ژاک دریدا رودرروی رژیس دوبره: چهرهی پروتئوسی یک فیلسوف
مناظرهای میان ژاک دریدا و رژیس دوبره در تابستان ۲۰۰۴ با مقدمه و ترجمه فرشین کاظمینیا؛ گفتوگویی زنده دربارهی رابطه فیلسوف با تصاویری که از او ساخته میشود؛ در جهانی که همهچیز در آن بیوقفه در حال دگرگونی است.

عکس از هوش مصنوعی شاتراستوک
مناظرهی جذابی در تاریخ ۲۳ ژوئن سال ۲۰۰۴، بین فیلسوف مشهور «ژاک دریدا» و «رِژیس دوبره» نظرپرداز چپ، نویسنده و فعال سیاسی، با عنوان «چگونه باید به آینده اندیشید، وقتی همهچیز در حال تغییر است؟» از شبکهی سوم تلویزیونی فرانسه پخش شد که به گمانم، علیرغم اهمیتی که دارد کمتر به آن پرداختهاند. چندی پیش دوستی این مناظره را برایم فرستاد و تا آخر آن را دیدم و با وجود گذشت دو دهه به نظرم متناسب با دوران کنونی ما هم رسید.
این گفتوگو در چارچوب مجموعهای با عنوان «فرهنگ و وابستگیها» (۱) از فرانس-۳ در تاریخ یاد شده پخش شد و «فرانس اولیویه ژیزبر» نویسنده، روزنامهنگار و مجری مشهور، اجرای زندهی آن در حضور مخاطبان را بر عهده داشت. محور اصلی این بحث، آنطور که مجری گفت، «بحران معنا و امید در جهان پس از ۱۱ سپتامبر» بود.
در این مناظره، جایگاه «دریدا» از پیش آشکار بود و «دوبره»، به عنوان نظریهپرداز رسانه و «مدیولوژی»(۲) حاضر بود. هر دو متفکر، در این گفتوگو دیدگاههای خود را پیرامون مسائلی چون: فروپاشی حاکمیتهای ملی و نظم جهانی، بدگمانی روزافزون نسبت به رسانهها، جایگاه اروپا در برابر ایالات متحده، سرنوشت تفکر چپ و مسئولیت روشنفکران و نسبتهای مفروض میان فلسفه، تصویر، و سیاست طرح کردند؛ موضوعاتی که تا امروز جزو مسائل مهم روشنفکری به شمار میروند.
هر دو صاحبنظر در این بحث در آخر، پیرامون هژمونی ایالات متحده پس از رخداد ۱۱ سپتامبر هم نظر بودند، منتها «دریدا» به این که هژمونی آمریکا با حاکمیت سایر کشورها در تناقض قرار میگیرد، اعتراض داشت و «ایدهی دموکراسی بهمثابه وعده» سخن گفت و در عین حال از سیاستهای آمریکا انتقاد کرد، اما نه از «ایدهی آمریکا» بهعنوان تمدن. «دبره» هم در ادامه، از سلطهی فرهنگی و رسانهای آمریکا انتقاد کرد. البته به گمانم چپهای رادیکال فرانسه، از «دوبره» به دلیل سوابق چریکی آمریکای لاتینی او در دههی ۶۰ و نوشتن کتابهایی که مقاومت مسلحانه را تئوریزه میکنند؛ توقع بیشتری داشتند ولی به نظر میرسد که او طی تغییرات سیاسی در دوران دوم زندگیاش، در این بحث نیز با ملاحظاتی سخن میگفت.
«دوبره»، پیشتر در کارهایش نگرانیهایی دربارهی «خروج از تاریخ»، «ضعف سنتهای اروپایی»، «تأثیر آمریکا» و «فقدان ملت و مردم در اروپا» مطرح کرده است و برخی تحلیلگران میگویند که او اکنون مواضعی دارد که در فضای فکری فرانسه میتواند نزدیکتر به فضای محافظهکاری فرهنگی یا «راست روشنفکری» تعبیر شود، اگرچه خودش ممکن است چنین تعبیر را نپذیرد. برای مثال، در همان دوره منتقدان، او را متعلق به جریان «نو-ارتجاعی» میدانستند که به طور آشکاری «گرایش به محافظهکاری فرهنگی»به شمار میرود. میتوان گفت «رژیس دوبره» از مواضع چپ رادیکال پیشین فاصله گرفته و به نوعی محافظهکاری فرهنگی یا انتقاد از سرمایهداری نئولیبرال نزدیکتر شده است.
