از طبیعت میدانست، نه دشمن عقل. بنابراین، درمانگر اسپینوزایی کسی است که به بیمار کمک میکند احساساتش را بفهمد، نه انکار کند.
یالوم دقیقاً از همین منطق برای پیوند فلسفه و درمان استفاده میکند. او اسپینوزا را نماد «عقلِ رهاییبخش از رنجهای هیجانی» میبیند. اما نه به معنای سرکوب احساس، بلکه به معنای درکِ آن در سطحی عمیقتر.
۴. عشق فکورانه به خدا» مترادف معنا در رواندرمانی
در اخلاق اسپینوزا، بالاترین مرحلهی رهایی «عشق فکورانه به خدا» است؛ یعنی فهم عمیق از نظم کلی هستی که در آن همهچیز ضرورت دارد. در زبان رواندرمانی اگزیستانسیالیستی، این امر مترادف است با تجربهی پذیرش هستی و یافتن معنا در آنچه تغییرناپذیر است. درمانگر اگزیستانسیالیست (همچون خود یالوم) از این بینش استفاده میکند تا به مراجع بیاموزد: رهایی در پذیرش است، نه در کنترل همهچیز!
۵. محدودیتها
با اینهمه، اسپینوزا درمانگر به معنای مدرن امروزی نیست. او به عواطف نگاهی کاملاً عقلانی دارد، در حالی که رواندرمانی نوین بخش مهمی از تحول را در «رابطه درمانی» و «تجربهی هیجانی» میبیند. به همین دلیل اگر بخواهیم اسپینوزا را در رواندرمانی به کار ببریم، باید او را با مفاهیمی از روانکاوی و اگزیستانسیالیسم (مثلاً یالوم یا فرانکل) تلفیق کنیم.
نهایتاً به نظر میرسد آموزههای اسپینوزا میتواند در درمان مؤثر باشد، اگر بهجای آموزهای متافیزیکی، بهصورت بینش شناختی و اخلاقی فهمیده شود و با تجربهی زیسته و رابطهدرمانی پیوند بخورد. این همانا قابلیت درمانگری فلسفه است که در نسخههای پوزیتویستی درمان، نادیده گرفته میشود.
جمعبندی
رمان مسئله اسپینوزا نوشتهٴ اروین یالوم، اثری است که ترکیبی از تاریخ، فلسفه و رواندرمانی را ارائه میدهد. از نظر فلسفی، رمان بیشتر به ابعاد اخلاقی و روانشناختی اسپینوزا میپردازد و کمتر به نظام فکری و متافیزیکی او، از جمله وحدت جوهر، کوناتوس و ضرورت وجود، عمق میدهد. فلسفهٴ اسپینوزا در این اثر تا حد زیادی سطحی و در خدمت پیام درمانی بازنمایی شده است، اما در انتقال آموزههای اخلاقی و انسانی او موفق است و خواننده را با مفهوم عقلانیت و آرامش درونی آشنا میکند.
از منظر ادبی و رماننویسی، اثر نقاط قوتی دارد. روایت روان، قابل فهم برای مخاطب عام و شخصیت اسپینوزا بهعنوان یک انسان مستقل و وفادار به عقل و وجدان، جذاب است. با این حال، ضعفهایی نیز وجود دارد. ساختار خطی و ساده، شخصیتهای کمبعدی، کشمکش دراماتیک محدود و زبان بیشتر توضیحی تا ادبی، باعث شده که رمان شاهکار ادبی محسوب نشود.
در بخش تاریخ و دقت تاریخی، اثر متوسط است؛ فضاسازی و تصویر قرن هفدهم تا حدی ملموس است، اما برخی جزئیات برای خدمت به روایت فلسفی و پیام رواندرمانی تغییر یافتهاند و زبان شخصیتها گاهی با زمانه تاریخی هماهنگ نیست. نهایتاً نگارنده در بیانی ساده، امتیاز ۶ از ۱۰ را برای این کتاب در نظر میگیرد.
- عباس نعیمی جورشری (جامعهشناس)




نظرها
نظری وجود ندارد.