این مناظره، در واپسین سالهای زندگی «دریدا»، از آخرین حضورهای تلویزیونی او بود و رنگی از وداع فلسفی نیز دارد؛ گفتوگویی پرتنش و در عین حال تأملبرانگیز، که در آن او از شکنندگی زبان و آیندهی نامطمئن اندیشه سخن میگوید، در حالی که در طرف مقابل، «دوبره» با نگاهی رسانهمحور و تجربهی کنشگری مستقیم مبارزاتی و سیاسی، بر ضرورت بازتعریف نقش اندیشه در عرصهی عمومی تأکید دارد.
در واقع، مناظره میکوشید به پرسش اولیهای از جنس زمانهی خود پاسخ دهد؛ اینکه در میانهی بحثهای روشنفکری سیاسی و سرگیجههای روزافزون فکری قرن جدید، آیا هنوز شهروندان میتوانند امید تسلط بر سرنوشت جمعی خود داشته باشند؟
«دریدا» در این گفتوگو، با همان دقت و شکاکیت همیشگی، از کلیدواژهی «پروتئوس»(۳) سخن میگوید و این عبارت را بهعنوان استعارهای از «هویت متغیر» و از زاویهی بیاعتمادی به تصویر رسانهای خود به کار میبرد؛ در حالی که «دوبره»، با سابقهی انقلابیاش در آمریکای لاتین و نزدیکیاش به «آلتوسر»، بر تضاد میان نظریه و زیستِ روزمرهی فیلسوفان انگشت میگذارد و چالش جدیای را به میان میکشد.
گرچه هم «دریدا» و هم «دوبره» از چهرههای مطرح چپ دوران بعد از جنگ و بعد از مه ۶۸ به شمار میروند، اما به طور واضحی در این بحث، رویکردهای متفاوتی را به مقولات اجتماعی نشان میدهند. «دوبره» بیشتر به «میانجیگری و نقش رسانه در ایدئولوژی» میاندیشد و «دریدا» همچنان بر ساختارشکنی مفاهیم و «نقد بازنمایی» تأکید دارد.
متأسفانه هیچ متنی از این مناظره نیافتم. حدود ۶ دقیقه از این برنامه را به طور شنیداری پیاده و ترجمه کردم که با عنوان انتخابی خودم، در زیر میآید. امیدوارم امکان پیادهسازی و برگردان کل این برنامه فراهم آید.
چهرهی پروتئوسی دریدا
رژیس دوبره: میخواهم کمی به گذشته برگردم، از آنجا که این نخستین بار است که روبهرویِ «ژاک دریدا» نشستهام.
معمولاً کنار هم [و هم موضع] قرار داشتهایم، گاهی در جایگاه برخی تریبونها[ی دانشگاهی] و زمانی هم من به عنوان دانشجو در برابر شما هستم. من از دوستان نزدیک شما نیستم، [امّا] شاید بتوان گفت یکی از شاگرد ناخلف(۴) شما بودم؛ دورانی که هر دو در مدار «آلتوسر» حاضر بودیم؛ شما بهعنوان استادی با تجربه، او بهعنوان ایدهپرداز اصلی و من حتی بیشتر، به یک آلتوسریِ تمامعیار بودم. ولی شما در ما نوعی هیبت و هراس برمیانگیختید، زیرا بُعدی فلسفی به جمع ما میافزودید که نزد ما ناشناخته بود. [شما] بهویژه هوسرل را [به ما معرفی کردید.] در آن روزها من با احترام فراوان به شما مینگریستیم، شاید حتی شیفتهی هماهنگی شما با «آلتوسر» بودم؛ با آنکه بسیار با هم متفاوت بودید.
«آلتوسر» با آنچیزیکه در ظاهر نشان میداد، کاملاً متفاوت بود؛ فیلسوفان اغلب شبیه فلسفهشان نیستند، انگار از فضایل اصول خود بیبهرهاند. مثلاً «آلتوسر»، انسانی متغیر و مواج، نرمخو و پر از شوخطبعی بود. در حالی که او را تجسمِ دشوارگیری فکری میدانستند. او میل داشت در سایه بماند، اما حادثهای فاجعهبار او را به صفحهی حوادث کشانید …
مجری: او همسرش را کشت(۵)…
رژیس دوبره: بله، میتوان چنین گفت؛ او نمیخواست فیلسوفان را زیر تیغ روانکاوی ببرد، اما خودش قربانی روانپزشکان شد.
همهی اینها ما را به اندکی فروتنی فرا میخواند.
در هر حال، من متوجه شدهام که فیلسوفان اغلب دربارهی چیزهایی نظریهپردازی میکنند که خود در آن ناتواناند یا آن را به کار نمیبندند. «نیچه»، که مردی بیمار بود، نظریهای دربارهی نیرو و تندرستی نوشت؛
«روسو» دربارهی تربیت نوشت، اما فرزندانش را به نوانخانه سپرد؛ سارتر از «تعهد» سخن میگفت، اما در خوی و رفتار به بورژواهای بالای شهری میمانست.
و شما، شاید… شاید شما هم با آنچه مینمایید متفاوت باشید؛ فرد ساختارشکنی که به همهی توهمات عقلی طعنه میزند.
میخواهم از شما بپرسم: نسبت به این چهرهی عمومیای که در چشم دیگران دارید، چه احساسی دارید؟
ژاک دریدا: نمیدانم؛ پرسش بسیار دشواری است. اخیراً روزنامهنگاری از من همان چیزی را پرسید که از بسیاری دیگر هم داشتند: «خیال میکنید کی هستید؟» و در پاسخ، خودم را در تنگنای عجیبی دیدم. از زمان نوجوانی شیفتهی شخصیتی بودم که از آثار «آندره ژید» گرفتهام: «پروتئوس». احساس میکردم میخواهم همان چیزی باشم که دیگران دربارهام میپندارند؛ همچون آفتابپرست و از این بابت رنج بسیار بردم.
از «ژید» واژهی «پروتئوس» و مفهوم «چند ریخت بودگی»(protéiforme) را گرفتم؛ یعنی توانایی تغییر چهره و از آن زمان، از نوجوانی، تا جایی که میتوانستم، کوشیدم در برابر تصاویری که از من ساخته میشود مقاومت کنم، یا دستکم در گزینش تصاویری که از نگاه دیگری شکل میگیرد، سهمی داشته باشم. حالا هم حرفم همان است: نمیدانم در یک ساعت گفتگو، با چنین سرعتی، در حال نشان دادن کدام چهره از خودم هستم، همین من را نگران میکند…
مجری: امشب هر چه بخواهید وقت داریم!
ژاک دریدا: … من با رسانهها مخالف نیستم، بلکه با آنها هستم. رسانهها اکنون عنصری تعیینکننده در زندگی عمومی و در [نظامهای مبتنی بر] دموکراسیاند. پس من با رشد و گوناگونی و دگرگونی عمیق رسانهها همراهم.
در کل، با «رسانه» مشکلی ندارم؛ مشکل من با تصویر عمومیام است؛ وقتی در چارچوبی معین قرار داده میشود، در حالیکه چارچوبها باید دگرگون شوند و زمان نیز [به جلو میرود.]
بیست سال تمام، بدون آنکه اجازه دهم تصویری از من منتشر شود، کتاب نوشتم و این برای ناشران کار سادهای نبود. در سال ۱۹۷۹، روزنامهنگاری مرا غافلگیر کرد و عکسی منتشر شد؛ در آن زمان به بعد، دیگر مخالفت نکردم. اما نزدیک به بیست سال، کتابهای بسیاری منتشر کردم؛ بیآنکه بگذارم هیچ عکس شخصیای از من چاپ شود.
این مسائل پیچیدهاند، بخشی از آن شاید بسیار کهن و در پیوند با «خویش» است که نمیتوانم در اینجا تحلیلش کنم و بخشی دیگر به دلایل عقلانی و عمومی و سیاسی بازمیگردد، به نقش تصویر و پشت کتاب.
مقاومت من علیه شکلگیری رسمی و قالبیِ تصویر است که در کتابها و روزنامهها و تلویزیون دیده میشود، نه خودِ تصویر. من عکاسی، سینما و تلویزیون را بسیار دوست دارم، اما شیوهی قابگیری و قالببندی (چارچوببندی/Cadrage) تصویر را نه.
پانویس:
(۱) برنامهی تلویزیونی «فرهنگ و وابستگیها» از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۶ از شبکهی سوم فرانسه پخش میشد و یکی از شاخصترین محفلهای فرهنگی آن دوران بهشمار میرفت. گاه، ضمن اجرای برنامه توسط «فرانس اولیویه ژیزبر»، «گی کارلیه» نیز در کنار او حضور مییافت. ساختار برنامه بر میزگردهای آزاد و بحثهای جدی میان نویسندگان، فیلسوفان، هنرمندان و روزنامهنگاران استوار بود و میکوشید مسائل فرهنگی، اخلاقی، هنری و سیاسی روز را در قالبی زنده و تلویزیونی برای مخاطب عمومی مطرح کند. عنوان برنامه دو لایه معنا داشت: از سویی به فرهنگ و از سوی دیگر به «وابستگی» یا «اعتیاد» جامعه به رسانهها اشاره میکرد. در فضای این میزگردها، طنز و فلسفه، تأمل و گفتوگوی انتقادی در کنار یکدیگر قرار میگرفتند. جز «دوبره» و «دریدا»، بسیاری از دیگر روشنفکران و متفکران برجستهی فرانسه، مانند «آلن فینکلکروت»، «ژان بودریار»، «برنار پیوُو»، «فلیپ سولرس»، «کریستین توبیرا»،«الیویه بارو»، «دانیل کون-بندیت» و گاه افراد مشهور مانند «برنار-آنری لِوی» و سیاستمدارانی مانند «نیکلا سارکوزی» در این برنامه حاضر شدند. با توقف پخش آن در سال ۲۰۰۶، بسیاری از منتقدان فرهنگی از پایان یکی از آخرین میدانهای گفتوگوی آزاد و روشنفکری در تلویزیون فرانسه سخن گفتند.
(۲) «مدیولوژی» واژه برساخته «رژیس دوبره» برای نامگذاری شاخهای میانرشتهای است که در دههی ۱۹۹۰ میلادی توسط خود او در «مدرسهی عالی علوم اجتماعی» پاریس بنیان گذاشته شد و از سال ۱۹۹۶ با انتشار مجلهای به همین نام گسترش یافت. «مدیولوژی» میکوشد نشان دهد که ایدهها، باورها و نمادهای فرهنگی چگونه از طریق ابزارها، رسانهها و نهادهای مادی در طول تاریخ انتقال و تداوم مییابند. «مدیولوژی» در واقع میان «فکر» و «فناوری»، یا میان «فرهنگ» و «وسیلهی انتقال آن» پل میزند و به جای تمرکز بر محتوا، به مسیر، سازوکار و زیرساخت انتقال معنا توجه دارد. هدف آن فهم رابطهی میان قدرت، فرهنگ و رسانه است، و صرفاً در سطح پیام باقی نمیماند، بلکه به شرایط مادی و تاریخیای که امکان بقا و گسترش اندیشهها را فراهم میسازد نیز میپردازد.
(۳) «پروتئوس» (Protée) در اسطورهشناسی یونان یکی از خدایان دریا و از همراهان «پوسیدون» است. ویژگی اصلی او «قدرت تغییر شکل بیپایان» است: میتواند به هر صورت، انسان، حیوان، آب، آتش، یا حتی چیزهای بیجان درآید. به همین دلیل، در سنت ادبی و فلسفی، پروتئوس نماد چهرههای گوناگون، دگرپذیری، و هویت سیال شده است. در این مناظره، وقتی «ژاک دریدا» در میگوید که از نوجوانی شیفتهی شخصیت «پروتئوس» در آثار «آندره ژید» بوده و حتی واژهی «پروتئوسی» را از او گرفته، منظورش این است که در خودش نوعی میل به تغییر و فرار از تثبیتشدن در یک تصویر یا نقش مشخص میبیند. در واقع «دریدا» با «پروتئوس» همذاتپنداری میکند، چون بر این باور است که پروژهی فلسفهی خود او (وافکنی) نیز بر گریز از معناهای ثابت و شکلهای قطعی استوار است.
(۴) دوبره میگوید من شاگرد یا پیرو شما، از «دست چپ» بودم؛ منظور او مشتمل بر فروتنی و ناظر به تعبیری کنایی در فرانسه است که نوعی غیرمعمولبودگی را به دست چپ حوالت میدهد!
(۵) در ۱۶ ژانویهی ۱۹۸۰، فیلسوف فرانسوی مورد بحث، «لویی آلتوسر»، همسرش، «هلن ریتمن»، را در منزلشان به قتل رساند. او پس از محاکمه به دلیل تشخیص اختلال روانی و «قتل غیرعمد» به حبس در بیمارستان روانی محکوم شد. این حادثه در منابع فلسفی و زندگینامهای «آلتوسر»، نشاندهندهی تضاد میان جایگاه برجستهی نظریهپرداز و محدودیتها و بحرانهای زندگی شخصی او دانسته شد و همواره در تحلیلهای مربوط به «آلتوسر» بهویژه در مواجهه با شاگردان و همکارانش مورد توجه قرار میگرفت.


نظرها
نظری وجود ندارد.